🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
94.4K subscribers
28.6K photos
3.07K videos
10 files
1.98K links
‍▒ ارائه روایات معتبر دینے به شیوه نوین
▓ اگر دعا معتقدانه و خالصانه خوانده نشود بے‌اثرست
▒ اعتقادے به دعانویسے و سرڪتاب نداریم
▓ ڪُپے بدون ذڪر منبع ضمان‌آور است
Download Telegram
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋

🌙 #یڪ_داستان_یڪ_پند

💢 فردی در ڪنار ڪعبه گریه می‌ڪرد. نبی مڪرم اسلام (ص) علت را پرسیدند.

🍃🌸گفت: من انسان خسیسی هستم و وقتی فقیری از من چیزی طلب می‌ڪند، گویی درونم را آتش می‌زند.

🌹 حضرت فرمودند: دور شو از من ڪه آتش تو مرا هم می‌سوزاند.

⭕️قسم به خدای ڪعبه ڪه مرا به راه راست هدایت فرموده، اگر ڪنار ڪعبه هزار رڪعت نماز بخوانی و در سجده آن‌قدر گریه ڪنی ڪه از اشڪِ چشم‌هایت نهرها جاری شود و از آبِ آن نهرها، درختان سبز شود (تمام اعمال تو محو شده) پس از مرگ مستقیم وارد جهنم خواهی شد.

✔️ علاوه بر تاڪید مڪرر و صریح حضرت حق در سوره انسان و الیل به امر نجات بخشی انسان در انفاق خالصانه به خاطر حضرت حق، به فقرا ، این روایت از ڪتاب معراج السعاده مرحوم نراقی (ڪه مورد تایید و تاڪید به مطالعه این ڪتاب از سوی آیت الله بهجت شده است .) نقل گریده است. همه می دانیم بدون نماز و روزه مسلمان نیستیم .چون پیروان بقیه ادیان هم همین ڪارهای نیڪ را انجام می دهند. حال سوال اینجاست: آیا با نماز و روزه خالی و بدون انفاق می توانیم طمع بهشت خدا را داشته باشیم؟!!! چه خوب است از خود حساب بڪشیم قبل از آن ڪه در محضر خدا حسابرسی شویم و به خود دروغ نگوییم.


🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋

💠 #یڪ_داستان

✍🏻در کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی آمده است، امام صادق فرمودند: عابدی در زمان های قدیم در میان غاری خدا را عبادت می کرد. و شب و روز و تمام سال، از درخت اناری تغذیه می کرد که در جلوی غار او قرار داشت. عابد شب و روز در حال عبادت بود.

✍🏻در روز قیامت خداوند به این عابد می فرماید، از فضل و رحمتم او را وارد بهشت کنید. عابد می گوید: من سالها است که تو را عبادت کرده ام ، مرا به خاطر اعمال و عباداتم وارد بهشت کنید.
خداوند به فرشتگان پا در رکابش امر می کند، بنده من از من درخواست ترازوی عدالت مرا کرد. ترازو را بر پا کرده و اعمال او را بسنجید.

✍🏻ترازوی حق بر پا می شود، تمام اعمال عابد را در یک کفه ترازو می گذارند و یک حبه و دانه از انار در کفه دیگر ترازو، کفه عبادات عابد به آسمان می رود و یک حبه نعمت انار خدا بر زمین می چسبد. عابد شرمگین شده و سر به پایین می اندازد تا ترازوی عدالت را که در آن نعمت ها ی خدا و عبادات انسان است، دیگر نبیند.

« اَللّهم عاِملنا بِفَضلِک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلِک »

🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#یڪ_داستان_یڪ_پند

🔷🔹 یڪی از عرفا و اولیا الله نقل می ڪرد، روزی در فرودگاه تبریز از هواپیما پیاده شدم و خواستم تاڪسی ڪرایه ڪنم به منزل برساندم. تاڪسی ها مدل بالا بودند و خودروی پیڪانی آن دور پارڪ ڪرده بود ڪه ڪسی سوار نمی شد. او را دربست ڪرایه ڪردم و به او گفتم: اگر مسافر هم سوار ڪنی ایرادی ندارد. راننده خوشحال شد به چند نفر در مسیر ڪه بودند، چراغی زد و توقف ڪوتاهی ڪرد ولی هم مسیر ما نبودند. ڪسی سوار نشد و بالاخره مرا تنهایی به منزل رساند.

شب در عالم رویا در باغ زیبای بزرگی خودم را دیدم، بسیار خوشحال شدم، پرسیدم ، این باغ برای کیست؟ گفتند: تو. پرسیدم چرا؟ گفت امروز ڪار خیری ڪردی. گفتم،ولی ڪسی سوار نشد و راننده مرا فقط برد و از من ڪرایه گرفت. گفتند: در لحظه ای ڪه راننده در مقابل مسافری می ایستاد تو بیشتر از راننده مشتاق بودی آن مسافر سوار شود وراننده ڪرایه ای بگیرد و وقتی مسافری سوار نمی شد، تو بیشتر از او متاسف می شدی. و این باغ برای نیت خیری بود ڪه در قلبت داشتی، هرچند نمیتوانستی نیت خیر خود را به نتیجه برسانی .

🔷🔹إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا اگر خداوند در قلب های شما (ڪافی است) خیری ببیند، به شما خیر عنایت می ڪند.(انفال70)

🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋

🌷 #یڪ_داستان_یڪ_پند

❄️در ســــــال قــــــحطی، در مســــــجدی
واعظی روی منبر بود و می‌گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می‌چسبند و نمی‌گذارند، صدقه بدهد.

🌸مؤمنــــــــی پای منبـــر این ســـــــخنان
را شنید با تعجّب‌ به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در خانه دارم، می‌روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد.

❄️وقتــــــــــــی که به خــانه رسیـــــــــــد
و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سالِ قحطی، رعایتِ زن و فرزند و خودت را نمی‌کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و…

🌸خلاصه به قــدری او را وســــــوسه کرد
که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت. از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند، را دیدی؟ پاسخ داد: من شیطان‌ها را ندیدم لکن مــادر شیطان را دیدم که نگذاشت.

❄️در روایتـی از حضرت علــے(علیه‌السلام)
آمده است زمان انفاق هفتاد هزار شیطان انسان را وسوسه و التماس می‌کنند که چیزی نبخشد.
انسان می‌خواهد در برابر شیاطین مقاومت کند
اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت‌ بینـی می‌کند و نمی‌گـذارد.


🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋

💠 #یڪ_داستان_یڪ_پند

‼️ مرد فن‌دزدی بود ڪه بعد از خاڪ ڪردن جنازه‌ها شب‌ها سراغ آن‌ها می‌رفت و ڪفن آن‌ها می‌دزدید.

💠 روزی تاجری این ڪفن دزد را صدا ڪرد و گفت: از تو خواهشی دارم این ڪفن ارزشمند را به تو می‌دهم و تو قول بده ڪفن مرا بعد از مرگم ندزدی. ڪفن‌دزد پذیرفت.

💠 تاجر از دنیا رفت و ڪفن‌دزد وسوسه شد شبانه ڪفن او را بدزدد. وقتی دزدید و خواست جنازه را بی‌ڪفن خاڪ ڪند گفت: مرا ببخش تو این همه دزدی ڪردی از مردم سیر نشدی، من چگونه با یڪ ڪفن ڪه به من دادی سیر شوم و از دزدی دست بردارم. مرا ببخش ڪه زیر پیمانم با تو زدم. تو از من پیمانی گرفتی ڪه تا زنده بودی به آن عمل نمی‌ڪردی (حریص دنیا بودی).


🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#یڪ_داستان

💠 پسر جوانی ڪه بی‌نماز بود از دنیا رفت، و یڪی از صمیمی‌ترین دوستانش او را در خواب دید، به او گفت: مرا در صف مؤمنین قرار دادند؛ و با این‌ڪه من در دنیا به حلال و حرام و رعایت اخلاق تا حد ممڪن پایبند بودم ولی برای نماز تنبلی می‌ڪردم و مادرم همیشه بخاطر بی‌نمازی من ناراحت بود و از آخرت من می‌ترسید.

💠 روزی مادرم بخاطر بی‌نمازی من اشڪ ریخت. طاقت اشڪ چشم او را نیاوردم و قول دادم من‌بعد نمازم را بخوانم.

💠 و از آن روز هر وقت مادرم را می‌دیدم فقط برای شادی او و رضایت‌اش نماز می‌خواندم و نمازم ظاهری بود.

💠 بعد از مرگم مرا در صف نمازگزارن وارد ڪردند، سوال ڪردم من ڪه نمازخوان نبودم؟ گفتند: تو هرچند نمازخوان نبودی، ولی برای ڪسب رضایت و شادی مادرت به نماز می‌ایستادی، خشنودی مادر پیرت خشنودی ما بود و ما نام تو را امروز در صف نماز گزاران واقعی ثبت ڪردیم.


🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#یڪ_داستان_یڪ_پند

💖🍃 پـــدر ابوســـعید ابوالخیــــرعـطار ثـروتـمندی بود. خانه‌ای داشت ڪه در تمام دیوارهای آن، اسم سلطان محمود را نوشته بود.

💖🍃 ســــــــــــــــلطان مـحمــــــــــــــود
بـه خــــانه او رفـت و آمد داشت. ابوسعید در نوجوانی به پدر گفت: برای من اتاقی درست ڪن می‌خواهم در آن زندگی ڪنم. پدرش ساخت. ابوسعید در تمام دیوارهای آن ڪلمه الله را نوشت. پدرش گفت: پسرم چرا الله نوشتی اگر سلطان محمود خانه من بیاید ترسم بر من خشم گیرد.

💖🍃ابـوسعیــــــــــد گفــت: پـــــــــــــدر
هـر ڪـس اسـم سلطان خویش بنویسد من هم اسم سلطان خویش نوشتم. اگر سلطان من (الله) مرا دوست داشته باشد، سلطان تو را توان خشم گرفتن بر من نیست

💖🍃و اگـــــر ســــلطان مـــــن تـــــــو را
دوست نداشته باشد سلطان تو را قدرت نگه داشتن از خشم سلطان من نیست. پدر را این حرف فرزند شگفت آمد و راه خود عوض ڪرد و شاگرد پسر در راه معرفت شد.


🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
💟 #یڪ_داستان

💠 امام صادق ع می‌فرمایند :

▫️👈🏻اگر کسی مومنی را به خاطر عیبی که دارد سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر به آن عیب، کسی که سرزنش می‌کند دچار شود. مثال کسی به مومنی خسیس می‌گوید و سرزنشش می‌کند که خسیس هستی حتما از دنیا نخواهد رفت تا خسیس شود و بمیرد.


💠دکتر شریعتی می‌گوید:

▫️👈🏻در کلاس پنجم که درس می‌خواندم از یک پسر که همیشه ته کلاس می‌نشست، به سه علت متنفر بودم. نخست آن که کچل بود . دوم چون سیگار می‌کشید و سوم این که در آن سن و سال زن داشت. روزی از خیابان رد می‌شدم که آن پسر را دیدم. در حالی که خودم کچل شده بودم، کنار همسرم راه می‌رفتم و سیگار در دست داشتم. آن روز یاد گرفتم گاهی عیب‌هایی که در دیگران می‌بینم و بیزارم ملامت نکنم چون ممکن است روزی خود گرفتار آن شوم.

🦋@Ganje_arsh
🍃🍁
💙🍃🦋
#یڪ_داستان_یڪ_پند

💜 گویند:
🌸 ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید
💜دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند.

🌸به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری
💜 را با چوب ڪور کرد.
🌸یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را
💜 ترس چشم درآوردن، گردو را روی
🌸 زمین رها ڪردند و از محل دور شدند.

💜ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید،
🌸گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد.
💜 پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟
🌸گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه،
💜 سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه
🌸 پوچ بود و مغزی هم نداشت.

💜دنیا نیز چنین است،
🌸مانند گردویی است بدون مغز!
💜 که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم
🌸و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم،
💜چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم.



@Ganje_arsh ❤️
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋

💠 #یڪ_داستان

⇦•زنی در مدینه زنا می‌ڪرد و فرزندان حاصله را در آتش می‌سوزاند تا رازش فاش نشود. و فقط مادرش از داستان زندگی او خبر داشت. این زن را پس از مرگ در قبرستان خاڪ ڪردند .

⇦•چون روز بعد برگشتند، دیدند جنازه بیرون از خاڪ افتاده است. گمان ڪردند حیوانی جنازه را نبش ڪرده، پس دوباره خاڪ ڪردند.

⇦•روز بعد همین صحنه را دیدند و چون جنازه سالم بود، یقین ڪردند ڪه خاڪ جنازه را پس زده است. داستان را از امام صادق(ع) سوال ڪردند،

⇦•امام فرمودند: این زن گناه ڪبیره‌ای داشته، ای مردم بدانید و گناه نڪنید ڪه سزای ڪسی ڪه چنین گناهی ڪند این است.

⇦•ڪه حتی خاڪ نیز او را نمی‌پذیرد. حضرت فرمودند: قدری از خاڪ و تربت مزار جدم حسین(ع) بیاورید و پس از دفن دوباره جنازه، بر روی خاڪ بریزید. بدانید به حرمت این خاڪ پاڪ، خاڪ جنازه را دیگر پس نمی‌زند.


🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
♥️ #یڪ_داستان

💠امیرالمومنین(ع) کنیزی داشتند که موذنی عاشق او شده بود. موذن هر وقت کنیز مولا را می دید می گفت دوستت دارم.

💠کنیز که کنیزی بسیار مطیع بود، داستان را به حضرت علی(ع) گفت.
حضرت سوال کردند آیا تو نیز او را دوست داری؟ کنیز با شرم سرش به پایین انداخته و علاقه اش نسبت به موذن را به مولایش نشان داد.

💠حضرت فرمود هر وقت آن موذن به تو گفت دوستت دارم ، از اظهار علاقه ات، به او دریغ نکن و به او بگو که من نیز تو را دوستت دارم.

💠موذن عاشق ، بار دیگر کنیز مولا را دید و گفت: ای کنیز تو را عاشقم به دو علت چون هم باوقاری و هم کنیز خانه مولای من علی(ع) و خادم او هستی. کنیز با چشمانی اشک بار، به ناگاه گفت: من نیز تو را دوستت دارم.

💠موذن گفت: هر دو برده ایم و هیچ یک از ما را اختیاری نیست تا به هم برسیم، اما صبر می کنیم تا خداوند پاداش صبرمان را به فضل خود عطا کند.

💠کنیز پیام موذن را به مولایش امیرالمومنین(ع) گفت. وحضرت علی(ع) ، کنیز را آزاد کرد و به غلام سپرد تا هر دو پاداش صبر خود را بگیرند.

🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋