This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید باورتون نشه ولی فیلترینگ از نتایج همین همایش ها بود :)))
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
مشتری خوششانس یک مروارید بنفش کمیاب در غذای خود پیدا کرد
🔹مردی از پنسیلوانیا که همراه خانوادهاش در رستورانی در دلاور (Delaware ایالتی در شمال شرقی آمریکا) مشغول غذا خوردن بود، با یک کشف شگفتانگیز مواجه شد؛ او در غذای خود یک مروارید بنفش پیدا کرد.
🔹این مروارید کمیاب و خاص ارزشی معادل ۶۰۰ تا ۱۶۰۰۰ دلار دارد.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🔹مردی از پنسیلوانیا که همراه خانوادهاش در رستورانی در دلاور (Delaware ایالتی در شمال شرقی آمریکا) مشغول غذا خوردن بود، با یک کشف شگفتانگیز مواجه شد؛ او در غذای خود یک مروارید بنفش پیدا کرد.
🔹این مروارید کمیاب و خاص ارزشی معادل ۶۰۰ تا ۱۶۰۰۰ دلار دارد.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
قالیباف: اجازه زیادهخواهی در برجام را نمیدهیم
🔹وقتی آنها دنبال ادامه تحریم ظالمانه هستند چرا ما ما نباید به حق قانونی خود در چارچوب آژانس عمل کنیم؟ برخی عنوان میکردند با اجرای این قانون اتفاقاتی می افتد اما وقتی با قدرت ایستادیم با قطع دوربین هم اتفاقی نیافتاد و در نتیجه آمریکا دوباره به میز مذاکرات بازگشته است، امروز هم در حال ادامه مذاکرات تا تن دادن آنها به اشکالاتی که در گذشته بود، هستیم.
🔹چنانچه تن به رفع اشکالات گذشته بدهند همه چیز درست میشود.
🔹️آنها از مسیر برجام خارج شدند بنابراین در صورت رعایت کردن موضوعات طرح شده، ما موارد را قبول می کنیم.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🔹وقتی آنها دنبال ادامه تحریم ظالمانه هستند چرا ما ما نباید به حق قانونی خود در چارچوب آژانس عمل کنیم؟ برخی عنوان میکردند با اجرای این قانون اتفاقاتی می افتد اما وقتی با قدرت ایستادیم با قطع دوربین هم اتفاقی نیافتاد و در نتیجه آمریکا دوباره به میز مذاکرات بازگشته است، امروز هم در حال ادامه مذاکرات تا تن دادن آنها به اشکالاتی که در گذشته بود، هستیم.
🔹چنانچه تن به رفع اشکالات گذشته بدهند همه چیز درست میشود.
🔹️آنها از مسیر برجام خارج شدند بنابراین در صورت رعایت کردن موضوعات طرح شده، ما موارد را قبول می کنیم.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عربا رفتن رستوران غذا بخورن، نمیدونن گوشتِ خوکه یا گوسفند، انگلیسی ام بلد نیستن!
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
✍🏼 نیایش شبانگاهی
💞 الهی......🙏
اكنون متبسم وآرام با چشماني سر ريز از اشك وشعف مي نگريم و انگار كسي در دلمان مي خواند :
اگر تنها ترين تنها شوم ،باز توهستي !
آري تو كه از پدر ومادر بر من مهربان تري ! اي عزيز ماندني !
اي ناب سخت ياب...
تو يگانه شاهد شريفي بر لحظه لحظه هاي رنج من !
اي خوب خواستني !
اكنون دستان دردمند و نيازمند خويش را بر آستان نيلوفرينت مي گشاييم
از تو براي همسايه مان كه نان ما را ربود نان !
براي ياراني كه دل ما را شكستند ،مهرباني
براي عزيزاني كه روح ما را آزردند بخشش !
و براي خويشتن خويش ، آگاهي ،
عشق وعشق وعشق
مي طلبيم!
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
💞 الهی......🙏
اكنون متبسم وآرام با چشماني سر ريز از اشك وشعف مي نگريم و انگار كسي در دلمان مي خواند :
اگر تنها ترين تنها شوم ،باز توهستي !
آري تو كه از پدر ومادر بر من مهربان تري ! اي عزيز ماندني !
اي ناب سخت ياب...
تو يگانه شاهد شريفي بر لحظه لحظه هاي رنج من !
اي خوب خواستني !
اكنون دستان دردمند و نيازمند خويش را بر آستان نيلوفرينت مي گشاييم
از تو براي همسايه مان كه نان ما را ربود نان !
براي ياراني كه دل ما را شكستند ،مهرباني
براي عزيزاني كه روح ما را آزردند بخشش !
و براي خويشتن خويش ، آگاهي ،
عشق وعشق وعشق
مي طلبيم!
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
چه خوبست قبل از خواب
زمـزمه کنیـم خدایا
آخر و عاقبت کارهای ما را
ختم به خیر کن
آرامـش شب نصیبتان
فردایتان پراز خیروبرکت
شبتون منور به نور خدا
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
زمـزمه کنیـم خدایا
آخر و عاقبت کارهای ما را
ختم به خیر کن
آرامـش شب نصیبتان
فردایتان پراز خیروبرکت
شبتون منور به نور خدا
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
• کاش
چون برگِ خزان رقصِ مرا
نیمه شب "ماه" تماشا می کرد
در دلِ باغچه ی خانه ی تو
شورِ من،
ولوله برپا می کرد.
#فروغ_فرخزاد
❤️شبتون پر از عشق....✨🌒
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
چون برگِ خزان رقصِ مرا
نیمه شب "ماه" تماشا می کرد
در دلِ باغچه ی خانه ی تو
شورِ من،
ولوله برپا می کرد.
#فروغ_فرخزاد
❤️شبتون پر از عشق....✨🌒
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
الهی تو این شب زیبـا
هیـچ قلبى گرفته نباشه
وهرچى خوبیه خداست براى همه
خوبان رقم بخـوره آرامــــــش مهمــون
همیشـــــگى دلاتـــــون
امشب بهترینها را براتون آرزو دارم
شبتون آروم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
هیـچ قلبى گرفته نباشه
وهرچى خوبیه خداست براى همه
خوبان رقم بخـوره آرامــــــش مهمــون
همیشـــــگى دلاتـــــون
امشب بهترینها را براتون آرزو دارم
شبتون آروم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
رمان #در_غم_خود_شادم_2
قسمت 72
سرش را به شیشه چسباند و با صدای گرفته اش زمزمه کرد: بیمارستان.
بی حرف به راه افتاد و پارسا کلافه و خسته از سکوت ماشین دستش را سمت ضبط برد. ارغوان اما با شنیدن آهنگی که پخش شد، لب گزید و دستش را جلوی دهانش گرفت تا صدای هق هقش بلند نشود. به خدا که داشت جان می داد اما مانده بود که چه طور هنوز نفس می کشد؟
کجا باید برم
یه دنیا خاطرت
تو رو یادم نیاره
کجا باید برم
که یک شب فکر تو
منو راحت بذاره
چه کردم با خودم
که مرگ و زندگی
برام فرقی نداره
محاله مثل من
توی این حال بد
کسی طاقت بیاره
پارسا نیم نگاهی سمتش انداخت و لحنش ملتمس شد.
- ارغوان نکن این جوری، داری منو میکشی تو.
کاش می توانست فراموش کند. این همه درس خوانده بود تا داروسازی یاد بگیرد.
پس چرا اکنون نمی توانست دارویی کشف کند تا بتواند خاطرات را از ذهنش پاک کند؟
یعنی آن همه درس خواندن بی فایده بود که نمی توانست داروی فراموشی بسازد؟!
کاش فرمولی طراحی می کرد و دارویی می ساخت و مانند بعضی از قرص و داروها هر هشت ساعت یکبار یک عدد قرص می خورد تا دردش آرام بگیرد.
کجا باید برم
که تو هر ثانیهم
تورو اونجا نبینم
کجا باید برم
که بازم تا ابد
به پای تو نشینم
قراره بعد تو
چه روزایی رو من
تو تنهایی ببینم
دیگه هرجا برم
چه فرقی میکنه
از عشق تو همینم
پارسا کلافه و داغان دستش را سمت ضبط برد و آهنگ را قطع کرد و مسیر را دور زد. باید با او حرف میزد.
- کجا میری؟
- یه که بشه حرف زد.
- من حرفی باهات ندارم. اصلا نگه دار، لازم نیست برسونیم.
پارسا توجهی نکرد و سرعتش را بالا برد و ارغوان با گونه های خیس از اشک جیغ کشید: بهت میگم نگه دار، من با تو بهشتم نمیام.
مستأصل نالید: آروم باش جون هر کی دوست داری، داغون تر از اینم نکن. میریم
یه جا بشینیم، یه کم حرف می زنیم بعدشم هر جا خواستی می برمت، خوبه؟
اخم کرد و چیزی نگفت. حال پارسا نیز دست کمی از حال خودش نداشت که لجبازیاش را کنار گذاشت.
باز هم با ارغوان حرف زد و سعی کرد او را قانع کند و پشیمانیاش را نیز ابراز اما ارغوان ناراحت و دلگیر بود و توجهی به گفتههایش نمیکرد و حال پارسا نیز از ناراحتی او گرفته بود.
ارغوان را به بیمارستان رساند و خودش هم از شیشه خیره به خانم جون افتاد و رو به سینا پرسید: حالش چه طوره؟
او هم کنارش ایستاد و نگاهش را به مادرش دوخت.
- خدا رو شکر خیلی بهتره. اما به خاطر بیماریش وضعیت هنوزم خطرناکه.
پارسا تکیهاش را به دیوار پشت سرش داد و به ارغوان که کنار سینا ایستاده بود و نگاهش هم نمی کرد چشم دوخت.
فرزانه نیز سمتشان آمد و رو به پارسا گفت: پارسا جان یه لحظه بیا.
پارسا تکیهاش را از دیوار گرفت و هم قدم با او کمی از ارغوان و سینا دور شدند.
با ایستادن فرزانه، او هم ایستاد.
مردد و نگران نگاهش کرد و گفت: چی شده پارسا؟ ارغوان که لام تا کام حرف نمیزنه، منو پدرش نگرانشیم. اون که چیزی نمیگه، حداقل تو یه حرفی بزن که بدونیم چی شده.
با کلافه سرش را زیر انداخت.
- یه اختلاف و بحثی بینمون پیش اومده اما شما نگران نباشید. خودم با ارغوان بازم حرف میزنم و هر طور شده از دلش در میارم.
-مطمئنی؟ کاری از دست ما بر میاد؟
سری به طرفین تکان داد.
- نه، ممنون. خودم سعی می کنم همه چیو درست کنم.
با نگرانی سری تکان داد و به ناچار سکوت کرد.
نویسنده : فاطمه احمدی
ادامه دارد.....
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
قسمت 72
سرش را به شیشه چسباند و با صدای گرفته اش زمزمه کرد: بیمارستان.
بی حرف به راه افتاد و پارسا کلافه و خسته از سکوت ماشین دستش را سمت ضبط برد. ارغوان اما با شنیدن آهنگی که پخش شد، لب گزید و دستش را جلوی دهانش گرفت تا صدای هق هقش بلند نشود. به خدا که داشت جان می داد اما مانده بود که چه طور هنوز نفس می کشد؟
کجا باید برم
یه دنیا خاطرت
تو رو یادم نیاره
کجا باید برم
که یک شب فکر تو
منو راحت بذاره
چه کردم با خودم
که مرگ و زندگی
برام فرقی نداره
محاله مثل من
توی این حال بد
کسی طاقت بیاره
پارسا نیم نگاهی سمتش انداخت و لحنش ملتمس شد.
- ارغوان نکن این جوری، داری منو میکشی تو.
کاش می توانست فراموش کند. این همه درس خوانده بود تا داروسازی یاد بگیرد.
پس چرا اکنون نمی توانست دارویی کشف کند تا بتواند خاطرات را از ذهنش پاک کند؟
یعنی آن همه درس خواندن بی فایده بود که نمی توانست داروی فراموشی بسازد؟!
کاش فرمولی طراحی می کرد و دارویی می ساخت و مانند بعضی از قرص و داروها هر هشت ساعت یکبار یک عدد قرص می خورد تا دردش آرام بگیرد.
کجا باید برم
که تو هر ثانیهم
تورو اونجا نبینم
کجا باید برم
که بازم تا ابد
به پای تو نشینم
قراره بعد تو
چه روزایی رو من
تو تنهایی ببینم
دیگه هرجا برم
چه فرقی میکنه
از عشق تو همینم
پارسا کلافه و داغان دستش را سمت ضبط برد و آهنگ را قطع کرد و مسیر را دور زد. باید با او حرف میزد.
- کجا میری؟
- یه که بشه حرف زد.
- من حرفی باهات ندارم. اصلا نگه دار، لازم نیست برسونیم.
پارسا توجهی نکرد و سرعتش را بالا برد و ارغوان با گونه های خیس از اشک جیغ کشید: بهت میگم نگه دار، من با تو بهشتم نمیام.
مستأصل نالید: آروم باش جون هر کی دوست داری، داغون تر از اینم نکن. میریم
یه جا بشینیم، یه کم حرف می زنیم بعدشم هر جا خواستی می برمت، خوبه؟
اخم کرد و چیزی نگفت. حال پارسا نیز دست کمی از حال خودش نداشت که لجبازیاش را کنار گذاشت.
باز هم با ارغوان حرف زد و سعی کرد او را قانع کند و پشیمانیاش را نیز ابراز اما ارغوان ناراحت و دلگیر بود و توجهی به گفتههایش نمیکرد و حال پارسا نیز از ناراحتی او گرفته بود.
ارغوان را به بیمارستان رساند و خودش هم از شیشه خیره به خانم جون افتاد و رو به سینا پرسید: حالش چه طوره؟
او هم کنارش ایستاد و نگاهش را به مادرش دوخت.
- خدا رو شکر خیلی بهتره. اما به خاطر بیماریش وضعیت هنوزم خطرناکه.
پارسا تکیهاش را به دیوار پشت سرش داد و به ارغوان که کنار سینا ایستاده بود و نگاهش هم نمی کرد چشم دوخت.
فرزانه نیز سمتشان آمد و رو به پارسا گفت: پارسا جان یه لحظه بیا.
پارسا تکیهاش را از دیوار گرفت و هم قدم با او کمی از ارغوان و سینا دور شدند.
با ایستادن فرزانه، او هم ایستاد.
مردد و نگران نگاهش کرد و گفت: چی شده پارسا؟ ارغوان که لام تا کام حرف نمیزنه، منو پدرش نگرانشیم. اون که چیزی نمیگه، حداقل تو یه حرفی بزن که بدونیم چی شده.
با کلافه سرش را زیر انداخت.
- یه اختلاف و بحثی بینمون پیش اومده اما شما نگران نباشید. خودم با ارغوان بازم حرف میزنم و هر طور شده از دلش در میارم.
-مطمئنی؟ کاری از دست ما بر میاد؟
سری به طرفین تکان داد.
- نه، ممنون. خودم سعی می کنم همه چیو درست کنم.
با نگرانی سری تکان داد و به ناچار سکوت کرد.
نویسنده : فاطمه احمدی
ادامه دارد.....
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام ۲۹ مرداد ماه☘🌴
اولین روز هفته
شنبه تون شاد شاد
امیدوارم 🍃🌸
وقتی کتاب زندگیتون
رو ورق میزنید
خوشی ها و دلخوشی هاش
اونقدر زیاد باشه🍃🌺
که مجبور بشید همه ناراحتی های گذشته رو بریزید دور
لبخند بزن
مهربان باش🍃🌼
امروز بهترین روز تو خواهد بود
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
اولین روز هفته
شنبه تون شاد شاد
امیدوارم 🍃🌸
وقتی کتاب زندگیتون
رو ورق میزنید
خوشی ها و دلخوشی هاش
اونقدر زیاد باشه🍃🌺
که مجبور بشید همه ناراحتی های گذشته رو بریزید دور
لبخند بزن
مهربان باش🍃🌼
امروز بهترین روز تو خواهد بود
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☘🌸امروز یادمان باشد
برای شاد بودن
هزاران علت وجود دارد
غصه ها بی ریشه هستند ❗️
اجازه رشد به این علفهای هرزه
را در باغ زندگی مان
ندهیــــــم🌸
باغ زندگیتون همیشه آباد 🌸🍃
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
برای شاد بودن
هزاران علت وجود دارد
غصه ها بی ریشه هستند ❗️
اجازه رشد به این علفهای هرزه
را در باغ زندگی مان
ندهیــــــم🌸
باغ زندگیتون همیشه آباد 🌸🍃
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون میدوخت
و شعرهای خوشی چون پرندهها میخواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم میسوخت
و مهربانی را نثار من میکرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریای واژگون میدوخت
و شعرهای خوشی چون پرندهها میخواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم میسوخت
و مهربانی را نثار من میکرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صبح است و همه باز کنند پنجرهها را
مردود کنند سردی شب؛
دلهرهها را
اغوش گشایند
و شوند همره این صبح
آرند برون از دل و سر
دغدغهها را
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
مردود کنند سردی شب؛
دلهرهها را
اغوش گشایند
و شوند همره این صبح
آرند برون از دل و سر
دغدغهها را
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما نیازمند شجاعت حذفکردن هستیم. حذف جزئیات،
حذف گذشته، حذف نامهها، حذف صداها، حذف دلتنگی
و همچنین حذف برخی از افراد...
#حس_خوب
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
حذف گذشته، حذف نامهها، حذف صداها، حذف دلتنگی
و همچنین حذف برخی از افراد...
#حس_خوب
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
🌱
دلم يه روستای دور افتاده ميخواد...
از اونا كه با غروب آفتاب روزشون تموم ميشه
و ميخوابن تا فردا،
از اونا كه با شير گاو صبونه ميخورن،
از اون منظره های هميشه سبز،
پتوهای سنگين،
چراغای نفتی، لباسای گل گلی و بلند،
آدمای ساده، دل پاک،
همونايی كه هيچ قصدی ندارن واسه اذيت كردنت...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
دلم يه روستای دور افتاده ميخواد...
از اونا كه با غروب آفتاب روزشون تموم ميشه
و ميخوابن تا فردا،
از اونا كه با شير گاو صبونه ميخورن،
از اون منظره های هميشه سبز،
پتوهای سنگين،
چراغای نفتی، لباسای گل گلی و بلند،
آدمای ساده، دل پاک،
همونايی كه هيچ قصدی ندارن واسه اذيت كردنت...
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄