ڪسے ڪہ گهواره ات را تڪان داد؛
مےتواند با دعايش
دنیایت را هم تڪان بدهد
💎مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش
ڪہ براے عاقبت بخیرے محتاج دعاے خيرش هستے
💖 #مادر💖
➣ @ganje_aarsh ❤️
مےتواند با دعايش
دنیایت را هم تڪان بدهد
💎مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش
ڪہ براے عاقبت بخیرے محتاج دعاے خيرش هستے
💖 #مادر💖
➣ @ganje_aarsh ❤️
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
✍🏻از استاد آیت الله تحریرے پرسیدند :در مواقعی که کارمان گره خورده چه کنیم ؟ فرمودند :
⇇در اولین مرحله ، مشکلات را از خودمان ریشه یابی کنیم . به خودمان برگردیم ، در #اعتقادات و #اعمال ، ایرادی داریم یا نه .مساله مهم دیگر ، #پدر و #مادر هستند . آیا از ما راضی هستند یا نه .
⇇ #آیت_الکرسی برای رفع مشکلات خیلی موثر است.
⇇ #اذان گفتن در منزل ، بطوری که در فضای اتاقها شنیده شود ؛ موثر است.
⇇ #تلاوت_قرآن در منزل ، خیلی مهم است
🦋 ➢ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
✍🏻از استاد آیت الله تحریرے پرسیدند :در مواقعی که کارمان گره خورده چه کنیم ؟ فرمودند :
⇇در اولین مرحله ، مشکلات را از خودمان ریشه یابی کنیم . به خودمان برگردیم ، در #اعتقادات و #اعمال ، ایرادی داریم یا نه .مساله مهم دیگر ، #پدر و #مادر هستند . آیا از ما راضی هستند یا نه .
⇇ #آیت_الکرسی برای رفع مشکلات خیلی موثر است.
⇇ #اذان گفتن در منزل ، بطوری که در فضای اتاقها شنیده شود ؛ موثر است.
⇇ #تلاوت_قرآن در منزل ، خیلی مهم است
🦋 ➢ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
📕 #داسـتان_هاے_خـواندنـے
#مادر
شش یا هفت ساله که بودم
دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم
و تمام صفحاتش را خط خطی کردم
مادرم خیلی هول شده بود
دفترچه را از دست من کشید وبه همراه کت پدرم به حمام برد
آخر شب صدایشان را می شنیدم
حواست کجاست زن
میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟
می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟
میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟
"صدای مادرم نمی آمد"
میدانستی و سر به هوا بودی؟
"بازهم صدای مادرم نمی آمد"
سالها از اون ماجرا می گذرد
شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد
مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید
اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد
خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش مادر است.
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
📕 #داسـتان_هاے_خـواندنـے
#مادر
شش یا هفت ساله که بودم
دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم
و تمام صفحاتش را خط خطی کردم
مادرم خیلی هول شده بود
دفترچه را از دست من کشید وبه همراه کت پدرم به حمام برد
آخر شب صدایشان را می شنیدم
حواست کجاست زن
میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟
می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟
میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟
"صدای مادرم نمی آمد"
میدانستی و سر به هوا بودی؟
"بازهم صدای مادرم نمی آمد"
سالها از اون ماجرا می گذرد
شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد
مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید
اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد
خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش مادر است.
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#مادر_دروغگو
مادر پسر هشت سالهای فوت کرد. پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدر از او پرسید: «پسرم! به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟» پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولیام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.» پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»
پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطونیام مادرم رو اذیت میکردم، میگفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست اما من به شیطونی ادامه میدادم. با این حال، وقت غذا صِدام میکرد و بِهِم غذا میداد. ولی حالا هر وقت شیطونی کنم مادر جدیدم میگه اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمیدِه و الان دو روزه که گرسنهام.»
🦋 ➢ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#مادر_دروغگو
مادر پسر هشت سالهای فوت کرد. پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدر از او پرسید: «پسرم! به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟» پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولیام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.» پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»
پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطونیام مادرم رو اذیت میکردم، میگفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست اما من به شیطونی ادامه میدادم. با این حال، وقت غذا صِدام میکرد و بِهِم غذا میداد. ولی حالا هر وقت شیطونی کنم مادر جدیدم میگه اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمیدِه و الان دو روزه که گرسنهام.»
🦋 ➢ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#مادر
✨پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
✨یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
✨از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
✨مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.
✨مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
🦋 ➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
#مادر
✨پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
✨یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
✨از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
✨مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.
✨مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
🦋 ➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋