This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 ببینین | موجهای دریاچه اورمیه که نویدبخش روزهای خوش است و موجب خوشحالی دوستداران آذربایجان
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 شاهکار عالی و باور نکردنی !!
چند تا مرد رو آوردن و عکس دستهای یه آدم رو نشونشون میدن و میگن نظرت رو راجب این آدم بر اساس عکس دستش بگو و بعد از شنیدن نظرشون ، عکس صورت صاحب دست رو نشونشون میدن و حسابی شوکه میشن
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
چند تا مرد رو آوردن و عکس دستهای یه آدم رو نشونشون میدن و میگن نظرت رو راجب این آدم بر اساس عکس دستش بگو و بعد از شنیدن نظرشون ، عکس صورت صاحب دست رو نشونشون میدن و حسابی شوکه میشن
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
📽 بازگشایی حافظیه بعد از کرونا به همراه دف نوازی
پر از حس خوب😍👏
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
پر از حس خوب😍👏
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشدار و فرماندار به جای حل مشکل مردم قهرمان و عزیز جنوب کشور🇮🇷 پیشنهاد راهبندان میدهند😳🤔 که از دو حالت خارج نیست👇
۱_ نا امیدی و دلسردی از مسئولین بالا دستی
۲_ بی کفایتی بخشدار و فرماندار
اين تذهبون🤔
#روحانی_پاسخگو_باش
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
۱_ نا امیدی و دلسردی از مسئولین بالا دستی
۲_ بی کفایتی بخشدار و فرماندار
اين تذهبون🤔
#روحانی_پاسخگو_باش
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گل نیلوفر در مرداب مۍ روید
تا بہ همہ ثابت ڪند
در بدترین شرایط هم میتوان
زیبا بود..
شاد بود..
قوۍ بود..
و امید داشت.
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
تا بہ همہ ثابت ڪند
در بدترین شرایط هم میتوان
زیبا بود..
شاد بود..
قوۍ بود..
و امید داشت.
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
زنگ طلایی سایمون برای پسری که ویولن نواخت
( در مسابقه گات تلنت) 👌👏
مادر تایلر باتلر تو چهار سالگی متوجه میشه که پسرش سرطان خون داره، تصمیم به درمان پسرش میگیره... تایلر موفق به شکست سرطان میشه و یادگیری ویولن رو شروع میکنه و با اجرای فوق العاده اش تو برنامه استعدادیابی امتیاز طلایی رو ازآن خودش میکنه!!!
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
( در مسابقه گات تلنت) 👌👏
مادر تایلر باتلر تو چهار سالگی متوجه میشه که پسرش سرطان خون داره، تصمیم به درمان پسرش میگیره... تایلر موفق به شکست سرطان میشه و یادگیری ویولن رو شروع میکنه و با اجرای فوق العاده اش تو برنامه استعدادیابی امتیاز طلایی رو ازآن خودش میکنه!!!
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
#نیایش_شبانگاهی
خدایا،🙏
سررشته امورم را به تو سپردم
و بر تو تکیه کردم
و خود را تسلیم تو داشتم؛
الهی، 🙏
تو آن خدای کریمی
که هیچ دست امیدی را تهی مگذاری
و بر هیچ سینه لبریز از خواهشی
دست رد نمی زنی.
از تو می خواهم که روی کرمت را
از من مگردانی،
توبه ام را بپذیری
و از خطایم درگذری،
ای مهربان ترینِ مهربانان.🙏
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
خدایا،🙏
سررشته امورم را به تو سپردم
و بر تو تکیه کردم
و خود را تسلیم تو داشتم؛
الهی، 🙏
تو آن خدای کریمی
که هیچ دست امیدی را تهی مگذاری
و بر هیچ سینه لبریز از خواهشی
دست رد نمی زنی.
از تو می خواهم که روی کرمت را
از من مگردانی،
توبه ام را بپذیری
و از خطایم درگذری،
ای مهربان ترینِ مهربانان.🙏
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
باز...
طوفان "شب" اسٺ...
هول بر پنجرھ مےڪوبد مشٺ...
#شعلہ ..,,,
مےلرزد در تنهایي...،،
باد فانوس مراخواهد ڪشٺ..؟!
#هوشنگ_ابتهاج
شبتون بدور از دلتنگی
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
طوفان "شب" اسٺ...
هول بر پنجرھ مےڪوبد مشٺ...
#شعلہ ..,,,
مےلرزد در تنهایي...،،
باد فانوس مراخواهد ڪشٺ..؟!
#هوشنگ_ابتهاج
شبتون بدور از دلتنگی
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
تمام شب لحظه هایم
بوی #تُ را می دهد
نکند #تُ ام درخوابهایت
مرا در آغوش می گیری!
شبتــــــــون عاشقانه
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
بوی #تُ را می دهد
نکند #تُ ام درخوابهایت
مرا در آغوش می گیری!
شبتــــــــون عاشقانه
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
🌸🍃کفشهایم را میپوشم و در زندگی قدم میزنم
من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند
خوب میدانم که گاه کفشها،
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد
اما من همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم نمی اندیشم
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است، نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی،
زندگی چقدر آسان است…
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد..
🌸🍃ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ
قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم؟؟ تا نيفتد ! اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد..
اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم ...!
🌒شبتان آرام
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد
آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم
گوش ناامیدی را کر کند
خوب میدانم که گاه کفشها،
پاهایم را میزند، میفشرد و به درد میاورد
اما من همچنان خواهم رفت
زیرا زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد
ماندن در کار نیست
گذشته های دردناک را رها میکنم و به آینده نامعلوم نمی اندیشم
ولی این را میدانم؛
گذشته با آینده یکسان نیست
زندگی نه ماندن است، نه رسیدن
زندگی به سادگی رفتن است
به همین راحتی،
زندگی چقدر آسان است…
زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد..
🌸🍃ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ…
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ …
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ
قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم؟؟ تا نيفتد ! اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد..
اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم ...!
🌒شبتان آرام
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
الهی امشب هر چی
خوبیه و خوشبختیه
خدای مهربون براتون رقم بزنه
کلبههاتون از محبت گرم
و آرامش مهمون همیشگی
خونههاتون باشه
شبتون غرق در عطر خـدا🌙✨
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
خوبیه و خوشبختیه
خدای مهربون براتون رقم بزنه
کلبههاتون از محبت گرم
و آرامش مهمون همیشگی
خونههاتون باشه
شبتون غرق در عطر خـدا🌙✨
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭐️
آسمون دلتون ستاره بارون
چـراغ خونتون روشـن
فرداتون قشنگ تر از هر روز
🌙 شبتون سـرشـار از آرامش
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
آسمون دلتون ستاره بارون
چـراغ خونتون روشـن
فرداتون قشنگ تر از هر روز
🌙 شبتون سـرشـار از آرامش
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹 خدایا
به ذڪر نام زیبایت
و نیایش لحظه هایت
وجود زمیني ام ر املڪوتى گردان..
تا آنچه تومے خواهي باشم
و از آنچه ڪه خلاف
میل توست رها شوم
ڪه تو بي نيازے و من غرق نیازم
🌹 امیدوارم
به غیر از خدا
محتاج ڪس دیگرے نشوید
⭐️شب بهارے تون زیبا
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
به ذڪر نام زیبایت
و نیایش لحظه هایت
وجود زمیني ام ر املڪوتى گردان..
تا آنچه تومے خواهي باشم
و از آنچه ڪه خلاف
میل توست رها شوم
ڪه تو بي نيازے و من غرق نیازم
🌹 امیدوارم
به غیر از خدا
محتاج ڪس دیگرے نشوید
⭐️شب بهارے تون زیبا
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
#سادگی_های_دلم
#قسمت_دویست_بیست
شاید اگه مهرداد بفهمه من نامزد کردم
کردم دست از سرم برداره ، شاید دلش بسوزه بی خیالم شه ، خدا کنه زنگ بزنه ، فردا از صبح خونه ام ، خدا
کنه زنگ بزنه ، ببینم حرف حسابش چیه ، اگه یکهو از کوره در بره ، با اون خطم با پندار حرف بزنه چی؟
تا صبح پاي تلفن نشستم ، صلوات میفرستادم ... منتظر بودم ، گوشی موبایلم زنگ خورد ، پندار بود
میخواست حالمو بپرسه ، دلم میخواست ازش بخوام که نره دانشگاه ، ولی حالا اون دو روز در هفته ام باید
میرفت قزوین واسه تدریس ، نمیخواستم مزاحم کارش بشم ، تا ظهر تلفن حتی یه زنگم نخورد ، خودمم هر
کاري میکردم به مهراد زنگ بزنم ، نتونستم.
نمازمو خوندم ، یه تیکه نون هم از تو سفره برداشتم و گاز زدم. تلفن زنگ خورد ، دستام میلرزید ، جواب
دادم
- الو ... الو بفرمایید ... ..الو ... ...
تلفن و قطع کرد ، قلبم تند تند میزد ، کنار میز تلفن نشستمو منتظر موندم تا دوباره زنگ زد ،
- بله؟
- سلام دریا ... .
واي ... .خونه دور سرم چرخید ، مهراد بود ، ... احساس میکردم دارم بی هوش میشم ، گوشی و محکم گرفتم
تا از دستم نیفته
- دریا صدامو میشنوي؟
جلوي لرزش صدامو گرفتم و گفتم: بگو میشنوم.
- میخوام ببینمت ، کارت دارم
- من حرفی با تو ندارم ...
- ولی من دارم ، تو فقط گوش کن ، چرا گوشیت دست پنداره؟.
- به تو چه؟
- تو غلط کردي گوشیتو دادي به اون ، دو ماه نبودم فکر کردي مردم ... ؟
از ترس دیگه حتی انگشتاي دستمم بی حس شده بودند ... گوشی و قطع کردم و تلفن و کشیدم ، متنفرم ازت
مهراد ، تو چه کثافتی بودي و من نشناختمت ... .میخواستم درس بخونم ولی هیچ چی نمی فهمیدم ، واسه
همین یه سر رفتم خونه ي زندایی مهناز ، اونجا که بودم اردلان بهش زنگ زد ، با منم حرف زد و بابت
نامزدیم تبریک گفت ، صداش زیاد خوب نبود ، انگار پکر و داغون بود ، چه فرقی میکرد ...
نگین ساعت 4 اومد ،
- تو چرا مدرسه نهار نمیخوري؟ ... .
با دهن پر جوابمو داد: میخورم ، یه ساندویچ ، ولی غذاي اونجا که غذا نیست!
اونقدر با اشتها میخورد که گفتم: گاو بخوري! هم مدرسه میخوري هم خونه؟ خوبه چاق نمیشی
حالت گریه به خودش گرفت: از بس که غصه میخورم ، آب میشه!
کوسن و پرت کردم طرفش وگفتم: پس چرا لاغر نمیشی؟
زندایی و نگین زدن زیر خنده ، بعد اینکه غذاشو خورد راجع به برادر یکی از دوستاش باهام حرف زد که چند
وقتیه میاد دم مدرسه و به بهونه رسوندن خواهرش با اینم حرف میزنه ، من که دلم از مهراد و این مدل دوستی
ها پر بود ، حسابی واسش حرف زدم و بدون هیچ رودربایستی راجع به همه چی باهاش حرف زدم ، بهش گفتم
امروزه روز پسرا تو دوستیشون همون اول رابطه اي میخوان که جز خفت چیزي واسش نداره ، بهش گفتم که
بدونه ، عشق و عاشقی اگه از چارچوب خانواده بیاد بیرون معلوم نیست تهش به کجا ختم می شه ، باز
تصمیم گیري و به خودش واگذار کردم و بهش گفتم که اگه با اون پسر دوست شد حداقل به زندایی خبر بده ...
.
مانتومو پوشیدم ، اول دلم میخواست برم خونه ولی بعد پشیمون شدم دلم میخواست کمی راه برم ، از جلوي
در خونه ي دایی که رد شدم ، زندایی و پژمان خونه نبودن ، یعنی نه کفشاشون بود نه صداشون میومد.پژمانم
فکر کنم آخر این هفته بره ... .
در حیاط و باز کردم ، چنان سوزي خورد تو صورتم ، که تعجب کردم ، به نظر نمی اومد هوا سرد باشه ، اونم
ساعت 5 بعد از ظهر ، پیاده تا دم پارك رفتم ، به پندار زنگ زدم گوشیش خاموش بود ، لابد رفته بود سر
کلاس ، شاید داره میاد خونه یادش رفته گوشیشو روشن کنه ، باید برنامه ي کلاس هاشو ازش بگیرم ... ..
بهار فصل زیباییه ولی من پاییز و بیشتر دوست دارم ، آدم از دیدن اون همه رنگ و لعاب به وجد میاد ، بهارم
خوبه ها ، ولی پاییز به قول استادمون همون بهاریه که عاشق شده ... .کاش به نگین هم میگفتم باهام می اومد
، تنهایی حوصله ام سر میره ، تو پارك که بودم به شهاب پیامک زدم که صبح با مهراد حرف زدم و اونم چی ها
گفته ، بهشم گفتم که دوباره استرس گرفتم که نکنه به پندار حرفی بزنه ، اونم مثل همیشه گفت که بابت
آتویی که از مهراد داره ، اون جرئت نمی کنه حرفی بزنه یا کاري بکنه ، کاش میدونستم آتویی که ازش داره ،
چیه ... ؟ اونجوري شاید خیالم راحت میشد..
یه سر فرهنگسراي دختران هم رفتم ، نمایشگاه نقاشی گذاشته بودن ، نیم ساعتی هم اونجا موندم و به هواي
اینکه فردا امتحان دارم ، برگشتم خونه ، سر کوچه ماشین پندار و دیدم ، با پژمان بود ، نگه داشت ، منم سوار
شدم.
- به به برادران خوشتیپ کجا تشریف داشتید؟
پژمان - امروز با پندار رفتم دانشگاه ، چه کیفی میکنید شماها!
- چه کیفی میکنیم؟
ادامه دارد....
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
#قسمت_دویست_بیست
شاید اگه مهرداد بفهمه من نامزد کردم
کردم دست از سرم برداره ، شاید دلش بسوزه بی خیالم شه ، خدا کنه زنگ بزنه ، فردا از صبح خونه ام ، خدا
کنه زنگ بزنه ، ببینم حرف حسابش چیه ، اگه یکهو از کوره در بره ، با اون خطم با پندار حرف بزنه چی؟
تا صبح پاي تلفن نشستم ، صلوات میفرستادم ... منتظر بودم ، گوشی موبایلم زنگ خورد ، پندار بود
میخواست حالمو بپرسه ، دلم میخواست ازش بخوام که نره دانشگاه ، ولی حالا اون دو روز در هفته ام باید
میرفت قزوین واسه تدریس ، نمیخواستم مزاحم کارش بشم ، تا ظهر تلفن حتی یه زنگم نخورد ، خودمم هر
کاري میکردم به مهراد زنگ بزنم ، نتونستم.
نمازمو خوندم ، یه تیکه نون هم از تو سفره برداشتم و گاز زدم. تلفن زنگ خورد ، دستام میلرزید ، جواب
دادم
- الو ... الو بفرمایید ... ..الو ... ...
تلفن و قطع کرد ، قلبم تند تند میزد ، کنار میز تلفن نشستمو منتظر موندم تا دوباره زنگ زد ،
- بله؟
- سلام دریا ... .
واي ... .خونه دور سرم چرخید ، مهراد بود ، ... احساس میکردم دارم بی هوش میشم ، گوشی و محکم گرفتم
تا از دستم نیفته
- دریا صدامو میشنوي؟
جلوي لرزش صدامو گرفتم و گفتم: بگو میشنوم.
- میخوام ببینمت ، کارت دارم
- من حرفی با تو ندارم ...
- ولی من دارم ، تو فقط گوش کن ، چرا گوشیت دست پنداره؟.
- به تو چه؟
- تو غلط کردي گوشیتو دادي به اون ، دو ماه نبودم فکر کردي مردم ... ؟
از ترس دیگه حتی انگشتاي دستمم بی حس شده بودند ... گوشی و قطع کردم و تلفن و کشیدم ، متنفرم ازت
مهراد ، تو چه کثافتی بودي و من نشناختمت ... .میخواستم درس بخونم ولی هیچ چی نمی فهمیدم ، واسه
همین یه سر رفتم خونه ي زندایی مهناز ، اونجا که بودم اردلان بهش زنگ زد ، با منم حرف زد و بابت
نامزدیم تبریک گفت ، صداش زیاد خوب نبود ، انگار پکر و داغون بود ، چه فرقی میکرد ...
نگین ساعت 4 اومد ،
- تو چرا مدرسه نهار نمیخوري؟ ... .
با دهن پر جوابمو داد: میخورم ، یه ساندویچ ، ولی غذاي اونجا که غذا نیست!
اونقدر با اشتها میخورد که گفتم: گاو بخوري! هم مدرسه میخوري هم خونه؟ خوبه چاق نمیشی
حالت گریه به خودش گرفت: از بس که غصه میخورم ، آب میشه!
کوسن و پرت کردم طرفش وگفتم: پس چرا لاغر نمیشی؟
زندایی و نگین زدن زیر خنده ، بعد اینکه غذاشو خورد راجع به برادر یکی از دوستاش باهام حرف زد که چند
وقتیه میاد دم مدرسه و به بهونه رسوندن خواهرش با اینم حرف میزنه ، من که دلم از مهراد و این مدل دوستی
ها پر بود ، حسابی واسش حرف زدم و بدون هیچ رودربایستی راجع به همه چی باهاش حرف زدم ، بهش گفتم
امروزه روز پسرا تو دوستیشون همون اول رابطه اي میخوان که جز خفت چیزي واسش نداره ، بهش گفتم که
بدونه ، عشق و عاشقی اگه از چارچوب خانواده بیاد بیرون معلوم نیست تهش به کجا ختم می شه ، باز
تصمیم گیري و به خودش واگذار کردم و بهش گفتم که اگه با اون پسر دوست شد حداقل به زندایی خبر بده ...
.
مانتومو پوشیدم ، اول دلم میخواست برم خونه ولی بعد پشیمون شدم دلم میخواست کمی راه برم ، از جلوي
در خونه ي دایی که رد شدم ، زندایی و پژمان خونه نبودن ، یعنی نه کفشاشون بود نه صداشون میومد.پژمانم
فکر کنم آخر این هفته بره ... .
در حیاط و باز کردم ، چنان سوزي خورد تو صورتم ، که تعجب کردم ، به نظر نمی اومد هوا سرد باشه ، اونم
ساعت 5 بعد از ظهر ، پیاده تا دم پارك رفتم ، به پندار زنگ زدم گوشیش خاموش بود ، لابد رفته بود سر
کلاس ، شاید داره میاد خونه یادش رفته گوشیشو روشن کنه ، باید برنامه ي کلاس هاشو ازش بگیرم ... ..
بهار فصل زیباییه ولی من پاییز و بیشتر دوست دارم ، آدم از دیدن اون همه رنگ و لعاب به وجد میاد ، بهارم
خوبه ها ، ولی پاییز به قول استادمون همون بهاریه که عاشق شده ... .کاش به نگین هم میگفتم باهام می اومد
، تنهایی حوصله ام سر میره ، تو پارك که بودم به شهاب پیامک زدم که صبح با مهراد حرف زدم و اونم چی ها
گفته ، بهشم گفتم که دوباره استرس گرفتم که نکنه به پندار حرفی بزنه ، اونم مثل همیشه گفت که بابت
آتویی که از مهراد داره ، اون جرئت نمی کنه حرفی بزنه یا کاري بکنه ، کاش میدونستم آتویی که ازش داره ،
چیه ... ؟ اونجوري شاید خیالم راحت میشد..
یه سر فرهنگسراي دختران هم رفتم ، نمایشگاه نقاشی گذاشته بودن ، نیم ساعتی هم اونجا موندم و به هواي
اینکه فردا امتحان دارم ، برگشتم خونه ، سر کوچه ماشین پندار و دیدم ، با پژمان بود ، نگه داشت ، منم سوار
شدم.
- به به برادران خوشتیپ کجا تشریف داشتید؟
پژمان - امروز با پندار رفتم دانشگاه ، چه کیفی میکنید شماها!
- چه کیفی میکنیم؟
ادامه دارد....
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌻🌾🍃🌺🍃🌾🌻
به نام خدایی که
مهر او قوت قلب ما،
و یاد او راحتی روح ماست،
آباد آن زبان
که بر آن ذکر اوست،
آزاد آن کس
که وی دربند اوست!
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
به نام خدایی که
مهر او قوت قلب ما،
و یاد او راحتی روح ماست،
آباد آن زبان
که بر آن ذکر اوست،
آزاد آن کس
که وی دربند اوست!
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
بخوان دعای فرج
را دعـا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است
و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج
را کـه یـوسـف زهـرا
ز پشت پرده ی غیبت
به ما نظـر دارد
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
را دعـا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است
و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج
را کـه یـوسـف زهـرا
ز پشت پرده ی غیبت
به ما نظـر دارد
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
﷽
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت💐
امروز چهارشنبه
٧ خرداد ١٣٩٩ ه. ش
۴ شوال ١۴۴١ ه.ق
٢٧ می ٢٠٢٠ ميلادى
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت💐
امروز چهارشنبه
٧ خرداد ١٣٩٩ ه. ش
۴ شوال ١۴۴١ ه.ق
٢٧ می ٢٠٢٠ ميلادى
┏━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┓
@Harf_zendegi
┗━━━🌺🍃💐🍃🌺━━━┛