This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸🍃سلام صبح زیباتون بخیر
🌸🍃آرزو می کنم وجودتون
🌸🍃پر بشه از عطر و رنگ خدا
🌸🍃وصبح را سرشار از انرژی و
🌸🍃سلامتی و نشاط آغاز کنید
🌸🍃و امروزتون آکنده از
🌸🍃خیر و برکت و شادی باشه
🌸🍃در پناه الطاف الهی
🌸🍃اول هفته تون پر از موفقیت
🌸🍃آرزو می کنم وجودتون
🌸🍃پر بشه از عطر و رنگ خدا
🌸🍃وصبح را سرشار از انرژی و
🌸🍃سلامتی و نشاط آغاز کنید
🌸🍃و امروزتون آکنده از
🌸🍃خیر و برکت و شادی باشه
🌸🍃در پناه الطاف الهی
🌸🍃اول هفته تون پر از موفقیت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❣﷽❣
#شڪرانہ #اڪنون
و ثروتمند میشے اونقدر ڪ هیچڪس باورش نمیشہ حتے خودت!
همین روزها بزرگترین معجزہ زندگیت اتفاق
مے افتہ خدا برات مے چینه
خدایا شڪرت
و چون همیشه👇🏻🥰
جـ♥️ـان بہ فداے حضرت عشق😍
خداوندا سپاس سپاس سپاس🙏🏻
#شڪرانہ #اڪنون
و ثروتمند میشے اونقدر ڪ هیچڪس باورش نمیشہ حتے خودت!
همین روزها بزرگترین معجزہ زندگیت اتفاق
مے افتہ خدا برات مے چینه
خدایا شڪرت
و چون همیشه👇🏻🥰
جـ♥️ـان بہ فداے حضرت عشق😍
خداوندا سپاس سپاس سپاس🙏🏻
#رمان_قصه_اینجاست
#هاف
#پارت۳۳۰
وارد سوییتمان شدیم .
نالید : سردمه!
_گرمت میڪنم!
روے تخت نشاندمش و گفتم : لباستو دربیارم!؟
_وقتے دست و پام حس ندارن ، میتونم بگم نه؟
از بغض خفہ ے درون صدایش ڪہ سعے میڪرد پنهانش ڪند ، دستم مشت شد.
ڪاش گریہ ڪند.
تمام سعے من الان بہ گریہ انداختن اوست.
باید این تاول چرڪے باز شود.
وگرنہ عفونتش تا جهنم راهیمان میڪند.
آرام لباسش را از تنش در آوردم.
دل دل میزد اما دریغ از گریہ ے درست و حسابی!
یڪے دو قطرہ اشڪ ڪہ مرهم نیست!
اهل گریہ نبودم اما میدانستم چہ قدر میتواند گاهے علاج باشد.
از درون ڪشو ، لباس هاے راحتے اش را بیرون آوردم و سمتش رفتم .
تا آمدم تنش ڪنم گفت : باید....باید...برم دستشویی!
_میبرمت!
نگذاشت بغلش ڪنم.
آرام گفت : میتونم خودم.
بلند شد و با همان لباس زیر ، آرام آرام سمت دستشویے رفت .
سر راهش هم پدے برداشت ڪہ از چشمم دور نماند.
وقتے از سرویس برگشت ، دور گردنش و سر و صورتش خیس آب بود.
مسلم بود ڪہ سرش را زیر شیر گرفتہ است.
لباس هایش را برداشتم و طرفش رفتم:
_مگہ نگفتے سردمه!؟
لرزان گفت : ڪسے تا حالا از سرما مردہ مگه؟؟؟
همانطور ڪہ تیشرتش را تنش میڪردم گفتم :
هوم ، خیلیا ، ولے تو ڪوہ و دمر ، اینجورے نمیتونے خودتو بڪشے فقط سرما میخوری!
_نم...نمیخوام خودمو بڪشم ڪه!
_ڪارات معنے دیگہ اے نمیده!
ڪاملا بے هوا گفت :
من نمیخوام بمیرم عماد!
با صداے خفہ اش ،احساس خفگے ڪردم.
دستم را ڪنار گونہ اش گذاشتم و گفتم: میذارم مگہ من؟
_نہ! ولی...
_ولے چی؟
سڪوت ڪرد.
شلوارش را هم پوشاندم و نشستم و او را روے پاهایم نشاندم.
_هوم؟ ولے چی؟
_نمیدونم!
_چیو نمیدونی؟
_ڪہ چہ گناهے ڪردم ، ڪیو عذاب دادم ڪہ حقمہ مثل پریا...خون ..از چشمم...از چشمم ... وای!
_شششش ببین... تو گناهے ندارے ، هیچ ڪسیو هم عذاب ندادی... تا حالا برات سوال نشدہ ڪہ چرا بادیگارداے اینجا اسلحہ دارن؟
_چرا ، بابا گفت واسہ امنیت و محافظت بیشتر!
_ نگفت محافظت در برابر ڪی؟
_نه
_پس من میگم... پدر تو بہ خاطر موقعیتے ڪہ دارہ و خودتم خوب میدونے چہ ثروتے رو جمع ڪردہ ، ڪم دشمن ندارہ ، گاهے عین آدم و مردونہ دشمنے میڪنن و رو بازے میڪنن گاهے هم میخوان ارزشمندتریناشو ازش بگیرن ، یہ بار سهیلو گرفتن، میخواستن امشب هم تو رو بگیرن ، این تقصیر تو نیست. هیچ ربطے بہ روابط تو نداره.... تو فقط زیادے معصومے واسہ بازیاے بابات!
_مگہ من واسہ بابام ارزشمندم؟
_نیستی؟
لرزید. جواب نداد.
بیشتر فشردمش.
ڪاش گریہ ڪند ، ڪاش!👌
#هاف
#پارت۳۳۰
وارد سوییتمان شدیم .
نالید : سردمه!
_گرمت میڪنم!
روے تخت نشاندمش و گفتم : لباستو دربیارم!؟
_وقتے دست و پام حس ندارن ، میتونم بگم نه؟
از بغض خفہ ے درون صدایش ڪہ سعے میڪرد پنهانش ڪند ، دستم مشت شد.
ڪاش گریہ ڪند.
تمام سعے من الان بہ گریہ انداختن اوست.
باید این تاول چرڪے باز شود.
وگرنہ عفونتش تا جهنم راهیمان میڪند.
آرام لباسش را از تنش در آوردم.
دل دل میزد اما دریغ از گریہ ے درست و حسابی!
یڪے دو قطرہ اشڪ ڪہ مرهم نیست!
اهل گریہ نبودم اما میدانستم چہ قدر میتواند گاهے علاج باشد.
از درون ڪشو ، لباس هاے راحتے اش را بیرون آوردم و سمتش رفتم .
تا آمدم تنش ڪنم گفت : باید....باید...برم دستشویی!
_میبرمت!
نگذاشت بغلش ڪنم.
آرام گفت : میتونم خودم.
بلند شد و با همان لباس زیر ، آرام آرام سمت دستشویے رفت .
سر راهش هم پدے برداشت ڪہ از چشمم دور نماند.
وقتے از سرویس برگشت ، دور گردنش و سر و صورتش خیس آب بود.
مسلم بود ڪہ سرش را زیر شیر گرفتہ است.
لباس هایش را برداشتم و طرفش رفتم:
_مگہ نگفتے سردمه!؟
لرزان گفت : ڪسے تا حالا از سرما مردہ مگه؟؟؟
همانطور ڪہ تیشرتش را تنش میڪردم گفتم :
هوم ، خیلیا ، ولے تو ڪوہ و دمر ، اینجورے نمیتونے خودتو بڪشے فقط سرما میخوری!
_نم...نمیخوام خودمو بڪشم ڪه!
_ڪارات معنے دیگہ اے نمیده!
ڪاملا بے هوا گفت :
من نمیخوام بمیرم عماد!
با صداے خفہ اش ،احساس خفگے ڪردم.
دستم را ڪنار گونہ اش گذاشتم و گفتم: میذارم مگہ من؟
_نہ! ولی...
_ولے چی؟
سڪوت ڪرد.
شلوارش را هم پوشاندم و نشستم و او را روے پاهایم نشاندم.
_هوم؟ ولے چی؟
_نمیدونم!
_چیو نمیدونی؟
_ڪہ چہ گناهے ڪردم ، ڪیو عذاب دادم ڪہ حقمہ مثل پریا...خون ..از چشمم...از چشمم ... وای!
_شششش ببین... تو گناهے ندارے ، هیچ ڪسیو هم عذاب ندادی... تا حالا برات سوال نشدہ ڪہ چرا بادیگارداے اینجا اسلحہ دارن؟
_چرا ، بابا گفت واسہ امنیت و محافظت بیشتر!
_ نگفت محافظت در برابر ڪی؟
_نه
_پس من میگم... پدر تو بہ خاطر موقعیتے ڪہ دارہ و خودتم خوب میدونے چہ ثروتے رو جمع ڪردہ ، ڪم دشمن ندارہ ، گاهے عین آدم و مردونہ دشمنے میڪنن و رو بازے میڪنن گاهے هم میخوان ارزشمندتریناشو ازش بگیرن ، یہ بار سهیلو گرفتن، میخواستن امشب هم تو رو بگیرن ، این تقصیر تو نیست. هیچ ربطے بہ روابط تو نداره.... تو فقط زیادے معصومے واسہ بازیاے بابات!
_مگہ من واسہ بابام ارزشمندم؟
_نیستی؟
لرزید. جواب نداد.
بیشتر فشردمش.
ڪاش گریہ ڪند ، ڪاش!👌
#رمان_قصه_اینجاست
#هاف
#پارت۳۳۱
نمے دانستم چہ بگویم تا آرامش ڪنم.
ڪلا در حرف زدن ، آنهم از نوع آرامبخش خوب نبودم.
بیشتر بلد بودم ترس بندازم بہ جان آدم ها!
ڪارم بود خب!
نہ اینڪہ دوست داشتہ باشم همہ از من بترسند.
داشتم فڪر میڪردم چہ بگویم ڪہ هم آرام شود و هم گریہ ڪند ڪہ خودش بدون مقدمہ سر در گلویم فرو برد و نالید:
_تشنمه!
با لحن ملایمے گفتم : وقتے میزنے میشڪونے باید فڪر اینجاشم باشی!
_بیچارہ بهنام ، خیلے بد باهاش رفتار ڪردم!
_نگران بهنام نباش ، ڪلا اونو باید زد.
از لحنم ، احساس ڪردم ڪہ نیمچہ لبخندے زد.
قرار بود بہ گریہ اش بیندارم ، چہ شدہ ڪہ دارم میخندانمش؟
نوازشم را متوقف ڪردم و گفتم:
_بذار برم برات آب بیارم!
سفت مرا چسبید و گوشہ گردنم قایم شد و گفت : نه!
اخم ڪردم : تا ڪے میخواے گشنگے و تشنگے بڪشے ؟
_تا.... تا...
_تا؟
بے هوا سر از لاے گردنم بیرون آورد و چشمان پر آبش را درون چشمانم قفل ڪرد و گفت : اگه... من مردہ بودم...تو ، تو زن میگرفتی؟
از ، از این شاخہ بہ آن شاخہ پریدنش معلوم بود هنوز التیام نیافته.
چشم ریز ڪردم و گفتم : غزل ، این چہ سوالیه؟
_جواب منو بدہ ! زن میگرفتی!؟
ڪمے مڪث ڪردم ، نہ اینڪہ بہ جواب دادن فڪر ڪنم ، داشتم فڪر میڪردم چہ ڪنم تا آرام شود.
چہ بگویم ڪہ از شوڪ دربیاید!
اما مڪثم برایش گران تمام شد:
_آرہ ، معلومہ ڪہ ارہ ، عصرم گفتے ڪہ تمایل دارے باز زن بگیری!!! شوخے بود؟؟؟ نخیرم ، شوخے شوخے جدیش ڪردے! ناراحتے الان نمردم؟
عصبانے شدم.
غریدم : غزل ، بفهم جے میگے ، بہ خودت بیا دیگہ، منو چے دیدے؟ ، یہ زالوے هوس باز؟؟؟ تو تاحالا دیدے من چشمم روے زن دیگہ اے بره؟
با بغض متورم شدہ نالید: نه.........
نفس عمیقے ڪشید تا بغضش پایین برود.
نباید میگذاشتم.
این بغض امشب باید باز میشد.
میترڪید.
از بین میرفت.
حتے اگر زندگیمان را سیل بردارد!👌
#هاف
#پارت۳۳۱
نمے دانستم چہ بگویم تا آرامش ڪنم.
ڪلا در حرف زدن ، آنهم از نوع آرامبخش خوب نبودم.
بیشتر بلد بودم ترس بندازم بہ جان آدم ها!
ڪارم بود خب!
نہ اینڪہ دوست داشتہ باشم همہ از من بترسند.
داشتم فڪر میڪردم چہ بگویم ڪہ هم آرام شود و هم گریہ ڪند ڪہ خودش بدون مقدمہ سر در گلویم فرو برد و نالید:
_تشنمه!
با لحن ملایمے گفتم : وقتے میزنے میشڪونے باید فڪر اینجاشم باشی!
_بیچارہ بهنام ، خیلے بد باهاش رفتار ڪردم!
_نگران بهنام نباش ، ڪلا اونو باید زد.
از لحنم ، احساس ڪردم ڪہ نیمچہ لبخندے زد.
قرار بود بہ گریہ اش بیندارم ، چہ شدہ ڪہ دارم میخندانمش؟
نوازشم را متوقف ڪردم و گفتم:
_بذار برم برات آب بیارم!
سفت مرا چسبید و گوشہ گردنم قایم شد و گفت : نه!
اخم ڪردم : تا ڪے میخواے گشنگے و تشنگے بڪشے ؟
_تا.... تا...
_تا؟
بے هوا سر از لاے گردنم بیرون آورد و چشمان پر آبش را درون چشمانم قفل ڪرد و گفت : اگه... من مردہ بودم...تو ، تو زن میگرفتی؟
از ، از این شاخہ بہ آن شاخہ پریدنش معلوم بود هنوز التیام نیافته.
چشم ریز ڪردم و گفتم : غزل ، این چہ سوالیه؟
_جواب منو بدہ ! زن میگرفتی!؟
ڪمے مڪث ڪردم ، نہ اینڪہ بہ جواب دادن فڪر ڪنم ، داشتم فڪر میڪردم چہ ڪنم تا آرام شود.
چہ بگویم ڪہ از شوڪ دربیاید!
اما مڪثم برایش گران تمام شد:
_آرہ ، معلومہ ڪہ ارہ ، عصرم گفتے ڪہ تمایل دارے باز زن بگیری!!! شوخے بود؟؟؟ نخیرم ، شوخے شوخے جدیش ڪردے! ناراحتے الان نمردم؟
عصبانے شدم.
غریدم : غزل ، بفهم جے میگے ، بہ خودت بیا دیگہ، منو چے دیدے؟ ، یہ زالوے هوس باز؟؟؟ تو تاحالا دیدے من چشمم روے زن دیگہ اے بره؟
با بغض متورم شدہ نالید: نه.........
نفس عمیقے ڪشید تا بغضش پایین برود.
نباید میگذاشتم.
این بغض امشب باید باز میشد.
میترڪید.
از بین میرفت.
حتے اگر زندگیمان را سیل بردارد!👌
Mia & Sebastian’s Theme
@IROproxy
❣﷽❣
🤩آرزوے امشبم
🤩آرزو میڪنم
🤩هرڪسے حالش خوب نیست
🤩خدایہ شادے یهویے
🤩هُل بدہ تو زندگیش
🤩آمین جانان دل
🤩خوابتون آروم عزیزان
🤩شبتون عاشقونہ با خدا🐬🌙🕊
جـ♥️ـان بہ فداے حضرت عشق😍
خداوندا سپاس سپاس سپاس🙏🏻
سلام شب بخیر🌹❤️
🤩آرزوے امشبم
🤩آرزو میڪنم
🤩هرڪسے حالش خوب نیست
🤩خدایہ شادے یهویے
🤩هُل بدہ تو زندگیش
🤩آمین جانان دل
🤩خوابتون آروم عزیزان
🤩شبتون عاشقونہ با خدا🐬🌙🕊
جـ♥️ـان بہ فداے حضرت عشق😍
خداوندا سپاس سپاس سپاس🙏🏻
سلام شب بخیر🌹❤️
❣﷽❣
خدایا...
ما بے تو
خیلے ناچیز و تنهاییم.."🖐🏻
شڪر ڪہ
دستمو ن رومحڪم گرفتی و
هوامون رو دارے
دورت بگردم..(:♥️
جـ♥️ـان بہ فداے حضرت عشق😍
خداوندا سپاس سپاس سپاس🙏🏻
خدایا...
ما بے تو
خیلے ناچیز و تنهاییم.."🖐🏻
شڪر ڪہ
دستمو ن رومحڪم گرفتی و
هوامون رو دارے
دورت بگردم..(:♥️
جـ♥️ـان بہ فداے حضرت عشق😍
خداوندا سپاس سپاس سپاس🙏🏻
آنقدر
خیالبافی ات
کرده ام که تجار فرش
نقش تورا می خواهند.....!!
࿐••♡♡••࿐
خیالبافی ات
کرده ام که تجار فرش
نقش تورا می خواهند.....!!
࿐••♡♡••࿐
به ذوق چشم مستت
مے پرستے میتوان ڪردن
≫♡ᬼ𝓐 ✞
به ذوق چشم مستت
مے پرستے میتوان ڪردن
≫♡ᬼ𝓐 ✞
از گوشه ی چشمانت
تا کوچه های دلتنگی
فاصله ی زیادی نیست
و پشت قدم هایت
تا انتهای زندگی
ثانیه ای بیشتر زمان نمی خواهد
اینجا ،
#دلتنگی
به اوج خودش رسیده است
و مرگ هر چند ساعت در میان
به سراغم می آید
راستی ،
آنجا
پشت پلک هایی
که برای من بسته ای
چگونه میگذرد....
༅✤ ⃟🌸 ⃟ ✤༅
تا کوچه های دلتنگی
فاصله ی زیادی نیست
و پشت قدم هایت
تا انتهای زندگی
ثانیه ای بیشتر زمان نمی خواهد
اینجا ،
#دلتنگی
به اوج خودش رسیده است
و مرگ هر چند ساعت در میان
به سراغم می آید
راستی ،
آنجا
پشت پلک هایی
که برای من بسته ای
چگونه میگذرد....
༅✤ ⃟🌸 ⃟ ✤༅
༒☬☬༒:
ادما به اندازه حرفاي نزدشون
از هم دور ميشن
༻✯♡☆
حرفایى که زیادى قشنگن
واقعى نیستن .
༻✯♡☆
اگر در مورد ڪسے قــضاوت نڪنید
لال نمیــشید
༻✯♡☆
ادما به اندازه حرفاي نزدشون
از هم دور ميشن
༻✯♡☆
حرفایى که زیادى قشنگن
واقعى نیستن .
༻✯♡☆
اگر در مورد ڪسے قــضاوت نڪنید
لال نمیــشید
༻✯♡☆
.
بـه عصـــری دلخوشـم کـه
بی توقـف ببـارد...
عطرِگیسویت به هرجا!♥️
.
💚💚
بـه عصـــری دلخوشـم کـه
بی توقـف ببـارد...
عطرِگیسویت به هرجا!♥️
.
💚💚
من کسی رو خَــــــط نمیزنم
میرم جملهی بعدی... 👈
💥💥
حس میکرد خیلی بارِشه...
براش یه گاری گرفتم 👌
💥💥
اگه جرأت گفتن #حق رو نداری،
برای کسی که ناحق میگه کَف نزن
💥💥
میرم جملهی بعدی... 👈
💥💥
حس میکرد خیلی بارِشه...
براش یه گاری گرفتم 👌
💥💥
اگه جرأت گفتن #حق رو نداری،
برای کسی که ناحق میگه کَف نزن
💥💥
جاده بهانه است
مقصود چشم ِ توست
من راهی توام
اے مقصد درست
💘💘
جاده بهانه است
مقصود چشم ِ توست
من راهی توام
اے مقصد درست
💘💘
عصر ها ...
خیال بافی ات می چسبد
دو فنجان چای خوش رنگ و
تو هم که نشسته ای
روبروی خیالی من
هنوز می شود تو را نداشت و
#عاشق ماند .
🌾🌾
خیال بافی ات می چسبد
دو فنجان چای خوش رنگ و
تو هم که نشسته ای
روبروی خیالی من
هنوز می شود تو را نداشت و
#عاشق ماند .
🌾🌾
༺🌼🌼༻:
آس بود
و سر دلش شرط بسته بودم؛
💥💥
تو شهری براش فرياد زدم ك
حرف زدن حكمش اعدام بود
💥💥
نقـــاش نیستی ولی
رویــای ‹طُ∞›
دنیــای منو رنگی میڪنه
💥💥
آس بود
و سر دلش شرط بسته بودم؛
💥💥
تو شهری براش فرياد زدم ك
حرف زدن حكمش اعدام بود
💥💥
نقـــاش نیستی ولی
رویــای ‹طُ∞›
دنیــای منو رنگی میڪنه
💥💥
وقتی حس میکنی
بعضیا ازجنس تو نیستن
به موندن کنارشون ادامه نده
🌷
بعضیا ازجنس تو نیستن
به موندن کنارشون ادامه نده
🌷
🕸
بیا شلوغش کنیم
آنقدر ک دنیا درهم بریزد
بعدتو دستِ مرا بگیر
مراببر جایی دور
جایی که ایمانِ من ب تو
ایمانِ تو ب من
وایمانِ ما به عشق
گم نشود میانِ هفت رنگیِ روزگار
💞💞
بیا شلوغش کنیم
آنقدر ک دنیا درهم بریزد
بعدتو دستِ مرا بگیر
مراببر جایی دور
جایی که ایمانِ من ب تو
ایمانِ تو ب من
وایمانِ ما به عشق
گم نشود میانِ هفت رنگیِ روزگار
💞💞
سواد نمیخواهد
بنویس دوستت دارم
مثل شاگردِ کلاسِ اول،
پشتِ سَرت بیانتها تکرار میکنم
💚💚
بنویس دوستت دارم
مثل شاگردِ کلاسِ اول،
پشتِ سَرت بیانتها تکرار میکنم
💚💚