ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود
ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود
ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود
نکند فاحشه گی معنی لبخند دهد
بوسه ای گُل بدهد ترجمه اش ننگ شود
نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من
هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود
تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود
وای اگر در دل مرداد زمستان بشود
قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود
سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام ..مایه ی نیرنگ شود
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود
ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود
ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود
نکند فاحشه گی معنی لبخند دهد
بوسه ای گُل بدهد ترجمه اش ننگ شود
نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من
هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود
تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود
وای اگر در دل مرداد زمستان بشود
قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود
سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام ..مایه ی نیرنگ شود
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
#محمد_علی_بهمنی
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
#محمد_علی_بهمنی
در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر میخواند
قهوه میخورد
فقط نمیتواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
#مریم_قهرمانلو
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر میخواند
قهوه میخورد
فقط نمیتواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
#مریم_قهرمانلو
🌹❤️
اى که از بندگانت بسیار زود راضى می شوى؛ ببخش آن عبدی را که جز دعا و تضرع بدرگاهت مالک چیزى نیست .
آری، تو بر همه کس مقدری و هر چه بخواهى می کنى .
اى که نامت دواى دردمندان و یادت شفاى بیماران است و طاعتت بى نیازى از هر چه در جهان ، ترحم کن به کسى که سرمایه اش امید به توست و خشاب سلاحش را با اشک پُر کرده است.
آدم خلیفه ی تنهای خدا روی زمین است؛ امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش و سلاح او گریه است ...
وقتی که قلب هایمان کوچک تر از غصه هایمان میشود، وقتی نمی توانیم اشک هایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم و بغض هایمان پشت سر هم می شکند
وقتی احساس میکنیم گرفتاری ها بیش از سهم مان است و رنجها بیشتر از صبرمان، وقتی امیدها ته میکشند، آرزو ها کور سو می زنند و انتظارها به سر نمی رسند.
وقتی طاقتمان طاق می شود و تحمل مان هیچ و تباه. در همین لحظه آواز نیاز سر می دهیم و غریو دادخواست می کشیم.
آری به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو، فقط تویی که استمداد می کنی. کمکمان کن و دست یاری خود را از ما دریغ مدار.آن وقت است که تو را صدا می کنیم
و تو را می خوانیم آن وقت است که تو را آه می کشیم تو را گریه می کنیم و تو را نفس می کشیم .
وقتی تو جواب می دهی، دانه دانه اشکهایمان را پاک می کنی و یکی یکی غصه ها را از دلمان برمی داری، گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی
و دل شکسته مان را بند میزنی، سنگینی ها را برمی داری و جایش سبکی می گذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی می دهی و بیشتر ازحجم لب هایمان، لبخند، خوابهایمان را تعبیر میکنی، و دعاهایمان را مستجاب.
آرزوهایمان را برآورده می سازی ؛ قهرها را آشتی می دهی و سخت ها را آسان
تلخها را شیرین می کنی و دردها را درمان. ناامیدی ها، همه امید می شوند و سیاهی ها سفید سفید .
#فاضل_نظری
http://hesare-aseman.blog.ir/post/41
اى که از بندگانت بسیار زود راضى می شوى؛ ببخش آن عبدی را که جز دعا و تضرع بدرگاهت مالک چیزى نیست .
آری، تو بر همه کس مقدری و هر چه بخواهى می کنى .
اى که نامت دواى دردمندان و یادت شفاى بیماران است و طاعتت بى نیازى از هر چه در جهان ، ترحم کن به کسى که سرمایه اش امید به توست و خشاب سلاحش را با اشک پُر کرده است.
آدم خلیفه ی تنهای خدا روی زمین است؛ امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش و سلاح او گریه است ...
وقتی که قلب هایمان کوچک تر از غصه هایمان میشود، وقتی نمی توانیم اشک هایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم و بغض هایمان پشت سر هم می شکند
وقتی احساس میکنیم گرفتاری ها بیش از سهم مان است و رنجها بیشتر از صبرمان، وقتی امیدها ته میکشند، آرزو ها کور سو می زنند و انتظارها به سر نمی رسند.
وقتی طاقتمان طاق می شود و تحمل مان هیچ و تباه. در همین لحظه آواز نیاز سر می دهیم و غریو دادخواست می کشیم.
آری به تو احتیاج داریم و مطمئنیم که تو، فقط تویی که استمداد می کنی. کمکمان کن و دست یاری خود را از ما دریغ مدار.آن وقت است که تو را صدا می کنیم
و تو را می خوانیم آن وقت است که تو را آه می کشیم تو را گریه می کنیم و تو را نفس می کشیم .
وقتی تو جواب می دهی، دانه دانه اشکهایمان را پاک می کنی و یکی یکی غصه ها را از دلمان برمی داری، گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی
و دل شکسته مان را بند میزنی، سنگینی ها را برمی داری و جایش سبکی می گذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی می دهی و بیشتر ازحجم لب هایمان، لبخند، خوابهایمان را تعبیر میکنی، و دعاهایمان را مستجاب.
آرزوهایمان را برآورده می سازی ؛ قهرها را آشتی می دهی و سخت ها را آسان
تلخها را شیرین می کنی و دردها را درمان. ناامیدی ها، همه امید می شوند و سیاهی ها سفید سفید .
#فاضل_نظری
http://hesare-aseman.blog.ir/post/41
مست نیستم آقا
برای چیدن گل هم نیامده بودم...
فقط داشتم میگذشتم که کسی دستم را گرفت
گفت داخل شو!
و حالا سالهاست که درِ این باغ را پیدا نمیکنم ...
#رضا_کاظمی
برای چیدن گل هم نیامده بودم...
فقط داشتم میگذشتم که کسی دستم را گرفت
گفت داخل شو!
و حالا سالهاست که درِ این باغ را پیدا نمیکنم ...
#رضا_کاظمی
خوشبختی
راستش نمیدانم چیست
اما بهتر است تا ابد دست کسی به آن نرسد!
آنقدر که به بهانه داشتنش؛
زندگی خودمان را جهنم کرده ایم؛
و همدیگر را تحریم!
شاید بهتر بود آنرا عشق می نامیدیم
تا اندکی مهربانی در دنیا باقی می ماند ...
#حصار_آسمان
راستش نمیدانم چیست
اما بهتر است تا ابد دست کسی به آن نرسد!
آنقدر که به بهانه داشتنش؛
زندگی خودمان را جهنم کرده ایم؛
و همدیگر را تحریم!
شاید بهتر بود آنرا عشق می نامیدیم
تا اندکی مهربانی در دنیا باقی می ماند ...
#حصار_آسمان
هر جا نشستی و گفتی:
"من که رفتم و
دلش دیگر خریدار ندارد"
کاش بدانی؛
ما اگر بعدِ گرمای یک صورت،
تنهاییم و تنها می مانیم؛
چون قلب عزیزی داریم که
رهگذر پسند نیست!
#فرید_صارمی
"من که رفتم و
دلش دیگر خریدار ندارد"
کاش بدانی؛
ما اگر بعدِ گرمای یک صورت،
تنهاییم و تنها می مانیم؛
چون قلب عزیزی داریم که
رهگذر پسند نیست!
#فرید_صارمی
و من تازگیها کشف کرده ام
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند؛
ناشناخته!
به نام "سخت جانان"
همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده ...!!
#هستی_دارایی
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند؛
ناشناخته!
به نام "سخت جانان"
همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده ...!!
#هستی_دارایی
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی
بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم ؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی ؟
جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه/دانی بروی
چشم آتش، مژه رگبار، دو ابرو ماشه
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو , بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی ..
#شهراد_میدری
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی
بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم ؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی ؟
جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه/دانی بروی
چشم آتش، مژه رگبار، دو ابرو ماشه
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی
باشد این جان من این تو , بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی ..
#شهراد_میدری