حـ؁ـرف زنـ؁ـدگـــے
812 subscribers
49.5K photos
45K videos
230 files
8.19K links
ڪاش مے شد...

حال خوب را
لبخند زیبا را
بعضے دوسـ❤️ـت داشتن ها را
خشڪ ڪرد !
لاے ڪ📕ـتاب گذاشت
و نگهشان داشت !

باماباشید.
Download Telegram
اولین نویسنده انگلیسی که جایزه نوبل ادبیات را ازآن خود کرد؟
Anonymous Quiz
18%
جفری چاسر
12%
ویرجینیا وولف
21%
رودیارد کلپینگ
50%
جین آستین
کدام کشور منبع بیشترین نان و سوسیس در جهان
است؟
Anonymous Quiz
12%
نروژ
42%
فرانسه
36%
آلمان
9%
پرتغال
در کدام رشته جایزه نوبل اهدا نمیشود؟
Anonymous Quiz
13%
فیزیک
26%
ریاضی
42%
پزشکی
18%
شیمی
کدام یک از موارد زیر باعث از بین رفتن بوی بد کفش میشود؟
Anonymous Quiz
5%
نمک
89%
جوش شیرین
3%
پودر قهوه
3%
پودر بچه
گل در چمن، غذای سنتی کدام منطقه است؟
Anonymous Quiz
20%
قشم
43%
گیلان
29%
خراسان شمالی
9%
خراسان رضوی
کودک سالم چند دندان دارد ؟
Anonymous Quiz
29%
18
31%
20
20%
24
20%
28
حدودا چند اندام در بدن انسان وجود دارد ؟
Anonymous Quiz
15%
78
30%
90
27%
107
27%
109
در آسیا حریف نداشتیم؛
👑بازگشت تاج پادشاهی به صاحبش

🏆تیم ملی فوتسال ایران با پیروزی برابر تایلند برای سیزدهمین بار قهرمان جام ملت‌های آسیا شد.

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔻 به وقت گلابگیری😍

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یه رسم قشنگ قدیمی از بازاری های شهر تبریز که هنوزم که هنوزه دارن اجراش میکنن👍

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
#نیایش_شبانگاهی

جان جانان من
          ای قبول کننده‌ی روان
         و ای خریدار بی هنران!
           و ای همدم پردردان،
 
هر دمی که در همدمی‌ِ تو دم نمی‌زند
              بی دم گردان،
         آنگه همدمِ وی باش.

ای جان من! هر چه از ماست بر ماست،
  اما تا هم دیده بان احوال خویشم،
     از این معنا همیشه دل ریشم.

   چون همه تو باشی من کیستم؟
     آه از بیچارگی و بی کسی ما
       آه از مفلسی و بینوایی ما
        آه از غربت و تنهایی ما...

ای جان من! از همه بریده، به تو پیوستم.
   چون تو چنين کنی کجا بایستم
  و اگر تو بیفکنی که گيرد دستم؟

    من بنده توام پر عیب و مغرور،
          گه نزدیکم وگه دور.
به این مورِ جفاکارِ گریزپایِ بی وفا
  هر سیاستی که فرمایی سزاوارم؛

      اما از آنجا که حدّ کرم توست
اگر از این نوع هزاران از ما صادر شود
               هیچ است؛
       از ما جرم و از تو کرم.
          
سپاسگزارم ای عشق جانم ، سپاسگزارم

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹
♥️ ای خدای مهربان
در این شب زیبا
عطا کن بر تک تک عزیزانم
سلامتی و عافیت..
♥️ عشق و محبت و دلخوشی..
آسایش و آرامش و
عاقبت به خیری...

به امید طلوعی دیگر
شبتون بخیر
♥️در پنـاه خدای مهربون

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸خدایا...
💫درانتهای شب
🌸قلبهای مهربان دوستانم
💫را به تو می سپارم

🌸باشد که با یاد تو
💫به آرامش رسیده
🌸و فارغ از دردها و رنجها
💫طلوع صبحی
🌸زیبا را به نظاره بنشینند

💫شبتون رویایی
🌸فـرداتون پراز بهترینها

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سر بر شانه خدا بگذار
تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی
و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق انسان بودن ماست...

#امشبتون_خدایی

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
رمان #داد_دل
         
قسمت 23

امیر باید میفهمید خودم بهش گفتم...
خود لعنتیم که باعث شدم برادر همیشه شادم بشکنه غرورش جلوی مرجان از بین بره.....خودش خواست که مرجان هم باشه...
باعث شدم که چشمای برادرم برای مظلومیت مامان پر از اشک بشه...
کسی دستمو گرفت با وحشت برگشتم احسان بود...
ناجی همیشگی ام...
-آخه تو چته دختر خوب داری منوبه کشتن میدی با این کارات؟؟؟
-احسان مامانم...
وحشت زده گفت:
-مامانت چی؟؟
هق زدم:
-منو ببر پیش مامانم...
-باشه..باشه میریم...
دستمو توی دستاش گرفت مثل بچه ای دنبال پدرش همراهش شدم..
پدر...چه واژه مقدسی....

درحین رانندگی دستم توی دستای آرامش بخشش بود:
-غزال..عزیزم ...حرف بزن...دارم روانی میشم خودتو کشتی از گریه!
فین فینی کردم ومثل بچه ها گفتم:
-بابامو دوست ندارم...حتی فکر میکنم دارم ازش نفرت پیدا میکنم...
شوک زده از حرفم ترمز کرد:
-چی میگی غزال؟حالت خوبه؟؟
اشک چشممو پاک کردم:
-آره خوبم..از بابام بدم میاد از هرکسی که مامانمو عذاب بده بدم میاد... اون همه ی مافروخت...ولی نه .. هنوزم...دوستش دارم هنوزم...
با هق هق گفتم:
-میبینی به چه روزی افتادم..بین دوست داشتن ونداشتن بابام موندم؟!
بیچاره با چشمای پر از تعجب نگام میکرد
هنوز توی شوک بود
التماس کردم:
-احسان راه بیفت!امیر گفت مامان بهم احتیاج داره!
با منگی سری تکون داد وماشینو روشن کرد...
-اون مرد هرچی هم که باشه پدرته.. این حرفو جلوی من زدی جلوی کسی دیگه نزن..اول حرفاشو گوش کنید.. بعد ...شاید چیزی شده ..شاید...!!
سکوت کرد....خودشم میدونست هیچ شاید باعث این کار نمیشه!!!
میدونستم که میخواد منو آروم کنه:
-احسان همین که هستی برای من کلی آرامشه!
-عزیزمن انقدر اشک نریز چشماتو دیدی چی به روزشون آوردی مادرت والان تو رو با این حال ببینه بدتر میشه که!باید به اون آرامش بدی به برادرت!!
نفس عمیقی کشیدم سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم حق با احسان بود.
به کوچه امون رسیدم نگه داشت دستگیره رو گرفتم که پیاده شم دستمو گرفت:
-منو توی بی خبری نذار نگرانتم مواظب خودتون باش.
سرسری گفتم باشه..
وبا بیشترین سرعت خودمو به در آپارتمان رسوندم
هرچی آیفون میزدم خبری نمیشد..
کلافه سرمو توی کیف بزرگم فرو بردم و دنبال کلید گشتم ..
لعنتی معلوم نیست کدوم گوریه!
یکدفعه یادم افتاد که صبح روی میز جا مونده!
دهنم از شدت استرس خشک خشک بود..
شماره امیرو گرفتم ..
احسان هنوز سرکوچه بود وعلامت میداد چرا داخل نمیرم:
-الو امیر کجاید شما؟!در خونم؟
-غزال مامان...
کیفم از دستم رها شد روی آسفالت..
صداش پر از خشم بود:
-همش تقصیر اون باباعه نامرده..
جیغ زدم:
-امیر فقط بگو مامان کجاست؟!
-بیا بیمارستان.......
وای خــــــــــدای من...چرا..بابا چکار کرده...
صدای قدم هایی رو شنیدم دست ناجی همیشگیم منو به خودش برگردوند:
-خانمی چرا نرفتی داخل خونه؟!
-بیمارستانه....
صدای آهی که از سینه اش بلندشد رو شنیدم ولی برام مهم نبود درباره پدرم چه فکری میکنه...
-احسا...ن منو ببره من میترسم نکنه مامان چیزیش شده..
جلوی دهنمو گرفت:
-خدانکنه دختر خوب به دلت بد راه نده
منو از روی زمین بلند کرد وکیفمو به دوش کشید وسوارشدیم
به سمت بیمارستان روند...
تاِرسیدن به بیمارستان من اشک میریختم واحسان دلداری میداد  مثل چند لحظه قبل!!!
-غزالی صدامو میشنوی چی میگم؟!
-آره میشنوم ولی دست خودم نیست..حال عجیبی دارم ...
بی حرف دستمو گرفت وسری تکون داد:
-احسان من رفتم
-بذار همراهت بیام؟!
-نه نه برو بهت خبر میدم
با مهربونی نگاهم کرد:
-زودتر برو من همینجام!
خواستم اعتراض کنم که علافم نشه ولی الان وقتشو نداشتم زیر لب خدافظی کردم ودوان دوان به داخل بیمارستان رفتم سمت پذیرش رفتم:
-سلام خانم دنبال مریضی به اسم مهین نصرتی هستم ؟!
دختره نگاهی به چهره  آشفته ام با اون موهای ومقنعه بهم ریخته کرد وگفت:
-صبر کنید چند لحظه!
بیقرار نگاهم به چهره خونسردش بود که قبل از اینکه حرفی بزنه صدای آشنایی از پشت سرم اومد:
-اومدی؟
امیر بود دویدم سمتش:
-مامان کو؟
دستمو گرفت:
-نگاه کن چشمات چه شکلی شده!
-مامان کو امیر؟
-هیس آروم باش خوبه بهش سرم وصل کردن خوابه مرجان پیششه!
نفسی از سر آسودگی کشیدم:
-برم ببینمش؟!
ناچار من همراه خودش سمت اتاقی که مامان بود برد:
-بیدارش نکنی گناه داره
به نشونه باشه سری تکون دادم وجلو رفتم..

ادامه دارد...

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
The Campfire
instrumental
همیشه بعد از ناراحتی
و نا امیدی یه نور امید میتابه
و این کار‌ خداییست که همیشه
صلاح بنده هاشو میخواد ...

" شبتون پر از عشق و امید "❤️

تادرودی دیگربدرود🌙🌟

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️
@Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آغاز کنم به نامت
ای حضرت دوست
هر آنچه شود
به نامت آغاز نکوست
دفترچه‌ عشق را اگر بگشائیم
سطر از پی سطر
آیتی از تو در اوست

🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جهان،به کسانی که برای کوچکترین
داشته‌ها شاکرند و بر نداشته‌ها کمتر غر
می‌زنند، بیشتر می‌بخشد. آنها نعمات
بیشتری را از هستی جذب می‌کنند.
بیاین امروز شکرگزار داشته‌هایمان باشیم.

سلام صبح دوشنبه بخیر☕️

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
زندگی هدیه‌ای است که من هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم،
عاشقانه روبان‌های دور آن را به آرامی باز می‌کنم...

👤 #کریستین_بوبن

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄