🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣0⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اختلافات ارضي عراق در لشكركشي به كويت
الف) عراق ادعا ميكرد كه بدهي هايش به كويت، مربوط به جنگ ايران و
عراق است و به خاطر حمايت از اعراب، متحمل اين بدهي ها شده است؛ صدام
همچنين عقيده داشت كه كويت بايد 4/2ميليارد دلار بابت تلمبه زني نفت از
حوزة نفتي رميله به عنوان غرامت بپردازد.
ب) اختلافات مرزي موجود بين كويت و عراق از سال 1961م حل نشده و
عراق خواستار تصرف و تملك دو جزيرة «بوبيان» و «وربه» بود.
ج) از نظر عراق، كويت قطعنامه هاي اوپك را محترم نشمرده و از اين طريق
خسارات زيادي به عراق وارد كرده است.
د) كويت با همدستي امارات متحدة عربي، در توطئة اشباع بازار جهاني نفت
دست داشته و به قدرت نظامي و اقتصادي عراق لطمه وارد كرده است.
در حقيقت اهداف صدام جداي از موضوعهاي ذكر شده بود. عراق
ميخواست ضمن خارج شدن از تنگناي نتيجة جنگ هشت ساله با ايران، از
بدهي هاي هنگفت به اين كشور كوچك سر باز زند و علاوه بر ادعاهاي ارضي، به
آرزوي ديرين خود كه دستيابي به آبهاي گرم خليج فارس بود، برسد. از نظر
اقتصادي، عراقيها براي صادرات نفتشان به يك بندر عميق در خاك كويت نياز
داشتند و همواره ادعا ميكردند كه ايران و كويت مانع دسترسي عراق به خليج
فارس هستند.
از نظر جغرافيايي نيز عراق ادعا داشت كه حاكميت مطلق عراق بر
«اروندرود، جزاير وربه و بوبيان»، موجب دسترسي آزادانة آن كشور به خليج
فارس است. از نظر امنيتي نيز عراق ادعا داشت كه فاقد عمق راهبردي بوده و
تصرف دو جزيرة مذكور، اين دولت را قادر ميسازد تا در مقابل تهديد خارجي از خود دفاع كند. عراق در نظر داشت تا يك پايگاه دريايي نيز در كويت احداث
كند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣0⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اختلافات ارضي عراق در لشكركشي به كويت
الف) عراق ادعا ميكرد كه بدهي هايش به كويت، مربوط به جنگ ايران و
عراق است و به خاطر حمايت از اعراب، متحمل اين بدهي ها شده است؛ صدام
همچنين عقيده داشت كه كويت بايد 4/2ميليارد دلار بابت تلمبه زني نفت از
حوزة نفتي رميله به عنوان غرامت بپردازد.
ب) اختلافات مرزي موجود بين كويت و عراق از سال 1961م حل نشده و
عراق خواستار تصرف و تملك دو جزيرة «بوبيان» و «وربه» بود.
ج) از نظر عراق، كويت قطعنامه هاي اوپك را محترم نشمرده و از اين طريق
خسارات زيادي به عراق وارد كرده است.
د) كويت با همدستي امارات متحدة عربي، در توطئة اشباع بازار جهاني نفت
دست داشته و به قدرت نظامي و اقتصادي عراق لطمه وارد كرده است.
در حقيقت اهداف صدام جداي از موضوعهاي ذكر شده بود. عراق
ميخواست ضمن خارج شدن از تنگناي نتيجة جنگ هشت ساله با ايران، از
بدهي هاي هنگفت به اين كشور كوچك سر باز زند و علاوه بر ادعاهاي ارضي، به
آرزوي ديرين خود كه دستيابي به آبهاي گرم خليج فارس بود، برسد. از نظر
اقتصادي، عراقيها براي صادرات نفتشان به يك بندر عميق در خاك كويت نياز
داشتند و همواره ادعا ميكردند كه ايران و كويت مانع دسترسي عراق به خليج
فارس هستند.
از نظر جغرافيايي نيز عراق ادعا داشت كه حاكميت مطلق عراق بر
«اروندرود، جزاير وربه و بوبيان»، موجب دسترسي آزادانة آن كشور به خليج
فارس است. از نظر امنيتي نيز عراق ادعا داشت كه فاقد عمق راهبردي بوده و
تصرف دو جزيرة مذكور، اين دولت را قادر ميسازد تا در مقابل تهديد خارجي از خود دفاع كند. عراق در نظر داشت تا يك پايگاه دريايي نيز در كويت احداث
كند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اشغال كويت و نبرد 100 ساعتة آمريكا
آنچه كه بعد از جنگ با ايران براي عراق ماند، يك ارتش عظيم، اقتصاد در
هم شكسته و از دست رفتن وجهة بين المللي ـ به ويژه به دليل استفاده از
بمبهاي شيميايي ـ بود. صدام به دنبال شكستهاي نظامي و سياسي از ايران،
به كشور كويت حمله كرد و با فرماندهي دامادش، در نبردي بدون خونريزي،
توانست كويت را به اشغال درآورده، تمام ثروتهاي هنگفت و افسانهاي آن را به
غارت ببرد. صدام براي توجيه كارش اعلام كرد كه كويت در اصل استان نوزدهم
عراق بوده كه در زمان حكومت عثمانيها و در هنگام ضعف عراق، بهزور از عراق
جدا شده است.
امير كويت به عربستان فرار كرد و با كمك شاه عربستان و حمايت
كشورهايي مانند آمريكا، انگليس و فرانسه، جنگ خونين خليج فارس آغاز شد.
صدام، مغرور از پيروزي، نصايح جوامع بين المللي را ناديده گرفت. در همين
زمان زمزمة ورود نيروهاي غربي به خليج فارس به گوش ميرسيد. صدام نيز
اعلام كرد با تمام قوا با غربيها خواهد جنگيد؛ بنابراين نيروهاي خود را به مرز
عربستان و كويت اعزام كرد و نيروهاي احتياط نيز دوباره به خدمت فرا خوانده
شدند.
💠خبر تبادل اسرا
صدام كه حملة نيروهاي غربي را حتمي ميديد و بايد تمام توانش را به
جبهة كويت معطوف ميداشت، عجولانه قرارداد 1975 الجزاير را پذيرفت و
براي رهايي از مسئوليت بزرگ نگهداري هزاران اسير ايراني، تصميمش را گرفت.
به روزهاي آخر اسارت نزديك ميشديم. مشكلات روحي زياد شده بود و همه
عصبي بودند. بعد از رحلت جانگداز امام
هيچ انگيزهاي براي بازگشت به وطن (ره)
نداشتيم. گاه فكر ميكرديم موضوع تبادل اسرا از ياد دولت مردان ايران رفته
است. چند روزي بود كه نگهبانان و فرماندهان عراقي ميگفتند: «بهزودي خبر
خوشحال كنندهاي به شما خواهيم داد».
در صبح يك روز سرد زمستاني كه مشغول اصلاح سر و صورت بوديم،
ناگهان صداي بلندگوها بلند شد. صداي صدام حسين بود كه سخنراني ميكرد.
اسرا خواستند سر و صدا كنند تا صداي صدام شنيده نشود كه عراقيها گفتند:
«خبر مهمي براي شماست. گوش كنيد.» همه گوش داديم. صدام به عربي
گفت: «عراق مندرجات كامل قرارداد 1975 الجزاير را به رسميت ميشناسد و
تبادل اسرا به زودي آغاز خواهد شد. دشمني ايران و عراق نيز پايان يافته است».
همة اسرا از شدت خوشحالي فرياد كشيدند. سرانجام روز موعد فرا رسيده
بود و تمام آن رنجها و سختيها تمام ميشد. صداي «االله اكبر» به آسمان
برخاست. عراقيها هم خوشحال بودند. آنان بيشتر از ما شادماني ميكردند؛ چرا
كه صدام زندگي همة جوانان عراقي را تباه كرده بود. آنان به ما گفتند كه تا
چند روز ديگر نمايندگان صليب سرخ جهاني از اردوگاه بازديد و آمارگيري
خواهند كرد. خبر آمدن صليب سرخ به اردوگاه براي عراقيها مهم و براي ما نامفهوم بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اشغال كويت و نبرد 100 ساعتة آمريكا
آنچه كه بعد از جنگ با ايران براي عراق ماند، يك ارتش عظيم، اقتصاد در
هم شكسته و از دست رفتن وجهة بين المللي ـ به ويژه به دليل استفاده از
بمبهاي شيميايي ـ بود. صدام به دنبال شكستهاي نظامي و سياسي از ايران،
به كشور كويت حمله كرد و با فرماندهي دامادش، در نبردي بدون خونريزي،
توانست كويت را به اشغال درآورده، تمام ثروتهاي هنگفت و افسانهاي آن را به
غارت ببرد. صدام براي توجيه كارش اعلام كرد كه كويت در اصل استان نوزدهم
عراق بوده كه در زمان حكومت عثمانيها و در هنگام ضعف عراق، بهزور از عراق
جدا شده است.
امير كويت به عربستان فرار كرد و با كمك شاه عربستان و حمايت
كشورهايي مانند آمريكا، انگليس و فرانسه، جنگ خونين خليج فارس آغاز شد.
صدام، مغرور از پيروزي، نصايح جوامع بين المللي را ناديده گرفت. در همين
زمان زمزمة ورود نيروهاي غربي به خليج فارس به گوش ميرسيد. صدام نيز
اعلام كرد با تمام قوا با غربيها خواهد جنگيد؛ بنابراين نيروهاي خود را به مرز
عربستان و كويت اعزام كرد و نيروهاي احتياط نيز دوباره به خدمت فرا خوانده
شدند.
💠خبر تبادل اسرا
صدام كه حملة نيروهاي غربي را حتمي ميديد و بايد تمام توانش را به
جبهة كويت معطوف ميداشت، عجولانه قرارداد 1975 الجزاير را پذيرفت و
براي رهايي از مسئوليت بزرگ نگهداري هزاران اسير ايراني، تصميمش را گرفت.
به روزهاي آخر اسارت نزديك ميشديم. مشكلات روحي زياد شده بود و همه
عصبي بودند. بعد از رحلت جانگداز امام
هيچ انگيزهاي براي بازگشت به وطن (ره)
نداشتيم. گاه فكر ميكرديم موضوع تبادل اسرا از ياد دولت مردان ايران رفته
است. چند روزي بود كه نگهبانان و فرماندهان عراقي ميگفتند: «بهزودي خبر
خوشحال كنندهاي به شما خواهيم داد».
در صبح يك روز سرد زمستاني كه مشغول اصلاح سر و صورت بوديم،
ناگهان صداي بلندگوها بلند شد. صداي صدام حسين بود كه سخنراني ميكرد.
اسرا خواستند سر و صدا كنند تا صداي صدام شنيده نشود كه عراقيها گفتند:
«خبر مهمي براي شماست. گوش كنيد.» همه گوش داديم. صدام به عربي
گفت: «عراق مندرجات كامل قرارداد 1975 الجزاير را به رسميت ميشناسد و
تبادل اسرا به زودي آغاز خواهد شد. دشمني ايران و عراق نيز پايان يافته است».
همة اسرا از شدت خوشحالي فرياد كشيدند. سرانجام روز موعد فرا رسيده
بود و تمام آن رنجها و سختيها تمام ميشد. صداي «االله اكبر» به آسمان
برخاست. عراقيها هم خوشحال بودند. آنان بيشتر از ما شادماني ميكردند؛ چرا
كه صدام زندگي همة جوانان عراقي را تباه كرده بود. آنان به ما گفتند كه تا
چند روز ديگر نمايندگان صليب سرخ جهاني از اردوگاه بازديد و آمارگيري
خواهند كرد. خبر آمدن صليب سرخ به اردوگاه براي عراقيها مهم و براي ما نامفهوم بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت1⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
نامفهوم بود؛ به همين دليل جلسه اي ترتيب داديم تا بدانيم وظيفة ما نسبت به
نمايندگان صليب سرخ چيست. در بين ما يك ستوانيار كه مدت 29سال
خدمت داشت و در زمان شاه نيز به عنوان نيروي حافظ صلح در لبنان حضور
داشت، بود. او تجربيات ارزندهاي داشت و ما را با وظايف و اختيارات جهاني اين
نهاد آشنا كرد. او ميگفت: «ما بايد تمام بدرفتاريهاي عراقيها را به طور كامل
به نمايندگان صليب سرخ گزارش دهيم تا حقوق از دست رفتة هزاران اسير در
بند و آن همه شهيد ديار غربت براي همه آشكار شود و همه بدانند كه عراقيها
چه كارهايي كردهاند. اختيارات اين نمايندگان بسيار وسيع و مهم است. اگر
گزارشي عليه عراقيها تهيه كنند، ميتوانند دولت مردان عراق را در جوامع
بينالمللي تحت فشار قرار دهند».
گفت وگوها و زمزمه ها ادامه داشت. اسراي غيور تصميم خود را گرفته بودند
كه هنگام مراجعة نمايندگان صليب سرخ، تمام جنايات و رفتارهاي غير انساني
عراقيها را براي آنان گزارش دهند. عراقيها براي اثبات حسننيتشان، آن شب
اجازه دادند در بيرون اردوگاه به سر ببريم. بعد از چند سال، براي اولين بار
ستارگان را در آسمان عراق به چشم ديديم. فكر نميكردم كه ديدن ستارهها
آنقدر خوشايند باشد. بيرون از آسايشگاه بودن خيلي خوب بود و احساس پرواز
ميكرديم.
فرداي آن روز چند نفر به اردوگاه آمدند. آنان نمايندگان سازمان منافقين
خلق بودند كه ميگفتند: «شما ايرانيها براي پيوستن به اين سازمان و براي
رسيدن به زندگي تازه و خوب در كشور فرانسه و يا ادامة تحصيل و يا ملحق
شدن به سازمان اعلام آمادگي كنيد تا همين امروز از اردوگاه خارج شويد.» اين
پيشنهاد با مخالفت و انزجار شديد اسرا مواجه شد و آنان جرئت نميكردند
نزديك بيايند و سخنان خود را به وسيلة عراقيها به ما منتقل ميكردند. آنان
هيچگاه دست از تلاش براي ايجاد نفاق و جذب نيرو و خدشه دار كردن
جمهوري اسلامي برنميداشتند. رفتار عراقيها با ما بهتر شده بود. تردد به دستشوييها و ساير آسايشگاهها آزاد بود و ميتوانستيم با اسراي آسايشگاه
مجاور كه حدود 20متر با ما فاصله داشت، بعد از حدود 26ماه، صحبت كنيم و
با همديگر قدم بزنيم. روزنامه هاي عراقي به آسايشگاهها ميرسيد و مهمترين
خبر آنها اين بود كه ايران و عراق موافقت كردهاند روزانه 990نفر اسير ايراني و
عراقي از طريق مرز خسروي مبادله شود كه اين كار از تاريخ بيست و هفتم
مرداد ماه آغاز خواهد شد. تا آن تاريخ چند روز بيشتر باقي نمانده بود.
اسرا هركدام با هر چه كه امكان داشت، اقدام به درست كردن و تهية
سوغاتي و يادگاري از سالهاي اسارت ميكردند. تسبيحهاي گوناگون، جانمازها،
گردنبندهاي مختلف از سنگ، چوب و شيشه، كيفهاي پارچهاي و گيوههاي
مختلف، از صنايع دستي اسرا بودند. برخي نيز هديهاي براي يادگاري به
همديگر ميدادند تا بعد از سالها زندگي در كنار هم، در هر گوشة ايران
اسلامي به ياد هم باشند و يكديگر و به ويژه روزهاي اسارت را از ياد نبرند. برخي
نيز نشاني محل سكونتشان را به يكديگر ميدادند؛ گويا بعد از سالها انتظار و
سختي، نميخواستند از يكديگر جدا شوند. بدون اغراق، ما از خانواده هم به هم
نزديكتر بوديم. در دوران بيماري و غم و اندوه، همراه هم بوديم و از همديگر
پرستاري ميكرديم؛ بنابراين جدا شدن از هم بسيار سخت بود.
اميد به زندگي دوباره در بين اسرا ديده ميشد. تعدادي از نگهبانان كه رفتار
خوبي با ما داشتند، از ما ميخواستند كه آنان را براي رضاي خدا ببخشيم. آنان
نشاني ميدادند و نشاني ميگرفتند تا بعد از صلح، همديگر را ملاقات كنيم. ما از
آنان ميپرسيديم شما كه ادعاي مسلماني داريد، چرا ما را شكنجه ميكرديد؟
چرا ما را گرسنه و تشنه ميگذاشتيد؟ چرا در هنگام نماز و دعا همه را ضرب و
شتم ميكرديد؟ چرا نميگذاشتيد مراسم مذهبي بگيريم؟ آيا ما با اسراي عراقي
اينگونه رفتار كردهايم؟ آنان نيز در پاسخ ميگفتند: «ما اختيار نداشتيم و زير
نظر بوديم. اگر لغو دستور ميكرديم، به سختي مجازات ميشديم.» در هر صورت مهم اين بود كه در آن ديار غربت، اتحاد، همبستگي و انسجام خود را از
دست نداديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت1⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
نامفهوم بود؛ به همين دليل جلسه اي ترتيب داديم تا بدانيم وظيفة ما نسبت به
نمايندگان صليب سرخ چيست. در بين ما يك ستوانيار كه مدت 29سال
خدمت داشت و در زمان شاه نيز به عنوان نيروي حافظ صلح در لبنان حضور
داشت، بود. او تجربيات ارزندهاي داشت و ما را با وظايف و اختيارات جهاني اين
نهاد آشنا كرد. او ميگفت: «ما بايد تمام بدرفتاريهاي عراقيها را به طور كامل
به نمايندگان صليب سرخ گزارش دهيم تا حقوق از دست رفتة هزاران اسير در
بند و آن همه شهيد ديار غربت براي همه آشكار شود و همه بدانند كه عراقيها
چه كارهايي كردهاند. اختيارات اين نمايندگان بسيار وسيع و مهم است. اگر
گزارشي عليه عراقيها تهيه كنند، ميتوانند دولت مردان عراق را در جوامع
بينالمللي تحت فشار قرار دهند».
گفت وگوها و زمزمه ها ادامه داشت. اسراي غيور تصميم خود را گرفته بودند
كه هنگام مراجعة نمايندگان صليب سرخ، تمام جنايات و رفتارهاي غير انساني
عراقيها را براي آنان گزارش دهند. عراقيها براي اثبات حسننيتشان، آن شب
اجازه دادند در بيرون اردوگاه به سر ببريم. بعد از چند سال، براي اولين بار
ستارگان را در آسمان عراق به چشم ديديم. فكر نميكردم كه ديدن ستارهها
آنقدر خوشايند باشد. بيرون از آسايشگاه بودن خيلي خوب بود و احساس پرواز
ميكرديم.
فرداي آن روز چند نفر به اردوگاه آمدند. آنان نمايندگان سازمان منافقين
خلق بودند كه ميگفتند: «شما ايرانيها براي پيوستن به اين سازمان و براي
رسيدن به زندگي تازه و خوب در كشور فرانسه و يا ادامة تحصيل و يا ملحق
شدن به سازمان اعلام آمادگي كنيد تا همين امروز از اردوگاه خارج شويد.» اين
پيشنهاد با مخالفت و انزجار شديد اسرا مواجه شد و آنان جرئت نميكردند
نزديك بيايند و سخنان خود را به وسيلة عراقيها به ما منتقل ميكردند. آنان
هيچگاه دست از تلاش براي ايجاد نفاق و جذب نيرو و خدشه دار كردن
جمهوري اسلامي برنميداشتند. رفتار عراقيها با ما بهتر شده بود. تردد به دستشوييها و ساير آسايشگاهها آزاد بود و ميتوانستيم با اسراي آسايشگاه
مجاور كه حدود 20متر با ما فاصله داشت، بعد از حدود 26ماه، صحبت كنيم و
با همديگر قدم بزنيم. روزنامه هاي عراقي به آسايشگاهها ميرسيد و مهمترين
خبر آنها اين بود كه ايران و عراق موافقت كردهاند روزانه 990نفر اسير ايراني و
عراقي از طريق مرز خسروي مبادله شود كه اين كار از تاريخ بيست و هفتم
مرداد ماه آغاز خواهد شد. تا آن تاريخ چند روز بيشتر باقي نمانده بود.
اسرا هركدام با هر چه كه امكان داشت، اقدام به درست كردن و تهية
سوغاتي و يادگاري از سالهاي اسارت ميكردند. تسبيحهاي گوناگون، جانمازها،
گردنبندهاي مختلف از سنگ، چوب و شيشه، كيفهاي پارچهاي و گيوههاي
مختلف، از صنايع دستي اسرا بودند. برخي نيز هديهاي براي يادگاري به
همديگر ميدادند تا بعد از سالها زندگي در كنار هم، در هر گوشة ايران
اسلامي به ياد هم باشند و يكديگر و به ويژه روزهاي اسارت را از ياد نبرند. برخي
نيز نشاني محل سكونتشان را به يكديگر ميدادند؛ گويا بعد از سالها انتظار و
سختي، نميخواستند از يكديگر جدا شوند. بدون اغراق، ما از خانواده هم به هم
نزديكتر بوديم. در دوران بيماري و غم و اندوه، همراه هم بوديم و از همديگر
پرستاري ميكرديم؛ بنابراين جدا شدن از هم بسيار سخت بود.
اميد به زندگي دوباره در بين اسرا ديده ميشد. تعدادي از نگهبانان كه رفتار
خوبي با ما داشتند، از ما ميخواستند كه آنان را براي رضاي خدا ببخشيم. آنان
نشاني ميدادند و نشاني ميگرفتند تا بعد از صلح، همديگر را ملاقات كنيم. ما از
آنان ميپرسيديم شما كه ادعاي مسلماني داريد، چرا ما را شكنجه ميكرديد؟
چرا ما را گرسنه و تشنه ميگذاشتيد؟ چرا در هنگام نماز و دعا همه را ضرب و
شتم ميكرديد؟ چرا نميگذاشتيد مراسم مذهبي بگيريم؟ آيا ما با اسراي عراقي
اينگونه رفتار كردهايم؟ آنان نيز در پاسخ ميگفتند: «ما اختيار نداشتيم و زير
نظر بوديم. اگر لغو دستور ميكرديم، به سختي مجازات ميشديم.» در هر صورت مهم اين بود كه در آن ديار غربت، اتحاد، همبستگي و انسجام خود را از
دست نداديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت2⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
نمايندگان صليب سرخ جهاني
عراقيها براي بستن دهان اسرا وعده دادند كه صدام دستور داده تا همة
شما را به زيارت كربلا ببريم و بعد از زيارت، شما را به كشورتان اعزام كنيم؛
بنابراين نبايد مسائل گذشته را دامن بزنيم و كار را سخت تر كنيم. ما يك كشور
مسلمان هستيم و همواره براي ايرانيها احترام قايل بودهايم. اگر كم و كاستي
بوده، گذشته و اكنون نزد خانوادههايتان بازميگرديد.
سرانجام پس از چند سال، تبادل اسرا آغاز شد و گزارش اولين گروه از
مجروحين و معلولين آزاد شده به ما رسيد. ايران نيز براي اثبات حسن نيت،
تعداد بيشتري از اسرا را آزاد كرده بود. همة اسرا مضطرب بودند؛ چون اوضاع
عراق بحراني بود. هر لحظه احتمال حملة نيروهاي غربي متصور بود كه اين امر
ميتوانست تبادل اسرا را قطع كند. روزها به سختي ميگذشت و ما براي آزادي
لحظه شماري ميكرديم. عراقيها تمام كابلها، باتومها و وسايل شكنجه را پنهان
كرده بودند تا نمايندگان صليب سرخ آنها را نبينند.
💠اسير شمارة 32884 صليب سرخ جهاني
سرانجام نمايندگان صليب سرخ وارد اردوگاه ما شده، شروع به ثبت نام اسرا
در فهرست خودشان كردند. شمارة اسارت من نيز 32884 شد كه در پروندة
آنان درج گرديد. آنان به طور كامل به زبان فارسي مسلط بودند. خانم شانزلي
مارتين سرپرست گروه اعزامي اعلام كرد: «ما نمايندگان صليب سرخ جهاني
بوده، داراي اختيارات تام جهاني هستيم. شما اسراي صبور، براي كشورتان
جنگيدهايد و اكنون هم اينجا هستيد. ما براي رهايي اسراي هر دو كشور و ساير
كشورهاي درگير جنگ، تلاشهاي زيادي كردهايم. ما بايد گزارشي از رفتار مسئولان عراقي تهيه كنيم؛ بنابراين از شما ميخواهم بدون واهمه، هر آنچه كه
ميدانيد، بگوييد. از دوستان و يارانتان كه كشته شدند و كسي از سرنوشتشان
خبر ندارد، براي ما بگوييد. تبادل اسرا ادامه دارد و ما براي رهايي شما اينجا
هستيم. قول ميدهم تمام توانم را براي تسريع روند تبادل به كار ببرم. در ضمن
ما مأموريت داريم هر كدام از شما كه ميخواهد به ساير كشورهاي جهان كه
عضو سازمان ملل هستند و كنوانسيون ژنو را امضا كردهاند ـ براي زندگي جديد،
شغل جديد و در موطن جديد ـ برود، ثبت نام كنيم و به آن كشور اعزام كنيم.
البته اين كار، پناهندگي نيست؛ بلكه يك امتياز براي اسراي تمام كشورهاست و
هيچ كشوري نميتواند اعتراض داشته باشد؛ نه عراق و نه ايران. شما در كشور
جديد، تبعة آن كشور ميشويد و با اخذ ويزا به وطن خودتان هم سفر خواهيد
داشت. اگر كسي از شما دوست دارد، بلند شود تا نام او را بنويسيم و فردا ترتيب
سفر او را بدهيم».
سكوت همه جا را فرا گرفته بود. سخنان اين خانم همه را به فكر واداشته
بود. اگر به ساير كشورها برويم، آيندة ما چگونه خواهد بود؟ تكليف ما چيست؟
تعدادي كه وسوسه شده بودند، توسط دوستان توجيه شدند كه نبايد از
آرمانمان دور شويم. ما سختيهاي بسياري را تحمل كردهايم. اكنون مردم و
خانوادهها انتظار ديدن فرزندانشان را دارند. زندگي در كشوري بيگانه، شايستة ما
نيست. ما بايد به آغوش ملت خود برگرديم و قدر مملكت خود را بدانيم.
نمايندگان صليب سرخ هر چه منتظر شدند، كسي داوطلب نشد؛ سپس
گفتند: «هر گزارشي داريد، بگوييد. اين حق تمامي اسراي جنگي دنياست.
تقاضا ميشود از گزارشهاي كذب و خصمانه خودداري كنيد». فرماندهان بلند
مرتبة عراق كه اين گروه را همراهي ميكردند، در مقابل اختيارات تام اين خانم،
خجالت ميكشيدند و حرفي براي گفتن نداشتند. آنان ملتمسانه ما را نگاه
ميكردند و انتظار داشتند گذشته ها را فراموش كنيم. عدهاي از اسرا از جا
برخاستند و اجازة صحبت گرفته، پرسيدند: «اگر ما همة مسائل را گزارش كنيم، عراقيها ميتوانند جلوِ تبادل اسرا را بگيرند؟» كه خانم مارتين جواب داد: «به
شما قول ميدهم كه نميتوانند.» آنگاه همه يكي پس از ديگري از جا بلند
شده، تمام جنايات عراقيها را بازگو كردند. مجروحين جاي زخمهاي متورم
شده را نشان ميدادند. تعدادي نيز آثار كابلها را روي بدنشان نشان دادند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت2⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
نمايندگان صليب سرخ جهاني
عراقيها براي بستن دهان اسرا وعده دادند كه صدام دستور داده تا همة
شما را به زيارت كربلا ببريم و بعد از زيارت، شما را به كشورتان اعزام كنيم؛
بنابراين نبايد مسائل گذشته را دامن بزنيم و كار را سخت تر كنيم. ما يك كشور
مسلمان هستيم و همواره براي ايرانيها احترام قايل بودهايم. اگر كم و كاستي
بوده، گذشته و اكنون نزد خانوادههايتان بازميگرديد.
سرانجام پس از چند سال، تبادل اسرا آغاز شد و گزارش اولين گروه از
مجروحين و معلولين آزاد شده به ما رسيد. ايران نيز براي اثبات حسن نيت،
تعداد بيشتري از اسرا را آزاد كرده بود. همة اسرا مضطرب بودند؛ چون اوضاع
عراق بحراني بود. هر لحظه احتمال حملة نيروهاي غربي متصور بود كه اين امر
ميتوانست تبادل اسرا را قطع كند. روزها به سختي ميگذشت و ما براي آزادي
لحظه شماري ميكرديم. عراقيها تمام كابلها، باتومها و وسايل شكنجه را پنهان
كرده بودند تا نمايندگان صليب سرخ آنها را نبينند.
💠اسير شمارة 32884 صليب سرخ جهاني
سرانجام نمايندگان صليب سرخ وارد اردوگاه ما شده، شروع به ثبت نام اسرا
در فهرست خودشان كردند. شمارة اسارت من نيز 32884 شد كه در پروندة
آنان درج گرديد. آنان به طور كامل به زبان فارسي مسلط بودند. خانم شانزلي
مارتين سرپرست گروه اعزامي اعلام كرد: «ما نمايندگان صليب سرخ جهاني
بوده، داراي اختيارات تام جهاني هستيم. شما اسراي صبور، براي كشورتان
جنگيدهايد و اكنون هم اينجا هستيد. ما براي رهايي اسراي هر دو كشور و ساير
كشورهاي درگير جنگ، تلاشهاي زيادي كردهايم. ما بايد گزارشي از رفتار مسئولان عراقي تهيه كنيم؛ بنابراين از شما ميخواهم بدون واهمه، هر آنچه كه
ميدانيد، بگوييد. از دوستان و يارانتان كه كشته شدند و كسي از سرنوشتشان
خبر ندارد، براي ما بگوييد. تبادل اسرا ادامه دارد و ما براي رهايي شما اينجا
هستيم. قول ميدهم تمام توانم را براي تسريع روند تبادل به كار ببرم. در ضمن
ما مأموريت داريم هر كدام از شما كه ميخواهد به ساير كشورهاي جهان كه
عضو سازمان ملل هستند و كنوانسيون ژنو را امضا كردهاند ـ براي زندگي جديد،
شغل جديد و در موطن جديد ـ برود، ثبت نام كنيم و به آن كشور اعزام كنيم.
البته اين كار، پناهندگي نيست؛ بلكه يك امتياز براي اسراي تمام كشورهاست و
هيچ كشوري نميتواند اعتراض داشته باشد؛ نه عراق و نه ايران. شما در كشور
جديد، تبعة آن كشور ميشويد و با اخذ ويزا به وطن خودتان هم سفر خواهيد
داشت. اگر كسي از شما دوست دارد، بلند شود تا نام او را بنويسيم و فردا ترتيب
سفر او را بدهيم».
سكوت همه جا را فرا گرفته بود. سخنان اين خانم همه را به فكر واداشته
بود. اگر به ساير كشورها برويم، آيندة ما چگونه خواهد بود؟ تكليف ما چيست؟
تعدادي كه وسوسه شده بودند، توسط دوستان توجيه شدند كه نبايد از
آرمانمان دور شويم. ما سختيهاي بسياري را تحمل كردهايم. اكنون مردم و
خانوادهها انتظار ديدن فرزندانشان را دارند. زندگي در كشوري بيگانه، شايستة ما
نيست. ما بايد به آغوش ملت خود برگرديم و قدر مملكت خود را بدانيم.
نمايندگان صليب سرخ هر چه منتظر شدند، كسي داوطلب نشد؛ سپس
گفتند: «هر گزارشي داريد، بگوييد. اين حق تمامي اسراي جنگي دنياست.
تقاضا ميشود از گزارشهاي كذب و خصمانه خودداري كنيد». فرماندهان بلند
مرتبة عراق كه اين گروه را همراهي ميكردند، در مقابل اختيارات تام اين خانم،
خجالت ميكشيدند و حرفي براي گفتن نداشتند. آنان ملتمسانه ما را نگاه
ميكردند و انتظار داشتند گذشته ها را فراموش كنيم. عدهاي از اسرا از جا
برخاستند و اجازة صحبت گرفته، پرسيدند: «اگر ما همة مسائل را گزارش كنيم، عراقيها ميتوانند جلوِ تبادل اسرا را بگيرند؟» كه خانم مارتين جواب داد: «به
شما قول ميدهم كه نميتوانند.» آنگاه همه يكي پس از ديگري از جا بلند
شده، تمام جنايات عراقيها را بازگو كردند. مجروحين جاي زخمهاي متورم
شده را نشان ميدادند. تعدادي نيز آثار كابلها را روي بدنشان نشان دادند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت3⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
برخي نيز آمار شهدايي كه غريبانه در اثر تشنگي، گرسنگي و شكنجه كشته
شدند، به آنان دادند. اسرا در صفهاي طولاني براي افشاي جنايات عراقيها
ايستاده بودند و هر كدام گزارشي ميدادند و نمايندگان نيز همة موارد را
مينوشتند.
عراقيها از اين كار ما بسيار خشمگين شده بودند. سربازان عراقي از هر سو
اسرا را فرا ميخواندند كه دست از اين كارها برداريد. فرماندهانشان نيز سعي
كردند كه جلو اين كار را بگيرند كه خانم مارتين با تذكري محكم و كوتاه، آنان
را سرجايشان نشاند. آمارگيري تمام شد؛ چون هر روز بايد 990نفر مبادله
ميشدند. عراقيها اسامي 990نفر اول را خواندند. نام هر كس كه خوانده
ميشد، اسرا برايش كف ميزدند و قرار شد از فرداي آن روز، اسراي اردوگاه ما ـ
اردوگاه مخوف 15تكريت ـ تخليه شوند.
💠آخرين شب اردوگاه
شب آخر تمام نميشد. همه بيدار بودند و به هر سو نگاه ميكرديم تا
اردوگاه را فراموش نكنيم. ديوارها و فضاي اردوگاه، خاطرههاي بزرگ مرداني را
در سينه داشت كه مظلومانه در اسارت شهيد شدند و اكنون پيكرشان در ديار
فرمودند: «تربت پاك شهيدان، (ره) غربت باقي ميماند؛ همانگونه كه امام خميني
تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود».
زمين تفتيده و خاكي اردوگاه، زخم دستهاي پينه بسته و رنجور اسرا را
فراموش نخواهد كرد. به هر سو نگاه ميكرديم، خاطرات تلخ، اما غرورآميزي به
يادمان مي آمد. همگي به فرمانده اردوگاه ميگفتيم: «حالا كه صلح شده، ما را از زيارت كربلا محروم نكنيد.» كه در جواب ميگفت: «يادتان رفته كه ديروز چه
گزارشهايي به صليب سرخيها ميداديد؟ دور شويد. در ضمن فرصت نداريم.
كشور ما در حال آماده باش است و شما تقاضاي زيارت رفتن ميكنيد؟» صبح
روز بعد، اتوبوسها همان جايي كه چند سال پيش ما را پياده كرده بودند، براي
برگرداندن ما حاضر شدند. براي هر اسير يك دست لباس سربازي به رنگ
خاكي دادند تا بپوشيم. صدام حسين نيز براي ظاهرسازي، يك جلد قرآن براي
هر يك از اسرا فرستاده بود كه حين سوار شدن به اتوبوس، به ما تحويل
ميدادند.
از دوستانمان خداحافظي ميكرديم و شماره تلفن ميداديم تا وقتي چند
روز قبل از ما به ايران ميروند، وضعيت ما را به خانوادههايمان اطلاع بدهند. در
هرگوشه اي همديگر را در آغوش ميگرفتيم و گريه ميكرديم. وقتي دوستان
رفتند، همه جاي اردوگاه ساكت شده بود. اي كاش ميشد كه جنگي ميان
ملتها رخ نميداد و اين اردوگاهها براي هميشه بسته ميشدند. روز سوم، نوبت
آخرين گروه بود و من نيز به اتفاق ساير دوستان سوار اتوبوسها شديم.
هيچكدام باور نميكرديم كه دوباره از سيمهاي خاردار خارج شويم. با دقت تمام
به اردوگاه نگاه كردم تا براي آخرين بار از اين مكان جهنمي خداحافظي كنم.
لحظاتي بعد اتوبوسها به راه افتادند. در حال حركت، به ساير اردوگاههاي اسرا
كه با فاصله هاي كمي از ما قرار داشتند، نگاه ميكرديم و از دور، اردوگاههاي
تخليه شده و اردوگاههايي كه هنوز نوبت آنها نشده بود را نظاره ميكرديم.
ستون اتوبوسهاي حامل اسراي اردوگاه شمارة15 ،از پادگان صلاح الدين
خارج و به اتوبان وارد شدند. هوا گرم بود. همگي يكبار ديگر بعد از ساليان دراز
و براي آخرين بار، به اردوگاه جهنمي خود نگاه كرديم. هر لحظه كه از زندان دور
ميشديم، احساس آرامش ميكرديم و افكارمان را به كشور و خانوادة خود
معطوف ميكرديم. كسي حرف نميزد. هر كس از مونس و دوست سالهاي رنج
و اسارتش جدا ميشد؛ دوستاني كه از خانواده هم نزديكتر بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت3⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
برخي نيز آمار شهدايي كه غريبانه در اثر تشنگي، گرسنگي و شكنجه كشته
شدند، به آنان دادند. اسرا در صفهاي طولاني براي افشاي جنايات عراقيها
ايستاده بودند و هر كدام گزارشي ميدادند و نمايندگان نيز همة موارد را
مينوشتند.
عراقيها از اين كار ما بسيار خشمگين شده بودند. سربازان عراقي از هر سو
اسرا را فرا ميخواندند كه دست از اين كارها برداريد. فرماندهانشان نيز سعي
كردند كه جلو اين كار را بگيرند كه خانم مارتين با تذكري محكم و كوتاه، آنان
را سرجايشان نشاند. آمارگيري تمام شد؛ چون هر روز بايد 990نفر مبادله
ميشدند. عراقيها اسامي 990نفر اول را خواندند. نام هر كس كه خوانده
ميشد، اسرا برايش كف ميزدند و قرار شد از فرداي آن روز، اسراي اردوگاه ما ـ
اردوگاه مخوف 15تكريت ـ تخليه شوند.
💠آخرين شب اردوگاه
شب آخر تمام نميشد. همه بيدار بودند و به هر سو نگاه ميكرديم تا
اردوگاه را فراموش نكنيم. ديوارها و فضاي اردوگاه، خاطرههاي بزرگ مرداني را
در سينه داشت كه مظلومانه در اسارت شهيد شدند و اكنون پيكرشان در ديار
فرمودند: «تربت پاك شهيدان، (ره) غربت باقي ميماند؛ همانگونه كه امام خميني
تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود».
زمين تفتيده و خاكي اردوگاه، زخم دستهاي پينه بسته و رنجور اسرا را
فراموش نخواهد كرد. به هر سو نگاه ميكرديم، خاطرات تلخ، اما غرورآميزي به
يادمان مي آمد. همگي به فرمانده اردوگاه ميگفتيم: «حالا كه صلح شده، ما را از زيارت كربلا محروم نكنيد.» كه در جواب ميگفت: «يادتان رفته كه ديروز چه
گزارشهايي به صليب سرخيها ميداديد؟ دور شويد. در ضمن فرصت نداريم.
كشور ما در حال آماده باش است و شما تقاضاي زيارت رفتن ميكنيد؟» صبح
روز بعد، اتوبوسها همان جايي كه چند سال پيش ما را پياده كرده بودند، براي
برگرداندن ما حاضر شدند. براي هر اسير يك دست لباس سربازي به رنگ
خاكي دادند تا بپوشيم. صدام حسين نيز براي ظاهرسازي، يك جلد قرآن براي
هر يك از اسرا فرستاده بود كه حين سوار شدن به اتوبوس، به ما تحويل
ميدادند.
از دوستانمان خداحافظي ميكرديم و شماره تلفن ميداديم تا وقتي چند
روز قبل از ما به ايران ميروند، وضعيت ما را به خانوادههايمان اطلاع بدهند. در
هرگوشه اي همديگر را در آغوش ميگرفتيم و گريه ميكرديم. وقتي دوستان
رفتند، همه جاي اردوگاه ساكت شده بود. اي كاش ميشد كه جنگي ميان
ملتها رخ نميداد و اين اردوگاهها براي هميشه بسته ميشدند. روز سوم، نوبت
آخرين گروه بود و من نيز به اتفاق ساير دوستان سوار اتوبوسها شديم.
هيچكدام باور نميكرديم كه دوباره از سيمهاي خاردار خارج شويم. با دقت تمام
به اردوگاه نگاه كردم تا براي آخرين بار از اين مكان جهنمي خداحافظي كنم.
لحظاتي بعد اتوبوسها به راه افتادند. در حال حركت، به ساير اردوگاههاي اسرا
كه با فاصله هاي كمي از ما قرار داشتند، نگاه ميكرديم و از دور، اردوگاههاي
تخليه شده و اردوگاههايي كه هنوز نوبت آنها نشده بود را نظاره ميكرديم.
ستون اتوبوسهاي حامل اسراي اردوگاه شمارة15 ،از پادگان صلاح الدين
خارج و به اتوبان وارد شدند. هوا گرم بود. همگي يكبار ديگر بعد از ساليان دراز
و براي آخرين بار، به اردوگاه جهنمي خود نگاه كرديم. هر لحظه كه از زندان دور
ميشديم، احساس آرامش ميكرديم و افكارمان را به كشور و خانوادة خود
معطوف ميكرديم. كسي حرف نميزد. هر كس از مونس و دوست سالهاي رنج
و اسارتش جدا ميشد؛ دوستاني كه از خانواده هم نزديكتر بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
از كنار شهرهاي عراق يكي پس از ديگري عبور ميكرديم تا اينكه به
شهرهاي مقدس كربلا، كاظمين و سامرا رسيديم. ديدن آن گنبدهاي طلايي
رنگ و آن گلدسته هاي بلند، غم سالهاي سخت را از بدنمان زدود. از اينكه
نميتوانستيم به زيارت برويم، اشك از چشمانمان جاري بود. يكي دو نفر كه
مداحي كردند؛ اما عراقيها (ره) صداي زيبايي داشتند، چند بيتي در مدح امام
حتي براي چند دقيقه هم اجازة توقف به ما ندادند. از كنار اين شهرهاي مقدس
ميگذشتيم. شهرها هيچ فرقي نكرده بودند. فضايي نظامي بر اطراف شهرها
حاكم بود كه نشان از بروز اتفاقاتي در آينده ميداد. همگي تشنه و گرسنه بوديم
و با سرعت به سمت مرزها در حركت بوديم. عراقيها اعلام كردند كه آماده
باشيد، به مرز خسروي رسيديم. اتوبوسها يكي پس از ديگري وارد محوطهاي
شدند كه مملو از خبرنگاران، عكاسان و فيلمبرداران عراقي و خارجي بودند. دور
تا دور آن محل پر از نظاميان عراقي و نفربر و زرهپوش بود.
بر اساس برنامه ريزي قبلي، عراق تعداد 990نفر اسير را با هماهنگي
نمايندگان صليب سرخ به ايران تحويل ميداد و همان مقدار اسير عراقي را نيز
تحويل ميگرفت. از دور نظاميان كشورمان را ديديم كه منتظر آمدن ما بودند.
در همين زمان اتفاقي افتاد كه چيزي نمانده بود تبادل اسرا قطع شود. زمان
ايستادن اتوبوس ها، چند نفر پاسدار به عنوان نمايندگان ايراني و در پوشش
احوالپرسي، به طور مخفيانه مقداري عكس و پوستر به اسرا دادند و گفتند:
«شعار فراموش نشود؛ چون تمام دوربينهاي جهان از شما فيلم تهيه ميكنند.
در ضمن نبايد زمين را ببوسيد؛ چون تا فاصلة 50متري در خاك دشمن
هستيم. خبرگزاريهاي عرب از بوسيدن زمين عراق بهره برداري سياسي
ميكنند و اينگونه تفسير ميكنند كه آنقدر به اسراي ايراني در عراق خوش
گذشته كه در حين ترك عراق، زمين و خاك عراق را به پاس قدرداني
ميبوسند؛ غافل از اينكه اسرا نميدانند هنوز به خاك ايران وارد نشده اند.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
از كنار شهرهاي عراق يكي پس از ديگري عبور ميكرديم تا اينكه به
شهرهاي مقدس كربلا، كاظمين و سامرا رسيديم. ديدن آن گنبدهاي طلايي
رنگ و آن گلدسته هاي بلند، غم سالهاي سخت را از بدنمان زدود. از اينكه
نميتوانستيم به زيارت برويم، اشك از چشمانمان جاري بود. يكي دو نفر كه
مداحي كردند؛ اما عراقيها (ره) صداي زيبايي داشتند، چند بيتي در مدح امام
حتي براي چند دقيقه هم اجازة توقف به ما ندادند. از كنار اين شهرهاي مقدس
ميگذشتيم. شهرها هيچ فرقي نكرده بودند. فضايي نظامي بر اطراف شهرها
حاكم بود كه نشان از بروز اتفاقاتي در آينده ميداد. همگي تشنه و گرسنه بوديم
و با سرعت به سمت مرزها در حركت بوديم. عراقيها اعلام كردند كه آماده
باشيد، به مرز خسروي رسيديم. اتوبوسها يكي پس از ديگري وارد محوطهاي
شدند كه مملو از خبرنگاران، عكاسان و فيلمبرداران عراقي و خارجي بودند. دور
تا دور آن محل پر از نظاميان عراقي و نفربر و زرهپوش بود.
بر اساس برنامه ريزي قبلي، عراق تعداد 990نفر اسير را با هماهنگي
نمايندگان صليب سرخ به ايران تحويل ميداد و همان مقدار اسير عراقي را نيز
تحويل ميگرفت. از دور نظاميان كشورمان را ديديم كه منتظر آمدن ما بودند.
در همين زمان اتفاقي افتاد كه چيزي نمانده بود تبادل اسرا قطع شود. زمان
ايستادن اتوبوس ها، چند نفر پاسدار به عنوان نمايندگان ايراني و در پوشش
احوالپرسي، به طور مخفيانه مقداري عكس و پوستر به اسرا دادند و گفتند:
«شعار فراموش نشود؛ چون تمام دوربينهاي جهان از شما فيلم تهيه ميكنند.
در ضمن نبايد زمين را ببوسيد؛ چون تا فاصلة 50متري در خاك دشمن
هستيم. خبرگزاريهاي عرب از بوسيدن زمين عراق بهره برداري سياسي
ميكنند و اينگونه تفسير ميكنند كه آنقدر به اسراي ايراني در عراق خوش
گذشته كه در حين ترك عراق، زمين و خاك عراق را به پاس قدرداني
ميبوسند؛ غافل از اينكه اسرا نميدانند هنوز به خاك ايران وارد نشده اند.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت5⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
درواقع اين برادر ميخواست مسئله را براي ما مشخص كند تا بهره برداري سياسي
از اين عمل صورت نگيرد.
يكي از عراقيها اين كار برادر پاسدار را ديد و فوري به فرماندهاش خبر داد.
يك سرهنگ عراقي همراه چند نفر آمدند و به طرف آن برادر پاسدار حمله ور
شدند و ميخواستند درگير شوند. در بيرون سر و صداها بالا گرفت و درگيري
پيش آمد. ما هم در حمايت از هموطن خود، به زور از اتوبوسها پياده شديم و
به سوي عراقيها حملهور شديم. عراقيها با اسلحه هاي خود سر رسيدند و تعداد
زيادي از اتوبوسها را به داخل خاك عراق بازگردانده، در فاصلهاي بسيار دور نگه
داشتند. همگي ناراحت و عصباني شده بوديم. تصميم گرفته بوديم در حضور
دوربين هاي خبرنگاران يك شورش به راه بيندازيم و به سوي مرز خودمان فرار
كنيم؛ چون حدود 200متر بيشتر با خاك ايران فاصله نداشتيم. در همين لحظه
نمايندگان صليب سرخ ميانجي گري كردند و از هر دو طرف خواستند خيلي
سريع دور شوند. نمايندة صليب سرخ رو به افسر عراقي كرد و گفت:«چرا مانع
تراشي ميكنيد؟ من اين عمل شما را گزارش خواهم كرد.» كه آنان نيز ايرانيها
را نقض كنندة كار تبادل معرفي كردند. پس از مدتي كوتاه، نمايندگان صليب
سرخ به عراقيها دستور دادند كه خيلي سريع كار تبادل را شروع كنيد؛ سپس
رو به مقامات عراقي كردند و ادامه دادند: «ما اين حركت شما را گزارش خواهيم
كرد؛ زيرا اين اولين بار نيست كه در نقطة صفر مرزي و بعد از آن همه تلاش و
زحمت، موجب درگيري و خشونت ميشويد. اين رفتار در اين برهه از زمان و
وضعيت كنوني، شايستة انسانهايي فهيم نيست. اين رفتار شما غيراصولي و غير
قابل درك است. چرا مانع روند تبادل اسرا ميشويد؟» در مقابل سخنان منطقي
نمايندگان صليب سرخ، همة مقامات عراقي ساكت بودند و كسي جوابي نداشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت5⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
درواقع اين برادر ميخواست مسئله را براي ما مشخص كند تا بهره برداري سياسي
از اين عمل صورت نگيرد.
يكي از عراقيها اين كار برادر پاسدار را ديد و فوري به فرماندهاش خبر داد.
يك سرهنگ عراقي همراه چند نفر آمدند و به طرف آن برادر پاسدار حمله ور
شدند و ميخواستند درگير شوند. در بيرون سر و صداها بالا گرفت و درگيري
پيش آمد. ما هم در حمايت از هموطن خود، به زور از اتوبوسها پياده شديم و
به سوي عراقيها حملهور شديم. عراقيها با اسلحه هاي خود سر رسيدند و تعداد
زيادي از اتوبوسها را به داخل خاك عراق بازگردانده، در فاصلهاي بسيار دور نگه
داشتند. همگي ناراحت و عصباني شده بوديم. تصميم گرفته بوديم در حضور
دوربين هاي خبرنگاران يك شورش به راه بيندازيم و به سوي مرز خودمان فرار
كنيم؛ چون حدود 200متر بيشتر با خاك ايران فاصله نداشتيم. در همين لحظه
نمايندگان صليب سرخ ميانجي گري كردند و از هر دو طرف خواستند خيلي
سريع دور شوند. نمايندة صليب سرخ رو به افسر عراقي كرد و گفت:«چرا مانع
تراشي ميكنيد؟ من اين عمل شما را گزارش خواهم كرد.» كه آنان نيز ايرانيها
را نقض كنندة كار تبادل معرفي كردند. پس از مدتي كوتاه، نمايندگان صليب
سرخ به عراقيها دستور دادند كه خيلي سريع كار تبادل را شروع كنيد؛ سپس
رو به مقامات عراقي كردند و ادامه دادند: «ما اين حركت شما را گزارش خواهيم
كرد؛ زيرا اين اولين بار نيست كه در نقطة صفر مرزي و بعد از آن همه تلاش و
زحمت، موجب درگيري و خشونت ميشويد. اين رفتار در اين برهه از زمان و
وضعيت كنوني، شايستة انسانهايي فهيم نيست. اين رفتار شما غيراصولي و غير
قابل درك است. چرا مانع روند تبادل اسرا ميشويد؟» در مقابل سخنان منطقي
نمايندگان صليب سرخ، همة مقامات عراقي ساكت بودند و كسي جوابي نداشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت6⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
برگرداندن اسراي ايراني
خبرنگاران حاضر، همة اين صحنه ها را ثبت كردند. هنگامي كه از اتوبوسها
و در مقابل خبرنگاران سراسر جهان پياده ميشديم، عكس امام
را از زير (ره)
پيراهنمان بيرون مي آورديم و رو به دوربين ها گرفته و ميبوسيديم و فرياد
ميزديم «االله اكبر، خميني رهبر». دوربينهاي حامي دولت عراق اين صحنه ها را
ثبت نميكردند. پس از اينكه مطمئن ميشديم كه وارد خاك كشورمان
شدهايم، زانو زده و خاك وطنمان را به نشانة علاقه و وفاداري ميبوسيديم.
آنگاه سيل هموطنان از هر سو براي ديدار ما به طرفمان ميدويدند. همه از
خوشحالي گريه ميكردند. توصيف آن صحنه هاي زيبا، كار بسيار دشواري است.
سپاه پاسداران مأموريت داشت تا اسراي ايراني را از عراق تحويل بگيرد و ارتش
نيز مأموريت داشت ضمن نگهداري اسراي عراقي از اول جنگ تا آن روز، آنان را
تحويل مقامات عراقي بدهند.
ما را سوار اتوبوسهاي سپاه كردند و به داخل شهر قصرشيرين حركت
كرديم. ديديم كه ستون اتوبوسهاي ارتش كه حامل اسراي عراقي بودند، منتظر
تحويل اسرا به كشور عراق هستند. دولت ايران به همة آنان كت و شلوار و انواع
هدايا براي خانوادهشان داده بود؛ در حاليكه وضعيت ما به گونهاي ديگر بود و با
وضع بسيار نامناسبي به وطن بازميگشتيم. مقامات بلند پاية كشورمان از ما
استقبال كردند و پيام رهبر و مسئولان كشور را به ما رساندند.
💠ورود منافقين به ايران در لباس اسرا
در هنگام تبادل اسرا، متوجه يك اتوبوس حامل اسرا شديم كه وضع بدني و
چهرة آنان به اسرا نميخورد. به دليل اينكه لباس آنان مانند ما بود، تشخيص آنها
مشكل بود. بعضي از اسرا ميگفتند كه شايد در اردوگاههايي بوده اند كه شرايط
زيستي بهتري داشته اند؛ اما موضوع چيز ديگري بود. عراقيها در هر نوبت تبادل
990نفره، 30نفر منافق نيز به ايران اعزام ميكردند. منافقين براي اهداف مختلفي وارد ايران ميشدند و قصد كارهاي خرابكارانه و جاسوسي داشتند.
عراق با اين كار دنبال چند هدف بود: اول اينكه منافقين را براي ايجاد آشوب و
ناامني به ايران ميفرستاد؛ دوم اينكه به همان تعداد كه منافق وارد ايران
ميشدند، همان تعداد اسير عراقي مبادله ميشدند و كسري تعداد اسرا به اين
شكل جبران ميشد و سوم اينكه عراق به دنبال اين بود تا تعداد زيادي از آنان را
از اين كشور بيرون كند.
ايران در استقبال از اسراي خود، نهايت قدرداني را انجام ميداد و ما انتظار
آن همه مهرباني و ابراز محبت از طرف مردم را نداشتيم. در طول مسير، وقتي
به شهر قصرشيرين نگاه ميكردم، خاطرات دوران دفاع مقدس برايم تداعي
ميشد. تمام اين خانه ها، مساجد و... جولانگاه جنگ بيامان عراق عليه
كشورمان بود. با ديدن نخلها، ياد شهداي بزرگواراي افتادم كه همراه با آنان،
روزها در زير اين نخلها براي به دام انداختن دشمن كمين ميزديم. اكنون
ديگر آن ويرانه ها آباد شده بود و مسجد بزرگ اين شهر، بازسازي شده و محل
نيايش مردم مؤمن اين شهر شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت6⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
برگرداندن اسراي ايراني
خبرنگاران حاضر، همة اين صحنه ها را ثبت كردند. هنگامي كه از اتوبوسها
و در مقابل خبرنگاران سراسر جهان پياده ميشديم، عكس امام
را از زير (ره)
پيراهنمان بيرون مي آورديم و رو به دوربين ها گرفته و ميبوسيديم و فرياد
ميزديم «االله اكبر، خميني رهبر». دوربينهاي حامي دولت عراق اين صحنه ها را
ثبت نميكردند. پس از اينكه مطمئن ميشديم كه وارد خاك كشورمان
شدهايم، زانو زده و خاك وطنمان را به نشانة علاقه و وفاداري ميبوسيديم.
آنگاه سيل هموطنان از هر سو براي ديدار ما به طرفمان ميدويدند. همه از
خوشحالي گريه ميكردند. توصيف آن صحنه هاي زيبا، كار بسيار دشواري است.
سپاه پاسداران مأموريت داشت تا اسراي ايراني را از عراق تحويل بگيرد و ارتش
نيز مأموريت داشت ضمن نگهداري اسراي عراقي از اول جنگ تا آن روز، آنان را
تحويل مقامات عراقي بدهند.
ما را سوار اتوبوسهاي سپاه كردند و به داخل شهر قصرشيرين حركت
كرديم. ديديم كه ستون اتوبوسهاي ارتش كه حامل اسراي عراقي بودند، منتظر
تحويل اسرا به كشور عراق هستند. دولت ايران به همة آنان كت و شلوار و انواع
هدايا براي خانوادهشان داده بود؛ در حاليكه وضعيت ما به گونهاي ديگر بود و با
وضع بسيار نامناسبي به وطن بازميگشتيم. مقامات بلند پاية كشورمان از ما
استقبال كردند و پيام رهبر و مسئولان كشور را به ما رساندند.
💠ورود منافقين به ايران در لباس اسرا
در هنگام تبادل اسرا، متوجه يك اتوبوس حامل اسرا شديم كه وضع بدني و
چهرة آنان به اسرا نميخورد. به دليل اينكه لباس آنان مانند ما بود، تشخيص آنها
مشكل بود. بعضي از اسرا ميگفتند كه شايد در اردوگاههايي بوده اند كه شرايط
زيستي بهتري داشته اند؛ اما موضوع چيز ديگري بود. عراقيها در هر نوبت تبادل
990نفره، 30نفر منافق نيز به ايران اعزام ميكردند. منافقين براي اهداف مختلفي وارد ايران ميشدند و قصد كارهاي خرابكارانه و جاسوسي داشتند.
عراق با اين كار دنبال چند هدف بود: اول اينكه منافقين را براي ايجاد آشوب و
ناامني به ايران ميفرستاد؛ دوم اينكه به همان تعداد كه منافق وارد ايران
ميشدند، همان تعداد اسير عراقي مبادله ميشدند و كسري تعداد اسرا به اين
شكل جبران ميشد و سوم اينكه عراق به دنبال اين بود تا تعداد زيادي از آنان را
از اين كشور بيرون كند.
ايران در استقبال از اسراي خود، نهايت قدرداني را انجام ميداد و ما انتظار
آن همه مهرباني و ابراز محبت از طرف مردم را نداشتيم. در طول مسير، وقتي
به شهر قصرشيرين نگاه ميكردم، خاطرات دوران دفاع مقدس برايم تداعي
ميشد. تمام اين خانه ها، مساجد و... جولانگاه جنگ بيامان عراق عليه
كشورمان بود. با ديدن نخلها، ياد شهداي بزرگواراي افتادم كه همراه با آنان،
روزها در زير اين نخلها براي به دام انداختن دشمن كمين ميزديم. اكنون
ديگر آن ويرانه ها آباد شده بود و مسجد بزرگ اين شهر، بازسازي شده و محل
نيايش مردم مؤمن اين شهر شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت7⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
چهرة شهر به كلي عوض شده بود و دشمن از روي ارتفاعات اين منطقه، به
مرز بين المللي عقب نشيني كرده بود. محوطهاي بزرگ براي اسكان موقت اسرا
آماده كرده بودند كه تعداد زيادي چادر گروهي در آنجا برپا بود. اين مكان را
براي استراحت كوتاه اسرا آماده كرده بودند تا قرنطينة اسرا خالي شود و ما به
جاي اسراي قبلي وارد قرنطينه شويم. اهميت ديگر اين محل اين بود كه
منافقين و نااهلان، قبل از ورود به ايران، شناسايي و دستگير شوند. آنجا امكانات
رفاهي كامل و مناسبي براي اسرا تدارك ديده بودند. ساعتي از اسكان ما
نگذشته بود كه يكي از برادران پاسدار جلو آمد و گفت: «شما تسويه حساب
نداريد؟» متوجه منظورش نشديم. او گفت: «اسراي قبلي حساب خبرچين ها و
خائنين رو رسيدن و اونا رو براي ما شناسايي كردن. شما هم اونا رو شناسايي كنين. اين آمبولانسها براي همين اينجان.» هدف آن برادر اين بود كه خائنان
و جاسوسان مشخص شوند و براي توضيحات بيشتر دستگير شوند.
در بين ما افرادي بودند كه تمام اسرار اسرا را براي عراقيها فاش ميكردند.
آنان باعث شهيد شدن بسياري از ياران ما در زندانهاي عراق شده بودند.
چشمهاي زيادي در اثر خبرچيني هاي آنان به زمين ريخت و يا معيوب شد و
دست و پاهاي بسياري شكسته شد. اسرا براي پيدا كردن اين افراد، از چادرها
بيرون رفتند و آنان را يكي يكي شناسايي كردند. بر حسب اتفاق، در بين گروه
ما، بهروز ـ مترجم عرب زبان ـ هم با ما بود. او را يافتم. او قبل از تبادل اسرا، از
عراق تقاضاي پناهندگي كرده بود؛ شايد ميدانست كه در ايران چه سرنوشتي
در انتظارش است. او هم مرا ديد و با گريه گفت: «منو ببخش! خودم پشيمان و
نادم هستم. من فريب خوردم و در اثر فشار مجبور بودم براي عراقيها كار كنم.
به خدا توبه كردم.» من او را معرفي نكردم. فقط به او گفتم: «تو چه قدر به
دشمن اعتماد داشتي كه همة دوستان و هموطنانت رو به دشمن فروختي؛ در
حاليكه دشمن تو را براي نوكري هم قبول نكرد. خجالت نميكشي به روي ما
نگاه كني؟»
ساير اسرا او را شناختند و ميخواستند او را به سزاي اعمالي كه منجر به
شهادت پاكترين فرزندان اين سرزمين بود، برسانند. او را بعد از تنبيه، تحويل
مقامات امنيتي دادند تا مشخص شود چه كارهاي ديگري عليه كشور انجام داده
است.
برخي اسرا تعدادي از منافقين را شناخته بودند كه سريع به مسئولان اطلاع
دادند. مأموران امنيتي نيز در محل حاضر شدند و آنان را يكي پس از ديگري
دستگير و براي بازجويي همراه خود بردند. چند ساعت بعد، ما را دوباره سوار
اتوبوسها كرده، به شهر اسلام آباد غرب و پادگان االله اكبر كه محل قرنطينة
اسراي ايراني بود، اعزام كردند. در بين راه، مردم قدرشناس در صفهاي طولاني
ايستاده بودند تا از ما استقبال كنند. همة خودروها چراغهايشان را روشن كرده بودند و همه جا مملو از شادي بود. همه از شدت خوشحالي گريه ميكردند.
مردم، صدها متر راه را همراه با اتوبوسها ميدويدند. مارش نظامي در شهرها
نواخته ميشد و مردم شيريني پخش ميكردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت7⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
چهرة شهر به كلي عوض شده بود و دشمن از روي ارتفاعات اين منطقه، به
مرز بين المللي عقب نشيني كرده بود. محوطهاي بزرگ براي اسكان موقت اسرا
آماده كرده بودند كه تعداد زيادي چادر گروهي در آنجا برپا بود. اين مكان را
براي استراحت كوتاه اسرا آماده كرده بودند تا قرنطينة اسرا خالي شود و ما به
جاي اسراي قبلي وارد قرنطينه شويم. اهميت ديگر اين محل اين بود كه
منافقين و نااهلان، قبل از ورود به ايران، شناسايي و دستگير شوند. آنجا امكانات
رفاهي كامل و مناسبي براي اسرا تدارك ديده بودند. ساعتي از اسكان ما
نگذشته بود كه يكي از برادران پاسدار جلو آمد و گفت: «شما تسويه حساب
نداريد؟» متوجه منظورش نشديم. او گفت: «اسراي قبلي حساب خبرچين ها و
خائنين رو رسيدن و اونا رو براي ما شناسايي كردن. شما هم اونا رو شناسايي كنين. اين آمبولانسها براي همين اينجان.» هدف آن برادر اين بود كه خائنان
و جاسوسان مشخص شوند و براي توضيحات بيشتر دستگير شوند.
در بين ما افرادي بودند كه تمام اسرار اسرا را براي عراقيها فاش ميكردند.
آنان باعث شهيد شدن بسياري از ياران ما در زندانهاي عراق شده بودند.
چشمهاي زيادي در اثر خبرچيني هاي آنان به زمين ريخت و يا معيوب شد و
دست و پاهاي بسياري شكسته شد. اسرا براي پيدا كردن اين افراد، از چادرها
بيرون رفتند و آنان را يكي يكي شناسايي كردند. بر حسب اتفاق، در بين گروه
ما، بهروز ـ مترجم عرب زبان ـ هم با ما بود. او را يافتم. او قبل از تبادل اسرا، از
عراق تقاضاي پناهندگي كرده بود؛ شايد ميدانست كه در ايران چه سرنوشتي
در انتظارش است. او هم مرا ديد و با گريه گفت: «منو ببخش! خودم پشيمان و
نادم هستم. من فريب خوردم و در اثر فشار مجبور بودم براي عراقيها كار كنم.
به خدا توبه كردم.» من او را معرفي نكردم. فقط به او گفتم: «تو چه قدر به
دشمن اعتماد داشتي كه همة دوستان و هموطنانت رو به دشمن فروختي؛ در
حاليكه دشمن تو را براي نوكري هم قبول نكرد. خجالت نميكشي به روي ما
نگاه كني؟»
ساير اسرا او را شناختند و ميخواستند او را به سزاي اعمالي كه منجر به
شهادت پاكترين فرزندان اين سرزمين بود، برسانند. او را بعد از تنبيه، تحويل
مقامات امنيتي دادند تا مشخص شود چه كارهاي ديگري عليه كشور انجام داده
است.
برخي اسرا تعدادي از منافقين را شناخته بودند كه سريع به مسئولان اطلاع
دادند. مأموران امنيتي نيز در محل حاضر شدند و آنان را يكي پس از ديگري
دستگير و براي بازجويي همراه خود بردند. چند ساعت بعد، ما را دوباره سوار
اتوبوسها كرده، به شهر اسلام آباد غرب و پادگان االله اكبر كه محل قرنطينة
اسراي ايراني بود، اعزام كردند. در بين راه، مردم قدرشناس در صفهاي طولاني
ايستاده بودند تا از ما استقبال كنند. همة خودروها چراغهايشان را روشن كرده بودند و همه جا مملو از شادي بود. همه از شدت خوشحالي گريه ميكردند.
مردم، صدها متر راه را همراه با اتوبوسها ميدويدند. مارش نظامي در شهرها
نواخته ميشد و مردم شيريني پخش ميكردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت8⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
در فراق امام
وارد پادگان االله اكبر ارتش شديم. پيش از اين هم به اين پادگان آمده بودم.
منافقين در روزهاي پاياني جنگ، اين پادگان را به آتش كشيده بودند كه هنوز
آثار خرابكاري آنان باقي بود. هنگامي كه وارد آنجا شديم، عكسهاي امام
، داغ دلمان را تازه كرد. همه به سوي تصاوير امام هجوم بردند. (ره) راحل
نميتوانستيم احساسات قلبيمان را بيان كنيم. در حاليكه فيلم سخنراني امام و
گزارش ارتحال ايشان پخش ميشد، همگي گريه ميكرديم. هنوز باورمان
نميشد كه امام عزيزمان را از دست دادهايم. هيچكس به فكر خانوادهاش نبود.
خبرنگاران هم اين صحنه هاي كم نظير را ثبت ميكردند. آنجا بود كه اعلام
، همة شما را آزاده ناميده و اسرا را آزادگان لقب داده اند. خود را (ره) كردند امام
(ع) لايق اين نام ـ كه برگرفته از خصايص بزرگ پرچمدار اسلام، امام حسين
بود
ـ نميدانستيم.
محل قرنطينة اسرا داراي امكانات بسيار زيادي بود؛ غرفه هاي لباس،
كتابخانه، غذاخوري، مسجد، سينما، مخابرات و هرآنچه كه نياز داشتيم را فراهم
كرده بودند. گروههاي پزشكي اقدام به آزمايشات و معاينات پزشكي كردند. ما را
به مدت سه روز در آن مكان نگهداري كردند تا در صورت وجود بيماري مسري،
شناسايي و پيشگيري شود. براي هر نفر كارتهاي مخصوص و شناسنامه هاي
بهداشتي تنظيم گرديد. آنان اقدام به برپايي كلاسهاي آموزش بهداشتي كردند
و متخصصان تغذيه، روانپزشكان و پزشكان متخصص در زمينه هاي مختلف، هر
كدام توصيه هاي لازم را برايمان بازگو كردند. همة اسرا در اثر سوء تغذيه ضعيف
شده بودند. برخي خبرنگاران نيز اقدام به ثبت خاطرات اسرا ميكردند. يامهاي تبريك و تهنيت رهبر انقلاب و رئيس جمهور برايمان خوانده شد
كه از ما خواسته بودند روحية انقلابي خود را براي هميشه و طبق وصيتنامة
سياسي ـ الهي امام حفظ كرده و رهرو همرزمان شهيدمان باشيم. گروه اطلاعات
نيز كارهاي تخصصي را شروع و اقدام به ثبت وقايع سالهاي اسارت ما كردند.
آنان افرادي را كه در خاك دشمن حركات ناشايست داشتند و يا اقدامي عليه
منافع كشور انجام داده بودند و نيز منافقيني كه به داخل مرزهاي كشورمان
نفوذ كرده بودند را دستگير كردند.
همة آزادگان از مسئولان قرنطينه درخواست كردند كه قبل از رفتن به خانه،
ميخواهيم به حرم امام
برويم. با وجود مخالفت آنان و مشكلاتي كه اين (ره)
درخواست ما براي آنان داشت، سرانجام با اصرار اسرا، اين كار نيز ميسر شد تا
پيش از ديدار با خانوادههايمان، به زيارت حرم امام بزرگوارمان برويم. مقامات
بلند پاية لشكري و كشوري با ما ملاقات ميكردند و هدايايي را به رسم ياد بود
به اسرا ميدادند. سپس به همة اسرا لباسهاي مناسبي اهدا كردند تا با وضعيت
بهتري به آغوش خانوادههايمان بازگرديم.
سرانجام انتظار به پايان رسيد و اتوبوسها وارد پادگان شده، همه را به سوي
فرودگاه كرمانشاه حركت دادند. در بين راه كه از داخل شهرها و آباديها گذر
ميكرديم، استقبال مردم بينظير بود. همه ميخواستند فرزندان صبور ايران
اسلامي را از نزديك ببينند و از آن همه صبر و مقاومت دلاورانه تشكر كنند؛ اما
ما خود را لايق آن همه خوبي نميدانستيم. وقتي به فرودگاه كرمانشاه وارد
شديم، خبرنگاران در سرسراي انتظار گزارش تهيه ميكردند و احساسات قلبي
آزادگان را جويا شده، از خاطرات اسارت ميپرسيدند؛ سپس به وسيلة هواپيماي
(ره) «سيـ 130 «ارتش، به سمت تهران پرواز كرديم تا به ديدار مرقد امام راحل
برويم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت8⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
در فراق امام
وارد پادگان االله اكبر ارتش شديم. پيش از اين هم به اين پادگان آمده بودم.
منافقين در روزهاي پاياني جنگ، اين پادگان را به آتش كشيده بودند كه هنوز
آثار خرابكاري آنان باقي بود. هنگامي كه وارد آنجا شديم، عكسهاي امام
، داغ دلمان را تازه كرد. همه به سوي تصاوير امام هجوم بردند. (ره) راحل
نميتوانستيم احساسات قلبيمان را بيان كنيم. در حاليكه فيلم سخنراني امام و
گزارش ارتحال ايشان پخش ميشد، همگي گريه ميكرديم. هنوز باورمان
نميشد كه امام عزيزمان را از دست دادهايم. هيچكس به فكر خانوادهاش نبود.
خبرنگاران هم اين صحنه هاي كم نظير را ثبت ميكردند. آنجا بود كه اعلام
، همة شما را آزاده ناميده و اسرا را آزادگان لقب داده اند. خود را (ره) كردند امام
(ع) لايق اين نام ـ كه برگرفته از خصايص بزرگ پرچمدار اسلام، امام حسين
بود
ـ نميدانستيم.
محل قرنطينة اسرا داراي امكانات بسيار زيادي بود؛ غرفه هاي لباس،
كتابخانه، غذاخوري، مسجد، سينما، مخابرات و هرآنچه كه نياز داشتيم را فراهم
كرده بودند. گروههاي پزشكي اقدام به آزمايشات و معاينات پزشكي كردند. ما را
به مدت سه روز در آن مكان نگهداري كردند تا در صورت وجود بيماري مسري،
شناسايي و پيشگيري شود. براي هر نفر كارتهاي مخصوص و شناسنامه هاي
بهداشتي تنظيم گرديد. آنان اقدام به برپايي كلاسهاي آموزش بهداشتي كردند
و متخصصان تغذيه، روانپزشكان و پزشكان متخصص در زمينه هاي مختلف، هر
كدام توصيه هاي لازم را برايمان بازگو كردند. همة اسرا در اثر سوء تغذيه ضعيف
شده بودند. برخي خبرنگاران نيز اقدام به ثبت خاطرات اسرا ميكردند. يامهاي تبريك و تهنيت رهبر انقلاب و رئيس جمهور برايمان خوانده شد
كه از ما خواسته بودند روحية انقلابي خود را براي هميشه و طبق وصيتنامة
سياسي ـ الهي امام حفظ كرده و رهرو همرزمان شهيدمان باشيم. گروه اطلاعات
نيز كارهاي تخصصي را شروع و اقدام به ثبت وقايع سالهاي اسارت ما كردند.
آنان افرادي را كه در خاك دشمن حركات ناشايست داشتند و يا اقدامي عليه
منافع كشور انجام داده بودند و نيز منافقيني كه به داخل مرزهاي كشورمان
نفوذ كرده بودند را دستگير كردند.
همة آزادگان از مسئولان قرنطينه درخواست كردند كه قبل از رفتن به خانه،
ميخواهيم به حرم امام
برويم. با وجود مخالفت آنان و مشكلاتي كه اين (ره)
درخواست ما براي آنان داشت، سرانجام با اصرار اسرا، اين كار نيز ميسر شد تا
پيش از ديدار با خانوادههايمان، به زيارت حرم امام بزرگوارمان برويم. مقامات
بلند پاية لشكري و كشوري با ما ملاقات ميكردند و هدايايي را به رسم ياد بود
به اسرا ميدادند. سپس به همة اسرا لباسهاي مناسبي اهدا كردند تا با وضعيت
بهتري به آغوش خانوادههايمان بازگرديم.
سرانجام انتظار به پايان رسيد و اتوبوسها وارد پادگان شده، همه را به سوي
فرودگاه كرمانشاه حركت دادند. در بين راه كه از داخل شهرها و آباديها گذر
ميكرديم، استقبال مردم بينظير بود. همه ميخواستند فرزندان صبور ايران
اسلامي را از نزديك ببينند و از آن همه صبر و مقاومت دلاورانه تشكر كنند؛ اما
ما خود را لايق آن همه خوبي نميدانستيم. وقتي به فرودگاه كرمانشاه وارد
شديم، خبرنگاران در سرسراي انتظار گزارش تهيه ميكردند و احساسات قلبي
آزادگان را جويا شده، از خاطرات اسارت ميپرسيدند؛ سپس به وسيلة هواپيماي
(ره) «سيـ 130 «ارتش، به سمت تهران پرواز كرديم تا به ديدار مرقد امام راحل
برويم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
زيارت مرقد امام
رواق منظر چشم من آشيانة توست
كرم نما و فرود آي كه خانه خانة توست
چنان ذهن ما را مشغول كرده بود كه متوجه سوار (ره) شوق ديدار حرم امام
شدن و پياده شدن از هواپيما نشديم. پس از پياده شدن، اتوبوسها ما را سوار
حركت (س) كرده، با همراهي نيروهاي نظامي و انتظامي، به طرف بهشت زهرا
. از دور حرم نمايان (ره) كرديم. به هيچ چيزي فكر نميكرديم جز ديدار امام راحل
شد. اشك از چشمان همه جاري بود. همه با صداي بلند در فراق امام عزيزمان
كه در وصيتنامة سياسي ـ الهي خود فرموده بود: «اگر روزي من پيش شما
نبودم، سلام مرا به آزادگان برسانيد»، گريه و زاري ميكرديم. هر چه اتوبوسها
به حرم نزديكتر ميشدند، صداي گريه ها هم بيشتر ميشد. خبرنگاران هم
پيش از ما خود را به آنجا رسانده بودند تا آن صحنه هاي زيبا را به تصوير بكشند.
وقتي از اتوبوسها پياده شديم، به سوي صحن دويديم. همه در جلوِ درِ حرم خود
را به زمين انداخته، گريه ميكرديم. زائران و خبرنگاران از ديدن آن همه
احساسات صادقانه اشك ميريختند. صداي زاري و شيون، تمام حرم را فرا
گرفته بود.
ماندن ما در حرم، خيلي طولاني شده بود. هيچكس نميخواست آنجا را
ترك كند. ما به امام گفتيم كه بسياري از اسراي شهيد، آرزوي چنين لحظهاي
را داشتند؛ اما ما را تنها گذاشتند. بعد از آن زيارت به ياد ماندني و تاريخي، براي
رفتن به خانه و ديار خود، با هم خداحافظي كرديم. لحظات بسيار سختي بود.
بعد از سالها دوري از وطن و در حالي كه در تمام سختيها كنار هم بوديم،
بايد از هم جدا ميشديم. بعد از خداحافظي، گروه گروه به سوي استانهاي خود
حركت كرديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت9⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
زيارت مرقد امام
رواق منظر چشم من آشيانة توست
كرم نما و فرود آي كه خانه خانة توست
چنان ذهن ما را مشغول كرده بود كه متوجه سوار (ره) شوق ديدار حرم امام
شدن و پياده شدن از هواپيما نشديم. پس از پياده شدن، اتوبوسها ما را سوار
حركت (س) كرده، با همراهي نيروهاي نظامي و انتظامي، به طرف بهشت زهرا
. از دور حرم نمايان (ره) كرديم. به هيچ چيزي فكر نميكرديم جز ديدار امام راحل
شد. اشك از چشمان همه جاري بود. همه با صداي بلند در فراق امام عزيزمان
كه در وصيتنامة سياسي ـ الهي خود فرموده بود: «اگر روزي من پيش شما
نبودم، سلام مرا به آزادگان برسانيد»، گريه و زاري ميكرديم. هر چه اتوبوسها
به حرم نزديكتر ميشدند، صداي گريه ها هم بيشتر ميشد. خبرنگاران هم
پيش از ما خود را به آنجا رسانده بودند تا آن صحنه هاي زيبا را به تصوير بكشند.
وقتي از اتوبوسها پياده شديم، به سوي صحن دويديم. همه در جلوِ درِ حرم خود
را به زمين انداخته، گريه ميكرديم. زائران و خبرنگاران از ديدن آن همه
احساسات صادقانه اشك ميريختند. صداي زاري و شيون، تمام حرم را فرا
گرفته بود.
ماندن ما در حرم، خيلي طولاني شده بود. هيچكس نميخواست آنجا را
ترك كند. ما به امام گفتيم كه بسياري از اسراي شهيد، آرزوي چنين لحظهاي
را داشتند؛ اما ما را تنها گذاشتند. بعد از آن زيارت به ياد ماندني و تاريخي، براي
رفتن به خانه و ديار خود، با هم خداحافظي كرديم. لحظات بسيار سختي بود.
بعد از سالها دوري از وطن و در حالي كه در تمام سختيها كنار هم بوديم،
بايد از هم جدا ميشديم. بعد از خداحافظي، گروه گروه به سوي استانهاي خود
حركت كرديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣2⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
بازگشت به آغوش خانواده
پس از سالها، به سوي خانوادههاي خود كه سالها در انتظار ديدارمان
بودند، ميرفتيم. نميدانستيم از خانواده و بستگانمان چه كساني زنده هستند.
فكر ديدار با خانواده و پدر و مادر، همه را هيجان زده كرده بود. در اين افكار
بوديم كه خلبان اعلام كرد براي فرود آماده باشيد؛ به اروميه رسيده ايم. هواپيما
در بالاي شهر زيباي اروميه چرخي زد و به زمين نشست. سيل مردم خداجو و
قدرشناس براي استقبال از آزادگان، وارد فرودگاه شده بودند و با گل و شيريني
از ما پذيرايي ميكردند. استقبال بسيار با شكوهي بود. خبرنگاران حاضر در
مراسم، سؤالاتي كوتاه پيرامون اسارت و خاطراتمان ميكردند كه همزمان از
راديو سراسري پخش ميشد.
سالها بود كه خانوادهام از من اطلاع دقيقي نداشتند. آنان به تمام ادارههاي
دولتي مراجعه كرده بودند؛ ولي خبر درستي كسب نكرده بودند. وقتي هم به
يكان خدمتيام مراجعه كرده بودند، به آنان گفته بودند كه تعداد زيادي از افراد
آن لشكر، مفقودالاثر شدهاند و هنوز خبر دقيقي از وضعيت آنان نداريم. ناگفته
نماند كه يك همشهري و همكار به نام «درستي» داشتم كه در جبهه با هم
بوديم. در حين حملة تانكها به قرارگاه عملياتي تيپ، مأموريت داشتم جلو
پيشروي و نفوذ ادوات زرهي دشمن را از جناح چپ مسدود كنم. در اين ميان
كه تعدادي تانك دشمن زمين گير و تعدادي منهدم شده بودند، من نيز همراه با
گروه به جلو ميرفتم. گاه يكي از خودروهاي ما در اثر كُندي در جابه جا شدن،
توسط دشمن هدف قرار ميگرفت و منهدم ميشد كه تعدادي از همرزمان ما
نيز شهيد ميشدند.
درستي كه با دوربين ما را از دور نگاه ميكرد، بهدليل وضعيت منطقه، مدت
كوتاهي از رؤيت ما با دوربين غافل شده و رفتن مرا به جلو نميبيند. وقتي يكي
از خودروها آتش ميگيرد، او گمان ميكند كه من هم در خودرو بوده ام و
به همين خاطر به طرف محل حادثه ميدود. در آنجا به دليل شدت جراحت و سوختگي يكي از شهدا، گمان ميكند كه آن شهيد من هستم و به شدت برايم
گريه ميكند. بعد از اسارت ما و عقبنشيني دشمن در حملات پي درپي ارتش
اسلام، او پس از مدتي به مرخصي ميرود. خانواده ام نيز بعد از چند ماه
بي اطلاعي، براي جويا شدن از وضعيت من به خانه اش ميروند و با اصرار
ميخواهند كه هرآنچه در مورد من ميداند، برايشان بگويد. او نيز به آنان
ميگويد كه حين درگيري با عراقي ها، ديده كه به شهادت رسيده ام و جسد
سوختة مرا هم ديده است. خانواده باور نميكنند و دوباره اقدام به پرس وجو
ميكنند؛ اما همچنان از من خبري كسب نميكنند؛ تا اينكه چند روز قبل از
آمدنم به ايران، از طريق اسرايي كه زودتر آزاد شده بودند، از سلامتي ام مطلع
ميشوند.
بعد از استقبال مردم در اروميه، هر كدام به وسيلة خودرو به سوي شهرمان
حركت كرديم. در راه همه جا مملو از نوشته و چراغاني بود كه ما هرگز خود را
شايستة آن همه محبت نميديديم. وقتي به ورودي شهر رسيديم، كميتة
استقبال به ما خوشآمد گفت؛ سپس به داخل شهر رفتيم. چهرة شهر خيلي
تغيير كرده بود. برخي كوچه ها و خيابانها را نميشناختم. پس از پايان جنگ،
به وضع عمراني شهرها رسيدگي بيشتري شده بود و به هيچ وجه با شهرهاي
عراق قابل مقايسه نبود. خداي بزرگ را شكر كردم و بسيار خوشحال بودم كه به
شهرم بازگشته ام و ميتوانم خانوادهام را بار ديگر ببينم. همسايه ها و خانواده ام،
مرا بسيار مورد لطف قرار دادند. مسئولان شهر اعم از امام جمعه، فرماندار و
رؤساي ادارات، يكي پس از ديگري براي ديدارمان مي آمدند و از ما دلجويي
ميكردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت0⃣2⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
بازگشت به آغوش خانواده
پس از سالها، به سوي خانوادههاي خود كه سالها در انتظار ديدارمان
بودند، ميرفتيم. نميدانستيم از خانواده و بستگانمان چه كساني زنده هستند.
فكر ديدار با خانواده و پدر و مادر، همه را هيجان زده كرده بود. در اين افكار
بوديم كه خلبان اعلام كرد براي فرود آماده باشيد؛ به اروميه رسيده ايم. هواپيما
در بالاي شهر زيباي اروميه چرخي زد و به زمين نشست. سيل مردم خداجو و
قدرشناس براي استقبال از آزادگان، وارد فرودگاه شده بودند و با گل و شيريني
از ما پذيرايي ميكردند. استقبال بسيار با شكوهي بود. خبرنگاران حاضر در
مراسم، سؤالاتي كوتاه پيرامون اسارت و خاطراتمان ميكردند كه همزمان از
راديو سراسري پخش ميشد.
سالها بود كه خانوادهام از من اطلاع دقيقي نداشتند. آنان به تمام ادارههاي
دولتي مراجعه كرده بودند؛ ولي خبر درستي كسب نكرده بودند. وقتي هم به
يكان خدمتيام مراجعه كرده بودند، به آنان گفته بودند كه تعداد زيادي از افراد
آن لشكر، مفقودالاثر شدهاند و هنوز خبر دقيقي از وضعيت آنان نداريم. ناگفته
نماند كه يك همشهري و همكار به نام «درستي» داشتم كه در جبهه با هم
بوديم. در حين حملة تانكها به قرارگاه عملياتي تيپ، مأموريت داشتم جلو
پيشروي و نفوذ ادوات زرهي دشمن را از جناح چپ مسدود كنم. در اين ميان
كه تعدادي تانك دشمن زمين گير و تعدادي منهدم شده بودند، من نيز همراه با
گروه به جلو ميرفتم. گاه يكي از خودروهاي ما در اثر كُندي در جابه جا شدن،
توسط دشمن هدف قرار ميگرفت و منهدم ميشد كه تعدادي از همرزمان ما
نيز شهيد ميشدند.
درستي كه با دوربين ما را از دور نگاه ميكرد، بهدليل وضعيت منطقه، مدت
كوتاهي از رؤيت ما با دوربين غافل شده و رفتن مرا به جلو نميبيند. وقتي يكي
از خودروها آتش ميگيرد، او گمان ميكند كه من هم در خودرو بوده ام و
به همين خاطر به طرف محل حادثه ميدود. در آنجا به دليل شدت جراحت و سوختگي يكي از شهدا، گمان ميكند كه آن شهيد من هستم و به شدت برايم
گريه ميكند. بعد از اسارت ما و عقبنشيني دشمن در حملات پي درپي ارتش
اسلام، او پس از مدتي به مرخصي ميرود. خانواده ام نيز بعد از چند ماه
بي اطلاعي، براي جويا شدن از وضعيت من به خانه اش ميروند و با اصرار
ميخواهند كه هرآنچه در مورد من ميداند، برايشان بگويد. او نيز به آنان
ميگويد كه حين درگيري با عراقي ها، ديده كه به شهادت رسيده ام و جسد
سوختة مرا هم ديده است. خانواده باور نميكنند و دوباره اقدام به پرس وجو
ميكنند؛ اما همچنان از من خبري كسب نميكنند؛ تا اينكه چند روز قبل از
آمدنم به ايران، از طريق اسرايي كه زودتر آزاد شده بودند، از سلامتي ام مطلع
ميشوند.
بعد از استقبال مردم در اروميه، هر كدام به وسيلة خودرو به سوي شهرمان
حركت كرديم. در راه همه جا مملو از نوشته و چراغاني بود كه ما هرگز خود را
شايستة آن همه محبت نميديديم. وقتي به ورودي شهر رسيديم، كميتة
استقبال به ما خوشآمد گفت؛ سپس به داخل شهر رفتيم. چهرة شهر خيلي
تغيير كرده بود. برخي كوچه ها و خيابانها را نميشناختم. پس از پايان جنگ،
به وضع عمراني شهرها رسيدگي بيشتري شده بود و به هيچ وجه با شهرهاي
عراق قابل مقايسه نبود. خداي بزرگ را شكر كردم و بسيار خوشحال بودم كه به
شهرم بازگشته ام و ميتوانم خانوادهام را بار ديگر ببينم. همسايه ها و خانواده ام،
مرا بسيار مورد لطف قرار دادند. مسئولان شهر اعم از امام جمعه، فرماندار و
رؤساي ادارات، يكي پس از ديگري براي ديدارمان مي آمدند و از ما دلجويي
ميكردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت1⃣2⃣1⃣ آخر
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
بعثي اعتراف كرده كه بر روي برخي از اسراي تير باران شده، آهك يا مواد
شيميايي يا اسيد ميريختند تا اثري از آنها باقي نماند. اين فرد سرهنگ
«عبدالرشيد الباطن» نام دارد و بازپرس ويژة گارد رياست جمهوري عراق در
زمان جنگ عليه ملت ايران بود. او به خوبي به زبان فارسي و تاريخ ايران آشنايي
داشت و پيش از آغاز جنگ تحميلي عليه ايران، توسط استخبارات عراق و
صدام، براي تحصيل زبان فارسي به تهران اعزام ميشود. سرهنگ عبدالرشيد در
بهار سال 1975م در رشتة زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران فارغ التحصيل
شد و با آغاز جنگ و تجاوز بعثيها به ايران، مأموريت يافت اسراي ايراني خط
مقدم جبهه ها را بازجويي و از آنان اطلاعات كسب كند؛ تا جايي كه به دريافت
مدال و نشان از صدام مفتخر شد.
اين جنايتكار جنگي در جريان بازجويي هايش اعتراف ميكند كه اسراي
ايراني را پيش از به شهادت رساندن، شكنجه ميكرده است. وي دربارة يك اسير
ايراني كه بر اثر اصابت مين، پايش را از دست داده بود، گفته است: «زماني كه از
اين اسير بازجويي ميكردم، به دليل مقاومتش، شروع به قطع انگشتان دستانش
كردم. پس از قطع هر انگشت و به فاصلة دو دقيقه، محل قطع شده را با فندك
ميسوزاندم تا اينكه تمام انگشتانش را بريدم؛ اما مقاومت حيرت آور او كه بسيار
هم جوان بود، مرا خشمگين كرد و با ارّه، پايش را نيز قطع كردم؛ اما اين اسير
ايراني هيچ اطلاعاتي نداد».
اين جنايتكار جنگي كه در پروندهاش كشتار و اعدامهاي فجيع شيعيان و
اكراد عراقي نيز ديده ميشود، در سال پنجم جنگ نيز در يك قتل عام اسراي
ايراني، 22رزمندة جمهوري اسلامي ايران را كه همگي زير 20سال سن داشتند،
با شليك تير خلاص به سرشان، به شهادت ميرساند؛ در حاليكه دستهاي
همگي اين اسيران، بسته بود. او اعتراف كرده است كه در جريان جنگ، هزاران
اسير ايراني به شكل فجيعي در اسارت به شهادت رسيدهاند. دستاوردهاي ايثار و مقاومت
نظام بعثي عراق براي دستيابي به اهداف و آرمانهاي توسعه طلبانه اش، بدون
ارزيابيهاي دقيق و درك شرايط زماني، به خطايي بزرگ و نابخشودني دست زد
كه از جمله آثار آن، ويراني، كشتار انسانها و از بين رفتن چشمگير منابع
اقتصادي، نظامي و مالي كشورش بود. در اين جنگ بسياري از انسانهاي
بيگناه، مجروح، معلول و آواره شدند. رژيم صدام، مردم و ارتش عراق را درگير
يك جنگ بدون نتيجة هشت ساله با جمهوري اسلامي ايران كرد. آنچه كه
صدام از اين جنگ ميخواست، به دست آوردن يك پيروزي سريع و از بين بردن
انقلاب ايران بود. او همچنين به دنبال به دست گرفتن رهبري كشورهاي عرب
بود؛ اما آنچه به دست آورد، جنگي فرسايشي و طولاني بود كه منابع كشورش را
بلعيد؛ بدون اينكه هيچ نتيجة سياسي و نظامي قابل توجهي به دست بياورد.
سالها قبل پيشبيني كرده بود. (ره) نتيجة جنگ آنگونه شد كه امام راحل
پيروزي نصيب ملت بزرگ ايران شد و در اثر اين جنگ خانمانسوز، ملت ايران
به خودباوري رسيد. مردم ايران در اين جنگ متحمل خسارات جبران ناپذير
جاني و مالي بسياري شدند؛ اما از خواستة خود كه همانا حفظ انقلاب بود،
عدول نكردند. نتيجة جنگ نيز براي عراق اين بود كه از طرف مجامع
بين المللي، به عنوان آغازگر جنگ معرفي شد. تجربة جنگ هشت ساله موجب
شد كه دشمنان انقلاب، هرگز چشم طمع به خاك اين كشور ندوزند و مردانگي،
ايثار و فداكاري ايرانيان را براي هميشه به خاطر بسپارند.
ما شجاعانه و مردانه بر سر ميثاقمان با امام عزيزمان باقي مانديم و باقي
خواهيم ماند و تا جان در بدن داريم، حتي يك وجب از خاكمان را به دشمن
نميدهيم. در جنگ فقط با عراق طرف نبوديم؛ بلكه با بسياري از كشورهايي
طرف بوديم كه انواع سلاحها و مهمات پيشرفته را در اختيار عراق ميگذاشتند؛
گويي دنيا به پا خواسته بود تا اين انقلاب را سرنگون كند كه با اتكا به خداوندمتعال و پيروي از رهبري حكيمانة حضرت امام ره از تمام اصولي كه براي آن انقلاب كرديم، دفاع كرديم. ارتش جمهوري اسلامي ايران به همراه جان بركفان
سپاه پاسداران و بسيجيان سلحشور، متحد و متفق، مانند يك مشت آهنين بر
سر دشمن فرود آمدند و دشمن تا دندان مسلح بعثي را در حملات برق آساي
خود مجبور به پذيرش شكست كردند.
آنچه كه در اين كتاب به آنها اشاره شد، خاطرة روزهاي سخت و خانمانسوز
جنگ تحميلي عراق عليه ايران و بازگو كردن جنايات دشمن بعثي است. به طور
قطع در مورد اين جنگ، سخنهاي زيادي در سينه هاي دلاورمردان ارتش
جمهوري اسلامي ايران مانده كه اميد است آنها را براي انتقال به نسلهاي
آينده، به رشتة تحرير درآورند تا دلاورمردي ها، جانفشاني ها، ايثار و
ازخودگذشتگي هاي فرزندان اين مملكت، براي هميشه در تاريخ سراسر افتخار
اين مرز و بوم به يادگار و سربلندي ثبت گردد.
#پــــــــــایان
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت1⃣2⃣1⃣ آخر
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
بعثي اعتراف كرده كه بر روي برخي از اسراي تير باران شده، آهك يا مواد
شيميايي يا اسيد ميريختند تا اثري از آنها باقي نماند. اين فرد سرهنگ
«عبدالرشيد الباطن» نام دارد و بازپرس ويژة گارد رياست جمهوري عراق در
زمان جنگ عليه ملت ايران بود. او به خوبي به زبان فارسي و تاريخ ايران آشنايي
داشت و پيش از آغاز جنگ تحميلي عليه ايران، توسط استخبارات عراق و
صدام، براي تحصيل زبان فارسي به تهران اعزام ميشود. سرهنگ عبدالرشيد در
بهار سال 1975م در رشتة زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران فارغ التحصيل
شد و با آغاز جنگ و تجاوز بعثيها به ايران، مأموريت يافت اسراي ايراني خط
مقدم جبهه ها را بازجويي و از آنان اطلاعات كسب كند؛ تا جايي كه به دريافت
مدال و نشان از صدام مفتخر شد.
اين جنايتكار جنگي در جريان بازجويي هايش اعتراف ميكند كه اسراي
ايراني را پيش از به شهادت رساندن، شكنجه ميكرده است. وي دربارة يك اسير
ايراني كه بر اثر اصابت مين، پايش را از دست داده بود، گفته است: «زماني كه از
اين اسير بازجويي ميكردم، به دليل مقاومتش، شروع به قطع انگشتان دستانش
كردم. پس از قطع هر انگشت و به فاصلة دو دقيقه، محل قطع شده را با فندك
ميسوزاندم تا اينكه تمام انگشتانش را بريدم؛ اما مقاومت حيرت آور او كه بسيار
هم جوان بود، مرا خشمگين كرد و با ارّه، پايش را نيز قطع كردم؛ اما اين اسير
ايراني هيچ اطلاعاتي نداد».
اين جنايتكار جنگي كه در پروندهاش كشتار و اعدامهاي فجيع شيعيان و
اكراد عراقي نيز ديده ميشود، در سال پنجم جنگ نيز در يك قتل عام اسراي
ايراني، 22رزمندة جمهوري اسلامي ايران را كه همگي زير 20سال سن داشتند،
با شليك تير خلاص به سرشان، به شهادت ميرساند؛ در حاليكه دستهاي
همگي اين اسيران، بسته بود. او اعتراف كرده است كه در جريان جنگ، هزاران
اسير ايراني به شكل فجيعي در اسارت به شهادت رسيدهاند. دستاوردهاي ايثار و مقاومت
نظام بعثي عراق براي دستيابي به اهداف و آرمانهاي توسعه طلبانه اش، بدون
ارزيابيهاي دقيق و درك شرايط زماني، به خطايي بزرگ و نابخشودني دست زد
كه از جمله آثار آن، ويراني، كشتار انسانها و از بين رفتن چشمگير منابع
اقتصادي، نظامي و مالي كشورش بود. در اين جنگ بسياري از انسانهاي
بيگناه، مجروح، معلول و آواره شدند. رژيم صدام، مردم و ارتش عراق را درگير
يك جنگ بدون نتيجة هشت ساله با جمهوري اسلامي ايران كرد. آنچه كه
صدام از اين جنگ ميخواست، به دست آوردن يك پيروزي سريع و از بين بردن
انقلاب ايران بود. او همچنين به دنبال به دست گرفتن رهبري كشورهاي عرب
بود؛ اما آنچه به دست آورد، جنگي فرسايشي و طولاني بود كه منابع كشورش را
بلعيد؛ بدون اينكه هيچ نتيجة سياسي و نظامي قابل توجهي به دست بياورد.
سالها قبل پيشبيني كرده بود. (ره) نتيجة جنگ آنگونه شد كه امام راحل
پيروزي نصيب ملت بزرگ ايران شد و در اثر اين جنگ خانمانسوز، ملت ايران
به خودباوري رسيد. مردم ايران در اين جنگ متحمل خسارات جبران ناپذير
جاني و مالي بسياري شدند؛ اما از خواستة خود كه همانا حفظ انقلاب بود،
عدول نكردند. نتيجة جنگ نيز براي عراق اين بود كه از طرف مجامع
بين المللي، به عنوان آغازگر جنگ معرفي شد. تجربة جنگ هشت ساله موجب
شد كه دشمنان انقلاب، هرگز چشم طمع به خاك اين كشور ندوزند و مردانگي،
ايثار و فداكاري ايرانيان را براي هميشه به خاطر بسپارند.
ما شجاعانه و مردانه بر سر ميثاقمان با امام عزيزمان باقي مانديم و باقي
خواهيم ماند و تا جان در بدن داريم، حتي يك وجب از خاكمان را به دشمن
نميدهيم. در جنگ فقط با عراق طرف نبوديم؛ بلكه با بسياري از كشورهايي
طرف بوديم كه انواع سلاحها و مهمات پيشرفته را در اختيار عراق ميگذاشتند؛
گويي دنيا به پا خواسته بود تا اين انقلاب را سرنگون كند كه با اتكا به خداوندمتعال و پيروي از رهبري حكيمانة حضرت امام ره از تمام اصولي كه براي آن انقلاب كرديم، دفاع كرديم. ارتش جمهوري اسلامي ايران به همراه جان بركفان
سپاه پاسداران و بسيجيان سلحشور، متحد و متفق، مانند يك مشت آهنين بر
سر دشمن فرود آمدند و دشمن تا دندان مسلح بعثي را در حملات برق آساي
خود مجبور به پذيرش شكست كردند.
آنچه كه در اين كتاب به آنها اشاره شد، خاطرة روزهاي سخت و خانمانسوز
جنگ تحميلي عراق عليه ايران و بازگو كردن جنايات دشمن بعثي است. به طور
قطع در مورد اين جنگ، سخنهاي زيادي در سينه هاي دلاورمردان ارتش
جمهوري اسلامي ايران مانده كه اميد است آنها را براي انتقال به نسلهاي
آينده، به رشتة تحرير درآورند تا دلاورمردي ها، جانفشاني ها، ايثار و
ازخودگذشتگي هاي فرزندان اين مملكت، براي هميشه در تاريخ سراسر افتخار
اين مرز و بوم به يادگار و سربلندي ثبت گردد.
#پــــــــــایان