🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوهفتاد_و_نهم
💢عطش برای یادگیری
بعد از برقراری آتش بس بین ایران و عراق، آسایشگاهای چهارده گانه تکریت یازده، هر کدوم تبدیل شده بود به دانشکدههای کوچکی که همه نوع کلاس زبان، ریاضی، تاریخ، قرآن، اعتقادات، احکام تا شیمی و فیزیک و غیره یافت می شد و کلاسا از دو نفر تا ده نفره وجود داشت و گاهی وقتا برای سر خاروندن نداشتیم. نکته قابل توجه در این مقطع عطش فوق العاده افراد برای یادگیری بود. هر چند نفر دور هم جمع می شدن و با التماس از کسی که چیزی بلد بود میخواستن کلاسی براشون برگزار کنه و چیزی یادشون بده.
در تمامی طول عمرم تا به امروز چنین شوق و عطشی برای هیچ کار علمی و آموزشی به اندازه آن یکسالی که در بند یک اردوگاه تکریت یازده شاهدش بودم ندیدهم. کار بجایی رسیده بود که مدرسین بشدت تحت فشار قرار داشتن. نه میشد به این نوجوون و جوونایی که با علاقه و التماس میومدن و درخواست کلاس داشتن نه گفت! و نه توانایی معدودِ اساتید، جوابگوی این همه نیاز بودن. افرادی که به عنوان استاد، کلاسی رو برگزار میکردن هم که هیچ منبعی جز محفوظات و دانستههای قبلی خودشون در اختیار نداشتن. نه کتابی وجود داشت و نه دفتر و قلمی در میون بود. کاغذ و قلم ما همون بود که قبلاً توضیح دادم.
یادم هست در مقطعی در روز، هفت جلسه کلاسای مختلف از تفسیر قرآن و تاریخ اسلام تا احکام و اعتقادات و آموزش سخنوری داشتم و این در حالی بود که خودم بشدت نیاز داشتم در کلاسی شرکت کنم و چیزی یاد بگیرم، اما نیاز و فشار بچه ها مانع از اون بود که بجز پرداختن به قرآن و تدریس کار دیگهای انجام بدم. در هر آسایشگاه هم معمولاً چهار، پنج نفر بیشتر وجود نداشتن که بتونن تدریس کنن و این تعداد به هیچ وجه جوابگوی نیاز و درخواستهای متعدد نبود. لذا فکری به ذهنم رسید که بتونه تا حدودی این خلاء رو پر کنه و اون تربیت معلم و سخنران بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صدوهفتاد_و_نهم
💢عطش برای یادگیری
بعد از برقراری آتش بس بین ایران و عراق، آسایشگاهای چهارده گانه تکریت یازده، هر کدوم تبدیل شده بود به دانشکدههای کوچکی که همه نوع کلاس زبان، ریاضی، تاریخ، قرآن، اعتقادات، احکام تا شیمی و فیزیک و غیره یافت می شد و کلاسا از دو نفر تا ده نفره وجود داشت و گاهی وقتا برای سر خاروندن نداشتیم. نکته قابل توجه در این مقطع عطش فوق العاده افراد برای یادگیری بود. هر چند نفر دور هم جمع می شدن و با التماس از کسی که چیزی بلد بود میخواستن کلاسی براشون برگزار کنه و چیزی یادشون بده.
در تمامی طول عمرم تا به امروز چنین شوق و عطشی برای هیچ کار علمی و آموزشی به اندازه آن یکسالی که در بند یک اردوگاه تکریت یازده شاهدش بودم ندیدهم. کار بجایی رسیده بود که مدرسین بشدت تحت فشار قرار داشتن. نه میشد به این نوجوون و جوونایی که با علاقه و التماس میومدن و درخواست کلاس داشتن نه گفت! و نه توانایی معدودِ اساتید، جوابگوی این همه نیاز بودن. افرادی که به عنوان استاد، کلاسی رو برگزار میکردن هم که هیچ منبعی جز محفوظات و دانستههای قبلی خودشون در اختیار نداشتن. نه کتابی وجود داشت و نه دفتر و قلمی در میون بود. کاغذ و قلم ما همون بود که قبلاً توضیح دادم.
یادم هست در مقطعی در روز، هفت جلسه کلاسای مختلف از تفسیر قرآن و تاریخ اسلام تا احکام و اعتقادات و آموزش سخنوری داشتم و این در حالی بود که خودم بشدت نیاز داشتم در کلاسی شرکت کنم و چیزی یاد بگیرم، اما نیاز و فشار بچه ها مانع از اون بود که بجز پرداختن به قرآن و تدریس کار دیگهای انجام بدم. در هر آسایشگاه هم معمولاً چهار، پنج نفر بیشتر وجود نداشتن که بتونن تدریس کنن و این تعداد به هیچ وجه جوابگوی نیاز و درخواستهای متعدد نبود. لذا فکری به ذهنم رسید که بتونه تا حدودی این خلاء رو پر کنه و اون تربیت معلم و سخنران بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh