💕کدام یک از بازیکنان زیر دارنده ی توپ طلا نمیباشد؟
Anonymous Quiz
10%
کریستین رونالدو
8%
مسی
28%
کاکا
54%
ابراهیموویچ
💕اولین خیابان سنگفرش شده در کدام شهر است؟
Anonymous Quiz
10%
مشهد
41%
تبریز
17%
قزوین
32%
اصفهان
افراد با فشار خون بالا این میوه را میل کنند! 🍇
- مانند بسیاری از میوه ها، انگور سبز سرشار از ویتامین ها و مواد معدنی است. قابل توجه ترین سطح ویتامین C و ویتامین K آن است.
- یکی از راه های کنترل فشار خون بالا خوردن غذاهای غنی از پتاسیم است. پتاسیم به سدیم موجود در جریان خون شما متصل می شود و به دفع آن از سیستم شما کمک می کند. انگور سبز مملو از پتاسیم و فیبر است که می تواند با تنظیم سیستم قلبی عروقی به کاهش فشار خون بالا کمک کند.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
- مانند بسیاری از میوه ها، انگور سبز سرشار از ویتامین ها و مواد معدنی است. قابل توجه ترین سطح ویتامین C و ویتامین K آن است.
- یکی از راه های کنترل فشار خون بالا خوردن غذاهای غنی از پتاسیم است. پتاسیم به سدیم موجود در جریان خون شما متصل می شود و به دفع آن از سیستم شما کمک می کند. انگور سبز مملو از پتاسیم و فیبر است که می تواند با تنظیم سیستم قلبی عروقی به کاهش فشار خون بالا کمک کند.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
تحقیقات نشان میدهد قرص های خواب آور ( حتی یک عدد ) به اندازه یک پاکت سیگار برای بدن مضر است !💊
افزایش احتمال سکته قلبی و مغزی تا 50 درصد و زوال عقل در افراد مسن، جزء بیماری های محسوب میشود که با مصرف قرص خوابآور بروز میکنند.
+ قرص خواب آور به میزان 35% بیشتر ، افراد را به سرطان مبتلا میکند.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
افزایش احتمال سکته قلبی و مغزی تا 50 درصد و زوال عقل در افراد مسن، جزء بیماری های محسوب میشود که با مصرف قرص خوابآور بروز میکنند.
+ قرص خواب آور به میزان 35% بیشتر ، افراد را به سرطان مبتلا میکند.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭐نیایش شبانگاهی با خالق عشق💜
⭐خدایـا فردایی بهتر را
⭐به همه دوستانم عطا کن
⭐خدایا به حق تمام مهربانیهایت
⭐نگذار امشب هم کسی
⭐در حسرت یک تکه نان به خواب برود .
⭐خـــدایـــا به تمام بخشندگیهایت نگذار کسی
⭐با غم و اندوه شب خود را به صبح برساند.
⭐الــهــی آمین🙏🏻
⭐شبت در پناه خداوند یکتا
⭐آرام بخواب دوست من🌙
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
⭐خدایـا فردایی بهتر را
⭐به همه دوستانم عطا کن
⭐خدایا به حق تمام مهربانیهایت
⭐نگذار امشب هم کسی
⭐در حسرت یک تکه نان به خواب برود .
⭐خـــدایـــا به تمام بخشندگیهایت نگذار کسی
⭐با غم و اندوه شب خود را به صبح برساند.
⭐الــهــی آمین🙏🏻
⭐شبت در پناه خداوند یکتا
⭐آرام بخواب دوست من🌙
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨خداوندا...
💫دوستانی دارم آیینہ تمام نمای مهر
✨رسمشان معرفت
💫ڪردارشان جلای روح
✨و یادشان صفای دل
💫پس آنگاہ ڪہ دست نیاز
✨بہ سوی تو میاورند
💫پرڪن از آنچہ ڪہ
✨در مرام خدایی توست
💫شبتون سرشار از آرامش
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
💫دوستانی دارم آیینہ تمام نمای مهر
✨رسمشان معرفت
💫ڪردارشان جلای روح
✨و یادشان صفای دل
💫پس آنگاہ ڪہ دست نیاز
✨بہ سوی تو میاورند
💫پرڪن از آنچہ ڪہ
✨در مرام خدایی توست
💫شبتون سرشار از آرامش
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨الهی دل های مارا پر از نور ایمان بگردان
✨ما را بسوی بهترین ها هدایت بفرما
✨اگر بد بودیم مارا ببخش
✨و به راه راست هدایت بفرما🙏
✨رویاهاتون دست یافتنی
✨شبتون بخیر
✨خواب تون شیرین
✨آسمون دل تون نورانی
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
✨ما را بسوی بهترین ها هدایت بفرما
✨اگر بد بودیم مارا ببخش
✨و به راه راست هدایت بفرما🙏
✨رویاهاتون دست یافتنی
✨شبتون بخیر
✨خواب تون شیرین
✨آسمون دل تون نورانی
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸با امید فردایی پر برکت
شبتون در پناه خدا 💫⭐️💫
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
شبتون در پناه خدا 💫⭐️💫
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई 🌺🍃🌸🍃🌺ईइ═─┅─
رمان #داد_دل
قسمت 94
با لحنی خواهشمندانه گفتم:
-خوب شما اینکارو کنید من به امیر چی بگم آخه؟
-تا الان کارتو خودت بی کمک ما انجام میدادی الانم خودت از پسش برمیای!
با دلخوری گفتم:
-شما مادر منید ازتون انتظار نداشتم اینجور پشت کنید!
سمت اتاقم پاتند کردم باید از مرجان میخواستم که با امیر درمیون بذاره!
سریع دستی به صورتم کشیدم و مانتو به تن کردم با دیدنم پرسید:
-کجا؟
ازش دلگیر بودم:
-میرم به مرجان بگم شما که دست رد به سینه ام زدی!
ودر رو باز کردم صداشو شنیدم:
-غزال بذار سرفرصت خودم بهش میگم.
-فرصتی نیست مامان تا الانم خیلی دیر شده!
وازپله ها پایین رفتم!!
آیفونو فشردم :
-کیه؟
-منم مرجان!
-تویی بپر بالا!
از آسانسور بیرون اومدم مرجان رو که کمی پُرتر شده بود رو جلوی در منتظر دیدم:
-سلام مامان مرجان!
صورتمو بوسید:
-رسیدن به بخیر خوبی؟
-بذاری داخل بیام خوبم
خندید و در پشت سرمون بست روی مبل نشستم و سمت آشپزخونه رفت:
-بیا مرجان برای کاری اومدم بهت بگم وبرم!
با پارچ آب ولیوانی توی سینی برگشت:
-چکاری؟راستی تو کی رسیدی؟
-دو روزه رسیدم
-خوب بگو کارت چیه؟
سیاوش پسر خاله مرجان بود نمیدونستم با شنیدن برگشت دوباره با هم خوشحال مبشه یا نه؟
هرچند که دل مرجان بزرگتر از این حرفا بود:
-نگفتی غزال!؟
از فکر دراومدم وبی مقدمه گفتم:
-احسان برگشت
بازم چهره متعجب:
-برگشت؟مگه کجا بود؟دیدیش؟
-آره مشهد که بودم دیدمش اصلا واسه خاطر اون رفتم!
لباشو جلو آورد:
-ای کلک حالا چه کمکی از من برمیاد؟
-از طرف احسان وخانوادش قضیه حل شده اس ولی مامان قبول نمیکنه خودش به امیر بگه !نمیدونم لج کرده میگه تا الان خودت بودی الانم خودت برو جلو!
با چهره مظلوم گفتم:
-تو بهش میگی؟میدونم که سیاوش پسر خالته ومن باعث شدم دوباره دور شه ولی درکم کن کمکم کن از این کشمش ها و مشکلات بریدم دیگه.
با مهربونی نگاهم کرد:
-منو چجور شناختی؟ قبل از اینکه خواهر شوهرم باشی خواهرمی! قضیه سیاوشم چیزی بود که خودش بی تقصیر نبودبا وجود بی محلیات بازم پاپیچت میشد چشم امیر ظهر که اومد بهش میگم!
-راضیش کنیا تو بهتر بلدی
خندید:
-باشه عمه غزال جبران کنیا برای برادر زاده ات!
دستامو روی چشمام گذاشتم :
-به روی جفت چشام تو فقط راضیش کن که طاقت ندارم
-گفتم که باشه
بلندشدم:
-خوب من دیگه برم
-کجا؟
-امیر میاد نمیخوام باشم همین امروز فردا باید نتیجه رو به احسان بگم میخوادبیاد
با لحنی مردد پرسید:
-اگر مامان اینا مخالف باشن میگذری،؟
قاطع ومحکم جواب دادم:
-این بار دیگه کوتاه نمیام!
**
همون شب امیرومرجان خونمون اومد وامیر تا از همه ماجرا سردر نیورد بیخیال نشد ومجبور شدم با کمی پته پته بیشتر ماجرا رو بار دیگه توضیح بدم !
بعد از شنیدن حرفام گفت که هر موقع احسان رسید به شرکت بره و بعد با خانواده بیاد
احسان هم همین.که پاش به اهواز رسید یکراست پیش امیر رفت ومهر تاییدیه رو بخصوص بعد از یاد آوردی اون همسفری کوتاه گرفتیم!!
وامشب .....
شب خواستگاریه!
شبی گه قراره پایان این دوری باشه
شبی که دل توی دلم نیست زودتر برسه وتموم بشه هرچند که ته دلم از این پدرم رو دارم وندارم خیلی گرفته!!
ولی باغصه خوردن بابا برنمیگرده!
که اگر قرار بود بیاد تا الان اومده بود!
با صدای زنگ از جا پریدم وصدای احوالپرسی مامان وامیر ومرجان با مهمونارو شنیدم !
کمی بعد با صدای مامان که منو فرامیخواند بعد از انداختن نگاهی به سر وضع ام همراه با سینی چای بیرون اومدم!
چای رو یکی یکی گرداندم و کنار گذاشتم.
مهمونا که به جز احسان ومادرش دو نفردیگه هم همراهشون بودند
مرد میانسالی که از ظاهرش معلوم بود پدر احسانه ودختر جوانی که بی شک جاری آینده محسوب میشد وظاهر معمولی دل نشینی داشت!
بخاطر نبود پدر من!پدر احسان هم زیاد حرفی نمیزد ک به نوعی مجلس دست خانم ها بود!
کمی که از این طرف واون طرف حرف زدند عاقبت مادر احسان رو به من کرد ومهربون پرسید:
-خوب عزیزم بالاخره جواب ما چیشد؟
جواب؟؟؟
جوابی که پیدا بود چیشده؟؟
ولی برای اینکه جلوی عروس بزرگ هول به نظر نیام و طبق قرارم با احسان سربه زیر اما با تسلط کامل جواب دادم:
-اگر اجازه بدید ظرف چند روز دیگه جواب بدم !
ادامه دارد......
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
قسمت 94
با لحنی خواهشمندانه گفتم:
-خوب شما اینکارو کنید من به امیر چی بگم آخه؟
-تا الان کارتو خودت بی کمک ما انجام میدادی الانم خودت از پسش برمیای!
با دلخوری گفتم:
-شما مادر منید ازتون انتظار نداشتم اینجور پشت کنید!
سمت اتاقم پاتند کردم باید از مرجان میخواستم که با امیر درمیون بذاره!
سریع دستی به صورتم کشیدم و مانتو به تن کردم با دیدنم پرسید:
-کجا؟
ازش دلگیر بودم:
-میرم به مرجان بگم شما که دست رد به سینه ام زدی!
ودر رو باز کردم صداشو شنیدم:
-غزال بذار سرفرصت خودم بهش میگم.
-فرصتی نیست مامان تا الانم خیلی دیر شده!
وازپله ها پایین رفتم!!
آیفونو فشردم :
-کیه؟
-منم مرجان!
-تویی بپر بالا!
از آسانسور بیرون اومدم مرجان رو که کمی پُرتر شده بود رو جلوی در منتظر دیدم:
-سلام مامان مرجان!
صورتمو بوسید:
-رسیدن به بخیر خوبی؟
-بذاری داخل بیام خوبم
خندید و در پشت سرمون بست روی مبل نشستم و سمت آشپزخونه رفت:
-بیا مرجان برای کاری اومدم بهت بگم وبرم!
با پارچ آب ولیوانی توی سینی برگشت:
-چکاری؟راستی تو کی رسیدی؟
-دو روزه رسیدم
-خوب بگو کارت چیه؟
سیاوش پسر خاله مرجان بود نمیدونستم با شنیدن برگشت دوباره با هم خوشحال مبشه یا نه؟
هرچند که دل مرجان بزرگتر از این حرفا بود:
-نگفتی غزال!؟
از فکر دراومدم وبی مقدمه گفتم:
-احسان برگشت
بازم چهره متعجب:
-برگشت؟مگه کجا بود؟دیدیش؟
-آره مشهد که بودم دیدمش اصلا واسه خاطر اون رفتم!
لباشو جلو آورد:
-ای کلک حالا چه کمکی از من برمیاد؟
-از طرف احسان وخانوادش قضیه حل شده اس ولی مامان قبول نمیکنه خودش به امیر بگه !نمیدونم لج کرده میگه تا الان خودت بودی الانم خودت برو جلو!
با چهره مظلوم گفتم:
-تو بهش میگی؟میدونم که سیاوش پسر خالته ومن باعث شدم دوباره دور شه ولی درکم کن کمکم کن از این کشمش ها و مشکلات بریدم دیگه.
با مهربونی نگاهم کرد:
-منو چجور شناختی؟ قبل از اینکه خواهر شوهرم باشی خواهرمی! قضیه سیاوشم چیزی بود که خودش بی تقصیر نبودبا وجود بی محلیات بازم پاپیچت میشد چشم امیر ظهر که اومد بهش میگم!
-راضیش کنیا تو بهتر بلدی
خندید:
-باشه عمه غزال جبران کنیا برای برادر زاده ات!
دستامو روی چشمام گذاشتم :
-به روی جفت چشام تو فقط راضیش کن که طاقت ندارم
-گفتم که باشه
بلندشدم:
-خوب من دیگه برم
-کجا؟
-امیر میاد نمیخوام باشم همین امروز فردا باید نتیجه رو به احسان بگم میخوادبیاد
با لحنی مردد پرسید:
-اگر مامان اینا مخالف باشن میگذری،؟
قاطع ومحکم جواب دادم:
-این بار دیگه کوتاه نمیام!
**
همون شب امیرومرجان خونمون اومد وامیر تا از همه ماجرا سردر نیورد بیخیال نشد ومجبور شدم با کمی پته پته بیشتر ماجرا رو بار دیگه توضیح بدم !
بعد از شنیدن حرفام گفت که هر موقع احسان رسید به شرکت بره و بعد با خانواده بیاد
احسان هم همین.که پاش به اهواز رسید یکراست پیش امیر رفت ومهر تاییدیه رو بخصوص بعد از یاد آوردی اون همسفری کوتاه گرفتیم!!
وامشب .....
شب خواستگاریه!
شبی گه قراره پایان این دوری باشه
شبی که دل توی دلم نیست زودتر برسه وتموم بشه هرچند که ته دلم از این پدرم رو دارم وندارم خیلی گرفته!!
ولی باغصه خوردن بابا برنمیگرده!
که اگر قرار بود بیاد تا الان اومده بود!
با صدای زنگ از جا پریدم وصدای احوالپرسی مامان وامیر ومرجان با مهمونارو شنیدم !
کمی بعد با صدای مامان که منو فرامیخواند بعد از انداختن نگاهی به سر وضع ام همراه با سینی چای بیرون اومدم!
چای رو یکی یکی گرداندم و کنار گذاشتم.
مهمونا که به جز احسان ومادرش دو نفردیگه هم همراهشون بودند
مرد میانسالی که از ظاهرش معلوم بود پدر احسانه ودختر جوانی که بی شک جاری آینده محسوب میشد وظاهر معمولی دل نشینی داشت!
بخاطر نبود پدر من!پدر احسان هم زیاد حرفی نمیزد ک به نوعی مجلس دست خانم ها بود!
کمی که از این طرف واون طرف حرف زدند عاقبت مادر احسان رو به من کرد ومهربون پرسید:
-خوب عزیزم بالاخره جواب ما چیشد؟
جواب؟؟؟
جوابی که پیدا بود چیشده؟؟
ولی برای اینکه جلوی عروس بزرگ هول به نظر نیام و طبق قرارم با احسان سربه زیر اما با تسلط کامل جواب دادم:
-اگر اجازه بدید ظرف چند روز دیگه جواب بدم !
ادامه دارد......
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
Shenidam Mahi ~ Musico.IR
MohammadReza Shajarian ~ Musico.IR
امیدوارم یه روزی انقدر حالمون خوب باشه و شاد باشیم بفهمیم زندگی کردن چیه:)🌱
شب شما دوستان همراهم خوش❤️
تادرودی دیگربدرود🌙🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
شب شما دوستان همراهم خوش❤️
تادرودی دیگربدرود🌙🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ظهرهایمان بیشک میتواند زیباتر باشند،
اگر تنها دغدغه زندگیمان مهربانی باشد،
جای دوری نمیرود،
یک روز همین نزدیکیها
لبخندمان را چند برابر پس خواهیم گرفت،
شاید خیلی زیباتر ...🌷
ظهرتون بخیر و شادی🌹
آشپزی در طبیعت ⭕
ظهرتون خوشمزه
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
❤️ @Harf_zendegi ❤️
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
اگر تنها دغدغه زندگیمان مهربانی باشد،
جای دوری نمیرود،
یک روز همین نزدیکیها
لبخندمان را چند برابر پس خواهیم گرفت،
شاید خیلی زیباتر ...🌷
ظهرتون بخیر و شادی🌹
آشپزی در طبیعت ⭕
ظهرتون خوشمزه
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
❤️ @Harf_zendegi ❤️
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مردها وقتی واقعا عاشق میشوند احساسات خودشون رو اینطور بروز میدن ❤️
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
❤️ @Harf_zendegi ❤️
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
❤️ @Harf_zendegi ❤️
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🪻امروز براتون
🍃آرامشی مـاندگـار
🪻سـلامـتی پـایـدار
🍃از خدای مهربان خواستارم
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
❤️ @Harf_zendegi ❤️
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
🍃آرامشی مـاندگـار
🪻سـلامـتی پـایـدار
🍃از خدای مهربان خواستارم
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
❤️ @Harf_zendegi ❤️
✾࿐༅🍃🌸🌺🌸🍃༅࿐✾
باد درسر گذاشتن کنایه از چیست؟
Anonymous Quiz
23%
تصمیم اشتباه گرفتن
61%
مغرورشدن
2%
سردرد داشتن
14%
دچارهیجانات شدن
💕برای طراحی صورت واحداندازه گیری بینه دو چشم چیست؟
Anonymous Quiz
49%
یک بندانگشت
14%
طول بینی
12%
اندازه خاصی ندارد
26%
یک چشم