#در_مسير_باد_بمان
قسمت صد و سی و دوم(پایانی)
مهرداد،باعصبانیت،گفت:من برام مهم نیست که دیگران چی میگن؟؟!..
از جام بلند،شدم وگفتم:نه ...مهرداد....نه!!خواهش میکنم،این عشق ودوست داشتنو فراموش کن،باورکن،من....من بعد از سهیل یه چیزای جدیدو بدست آوردم،که ترجیح میدم...فعلا همونطور باقی بمونم تا از دستشون ندم...خواهش میکنم ازم دلخور نشو...ولی واقعیتش اینه که من...من هیچ علاقه ایی به تو ندارم!!
چشماش ،از ناباوری وحیرت،گشاد شد؛بعد از تأملی،نفس عمیقی کشید وگفت:ایکاش هیچوقت نمی اومدی ایران!!!ایکاش هیچوقت ندیده بودمت!!
اینو گفت ورفت!!!نگاهم بهش خیره بود،سرمو که برگرداندم،یه لحظه سهیلو دیدم که سر قبر خودش نشسته وداره میخنده،وای خدای من ،!!باورنکردنی بود!!همینکه خواستم حرفی بزنم ،نموند!!مثل یه رویا می موند!!مثل یه خواب!!اشکی ازگوشه چشمام فرو چکید وگفتم:وفاداریمو بهت ثابت کردم...آقاسهیل!!...چیه خوشحالی؟!میخندی؟!
میون گریه خندیدم!!به قهقهه وگفتم:خب بخند!!منم میخندم تا دنیا به روم بخنده......از جام بلند شدم وبه آهنگ زیبایی از گوشیم، گوش سپردم؛وزیر لب زمزمه کردم:نشد،باشاخه ها بغل کنم تو رو،نشد..نشد...نشد،برو برو برو!!/اراده داشتن،بدون کاشتن،که عادت بدم به ریشه داشتن/که عادت بدم یه گوشه بند شی،به مبتلا شدن علاقمند شی/
نشد که از دلم جداکنم تو رو
نشد نشد گلم....برو برو برو/نشد که بی دهن صدا کنم تورو،تمام حرف من،برو برو برو/
قدیما هر گلی شناسنامه داشت،تموم میشد وبازم ادامه داشت،توشیشه گلاب،تو شعر شاعرا،تو گلفروشیا،توجیب عابرا،همون کسا که از تو باغچه چیدنت توی خیالشون ادامه میدنت /
برو برو !!ولی به رسم یادگار،شناسنامه تو تو خونه جابزار..............
پایان
نویسنده : #خانم_بهار_سلطاني
─┅─═इई 🍂🍁🍂🍁ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🍁🍂🍁🍂ईइ═─┅─
قسمت صد و سی و دوم(پایانی)
مهرداد،باعصبانیت،گفت:من برام مهم نیست که دیگران چی میگن؟؟!..
از جام بلند،شدم وگفتم:نه ...مهرداد....نه!!خواهش میکنم،این عشق ودوست داشتنو فراموش کن،باورکن،من....من بعد از سهیل یه چیزای جدیدو بدست آوردم،که ترجیح میدم...فعلا همونطور باقی بمونم تا از دستشون ندم...خواهش میکنم ازم دلخور نشو...ولی واقعیتش اینه که من...من هیچ علاقه ایی به تو ندارم!!
چشماش ،از ناباوری وحیرت،گشاد شد؛بعد از تأملی،نفس عمیقی کشید وگفت:ایکاش هیچوقت نمی اومدی ایران!!!ایکاش هیچوقت ندیده بودمت!!
اینو گفت ورفت!!!نگاهم بهش خیره بود،سرمو که برگرداندم،یه لحظه سهیلو دیدم که سر قبر خودش نشسته وداره میخنده،وای خدای من ،!!باورنکردنی بود!!همینکه خواستم حرفی بزنم ،نموند!!مثل یه رویا می موند!!مثل یه خواب!!اشکی ازگوشه چشمام فرو چکید وگفتم:وفاداریمو بهت ثابت کردم...آقاسهیل!!...چیه خوشحالی؟!میخندی؟!
میون گریه خندیدم!!به قهقهه وگفتم:خب بخند!!منم میخندم تا دنیا به روم بخنده......از جام بلند شدم وبه آهنگ زیبایی از گوشیم، گوش سپردم؛وزیر لب زمزمه کردم:نشد،باشاخه ها بغل کنم تو رو،نشد..نشد...نشد،برو برو برو!!/اراده داشتن،بدون کاشتن،که عادت بدم به ریشه داشتن/که عادت بدم یه گوشه بند شی،به مبتلا شدن علاقمند شی/
نشد که از دلم جداکنم تو رو
نشد نشد گلم....برو برو برو/نشد که بی دهن صدا کنم تورو،تمام حرف من،برو برو برو/
قدیما هر گلی شناسنامه داشت،تموم میشد وبازم ادامه داشت،توشیشه گلاب،تو شعر شاعرا،تو گلفروشیا،توجیب عابرا،همون کسا که از تو باغچه چیدنت توی خیالشون ادامه میدنت /
برو برو !!ولی به رسم یادگار،شناسنامه تو تو خونه جابزار..............
پایان
نویسنده : #خانم_بهار_سلطاني
─┅─═इई 🍂🍁🍂🍁ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🍁🍂🍁🍂ईइ═─┅─