حـ؁ـرف زنـ؁ـدگـــے
812 subscribers
49.5K photos
45K videos
230 files
8.19K links
ڪاش مے شد...

حال خوب را
لبخند زیبا را
بعضے دوسـ❤️ـت داشتن ها را
خشڪ ڪرد !
لاے ڪ📕ـتاب گذاشت
و نگهشان داشت !

باماباشید.
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

🍰
عصرتون پراز عشق و امید
🍓 شادی هاتون بی پایان
🍰 لبتون پرازخنده
🍓 قلبتون پرازمهر
🍰 زندگیتون پرازعشق
🍓 و شادی و زیبایی
🍰 نصیب لحظه هاتون..
🍓 عصر تون شادِ شاد..
🍰 ایام به ڪامتون

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️
@Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─

🔘 داستان کوتاه

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد ! فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گوید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و...کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "
چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !

موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️
@Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

👈چقدر این متن عالی و عین واقعیت #زندگی ماست👌

توی
#دنیای ما اکثر آدما فقط طرز نگاه خودشون مهمه و افکاری که تو ذهن دارنو به واقعیت  تبدیل میکنن
بیاین به 
#عقیده و فکر بقیه #آدم ها هم احترام بذاریم  #رفیق همه مثل هم نیستن...

─┅─═इई ❄️
❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
کاکتوسیم در ذهن بعضی آدم‌ها.
خیالشان جمع است که دوام‌آورنده‌ایم و مدارا کننده‌ایم و ادامه دهنده... خیالشان جمع است که دلخور نمی‌شویم و گلایه نمی‌کنیم. خیالشان جمع است که به این زودی‌ها نمی‌رویم و اگر رفتیم، بر می‌گردیم...
نمی‌بینندمان و نمی‌شنوندمان و برای دلخوشی‌مان کاری نمی‌کنند و در ذهنشان ما همان‌جا بدون هیچ نیازی ایستاده‌ایم و فرق داریم با همه‌ای که متوقعند و گلایه می‌کنند و به دل می‌گیرند و مراعات می‌خواهند.
و ما ناگهان و در عین مدارا، از درون تهی می‌شویم و شانه خالی می کنیم و بر می‌گردند و می‌بینند که نیستیم!
و تازه می‌فهمند ما هم غمگین می‌شدیم و ما هم دلمان می‌گرفت و ما هم نیازمند توجه بودیم، خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کردند...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

بیاین با هم و برای هم دعا کنیم ...
به نظرم قشنگترین آرزو این باشه همیشه به موقع برسید به عشق،به یار ،به پول،به زندگی به هرچی که میخواین ((الهی آمین))

─┅─═इई ❄️
❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

💜تقدیم به اعضای محترم گروه

🌸لحظه هاتون شاد

💜و پر از عطر مهربانی

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️
@Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
سرخ میشوی وقتی می شنوی دوستت دارم
زرد میشوم وقتی می شنوم دوستش داری
"چهارشنبه سوری" راه انداخته ایم
سرخی تو از من، زردی من از تو !
همیشه من می سوزم و همیشه تو می پری

" پیشاپیش چهارشنبه سوری مبارک "

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاید برای ماهم اتفاق بیفتد…:)

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
🌺#برداشت_آزاد

در مورد تصویر
هر چی به ذهنتون میرسه
لطفا کامنت کنید ..👇👇

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
#نیایش_شبانگاهی

💖 بوی ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻣﺎﻩ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺍﻓﻄﺎﺭ و
ﺳﺤﺮ ﻣﯽ ﺁﯾد
🍃ﯾﺎﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻣﻀﺎﻥ
ﺑﺮﺳﺎﻥ ...
🍃ﯾﺎﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮﮐﺖ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺭﺍ
ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﮐﻦ ...
🍃ﯾﺎﺍﻟﻠﻪ ﻟﺬﺕ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﺖ ﺩﺭ این ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ توام با بیماری منحوس کرونﺭﺍﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﮐﻦ ...

🍃ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻣﺤﺮﻭﻡﻧﮑﻦ ...

🍃ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ توﻫﺴﺘﯿﻢ ...

🍃ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ، ﻋﻔﻮ ﻭ ﺑﺨﺸﺶ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﮐﻦ
🍃ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺭﺍﻩﻋﺒﺎﺩﺗﺖ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ،

ﭼﻪ ﺑﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ ...
🍃ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻮﻓﯿﻖ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﯼ
( ﺭﯾﺎﻥ ) ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﮐﻦ ...

🌻 ﺁﻣﯿﻦ ﯾﺎ ﺭب العالمین🌻

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💟 خدایا🙏

ما برای داشتن
دست‌های تو
ریسمان نبسته‌ایم
، دل بسته‌ایم!

همین‌که حال
دل‌مان خوب باشد،
برای‌مان کافی‌ست ...!

شب‌تون
در پناه خدا 💫

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

ا
مشب قبل از خواب
🍁زمزمه کنیم
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ
🍁امُورِنا خَیْراً
خداوندا 🙏
🍁آخر و عاقبت کارهاے
ما را ختم به خیرکن
🍁آمین
شبتون پراز آرامش🌙

─┅─═इई ❄️
❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا در تاریکی های
زندگی راهنمایم باش...

" شب خوش "

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️
@Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
رمان #با_این_حست_عذابم_میدی
قسمت سی و دوم

دکتر تلخندی زد و گفت:
دکتر - دوبار معده تو شستشو دادیم، بعد از چهار ساعت میتونی تا بیست و چهارساعت فقط آب و آب میوه و سوپ و بخوری بعد از بیست و چهار ساعت میتونی هرچی دوست داشتی بخوری!
- چی؟ سوپ؟ آب میوه؟ شوخی می کنید؟
نیما ریز خندید و دکتر لبخند مهربونی زد و گفت:
دکتر - نه جدی گفتم!
- من از هردوتاش بدم میاد!
دکتر خندید و گفت:
دکتر - باید بخوری چاره ای نداری!
بغ کرده به دکتر نگاه کردم، دکتر معاینه م کرد و رفت نیما اومد رو صندلی کنارم نشست و گفت:
نیما - سوپ نیماپز میخوری؟
پر ذوق نگاش کردم و گفتم:
- بلدی؟
نیما سرشو خاروند و گفت:
نیما - نه ولی اگه بخوای واست میپزم!
لبخند پهنی زدم و گفتم:
- آره میخوام!
نیما به ساعتش نگاه کرد و گفت:
نیما - ساعت دهه من الان میرم ساعت دو با سوپ میام!
اصلا نمیخوام بمون اه! گفتم:
- باشه!
نیما گونه مو بوسید که احساس کردم برق سه فاز بهم وصل شد یاد حرف نیما افتادم!
نیما - گونه تو بوس کنم؟ این قرتی بازیا چیه؟بیا بغلم آبجی!
نیما نگاهی بهم انداخت و با صدای بلند خندید و گفت:
نیما - شوکه شدی؟
وای من چقد تابلوام الان میفهمه حافظه م برگشته سریع گفتم:
- نه ولی انتظار نداشتم که اینقد یهویی...
دیگه ادامه ندادم نیما خندید و گفت:
نیما - دیگه باید عادت کنی آبجی یعنی دخترعمو!
هه بازم آبجی نمیخوام خواهرت باشم چرا نمیفهمی؟ یه لحظه صبر کن این الان چی گفت؟ متعجب نگاش کردم که از دهنم پرید!
- نیما از اون چیزا مصرف کردی؟
این چی بود گفتم؟ نیما با صدای بلند خندید متعجب نگاش کردم که گفت:
نیما - کدوم چیزا؟
لبخند شرمزده ای زدم و گفتم:
- مواد مخدری اب شنگولی و از این چیزا دیگه!
من که میدونم الان فکم و میاره پایین چشمامو بستم که نیما دوباره خندید و گفت:
نیما - نه من از این چیزا مصرف نمیکنم آبج...دخترعمو!
آقا این دختر عمو یعنی من به خودم امید بدم که شاید عاشقم بشه؟ نه اون اولش میخواست بگه آبجی الکی رویاپردازی نکنم، چشمامو باز کردم و گفتم:
- چه خوب، زود باش برو واسم سوپ بپز!
نیما - چششم!
و دوباره گونه مو بوسید و سریع رفت سمت در، درو باز کرد و گفت:
نیما - نگینی خدافظ!
خندیدم و گفتم:
- خداحافظ!
و رفت،
همینطوری به در و دیوار نگاه میکردم که نمیدونم چی شد که خوابم برد، با تکونای شدید یه نفر بیدار شدم و سیخ سرجام نشستم حامی بود نیما و امیرم همراهش بودن زیرلب بی شوووری نثارش کردم که یاد چیزی افتادم و سریع گفتم:
- پس سوپ نیماپز کو؟
نیما دوتا ظرف غذا گذاشت جلوم و گفت:
نیما - یکی شو خودم پختم ظرف غذا صورتیه ست یکی هم اعظم خانم اون یکی ظرف غذا ولی توصیه میکنم از سوپ من نخور!
ولی من میخوام سوپ نیماپزو بخورم سریع ظرف غذارو باز کردم و یه قاشق گذاشتم تو دهنم که صورتم از شوری و ترشی غذا جمع شد تازه شم گوشتاش نپخته بود سخت قورتش دادم و گفتم:
- آب!
نیما سریع یه لیوان آب بهم داد منم سریع یه نفس لیوان و سرکشیدم چندتا نفس عمیق کشیدم و گفتم:
- نیما جون من یه قولی میخوام بهت بدم!
مکث کردم که نیما گفت:
نیما - چه قولی؟
- نیما جونم قول میدم هروقت قصد خودکشی داشتم هیچ کاری نکنم فقط بهت بگم یه کاسه از این سوپات بهم بدی درجا کارو یک سره میکنه!
نیما ناراحت نگام کرد و سرشو انداخت پایین که حامی سرزنشگر گفت:
حامی - خب نیما تا حالا آشپزی نکرده بعدم چهاربار سوپ پخت دیگه وقت نداشت و بالاجبار این سوپ و آورد وگرنه میخواست دوباره سوپ بپزه تا یه سوپ خوشمزه واست بپزه!
واقعا؟ حالا که اینطوریه سوپ و میخورم، لبخند پهنی زدم بی توجه به مزه ی سوپ همش و خوردم و رو به نیما گفتم:
- درسته طعم سوپت خوب نبود ولی خیلی بهم چسبید!

ادامه دارد...

نویسنده : #فائزه_بهشتی_راد

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
Do Ta Ghalb @musicir
Masoud Sadeghloo
میگفت: دنیا دو روزه با کسی بگذرونش که از هر بار دیدنش لذت ببری.🌱

شبتون زیبا❤️
تادرودی دیگربدرود🌙🌟

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─

    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸بسم الله النور
بسم الله علی کل النور

🌸خدایا اولین روز رمضان
آخرین غم وکدورت ودلخستگی باشه

🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
الــهـــی بــه امــیــد تـــو


─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سـ🌸ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐

🗓امروز سه شنبه

☀️ ۲۲ اسفند ۱۴۰۲ ه. ش

🌙۱ رمضان ۱۴۴۵ ه.ق

🌲۱۲ مارچ ۲۰۲۴ ميلادى

─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
    ❤️ @Harf_zendegi ❤️
─┅─═इई ❄️❄️ईइ═─┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍃دستی که
برای دیگران گل🌹
می کارد
همیشه خوشبوست
باعطر انسانیت 💓
دنیا را معطرکنیم
دلتون خوش و بهترینها
سهم لحظه هاتون 🌸🍃

┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄
         ❤️ @Harf_zendegi ❤️
┄┄┅┅✿🍃🌸🌸🍃✿┅┅┄┄