Forwarded from KoodakOnline
هیچ كودكی به پول علاقه ندارد،
زیرا كه هیچ كودكی احمق نیست!
هیچ كودك مایل نیست تا رییس جمهور یا نخست وزیر كشوری شود، زیرا كه كودك هرگز اینقدر احمق نیست! علاقههای كودك بسیار بسیار طبیعیتر است.
او به گلها علاقه دارد، به پروانهها،
به گوش ماهی هایِ كنار ساحل علاقمند است.
او مایل است در زیر ستارگان برقصد،
در نور آفتاب برقصد،
همراه با باد برقصد.
او علاقه دارد تا از درخت یا كوه بالا برود.
او میخواهد در رودخانه شنا كند و یا به اقیانوس بپرد.
علایق كودك كاملاً متفاوت است.
ولی ما تمام انرژیهای او را منحرف میكنیم.
ما میگوییم:
" نیازی نیست از درخت بالا بروی، نیازی نیست از كوه بالا بروی، از نردبام موفقیت بالا برو !
از نردبام ترقّی بالا برو !
از دیگران بیشتر ثروت بیندوز .
رقابت كن.
حسودی كن.
صاحب شو.
بجنگ و جنگ برای چیزهای بیمعنی.
:
آنگاه تو تمام شادیات را از كف میدهی،
تمام خندهات را از دست میدهی.
آنگاه زندگی بیشتر شبیه كابوس است تا یك لطیفه زیبا ...
👤اشو
@koodakonline
زیرا كه هیچ كودكی احمق نیست!
هیچ كودك مایل نیست تا رییس جمهور یا نخست وزیر كشوری شود، زیرا كه كودك هرگز اینقدر احمق نیست! علاقههای كودك بسیار بسیار طبیعیتر است.
او به گلها علاقه دارد، به پروانهها،
به گوش ماهی هایِ كنار ساحل علاقمند است.
او مایل است در زیر ستارگان برقصد،
در نور آفتاب برقصد،
همراه با باد برقصد.
او علاقه دارد تا از درخت یا كوه بالا برود.
او میخواهد در رودخانه شنا كند و یا به اقیانوس بپرد.
علایق كودك كاملاً متفاوت است.
ولی ما تمام انرژیهای او را منحرف میكنیم.
ما میگوییم:
" نیازی نیست از درخت بالا بروی، نیازی نیست از كوه بالا بروی، از نردبام موفقیت بالا برو !
از نردبام ترقّی بالا برو !
از دیگران بیشتر ثروت بیندوز .
رقابت كن.
حسودی كن.
صاحب شو.
بجنگ و جنگ برای چیزهای بیمعنی.
:
آنگاه تو تمام شادیات را از كف میدهی،
تمام خندهات را از دست میدهی.
آنگاه زندگی بیشتر شبیه كابوس است تا یك لطیفه زیبا ...
👤اشو
@koodakonline
Forwarded from Mechanical Eng |مهندسی مکانیک via @like
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نتیجه تحقیقات دانشمندان نیز این نکته را اثبات می کند. شهرهای سبزتر جرم و جنایت کمتری دارند. این فیلم در مورد همین موضوع است.
خانه 🏡مهندسی🛠مکانیک⚙️ ↶
@Mechanical_Home
خانه 🏡مهندسی🛠مکانیک⚙️ ↶
@Mechanical_Home
Forwarded from نوج🌱
به نظر میرسد وقت آن رسیده است که جامعه توجهش را به جای "کودک" به "کودکی" معطوف نماید.
وقتی از کودکی حرف میزنیم، میخواهیم از یکجور "کیفیت زیست" حرف بزنیم. وقت آن رسیده به کیفیت زیست کودکانمان بیشتر از خودشان توجه نماییم.
توجه بیش از حد به کودک و غفلت از کیفیت زندگی او جامعهی ما را دچار over parenting یا تربیتزدگی کرده است. کمتر جایی و کمتر زمانی است که کودکان را بدون حضور یک یا چند بزرگسال در حال مداخله و کنترل مشاهده کنیم. این مسئله یک جور مسمومیت عاطفی به وجود آورده و حاصلی جز وابستگی و عدم استقلال برای کودکان ندارد.
توجه به کودکی ما را به درنگ و تاملی دوباره بر روی مفاهیمی مانند رشد، یادگیری، آموزش، سلامت و توسعه وادار و به بازتعریف این مفاهیم و واژگان ترغیب مینماید. این امر به ما کمک میکند در آشفته بازاری که پیرامون موضوع کودکی در کمتر از یک دههی اخیر در جامعه ما شکل گرفته است فریب پیمانکاران سعادت را نخوریم و نگذاریم ارزشهای بدلی، بُنجل و سودآوری را که حول و حوش ترکیب نامبارک "کودک دانشمند" میتراشند، به ما قالب کنند.
✍عارف آهنگر، تسهیلگر ارتباط با طبیعت
وقتی از کودکی حرف میزنیم، میخواهیم از یکجور "کیفیت زیست" حرف بزنیم. وقت آن رسیده به کیفیت زیست کودکانمان بیشتر از خودشان توجه نماییم.
توجه بیش از حد به کودک و غفلت از کیفیت زندگی او جامعهی ما را دچار over parenting یا تربیتزدگی کرده است. کمتر جایی و کمتر زمانی است که کودکان را بدون حضور یک یا چند بزرگسال در حال مداخله و کنترل مشاهده کنیم. این مسئله یک جور مسمومیت عاطفی به وجود آورده و حاصلی جز وابستگی و عدم استقلال برای کودکان ندارد.
توجه به کودکی ما را به درنگ و تاملی دوباره بر روی مفاهیمی مانند رشد، یادگیری، آموزش، سلامت و توسعه وادار و به بازتعریف این مفاهیم و واژگان ترغیب مینماید. این امر به ما کمک میکند در آشفته بازاری که پیرامون موضوع کودکی در کمتر از یک دههی اخیر در جامعه ما شکل گرفته است فریب پیمانکاران سعادت را نخوریم و نگذاریم ارزشهای بدلی، بُنجل و سودآوری را که حول و حوش ترکیب نامبارک "کودک دانشمند" میتراشند، به ما قالب کنند.
✍عارف آهنگر، تسهیلگر ارتباط با طبیعت
Forwarded from اتچ بات
«کودکان در عصر فراواقعیت ها»
در برخی روزها که با کودکان برای دیدن و لمس کردن حیوانات به «باغ نوازش» که محل نگهداری حیواناتی چون اسب و الاغ و گاو و مارال و .... است، می رویم شاهد آن هستم که گاهی کودکی در میان جمع با شگفتی انگشت اشاره اش را به یکی از حیوانات میگیرد و میگوید: «خاله ببین همون که تو کارتن هم هست، من این رو تو کارتن دیده بودم!!»
همچنین کودکان وقتی از ارتفاعی بالا میروند با واقعیت ترس مواجه میشوند و زیر لب میگویند «پس چرا تو کارتن فلان شخصیت میتونست راحت بپره؟ چرا من نمیتونم؟»
گاه میبینم کودکان با بستن یک ساعت که در انیمیشن شخصیت قهرمان آن را به مچ دستش بسته، تصور می کنند قدرت بیشتری پیدا کرده اند و می توانند از عهده ی خیلی کارها برآیند اما به محض اینکه ساعت خود را نمی یابند تصور میکنند قدرت خود را از دست داده اند و دیگر کاری از آن ها بر نمی آید و احساس ناتوانی آن ها را فرا می گیرد.
کودکان امروز با تصاویر رسانه ها و انیمیشن ها محاصره شده اند و جهان بیرون را از دریچه تصاویر آنها می شناسند. این امر موجب می شود که کودکان به جای واقعیت ها با «فراواقعیت ها» در ارتباط باشند و از تجربه محیط و پدیده های واقعی محروم شوند.
رسانه های امروز تخیلات کودکان را قالب بندی می کنند و آنها را در راستای اهداف خود استاندارد می سازند. آنها بر جریان تخیلات مسلط می شوند و خیال های کودکانه را به خدمت می گیرند. در برابر، مدرسه طبیعت زمینه آشنایی کودکان با واقعیت های مختلف طبیعی و انسانی را فراهم می آورد و در جهت رشد خلاقانه و آزاد تخیلات در کودکان زمینه سازی می کند. در اینجا کودکان می توانند با گیاهان، حیوانات، آب، خاک، درختان، ابزار کار و انسانها به نحو مستقیم مواجه شوند و ترس ها و شوق ها و لذت ها .... را به شیوه منحصر به فرد خود تجربه و درک کنند.
اکنون ما در دنیای «فراواقعیت ها» زندگی میکنیم و به ندرت با پدیده های واقعی مواجه می شویم. شناخت ما از یکدیگر، حیوانات، گیاهان و اشیا براساس تصویریست که رسانه ها در ذهن ما ایجاد کرده اند.
کودکان نیز از این امر مستثنی نیستند. آن ها به عنوان یکی از مهمترین گروه های هدفِ
رسانه ها، جهان را از چشم آن ها می نگرند. در چنین وضعیتی مدرسه طبیعت تلاش می کند تا کودکان را در دنیایی واقعی تر قرار دهد. هنگامی که کودکان درعوض سرگرم بودن با بازی های رایانه ای و تماشای منفعلانه انیمیشین ها و برنامه های تلویزیونی به نحوی فعال با درخت، گیاه، حیوانات و کودکان دیگر بازی می کنند تصویر واقعی تری از طبیعت و انسان خواهند داشت.
آنها در جریان تعامل با یکدیگر و بازی آزادانه در طبیعت به تدریج می آموزند که برخلاف آنچه رسانه ها نشان میدهند نمی توان به راحتی از بلندی به پایین پرید، ساعت یا کمربند جادویی نمی تواند آنها را نجات دهد و ترس و درد و هیجانات مقولاتی واقعی هستند.
در حقیقت کودک با تجربه مستقیم طبیعت و دنیای انسانی با محدودیت های محیطی، فردی، احساسات و غرایز آشنا می شود و در دنیایی محسوس و تجربی قدم می گذارد.
✍: سعیده ابیانه، تسهیلگر ارتباط کودک با طبیعت
@baghNS
در برخی روزها که با کودکان برای دیدن و لمس کردن حیوانات به «باغ نوازش» که محل نگهداری حیواناتی چون اسب و الاغ و گاو و مارال و .... است، می رویم شاهد آن هستم که گاهی کودکی در میان جمع با شگفتی انگشت اشاره اش را به یکی از حیوانات میگیرد و میگوید: «خاله ببین همون که تو کارتن هم هست، من این رو تو کارتن دیده بودم!!»
همچنین کودکان وقتی از ارتفاعی بالا میروند با واقعیت ترس مواجه میشوند و زیر لب میگویند «پس چرا تو کارتن فلان شخصیت میتونست راحت بپره؟ چرا من نمیتونم؟»
گاه میبینم کودکان با بستن یک ساعت که در انیمیشن شخصیت قهرمان آن را به مچ دستش بسته، تصور می کنند قدرت بیشتری پیدا کرده اند و می توانند از عهده ی خیلی کارها برآیند اما به محض اینکه ساعت خود را نمی یابند تصور میکنند قدرت خود را از دست داده اند و دیگر کاری از آن ها بر نمی آید و احساس ناتوانی آن ها را فرا می گیرد.
کودکان امروز با تصاویر رسانه ها و انیمیشن ها محاصره شده اند و جهان بیرون را از دریچه تصاویر آنها می شناسند. این امر موجب می شود که کودکان به جای واقعیت ها با «فراواقعیت ها» در ارتباط باشند و از تجربه محیط و پدیده های واقعی محروم شوند.
رسانه های امروز تخیلات کودکان را قالب بندی می کنند و آنها را در راستای اهداف خود استاندارد می سازند. آنها بر جریان تخیلات مسلط می شوند و خیال های کودکانه را به خدمت می گیرند. در برابر، مدرسه طبیعت زمینه آشنایی کودکان با واقعیت های مختلف طبیعی و انسانی را فراهم می آورد و در جهت رشد خلاقانه و آزاد تخیلات در کودکان زمینه سازی می کند. در اینجا کودکان می توانند با گیاهان، حیوانات، آب، خاک، درختان، ابزار کار و انسانها به نحو مستقیم مواجه شوند و ترس ها و شوق ها و لذت ها .... را به شیوه منحصر به فرد خود تجربه و درک کنند.
اکنون ما در دنیای «فراواقعیت ها» زندگی میکنیم و به ندرت با پدیده های واقعی مواجه می شویم. شناخت ما از یکدیگر، حیوانات، گیاهان و اشیا براساس تصویریست که رسانه ها در ذهن ما ایجاد کرده اند.
کودکان نیز از این امر مستثنی نیستند. آن ها به عنوان یکی از مهمترین گروه های هدفِ
رسانه ها، جهان را از چشم آن ها می نگرند. در چنین وضعیتی مدرسه طبیعت تلاش می کند تا کودکان را در دنیایی واقعی تر قرار دهد. هنگامی که کودکان درعوض سرگرم بودن با بازی های رایانه ای و تماشای منفعلانه انیمیشین ها و برنامه های تلویزیونی به نحوی فعال با درخت، گیاه، حیوانات و کودکان دیگر بازی می کنند تصویر واقعی تری از طبیعت و انسان خواهند داشت.
آنها در جریان تعامل با یکدیگر و بازی آزادانه در طبیعت به تدریج می آموزند که برخلاف آنچه رسانه ها نشان میدهند نمی توان به راحتی از بلندی به پایین پرید، ساعت یا کمربند جادویی نمی تواند آنها را نجات دهد و ترس و درد و هیجانات مقولاتی واقعی هستند.
در حقیقت کودک با تجربه مستقیم طبیعت و دنیای انسانی با محدودیت های محیطی، فردی، احساسات و غرایز آشنا می شود و در دنیایی محسوس و تجربی قدم می گذارد.
✍: سعیده ابیانه، تسهیلگر ارتباط کودک با طبیعت
@baghNS
Telegram
attach 📎
Forwarded from ادبیات کودکان
🔺گفتوگوی مجله آلمانی GEO Wissen با گرالد هیوتر
دکتر گرالد هیوتر، پروفسور زیستشناسی اعصاب (Neurobiology) است و یکی از زمینههای پژوهشی او بررسی تأثیر تجربههای اوّلیه بر رشد مغز انسان است.
✍🏼برگردان: #توبا_صابری #آرش_برومند
#کودک_و_طبیعت
#مدرسه_طبیعت
👈🏽این گفتوگو را در کتابک بخوانید
https://ketabak.org/6b4yf
🌿
@koodaki_org
دکتر گرالد هیوتر، پروفسور زیستشناسی اعصاب (Neurobiology) است و یکی از زمینههای پژوهشی او بررسی تأثیر تجربههای اوّلیه بر رشد مغز انسان است.
✍🏼برگردان: #توبا_صابری #آرش_برومند
#کودک_و_طبیعت
#مدرسه_طبیعت
👈🏽این گفتوگو را در کتابک بخوانید
https://ketabak.org/6b4yf
🌿
@koodaki_org
موسسه کودک و طبیعت قاصدک pinned «دوستان و همراهان گرامی قاصدک ضمن سپاس و تقدیر از همدلیها و همراهیهای صمیمانه همه شما بزرگواران در یک سال گذشته، با احترام به اطلاع می رسانیم فعالیت #مدرسه_طبیعت_قاصدک از تاریخ ۲۱ تیرماه ۱۳۹۸ خاتمه یافته و تا اطلاع ثانوی تعطیل است... 🍀»
موسسه کودک و طبیعت قاصدک
دیروز که پشت دیوار قاصدک از من جدا شدی با خود اندیشیدم ای کاش میتوانستم در گوشهای معصوم چهارساله ات نجوا کنم پسرم برو و زمزمه دلنشین برگها و درختان را به جان بشنو، و اگر آسمان نم نم بارانی به سویت روانه کرد رو به او کن و با لبخند هدیه اش را بپذیر، و روحت را…
برای قاصدک
از روزی که شنیدهام بناست مدرسه طبیعت قاصدک پایان بگیرد، احساس میکنم باری به روحم نشسته، باری که سنگینی میکند و فرو میریزد همه آن حالهای خوبی که با سپردن مانی به قاصدک از کودکانه دلم سر میکشید.
با خودم میگویم بنویس... حرفهای گفتنی، احساسات عمیق، باید که جایی ثبت شوند، باید به روی کاغذ جاری شوند، تا که گم نشوند و گم نشویم در این طوفان بی تفاوتی و کرخ ماندگی... و شاید کلامت راهی پیدا کند به سوی واژه گان مستور مانده ای که جایی در خلوت دلی، همدردی را انتظار میکشند.
باید بگویم، میترسم که نگفتنم بیقاصدکشدگی را هم به عادت هر روزم تبدیل کند، همانگونه که عادت کرده ایم به عادت کردن، به بی تفاوتیها، به زخمهایی که همچون نسیمی بر ما میوزد و بخشی از شاد بودنمان و انسان بودنمان را دم به دم میخراشد.... و ما باز عادت میکنیم.
باید بگویم. میخواهم ساده بگویم، به سادگی خود طبیعت. میخواهم از خودم بگویم، از خودمان.
من مادر مانی هستم. روزگاری که هنوز کودکی بودم، آنروزها که هنوز دوری از آب و خاک رسم زندگیمان نشده بود، عشقی پا گرفت میان من و زمین و آسمان. عشقی شبیه همه عشقها، گنگ و توصیف نشدنی؛ عمیق و ناگسستنی. میدانم که میدانی از چه سخن میگویم. از آنروز تاکنون من با تمام زخمهایی که بر پیکر معشوقم مینشست، با تمام دیوارهایی که میکوشید به فراموشی بکشاندم، و جداماندگی از طبیعت را به عادت معمولم بدل سازد، حالی را در خودم زنده مییافتم، حالی که میدانستم امانتی است در قلب من، و به رغم کم جانی و ابهامش می بایست زنده بماند، و دست به دست، و نسل به نسل منتقل شود. باور داشتم که عشق به طبیعت یک انتخاب نیست، رسالتی است که زمین بر دوش برخی نهاده است.
بعدها زمانی که مادر شدم، دلنگران و کمتوان میکوشیدم چیزی را به کودکم بازپس بدهم که فکر میکردم سهم ازلی او از زندگی بوده است، سهمی که شیوه زیست من و همنوعانم آنرا به یغما برده و به حاشیه رانده است. من شرمآلوده میکوشیدم کودکم را به طبیعت، و طبیعت را به کودکم بازگردانم. میدانستم آن حس پیوستگی که می بایست از تجربه بدون واسطه طبیعت در وجود او شکل بگیرد، در این روزگار از طبیعت بیگانه شدگی، جز با کوشیدنم محقق نشده، و احساس تعلقی شکل نخواهد گرفت.
وقتی که مانی خیلی کوچک بود من ترسیده از محصور شدن روح فرزندم در دیوارهای به غایت نزدیک خانه، ساعتهای طولانی با پسرک یک ساله، دو ساله و بعدها سه ساله ام در کوچه ها، خیابان ها و پارکها میگشتیم. امید داشتم پسرم با قدم زدن در همان گذرهای سخت و بی احساس، رهایی را بیاموزد. گاهی کنار زمین بازی بچهها همانجایی که درختهای کاج پیر میوههایشان را نثار خاک میکردند و انسانهای بالغ کاری جز پا نهادن بر خاکش نداشتند، من و مانی به زمین مینشستیم و به بهانه بازی دستهایمان را زیر خاک سخت و خشک پنهان میکردیم، چیزی میساختیم، و مشت مشت خاک به سر و روی خودمان میپاشیدیم و میخندیدیم. مادرهای زیادی بهت زده نگاهمان میکردند. مادرهای زیادی تذکر داده و از آلودگی و کثیفی پرهیزم میدادند. ولی من فقط میخواستم پسرم خاک را احساس کند، که خاک را باور کند.
تنها خدا میداند وقتی برای اولین بار اسم مدرسه طبیعت را بر حسب تصادف شنیدم چه شوری در دلم به پا شد. ندایی بود که مرا از احساس تنهایی در تجربه جداماندگی از طبیعت میرهانید. نویدی بود که میگفت هنوز هم هستند مردمانی که عاشقند. آنها یکدیگر را مییابند و برای تحقق عشقشان میکوشند. انگار تمام دردمندان طبیعت صدایی واحد یافته بودند به اسم مدرسه طبیعت و این صدا مرا به سوی خود فرا میخواند. من برای رسیدن مدرسه طبیعت به تهران و برای رسیدن مانی به سن مناسب صبوری کردم و البته مشتاقانه اخبار را پیگیری میکردم. احساس شورانگیز دیگرم وقتی بروز کرد که اسم قاصدک را شنیدم، مدرسه طبیعتی که در ممکن ترین محل برای حضور فرزندم گشایش یافته بود. از همان روز پسرک من قاصدکی شد.
@GhasedakNatureSchool
ادامه... 👇
از روزی که شنیدهام بناست مدرسه طبیعت قاصدک پایان بگیرد، احساس میکنم باری به روحم نشسته، باری که سنگینی میکند و فرو میریزد همه آن حالهای خوبی که با سپردن مانی به قاصدک از کودکانه دلم سر میکشید.
با خودم میگویم بنویس... حرفهای گفتنی، احساسات عمیق، باید که جایی ثبت شوند، باید به روی کاغذ جاری شوند، تا که گم نشوند و گم نشویم در این طوفان بی تفاوتی و کرخ ماندگی... و شاید کلامت راهی پیدا کند به سوی واژه گان مستور مانده ای که جایی در خلوت دلی، همدردی را انتظار میکشند.
باید بگویم، میترسم که نگفتنم بیقاصدکشدگی را هم به عادت هر روزم تبدیل کند، همانگونه که عادت کرده ایم به عادت کردن، به بی تفاوتیها، به زخمهایی که همچون نسیمی بر ما میوزد و بخشی از شاد بودنمان و انسان بودنمان را دم به دم میخراشد.... و ما باز عادت میکنیم.
باید بگویم. میخواهم ساده بگویم، به سادگی خود طبیعت. میخواهم از خودم بگویم، از خودمان.
من مادر مانی هستم. روزگاری که هنوز کودکی بودم، آنروزها که هنوز دوری از آب و خاک رسم زندگیمان نشده بود، عشقی پا گرفت میان من و زمین و آسمان. عشقی شبیه همه عشقها، گنگ و توصیف نشدنی؛ عمیق و ناگسستنی. میدانم که میدانی از چه سخن میگویم. از آنروز تاکنون من با تمام زخمهایی که بر پیکر معشوقم مینشست، با تمام دیوارهایی که میکوشید به فراموشی بکشاندم، و جداماندگی از طبیعت را به عادت معمولم بدل سازد، حالی را در خودم زنده مییافتم، حالی که میدانستم امانتی است در قلب من، و به رغم کم جانی و ابهامش می بایست زنده بماند، و دست به دست، و نسل به نسل منتقل شود. باور داشتم که عشق به طبیعت یک انتخاب نیست، رسالتی است که زمین بر دوش برخی نهاده است.
بعدها زمانی که مادر شدم، دلنگران و کمتوان میکوشیدم چیزی را به کودکم بازپس بدهم که فکر میکردم سهم ازلی او از زندگی بوده است، سهمی که شیوه زیست من و همنوعانم آنرا به یغما برده و به حاشیه رانده است. من شرمآلوده میکوشیدم کودکم را به طبیعت، و طبیعت را به کودکم بازگردانم. میدانستم آن حس پیوستگی که می بایست از تجربه بدون واسطه طبیعت در وجود او شکل بگیرد، در این روزگار از طبیعت بیگانه شدگی، جز با کوشیدنم محقق نشده، و احساس تعلقی شکل نخواهد گرفت.
وقتی که مانی خیلی کوچک بود من ترسیده از محصور شدن روح فرزندم در دیوارهای به غایت نزدیک خانه، ساعتهای طولانی با پسرک یک ساله، دو ساله و بعدها سه ساله ام در کوچه ها، خیابان ها و پارکها میگشتیم. امید داشتم پسرم با قدم زدن در همان گذرهای سخت و بی احساس، رهایی را بیاموزد. گاهی کنار زمین بازی بچهها همانجایی که درختهای کاج پیر میوههایشان را نثار خاک میکردند و انسانهای بالغ کاری جز پا نهادن بر خاکش نداشتند، من و مانی به زمین مینشستیم و به بهانه بازی دستهایمان را زیر خاک سخت و خشک پنهان میکردیم، چیزی میساختیم، و مشت مشت خاک به سر و روی خودمان میپاشیدیم و میخندیدیم. مادرهای زیادی بهت زده نگاهمان میکردند. مادرهای زیادی تذکر داده و از آلودگی و کثیفی پرهیزم میدادند. ولی من فقط میخواستم پسرم خاک را احساس کند، که خاک را باور کند.
تنها خدا میداند وقتی برای اولین بار اسم مدرسه طبیعت را بر حسب تصادف شنیدم چه شوری در دلم به پا شد. ندایی بود که مرا از احساس تنهایی در تجربه جداماندگی از طبیعت میرهانید. نویدی بود که میگفت هنوز هم هستند مردمانی که عاشقند. آنها یکدیگر را مییابند و برای تحقق عشقشان میکوشند. انگار تمام دردمندان طبیعت صدایی واحد یافته بودند به اسم مدرسه طبیعت و این صدا مرا به سوی خود فرا میخواند. من برای رسیدن مدرسه طبیعت به تهران و برای رسیدن مانی به سن مناسب صبوری کردم و البته مشتاقانه اخبار را پیگیری میکردم. احساس شورانگیز دیگرم وقتی بروز کرد که اسم قاصدک را شنیدم، مدرسه طبیعتی که در ممکن ترین محل برای حضور فرزندم گشایش یافته بود. از همان روز پسرک من قاصدکی شد.
@GhasedakNatureSchool
ادامه... 👇
ادامه...👇
از آن زمان تا کنون، (من و پدرش که هر بار مشتاقانه عکسهای قاصدک را واکاوی میکردیم)، قاصدک را در همه حالی تجربه کردیم و زیستیم، قاصدک گرم و آفتابی، قاصدک برگ ریز، قاصدک یخزده و برفی، قاصدک نورس و تازه. اگرچه قاصدک طبیعتی کوچک بود و محصور، اما هر چه که میخواستیم با آن مانی به طبیعت دچار شود در خود داشت. امروز که عکسهای مانی در قاصدک را مرور میکردم بار دیگر او را در همه حالات خوش قاصدکیش دیدم و احساس کردم. مانی که روی تاب طنابی خود را رها کرده بود، مانی که بغل بغل برگ پاییزی به هوا میریخت، مانی که آهنگ خودساختهاش را با شوق مینواخت، مانی که در خلوتی گرم، تک و تنها لی لی میکرد، مانی که بر زمینی یخزده به سختی راه می گشود، مانی که برای خرگوشها لانه میساخت، مانی که بوی خوش هیزم های نیم سوخته را نفس می کشید... من با تمام این عکسها قاصدک را تجربه کردم و با پسرم همه آن روزها را بوییدم و درونی ساختم. اگرچه مرور همین عکسها دلتنگی امروزم را دوچندان کرده است، اما بسیار شادان و قدردانم که مانی با هر بو، رنگ و احساسی که برای جوانه زدن عشق طبیعت بدان نیاز داشته در قاصدک زندگی کرده است.
امروز بناست که قاصدک نباشد، یا مدرسه طبیعت قاصدک نباشد، و یا هر واقعهای شبیه این، که برای من تنها یک معنا دارد، اینکه مدرسه طبیعت که میتوانست مامن و پرورشگاه عاشقان طبیعت باشد، بنا است مدتی مسکوت و مهجور بماند. ولی اطمینان دارم که عشق به طبیعت فراموش شدنی نیست. تعطیل کردنی نیست. این عشق زنده می ماند، دست به دست، و نسل به نسل منتقل میشود و روزی باز پیوند می دهد همه مردان و زنانی که از جانب طبیعت آوایی برای دل سپردن و پیوستن به او، بر گوش جانشان نشسته باشد.
با احترام و سپاس
منصوره تبریزی، مادر مانی پسرک قاصدکی
#دلنوشته
@GhasedakNatureSchool
از آن زمان تا کنون، (من و پدرش که هر بار مشتاقانه عکسهای قاصدک را واکاوی میکردیم)، قاصدک را در همه حالی تجربه کردیم و زیستیم، قاصدک گرم و آفتابی، قاصدک برگ ریز، قاصدک یخزده و برفی، قاصدک نورس و تازه. اگرچه قاصدک طبیعتی کوچک بود و محصور، اما هر چه که میخواستیم با آن مانی به طبیعت دچار شود در خود داشت. امروز که عکسهای مانی در قاصدک را مرور میکردم بار دیگر او را در همه حالات خوش قاصدکیش دیدم و احساس کردم. مانی که روی تاب طنابی خود را رها کرده بود، مانی که بغل بغل برگ پاییزی به هوا میریخت، مانی که آهنگ خودساختهاش را با شوق مینواخت، مانی که در خلوتی گرم، تک و تنها لی لی میکرد، مانی که بر زمینی یخزده به سختی راه می گشود، مانی که برای خرگوشها لانه میساخت، مانی که بوی خوش هیزم های نیم سوخته را نفس می کشید... من با تمام این عکسها قاصدک را تجربه کردم و با پسرم همه آن روزها را بوییدم و درونی ساختم. اگرچه مرور همین عکسها دلتنگی امروزم را دوچندان کرده است، اما بسیار شادان و قدردانم که مانی با هر بو، رنگ و احساسی که برای جوانه زدن عشق طبیعت بدان نیاز داشته در قاصدک زندگی کرده است.
امروز بناست که قاصدک نباشد، یا مدرسه طبیعت قاصدک نباشد، و یا هر واقعهای شبیه این، که برای من تنها یک معنا دارد، اینکه مدرسه طبیعت که میتوانست مامن و پرورشگاه عاشقان طبیعت باشد، بنا است مدتی مسکوت و مهجور بماند. ولی اطمینان دارم که عشق به طبیعت فراموش شدنی نیست. تعطیل کردنی نیست. این عشق زنده می ماند، دست به دست، و نسل به نسل منتقل میشود و روزی باز پیوند می دهد همه مردان و زنانی که از جانب طبیعت آوایی برای دل سپردن و پیوستن به او، بر گوش جانشان نشسته باشد.
با احترام و سپاس
منصوره تبریزی، مادر مانی پسرک قاصدکی
#دلنوشته
@GhasedakNatureSchool