🏴شهر ری تهران در آستانه سقوط کامل🏴
❌کاربری به نام «بهار» در قالب یک رشتهتوئیت به بررسی اجمالی حال و هوای ناراحت کننده این روزهای شهر ری پرداخته:
❌شهرری دیگه حال وهوای ایرانی نداره! رستورانهای شهر ری، غذاهای افغانی دارن! در ایستگاه مترو، دهها افغانی و غذاهای افغانی میفروشن در بازار شهر ری، لباسهای افغانی سوغات افغانی و خوراکیهای افغانی فروخته میشه! چرا گذاشتید یه منطقه تاریخی و اصیل تهران کاملا افغانینشین بشه؟!هویت شهر ری، اصالت شهر ری، آدمهای شهر ری به راحتی آب خوردن تغییر کردند! این تغییر بافت جمعیتی شهر ری ظلم بزرگی بود به مردم تهران و ایران.
❌هر کسی پرسید حضور افغانها در ایران چه ایرادی داره؟ ببریدش ری تا ببینه چطور بافت فرهنگی و جمعیتی شهری به قدمت ری تغییر پیدا کرده. شهرری شهری به قدمت هشت هزارسال از کهنترین شهرهای ایران باستان، کاملا افغانینشین شده! از رستورانها تا مغازهها و افراد همه افغانی شدن! هر کسی پرسید سوغات شهر ری چیه؟ بگید افغانی. اونجا جز افغانی و لباس افغانی و غذای افغانی، سوغات دیگهای نداره! کهن شهر ایران، شهر ری در طول این سالها، افغانینشین شد
❌کاربری به نام «بهار» در قالب یک رشتهتوئیت به بررسی اجمالی حال و هوای ناراحت کننده این روزهای شهر ری پرداخته:
❌شهرری دیگه حال وهوای ایرانی نداره! رستورانهای شهر ری، غذاهای افغانی دارن! در ایستگاه مترو، دهها افغانی و غذاهای افغانی میفروشن در بازار شهر ری، لباسهای افغانی سوغات افغانی و خوراکیهای افغانی فروخته میشه! چرا گذاشتید یه منطقه تاریخی و اصیل تهران کاملا افغانینشین بشه؟!هویت شهر ری، اصالت شهر ری، آدمهای شهر ری به راحتی آب خوردن تغییر کردند! این تغییر بافت جمعیتی شهر ری ظلم بزرگی بود به مردم تهران و ایران.
❌هر کسی پرسید حضور افغانها در ایران چه ایرادی داره؟ ببریدش ری تا ببینه چطور بافت فرهنگی و جمعیتی شهری به قدمت ری تغییر پیدا کرده. شهرری شهری به قدمت هشت هزارسال از کهنترین شهرهای ایران باستان، کاملا افغانینشین شده! از رستورانها تا مغازهها و افراد همه افغانی شدن! هر کسی پرسید سوغات شهر ری چیه؟ بگید افغانی. اونجا جز افغانی و لباس افغانی و غذای افغانی، سوغات دیگهای نداره! کهن شهر ایران، شهر ری در طول این سالها، افغانینشین شد
.
خدایا هرکی حالش خوب نیست ،
همین امروز یه شادی یهویی
هُل بده توو زندگیش
خدایا هرکی حالش خوب نیست ،
همین امروز یه شادی یهویی
هُل بده توو زندگیش
🍁🍂🍁🍂
🍂🍁🍂
🍁🍂
🍂
متن_تاثیر_گذار
▪️ یکی از قهرمانان مشهور گلف جهان، وقتی در یک مسابقه پیروز شد، زنی به سویش دوید و گفت:..
بچه ام مریض است، به من کمک کن و گرنه خواهد مرد.
او بلافاصله همه ی پولی را که برنده شده بود به آن زن داد
هفته بعد، یکی از مقامات ورزش گلف با او تماس گرفت و گفت:
خبر بدی برایت دارم. آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که بچه ای داشته باشد.
قهرمان مشهور گلف در پاسخ گفت:
این که خبر خوبی است، یعنی بچه ای مریض نبوده که در حال مرگ باشد، خدا را شکر.
مدل ذهنی انسان های بزرگ و موفق این گونه است.
📚 وقت بخیر اوقات خوش دوستان عزیز 📚
🍂🍁🍂
🍁🍂
🍂
متن_تاثیر_گذار
▪️ یکی از قهرمانان مشهور گلف جهان، وقتی در یک مسابقه پیروز شد، زنی به سویش دوید و گفت:..
بچه ام مریض است، به من کمک کن و گرنه خواهد مرد.
او بلافاصله همه ی پولی را که برنده شده بود به آن زن داد
هفته بعد، یکی از مقامات ورزش گلف با او تماس گرفت و گفت:
خبر بدی برایت دارم. آن زن کلاه بردار بوده و اصلا ازدواج نکرده بوده که بچه ای داشته باشد.
قهرمان مشهور گلف در پاسخ گفت:
این که خبر خوبی است، یعنی بچه ای مریض نبوده که در حال مرگ باشد، خدا را شکر.
مدل ذهنی انسان های بزرگ و موفق این گونه است.
📚 وقت بخیر اوقات خوش دوستان عزیز 📚
✨﷽✨
💠یکی از دوستام و خانمش میخواستن
از هم جدا بشن ...
✍یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم
خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش
بدی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به
کسی نمیگه...وقتی از هم جدا شدن پرسیدم
چرا طلاقش دادی؟! گفت آدم، پشت سر دختر
مردم حرف نمیزنه...بعد از چند ماه از هم جدا
شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج
کرد...یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا
طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر
زنِ مردم حرف نمیزنه...
👌یادمان نرود کثیفترین انسان کسی است
که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی
فاش سازد !
💠یکی از دوستام و خانمش میخواستن
از هم جدا بشن ...
✍یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم
خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش
بدی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به
کسی نمیگه...وقتی از هم جدا شدن پرسیدم
چرا طلاقش دادی؟! گفت آدم، پشت سر دختر
مردم حرف نمیزنه...بعد از چند ماه از هم جدا
شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج
کرد...یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا
طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر
زنِ مردم حرف نمیزنه...
👌یادمان نرود کثیفترین انسان کسی است
که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی
فاش سازد !
ای کسانی که انلاین هستید و می خوانید و جواب نمی دهید
شاید روزی هم شما سوال براتون پیش آید
برای همنوعان خود ارزش قائل باشید
شاید رستکار شوید 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
شاید روزی هم شما سوال براتون پیش آید
برای همنوعان خود ارزش قائل باشید
شاید رستکار شوید 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
مولتی میلیاردر هندی با ثروت ۲۹۱ میلیارد دلاری، راتان تاتا، مالك گروه تاتا و چنين گروه و شركت ديگر در یک مصاحبهی رادیویی، مجری رادیو تلفنی از او سوال کرد: *قربان، چه زمانی در زندگیتان خوشبختتر بودید؟*
راتان تاتا پاسخ داد: من چهار مرحله شادی را در زندگیام پشت سر گذاشتم و سرانجام معنای خوشبختی واقعی را فهمیدم.
اولین قدم جمع آوری ثروت و منابع بود. اما در آن لحظه به آن خوشبختی که میخواستم نرسیدم.
سپس مرحلهی دوم انباشتن اشیاء و اشیاء قیمتی فرا رسید. اما متوجه شدم که تاثیر این کار هم موقتی است و درخشش جواهرات زیاد دوام نمیآورد.
سپس مرحلهی سوم پروژههای بزرگ فرا رسید. من ۹۵ درصد از ذخایر نفت خود را در هند و آفریقا داشتم. من صاحب بزرگترین کارخانهی فولاد هند و آسیا بودم. اما حتی اینجا هم به آن خوشبختی که تصور میکردم نرسیدم.
مرحلهی چهارم زمانی فرا رسید که دوستم از من خواست برای کودکان معلول ویلچر بخرم. حدود ۲۰۰ کودک. به توصیه یکی از دوستان، من بلافاصله ویلچر خریدم. اما دوستم اصرار کرد که با او بروم و به بچهها خودم ویلچرها را بدهم. آماده شدم و راه افتادم. آنجا با دست خودم به این بچهها ویلچر دادم. درخشش عجیبی از شادی را در چهرهی این کودکان دیدم. همهی آنها را دیدم که در ویلچرهایشان نشستهاند و حرکت میکنند و بازی میکنند. انگار به یک پیک نیک رسیده بودند. از درون احساس خوشحالی میکردم. وقتی تصمیم گرفتم بروم یکی از بچهها پاهایم را گرفت. سعی کردم به آرامی پاهایم را آزاد کنم، اما کودک به صورت من نگاه کرد و آنها را محکمتر فشار داد. پس خم شدم و از کودک پرسیدم آیا چیز دیگری لازم داری؟ واکنش این کودک نه تنها من را شوکه کرد، بلکه دید من را به زندگی کاملاً تغییر داد. این بچه گفت:
*میخواهم چهرهی تو را به یاد بسپارم تا وقتی تو را در بهشت میبینم، بتوانم بشناسمت و دوباره ازت تشکر کنم.
انسانیت وانسان بودن
راتان تاتا پاسخ داد: من چهار مرحله شادی را در زندگیام پشت سر گذاشتم و سرانجام معنای خوشبختی واقعی را فهمیدم.
اولین قدم جمع آوری ثروت و منابع بود. اما در آن لحظه به آن خوشبختی که میخواستم نرسیدم.
سپس مرحلهی دوم انباشتن اشیاء و اشیاء قیمتی فرا رسید. اما متوجه شدم که تاثیر این کار هم موقتی است و درخشش جواهرات زیاد دوام نمیآورد.
سپس مرحلهی سوم پروژههای بزرگ فرا رسید. من ۹۵ درصد از ذخایر نفت خود را در هند و آفریقا داشتم. من صاحب بزرگترین کارخانهی فولاد هند و آسیا بودم. اما حتی اینجا هم به آن خوشبختی که تصور میکردم نرسیدم.
مرحلهی چهارم زمانی فرا رسید که دوستم از من خواست برای کودکان معلول ویلچر بخرم. حدود ۲۰۰ کودک. به توصیه یکی از دوستان، من بلافاصله ویلچر خریدم. اما دوستم اصرار کرد که با او بروم و به بچهها خودم ویلچرها را بدهم. آماده شدم و راه افتادم. آنجا با دست خودم به این بچهها ویلچر دادم. درخشش عجیبی از شادی را در چهرهی این کودکان دیدم. همهی آنها را دیدم که در ویلچرهایشان نشستهاند و حرکت میکنند و بازی میکنند. انگار به یک پیک نیک رسیده بودند. از درون احساس خوشحالی میکردم. وقتی تصمیم گرفتم بروم یکی از بچهها پاهایم را گرفت. سعی کردم به آرامی پاهایم را آزاد کنم، اما کودک به صورت من نگاه کرد و آنها را محکمتر فشار داد. پس خم شدم و از کودک پرسیدم آیا چیز دیگری لازم داری؟ واکنش این کودک نه تنها من را شوکه کرد، بلکه دید من را به زندگی کاملاً تغییر داد. این بچه گفت:
*میخواهم چهرهی تو را به یاد بسپارم تا وقتی تو را در بهشت میبینم، بتوانم بشناسمت و دوباره ازت تشکر کنم.
انسانیت وانسان بودن
درود فراوان بر شما بزرگواران فرهیخته ،
میدانم که قبلاً مطلب را خوانده آید ،من باب تذکر به خود وانانی که احتمالا دغدغه زندگی در این دوران پر تلاطم فرشتگانی را فراموش کرده باشیم.
دوستی تعریف میکرد:
پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم.
زنم گفت: گرچه تو را دوست دارم، ولی مطمئنم که این زن هم تو را دوست دارد و از بیرون رفتن با تو لذت خواهد برد.
زنی که همسرم اصرار داشت آن شب را با او بگذرانم مادرم بود.
مادرم از ۸ سال پیش یعنی بعد از فوت پدرم تنها شده بود ولی مشغله های زندگی من و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم.
مادرم با نگرانی پرسید چه شده؟ اتفاقی افتاده؟!
به او گفتم: نه، فقط بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم.
آن شب وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود، کفش قرمزی پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
وقتی سوار ماشین میشد گفت با غرور و افتخار به دوستانم گفتهام امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود.
دستم را چنان گرفته بود که گویی گنج بدست آورده.
پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم.
هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند.
به من گفت یادم می آید که وقتی تو کوچک بودی و با هم به رستوران میرفتیم من بودم که منوی رستوران را میخواندم و تو نگاه میکردی.
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو نگاه کنی و بگذاری که من این کار را برای تو بکنم.
هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه و شیرین داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
وقتی او را به خانه رساندم گفت که خیلی دلش میخواهد باز هم با من بیرون برود به شرط اینکه دفعه بعد او مرا مهمان کند و من هم قبول کردم.
وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادر خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت ، بدون اینکه من بتوانم کاری کنم.....
مدتی بعد پاکتی حاوی کپی یک رسید از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه، ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مقدار ارزش داشته است، بینهایت دوستت دارم پسرم.
و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و برایشان وقت بگذاریم.
زمانی که شایستهی عزیزانتان است را به آنها اختصاص دهید ، زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.
همیشه امروز بهتر از فردا و فرداهای ناشناخته است.
میدانم که قبلاً مطلب را خوانده آید ،من باب تذکر به خود وانانی که احتمالا دغدغه زندگی در این دوران پر تلاطم فرشتگانی را فراموش کرده باشیم.
دوستی تعریف میکرد:
پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم.
زنم گفت: گرچه تو را دوست دارم، ولی مطمئنم که این زن هم تو را دوست دارد و از بیرون رفتن با تو لذت خواهد برد.
زنی که همسرم اصرار داشت آن شب را با او بگذرانم مادرم بود.
مادرم از ۸ سال پیش یعنی بعد از فوت پدرم تنها شده بود ولی مشغله های زندگی من و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم.
مادرم با نگرانی پرسید چه شده؟ اتفاقی افتاده؟!
به او گفتم: نه، فقط بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم.
آن شب وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود، کفش قرمزی پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
وقتی سوار ماشین میشد گفت با غرور و افتخار به دوستانم گفتهام امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود.
دستم را چنان گرفته بود که گویی گنج بدست آورده.
پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم.
هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند.
به من گفت یادم می آید که وقتی تو کوچک بودی و با هم به رستوران میرفتیم من بودم که منوی رستوران را میخواندم و تو نگاه میکردی.
من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو نگاه کنی و بگذاری که من این کار را برای تو بکنم.
هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه و شیرین داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
وقتی او را به خانه رساندم گفت که خیلی دلش میخواهد باز هم با من بیرون برود به شرط اینکه دفعه بعد او مرا مهمان کند و من هم قبول کردم.
وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادر خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت ، بدون اینکه من بتوانم کاری کنم.....
مدتی بعد پاکتی حاوی کپی یک رسید از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه، ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مقدار ارزش داشته است، بینهایت دوستت دارم پسرم.
و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و برایشان وقت بگذاریم.
زمانی که شایستهی عزیزانتان است را به آنها اختصاص دهید ، زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.
همیشه امروز بهتر از فردا و فرداهای ناشناخته است.
Forwarded from Roshan . A
🔵شاید بسیاری از شما نقش غبغبک مرغ و خروس در بدن آن ها را ندانید. پرندگان غدهی عرق ندارند و نمیتوانند با عرق کردن بدن شان را خنک کنند. به همین دلیل وقتی دمای بدن این پرندگان بالا میرود، خون درون بدن شان وارد غبغبک که دمای پایین تری دارد میشود و به این ترتیب دمای خون کاهش پیدا میکند. با گردش این خون در بدن، دمای کل بدن پرنده پایین میآید.
🔹غَبغَبَک: لایه یا قلمبهٔ گوشتی است که از قسمتهای مختلف کناره سر یا گردن برخی گروههای پرندگان، پستانداران، یا دیگر حیوانات آویزان است. غبغبک به همراه تاج گوشتی، نوکآویز، و گوشآویز جمعاً گوشتآویز حیوانات را تشکیل میدهند.
🔹غَبغَبَک: لایه یا قلمبهٔ گوشتی است که از قسمتهای مختلف کناره سر یا گردن برخی گروههای پرندگان، پستانداران، یا دیگر حیوانات آویزان است. غبغبک به همراه تاج گوشتی، نوکآویز، و گوشآویز جمعاً گوشتآویز حیوانات را تشکیل میدهند.
Forwarded from 🌸آنا🌸
آب و رنگِ صورتِ ظاهر ،
دو روزی بیش نیست
حُسنِ اخلاقِ جمیل،
از روی زیبا بهتر است!
صائب
دو روزی بیش نیست
حُسنِ اخلاقِ جمیل،
از روی زیبا بهتر است!
صائب
Forwarded from SORAYA 💎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی ها عجیب خوبند !
من باور دارم که گاهی خدا،
با بندگانش ما را در آغوش میگیرد ...!
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پر از حسهای خوبند
پر از حرفهای نگفتهاند
چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند
یادشان
خاطرشان
حسهای خوبشان ...!
آدمها
بعضیهایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرهم به هر زخم است ...!
#نغزوناب3
@NAQZNAB3
من باور دارم که گاهی خدا،
با بندگانش ما را در آغوش میگیرد ...!
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پر از حسهای خوبند
پر از حرفهای نگفتهاند
چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند
یادشان
خاطرشان
حسهای خوبشان ...!
آدمها
بعضیهایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرهم به هر زخم است ...!
#نغزوناب3
@NAQZNAB3
Forwarded from شیک ترین عکس و مطلب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگے بهشت است🌸 🍃
براے آنهایے ڪہ🌸 🍃
؏اشقانہ ؏شق میورزند🌸 💞
بے پروا محبت میڪنند💕 🌸
وڪمتر ازدیگران انتظار دارند🌸
خدایا🙏
در این روز زیبای بهاری🌸
قلب دوستانم راجایگاه ؏شق💞
وزندگیشان را بهشت گردان🌸
آمیـــن💟
@haghi43 🌼🍃
براے آنهایے ڪہ
؏اشقانہ ؏شق میورزند
بے پروا محبت میڪنند
وڪمتر ازدیگران انتظار دارند
خدایا
در این روز زیبای بهاری
قلب دوستانم راجایگاه ؏شق
وزندگیشان را بهشت گردان
آمیـــن
@haghi43 🌼🍃
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from Roshan . A
🌷﴿حجر/۳﴾
بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان كند پس به زودى خواهند دانست
🔹در این آیه ی شریفه این کنایه هست که این بیچارگان از زندگیشان جز خوردن و سرگرمى به لذّات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها و خیالات واهى بهره دیگرى ندارند، یعنى در حقیقت مقام خود را تا افق حیوانات و چهارپایان پایین آورده اند، و چون چنین است سزاوار است آنها را به حال خود واگذار کنى و داخل انسان حسابشان نکنى، و احتجاج به حجّتهاى صحیح خود را که همه بر اساس عقل سلیم و منطق انسانى است بى مقدار نسازى. (المیزان)
🔹پردههای غرور و غفلت و آرزوهای دور و دراز چنان بر قلب آنها افتاده، و آنها را به خود مشغول ساخته که دیگر توانایی درک واقعیتی را ندارند.
امّا آن گاه که پردههای غفلت و غرور از مقابل چشمانشان کنار رود، و خود را در آستانه ی مرگ و یا در عرصه ی قیامت ببینند، می فهمند که چه اندازه در غفلت و تا چه حدّ زیانکار و بدبخت بوده اند. (نمونه)
بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان كند پس به زودى خواهند دانست
🔹در این آیه ی شریفه این کنایه هست که این بیچارگان از زندگیشان جز خوردن و سرگرمى به لذّات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها و خیالات واهى بهره دیگرى ندارند، یعنى در حقیقت مقام خود را تا افق حیوانات و چهارپایان پایین آورده اند، و چون چنین است سزاوار است آنها را به حال خود واگذار کنى و داخل انسان حسابشان نکنى، و احتجاج به حجّتهاى صحیح خود را که همه بر اساس عقل سلیم و منطق انسانى است بى مقدار نسازى. (المیزان)
🔹پردههای غرور و غفلت و آرزوهای دور و دراز چنان بر قلب آنها افتاده، و آنها را به خود مشغول ساخته که دیگر توانایی درک واقعیتی را ندارند.
امّا آن گاه که پردههای غفلت و غرور از مقابل چشمانشان کنار رود، و خود را در آستانه ی مرگ و یا در عرصه ی قیامت ببینند، می فهمند که چه اندازه در غفلت و تا چه حدّ زیانکار و بدبخت بوده اند. (نمونه)
گنجینه یگانه
درود فراوان بر شما بزرگواران فرهیخته ، میدانم که قبلاً مطلب را خوانده آید ،من باب تذکر به خود وانانی که احتمالا دغدغه زندگی در این دوران پر تلاطم فرشتگانی را فراموش کرده باشیم. دوستی تعریف میکرد: پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😄بهترین خبری که امروز دیدم و برای دوستان در گروه های مختلف گذاشتم ،حتما بخوانید 😄
سن و سال چقدر بايد باشد تا بزرگسال تلقی شوید؟
سازمان بهداشت جهانی، طبقهبندی جديدی در بارهی مراحل عمر انسان، ارائه كرده است.
به گونهای كه ٥٥ سالگی را مراحل جوانی برشمرده است !
در اين طبقهبندی آمده :
١٧ سالگی : پائين تر از سن قانونی
١٨ - ٢٥ : نوجوانی
٢٥ - ٦٥ : جوانی
٦٦- ٧٩ : ميانسالی
٨٠ - ٩٠ : بزرگسالی
۹۱ تا بالاتر : پيری
شفاف بگويم امروز اين بهترين مطلبي است كه خواندم و لذا با نشاط و شادماني برخاستم و به آئينه نگاه كردم و تبسمي كردم و در خودم هيچ نوع خستگي و يا سردردی احساس نكردم و گفتم :
ای سازمان بهداشت جهانی تا حالا كجا بودی ؟ راستی این آمار شامل ،ا ایرانی ها هم میشود؟ 😄😄😄😄
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
سن و سال چقدر بايد باشد تا بزرگسال تلقی شوید؟
سازمان بهداشت جهانی، طبقهبندی جديدی در بارهی مراحل عمر انسان، ارائه كرده است.
به گونهای كه ٥٥ سالگی را مراحل جوانی برشمرده است !
در اين طبقهبندی آمده :
١٧ سالگی : پائين تر از سن قانونی
١٨ - ٢٥ : نوجوانی
٢٥ - ٦٥ : جوانی
٦٦- ٧٩ : ميانسالی
٨٠ - ٩٠ : بزرگسالی
۹۱ تا بالاتر : پيری
شفاف بگويم امروز اين بهترين مطلبي است كه خواندم و لذا با نشاط و شادماني برخاستم و به آئينه نگاه كردم و تبسمي كردم و در خودم هيچ نوع خستگي و يا سردردی احساس نكردم و گفتم :
ای سازمان بهداشت جهانی تا حالا كجا بودی ؟ راستی این آمار شامل ،ا ایرانی ها هم میشود؟ 😄😄😄😄
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
Telegram
گنجینه یگانه
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
غرض نقشی است کزما بجامیماند
ارتباط با کانال
🌹@Gan_jine🌹
گنجــــــــــــــــــــینھ یگانھ
ارتباط بامدیر کانال
@yegane_soure
غرض نقشی است کزما بجامیماند
ارتباط با کانال
🌹@Gan_jine🌹
گنجــــــــــــــــــــینھ یگانھ
ارتباط بامدیر کانال
@yegane_soure
یکی از خیرین رفته سوپری محل
دفتر بدهی مردمو گرفته فرار کرده😂
میخوام بگم با دست خالیم میشه کار خیر کرد😂
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
😂😂😝😝
دفتر بدهی مردمو گرفته فرار کرده😂
میخوام بگم با دست خالیم میشه کار خیر کرد😂
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
😂😂😝😝
Telegram
گنجینه یگانه
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
غرض نقشی است کزما بجامیماند
ارتباط با کانال
🌹@Gan_jine🌹
گنجــــــــــــــــــــینھ یگانھ
ارتباط بامدیر کانال
@yegane_soure
غرض نقشی است کزما بجامیماند
ارتباط با کانال
🌹@Gan_jine🌹
گنجــــــــــــــــــــینھ یگانھ
ارتباط بامدیر کانال
@yegane_soure
هوا خیلی گرم شده
خانومایی ک مژه کاشتن، لطفا تندتر پلک بزنن
😂🤣
خانومایی ک مژه کاشتن، لطفا تندتر پلک بزنن
😂🤣
Forwarded from Gh Hosseini
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آرامش 🌹🌹🌹🌹
هنر نپرداختن به انبوه مسائلی است که ...
حل کردنش سهم خداست ...
لحظه هایتان لبریز آرامش ...
دورد
صبح اول هفتتون بینظیر
هنر نپرداختن به انبوه مسائلی است که ...
حل کردنش سهم خداست ...
لحظه هایتان لبریز آرامش ...
دورد
صبح اول هفتتون بینظیر
🌺مردی به روانشناسی گفت:
من تمام پولم را از دست داده ام،
دیگر به آخر خط رسیده ام.
🌺دکتر گفت: آیا هنوز می توانی ببینی، بشنوی و راه بروی؟
مرد گفت: بله.
دکتر: پس تو تقریبا همه چیز داری و
تنهای چیزی که از دست داده ای پول است.
🌺فقط خواستم يادآوري كنم، فراموش نکنید
يك سري از بهترين روزهاي زندگيتان هنوز اتفاق نيفتادند و در راهند.پس همیشه با امید زندگی کنید.
🌺بهترینها نصیبتان باد.
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
من تمام پولم را از دست داده ام،
دیگر به آخر خط رسیده ام.
🌺دکتر گفت: آیا هنوز می توانی ببینی، بشنوی و راه بروی؟
مرد گفت: بله.
دکتر: پس تو تقریبا همه چیز داری و
تنهای چیزی که از دست داده ای پول است.
🌺فقط خواستم يادآوري كنم، فراموش نکنید
يك سري از بهترين روزهاي زندگيتان هنوز اتفاق نيفتادند و در راهند.پس همیشه با امید زندگی کنید.
🌺بهترینها نصیبتان باد.
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
Telegram
گنجینه یگانه
https://t.me/joinchat/AAAAAEoNWKSw_ktOInZgkw
غرض نقشی است کزما بجامیماند
ارتباط با کانال
🌹@Gan_jine🌹
گنجــــــــــــــــــــینھ یگانھ
ارتباط بامدیر کانال
@yegane_soure
غرض نقشی است کزما بجامیماند
ارتباط با کانال
🌹@Gan_jine🌹
گنجــــــــــــــــــــینھ یگانھ
ارتباط بامدیر کانال
@yegane_soure