This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌷يه دنیا لبخند😊
🌷یه دل خرسند❤
🌷و یک عصردلپسند❤
🌷بـراتون آرزو دارم☕
🌷عصرتون شاد و دل انگیز❤
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺عصر زیــبــاتـون پراز
🤍شڪوفه هاے اجابت
🌺امیدوارم ڪه
🤍زندگیتون پراز برڪت
🌺مشڪلاتتون اندڪ
🤍شادے هاتون فراوان
🌺مهربانی راه و رسمتون
🤍ولطف خــدا همراهتون باشه
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
بابک زنجانی عفو شد.
حکم اعدام، به ۲۰ سال زندان تبدیل شد. با توجه به گذراندن ۱۰ سال حبس، این روزها آزاد خواهد شد.
ولی محمد حسینی، این کارگر بیکس و کار مرغداری را در کمتر از ۲ ماه بدون وکیل و دادرسی عادلانه اعدام کردند.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
حکم اعدام، به ۲۰ سال زندان تبدیل شد. با توجه به گذراندن ۱۰ سال حبس، این روزها آزاد خواهد شد.
ولی محمد حسینی، این کارگر بیکس و کار مرغداری را در کمتر از ۲ ماه بدون وکیل و دادرسی عادلانه اعدام کردند.
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این ویدئو آنقدر زیباست که ارزش بارها دیدن رو داره 👌
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
دومین فرد ثروتمند جهان چه کسی است؟
Anonymous Quiz
18%
بابک زنجانی
28%
مارک زاگربرگ
5%
وارن بافت
49%
بیل گیتس
زمان گردش سیاره اورانوس به دور خورشید چقدر است؟
Anonymous Quiz
18%
88روز
24%
84سال
26%
880روز
32%
105سال
کدام حیوان شمارش بلد است و قدم هایش را برای مسیریابی می شمارد؟
Anonymous Quiz
21%
فیل
49%
مورچه
21%
پنگوئن
10%
گربه
به طور دقیق هر سال چند روز و چند ساعت است؟
Anonymous Quiz
5%
366روز و 6ساعت
49%
365 روز و 6 ساعت
14%
366 روز و 7ساعت
32%
365 روز و 7 ساعت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپی زیبا از گلهای جادویی و شگفت انگیز که تاکنون بشر موفق به کشف و دیدن آنها شده است! در واقع تعداد خیلی کمی از آدمها تاکنون این گلها را دیده اند! بعد دیدن حتما این تصاویر زیبا را به بهترین های زندگی تان هدیه کنید!
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببینید این پسر کوچولوی چینی در نبود مادرش برای برادر کوچیک و پدرش چطوری مادری میکنه 👌
یک کدبانویی شده برای خودش 👏
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
یک کدبانویی شده برای خودش 👏
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
#نیایش_شبانگاهی
جان جانان من
ای قبول کنندهی روان
و ای خریدار بی هنران!
و ای همدم پردردان،
هر دمی که در همدمیِ تو دم نمیزند
بی دم گردان،
آنگه همدمِ وی باش.
ای جان من! هر چه از ماست بر ماست،
اما تا هم دیده بان احوال خویشم،
از این معنا همیشه دل ریشم.
چون همه تو باشی من کیستم؟
آه از بیچارگی و بی کسی ما
آه از مفلسی و بینوایی ما
آه از غربت و تنهایی ما...
ای جان من! از همه بریده، به تو پیوستم.
چون تو چنين کنی کجا بایستم
و اگر تو بیفکنی که گيرد دستم؟
من بنده توام پر عیب و مغرور،
گه نزدیکم وگه دور.
به این مورِ جفاکارِ گریزپایِ بی وفا
هر سیاستی که فرمایی سزاوارم؛
اما از آنجا که حدّ کرم توست
اگر از این نوع هزاران از ما صادر شود
هیچ است؛
از ما جرم و از تو کرم.
سپاسگزارم ای عشق جانم ، سپاسگزارم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
جان جانان من
ای قبول کنندهی روان
و ای خریدار بی هنران!
و ای همدم پردردان،
هر دمی که در همدمیِ تو دم نمیزند
بی دم گردان،
آنگه همدمِ وی باش.
ای جان من! هر چه از ماست بر ماست،
اما تا هم دیده بان احوال خویشم،
از این معنا همیشه دل ریشم.
چون همه تو باشی من کیستم؟
آه از بیچارگی و بی کسی ما
آه از مفلسی و بینوایی ما
آه از غربت و تنهایی ما...
ای جان من! از همه بریده، به تو پیوستم.
چون تو چنين کنی کجا بایستم
و اگر تو بیفکنی که گيرد دستم؟
من بنده توام پر عیب و مغرور،
گه نزدیکم وگه دور.
به این مورِ جفاکارِ گریزپایِ بی وفا
هر سیاستی که فرمایی سزاوارم؛
اما از آنجا که حدّ کرم توست
اگر از این نوع هزاران از ما صادر شود
هیچ است؛
از ما جرم و از تو کرم.
سپاسگزارم ای عشق جانم ، سپاسگزارم
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاهی؛
نه گریه آرامت میکند و نه خنده
نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و میگویی:
من فقط تو رو دارم...!
شب بخیر... ✨🦋
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
نه گریه آرامت میکند و نه خنده
نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و میگویی:
من فقط تو رو دارم...!
شب بخیر... ✨🦋
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از خدا کمک بخواه
و بدون در تاریکترین
لحظه های زندگی هم
یه روزنه ی امیدی هست✨
امیدی به سمت #خدا🌸
شبتون به نور خدا روشن ✨
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
و بدون در تاریکترین
لحظه های زندگی هم
یه روزنه ی امیدی هست✨
امیدی به سمت #خدا🌸
شبتون به نور خدا روشن ✨
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
هر شب قبل از خواب
همه رو ببخش
و با يه قلب تميزو پاك بخواب...
#شبتـون _پـرامیـد🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
همه رو ببخش
و با يه قلب تميزو پاك بخواب...
#شبتـون _پـرامیـد🌟
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
رمان #داد_دل
قسمت 26
همونطور که تند می روند گفت:
-نه بریم در خونه بهتره
-اخه..
یهویی عصبی شد:
-غزال بخدا حالم خوش نیست مته به اعصاب من نذار!!
-باشه...
وسرجام بق کردم..
فکر کرده من حالم خیلی خوبه..دل توی دلم نیست که دختره خودشه ،خودش نیست!
سرشو به سمتم چرخوند وبا لحن آرومی گفت:
-ناراحت نشو خواهری به حرفی که میزنم گوش کن
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
توی یه خیابون پهن پیچید وگفت:
-پیاده شو
نگاهی از پنچره انداختم:
-اینجاس؟!
-آره بیا پایین!
پیاده شدم و درماشینو بستم
امیر مردد ایستاده بود :
-چیشده چرا زنگ نمیزنی؟!
-دارم فکر میکنم کدوم خونه بود اون روز تو کدوم خونه رفت!
پوفی کردم وبا بی قراری پامو عصبی تکون میدادم:
-زنگ بزنیم بهش بگیم جلو در خونه ایم بیا بیرون!
انگار اصلا نشنید چی گفتم:
-آهان همین در آبی است
بی معطلی دستشو روی آیفون گذاشت وفشرد صدای بچگونه اومد:
-کیه؟
اشاره داد که من بیام جلو و حرف بزنم:
-عزیزم به رکسانا جون میگی بیاد دم در؟!
باشه ای گفت!
به امیر نگاه کردم که با بی صبری منتظر بود:
-یعنی میگی هستش پس خودش نیست؟!
شونه ای بالا انداخت:
-نمیدونم..فقط امیدوارم کاش این اومدنمون نتیجه ی بده چیزی دستگیرمون بشه!
صدای تق اومد ودر باز شد
وچهره ی رکسانا رو مقابل خودمون دیدیم که با دیدن ما کپ کرده بود!
امیر دهن باز کرد که حرف بزنه
سریعتر از اون سر حرفو باز کردم:
-سلام رکسانا جون خوبی؟
با گیچی از حضور بی موقع ما و اونم با این آشفتگی جواب داد:
-ممنون کارم دارید؟!امری هست؟!
-آره عزیزم میشه چند تا سوال بپرسم درباره ...
امیر پرید توی حرفم:
-من مقدمه نمیچینم یه کلام بگو ؟!تو توی مغازه بابام که بودی چیا دیدی!؟!میدونی که چه خبر بوده!؟میدونی که با کیا سر وسر داشته؟!
چشماشو ریز کرد وبا بدبینی نگاهش کرد:
-اصلا نکنه خودت بودی هان؟!اینم فیلمتونه؟!!!
با حرص به پهلوش زدم وچشم غره ای بهش رفتم
رکسانا هاج واج مونده بود ته دلم میگفت طفلی اینکاره نیست
درو اومد ببنده که امیر سریع پاشو لای در گذاشت:
-باشه باشه من بد حرف زدم عصبیم دست خودم نیست خواهش میکنم درو نبند به حرفامون گوش بده!
درو به عقب هل دادم:
-رکساناجون میشه چند لحظه بیای توی ماشین حرف بزنیم؟!اینطوری خوب نیست!
-آخه ..من...حرفی ندارم..
-خواهش میکنم رکسانا حرفات ممکنه گره ای از مشکلات ما باز کنه
هنوزم دو دل بود ولی درو بست و همراه ما سوار ماشین شد
دوهفته گذشت دو هفته بی خبری از بابا...از مرد خونه..
اما ،مامان هنوزم امید داره به برگشت بابا..
ولی مردی که بخاطر یه دختر بی کس وکار زندگی چندین وچند سالشو ول کرده به اَمان خدا برمیگرده؟؟!
دختری که معلوم نیست بخاطر چه چیزی حاضرشده با مردی که سن پدرشو داره رابطه برقرار کنه....
اون مار خوش خط وخال که بابامو خام خودش کرد رکسانای بیچاره نبود!!
وقتی امیر مثل بازجوها رک وصریح ازش پرسید که تو اون مغازه بابام با کیا سرو کار داشت کسی که بشه گفت بهش نخ میداده!!!؟؟
طفلی قسم خورد که بابا خودش بیرونش کرده!
اما....
یه حرفی زد...
با هزار تا من من بالاخره یه حرفی زد
حرفی که اصل مطلب نهفته بود..
"یه دختری بود همش میومد مغازه،بخصوص وقتایی که خود آقای اعتمادی نیا بودند!!بور بود،خوشگل بود ،ولی زیاد سرووضع مناسبی نداشت کم وسن وسال بود آقای اعتمادی نیا خیلی....هواشو داشت هر زمانی که دختره پیداش میشد منو پی نخودسیاه میفرستادند تا اون آخرا که عذرمو خواستند"
واون کسی که هم میلاد همراه بابا دیده بود همین نشونی هارو داشت"کم سن وسال وبور وخوشگل"
بماند که هردومون چقدر ذره ذره آب شدیم از خجالت....
ادامه دارد.....
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
قسمت 26
همونطور که تند می روند گفت:
-نه بریم در خونه بهتره
-اخه..
یهویی عصبی شد:
-غزال بخدا حالم خوش نیست مته به اعصاب من نذار!!
-باشه...
وسرجام بق کردم..
فکر کرده من حالم خیلی خوبه..دل توی دلم نیست که دختره خودشه ،خودش نیست!
سرشو به سمتم چرخوند وبا لحن آرومی گفت:
-ناراحت نشو خواهری به حرفی که میزنم گوش کن
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
توی یه خیابون پهن پیچید وگفت:
-پیاده شو
نگاهی از پنچره انداختم:
-اینجاس؟!
-آره بیا پایین!
پیاده شدم و درماشینو بستم
امیر مردد ایستاده بود :
-چیشده چرا زنگ نمیزنی؟!
-دارم فکر میکنم کدوم خونه بود اون روز تو کدوم خونه رفت!
پوفی کردم وبا بی قراری پامو عصبی تکون میدادم:
-زنگ بزنیم بهش بگیم جلو در خونه ایم بیا بیرون!
انگار اصلا نشنید چی گفتم:
-آهان همین در آبی است
بی معطلی دستشو روی آیفون گذاشت وفشرد صدای بچگونه اومد:
-کیه؟
اشاره داد که من بیام جلو و حرف بزنم:
-عزیزم به رکسانا جون میگی بیاد دم در؟!
باشه ای گفت!
به امیر نگاه کردم که با بی صبری منتظر بود:
-یعنی میگی هستش پس خودش نیست؟!
شونه ای بالا انداخت:
-نمیدونم..فقط امیدوارم کاش این اومدنمون نتیجه ی بده چیزی دستگیرمون بشه!
صدای تق اومد ودر باز شد
وچهره ی رکسانا رو مقابل خودمون دیدیم که با دیدن ما کپ کرده بود!
امیر دهن باز کرد که حرف بزنه
سریعتر از اون سر حرفو باز کردم:
-سلام رکسانا جون خوبی؟
با گیچی از حضور بی موقع ما و اونم با این آشفتگی جواب داد:
-ممنون کارم دارید؟!امری هست؟!
-آره عزیزم میشه چند تا سوال بپرسم درباره ...
امیر پرید توی حرفم:
-من مقدمه نمیچینم یه کلام بگو ؟!تو توی مغازه بابام که بودی چیا دیدی!؟!میدونی که چه خبر بوده!؟میدونی که با کیا سر وسر داشته؟!
چشماشو ریز کرد وبا بدبینی نگاهش کرد:
-اصلا نکنه خودت بودی هان؟!اینم فیلمتونه؟!!!
با حرص به پهلوش زدم وچشم غره ای بهش رفتم
رکسانا هاج واج مونده بود ته دلم میگفت طفلی اینکاره نیست
درو اومد ببنده که امیر سریع پاشو لای در گذاشت:
-باشه باشه من بد حرف زدم عصبیم دست خودم نیست خواهش میکنم درو نبند به حرفامون گوش بده!
درو به عقب هل دادم:
-رکساناجون میشه چند لحظه بیای توی ماشین حرف بزنیم؟!اینطوری خوب نیست!
-آخه ..من...حرفی ندارم..
-خواهش میکنم رکسانا حرفات ممکنه گره ای از مشکلات ما باز کنه
هنوزم دو دل بود ولی درو بست و همراه ما سوار ماشین شد
دوهفته گذشت دو هفته بی خبری از بابا...از مرد خونه..
اما ،مامان هنوزم امید داره به برگشت بابا..
ولی مردی که بخاطر یه دختر بی کس وکار زندگی چندین وچند سالشو ول کرده به اَمان خدا برمیگرده؟؟!
دختری که معلوم نیست بخاطر چه چیزی حاضرشده با مردی که سن پدرشو داره رابطه برقرار کنه....
اون مار خوش خط وخال که بابامو خام خودش کرد رکسانای بیچاره نبود!!
وقتی امیر مثل بازجوها رک وصریح ازش پرسید که تو اون مغازه بابام با کیا سرو کار داشت کسی که بشه گفت بهش نخ میداده!!!؟؟
طفلی قسم خورد که بابا خودش بیرونش کرده!
اما....
یه حرفی زد...
با هزار تا من من بالاخره یه حرفی زد
حرفی که اصل مطلب نهفته بود..
"یه دختری بود همش میومد مغازه،بخصوص وقتایی که خود آقای اعتمادی نیا بودند!!بور بود،خوشگل بود ،ولی زیاد سرووضع مناسبی نداشت کم وسن وسال بود آقای اعتمادی نیا خیلی....هواشو داشت هر زمانی که دختره پیداش میشد منو پی نخودسیاه میفرستادند تا اون آخرا که عذرمو خواستند"
واون کسی که هم میلاد همراه بابا دیده بود همین نشونی هارو داشت"کم سن وسال وبور وخوشگل"
بماند که هردومون چقدر ذره ذره آب شدیم از خجالت....
ادامه دارد.....
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄
❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃❀🌸🌸❀🍃✿┅┅┄┄