🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
103K subscribers
28.4K photos
2.92K videos
10 files
1.98K links
‍▒ ارائه روایات معتبر دینے به شیوه نوین
▓ اگر دعا معتقدانه و خالصانه خوانده نشود بے‌اثرست
▒ اعتقادے به دعانویسے و سرڪتاب نداریم
▓ ڪُپے بدون ذڪر منبع ضمان‌آور است


برای انتقادات و پیشنهادات به آیدی زیر مراجعه فرمائین




@Maryam_f_b
Download Telegram
🔆 #پندانه

از خودمان شروع کنیم

🔹مغازه‌دار هر روز صبح زود ماشین سمندش را در پیاده‌رو پارک می‌کند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند.

🔸سوپرمارکتی نصف بیشتر اجناس مغازه‌اش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است.

🔹کارمند اداره وسط ساعت کاری یا صبحانه میل می‌کند یا به نهار و نماز می‌رود یا هم‌زمان با مراجعه ارباب رجوع کانال‌های تلگرام و اینستاگرامش را چک می‌کند.

🔸بساز بفروش تا چشم صاحب آپارتمان را دور می‌بیند لوله‌ها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب می‌زند در حالی که پولش را بیشتر گرفته است.

🔹کارمند بانک از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره می‌زند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیفتد.

🔸استاد دانشگاه هر جلسه ۲۰ دقیقه دیر می‌آید و قبل از اتمام ساعت کلاس را تمام می‌کند و جالب‌تر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ می‌کند.

🔹دانشجو پول می‌دهد تحقیق و پایان‌نامه را کپی‌شده می‌خرد و تحویل دانشگاه می‌دهد تا صاحب مدرک شود.

🔸پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمی‌کند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند یا به همکار دیگر خود پاس می‌دهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.

🔹همه این‌ها شب وقتی به خانه می‌آیند، هنگامی که تلگرام را باز می‌کنند از فساد، رانت، بی‌عدالتی، تبعیض و گرانی سخن می‌گویند و در اینستاگرام پست‌های روشنفکری را لایک می‌کنند.

🔸همه هم در ستایش از نظم و قانون‌مداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان می‌رسد، آن می‌کنند که می‌خواهند.

🔹جامعه با من و تو، ما می‌شود، قبل از دیگران به خودمان برسیم.


■⇨ @Ganje_arsh
🔆#پندانه

دارویی به‌نام محبت

🔹لقمان حکیم چه زیبا گفت:
من ۳۰۰ سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از «محبت» نیست!

🔸کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چه؟

🔹لقمان حکیم لبخندی زد و گفت:
مقدار دارو را افزایش بده!

جواب سلام را با سلام بده،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بی‌مهری را با محبت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب خشم را با صبوری،
جواب سرد را با گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب پشتکار را با تشویق،
جواب بی‌ادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دل مرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
و جواب گناه را با بخشش.

🔸هیچ‌وقت، هیچ‌چیز و هیچ‌کس را بی‌جواب نگذار و مطمئن باش هر جوابی بدهی، یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو بازمی‌گردد.

■⇨ @Ganje_arsh
🔅#پندانه

✍️ داماد دروغ‌گو

🔹پسری به خواستگاری دختری رفت.

🔸خانواده دختر از او پرسيدند:
وضع مالی شما چطور است؟

🔹پسر جواب داد:
عالی است.

🔸به او گفتند:
تحصيلاتتان به کجا رسيده؟

🔹جواب داد:
تحصيلات عاليه دارم.

🔸پرسيدند:
موقعيت خانوادگی‌تان چطور است؟

🔹گفت:
نظير ندارد.

🔸به او گفتند:
شغل شما چيست؟

🔹جواب داد:
از کارکردن بی‌نيازم ولی به کار تجارت مشغولم.

🔸از پسر پرسيدند:
شهرت شما در شهر و محل تولدتان چگونه است؟

🔹در جواب گفت:
به خوش‌خلقی معروفم.

🔸عروس و پدر و مادرش از اين همه سجايای اخلاقی به حيرت افتاده بودند و قند توی دلشان آب می‌شد.

🔹مادر عروس در نهايت شادمانی گفت:
ایشان با اين همه صفات و اخلاق پسنديده آيا عيبی هم دارد؟

🔸مادر پسر جواب داد:
فقط يک عيب کوچک دارد و آن هم اين است که خيلی دروغ می‌گويد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔆 #پندانه

چهار "نون" راهگشا

💠 گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل می‌کنه؛ حالا با چهار تا "نون" می‌شه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.

🔰 این هم "چهار نون" راهگشا:
نبین
نگو
نشنو
نپرس

1⃣ نَبین
۱- عیب مردم را نَبین.
۲- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین.
۳- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین.
۴- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل).

2⃣ نگو
1- هر چه شنیدی، نگو.
۲- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو.
۳- سخنی که دلی را بیازارد، نگو.
۴- هر سخن راست را هر جا، نگو.
۵- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو.
۶- راز را حتی به نزدیک‌ترین افراد نگو.

3⃣ نَشنو
۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو.
۲- وقتی دو نفر آهسته سخن می‌گویند، سعی کن نَشنوی.
۳- غیبت را نَشنو.
۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل).
(خود را به نشنیدن بزن)

4⃣ نَپرس
۱- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس.
۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس.
۳- آنچه باعث آزار شخص می‌شود، نپرس.
۴- آن پرسشی که در آن فایده‌ای نیست، نپرس.
۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع می‌شود، نپرس.

■⇨ @Ganje_arsh
🔅 #پندانه

کمک‌کردن به همدیگر دنیا را برایمان بهشت می‌کند

🔹مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشته‌ای پرسید.

🔸فرشته به او گفت:
بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.

🔹سپس هر دو باهم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده.

🔸هر کدام از آن‌ها قاشقی در دست داشت با دسته‌ای بسیاربلند، بلندتر از دست‌هایشان، آن‌قدر بلند که هیچ‌کدام نمی‌توانستند با آن قاشق‌ها غذا در دهانشان بگذارند. شکنجه‌ وحشتناکی بود.

🔹پس از چند لحظه فرشته گفت:
حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم.

🔸سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق اول، همان ظرف بزرگ غذا و عده‌ای به دور آن، و همان قاشق‌های دسته‌بلند؛ اما آنجا همه شاد و سیر بودند.

🔹مرد گفت:
من نمی‌فهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق همه خوشحال باشند و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟

🔸فرشته لبخندی زد و گفت:
ساده است، اینجا مردمی هستند که یاد گرفته‌اند به یکدیگر غذا بدهند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh


#پندانه

🔴درست زندگی کنیم

همه ما می‌میریم، همه ما.بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه ناگهانی، تمام می‌شویم.

یک روز همین خانه‌ای که سقف دارد، خانه عنکبوت‌ها و لانه خفاش‌ها می‌شود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می‌زند، همین بچه‌هایی که نفسمان به نفسشان بند است، می‌روند پی زندگی‌شان و حتی نمی‌آیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان.

قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره خاکی راه رفته‌اند و مغرورانه گفته‌اند:
مگر من اجازه بدم!
مگر از روی جنازه من رد بشید...

و حالا کسی حتی نمی‌تواند استخوان‌های جنازه‌شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!

قبل از ما کسانی زیسته‌اند که زیبا بوده‌اند،
دل‌فریب، مثل آهو خرامان راه رفته‌اند، زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده، سیب‌ها از سرخی گونه‌هایشان رنگ باخته‌اند و حالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی‌آورد.

قبل از ما کسانی بوده‌اند که در جمجمه دشمنانشان شراب ریخته‌اند و خورده‌اند. سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته‌اند، پنجه در پنجه شیر انداخته‌اند، از گلوله نترسیده‌اند و حالا کسی نمی‌داند در کجای تاریخ گم شده‌اند!

▫️همه این کینه‌ها،
▫️همه این تلخی‌ها،
▫️همه این زخم زبان زدن‌ها،
▫️همه این تلخ کردن دقیقه‌ها به جان هم،
▫️همه تهمت زدن‌ها،
▫️توهین کردن‌ها به هم... تمام می‌شود.

از یاد می‌رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.

اگر می‌توانیم به هم حس خوب بدهیم، کنار هم بمانیم، و اگر نه، راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما می‌میریم. همه ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه، ناگهانی ...

🔰درست زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم درست زندگی کنند!

‌‌‌‌ ■⇨ @Ganje_arsh
🔅 #پندانه

دنيا ایستگاهی‌ست برای گذشتن

🔹قطاری که به مقصد خدا می‌رفت، در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت:
مقصد ما خداست. کيست که با ما سفر کند؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن؟

🔸قرن‌ها گذشت اما از بی‌شمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند.

🔹از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود. در هر ايستگاه که قطار می‌ايستاد، کسی کم می‌شد. قطار می‌گذشت و سبک می‌شد، زيرا سبکی قانون راه خداست.

🔸قطاری که به مقصد خدا می‌رفت، به ايستگاه بهشت رسيد.

🔹پيامبر گفت:
اينجا بهشت است. مسافران بهشتی پياده شوند، اما اينجا ايستگاه آخرين نيست.

🔸مسافرانی که پياده شدند، بهشتی شدند، اما اندکی باز هم ماندند. قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.

🔹آن‌گاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت:
درود بر شما، راز من همين بود. آنکه مرا می‌خواهد در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد.

🔸و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسید، ديگر نه قطاری بود و نه مسافری.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔆 #پندانه

پرنده‌ات را آزاد کن!

🔹پسربچه‌ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود.

🔸حتی شب‌ها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید.

🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار می‌كشیدند.

🔸هر وقت پسرک از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌کردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم.

🔹تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خسته‌ام و خوابم مياد.

🔸برادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌کنم، كه پسرک آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.

🔰اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده‌ای است كه به آن دلبسته‌ایم.

🔺پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرک و عنوان آكادمیک و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.


■⇨ @Ganje_arsh
🔅#پندانه

اگر ارتباطت را با خدا قطع کنی، برده غیر می‌شوی


🔹درخت تا درخت است، حیات دارد، زنده و سبز است. هم به حال خودش سودمند است، هم به حال دیگران.

🔸اما همین درخت وقتی بریده می‌شود، دیگر چوب می‌شود. چوب که شد هر اتفاقی بیفتد سود و نفعی به حال خودش ندارد؛ منفعتش را دیگران می‌برند، ابزار دست دیگران می‌شود، از آن دسته‌ چاقو و داس می‌سازند، دسته‌ بیل و کلنگ و تبر می‌سازند، نردبان می‌سازند، پا می‌گذارند رویش و می‌روند بالا.

🔹نه‌تنها رشد و تعالی ندارد بلکه روزبه‌روز پوسیده‌تر هم می‌شود. خوب هم که استفاده کردند، آتشش می‌زنند و هیزم می‌شود.

💢آدمی هم همین‌طور است، در نگاه قرآن کریم به درخت تشبیه شده و اگر روزی ارتباطش را با خدا قطع ‌کند، ‌بریده خواهد شد. و وقتی بریده شد، مثل چوب می‌شود.

🔺آن‌ها هیچ سود و منفعتی به حال خودشان ندارند، بلکه برده غیر خواهند شد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔆 #پندانه

در دنیا دنبال چیزی باش که در آخرت به‌دردت بخورد

🔸مرد زاهدی کنار چشمه‌ای نشست تا آبی بنوشد وخستگی در کند. درون چشمه سنگ زیبایی دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.

🔹در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود.

🔸کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به او داد.

🔹مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد.

🔸نگاهی به زاهد کرد و گفت:
آیا آن سنگ را به من می‌دهی؟

🔹زاهد بی‌درنگ سنگ را درآورد و به او داد.

🔸مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید. او می‌دانست این سنگ آن‌قدر قیمتی است که با فروش آن می‌تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.

🔹چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت:
من خیلی فکر کردم، تو با اینکه می‌دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی.

🔸بعد دست در جیبش برد و سنگ را درآورد و گفت:
من این سنگ را به تو برمی‌گردانم، در عوض چیز گرانبهاتری از تو می‌خواهم.

🔹به من یاد بده چگونه می‌توانم مثل تو باشم و به‌راحتی از دنیا و متعلقاتش بگذرم.

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅 #پندانه

گاهی پارو نزن و منتظر موج بعدی باش

🔹مثنوی یک قصه‌ای دارد؛ حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش‌آب‌وعلف مشغول چراست.

🔸خوب می‌چرد، خوب می‌خورد، چاق و فربه می‌شود. بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، چه بپوشد، هرچه به تنش گوشت شده بود، آب می‌شود!

🔹حکایت آن گاو، حکایت دل‌نگرانی‌های بیخود ما آدم‌هاست. حکایت‌‌ همان ترس‌هایی که هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد، فقط لحظه‌هایمان را هدر می‌دهد.

🔸یک روز چشم باز می‌کنی، به خودت می‌آیی، می‌بینی عمرت در ترس گذشته و تو لذتی از روز‌هایت نبرده‌ای.

🔹معتاد شده‌ایم، عادت کرده‌ایم هر روز یک دل‌مشغولی پیدا کنیم. یک روز غصه گذشته ر‌هایمان نمی‌کند و یک روز دلواپسی فردا.

🔸خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که می‌آید ما را به جاهای خوب خوب می‌رساند.

🔹باور کنید‌‌ همان فکرش هم خوب است، شما را به جاهای خوب خوب می‌رساند.

💢 بهترین کار برای تمیزکردن آب گل‌آلود این است که کاری نکنید.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔆 #پندانه

حواسمان باشد

🔹حواسمان به چروک‌هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دست‌های پدرانمان باشد.

🔸حواسمان به تر شدن‌های گاه و بی‌گاهِ چشم‌هایِ کم‌سو و دلتنگی‌شان باشد!

🔹حواسمان باشد که آن‌ها خیلی زود پیر می‌شوند!

🔸حواسمان باشد خیلی زودتر از آنچه فکرش را می‌کنیم از کنارمان می‌روند.

🔹حواسمان باشد به دلگیریِ غروب‌هایِ تنهایی‌شان.

🔸حواسمان باشد که آن‌ها تمامِ عمر حواسشان به ما بوده.

🔹به آرام قدکشیدنمان بوده، به نیازها و نازهایمان بوده.

🔸آن‌ها یک روز آن‌قدر پیر می‌شوند که حتی اسم‌هایمان را هم فراموش می‌کنند.

🔹حواسمان به گران‌ترین و بی‌همتاترین عشق‌هایِ زندگی‌مان؛

🔸به بابا و مامان‌ها خیلی باشد!

■⇨ @Ganje_arsh
🔆#پندانه

تفاوت در نگاه انسان‌ها

🔹انسان‌های صادق
به صداقت حرف هیچ‌کس شک نمی‌کنند و حرفِ همه را باور دارند!

🔸انسان‌های دروغگو
تقریبا حرف هیچ‌کس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می‌گویند.

🔹انسان‌های امیدوار
همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند.

🔸انسان‌های ناامید
همیشه آیه یاس می‌خوانند.

🔹انسان‌های حسود
همیشه فکر می‌کنند که همه به آن‌ها حسادت می‌کنند.

🔸انسان‌های حیله‌گر
معتقدند که همه مشغول توطئه هستند.

🔹انسان‌های شریف
همه را شرافتمند می‌دانند.

🔸انسان‌های بزرگوار
بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است.

🔰 ذات خودت هر جور باشد با همان چشم بقیه را می‌بینی، پس به جای انتقاد، اول ذاتت را درست کن.

■⇨ @Ganje_arsh
🔅 #پندانه

خداوند از مثقال ذره‌ها سوال خواهد کرد

🔹مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت:
تو توانستی در عرض ۳۰ روز پسرم را وادار به انجام نمازهایش در مسجد بکنی؛ کاری که من طی ۳۰ سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم....!

🔸عروس جواب داد:
مادر داستان سنگ و گنج را شنیده‌ای؟

🔹می‌گویند سنگ بزرگی راه رفت‌وآمد مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین ۹۹ ضربه بر پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد.

🔸مردی از راه رسید و گفت:
تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم. مرد تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد؛ طلای زیادی زیر سنگ بود.

🔹مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود؛ گفت:
من پیدایش کردم. کار من بود، پس مال من است.

🔸مرد گفت:
چه می‌گویی من ۹۹ ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!

🔹مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.

🔸مرد اول گفت:
باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا من ۹۹ ضربه زدم و سپس خسته شدم.

🔹دومی گفت:
همه‌ طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.

🔸قاضی گفت:
۹۹ جزء آن طلا مال مرد اول است، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن مال توست. اگر او ۹۹ ضربه را نمی‌زد، ضربه صدم نمی‌توانست به‌تنهایی سنگ را بشکند.

🔹و تو مادر جان ۳۰ سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم!

🔸چه انسان خوبی که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد و نگفت:
بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم.

🔹مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی‌ثمر نبوده است.

💢 اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و بااخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می‌دانند، کم نیستند، اما خداوند از مثقال ذر‌ه‌ها سوال خواهد كرد.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔆 #پندانه

این نیز بگذرد

🔹ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ کفش‌های ﮔﺮﺍن‌قیمت ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ می‌گریست.

🔸ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ:
"ﺍﯾﻦ می‌گذرد."

🔹ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ‌ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ می‌فروختم. ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪﺍﻡ!

🔸ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟

🔹گفت ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ:

🔸"ﺍﯾﻦ نیز می‌گذرد."

■⇨ @Ganje_arsh
🔆 #پندانه

افسوس خوردن‌های بیهوده

🔹پیری برای جمعی سخن می‌راند، لطیفه‌ای برای حضار تعریف کرد و همه دیوانه‌وار خندیدند.

🔸بعد از لحظه‌ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.

🔹او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

🔸پیر لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمی‌توانید بارها و بارها به لطیفه‌ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله‌ای مشابه ادامه می‌دهید؟

💠 امام علی علیه السلام:
«غصه‌های گذشته را بر قلب خود باز نکن، زیرا تو را از آینده و آماده شدن برای زندگی نو مشغول می‌سازد.»

📚غرر الحکم، صفحه ۳۲۱

■⇨ @Ganje_arsh
🔅 #پندانه

معشوقه‌ای بهتر از خدا نیست

🔹صاحب نوری همیشه در ذکر خدا بود و هر کجا می‌نشست دل به ذکر حبیبش مشغول می‌داشت.

🔸هرچه کردند دل از او فراموش نکرد و برای لحظه‌ای دل از او برنگرفت.

🔹از او پرسیدند:
چرا خدای را نمی‌توانی فراموش کنی؟!

🔸گفت:
در جوانی عاشق دختر صاحب جمال و صاحب کمالی شدم. هرچه کردم او را که میلی به من نداشت، نتوانستم فراموش کنم. برای درمان این درد نزد پیر دانایی رفتم.

🔹پیر دانا گفت:
تا بهتر از آن دختر ندیده‌ای و نیافته‌ای هرگز قدرت فراموش‌کردن او نیابی.

🔸کنون که عاشق خدا گشته‌ام، یک راه بیشتر برای فراموشی او ندارم و آن اینکه معشوقه‌ای بهتر از او بیابم.

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅 #پندانه

عشق لازمهٔ ثروت و موفقیت است

🔹زنی هنگام بیرون‌آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش‌های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته‌اند.

🔸زن گفت:
هرچه فکر می‌کنم شما را نمی‌شناسم؛ اما باید گرسنه باشید. لطفاً بیایید تو و چیزی بخورید.

🔹آن‌ها پرسیدند:
آیا همسرت در خانه است؟

🔸زن گفت:
نه.

🔹آن‌ها گفتند:
پس ما نمی‌توانیم بیاییم.

🔸غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است.

🔹مرد گفت:
برو به آن‌ها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن.

🔸زن بیرون رفت و آن‌ها را به خانه دعوت کرد، اما آن‌ها گفتند:
ما نمی‌توانیم با همدیگر وارد خانه بشویم.

🔹زن پرسید:
چرا؟

🔸یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می‌کرد، گفت:
اسم این ثروت است و این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند.

🔹زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد.

🔸شوهر خوشحال شد و گفت:
چه خوب! این یک موقعیت عالی‌ست. ثروت را دعوت می‌کنیم. بگذار بیاید و خانه را لبریز کند!

🔹زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت:
عزیزم! چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟

🔸دختر خانواده که از آن سوی خانه به حرف‌های آن‌ها گوش می‌داد، نزدیک آمد و پیشنهاد داد:
بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟

🔹شوهر به همسرش گفت:
بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم؛ پس برو و عشق را دعوت کن.

🔸زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت:
آنکه نامش عشق است، بیاید و مهمان ما شود.

🔹در حالی که عشق قدم‌زنان به‌سوی خانه می‌رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند.

🔸زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت:
من فقط عشق را دعوت کردم، شما چرا می‌آیید؟

🔹عشق پاسخ داد:
اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید، دو تای دیگر بیرون می‌ماندند، اما شما عشق را دعوت کردید، هر کجا او برود، ما هم با او می‌رویم.


↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅 #پندانه

میدان جهاد با نفس را ترک نکن

🔹رهروی معرفتی نزد استاد خویش آمد و گفت:
مرا در این مسیر ابلیس با لشکر انس و جن خویش ضربه می‌زند و مرا حس یأس و شکست دست می‌دهد. چه کنم با این همه شکست؟

🔸استاد گفت:
در بسیاری از میدان‌های نبرد، شرط شکست و پیروزی حریف آن است که بر تو ضربه‌ای زند و آدمی را قدرت دفع آن ضربه نباشد. مانند میدان کشتی که اگر کمر بر زمین خورد، وسط معرکه آدمی مغلوب و سرافکنده می‌شود.

🔹ولی میدان مبارزه با نفس معیارش چنین نیست. بارها انسان طعنه‌ها می‌خورد، شماتت می‌شود و تهمت‌ها می‌شنود و دفاعی نمی‌کند که این‌ها نه‌تنها علامت شکست نیست، بلکه علامت اصلاح نفس و پیروزی است.

🔸شکست در این میدان فقط زمانی است که میدان جنگ را ترک کنی.

💠إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛ به یقین کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل می‌شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتی که به شما وعده داده شده است.» (فصلت:۳٠)

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅 #پندانه

چه بسیار بلاهایی که خدا از ما دور می‌کند

🔹روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه‌ای داشت و زندگی می‌کرد.

🔸گنجشک هر روز با خدا رازونیاز و درددل می‌کرد و فرشتگان هم به این رازونیاز هرروزه خو گرفته بودند.

🔹تا اینکه بعد از مدت زمانی، طوفانی رخ داد و بعد از آن، روزها گذشت و گنجشک با خدا هيچ نگفت!

🔸فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين‌گونه می‌گفت:
می‌آيد، من تنها گوشی هستم كه غصه‌هايش را می‌شنود و يگانه‌قلبی‌ام كه دردهايش را در خود نگه می‌دارد.

🔹و سرانجام گنجشک روی شاخه‌ای از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب‌هايش دوختند.

🔸گنجشک هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
با من بگو از آنچه سنگينی سينه توست.

🔹گنجشک گفت:
لانه كوچكی داشتم. آرامگاه خستگی‌هايم بود و سرپناه بی‌كسی‌ام. تو همان را هم از من گرفتی. اين طوفان بی‌موقع چه بود؟ چه می‌خواستی از لانه محقرم؟ كجای دنيا را گرفته بود؟

🔸و سنگينی بغضی راه بر كلامش بست. سكوتی در عرش طنين‌انداز شد. فرشتگان همه سربه‌زير انداختند.

🔹خدا گفت:
ماری در راه لانه‌ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون كند. آن‌گاه تو از كمين مار پر گشودی.

🔸گنجشک خيره در خدايی خدا مانده بود.

🔹خدا ادامه داد:
و چه بسيار بلاها كه به‌واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنی‌ام برخاستی.

🔸اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چيزی در درونش فروريخت و های‌های گريه‌هايش ملكوت خدا را پر كرد.

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh