🌿مقر سازمان جهانی گردشگری در کدام کشور می باشد؟
Anonymous Quiz
26%
اسپانیا
17%
اتریش
17%
انگلستان
40%
سوئیس
🌿غار پرواز یا غار پرو در کدام شهر قرار دارد؟
Anonymous Quiz
34%
کرمانشاه
9%
آذربایجان
34%
خرم آباد
22%
لرستان
شاید براتون سوال باشه قبل از اختراع یخچال چجوری یخ میساختن؟
در کارگاه های سنتی یخسازی در شب های زمستان آب قنات در جوی های کوچکی جاری می شد تا شب هنگام یخ بزند.
پس از یخ بستن این یخ توسط کلنگ و پارو خرد می شد و در گود یخ ریخته می شد و روی آن آب پاشیده می شد تا فضای بین یخ ها پر شود و دوباره هنگام شب یخ بزند و یکپارچه شود. در سراسر زمستان این کار تکرار می شد تا گود یخ پر شود. در پایان زمستان این گود با لایه ای از کاه و خاک نرم پوشانیده می شد تا از گرما در امان بماند و در فصل تابستان به تدریج از این یخ برداشت می شد.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
در کارگاه های سنتی یخسازی در شب های زمستان آب قنات در جوی های کوچکی جاری می شد تا شب هنگام یخ بزند.
پس از یخ بستن این یخ توسط کلنگ و پارو خرد می شد و در گود یخ ریخته می شد و روی آن آب پاشیده می شد تا فضای بین یخ ها پر شود و دوباره هنگام شب یخ بزند و یکپارچه شود. در سراسر زمستان این کار تکرار می شد تا گود یخ پر شود. در پایان زمستان این گود با لایه ای از کاه و خاک نرم پوشانیده می شد تا از گرما در امان بماند و در فصل تابستان به تدریج از این یخ برداشت می شد.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این هم از عجایب شهر کاشان.
خلاقیت یک مغازه دار در پرورش گل کاغذی.
اینجاست که باید گفت؛
ریشه داشته باشی رشد میکنی👌🏼
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
خلاقیت یک مغازه دار در پرورش گل کاغذی.
اینجاست که باید گفت؛
ریشه داشته باشی رشد میکنی👌🏼
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی سنگی از ارتفاع بالا به داخل آتشفشان انداخته میشود، چه اتفاقی میافتد؟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
#نیایش_شبانگاهی
جان جانان من ، یارب! ای پروردگار! ای پرورنده!
مرغان حواس ما را به چینهٔ علم و حکمت پرور،
جهت بر آسمان پریدن،
نه به دانهٔ شهوت جهت گلو بریدن.
سپاسگزارم ای عشق جانم سپاسگزارم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🌿🌾🌿
جان جانان من ، یارب! ای پروردگار! ای پرورنده!
مرغان حواس ما را به چینهٔ علم و حکمت پرور،
جهت بر آسمان پریدن،
نه به دانهٔ شهوت جهت گلو بریدن.
سپاسگزارم ای عشق جانم سپاسگزارم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🌿🌾🌿
انتهای شب شد
دلها به فردا امیدوار
چشمها پر از خواب
همه میگویند که زندگی
سر بالایی و سرازیری دارد.
اما زندگی هر چه که هست
جریان دارد
شبتون آروم در پناه خدا
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
دلها به فردا امیدوار
چشمها پر از خواب
همه میگویند که زندگی
سر بالایی و سرازیری دارد.
اما زندگی هر چه که هست
جریان دارد
شبتون آروم در پناه خدا
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فعلاً میسازم؛
چه میشود کرد؟
مگر میشود دنیا را پاره کرد
و از تویش خوشبختی درآورد؟
همین است که هست.
#فروغ_فرخزاد
شبتون سرشارازآرامش
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
چه میشود کرد؟
مگر میشود دنیا را پاره کرد
و از تویش خوشبختی درآورد؟
همین است که هست.
#فروغ_فرخزاد
شبتون سرشارازآرامش
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنچه را که خدا به من بخشیده است
هیچ کس نمی تواند بازستاند
زیرا بخشش های او جاودانهاند.
" شب بخیر "✨🦋
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
هیچ کس نمی تواند بازستاند
زیرا بخشش های او جاودانهاند.
" شب بخیر "✨🦋
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
رمان #داد_دل
قسمت 18
-باشه میگم هرچقدر از داستان سرایی بدم میاد امروز داستان گفتم ،نمیدونم کدوم از خدا بی خبری بهش خبر داده بود که ما اومدیم شمال و ویلایی همیشگی وپیدام کرد!اونم بعد این همه مدت خیال میکردم فراموش کرده!من بازهم اعتنایی نکردم اونموقع که کسی توی زندگی من نبود قبولش نکردم چه برسه به الان که تو غزال جون منی..
آخ که با نگاهش قند توی دلم آب میشد....
ولی بیقرار شنیدن ادامه اش بودم اصل مطلب:
-همون شبی که باهات صحبت کردم آخرای شب بود که بهم زنگ زدند وگفتند خانمی توی بیمارستانه وقصد خودکشی داشته آخرین تماسش هم با منهِ فلک زده بوده!با عجله رفتم دیدم که مهساخانمه!نمیدونستم چکارش کنم کجا ببرمش سامان میگفت نمیشه به اَمان خدا ولش کرد اونم شهر غریب...مجبورشدیم آوردیمش پیش خودمون از زندگیش میگفت از بدبختیاش از بی پولیش از تنهایش. .خسته اس از اینکه بعداز این همه مدت بازهم من روی خوش نشونش نمیدم...دلش پربوده ویه عالمه قرصو زده بود بالا ...از حال رفته بود ویه بنده خدا رسوندش بیمارستان!سه روز اونجابود ولی به خداوندی خدا من حتی دستمم بهش نخورد اصلا پیش ما نبود پیش زن سرایدار ویلا بود تاهمون شب که اومد اونجا خودت شنیدی چیشد...من بهش گفتم گفتم که توی قلب من کسی هست...جای کسی دیگه نیست...
ساکت شد باورش داشتم میدونستم این مرد دروغ ونیرنگ تو کارش نیست..
بادتندی هم شروع به وزیدن کرد..
-چرابهم نگفتی چرا خاموش بودی نگفتی من دق میکنم؟؟!
-غزال من توی اون شرایط اصلا یادم نبود گوشیم کجاست ذهنم درگیر وجود این دختر توی ویلایی پدری ام بود که نکنه نقشه ای داره دردسر بشه!که باز کار دست خودش بده حال خوبی نداشتم مقصر سامان بود که اونشب گذاشت توبفهمی شاید خودم بهت میگفتم خیلی بهتر بود...سامان اونشب به من نگفت که جوابتو رو داده چند شب بعدش که یکی از بچه ها مهسارو برد به من گفت! اصلا من یادم نبود موبایلم کجاست اون توی کمد توی ساکم پیداش کرده بود وجواب داد..
باور کن سرهمین مسئله باسامان سرسنگینم ...
نزدیکم شد دستای سردمو توی دستای گرمش گرفت:
-تونمیدونی وقتی فهمیدم تواون حرفارو شنیدی چقدر داغون شدم چون میدونستم دل کوچیکت طاقت نداره قسم به خدا نمیدونستم چکار کنم وقتی با خط خاموشت روبه رو شدم وقتی آدرس دقیقی از خونتون نداشتم غزال.نگام کن
نگاهمو که بخاطر تاثیر لحنش نم برداشته بود به چشمای قشنگش دوختم که با صداقت نگاهم میکرد:
-خانمم تو که فکر نمیکنی من بهت دروغ میگم ؟؟؟
دلم از اینکه کسی دختر دیگه کنارش بوده وعشقشو ابراز میکرده از اینکه توی دل کسی دیگه هم بود پر بود ...ولی از خودش....نه....
همه ی دلخوریام پر کشید وپرواز کرد...
بازهم رعد وبرق ...
چونه ام به دست گرفت وبه چشمام زل زد:
-غزال....به کی قسم بخورم باورم کنی؟؟!به نمازی که میخونم قسم من کاری با مهسا نداشتم من نمیتونم به همچین کسی که بخاطر چیزهای فانی و از بین رفتنی به همه ی احساسات پشت پا میزنه فکر کنم چه برسه به موندن کنار همچین کسی ...
دستمو روی سینه اش زیر دست خودش گذاشت تالاپ تلوپ قلب مهربونشو حس میکردم:
-توی این سینه فقط جای توئه غزال.. لحظه ای شک.نکن.....
نم نم بارون روی سر وتنمون مینشست....
سرمو روی شونه اش گذاشتم :
-بخشیدی منو غزال؟؟؟
زمزمه کردم:
-دوستت دارم احسان....
سرشو خم کرد لحظه ای خیره نگاهم کرد زیرلب زمزمه کرد:
-منم دوستت دارم گل من....
ادامه دارد...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
قسمت 18
-باشه میگم هرچقدر از داستان سرایی بدم میاد امروز داستان گفتم ،نمیدونم کدوم از خدا بی خبری بهش خبر داده بود که ما اومدیم شمال و ویلایی همیشگی وپیدام کرد!اونم بعد این همه مدت خیال میکردم فراموش کرده!من بازهم اعتنایی نکردم اونموقع که کسی توی زندگی من نبود قبولش نکردم چه برسه به الان که تو غزال جون منی..
آخ که با نگاهش قند توی دلم آب میشد....
ولی بیقرار شنیدن ادامه اش بودم اصل مطلب:
-همون شبی که باهات صحبت کردم آخرای شب بود که بهم زنگ زدند وگفتند خانمی توی بیمارستانه وقصد خودکشی داشته آخرین تماسش هم با منهِ فلک زده بوده!با عجله رفتم دیدم که مهساخانمه!نمیدونستم چکارش کنم کجا ببرمش سامان میگفت نمیشه به اَمان خدا ولش کرد اونم شهر غریب...مجبورشدیم آوردیمش پیش خودمون از زندگیش میگفت از بدبختیاش از بی پولیش از تنهایش. .خسته اس از اینکه بعداز این همه مدت بازهم من روی خوش نشونش نمیدم...دلش پربوده ویه عالمه قرصو زده بود بالا ...از حال رفته بود ویه بنده خدا رسوندش بیمارستان!سه روز اونجابود ولی به خداوندی خدا من حتی دستمم بهش نخورد اصلا پیش ما نبود پیش زن سرایدار ویلا بود تاهمون شب که اومد اونجا خودت شنیدی چیشد...من بهش گفتم گفتم که توی قلب من کسی هست...جای کسی دیگه نیست...
ساکت شد باورش داشتم میدونستم این مرد دروغ ونیرنگ تو کارش نیست..
بادتندی هم شروع به وزیدن کرد..
-چرابهم نگفتی چرا خاموش بودی نگفتی من دق میکنم؟؟!
-غزال من توی اون شرایط اصلا یادم نبود گوشیم کجاست ذهنم درگیر وجود این دختر توی ویلایی پدری ام بود که نکنه نقشه ای داره دردسر بشه!که باز کار دست خودش بده حال خوبی نداشتم مقصر سامان بود که اونشب گذاشت توبفهمی شاید خودم بهت میگفتم خیلی بهتر بود...سامان اونشب به من نگفت که جوابتو رو داده چند شب بعدش که یکی از بچه ها مهسارو برد به من گفت! اصلا من یادم نبود موبایلم کجاست اون توی کمد توی ساکم پیداش کرده بود وجواب داد..
باور کن سرهمین مسئله باسامان سرسنگینم ...
نزدیکم شد دستای سردمو توی دستای گرمش گرفت:
-تونمیدونی وقتی فهمیدم تواون حرفارو شنیدی چقدر داغون شدم چون میدونستم دل کوچیکت طاقت نداره قسم به خدا نمیدونستم چکار کنم وقتی با خط خاموشت روبه رو شدم وقتی آدرس دقیقی از خونتون نداشتم غزال.نگام کن
نگاهمو که بخاطر تاثیر لحنش نم برداشته بود به چشمای قشنگش دوختم که با صداقت نگاهم میکرد:
-خانمم تو که فکر نمیکنی من بهت دروغ میگم ؟؟؟
دلم از اینکه کسی دختر دیگه کنارش بوده وعشقشو ابراز میکرده از اینکه توی دل کسی دیگه هم بود پر بود ...ولی از خودش....نه....
همه ی دلخوریام پر کشید وپرواز کرد...
بازهم رعد وبرق ...
چونه ام به دست گرفت وبه چشمام زل زد:
-غزال....به کی قسم بخورم باورم کنی؟؟!به نمازی که میخونم قسم من کاری با مهسا نداشتم من نمیتونم به همچین کسی که بخاطر چیزهای فانی و از بین رفتنی به همه ی احساسات پشت پا میزنه فکر کنم چه برسه به موندن کنار همچین کسی ...
دستمو روی سینه اش زیر دست خودش گذاشت تالاپ تلوپ قلب مهربونشو حس میکردم:
-توی این سینه فقط جای توئه غزال.. لحظه ای شک.نکن.....
نم نم بارون روی سر وتنمون مینشست....
سرمو روی شونه اش گذاشتم :
-بخشیدی منو غزال؟؟؟
زمزمه کردم:
-دوستت دارم احسان....
سرشو خم کرد لحظه ای خیره نگاهم کرد زیرلب زمزمه کرد:
-منم دوستت دارم گل من....
ادامه دارد...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
Join➣ @Musicadeh
بارون بارونه _ سینا درخشنده
چشمانى داشته باش كه بهترين ها را ميبيند، قلبى كه بدترين ها را ميبخشد، ذهنى كه بدى ها را فراموش ميكند و روحى كه هرگز ايمانش را نميبازد...
شبتون به رنگ رویاهاتون❤️
تادرودی دیگربدرود🌙🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
شبتون به رنگ رویاهاتون❤️
تادرودی دیگربدرود🌙🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌿🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
🌿🌸الهی
🌿🌸بهترین آغازها آنست که
🌿🌸با تکیه بر نام و حضور تو باشد
🌿🌸با توکل به اسم اعظمت
🌿🌸آغاز میکنیم روزمان را،
🌿🌸الهی
🌿🌸هر جا که تو باشی
🌿🌸نگاه ها مهربان
🌿🌸کلامها محبت آمیز
🌿🌸رفتارها سرشار از مهر میشوند
🌿🌸الهی
🌿🌸تو باش تا همه چیز سامان یاید
🌿🌸 الــهـــی بــه امــیــد تـــو
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🌿🌸الهی
🌿🌸بهترین آغازها آنست که
🌿🌸با تکیه بر نام و حضور تو باشد
🌿🌸با توکل به اسم اعظمت
🌿🌸آغاز میکنیم روزمان را،
🌿🌸الهی
🌿🌸هر جا که تو باشی
🌿🌸نگاه ها مهربان
🌿🌸کلامها محبت آمیز
🌿🌸رفتارها سرشار از مهر میشوند
🌿🌸الهی
🌿🌸تو باش تا همه چیز سامان یاید
🌿🌸 الــهـــی بــه امــیــد تـــو
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
و تنها خداست که هر روز صبح از نشان
دادن خورشیدش به آنها که اهل دیدن
هم نیستند، هرگز خسته نمی شود !
سلام صبح چهارشنبه بخیر ☕️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
دادن خورشیدش به آنها که اهل دیدن
هم نیستند، هرگز خسته نمی شود !
سلام صبح چهارشنبه بخیر ☕️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلم گرم خداوندی ست که با دستان
من گندم برای یاکریم خانه می ریزد...
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا با آنکه می داند
گنهکارم، دلم گرم است، می دانم
بدون لطف او تنهای تنهایم،
برایت من، خدا را آرزو دارم ...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
من گندم برای یاکریم خانه می ریزد...
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا با آنکه می داند
گنهکارم، دلم گرم است، می دانم
بدون لطف او تنهای تنهایم،
برایت من، خدا را آرزو دارم ...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄