همین روزها
اتفاقاتِ خوب خواهند افتاد❣
درست، وسطِ روزمرِگیهایمان،
دلخوشیها راهشان را گم خواهند کرد و این بار به سمتِ ما روانه خواهند شد⭐️
شبهایی را میبینم، که از خستگیِ شادی و لبخندِ روزهایمان میخوابیم و صبحهایی که با اشتیاقِ دلخوشیهای تازه بیدار میشویم🌞
من شک ندارم یکی از همین روزها همه چیز درست خواهد شد
#نرگسصرافیان🍃
اتفاقاتِ خوب خواهند افتاد❣
درست، وسطِ روزمرِگیهایمان،
دلخوشیها راهشان را گم خواهند کرد و این بار به سمتِ ما روانه خواهند شد⭐️
شبهایی را میبینم، که از خستگیِ شادی و لبخندِ روزهایمان میخوابیم و صبحهایی که با اشتیاقِ دلخوشیهای تازه بیدار میشویم🌞
من شک ندارم یکی از همین روزها همه چیز درست خواهد شد
#نرگسصرافیان🍃
به خودم که نگاه میکنم میبینم؛ باید چندین سالِ پیش به دنیا میآمدم❗️
کنارِ حوضِ آبی خانمان، زیرِ درخت خرمالو چای مینوشیدم☕️ و به روح انگیز و مرضیه و ویگن گوش میدادم.
عاشق مردی با ساس بند مشکی که کت و شلوار مشکیِ تر و تمیزی به تن کرده و پاپیون بیشتر از کراوات به چهره اش میآید ، میشدم❣
عصر ها با شورلت سفیدش به سراغم میآمد که شهر را خیابان به خیابان، و پاییزش را برگ به برگ به دوست داشتنمان آغشته میکردیم. من باید خیلی سالِ پیش زندگی میکردم تا در و پنجرهی خانهیمان چوبی میبود🥹
و موسیقی را با گرامافون به جان و دلِ خانه تزریق میکردم. دمِ غروب منتظر میماندم که عشقم به خانه بیاید و یک "بانو" کنارِ اسمم بچسباند، تا با سیب و انار و دامنِ گلدار به استقبالش بروم 🌼
و او سرخیِ گونه هایم را ببوسد و بگوید: دلبر سیب دارد .. دلبر انار دارد ... و هر دو لبخند بزنیم. از آن لبخندها که یعنی خیلی دوستت دارم ، که یعنی بی تو نمیشود ، نه میشود نه میتوانم ... از آن لبخندها. بعد دلمان گرم میشد به عشق، به خانه، به زندگی.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ! من آدمِ این زمان نیستم. از تار و پودم جا ماندهام ... به هر دری میزنم عشق را اینجا ، بین اينهمه شلوغی، پیدا نمیکنم🫠
#مریمقهرمانلو
کنارِ حوضِ آبی خانمان، زیرِ درخت خرمالو چای مینوشیدم☕️ و به روح انگیز و مرضیه و ویگن گوش میدادم.
عاشق مردی با ساس بند مشکی که کت و شلوار مشکیِ تر و تمیزی به تن کرده و پاپیون بیشتر از کراوات به چهره اش میآید ، میشدم❣
عصر ها با شورلت سفیدش به سراغم میآمد که شهر را خیابان به خیابان، و پاییزش را برگ به برگ به دوست داشتنمان آغشته میکردیم. من باید خیلی سالِ پیش زندگی میکردم تا در و پنجرهی خانهیمان چوبی میبود🥹
و موسیقی را با گرامافون به جان و دلِ خانه تزریق میکردم. دمِ غروب منتظر میماندم که عشقم به خانه بیاید و یک "بانو" کنارِ اسمم بچسباند، تا با سیب و انار و دامنِ گلدار به استقبالش بروم 🌼
و او سرخیِ گونه هایم را ببوسد و بگوید: دلبر سیب دارد .. دلبر انار دارد ... و هر دو لبخند بزنیم. از آن لبخندها که یعنی خیلی دوستت دارم ، که یعنی بی تو نمیشود ، نه میشود نه میتوانم ... از آن لبخندها. بعد دلمان گرم میشد به عشق، به خانه، به زندگی.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ! من آدمِ این زمان نیستم. از تار و پودم جا ماندهام ... به هر دری میزنم عشق را اینجا ، بین اينهمه شلوغی، پیدا نمیکنم🫠
#مریمقهرمانلو
عادت کنید به بیادا اطوار بودن🌱
به واقعی بودن، به لباس تکراری پوشیدن👗
به بیآرایش بیرون رفتن، به قهقهههای بلند، بدون اینکه فکر کنيد الان صداتون کجا میپیچه❓
به گفتنِ جملهی "این رستوران گرونه، بریم فلافل بخوریم"، به گفتنِ جملهی "دلم برات تنگ شده" بدون اینکه فکر کنید طرف پررو میشه،
به درد ودل کردن و گفتن از غم و غصه و حالِ بد و نگرانیهاتون، بدون اینکه فکر کنید طرفِ مقابل چه فکری میکنه،
به خودتون بودن، به راحت بودن و سخت نگرفتن عادت کنید؛
باور کنید دلرباترین ویژگی هر آدمیزادی همینه؛ اینکه صاف باشه، بی شیله پیله، بدون ماسک و خودِ خودش🫠
.
به واقعی بودن، به لباس تکراری پوشیدن👗
به بیآرایش بیرون رفتن، به قهقهههای بلند، بدون اینکه فکر کنيد الان صداتون کجا میپیچه❓
به گفتنِ جملهی "این رستوران گرونه، بریم فلافل بخوریم"، به گفتنِ جملهی "دلم برات تنگ شده" بدون اینکه فکر کنید طرف پررو میشه،
به درد ودل کردن و گفتن از غم و غصه و حالِ بد و نگرانیهاتون، بدون اینکه فکر کنید طرفِ مقابل چه فکری میکنه،
به خودتون بودن، به راحت بودن و سخت نگرفتن عادت کنید؛
باور کنید دلرباترین ویژگی هر آدمیزادی همینه؛ اینکه صاف باشه، بی شیله پیله، بدون ماسک و خودِ خودش🫠
.
شانه🪮 آن شبی اختراع شد که
دختری بعد از مرگِ معشوقهاش، تکه چوبی برداشت و دندانههایی برایش ساخت🌱
و آرامآرام آن را کشید لای موهایش تا خوابش ببرد🫠
چون عادت داشت شبها دراز بکشد و معشوقش انگشتانش را لابهلای موهایش بدواند تا دختر به خواب برود❣🌟
#شبآروم
دختری بعد از مرگِ معشوقهاش، تکه چوبی برداشت و دندانههایی برایش ساخت🌱
و آرامآرام آن را کشید لای موهایش تا خوابش ببرد🫠
چون عادت داشت شبها دراز بکشد و معشوقش انگشتانش را لابهلای موهایش بدواند تا دختر به خواب برود❣🌟
#شبآروم
من اگر دوباره به دنیا میآمدم یک راننده کامیون میشدم.🚌 یک سبیلوی عبوس، ولی خوشقلب و بامعرفت❣
عکس حمیرا میزدم به در کامیونم و کبابیهای خوب جادهها را میشناختم🧆
شبهای تنهاییِ جاده، زنگ میزدم به برنامهی آهنگهای درخواستیِ رادیو و آهنگ جواد یساری میخواستم🫠 وقتی میگفتند که مجاز نیست؛ میگفتم "سگ تو قبر باباتون..." و قطع میکردم
من اگر دوباره به دنیا میآمدم، دلم میخواست یک زن خُل و شوریده باشم. از آنها که میروند ترمینال و میگویند اولین بلیط به هرجا🥹
بعد راه میافتادم از این شهر به آن شهر و برایم مهم نبود که پشت سرم چه میگویند، مهم نبود ابروهایم پاچهبزی باشه
بعد با یک راننده کامیونِ عبوس و خوشقلبِ بددهن دوست میشدم و روی صندلی شاگرد شوفر مینشستم و براش از فلاسک، چای ماندهی ماسیده میریختم☕️
از این شهر به آن شهر میرفتیم و دوتایی به نویسندهی بیچارهای که نشسته کنج خانه، کل عمرش را میخواند و مینویسد و خیال میکند زندگی همین است کِرکِر میخندیدیم.
#سودابه_فرضی_پور🍃🥀
عکس حمیرا میزدم به در کامیونم و کبابیهای خوب جادهها را میشناختم🧆
شبهای تنهاییِ جاده، زنگ میزدم به برنامهی آهنگهای درخواستیِ رادیو و آهنگ جواد یساری میخواستم🫠 وقتی میگفتند که مجاز نیست؛ میگفتم "سگ تو قبر باباتون..." و قطع میکردم
من اگر دوباره به دنیا میآمدم، دلم میخواست یک زن خُل و شوریده باشم. از آنها که میروند ترمینال و میگویند اولین بلیط به هرجا🥹
بعد راه میافتادم از این شهر به آن شهر و برایم مهم نبود که پشت سرم چه میگویند، مهم نبود ابروهایم پاچهبزی باشه
بعد با یک راننده کامیونِ عبوس و خوشقلبِ بددهن دوست میشدم و روی صندلی شاگرد شوفر مینشستم و براش از فلاسک، چای ماندهی ماسیده میریختم☕️
از این شهر به آن شهر میرفتیم و دوتایی به نویسندهی بیچارهای که نشسته کنج خانه، کل عمرش را میخواند و مینویسد و خیال میکند زندگی همین است کِرکِر میخندیدیم.
#سودابه_فرضی_پور🍃🥀
مادربزرگم شاعر نبود؛سواد خواندنش را هم نداشت اما ديزی خوب بار ميگذاشت🍵
آقاجان عاشق ديزی بود،ميگفت: ديزی های حاج خانم بوی زندگی میدهد🌱
مادر بزرگ هم گونه هايش گل ميكرد، با چشمانش ميخنديد و آرام ظرف ترشی را كنار دست آقاجان ميكشيد...
آقاجان مرض قند داشت،مادربزرگ هميشه برايش، توت، خشك ميكرد و داخل جيب هايش ميريخت...كام آقاجان هميشه شيرين بود❣
مادربزرگم اسم هيچ كدام از سالن های زيبایی شهر را نميدانست،چشمانش هم آبی نبود،
اما آقاجان دريایی نگاهش ميكرد،مادربزرگم زيبا ميشد🫠
مادربزرگ پای راه رفتن نداشت اما دلش برای آقاجان یک نفس ميدويد.
مادربزرگم مدام عاشق بود...
مادربزرگ دلِ دوست نداشتنِ آقاجان را اصلا نداشت🥹
#مهسا_گلدی_پور
آقاجان عاشق ديزی بود،ميگفت: ديزی های حاج خانم بوی زندگی میدهد🌱
مادر بزرگ هم گونه هايش گل ميكرد، با چشمانش ميخنديد و آرام ظرف ترشی را كنار دست آقاجان ميكشيد...
آقاجان مرض قند داشت،مادربزرگ هميشه برايش، توت، خشك ميكرد و داخل جيب هايش ميريخت...كام آقاجان هميشه شيرين بود❣
مادربزرگم اسم هيچ كدام از سالن های زيبایی شهر را نميدانست،چشمانش هم آبی نبود،
اما آقاجان دريایی نگاهش ميكرد،مادربزرگم زيبا ميشد🫠
مادربزرگ پای راه رفتن نداشت اما دلش برای آقاجان یک نفس ميدويد.
مادربزرگم مدام عاشق بود...
مادربزرگ دلِ دوست نداشتنِ آقاجان را اصلا نداشت🥹
#مهسا_گلدی_پور
خسته از باران دردم
خون میبارد از قلبم
قلبم از فراقت سخت
میسوزد....😔
سمیرا_مقدم♡
خون میبارد از قلبم
قلبم از فراقت سخت
میسوزد....😔
سمیرا_مقدم♡
❣﷽❣
خداونـدا …!
تو تکراری ترین
” حضور ” زندگی منی …!
و من عجیب به آغوش تو …
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام
جـ♥️ـان به فدای حضرت عشق
سلام صبح بخیر🍒🍃🌸
خداونـدا …!
تو تکراری ترین
” حضور ” زندگی منی …!
و من عجیب به آغوش تو …
از آن سوی فاصله ها
خو گرفته ام
جـ♥️ـان به فدای حضرت عشق
سلام صبح بخیر🍒🍃🌸
❣﷽❣
شعر بخوانو یک لیوان، چایی بریز و از ثانیه ثانیه
که پروردگار بهت هدیه داده نهایتِ بهرهو
استفاده رو ببر، به خدا که آنقدر زیباییدر دور برت
وجود داره، که میتونه، "فشار و دردا رو بپوشونه"
نگاهت "به جهانمثبت باشه بینظیره"
سلام شب بخیر🍃🌸🙋♂
شعر بخوانو یک لیوان، چایی بریز و از ثانیه ثانیه
که پروردگار بهت هدیه داده نهایتِ بهرهو
استفاده رو ببر، به خدا که آنقدر زیباییدر دور برت
وجود داره، که میتونه، "فشار و دردا رو بپوشونه"
نگاهت "به جهانمثبت باشه بینظیره"
سلام شب بخیر🍃🌸🙋♂
❣﷽❣
خداوندا،
این یکی دعا نیست.
یه خواهشه، یه التماسه ،
آرامش را به قلب ما بازگردان !
سلام صبح بخیر❤️🍃🌸
خداوندا،
این یکی دعا نیست.
یه خواهشه، یه التماسه ،
آرامش را به قلب ما بازگردان !
سلام صبح بخیر❤️🍃🌸