زیرِ پوستِ ایران
ایرانِ واقعی از نگاهِ کاوشگرِ آمریکایی
در پشتِ جلدِ کتاب میخوانیم:
«لیندا جاکوبز (جِیکوبز)، باستانشناسِ جوانِ آمریکایی، ۲۷ ساله، در سالِ ۱۳۵۳، برای شرکت در اکتشافِ مهمی به ایران دعوت شد. او در این سفر نهتنها دفینههای کهنی را کشف کرد، بلکه کوشید از مرزهای فرهنگی عبور کند و رمز و رازِ زندگیِ روزمرهی مردم را هم کشف کند. "زیر پوست ایران" شرحِ سفرِ علمی و عاطفیِ اوست برای درکِ فرهنگی که بهنظرش غریب و درعینِحال آشنا میرسد و او را به ریشههای قومیاش (تبارِ سوری) پیوند میدهد. او با اهلِ محل و خانوادهی آنان دوستیِ عمیقی برقرار میکند و رابطهای را شکل میدهد که با وجودِ تفاوتها و فاصلهی فرهنگی و جغرافیایی و سیاسی، آزمونِ زمان را با موفقیت از سر میگذراند. روایتِ فوقالعادهی جاکوبز پر است از اطلاعاتِ جالبی در بارهی روند اکتشاف و تاریخِ منطقه و تمدنهای کهنِ آن، اما شاید مهمترین وجه کتابْ توصیفِ روشنگری است که از وضعیتِ اجتماعیِ ایرانِ پیشاانقلاب بهدست میدهد و نیز حال وهوای جامعهی ایرانِ سهدههی پساانقلاب. با او در این سفرِ اکتشافیِ بیرونی و درونی همراه شویم.»
==================ه
تعبیرِ زیرِ پوست، توصیفی است واقعی. خارجیانِ زیادی را میشناسیم که از قدیم و ندیم به ایران آمدهاند. نظراتِ اینها را در بارهی ایران و ایرانی یا میشنویم یا میخوانیم. بعضی هم اصلا به ایران نیامدهاند، اما از روی متنهای دستاول یا دستِچندم پژوهش کرده و نوشتهاند. یک وجهِ مشترک بین همهی اینان، مردمی است که آن دستِاولیها در ایران میبینند. بیشترِ معاشرت این افراد با نخبهگانِ فکری و فرهنگی و پولدارها و همکارانِ مستقیم و غیرمستقیمِ طبقهی حاکمه بوده است و ایران را از دریچهی نگاه و توصیفِ آنان معرفی کردهاند. اینها همه دستشان به دهانشان میرسد، برخلاف بخشِ بزرگِ ملت. طبعا این یک محدودیت و نقصِ روششناسانه است که در این نوع روایتها میبینیم.
بگذریم که، این گزارشها غیر از نگاه توریستوار به جامعهی بومی است که بهسختی میتواند به درون و به پشتِ پستوی ظواهر پرآبورنگِ مهماننوازیِ توریستپسندِ هتلها یا میزبانهای پولدارِ ایرانی نفوذ کند.
کم هستند گزارشهای نسبتا عمیقتر و چندجانبهتری که حاصلِ مشاهدهی نگاه کلنگر به مردمِ یک جامعه بوده و از انواعِ چندگانهی قشرها و گروههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بهعنوانِ منبع مشاهده و روایتِ خود استفاده کنند.
ادامه در لینک زیر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5895
ایرانِ واقعی از نگاهِ کاوشگرِ آمریکایی
در پشتِ جلدِ کتاب میخوانیم:
«لیندا جاکوبز (جِیکوبز)، باستانشناسِ جوانِ آمریکایی، ۲۷ ساله، در سالِ ۱۳۵۳، برای شرکت در اکتشافِ مهمی به ایران دعوت شد. او در این سفر نهتنها دفینههای کهنی را کشف کرد، بلکه کوشید از مرزهای فرهنگی عبور کند و رمز و رازِ زندگیِ روزمرهی مردم را هم کشف کند. "زیر پوست ایران" شرحِ سفرِ علمی و عاطفیِ اوست برای درکِ فرهنگی که بهنظرش غریب و درعینِحال آشنا میرسد و او را به ریشههای قومیاش (تبارِ سوری) پیوند میدهد. او با اهلِ محل و خانوادهی آنان دوستیِ عمیقی برقرار میکند و رابطهای را شکل میدهد که با وجودِ تفاوتها و فاصلهی فرهنگی و جغرافیایی و سیاسی، آزمونِ زمان را با موفقیت از سر میگذراند. روایتِ فوقالعادهی جاکوبز پر است از اطلاعاتِ جالبی در بارهی روند اکتشاف و تاریخِ منطقه و تمدنهای کهنِ آن، اما شاید مهمترین وجه کتابْ توصیفِ روشنگری است که از وضعیتِ اجتماعیِ ایرانِ پیشاانقلاب بهدست میدهد و نیز حال وهوای جامعهی ایرانِ سهدههی پساانقلاب. با او در این سفرِ اکتشافیِ بیرونی و درونی همراه شویم.»
==================ه
تعبیرِ زیرِ پوست، توصیفی است واقعی. خارجیانِ زیادی را میشناسیم که از قدیم و ندیم به ایران آمدهاند. نظراتِ اینها را در بارهی ایران و ایرانی یا میشنویم یا میخوانیم. بعضی هم اصلا به ایران نیامدهاند، اما از روی متنهای دستاول یا دستِچندم پژوهش کرده و نوشتهاند. یک وجهِ مشترک بین همهی اینان، مردمی است که آن دستِاولیها در ایران میبینند. بیشترِ معاشرت این افراد با نخبهگانِ فکری و فرهنگی و پولدارها و همکارانِ مستقیم و غیرمستقیمِ طبقهی حاکمه بوده است و ایران را از دریچهی نگاه و توصیفِ آنان معرفی کردهاند. اینها همه دستشان به دهانشان میرسد، برخلاف بخشِ بزرگِ ملت. طبعا این یک محدودیت و نقصِ روششناسانه است که در این نوع روایتها میبینیم.
بگذریم که، این گزارشها غیر از نگاه توریستوار به جامعهی بومی است که بهسختی میتواند به درون و به پشتِ پستوی ظواهر پرآبورنگِ مهماننوازیِ توریستپسندِ هتلها یا میزبانهای پولدارِ ایرانی نفوذ کند.
کم هستند گزارشهای نسبتا عمیقتر و چندجانبهتری که حاصلِ مشاهدهی نگاه کلنگر به مردمِ یک جامعه بوده و از انواعِ چندگانهی قشرها و گروههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی بهعنوانِ منبع مشاهده و روایتِ خود استفاده کنند.
ادامه در لینک زیر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5895
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
زیر پوست ایران، لیندا جاکوبز، ترجمه لعیا عالی نیا، نشر همان - تلفن
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5892
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5892
================
ادامه از قبل:
لیندا خانمِ این گزارش از دستهی دوم است که به مددِ وضعیتِ انسانیِ تصادفی، و همت و سلامتِ نفسِ خود، کمی یا خیلی بهعمق وارد شده، آنچنان کسی که برای کمک به قزبس (کودک-همسرِ اسیرِ ناداری) به پشتِ پیشخوانِ قهوهخانهی بینِ راهیِ مرودشت-شیراز میآید و جعبههای نوشابه جابهجا میکند. لیندایی که خطر میکند و قزبس را، قاچاقی، بعد از چند سال به مرخصیای کوتاهمدت برای دیدارِ خانوادهاش، از قهوهخانه به روستایی میبرد که فقط چند کیلومتر با زندان-قهوهخانهی شوهر فاصله دارد. لیندا که به فارسیِ شیرینِ شیرازی، اما "پشتِکوهیِ!" حرف میزند از خود مردم میشود (در بازارِ شیراز این تفاوتِ لهجهی او را کاملا حس میکنند، اما لیندا آن را پنهان نمیکند.). مردمِ روستا او را از خود میدانند؛ بیرونی و غیرِخودی و خارجیاش نمیبینند. در حالی که سرپرستِ گروه است، ممدلی (سرکارگر اش) را استادِ خودش در کارِ کاوش میداند، نه سرعَمَله.
روایتِ لیندا، حکایتِ یکرویه بودن و بودش، و در عینِ حالْ شُدِشِ و دگردیسی یک انسان است، همچون روایتِ شُدِشِ میخاییل بولگاکف در "یادداشتهای یک پزشک جوان". در طیِ صفحاتِ کتاب کمکم میبینیم کسی که با تصورهایی تکساحتی از زندگی آشنا بوده (هرچه بیشتر، بهتر؛ و پیشرفتِ هرچه بیشتر)، به مراحلی از عشق به انسان میرسد که مرزهای زبان و جنسیت و طبقه و فرهنگ و فقر و غنی، خود، نفس، "من" و ایگو و انانیت و سواد و مدرک و تخصص را پشتِ سر میگذارد و بهآنجا میرسد که میتواند این یا آن زنِ داهاتیِ غریبهی ایرانی را همچون خواهری و دوستی واقعی در آغوش بگیرد و درددل او را عمیقا و از تهِدل بشنود و این همه، بدونِ ذرهای آشنایی با مراحلِ پر آبوتاب و مفصلِ عرفانِ مرسوم، درست عینِ همان "نگار ی که به مکتب نرفت و خط ننوشت، (اما) بهغمزهْ مسئلهآموزِ صد مُدرِس شد"، و تا هنوز هم بیادعا و هنوز هم فروتن.
او در پیشگفتار ترجمهی فارسی کتاب مینویسد:
"امیدوارم خوانندگان خامدستیهای زنِ خارجیِ جوانی را ببخشند که به دنیایی وارد شدهبود که در آن فقط خوبی میدید."
عجبا!
او یک کاوشگرِ باستانشناسی و در واقع یک پژوهشگرِ واقعی است. باستانشناسی هنر و علمِ پژوهش در عینِ واقعیتِ زندگیِ گذشتهی انسان و زندگان بر روی زمین است. قصهگویی نیست، مثل قصههای انسان در بارهی آفرینش. تاریخِ مکتوب نیست که، بهقولِ کسی، بارها و بارها ویرایش میشود و آرایششده تحویلِ خواننده میشود (رونالد رایت، تله پیشرفت، نشر چشمه)؛ یا بهقولِ ویلدورانت، ۹۰ درصدِ آن دروغ و ۱۰ درصدِ باقیمانده حدس و گمان باشد.
او در محوطهی کاوش و در خوابگاهاش دائماً کاوشگر و پژوهشگر باقی میماند و تجربهگرِ مکررِ لحظههای اوج و غرقهگی، و در همانحال، در همان محوطه، دائماً یک لیندا کوچولوی قدیمیِ ۷ ساله که در "اینجا و اکنونِ" خود زیست میکرد. او خودِ خودِ لیندای قدیمی است. تخصص و مدرکِ باستانشناسی او را از دلدادگی به "اینجا و اکنون" و همخوانیِ برون و درون دور نمیکند. ترجمهی این خصوصیت یعنی این که، به پژوهشاش، به مردمی که با آنان سروکار دارد، و به جهانی که همین الان در آن حضور دارد دل میدهد و بینِ ظاهر و باطناش هم فاصله را کم میکند و غرقه میشود. دروناش همان است که بهزبان میگوید و با کردارش نشان میدهد. نتیجه این میشود که وقتی میخواهد ایران را -ایرانی را که سه سال از هستیاش را در آن گذرانده- ترک کند، انگار که وطناش را دارد ترک میکند. پس از گذشتِ سالها هم، میگوید هیچوقت از فکرِ آن روستا غافل نشده.
زندگیِ اصیل چیزی نیست جز همین همخوانیِ درون و برون، و همین "اینجایی و اکنونی" زیستن. بهنظر میآید که لیندا توانسته قدمهایی کوچک یا بزرگ به سمتِ آن نوع زندگی بردارد.
اینکه گاندی گفته بود "زندگیِ من پیامِ من است." بیانِ دیگر همان همسازی درون و برون است. زمانی رسید که گفت من هیچ زندگیِ خصوصیای ندارم که از شخص دوم یا سومیِ مخفی کنم.
اینجا است که مرور، تعمق و تامل بر تجربهی لیندا و روایتِ او برای همهی انسانهایی که میخواهند خود باشند و با خود و دیگران رو-راست بمانند و بههمین دلیل نمونههایی امتحانداده لازم دارند، یک "باید" است.
همینطور برای کنشگرانِ اجتماعی و یاریگرانِ حوزههای مددکاری، روانشناسی و مشاوره، روانپزشکی، پزشکی و همهی کسانی که در مسیرِ کاریِ خود، سروکارشان با مردم، اعتمادِ مردم و نیاز بحرانیِ مردم میافتد. مخصوصا همهی کسانی که باید با مردمانِ محرومتر سروکار داشته باشند.
سرگذشتِ "زیرِ پوستِ ایران"، لیندا جاکوبز را میتوانید با ترجمهی لعیا عالینیا، از نشرِ همان (تلفن: ۰۹۹۱۲۰۱۰۴۵۶) بخوانید و اگر مفید بود پیشنهاد بدهید.
یادداشت از: غلامعلی کشانی
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5895
ادامه از قبل:
لیندا خانمِ این گزارش از دستهی دوم است که به مددِ وضعیتِ انسانیِ تصادفی، و همت و سلامتِ نفسِ خود، کمی یا خیلی بهعمق وارد شده، آنچنان کسی که برای کمک به قزبس (کودک-همسرِ اسیرِ ناداری) به پشتِ پیشخوانِ قهوهخانهی بینِ راهیِ مرودشت-شیراز میآید و جعبههای نوشابه جابهجا میکند. لیندایی که خطر میکند و قزبس را، قاچاقی، بعد از چند سال به مرخصیای کوتاهمدت برای دیدارِ خانوادهاش، از قهوهخانه به روستایی میبرد که فقط چند کیلومتر با زندان-قهوهخانهی شوهر فاصله دارد. لیندا که به فارسیِ شیرینِ شیرازی، اما "پشتِکوهیِ!" حرف میزند از خود مردم میشود (در بازارِ شیراز این تفاوتِ لهجهی او را کاملا حس میکنند، اما لیندا آن را پنهان نمیکند.). مردمِ روستا او را از خود میدانند؛ بیرونی و غیرِخودی و خارجیاش نمیبینند. در حالی که سرپرستِ گروه است، ممدلی (سرکارگر اش) را استادِ خودش در کارِ کاوش میداند، نه سرعَمَله.
روایتِ لیندا، حکایتِ یکرویه بودن و بودش، و در عینِ حالْ شُدِشِ و دگردیسی یک انسان است، همچون روایتِ شُدِشِ میخاییل بولگاکف در "یادداشتهای یک پزشک جوان". در طیِ صفحاتِ کتاب کمکم میبینیم کسی که با تصورهایی تکساحتی از زندگی آشنا بوده (هرچه بیشتر، بهتر؛ و پیشرفتِ هرچه بیشتر)، به مراحلی از عشق به انسان میرسد که مرزهای زبان و جنسیت و طبقه و فرهنگ و فقر و غنی، خود، نفس، "من" و ایگو و انانیت و سواد و مدرک و تخصص را پشتِ سر میگذارد و بهآنجا میرسد که میتواند این یا آن زنِ داهاتیِ غریبهی ایرانی را همچون خواهری و دوستی واقعی در آغوش بگیرد و درددل او را عمیقا و از تهِدل بشنود و این همه، بدونِ ذرهای آشنایی با مراحلِ پر آبوتاب و مفصلِ عرفانِ مرسوم، درست عینِ همان "نگار ی که به مکتب نرفت و خط ننوشت، (اما) بهغمزهْ مسئلهآموزِ صد مُدرِس شد"، و تا هنوز هم بیادعا و هنوز هم فروتن.
او در پیشگفتار ترجمهی فارسی کتاب مینویسد:
"امیدوارم خوانندگان خامدستیهای زنِ خارجیِ جوانی را ببخشند که به دنیایی وارد شدهبود که در آن فقط خوبی میدید."
عجبا!
او یک کاوشگرِ باستانشناسی و در واقع یک پژوهشگرِ واقعی است. باستانشناسی هنر و علمِ پژوهش در عینِ واقعیتِ زندگیِ گذشتهی انسان و زندگان بر روی زمین است. قصهگویی نیست، مثل قصههای انسان در بارهی آفرینش. تاریخِ مکتوب نیست که، بهقولِ کسی، بارها و بارها ویرایش میشود و آرایششده تحویلِ خواننده میشود (رونالد رایت، تله پیشرفت، نشر چشمه)؛ یا بهقولِ ویلدورانت، ۹۰ درصدِ آن دروغ و ۱۰ درصدِ باقیمانده حدس و گمان باشد.
او در محوطهی کاوش و در خوابگاهاش دائماً کاوشگر و پژوهشگر باقی میماند و تجربهگرِ مکررِ لحظههای اوج و غرقهگی، و در همانحال، در همان محوطه، دائماً یک لیندا کوچولوی قدیمیِ ۷ ساله که در "اینجا و اکنونِ" خود زیست میکرد. او خودِ خودِ لیندای قدیمی است. تخصص و مدرکِ باستانشناسی او را از دلدادگی به "اینجا و اکنون" و همخوانیِ برون و درون دور نمیکند. ترجمهی این خصوصیت یعنی این که، به پژوهشاش، به مردمی که با آنان سروکار دارد، و به جهانی که همین الان در آن حضور دارد دل میدهد و بینِ ظاهر و باطناش هم فاصله را کم میکند و غرقه میشود. دروناش همان است که بهزبان میگوید و با کردارش نشان میدهد. نتیجه این میشود که وقتی میخواهد ایران را -ایرانی را که سه سال از هستیاش را در آن گذرانده- ترک کند، انگار که وطناش را دارد ترک میکند. پس از گذشتِ سالها هم، میگوید هیچوقت از فکرِ آن روستا غافل نشده.
زندگیِ اصیل چیزی نیست جز همین همخوانیِ درون و برون، و همین "اینجایی و اکنونی" زیستن. بهنظر میآید که لیندا توانسته قدمهایی کوچک یا بزرگ به سمتِ آن نوع زندگی بردارد.
اینکه گاندی گفته بود "زندگیِ من پیامِ من است." بیانِ دیگر همان همسازی درون و برون است. زمانی رسید که گفت من هیچ زندگیِ خصوصیای ندارم که از شخص دوم یا سومیِ مخفی کنم.
اینجا است که مرور، تعمق و تامل بر تجربهی لیندا و روایتِ او برای همهی انسانهایی که میخواهند خود باشند و با خود و دیگران رو-راست بمانند و بههمین دلیل نمونههایی امتحانداده لازم دارند، یک "باید" است.
همینطور برای کنشگرانِ اجتماعی و یاریگرانِ حوزههای مددکاری، روانشناسی و مشاوره، روانپزشکی، پزشکی و همهی کسانی که در مسیرِ کاریِ خود، سروکارشان با مردم، اعتمادِ مردم و نیاز بحرانیِ مردم میافتد. مخصوصا همهی کسانی که باید با مردمانِ محرومتر سروکار داشته باشند.
سرگذشتِ "زیرِ پوستِ ایران"، لیندا جاکوبز را میتوانید با ترجمهی لعیا عالینیا، از نشرِ همان (تلفن: ۰۹۹۱۲۰۱۰۴۵۶) بخوانید و اگر مفید بود پیشنهاد بدهید.
یادداشت از: غلامعلی کشانی
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5895
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
زیر پوست ایران، لیندا جاکوبز، ترجمه لعیا عالی نیا، نشر همان - تلفن
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5892
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5892
زیر پوست ایران، لیندا جاکوبز، ترجمه لعیا عالی نیا، نشر همان - تلفن
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5892
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5892
کلامی با شما خواننده ی گرامی،
=====================ه
لینک دسترسی به بخشهای مختلف کانال گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4226
===================ه
معمولا از رسانه های مجازی انتظار میرود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 5000 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند.
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل ملموس و مکرر روزمره ی همگانی بوده؛
و همینطور در اصولی دیگر.
صاحب این کیبورد، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
خیلی از مطالب، حتی مطالب غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا بازفرست میکنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم.
اما بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و پشتِگوش انداختهایم.
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول دو سه سال لازم به انتشار میدیده، میتوانند با کلیککردن روی آدرس زیر بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند و بیشتر بکاوند:
__ه
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودپالایی»، «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» فردی و جمعیِ ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» و بیرون باور ندارد!
======================ه
۳ نظرِ خوانندگان گرامی در همین باره:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5881
=====================ه
لینک دسترسی به بخشهای مختلف کانال گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4226
===================ه
معمولا از رسانه های مجازی انتظار میرود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 5000 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند.
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل ملموس و مکرر روزمره ی همگانی بوده؛
و همینطور در اصولی دیگر.
صاحب این کیبورد، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
خیلی از مطالب، حتی مطالب غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا بازفرست میکنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم.
اما بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و پشتِگوش انداختهایم.
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول دو سه سال لازم به انتشار میدیده، میتوانند با کلیککردن روی آدرس زیر بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند و بیشتر بکاوند:
__ه
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودپالایی»، «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» فردی و جمعیِ ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» و بیرون باور ندارد!
======================ه
۳ نظرِ خوانندگان گرامی در همین باره:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5881
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
لینک به اولِ اولِ این کانال و بخشهای مختلفِ آن
t.me/gahferestghkeshani/5
t.me/GahFerestGhKeshani/50
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/g…
t.me/gahferestghkeshani/5
t.me/GahFerestGhKeshani/50
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/g…
تنوع زیستی و بشری، دولت-ملتِ جعلی و دستساز، و نابودیِ فرهنگها و زبانهای بومی و قومی
به مناسبتِ روز جهانیِ زبانِ مادری، دوم بهمن، ۲۱ فِوریه
=========================ه
فصلی از کتابِ
۵۰ واقعیتی که جهان را باید تغییر دهند
جسیکا ویلیامز، غلامعلی کشانی، نشر نگاه معاصر، تلفن: ۰۲۱۲۲۴۴۸۴۱۹
—————————————-ه
فقط یک لحظه فکر کن آخرین نفری هستی که به فارسی صحبت میکنی. هیچ آدم دیگری هم به زبان تو صحبت نمیکند. فایدهای هم ندارد که زبان فارسی را به بچههایت یاد بدهی، چون درآینده هیچ کسی با آنها به این زبان صحبت نخواهدکرد. شکست و زیانی را که حس خواهیکرد تصور کن. تمامی مفاهیم ترجمهناپذیر زبان فارسی-مثل خروس بیمحل، شل کن-سفتکن، پشه لگدش زده- از زبانها ناپدید میشوند. دیگر کسی باز هم “اتل متل توتوله” یا “لالالا گل پونه” نخواهدخواند. همهی آن سرنخهای تیزبینانهی تاریخ، فرهنگ و حافظهی جمعی همگی محو میشوند.
در حدود ۷۰۰۰ زبان زندهی مستندسازیشده در دنیا وجود دارد –و حداقل نیمی از آنها در خطر جدیاند. در هر بخشی از دنیا، زبانها دارند ناپدید میشوند. در حقیقت، دانشمندی گفتهاست خطر نابودی زبانها بزرگتر و بیشتر از خطر نابودی پرندگان و پستانداران در این سیارهی بهشدت دستکاریشده است، سیارهای که دارد بهسرعت به سمتِ فروپاشیِ زیستی میرود. استاد استیو ساترلند از دانشگاه ا نجلیای شرقی محاسبه کردهاست که در ۵۰۰ سال گذشته ۴.۵ درصد زبانها نابود شدهاند –این آمار را با ۱.۳ درصد پرندگان و ۱.۹ درصد پستانداران میتوان مقایسه کرد.
در حدود ۳۰۰ زبان بیش از یک میلیون سخنگو دارند. اینها زبانهای سالم و لطمه نخورده هستند –چینی ماندارین، انگلیسی و اسپانیایی از همه بیشتر صحبت میشود. ده زبان عمدهی دنیا، زبانهای مادری نیمی از جمعیت دنیا هستند. اما میانهی آماری سخنگویان زبانها در جهان، فقط ۶۰۰۰ نفر است نه بیشتر –بنابراین نیمی از زبانهای جهان، ۶۰۰۰ نفر (یا کمتر از آن) سخنگو دارند.
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5898
متن کامل:
https://ghkeshani.com/deathoflanguage/
عدم خشونت
به مناسبتِ روز جهانیِ زبانِ مادری، دوم بهمن، ۲۱ فِوریه
=========================ه
فصلی از کتابِ
۵۰ واقعیتی که جهان را باید تغییر دهند
جسیکا ویلیامز، غلامعلی کشانی، نشر نگاه معاصر، تلفن: ۰۲۱۲۲۴۴۸۴۱۹
—————————————-ه
فقط یک لحظه فکر کن آخرین نفری هستی که به فارسی صحبت میکنی. هیچ آدم دیگری هم به زبان تو صحبت نمیکند. فایدهای هم ندارد که زبان فارسی را به بچههایت یاد بدهی، چون درآینده هیچ کسی با آنها به این زبان صحبت نخواهدکرد. شکست و زیانی را که حس خواهیکرد تصور کن. تمامی مفاهیم ترجمهناپذیر زبان فارسی-مثل خروس بیمحل، شل کن-سفتکن، پشه لگدش زده- از زبانها ناپدید میشوند. دیگر کسی باز هم “اتل متل توتوله” یا “لالالا گل پونه” نخواهدخواند. همهی آن سرنخهای تیزبینانهی تاریخ، فرهنگ و حافظهی جمعی همگی محو میشوند.
در حدود ۷۰۰۰ زبان زندهی مستندسازیشده در دنیا وجود دارد –و حداقل نیمی از آنها در خطر جدیاند. در هر بخشی از دنیا، زبانها دارند ناپدید میشوند. در حقیقت، دانشمندی گفتهاست خطر نابودی زبانها بزرگتر و بیشتر از خطر نابودی پرندگان و پستانداران در این سیارهی بهشدت دستکاریشده است، سیارهای که دارد بهسرعت به سمتِ فروپاشیِ زیستی میرود. استاد استیو ساترلند از دانشگاه ا نجلیای شرقی محاسبه کردهاست که در ۵۰۰ سال گذشته ۴.۵ درصد زبانها نابود شدهاند –این آمار را با ۱.۳ درصد پرندگان و ۱.۹ درصد پستانداران میتوان مقایسه کرد.
در حدود ۳۰۰ زبان بیش از یک میلیون سخنگو دارند. اینها زبانهای سالم و لطمه نخورده هستند –چینی ماندارین، انگلیسی و اسپانیایی از همه بیشتر صحبت میشود. ده زبان عمدهی دنیا، زبانهای مادری نیمی از جمعیت دنیا هستند. اما میانهی آماری سخنگویان زبانها در جهان، فقط ۶۰۰۰ نفر است نه بیشتر –بنابراین نیمی از زبانهای جهان، ۶۰۰۰ نفر (یا کمتر از آن) سخنگو دارند.
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5898
متن کامل:
https://ghkeshani.com/deathoflanguage/
عدم خشونت
عدم خشونت
هر ساله 10 زبان میمیرد - عدم خشونت
فصلی از کتابِ ۵۰ واقعیتی که جهان را باید […]
تنوع زیستی و بشری، دولت-ملتِ جعلی و دستساز، و نابودیِ فرهنگها و زبانهای بومی و قومی
به مناسبتِ روز جهانیِ زبانِ مادری، دوم بهمن، ۲۱ فِوریه
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5898
متنِ کامل در:
https://ghkeshani.com/deathoflanguage/
شرحِ تصویر: قربونصدقههای ترجمهناپذیر در چند زبان
به مناسبتِ روز جهانیِ زبانِ مادری، دوم بهمن، ۲۱ فِوریه
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/5898
متنِ کامل در:
https://ghkeshani.com/deathoflanguage/
شرحِ تصویر: قربونصدقههای ترجمهناپذیر در چند زبان
راز و نیاز حسین علیزاده.wma
2.7 MB
هنرمندِ فروتن و نامدار، حسین علیزاده، از رنج میگوید و از امید هم، از سواران دشتِ امید تا نینوا تا ترکمن تا ... .
قطعهی راز و نیاز هم شاید زبانِ حالِ دیروز و امروز ما باشد!
بیشتر در گوگل:
- حسین علیزاده؛ مروری بر مستند به تماشای آبها
- گفتگو با حسین علیزاده: روشنفکری این نیست که درمورد همه چیز نظر بدهیم...
- آپارات مصاحبه حسین علیزاده
قطعهی راز و نیاز هم شاید زبانِ حالِ دیروز و امروز ما باشد!
بیشتر در گوگل:
- حسین علیزاده؛ مروری بر مستند به تماشای آبها
- گفتگو با حسین علیزاده: روشنفکری این نیست که درمورد همه چیز نظر بدهیم...
- آپارات مصاحبه حسین علیزاده
HowToChangeTheWorld_Bornsteinچگونه_دنیا_را_تغییر_دهیم_کارآفرینان.pdf
2.8 MB
چگونه جهان را تغییر بدهیم؟
(کارآفرینان اجتماعی و قدرت ایدههای نو، دیوید بـُرنِشْتاین)
===============ه
تغییر جهان با سه کتاب؟
اشتباه نکنید!
با کتاب هیچ معجزهای رخ نمیدهد،
اما با عمل شاید!
===============ه
زاپاتیستا: "عمل متحد میکند، کلام تفرقه میاندازد!"
===============ه
باز هم دو کتابِ دیگر برای تغییر جهان، راهنماهای خود آستینبالازنی! :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4206
- چگونه جهان را تغییر دهیم👆، جانپل فلینتوف، مهرناز شیرازی عدل، نشر هنوز: ۸۸۸۱۰۹۹۱ (۰۲۱)
t.me/GahFerestGhKeshani/4207
- ۵۰ واقعیت که جهان را باید تغییر دهند👆، جسیکا ویلیامز، غلامعلی کشانی، نگاه معاصر، تلفن: ۰۲۱۲۲۴۴۸۴۱۹ ، فایل در این کانال و سایت عدم خشونت.
============ه
- برای زاپاتیستا نک: ویکی پدیای انگلیسی
- برای داشتنِ سوختبارِ بقا و حرکت در مسیر تغییر خود و کمک به تغییر خانواده و جهانِ بیرون، شاید این دو ایپزود بهکار بیایند:
پادکست مدرسه زندگی فارسی، اپیزود 113، ویکتور فرانکل
https://castbox.fm/vb/272203083
پادکستِ بی پلاس، اپیزودِ ۱۵۷، تغییر، بحثی بسیار هوشمندانه!
https://castbox.fm/vb/670964925
(کارآفرینان اجتماعی و قدرت ایدههای نو، دیوید بـُرنِشْتاین)
===============ه
تغییر جهان با سه کتاب؟
اشتباه نکنید!
با کتاب هیچ معجزهای رخ نمیدهد،
اما با عمل شاید!
===============ه
زاپاتیستا: "عمل متحد میکند، کلام تفرقه میاندازد!"
===============ه
باز هم دو کتابِ دیگر برای تغییر جهان، راهنماهای خود آستینبالازنی! :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4206
- چگونه جهان را تغییر دهیم👆، جانپل فلینتوف، مهرناز شیرازی عدل، نشر هنوز: ۸۸۸۱۰۹۹۱ (۰۲۱)
t.me/GahFerestGhKeshani/4207
- ۵۰ واقعیت که جهان را باید تغییر دهند👆، جسیکا ویلیامز، غلامعلی کشانی، نگاه معاصر، تلفن: ۰۲۱۲۲۴۴۸۴۱۹ ، فایل در این کانال و سایت عدم خشونت.
============ه
- برای زاپاتیستا نک: ویکی پدیای انگلیسی
- برای داشتنِ سوختبارِ بقا و حرکت در مسیر تغییر خود و کمک به تغییر خانواده و جهانِ بیرون، شاید این دو ایپزود بهکار بیایند:
پادکست مدرسه زندگی فارسی، اپیزود 113، ویکتور فرانکل
https://castbox.fm/vb/272203083
پادکستِ بی پلاس، اپیزودِ ۱۵۷، تغییر، بحثی بسیار هوشمندانه!
https://castbox.fm/vb/670964925
آنانی که میمانند!
اوضاع را همه میدانیم.
هر روزه "در این برههی حساس کنونی" بودهایم. سال ها است که بودهایم. هر بار هم که داشتهایم به این یا آن برهه عادت میکردیم، باز هم "برههی کنونیِ" حساستری را اعلام کردهاند و روز از نو روزی از نو.
دریغا از این مردمانِ بس نجیب!
"ما را به سختجانیِ خود این گمان نبود!"
در نتیجهی همین برههها، آدمهای زیادی، در طولِ این دوران، یا از سرِ ناچاری و نومیدی، یا دلشان خواسته است که راه از هر دو طرف باز باشد و در سرزمینی دیگر نفس بکشند و بمانند، یا بروند و بیایند.
اما موجِ سهمگینِ این خواسته از سالِ پیش (۱۴۰۱) خیلی شدید شده، خیلی! بهشکلی که ممکن است حتی در خانوارهایی که جزو "خانوار بقا" هم هستند بتوانی این حس را در جوانترها ببینی، حتی در نوجوانان. شهری و روستایی هم ندارد، چون موبایل در روستا هم نفوذ کرده.
و این حقِ انسان است! مخصوصا انسانی جوان که بهنظرش هیچ نوری در آخرِ این تونلِ تاریک نمیبیند.
بیان این حس، و تلاش برای عملی کردن آن در اقشارِ مطلعتر و برخوردارتر شروع شده است، و در بیشتر موارد با تاکید بر آموزش زبان و گرفتنِ مدرکِ معتبرِ دانشگاهی یا بهشکل ورود قاچاقی به سرزمینهایی دیگر.
حالا دیگر بمبِ خوشهایِ مهاجرت منفجر شده است.
پس چه باید کرد؟
همهی این داوطلبانِ مهاجرت از گروههایی هستند که یا الان مشغول بهکار اند و یا در آیندهای نزدیک باید مشغول بشوند. اینها اگر که بتوانند بروند، علی (: ما) میماند و حوضاش. ما میمانیم و این همه چالههایی که فعلا داریم و بعدا هم بیشتر میشوند. چالههایی که باید پر بشوند.
باید فکری کرد برای خودمان، "خودمان"هایی که میخواهند بروند، اما قطعا نمیتوانند، چون هزار جور مانع واقعی دارند؛ پول، تحصیلات، مهارت، ... ؛ یا آن "خودمان"ی که همهی اینها را دارند یا ندارند، اما معتقد اند باید حتما بمانند و در همینجا کاری برای وضع و حالخود کنند، و شاید بالاتر از آن، کاری هم برای وضعوحال همه بکنند و شمعهایی «ریزوم»ی* در همین تونلِ تاریک روشن کنند که به روشناییِ تابناکِ این مغاک بدل شود.
اینها باید تابآوریِ موثر کنند تا، بیرون از دایرهی دروغ، زنده بمانند و سرافراز، و اگر هم خواستند و توانستند زندگی ببخشند.
تابآوری به معنای توانایی مقابله با شرایط دشوار و پاسخ انعطافپذیر به فشارهای زندگی است، به افراد قدرت میدهد تا با مشکلاتِ پیشِرو مواجههی سالم داشته باشند، سختیها را کنار بزنند، نشکنند، با جریان زندگی حرکت کنند، و با موقعیتهای غیرِمنتظره کنار بیایند، کنار آمدنی فعال و نه منفعل.
البته هستند کسانی که میمانند، دلیلشان؟ چون همینجا، جایی است برای پولِ بیشتر، رفاه بیشتر، قدرتِ بیشتر و کاسبیِ بهتر. خلاصه این که این وضعوحال برایشان "کویت" است. پس اینان مِصداقِ "خودمان" نیستند.
شما چه پیشنهادهای مشخصی برای آنانی که میمانند دارید تا، در خلاصهی کلام، نَپُکـَّـند، باز هم زندهدل باشند و شاید شمعی هم در دلِ تاریکی روشن کنند برای خود و دیگران؟
از شما دوستان دعوت میکنم پیشنهاد و نظرتان را با تامل، و بهشکلِ کمی مشروح (و نه چند خط)، با زبانی ساده، بفرستید تا دیگران و دیگران هم استفاده کنند (با نام یا بینام).
لطفا در نوشتهتان از افراد، سازمانها و عملکردشان اسم نبرید. داستانِ بیشترشان را، کموزیاد، همگی میدانیم. اصلا نیازی نیست به اینکار، چون فایدهای هم ندارد.
قرار نیست عقدهگشایی و درد دل و تخدیر روانی کنیم. قرار نیست وارد شعبدهبازیها و سیرکها و مضحکههای سَنَواتیِ رایج بشویم. بلکه قرار است پرسشِ درست مطرح کنیم و (در صورتِ امکان) پیشنهادهایی در پاسخِ پرسشی بدهیم.
تمرکز بر روی کردههای دیگران، بیشتر، حاشیهها و دفاعهایی است روانی، برونفکنانه، "آگاهانه یا ناخودآگاه" برای توجیه بیعملی، نپذیرفتنِ بارِ تغییر و بارِ مسئولیتِ انتخابهای فردی، جمعی و ملی.
باید فرق گذاشت بینِ علتهای بیرون از ارادهی ما در ایجادِ وضعیت، با مسئولیتِ عینی و قطعیِ فرد و جمع در برابر همان وضعیتِ موجود:
پس لطفا فقط طرح دقیقترِ پرسش و راهکار، حتی اگر یک مورد باشد!
===============ه
* برای ریزوم، نک: همین کانال و ویکیپدیای فارسی
برای کمک به نَپُکّیدن و داشتنِ سوختبارِ بقا و حرکت، شاید این پیشنهادهای مشخص ویکتور فرانکل، معنا درمانگر، و اپیزودِ تغییر در پادکستِ بیپلاس بهکار بیایند:
پادکست مدرسه زندگی فارسی، اپیزودِ ویکتور فرانکل، شماره 113:
https://castbox.fm/vb/272203083
پادکستِ بی پلاس، اپیزودِ تغییر، شماره ۱۵۷، بحثی بسیار بهروز و هوشمندانه برای تغییرِ حال و روز ما!
https://castbox.fm/vb/670964925
و یکی از راهحلها:
دولتشهر موازی ، در همین کانال
اوضاع را همه میدانیم.
هر روزه "در این برههی حساس کنونی" بودهایم. سال ها است که بودهایم. هر بار هم که داشتهایم به این یا آن برهه عادت میکردیم، باز هم "برههی کنونیِ" حساستری را اعلام کردهاند و روز از نو روزی از نو.
دریغا از این مردمانِ بس نجیب!
"ما را به سختجانیِ خود این گمان نبود!"
در نتیجهی همین برههها، آدمهای زیادی، در طولِ این دوران، یا از سرِ ناچاری و نومیدی، یا دلشان خواسته است که راه از هر دو طرف باز باشد و در سرزمینی دیگر نفس بکشند و بمانند، یا بروند و بیایند.
اما موجِ سهمگینِ این خواسته از سالِ پیش (۱۴۰۱) خیلی شدید شده، خیلی! بهشکلی که ممکن است حتی در خانوارهایی که جزو "خانوار بقا" هم هستند بتوانی این حس را در جوانترها ببینی، حتی در نوجوانان. شهری و روستایی هم ندارد، چون موبایل در روستا هم نفوذ کرده.
و این حقِ انسان است! مخصوصا انسانی جوان که بهنظرش هیچ نوری در آخرِ این تونلِ تاریک نمیبیند.
بیان این حس، و تلاش برای عملی کردن آن در اقشارِ مطلعتر و برخوردارتر شروع شده است، و در بیشتر موارد با تاکید بر آموزش زبان و گرفتنِ مدرکِ معتبرِ دانشگاهی یا بهشکل ورود قاچاقی به سرزمینهایی دیگر.
حالا دیگر بمبِ خوشهایِ مهاجرت منفجر شده است.
پس چه باید کرد؟
همهی این داوطلبانِ مهاجرت از گروههایی هستند که یا الان مشغول بهکار اند و یا در آیندهای نزدیک باید مشغول بشوند. اینها اگر که بتوانند بروند، علی (: ما) میماند و حوضاش. ما میمانیم و این همه چالههایی که فعلا داریم و بعدا هم بیشتر میشوند. چالههایی که باید پر بشوند.
باید فکری کرد برای خودمان، "خودمان"هایی که میخواهند بروند، اما قطعا نمیتوانند، چون هزار جور مانع واقعی دارند؛ پول، تحصیلات، مهارت، ... ؛ یا آن "خودمان"ی که همهی اینها را دارند یا ندارند، اما معتقد اند باید حتما بمانند و در همینجا کاری برای وضع و حالخود کنند، و شاید بالاتر از آن، کاری هم برای وضعوحال همه بکنند و شمعهایی «ریزوم»ی* در همین تونلِ تاریک روشن کنند که به روشناییِ تابناکِ این مغاک بدل شود.
اینها باید تابآوریِ موثر کنند تا، بیرون از دایرهی دروغ، زنده بمانند و سرافراز، و اگر هم خواستند و توانستند زندگی ببخشند.
تابآوری به معنای توانایی مقابله با شرایط دشوار و پاسخ انعطافپذیر به فشارهای زندگی است، به افراد قدرت میدهد تا با مشکلاتِ پیشِرو مواجههی سالم داشته باشند، سختیها را کنار بزنند، نشکنند، با جریان زندگی حرکت کنند، و با موقعیتهای غیرِمنتظره کنار بیایند، کنار آمدنی فعال و نه منفعل.
البته هستند کسانی که میمانند، دلیلشان؟ چون همینجا، جایی است برای پولِ بیشتر، رفاه بیشتر، قدرتِ بیشتر و کاسبیِ بهتر. خلاصه این که این وضعوحال برایشان "کویت" است. پس اینان مِصداقِ "خودمان" نیستند.
شما چه پیشنهادهای مشخصی برای آنانی که میمانند دارید تا، در خلاصهی کلام، نَپُکـَّـند، باز هم زندهدل باشند و شاید شمعی هم در دلِ تاریکی روشن کنند برای خود و دیگران؟
از شما دوستان دعوت میکنم پیشنهاد و نظرتان را با تامل، و بهشکلِ کمی مشروح (و نه چند خط)، با زبانی ساده، بفرستید تا دیگران و دیگران هم استفاده کنند (با نام یا بینام).
لطفا در نوشتهتان از افراد، سازمانها و عملکردشان اسم نبرید. داستانِ بیشترشان را، کموزیاد، همگی میدانیم. اصلا نیازی نیست به اینکار، چون فایدهای هم ندارد.
قرار نیست عقدهگشایی و درد دل و تخدیر روانی کنیم. قرار نیست وارد شعبدهبازیها و سیرکها و مضحکههای سَنَواتیِ رایج بشویم. بلکه قرار است پرسشِ درست مطرح کنیم و (در صورتِ امکان) پیشنهادهایی در پاسخِ پرسشی بدهیم.
تمرکز بر روی کردههای دیگران، بیشتر، حاشیهها و دفاعهایی است روانی، برونفکنانه، "آگاهانه یا ناخودآگاه" برای توجیه بیعملی، نپذیرفتنِ بارِ تغییر و بارِ مسئولیتِ انتخابهای فردی، جمعی و ملی.
باید فرق گذاشت بینِ علتهای بیرون از ارادهی ما در ایجادِ وضعیت، با مسئولیتِ عینی و قطعیِ فرد و جمع در برابر همان وضعیتِ موجود:
پس لطفا فقط طرح دقیقترِ پرسش و راهکار، حتی اگر یک مورد باشد!
===============ه
* برای ریزوم، نک: همین کانال و ویکیپدیای فارسی
برای کمک به نَپُکّیدن و داشتنِ سوختبارِ بقا و حرکت، شاید این پیشنهادهای مشخص ویکتور فرانکل، معنا درمانگر، و اپیزودِ تغییر در پادکستِ بیپلاس بهکار بیایند:
پادکست مدرسه زندگی فارسی، اپیزودِ ویکتور فرانکل، شماره 113:
https://castbox.fm/vb/272203083
پادکستِ بی پلاس، اپیزودِ تغییر، شماره ۱۵۷، بحثی بسیار بهروز و هوشمندانه برای تغییرِ حال و روز ما!
https://castbox.fm/vb/670964925
و یکی از راهحلها:
دولتشهر موازی ، در همین کانال
گاه فرست غلامعلی کشانی
آنانی که میمانند! اوضاع را همه میدانیم. هر روزه "در این برههی حساس کنونی" بودهایم. سال ها است که بودهایم. هر بار هم که داشتهایم به این یا آن برهه عادت میکردیم، باز هم "برههی کنونیِ" حساستری را اعلام کردهاند و روز از نو روزی از نو. دریغا از…
1- در پاسخ به درخواستِ فرستهی پیوست، پاسخ یکی از خوانندگانِ ارجمند را میخوانیم:
===================ه
با سلام جناب کشانی عزیز ؛
در این راستا یک گفتگو خوب در کانال دغدغه ایران بین دکتر فاضلی و دکتر لشکر بلوکی صورت گرفته که من با اجازتون لینک آنرا اینجا به اشتراک میگذارم. خود فایل را نتونستم اینجا بفرستم .
اپیزود ۱۰۳ . توصیه هایی برای آنان که میمانند.
https://t.me/dirancast_official
===================ه
با سلام جناب کشانی عزیز ؛
در این راستا یک گفتگو خوب در کانال دغدغه ایران بین دکتر فاضلی و دکتر لشکر بلوکی صورت گرفته که من با اجازتون لینک آنرا اینجا به اشتراک میگذارم. خود فایل را نتونستم اینجا بفرستم .
اپیزود ۱۰۳ . توصیه هایی برای آنان که میمانند.
https://t.me/dirancast_official
گاه فرست غلامعلی کشانی
آنانی که میمانند! اوضاع را همه میدانیم. هر روزه "در این برههی حساس کنونی" بودهایم. سال ها است که بودهایم. هر بار هم که داشتهایم به این یا آن برهه عادت میکردیم، باز هم "برههی کنونیِ" حساستری را اعلام کردهاند و روز از نو روزی از نو. دریغا از…
2- در پاسخ به درخواستِ فرستهی پیوست، پاسخ یکی از خوانندگانِ بزرگوار را میخوانیم:
(البته با این توضیح که:
- غلامعلی کشانی، شخصا، از تجلیلهایی که از سرِ خرد و لطف میشنود و میخواند برائت میطلبد. اما امیدوار است، مثلِ خیلیها، در جهتِ راستی و درستی و سلامتِ جان و دستها تلاش کند و مثلِ آنها از دیروز خودش بهتر بشود.
او امیدوار است که این کانال وقتها را هدر ندهد و کمی هم فایدهمند باشد.
- نکتهی دیگر آنکه، هر قدر مفصلتر بنویسید، مفیدتر است و نشانهی اعتنایتان به این گفتوگو.
پس لطفا باز هم بنویسید و مفصل هم.)
=================ه
سلام و درود بر جناب کشانی بزرگوار.
در خانواده ما بعد از اینکه تصمیم گرفتیم بمانیم و در کشوری که در آن زاده شدیم زندگی کنیم، چند شمع زندگیمان را روشن کرده است:
- حضور در جمع خوبان. وقتی کسانی مثل استاد ملکیان، دکتر شهبازی، دکتر ایمان فانی، شما و دیگر بزرگان را در فضای مجازی دنبال میکنیم و در نشستهایی که حضور دارند هرطور شده شرکت میکنیم (مثلا بخارا نشستهای دلانگیز زیادی برگزار میکند)، دلمان روشن میشود، کنشگری درست، لذت از داشتهها و استفاده درست از عمر را یاد میگیریم. از گرمای حضور خوبان بهرهمند میشويم.
- تلویزیون و اخبار آن را نمیبینیم و فقط به مقداری از خبرها که برای زندگی ضروری است بسنده میکنیم.
- مناسبت هایی مثل یلدا، جشن تولد، چهارشنبه سوری، نوروز، روز مادر و پدر و .. را بهانه ای برای دورهم بودن، شادی، موسیقی و بازی گروهی میکنیم.
- در خانه آشپزی میکنیم، آخر هفته یا تعطیلات کیک و شیرینی و دسرهای کشورهای مختلف را درست میکنیم، غذای هندی و چینی و عربی و .. را با کمترین هزینه در خانه میپزیم و لذت آشپزی را با لذت غذای جدید همراه میکنیم.
- به گروههای خیریه و جمعیت های اجتماعی تا حد امکان کمک میکنیم و سعی میکنیم همیشه زندگی و شرایط محرومان را پیش چشم داشته باشیم.
- در هیچ شبکه اجتماعی، افراد و اشخاص خودنما و ترویج کننده تجمل را دنبال نمیکنیم حتی اگر دوست قدیمی یا اعضای خانواده باشد. البته کمترین فعالیت در این رسانهها را ترجیح میدهیم چون به سلامت روان نزدیکتر است. کانالهایی مثل کانال وزین شما را میخوانیم.
- برای خرید کتاب، گاهی نشستن در کافه و گاهی سفر برای لذت بردن از زیباییهای ایران پسانداز و هزینه میکنیم.
- شب ها بعد از بازگشت به خانه، موسیقی بیکلام پخش میکنیم (به جای روشن کردن تلویزیون) و به کارهایمان میرسیم.
- با ویدئوهای بسیار خوبی که برای دانلود یا در یوتیوب هست منظم ورزش میکنیم.
- با دوستان صادق قدیمی مان که خارج از ایران هستند ارتباط داریم و از زبان آنها مشکلات و سختیهای هر کشور را میشنویم و به اینکه دنیا آسایشگاه تن نیست بیشتر ایمان میآوریم.
ببخشید طولانی شد. امیدوارم برای کسی مفید باشد و دوستان گرامی تجربیات خود را به اشتراک بگذارند که استفاده کنیم.
سپاسگزارم🌸
===================ه
و نظر یکی دیگر از دوستان در همین باره:
نظارهی طلوع و غروب؛
درختان؛
علف های خودرُو؛
نقاشی؛
کار با دقت و جزئیات بیشتر (کار عمیق، همراه با اوج، غرقهگی یا flow)؛
و زندگی خودانگیخته؛
روشی برای ماندن در ایران عزیزمان.
*ه
شاید
سبک فیلسوفان مثبت نگر فارغ از اینکه در چه جامعه ای زندگی می کنیم، راهگشاست،
هستی و معرفت و سلوک
سه پاسخ برای سه سوال همیشگی بشر، وحدت جهان شمول هستی، خرد و عقلانیت خودانگیخته و بی تقلای اراده ازاد خودآگاه و زندگی با لذت منطقی و عشق بی خویشتن!
(البته با این توضیح که:
- غلامعلی کشانی، شخصا، از تجلیلهایی که از سرِ خرد و لطف میشنود و میخواند برائت میطلبد. اما امیدوار است، مثلِ خیلیها، در جهتِ راستی و درستی و سلامتِ جان و دستها تلاش کند و مثلِ آنها از دیروز خودش بهتر بشود.
او امیدوار است که این کانال وقتها را هدر ندهد و کمی هم فایدهمند باشد.
- نکتهی دیگر آنکه، هر قدر مفصلتر بنویسید، مفیدتر است و نشانهی اعتنایتان به این گفتوگو.
پس لطفا باز هم بنویسید و مفصل هم.)
=================ه
سلام و درود بر جناب کشانی بزرگوار.
در خانواده ما بعد از اینکه تصمیم گرفتیم بمانیم و در کشوری که در آن زاده شدیم زندگی کنیم، چند شمع زندگیمان را روشن کرده است:
- حضور در جمع خوبان. وقتی کسانی مثل استاد ملکیان، دکتر شهبازی، دکتر ایمان فانی، شما و دیگر بزرگان را در فضای مجازی دنبال میکنیم و در نشستهایی که حضور دارند هرطور شده شرکت میکنیم (مثلا بخارا نشستهای دلانگیز زیادی برگزار میکند)، دلمان روشن میشود، کنشگری درست، لذت از داشتهها و استفاده درست از عمر را یاد میگیریم. از گرمای حضور خوبان بهرهمند میشويم.
- تلویزیون و اخبار آن را نمیبینیم و فقط به مقداری از خبرها که برای زندگی ضروری است بسنده میکنیم.
- مناسبت هایی مثل یلدا، جشن تولد، چهارشنبه سوری، نوروز، روز مادر و پدر و .. را بهانه ای برای دورهم بودن، شادی، موسیقی و بازی گروهی میکنیم.
- در خانه آشپزی میکنیم، آخر هفته یا تعطیلات کیک و شیرینی و دسرهای کشورهای مختلف را درست میکنیم، غذای هندی و چینی و عربی و .. را با کمترین هزینه در خانه میپزیم و لذت آشپزی را با لذت غذای جدید همراه میکنیم.
- به گروههای خیریه و جمعیت های اجتماعی تا حد امکان کمک میکنیم و سعی میکنیم همیشه زندگی و شرایط محرومان را پیش چشم داشته باشیم.
- در هیچ شبکه اجتماعی، افراد و اشخاص خودنما و ترویج کننده تجمل را دنبال نمیکنیم حتی اگر دوست قدیمی یا اعضای خانواده باشد. البته کمترین فعالیت در این رسانهها را ترجیح میدهیم چون به سلامت روان نزدیکتر است. کانالهایی مثل کانال وزین شما را میخوانیم.
- برای خرید کتاب، گاهی نشستن در کافه و گاهی سفر برای لذت بردن از زیباییهای ایران پسانداز و هزینه میکنیم.
- شب ها بعد از بازگشت به خانه، موسیقی بیکلام پخش میکنیم (به جای روشن کردن تلویزیون) و به کارهایمان میرسیم.
- با ویدئوهای بسیار خوبی که برای دانلود یا در یوتیوب هست منظم ورزش میکنیم.
- با دوستان صادق قدیمی مان که خارج از ایران هستند ارتباط داریم و از زبان آنها مشکلات و سختیهای هر کشور را میشنویم و به اینکه دنیا آسایشگاه تن نیست بیشتر ایمان میآوریم.
ببخشید طولانی شد. امیدوارم برای کسی مفید باشد و دوستان گرامی تجربیات خود را به اشتراک بگذارند که استفاده کنیم.
سپاسگزارم🌸
===================ه
و نظر یکی دیگر از دوستان در همین باره:
نظارهی طلوع و غروب؛
درختان؛
علف های خودرُو؛
نقاشی؛
کار با دقت و جزئیات بیشتر (کار عمیق، همراه با اوج، غرقهگی یا flow)؛
و زندگی خودانگیخته؛
روشی برای ماندن در ایران عزیزمان.
*ه
شاید
سبک فیلسوفان مثبت نگر فارغ از اینکه در چه جامعه ای زندگی می کنیم، راهگشاست،
هستی و معرفت و سلوک
سه پاسخ برای سه سوال همیشگی بشر، وحدت جهان شمول هستی، خرد و عقلانیت خودانگیخته و بی تقلای اراده ازاد خودآگاه و زندگی با لذت منطقی و عشق بی خویشتن!
گاه فرست غلامعلی کشانی
آنانی که میمانند! اوضاع را همه میدانیم. هر روزه "در این برههی حساس کنونی" بودهایم. سال ها است که بودهایم. هر بار هم که داشتهایم به این یا آن برهه عادت میکردیم، باز هم "برههی کنونیِ" حساستری را اعلام کردهاند و روز از نو روزی از نو. دریغا از…
3- در پاسخ به درخواستِ فرستهی پیوست، پاسخ یکی از خوانندگانِ گرامیِ را میخوانیم:
===================ه
درود بر جناب کشانی عزیز
هرکس که مانده به دلخواه یا ناگزیر،
لاجرم برای چگونه ماندن، نیز راهی خواهد یافت.
این راهها به تعداد آنها که مانده اند، گوناگون است.
اما آنها که به دلخواه ماندهاند، هرچند امیدوارند، اما هُشیارند و منتظرِ روزهای خوش و خرمی در روزگارِ آتی نیستند.
بل آماده ی کارزارند و همواره مهیا برای شرایطی دشوارتر و نابه هنجارتر.
آنها که اینگونه انتخاب کردهاند معنای زیستن و آفتاب درخشان زندگانی را، در اندیشهی مستمر،
یافتن بهترین راهکارها در بدترین شرایط و
ایجاد فرصت ها در دل تهدیدها
می یابند.
بی شک اینان پیروز میدان اند.
اما هیچ کجای عالم مدینه فاضله نیست.
تا وقتی از روابط فوق پیچیدهی نظامِ سلطهی جهانی غافلی، شاید زرق و برق تکنولوژیک و به ظاهر دمکراتیک تو را بفریبد و گمان ببری که در فردوس برینی.
اما به محض آنکه چندی زیستی، و هشیارانه روابط را بررسیدی، متوجه اقسامِ زنجیرها و روشهای بردهسازیِ انسان در نظام جهانی سلطهی سرمایه و رسانهی شرق و غرب میشوی.
آدمی در هر کجای این کرهی خاکی بَرده است، با مراتبی و شرایطی.
قتلِعامِ هزاران انسان بیگناه ظرف چند ماه در غزه و سکوت جهان متمدن، یعنی، نان را در خون انسان میزنی و به حیاتات ادامه میدهی.
حالْ هر کجا که خواهی، باش.
بقول هدایت:
"زندگانیِ ما کاسهی گـُـهی است که ناگزیریم قاشققاشق بخوریم و بَهبَه بگوییم!"
============ه
پاسخ یکی از خوانندگان ارجمند به همین نظر فعلی:
خیلی خوب و دلنشین گفتید چقدر واقعی و تلخ هست نوشته ی هدایت و چه اندازه واقع بین بوده این انسان آنهم در آن سالهای دور !
===================ه
درود بر جناب کشانی عزیز
هرکس که مانده به دلخواه یا ناگزیر،
لاجرم برای چگونه ماندن، نیز راهی خواهد یافت.
این راهها به تعداد آنها که مانده اند، گوناگون است.
اما آنها که به دلخواه ماندهاند، هرچند امیدوارند، اما هُشیارند و منتظرِ روزهای خوش و خرمی در روزگارِ آتی نیستند.
بل آماده ی کارزارند و همواره مهیا برای شرایطی دشوارتر و نابه هنجارتر.
آنها که اینگونه انتخاب کردهاند معنای زیستن و آفتاب درخشان زندگانی را، در اندیشهی مستمر،
یافتن بهترین راهکارها در بدترین شرایط و
ایجاد فرصت ها در دل تهدیدها
می یابند.
بی شک اینان پیروز میدان اند.
اما هیچ کجای عالم مدینه فاضله نیست.
تا وقتی از روابط فوق پیچیدهی نظامِ سلطهی جهانی غافلی، شاید زرق و برق تکنولوژیک و به ظاهر دمکراتیک تو را بفریبد و گمان ببری که در فردوس برینی.
اما به محض آنکه چندی زیستی، و هشیارانه روابط را بررسیدی، متوجه اقسامِ زنجیرها و روشهای بردهسازیِ انسان در نظام جهانی سلطهی سرمایه و رسانهی شرق و غرب میشوی.
آدمی در هر کجای این کرهی خاکی بَرده است، با مراتبی و شرایطی.
قتلِعامِ هزاران انسان بیگناه ظرف چند ماه در غزه و سکوت جهان متمدن، یعنی، نان را در خون انسان میزنی و به حیاتات ادامه میدهی.
حالْ هر کجا که خواهی، باش.
بقول هدایت:
"زندگانیِ ما کاسهی گـُـهی است که ناگزیریم قاشققاشق بخوریم و بَهبَه بگوییم!"
============ه
پاسخ یکی از خوانندگان ارجمند به همین نظر فعلی:
خیلی خوب و دلنشین گفتید چقدر واقعی و تلخ هست نوشته ی هدایت و چه اندازه واقع بین بوده این انسان آنهم در آن سالهای دور !
Forwarded from 🔸 بوماندیشی 🔸
فایلهای صوتی متن کاملِ کتاب
ایران، بوم و توسعه
نویسنده: دکتر ابراهیم خدائی
گوینده: یاسین خسروی بابادی
بخش اول:
https://t.me/ebrahimkhodaee/801
بخش دوم (قسمت اول و دوم):
https://t.me/ebrahimkhodaee/803
بخش دوم (قسمت سوم و چهارم):
https://t.me/ebrahimkhodaee/809
بخش سوم:
https://t.me/ebrahimkhodaee/810
بخش چهارم و پایانی:
https://t.me/ebrahimkhodaee/812
ناشر: موسسه وارثان فرهنگ بلوط، ۱۴۰۲
کانال بوماندیشی؛ @Ebrahimkhodaee
ایران، بوم و توسعه
نویسنده: دکتر ابراهیم خدائی
گوینده: یاسین خسروی بابادی
بخش اول:
https://t.me/ebrahimkhodaee/801
بخش دوم (قسمت اول و دوم):
https://t.me/ebrahimkhodaee/803
بخش دوم (قسمت سوم و چهارم):
https://t.me/ebrahimkhodaee/809
بخش سوم:
https://t.me/ebrahimkhodaee/810
بخش چهارم و پایانی:
https://t.me/ebrahimkhodaee/812
ناشر: موسسه وارثان فرهنگ بلوط، ۱۴۰۲
کانال بوماندیشی؛ @Ebrahimkhodaee
Audio
VoiceChanger
از بوم تا بام
🎤 فایل صوتی مقدمه دکتر محسن رنانی بر کتاب «بوم، توسعه و آموزش؛ جامعهشناسیِ تاریخیِ آموزش و پرورش ایران»
اطلاعات بیشتر درباره کتاب:
https://t.me/ebrahimkhodaee/754
لینک متن مقدمه:
https://t.me/ebrahimkhodaee/762
تهیه نسخه چاپی کتاب:
https://idebook.ir/product/p-300638
نسخه الکترونیکی کتاب:
https://taaghche.com/book/191518
کانال بوماندیشی در تلگرام
@EbrahimKhodaee
🎤 فایل صوتی مقدمه دکتر محسن رنانی بر کتاب «بوم، توسعه و آموزش؛ جامعهشناسیِ تاریخیِ آموزش و پرورش ایران»
اطلاعات بیشتر درباره کتاب:
https://t.me/ebrahimkhodaee/754
لینک متن مقدمه:
https://t.me/ebrahimkhodaee/762
تهیه نسخه چاپی کتاب:
https://idebook.ir/product/p-300638
نسخه الکترونیکی کتاب:
https://taaghche.com/book/191518
کانال بوماندیشی در تلگرام
@EbrahimKhodaee
گاه فرست غلامعلی کشانی
HowToChangeTheWorld_Bornsteinچگونه_دنیا_را_تغییر_دهیم_کارآفرینان.pdf
تغییر ! و تو چه دانی که چیست تغییر!
ما خواهان تغییریم،
در زندگیِ خودمان و
در اوضاعِ زمانهی خودمان هم.
در ادامهی فرستهی پیوستِ بالا👆👆
اما چرا اتفاق نمیافتد؟
بعضی دلیلهای ضرورتِ فردیِ تغییر و بهسازیِ "خود" را فرزانهگانِ تاریخی و معاصر سعی کردهاند یا مدعی شدهاند که به ما بازگویی کنند.
دانشِ روانشناسی و مشاوره هم تلاششان در جهتِ تغییر فرد بوده است تا او را با شرایطِ سختِ زندگی منطبقتر کنند، آنطور که فشار کم بشود.
اما، اوضاعِ زمانه را چهطور میتوان تغییر داد؟
پس چرا راهحلهایی که ما آنها را میپسندیم و درست میدانیم، رایج نمیشوند، مُسری نمیشوند و گوشِ کسی بدهکارشان نیست؟
فایلِ صوتیِ زیر به کتاب تغییر میپردازد که همین پرسش را در میان میگذارد و پژوهشهایی را به ما معرفی میکند که به نحوهی نفوذ این یا آن رفتارِ اجتماعی در بینِ مردم توجه کردهاند.
آیا حتما لازم است این راهحلهای پیشنهادی را افراد شاخص، نامدار و معروف تبلیغ کنند یا روشِ نفوذشان از مسیرِ دیگری میگذرد؟
بهتر است گزارشِ سخنِ نویسنده را خود بشنویم:
پادکستِ بی پلاس، اپیزودِ تغییر، شماره ۱۵۷، بحثی بسیار هوشمندانه برای وضع و حالِ زمانهی ما! :
https://castbox.fm/vb/670964925
ما خواهان تغییریم،
در زندگیِ خودمان و
در اوضاعِ زمانهی خودمان هم.
در ادامهی فرستهی پیوستِ بالا👆👆
اما چرا اتفاق نمیافتد؟
بعضی دلیلهای ضرورتِ فردیِ تغییر و بهسازیِ "خود" را فرزانهگانِ تاریخی و معاصر سعی کردهاند یا مدعی شدهاند که به ما بازگویی کنند.
دانشِ روانشناسی و مشاوره هم تلاششان در جهتِ تغییر فرد بوده است تا او را با شرایطِ سختِ زندگی منطبقتر کنند، آنطور که فشار کم بشود.
اما، اوضاعِ زمانه را چهطور میتوان تغییر داد؟
پس چرا راهحلهایی که ما آنها را میپسندیم و درست میدانیم، رایج نمیشوند، مُسری نمیشوند و گوشِ کسی بدهکارشان نیست؟
فایلِ صوتیِ زیر به کتاب تغییر میپردازد که همین پرسش را در میان میگذارد و پژوهشهایی را به ما معرفی میکند که به نحوهی نفوذ این یا آن رفتارِ اجتماعی در بینِ مردم توجه کردهاند.
آیا حتما لازم است این راهحلهای پیشنهادی را افراد شاخص، نامدار و معروف تبلیغ کنند یا روشِ نفوذشان از مسیرِ دیگری میگذرد؟
بهتر است گزارشِ سخنِ نویسنده را خود بشنویم:
پادکستِ بی پلاس، اپیزودِ تغییر، شماره ۱۵۷، بحثی بسیار هوشمندانه برای وضع و حالِ زمانهی ما! :
https://castbox.fm/vb/670964925
گاه فرست غلامعلی کشانی
HowToChangeTheWorld_Bornsteinچگونه_دنیا_را_تغییر_دهیم_کارآفرینان.pdf
بومگردانهای زاپاتیستا.pdf
440.2 KB
بومگردانهای زاپاتیستا
در پیوند با فرستهی پیوست، در مورد تغییر، از پدیدهای به اسم زاپاتیستا نقلقولی شد که میگفت:
"عمل متحد میکند، کلام تفرقه میاندازد!"
در فرستهی حاضر، کمی و فقط کمی، با این پدیده آشنا میشویم. طبعا مطالبِ بیشتری به زبان فارسی و مطالبِ بسیاری به زبان انگلیسی میتوان در اینترنت خواند و شنید،
نک: فرستههای زیر:
dropbox.com/scl/fi/ag2qrf02tquvpm9kcuo87/.pdf?rlkey=zyhjm2epjf8g3bmy55d0wmpb3&dl=0
fa.wikipedia.org/wiki/ارتش_آزادی%E2%80%8Cبخش_ملی_زاپاتیستا
در پیوند با فرستهی پیوست، در مورد تغییر، از پدیدهای به اسم زاپاتیستا نقلقولی شد که میگفت:
"عمل متحد میکند، کلام تفرقه میاندازد!"
در فرستهی حاضر، کمی و فقط کمی، با این پدیده آشنا میشویم. طبعا مطالبِ بیشتری به زبان فارسی و مطالبِ بسیاری به زبان انگلیسی میتوان در اینترنت خواند و شنید،
نک: فرستههای زیر:
dropbox.com/scl/fi/ag2qrf02tquvpm9kcuo87/.pdf?rlkey=zyhjm2epjf8g3bmy55d0wmpb3&dl=0
fa.wikipedia.org/wiki/ارتش_آزادی%E2%80%8Cبخش_ملی_زاپاتیستا
زنانِ ما و رادیو مرز
پادکستها را، بعد از شبکههایی مثل تلگرام و واتساَپ، میتوان هدیهای نو از طرفِ جهانِ دیجیتال برای آموزش بشر به حساب آورد (با همهی آسیبها و عیبهای عصبشناسیک، روانی، عاطفی، خانوادگی، اجتماعی، محیطزیستی، سیاسی، اقتصادی و .... جهانِ دیجیتال).
پادکستها در خیلی از موارد، اسمشان پیشوندِ رادیو را با خود دارد.
رادیو هستند، اما رادیوهایی آماتور، اکثرا مستقل و دو-سهنفره که صدای حاشیه هم میتوانند باشند؛ رادیوهایی که صاحبشان میتواند آدمی باشد یکلاقبا یا رند یا قلندر یا خراباتی یا مست یا دُردیکِش یا گدا یا فرزانه یا متخصص یا تکنیسین، یا ... .
خلاصه اینکه میتواند صدای یک قدرتِ انحصارگرِ نباشد، بلکه صدای بازتابگرِ بیصدایان و آدمهای عابرِ پیاده هم باشد.
و این یعنی بازتوزیعِ نسبتا برابر فرصت، چه در زمینهی بیان مطالبات یا نظرات یا آموزشِ عمومی برای امروز و فرداها!
اما برابریِ فرصت هم یعنی حسِ وجودِ عدالتِ اجتماعی. حسِ وجودِ عدالتِ اجتماعی هم یعنی حرکت متعادلِ «جزء به جزء» و آرام به سمتِ دمکراسیِ پیشرونده.
پس پادکست میتواند ابزاری باشد برای شروعِ آموزشِ عمیق، کار عمیق و بالیدنِ یک فرد یا ملت.
اما مسئولیت استفادهی درست از این ابزار و فرصت، مثل همهی ابزارهای دیگر، بهعهدهی سلامتِ نفس و سلامت روان، وجدان و هوشیاری و مهارتِ درستیسنجی و، سواد و هوشِ رسانهایِ هر کاربر است، چه تولیدکنندهی محتوا باشد یا مصرفکنندهی آن.
کاربرِ هر رسانه، مخصوصا رسانهی دیجیتال، باید دیرباور (و نه بدبین)، پرسشگر، دلیلخواه، ضد شایعهباوری و ضد شایعهپراکنی باشد.
در اینها شکی نیست!
پادکستِ رادیو مرز (تا امروز که کار کرده) در همین مسیر بوده: آگاهی و آموزش، آنهم آموزشِ طبیعی و غیرِ مستقیم:
رادیو مرز:
- اپیزود ۶۱ ، خانهدار
- اپیزود ۱۳، بچههای طلاق
- اپیزودِ ۲۶، بعد از طلاق
و
اپیزودهای 50 ، 3 و 34 و 58 و ... .
- باقیِ اپیزودها هم به مرزهای متنوع دیگری سَرَک میکشند که باز هم در مورد زنان هستند و راویِ رنجهای آنان. اما باقیِ اپیزودها به همهگان توجه دارند، و حتما به بخشهایی از حاشیهایها و پیرامونیان اجتماعی مربوط اند.
هر چند که هنوز هم باید به سراغ بعضی از محرومترینها و بیسخنگوترینها برود، همانان که از مرکز، همْ دوریِ جغرافیاییِ بیشتری دارند، و هم دوریِ منزلتی.
در هر یک از اپیزودهای رادیو مرز به مرزهای بینِ عمومِ مردم و آدمهای متعددی که از تجربههایشان حرف میزنند پرداخته میشود. مرزهایی که آنها حس میکنند، اما مردم حس نمیکنند و از آن رنج نمیکشند.
در موقعِ روایتِ تجربهها ممکن است هر کدام از ما حس مشترک داشته باشیم با راوی.
مثلا زنان خانهدار که بخشِ بزرگی از زنانِ جامعه را تشکیل میدهند اگر به اپیزودِ خانهدار گوش کنند، متوجه درد و مشکل مشترک میشوند و در جستجوی چاره، ممکن است با راهحلهای خلاقانهای آشنا بشوند و یا خودشان خلاقیتی دستهجمعی نشان بدهند.
نکته در اینجا است که رادیو مرز این نقش را دارد که این رنجها و این مرزها را نمیگذارد که به زیرِ فرش جارو بشوند، بلکه آنها را سعی میکند که در زیر نورِ آفتابِ روشنایی و آگاهی پخش کند تا همهگان ببینند.
پرسش، و جستجوی پاسخ از همین نقطه است که شروع میشود:
از آگاهیِ معطوف به عمل!
===========ه
- برای شنیدن: با گوگل کردن میتوان این اپیزودها را خیلی راحت گوش کرد. اما با برنامک (اَپ)های پادکست گیر (پادگیر) مثل کستباکس و گوگل پادکست بهشکل خیلی بهتری میشود آنها را شنید.
پادگیرها میتوانند کاربر را از راه کامنتهای «باهمستان» که میخوانَد کمکم با دنیای بزرگِ پادکست آشنا کنند و در ضمن خیلی هم راحتتر و تنظیمشونده هستند.
- برای سایر یادداشتها در بارهی زنان، میتوانید با کلیدواژهی زن، این کانال را جستجو کنید.
اپیزود خانه دار ، رادیو مرز
پادکستها را، بعد از شبکههایی مثل تلگرام و واتساَپ، میتوان هدیهای نو از طرفِ جهانِ دیجیتال برای آموزش بشر به حساب آورد (با همهی آسیبها و عیبهای عصبشناسیک، روانی، عاطفی، خانوادگی، اجتماعی، محیطزیستی، سیاسی، اقتصادی و .... جهانِ دیجیتال).
پادکستها در خیلی از موارد، اسمشان پیشوندِ رادیو را با خود دارد.
رادیو هستند، اما رادیوهایی آماتور، اکثرا مستقل و دو-سهنفره که صدای حاشیه هم میتوانند باشند؛ رادیوهایی که صاحبشان میتواند آدمی باشد یکلاقبا یا رند یا قلندر یا خراباتی یا مست یا دُردیکِش یا گدا یا فرزانه یا متخصص یا تکنیسین، یا ... .
خلاصه اینکه میتواند صدای یک قدرتِ انحصارگرِ نباشد، بلکه صدای بازتابگرِ بیصدایان و آدمهای عابرِ پیاده هم باشد.
و این یعنی بازتوزیعِ نسبتا برابر فرصت، چه در زمینهی بیان مطالبات یا نظرات یا آموزشِ عمومی برای امروز و فرداها!
اما برابریِ فرصت هم یعنی حسِ وجودِ عدالتِ اجتماعی. حسِ وجودِ عدالتِ اجتماعی هم یعنی حرکت متعادلِ «جزء به جزء» و آرام به سمتِ دمکراسیِ پیشرونده.
پس پادکست میتواند ابزاری باشد برای شروعِ آموزشِ عمیق، کار عمیق و بالیدنِ یک فرد یا ملت.
اما مسئولیت استفادهی درست از این ابزار و فرصت، مثل همهی ابزارهای دیگر، بهعهدهی سلامتِ نفس و سلامت روان، وجدان و هوشیاری و مهارتِ درستیسنجی و، سواد و هوشِ رسانهایِ هر کاربر است، چه تولیدکنندهی محتوا باشد یا مصرفکنندهی آن.
کاربرِ هر رسانه، مخصوصا رسانهی دیجیتال، باید دیرباور (و نه بدبین)، پرسشگر، دلیلخواه، ضد شایعهباوری و ضد شایعهپراکنی باشد.
در اینها شکی نیست!
پادکستِ رادیو مرز (تا امروز که کار کرده) در همین مسیر بوده: آگاهی و آموزش، آنهم آموزشِ طبیعی و غیرِ مستقیم:
رادیو مرز:
- اپیزود ۶۱ ، خانهدار
- اپیزود ۱۳، بچههای طلاق
- اپیزودِ ۲۶، بعد از طلاق
و
اپیزودهای 50 ، 3 و 34 و 58 و ... .
- باقیِ اپیزودها هم به مرزهای متنوع دیگری سَرَک میکشند که باز هم در مورد زنان هستند و راویِ رنجهای آنان. اما باقیِ اپیزودها به همهگان توجه دارند، و حتما به بخشهایی از حاشیهایها و پیرامونیان اجتماعی مربوط اند.
هر چند که هنوز هم باید به سراغ بعضی از محرومترینها و بیسخنگوترینها برود، همانان که از مرکز، همْ دوریِ جغرافیاییِ بیشتری دارند، و هم دوریِ منزلتی.
در هر یک از اپیزودهای رادیو مرز به مرزهای بینِ عمومِ مردم و آدمهای متعددی که از تجربههایشان حرف میزنند پرداخته میشود. مرزهایی که آنها حس میکنند، اما مردم حس نمیکنند و از آن رنج نمیکشند.
در موقعِ روایتِ تجربهها ممکن است هر کدام از ما حس مشترک داشته باشیم با راوی.
مثلا زنان خانهدار که بخشِ بزرگی از زنانِ جامعه را تشکیل میدهند اگر به اپیزودِ خانهدار گوش کنند، متوجه درد و مشکل مشترک میشوند و در جستجوی چاره، ممکن است با راهحلهای خلاقانهای آشنا بشوند و یا خودشان خلاقیتی دستهجمعی نشان بدهند.
نکته در اینجا است که رادیو مرز این نقش را دارد که این رنجها و این مرزها را نمیگذارد که به زیرِ فرش جارو بشوند، بلکه آنها را سعی میکند که در زیر نورِ آفتابِ روشنایی و آگاهی پخش کند تا همهگان ببینند.
پرسش، و جستجوی پاسخ از همین نقطه است که شروع میشود:
از آگاهیِ معطوف به عمل!
===========ه
- برای شنیدن: با گوگل کردن میتوان این اپیزودها را خیلی راحت گوش کرد. اما با برنامک (اَپ)های پادکست گیر (پادگیر) مثل کستباکس و گوگل پادکست بهشکل خیلی بهتری میشود آنها را شنید.
پادگیرها میتوانند کاربر را از راه کامنتهای «باهمستان» که میخوانَد کمکم با دنیای بزرگِ پادکست آشنا کنند و در ضمن خیلی هم راحتتر و تنظیمشونده هستند.
- برای سایر یادداشتها در بارهی زنان، میتوانید با کلیدواژهی زن، این کانال را جستجو کنید.
اپیزود خانه دار ، رادیو مرز
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
💟 روز جهانی زن الزاما روز جهانی زنانی نیست که جهان را تغییر داده اند.
روز جهانی زن می تواند روز زنانی باشد که تغییر را از جهانِ خویش آغاز کردند.
زنانی که همان دنیای کوچکِ خود را تغییر داده اند.
از همان روزی که چشم باز کردیم و دیدیم این زنان روی پاهای خودشان ایستادند و بیشتر از مردان و با درآمدی کمتر یا با هیچ درآمدی در خانه و مغازه و کارگاه و اداره و مزرعه کار کردند و میکنند.
روز جهانی زن، روزِ زنانی هم هست که حتی نمی دانند جهان یک روز را به نامشان ثبت کرده است.
روز جهانی زن، روزی است که زنان باید یاد بگیرند این گونه تعارفات مردسالارانه را پس بزنند و حقوق فردی، عرفی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود را با آستینهای بالا زدهی خود بهدست آورند.
روز جهانی زن روزی است که زنان خانهدار و زنان پوشاندهشده در خانه و زندانی در آشپزخانه، به حقوق انسانی خود بهعنوان انسانهایی برابر پی ببرند و بر پوشانده شدن اجباری خود در خانه معترض شوند.
روز جهانی زن، باید روز زنانی باشد که در پسِ پشتِ مردانِ پرآوازه در بالیدنشان نقش داشتهاند، اما تا ابد گمنام مانده اند.
دو جنسیت داریم، ماده و نر (با خصوصیات و تواناییهای جسمی، جنسی و روانی مشترک و نیز متفاوت)، اما مفهومِ زن و مرد برساختهی عرف و تاریخ و جغرافیا و مردسالاری و قدرتهای مسلط خانگی تا اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هستند. اما هیچ کدام اینها ربطی به حقوق انسانیِ این دو ندارد.
زنان خود در تداوم این وضعیت نقش موثری داشته و دارند. روز جهانی زن باید کمکی باشد به درک ضرورت بیرون زدنِ خودِ آنان از این چرخهی معیوب تکراری.
«روز زن» اینگونه مبارک باد!
بهقول عبدالله اوجالان، آزادی تمدن انسانی، به آزادی زن وابسته است.
(لطفا کلیک کنید)
#۸مارس
#روز_جهانی_زن
روز جهانی زن می تواند روز زنانی باشد که تغییر را از جهانِ خویش آغاز کردند.
زنانی که همان دنیای کوچکِ خود را تغییر داده اند.
از همان روزی که چشم باز کردیم و دیدیم این زنان روی پاهای خودشان ایستادند و بیشتر از مردان و با درآمدی کمتر یا با هیچ درآمدی در خانه و مغازه و کارگاه و اداره و مزرعه کار کردند و میکنند.
روز جهانی زن، روزِ زنانی هم هست که حتی نمی دانند جهان یک روز را به نامشان ثبت کرده است.
روز جهانی زن، روزی است که زنان باید یاد بگیرند این گونه تعارفات مردسالارانه را پس بزنند و حقوق فردی، عرفی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود را با آستینهای بالا زدهی خود بهدست آورند.
روز جهانی زن روزی است که زنان خانهدار و زنان پوشاندهشده در خانه و زندانی در آشپزخانه، به حقوق انسانی خود بهعنوان انسانهایی برابر پی ببرند و بر پوشانده شدن اجباری خود در خانه معترض شوند.
روز جهانی زن، باید روز زنانی باشد که در پسِ پشتِ مردانِ پرآوازه در بالیدنشان نقش داشتهاند، اما تا ابد گمنام مانده اند.
دو جنسیت داریم، ماده و نر (با خصوصیات و تواناییهای جسمی، جنسی و روانی مشترک و نیز متفاوت)، اما مفهومِ زن و مرد برساختهی عرف و تاریخ و جغرافیا و مردسالاری و قدرتهای مسلط خانگی تا اجتماعی و اقتصادی و سیاسی هستند. اما هیچ کدام اینها ربطی به حقوق انسانیِ این دو ندارد.
زنان خود در تداوم این وضعیت نقش موثری داشته و دارند. روز جهانی زن باید کمکی باشد به درک ضرورت بیرون زدنِ خودِ آنان از این چرخهی معیوب تکراری.
«روز زن» اینگونه مبارک باد!
بهقول عبدالله اوجالان، آزادی تمدن انسانی، به آزادی زن وابسته است.
(لطفا کلیک کنید)
#۸مارس
#روز_جهانی_زن
Forwarded from کنجِ دنج
برای من هر روز، روز زن است.
هر صبح که پای سفره زیبایِ صبحانه کنار مادرم نشستم روز زن بود.
هر بامداد که صبح بخیر همسرم را میشنوم روز زن است.
هر بار که زنی را ساز در دست یا آواز خوان روی صحنه دیدم روز زن بود.
هربار که مدالهای درخشان مسابقات علمی و ورزشی را آویخته بر گردن زنان دیدم روز زن بود.
هر بار که کتابهای خوب از زنان نویسنده را در پیشخوان کتابفروشی ها دیدم روز زن بود.
هر بار که غزلهای عاشقانه خواندم روز زن بود.
هر بار که با اخبار تجاوز داعشیان به زنان و دختران معصوم مواجه شدم روز زن بود.
هر بار که به ازدواج زیر سن قانونی اندیشیدم روز زن بود.
هر بار که به حق تحصیل زنان در افغانستان، آفریقا و ممالک عربی و... فکر کردم روز زن بود.
هر بار که تاریخ انقلابهای بزرگ را مطالعه کردم روز زن بود.
هر بار که زایش ماده ای در طبیعت را دیدم روز زن بود.
هر بار که در چرایی دستمزد کمتر زنان کارگر نسبت به مردان تأمل کردم روز زن بود.
هر بار که به دردهای طبیعی و زایمان مادرم و دیگر زنان فکر کردم روز زن بود.
هر بار که با قوانین فقهی درباره قضاوت، شهادت، سهم ارث و دیه و حق حضانت فرزند و حق ازدواج و طلاق و... مواجه شدم روز زن بود.
هر بار که نام مریم عمید، صدیقه دولت آبادی، فخرآفاق پارسا، نسرین ستوده، نرگس محمدی، شیوا نظرآهاری، گلرخ ایرایی ، آتنا دائمی و... را شنیدم روز زن بود.
این روز وقتی مبارک است که کلمهی "زن" را بی کم و کاست برابر با کلمهی "مرد" بدانیم.
#کیهان_کلهر
@khialatesarzadeh
هر صبح که پای سفره زیبایِ صبحانه کنار مادرم نشستم روز زن بود.
هر بامداد که صبح بخیر همسرم را میشنوم روز زن است.
هر بار که زنی را ساز در دست یا آواز خوان روی صحنه دیدم روز زن بود.
هربار که مدالهای درخشان مسابقات علمی و ورزشی را آویخته بر گردن زنان دیدم روز زن بود.
هر بار که کتابهای خوب از زنان نویسنده را در پیشخوان کتابفروشی ها دیدم روز زن بود.
هر بار که غزلهای عاشقانه خواندم روز زن بود.
هر بار که با اخبار تجاوز داعشیان به زنان و دختران معصوم مواجه شدم روز زن بود.
هر بار که به ازدواج زیر سن قانونی اندیشیدم روز زن بود.
هر بار که به حق تحصیل زنان در افغانستان، آفریقا و ممالک عربی و... فکر کردم روز زن بود.
هر بار که تاریخ انقلابهای بزرگ را مطالعه کردم روز زن بود.
هر بار که زایش ماده ای در طبیعت را دیدم روز زن بود.
هر بار که در چرایی دستمزد کمتر زنان کارگر نسبت به مردان تأمل کردم روز زن بود.
هر بار که به دردهای طبیعی و زایمان مادرم و دیگر زنان فکر کردم روز زن بود.
هر بار که با قوانین فقهی درباره قضاوت، شهادت، سهم ارث و دیه و حق حضانت فرزند و حق ازدواج و طلاق و... مواجه شدم روز زن بود.
هر بار که نام مریم عمید، صدیقه دولت آبادی، فخرآفاق پارسا، نسرین ستوده، نرگس محمدی، شیوا نظرآهاری، گلرخ ایرایی ، آتنا دائمی و... را شنیدم روز زن بود.
این روز وقتی مبارک است که کلمهی "زن" را بی کم و کاست برابر با کلمهی "مرد" بدانیم.
#کیهان_کلهر
@khialatesarzadeh
گاه فرست غلامعلی کشانی
💟 روز جهانی زن الزاما روز جهانی زنانی نیست که جهان را تغییر داده اند. روز جهانی زن می تواند روز زنانی باشد که تغییر را از جهانِ خویش آغاز کردند. زنانی که همان دنیای کوچکِ خود را تغییر داده اند. از همان روزی که چشم باز کردیم و دیدیم این زنان روی پاهای خودشان…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یکزن،
✳️ سرودِ جهانیِ زنان
✅ سازمانِ مللِ متحد اگر به دردِ هیچ کاری نمیخورَد، حداقل بخشِ زناناش میتواند سرودی بسازد که "تا حد ممکن" شرححالی باشد برای همهی زنانِ جهان، از هر رنگ و قوم و قبیله و دین و باور و شکلِ معاش و طبقهی اقتصادی و اجتماعی و فکری.
✅ در سال ۲۰۱۳، بیست و پنج خواننده و نوازنده از بیش از ۲۰ کشور دنیا دور هم جمع شدند تا آوایی یکتا به اسمِ " یک زن " سر دهند برای زنانِ همهی دنیا.
ویدئوی بالا محصول کار آنان در بخشِ برابریِ جنسیتی و توانمندسازیِ زنانِ این سازمان است.
ترجمه: غلامعلی کشانی
منبع:
unwomen.org/en/about-us/about-un-women/un-women-song
برای بحثهای بیشتر در همین کانال، نک: زن، زنان، خانواده، دختر، فرزند، مدرسه محوری و ...
#زن ، سرود یک زن ، یکزن
#زن ، زندگی ، آزادی
✳️ سرودِ جهانیِ زنان
✅ سازمانِ مللِ متحد اگر به دردِ هیچ کاری نمیخورَد، حداقل بخشِ زناناش میتواند سرودی بسازد که "تا حد ممکن" شرححالی باشد برای همهی زنانِ جهان، از هر رنگ و قوم و قبیله و دین و باور و شکلِ معاش و طبقهی اقتصادی و اجتماعی و فکری.
✅ در سال ۲۰۱۳، بیست و پنج خواننده و نوازنده از بیش از ۲۰ کشور دنیا دور هم جمع شدند تا آوایی یکتا به اسمِ " یک زن " سر دهند برای زنانِ همهی دنیا.
ویدئوی بالا محصول کار آنان در بخشِ برابریِ جنسیتی و توانمندسازیِ زنانِ این سازمان است.
ترجمه: غلامعلی کشانی
منبع:
unwomen.org/en/about-us/about-un-women/un-women-song
برای بحثهای بیشتر در همین کانال، نک: زن، زنان، خانواده، دختر، فرزند، مدرسه محوری و ...
#زن ، سرود یک زن ، یکزن
#زن ، زندگی ، آزادی