باز هم نامهای بینام
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
دیدار با خوزه موخیکا – از مجموعه مستند HUMAN
خوزه موخیکا عضو سابق جنبش ملی آزادسازی توپامارو از سال 2010 تا 2015 رئیس جمهور کشور اروگوئه بود. سادهزیستی وی، و اینکه حدود ۹۰ درصد حقوق ماهیانهاش را صرف امور خیریه میکرد، باعث شد لقب فقیرترین و در عینحال بخشندهترین رئیس جمهوری جهان به او داده شود.…
باز هم "نامهای بینام"
(صفحه یک از دو)
================================
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…
بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟
یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپهای ۶۰ انگار زیر لایه زردی فرو رفته بود. بچه ها به چپ و راست میرفتند. خانه شلوغ بود. زنها دم آشپزخانه جمع بودند. احمد آقا نشسته بود گوشه اطاق و جعبه فلزی سیگارش را باز می کرد که سیگاری در بیاورد و بگذارد زیر سبیلهایی که زرد شده بود از این همه سال دود. گفت پسر: گفتم چیه؟ گفت «قدر داشته هاتو بدون! راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده. آدم باید راضی باشه که خدا ازش راضی باشه». اطاق شلوغ بود و نور زرد لامپ ۶۰ رنگ می انداخت بر آن همه صدا و شلوغی و بوی غذا که آماده می شد و من دنبال تو می گشتم در اطاق بغل. سریع گفتم: «چشم احمد آقا!» و بلند شدم.
سالها بعد، همان حوالی شب یلدا کنار سواحل برمرهافن در شمال آلمان وقتی تنها قدم می زدم این حرف و آن شب یادم آمد. لوسی – سگ گلدن ریتریورم- تازه مرده بود و دیگر تمرین می کردم بی او قدم زدن را. کافه ها همه بسته بودند و کنار ساحل کسی نبود جز من و باد سرد و دریای نا آرام و این یاد. از آن شلوغی آن شب و تا این خلوتی کنار دریای تاریک، دریایی از زمان فاصله بود و همه چیز به خوابی میماند.
می دانی؟ ادبیات و فلسفه به ما یاد میدهد که ما در دیوانگی هامان تنها نیستیم و هر چند که هر انسانی داستانی منحصر به فرد و یگانه دارد و صلیب یگانه خویش را به دوش می کشد اما ما در سختترین لحظات شک و تردید و ضعفمان در پی قافله ای طولانی از پیشنیانمان می رویم.
ما اشتباهات آنان را تکرار می کنیم. سالها خودمان را فراموش میکنیم. سالها در جایی میجنگیم که جبهه جنگ ما نیست. سالها به چیزهایی اهمیت میدهیم که اهمیتی ندارند. و شاید روزی چیزهایی را یاد بگیریم که آنها یاد گرفته اند.
آن شب آن جمله احمد آقا یادم آمده بود و یاد مسخره بازیهای احمد آقا لبخندی روی لبم می نشاند. (زیباست که روزی با فکر کردن به آنان که رفته اند، رنج رفتن شان جایش را میدهد به لبخندی که خاطرهشان بر لبت میآورد…) و می دانی چه چیزی در این دنیا جالب است؟ این که غیر از یک اقلیت یک درصدی که آدمهای خیلی خیلی معروف عالم اند، ۹۹ درصد آدمها – معروف و غیر معروف – در یک بازه دویست ساله انگاره به تمامی از خاطره این زمین پاک شده اند. نسل دوم آدمهایی هم که آنها را میشناخته اند، مرده اند و دیگر هیچ کس نیست که بتواند گواهی کند که آنها، با دغدغه هایشان و عجلههاشان و خواستههاشان، هیچ وقت بر این زمین خاکی زیسته اند.
وقتی که ما برویم دیگر چه کسی احمد آقا را یادش مانده و مسخره بازیهایش را؟ عرق خوردن و دیگ نذری عاشورایش را؟ چاخان گو و لاف زن بودنش را؟ وقتی که ما هم برویم، دیگر هیچ کس نمی داند که احمد آقا یک روزی نفر اول دو همگانی در فلان شهر بوده و تو شروع کننده آن هشتگ و خبر اول تمامی سایت ها برای چند روز. مهمترین چیزها هم در خاطره زندگی به خاک سپرده می شود و مثل تمامی بناهای خالی در عمق جنگل، خزه ها و گیاهان روی خاطره آمدگان و رفتگان را می گیرد و انگار که ما هیچ وقت نبوده ایم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4417
(صفحه یک از دو)
================================
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…
بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟
یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپهای ۶۰ انگار زیر لایه زردی فرو رفته بود. بچه ها به چپ و راست میرفتند. خانه شلوغ بود. زنها دم آشپزخانه جمع بودند. احمد آقا نشسته بود گوشه اطاق و جعبه فلزی سیگارش را باز می کرد که سیگاری در بیاورد و بگذارد زیر سبیلهایی که زرد شده بود از این همه سال دود. گفت پسر: گفتم چیه؟ گفت «قدر داشته هاتو بدون! راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده. آدم باید راضی باشه که خدا ازش راضی باشه». اطاق شلوغ بود و نور زرد لامپ ۶۰ رنگ می انداخت بر آن همه صدا و شلوغی و بوی غذا که آماده می شد و من دنبال تو می گشتم در اطاق بغل. سریع گفتم: «چشم احمد آقا!» و بلند شدم.
سالها بعد، همان حوالی شب یلدا کنار سواحل برمرهافن در شمال آلمان وقتی تنها قدم می زدم این حرف و آن شب یادم آمد. لوسی – سگ گلدن ریتریورم- تازه مرده بود و دیگر تمرین می کردم بی او قدم زدن را. کافه ها همه بسته بودند و کنار ساحل کسی نبود جز من و باد سرد و دریای نا آرام و این یاد. از آن شلوغی آن شب و تا این خلوتی کنار دریای تاریک، دریایی از زمان فاصله بود و همه چیز به خوابی میماند.
می دانی؟ ادبیات و فلسفه به ما یاد میدهد که ما در دیوانگی هامان تنها نیستیم و هر چند که هر انسانی داستانی منحصر به فرد و یگانه دارد و صلیب یگانه خویش را به دوش می کشد اما ما در سختترین لحظات شک و تردید و ضعفمان در پی قافله ای طولانی از پیشنیانمان می رویم.
ما اشتباهات آنان را تکرار می کنیم. سالها خودمان را فراموش میکنیم. سالها در جایی میجنگیم که جبهه جنگ ما نیست. سالها به چیزهایی اهمیت میدهیم که اهمیتی ندارند. و شاید روزی چیزهایی را یاد بگیریم که آنها یاد گرفته اند.
آن شب آن جمله احمد آقا یادم آمده بود و یاد مسخره بازیهای احمد آقا لبخندی روی لبم می نشاند. (زیباست که روزی با فکر کردن به آنان که رفته اند، رنج رفتن شان جایش را میدهد به لبخندی که خاطرهشان بر لبت میآورد…) و می دانی چه چیزی در این دنیا جالب است؟ این که غیر از یک اقلیت یک درصدی که آدمهای خیلی خیلی معروف عالم اند، ۹۹ درصد آدمها – معروف و غیر معروف – در یک بازه دویست ساله انگاره به تمامی از خاطره این زمین پاک شده اند. نسل دوم آدمهایی هم که آنها را میشناخته اند، مرده اند و دیگر هیچ کس نیست که بتواند گواهی کند که آنها، با دغدغه هایشان و عجلههاشان و خواستههاشان، هیچ وقت بر این زمین خاکی زیسته اند.
وقتی که ما برویم دیگر چه کسی احمد آقا را یادش مانده و مسخره بازیهایش را؟ عرق خوردن و دیگ نذری عاشورایش را؟ چاخان گو و لاف زن بودنش را؟ وقتی که ما هم برویم، دیگر هیچ کس نمی داند که احمد آقا یک روزی نفر اول دو همگانی در فلان شهر بوده و تو شروع کننده آن هشتگ و خبر اول تمامی سایت ها برای چند روز. مهمترین چیزها هم در خاطره زندگی به خاک سپرده می شود و مثل تمامی بناهای خالی در عمق جنگل، خزه ها و گیاهان روی خاطره آمدگان و رفتگان را می گیرد و انگار که ما هیچ وقت نبوده ایم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4417
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
باز هم نامهای بینام
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
باز هم "نامهای بینام"
(صفحه دو از دو)
================================
مهمترین آن چیزها که ما زندگیمان و عمرمان را برایش می دهیم نیز به زودی بی ارزش خواهند بود. امور و باورها و آدمها، همه چیز تغییر میکند… و رفیق! فکر می کنم باید یک جایی یک چیزی باشد که زندگی احمد آقا را بنویسد. یک دستی باید باشد که حواسش به او بوده باشد و یک جایی نوشته باشند که احمد آقا زیرک با سبیلهای از سیگار زرد شده راز هستی را کشف کرده و برایش یک ستاره بزنیم که به این بچه گفته :«راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده»…
خیلی سال گذشت تا معنی Amor Fati در لاتین را بفهمم. که سرنوشتت را دوست داشته باش. سرنوشتت را عاشق باش! و می دانی؟ فرق سرنوشت با فیلمهای سینمایی این است که سرنوشت بعضی وقتها بیشتر از طول فیلم طول می کشد. نه نود دقیقه. هفتاد سال. پنجاه سال. ده سال. ده سالی که مادرجون منتظر بود که بدن دایی از شرق دجله برگردد. یا هشت سالی که تو مجبور بودی بروی سر آن کار مسخره. یا من آن شرایط را تحمل کنم. یا ۱۲ سالی که آقای خوزه موخیکا در زندان انفرادی گذارند و شکنجه شد و تنهایی دیوانه ش کرد و بیرون آمد و شد رییس جمهور همان کشوری که ۱۲ سال شکنجه ش کرده بود (و از آن دوازده سال حالا فیلم A Twelve-Year Night – La noche de ۱۲ años را ساخته اند.)
این آقای خوزه موخیکا که آدم خنده دار بد لباسی است و سالها با یک فولکس قدیمی می رفت به دفتر ریاست جمهوری ش، یک جایی یک حرفهایی زده است که برایت می فرستم. اما وسطش یک چیزی میگوید که شاید تنها او اجازه داشته باشد بگوید و من – با این که هنوز نمی فهممش- گاهی به آن فکر میکنم. او که در ضمن به هیچ ماورا الطبیعه ای هم معتقد نیست یک جایی وسط ویدئو می گوید: « این که تو همیشه می تونی بلند شی… این که همیشه می ارزه که تا وقتی که زنده ای از صفر شروع کنی، چه یه بار و چه هزار بار … این بزرگترین درس زندگیه… تلخیی که من تو زندگی چشیدم هیچ وقت خوب نمیشه…هیچ کس نمی تونه برش گردونه… اما تو یاد می گیری که زخمات رو مرهم بذاری و راه بیافتی… من هفت سال رو حتی بدون یه دونه کتاب گذروندم و این چیزیه که کشف کردم: این که یا تو خوشحالی با هر چی که داری چه کم و چه زیاد چون خوشحالی رو تو درونت داری یا به هیچ جا نمی رسی…»
رفیق جان. تو بهتر می دانی که من سالها خیلی جاها دنبال خوشحالی دویده ام و هیچ وقت آدم خوشحالی نبوده ام و این را نمی فهمم. راضی بودن در روزگار آسایش ساده است اما می دانم که راضی بودن به زندان برای زندانی مرگ ست. می دانم که راضی بودن به فرزند نداشتن برای اویی که در امید داشتن فرزند است تسلیم به بی آرزویی ست. می دانم که مرگ است قبول رفتن عزیزی که دیگر هیچ وقت نیست و در تمامی اینها جایی، چیزی درون وجودت از حرکت می ایستد و هیچگاه هیچ کس به تمامی نمی فهمد که بر تو چه گذشته. در حسرت آرزویی زیستن و به آن نرسیدن مردن است. چیزی را با تمام وجود خواستن و آن آرزو را در دل کشتن مرگ است و شاید جز این مرگ راهی نباشد. پیشتر همین را برایت نوشته ام و شاید تنها راه به سوی بی آرزویی گذشتن از دروازه های همین مرگ در خویشتن است. همین موتوا قبل ان تموتوا. همین نیایش فرانچسکوی قدیس که «با مردن است که به زندگی بر انگیخته می شویم.»
[چه با دادن است که میگیریم،
با فراموشیِ خویشتن است که خویشتن را باز مییابیم،
با بخشودن است که بخشایش بهکف میآوریم،
با مرض است که بهزندگی برانگیخته میشویم.]
شاید فرزانگی در این اعتراف ست که ما از فهم درد دیگری تا وقتی که آن را شخصا تجربه نکنیم عاجزیم. ما نمی فهمیم که یک شب زندان انفرادی و یک سالش چیست و با تمام اینها، فکر میکنم که خوزه موخیکا (که دوازده سالش را تجربه کرده بود) و احمد آقا زیرک شاید یک چیزی از راز هستی را فهمیده بودند…
باقی بقایت
آرش.
گوشه ای از کلام و عملِ موخیکا:
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای نیایش فرانچسکوی قدیس (سن فرانسیس) نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/2464
"نامهای بی نام" قبلی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4401
(صفحه دو از دو)
================================
مهمترین آن چیزها که ما زندگیمان و عمرمان را برایش می دهیم نیز به زودی بی ارزش خواهند بود. امور و باورها و آدمها، همه چیز تغییر میکند… و رفیق! فکر می کنم باید یک جایی یک چیزی باشد که زندگی احمد آقا را بنویسد. یک دستی باید باشد که حواسش به او بوده باشد و یک جایی نوشته باشند که احمد آقا زیرک با سبیلهای از سیگار زرد شده راز هستی را کشف کرده و برایش یک ستاره بزنیم که به این بچه گفته :«راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده»…
خیلی سال گذشت تا معنی Amor Fati در لاتین را بفهمم. که سرنوشتت را دوست داشته باش. سرنوشتت را عاشق باش! و می دانی؟ فرق سرنوشت با فیلمهای سینمایی این است که سرنوشت بعضی وقتها بیشتر از طول فیلم طول می کشد. نه نود دقیقه. هفتاد سال. پنجاه سال. ده سال. ده سالی که مادرجون منتظر بود که بدن دایی از شرق دجله برگردد. یا هشت سالی که تو مجبور بودی بروی سر آن کار مسخره. یا من آن شرایط را تحمل کنم. یا ۱۲ سالی که آقای خوزه موخیکا در زندان انفرادی گذارند و شکنجه شد و تنهایی دیوانه ش کرد و بیرون آمد و شد رییس جمهور همان کشوری که ۱۲ سال شکنجه ش کرده بود (و از آن دوازده سال حالا فیلم A Twelve-Year Night – La noche de ۱۲ años را ساخته اند.)
این آقای خوزه موخیکا که آدم خنده دار بد لباسی است و سالها با یک فولکس قدیمی می رفت به دفتر ریاست جمهوری ش، یک جایی یک حرفهایی زده است که برایت می فرستم. اما وسطش یک چیزی میگوید که شاید تنها او اجازه داشته باشد بگوید و من – با این که هنوز نمی فهممش- گاهی به آن فکر میکنم. او که در ضمن به هیچ ماورا الطبیعه ای هم معتقد نیست یک جایی وسط ویدئو می گوید: « این که تو همیشه می تونی بلند شی… این که همیشه می ارزه که تا وقتی که زنده ای از صفر شروع کنی، چه یه بار و چه هزار بار … این بزرگترین درس زندگیه… تلخیی که من تو زندگی چشیدم هیچ وقت خوب نمیشه…هیچ کس نمی تونه برش گردونه… اما تو یاد می گیری که زخمات رو مرهم بذاری و راه بیافتی… من هفت سال رو حتی بدون یه دونه کتاب گذروندم و این چیزیه که کشف کردم: این که یا تو خوشحالی با هر چی که داری چه کم و چه زیاد چون خوشحالی رو تو درونت داری یا به هیچ جا نمی رسی…»
رفیق جان. تو بهتر می دانی که من سالها خیلی جاها دنبال خوشحالی دویده ام و هیچ وقت آدم خوشحالی نبوده ام و این را نمی فهمم. راضی بودن در روزگار آسایش ساده است اما می دانم که راضی بودن به زندان برای زندانی مرگ ست. می دانم که راضی بودن به فرزند نداشتن برای اویی که در امید داشتن فرزند است تسلیم به بی آرزویی ست. می دانم که مرگ است قبول رفتن عزیزی که دیگر هیچ وقت نیست و در تمامی اینها جایی، چیزی درون وجودت از حرکت می ایستد و هیچگاه هیچ کس به تمامی نمی فهمد که بر تو چه گذشته. در حسرت آرزویی زیستن و به آن نرسیدن مردن است. چیزی را با تمام وجود خواستن و آن آرزو را در دل کشتن مرگ است و شاید جز این مرگ راهی نباشد. پیشتر همین را برایت نوشته ام و شاید تنها راه به سوی بی آرزویی گذشتن از دروازه های همین مرگ در خویشتن است. همین موتوا قبل ان تموتوا. همین نیایش فرانچسکوی قدیس که «با مردن است که به زندگی بر انگیخته می شویم.»
[چه با دادن است که میگیریم،
با فراموشیِ خویشتن است که خویشتن را باز مییابیم،
با بخشودن است که بخشایش بهکف میآوریم،
با مرض است که بهزندگی برانگیخته میشویم.]
شاید فرزانگی در این اعتراف ست که ما از فهم درد دیگری تا وقتی که آن را شخصا تجربه نکنیم عاجزیم. ما نمی فهمیم که یک شب زندان انفرادی و یک سالش چیست و با تمام اینها، فکر میکنم که خوزه موخیکا (که دوازده سالش را تجربه کرده بود) و احمد آقا زیرک شاید یک چیزی از راز هستی را فهمیده بودند…
باقی بقایت
آرش.
گوشه ای از کلام و عملِ موخیکا:
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای نیایش فرانچسکوی قدیس (سن فرانسیس) نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/2464
"نامهای بی نام" قبلی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4401
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
دیدار با خوزه موخیکا – از مجموعه مستند HUMAN
خوزه موخیکا عضو سابق جنبش ملی آزادسازی توپامارو از سال 2010 تا 2015 رئیس جمهور کشور اروگوئه بود. سادهزیستی وی، و اینکه حدود ۹۰ درصد حقوق ماهیانهاش را صرف امور خیریه میکرد، باعث شد لقب فقیرترین و در عینحال بخشندهترین رئیس جمهوری جهان به او داده شود.…
کلامی با شما خواننده ی گرامی،
==========================================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 4400 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند:
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل و مشکلاتِ ملموس و مکرر و اصلاحپذیرِ روزمره ی همگانی بوده؛ و نه امور و مشکلاتی که تغییرشان در دستِ ما نیست و حرف زدن از آنها کمکم به اعتیادی رخوتزا تبدیل میشود.
و همینطور در اصولی دیگر.
این نگارنده، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
درست است که آوار فلاکتهای متنوع در این روزها، کمرِ همهی مردم را خم کردهاست، حتی آنانی را که تابهحال به هر دلیلی متوجه مشکلات بزرگِ عمومی و فردی نبودهاند.
اما خیلی از مطالب چه خبری و چه غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه یا خبرهایی است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا عیناً بازفرست میکنیم، و میدانیم دانستنِ آنها تغییری در رفتار و اعمال امروز و فردایمان ندارند.
در واقع این مطالب، در ارزیابی با ملاکِ "حکمتِ به من چه؟" معلوم میشود که عملا در تغییرِ رفتارِ ما تاثیری ایجاد نمیکنند، یعنی به زندگیِ ما ارتباطی ندارند و فقط پرکنندهی خلاءها هستند یا اگر ربط دارند، ما نه آستینی برای تغییرشان بالا میزنیم و در بعضی موارد، اصلا در توانمان نیست که آستینی بالا بزنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم؛ و بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که سالها و روزها پیش در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و بعد از دقایقی پشتِگوش انداختهایم.
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند، همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول چند سال لازم میدیده منتشر شوند، با کلیککردن روی آدرس زیر میتوانند بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند، و بیشتر بکاوند، با عملِ خود تکمیل کنند و بهدیگران هم خبر بدهند.
گاه فرست را می توانید به ده نفر از نزدیکان هم معرفی کنید.
فهرست دسترسی به مطالب گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4422
==========================================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 4400 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند:
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل و مشکلاتِ ملموس و مکرر و اصلاحپذیرِ روزمره ی همگانی بوده؛ و نه امور و مشکلاتی که تغییرشان در دستِ ما نیست و حرف زدن از آنها کمکم به اعتیادی رخوتزا تبدیل میشود.
و همینطور در اصولی دیگر.
این نگارنده، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
درست است که آوار فلاکتهای متنوع در این روزها، کمرِ همهی مردم را خم کردهاست، حتی آنانی را که تابهحال به هر دلیلی متوجه مشکلات بزرگِ عمومی و فردی نبودهاند.
اما خیلی از مطالب چه خبری و چه غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه یا خبرهایی است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا عیناً بازفرست میکنیم، و میدانیم دانستنِ آنها تغییری در رفتار و اعمال امروز و فردایمان ندارند.
در واقع این مطالب، در ارزیابی با ملاکِ "حکمتِ به من چه؟" معلوم میشود که عملا در تغییرِ رفتارِ ما تاثیری ایجاد نمیکنند، یعنی به زندگیِ ما ارتباطی ندارند و فقط پرکنندهی خلاءها هستند یا اگر ربط دارند، ما نه آستینی برای تغییرشان بالا میزنیم و در بعضی موارد، اصلا در توانمان نیست که آستینی بالا بزنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم؛ و بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که سالها و روزها پیش در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و بعد از دقایقی پشتِگوش انداختهایم.
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند، همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول چند سال لازم میدیده منتشر شوند، با کلیککردن روی آدرس زیر میتوانند بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند، و بیشتر بکاوند، با عملِ خود تکمیل کنند و بهدیگران هم خبر بدهند.
گاه فرست را می توانید به ده نفر از نزدیکان هم معرفی کنید.
فهرست دسترسی به مطالب گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4422
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
t.me/gahferestghkeshani/25
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800…
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800…
t.me/gahferestghkeshani/25
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800
T.me/gahferestghkeshani/900
T.me/gahferestghkeshani/1000
T.me/gahferestghkeshani/1100
T.me/gahferestghkeshani/1200
T.me/gahferestghkeshani/1300
T.me/gahferestghkeshani/1400
T.me/gahferestghkeshani/1500
T.me/gahferestghkeshani/1600
T.me/gahferestghkeshani/1700
T.me/gahferestghkeshani/1800
T.me/gahferestghkeshani/1900
T.me/gahferestghkeshani/2074
T.me/gahferestghkeshani/2100
T.me/gahferestghkeshani/2200
T.me/gahferestghkeshani/2300
T.me/gahferestghkeshani/2400
T.me/gahferestghkeshani/2502
T.me/gahferestghkeshani/2600
T.me/gahferestghkeshani/2700
T.me/gahferestghkeshani/2800
T.me/gahferestghkeshani/2900
T.me/gahferestghkeshani/3000
T.me/gahferestghkeshani/3100
T.me/gahferestghkeshani/3200
T.me/gahferestghkeshani/3300
T.me/gahferestghkeshani/3400
T.me/gahferestghkeshani/3532
T.me/gahferestghkeshani/3600
T.me/gahferestghkeshani/3700
T.me/gahferestghkeshani/3800
T.me/gahferestghkeshani/3900
T.me/gahferestghkeshani/4000
T.me/gahferestghkeshani/4100
T.me/gahferestghkeshani/4200
t.me/GahFerestGhKeshani/4300
t.me/GahFerestGhKeshani/4400
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800
T.me/gahferestghkeshani/900
T.me/gahferestghkeshani/1000
T.me/gahferestghkeshani/1100
T.me/gahferestghkeshani/1200
T.me/gahferestghkeshani/1300
T.me/gahferestghkeshani/1400
T.me/gahferestghkeshani/1500
T.me/gahferestghkeshani/1600
T.me/gahferestghkeshani/1700
T.me/gahferestghkeshani/1800
T.me/gahferestghkeshani/1900
T.me/gahferestghkeshani/2074
T.me/gahferestghkeshani/2100
T.me/gahferestghkeshani/2200
T.me/gahferestghkeshani/2300
T.me/gahferestghkeshani/2400
T.me/gahferestghkeshani/2502
T.me/gahferestghkeshani/2600
T.me/gahferestghkeshani/2700
T.me/gahferestghkeshani/2800
T.me/gahferestghkeshani/2900
T.me/gahferestghkeshani/3000
T.me/gahferestghkeshani/3100
T.me/gahferestghkeshani/3200
T.me/gahferestghkeshani/3300
T.me/gahferestghkeshani/3400
T.me/gahferestghkeshani/3532
T.me/gahferestghkeshani/3600
T.me/gahferestghkeshani/3700
T.me/gahferestghkeshani/3800
T.me/gahferestghkeshani/3900
T.me/gahferestghkeshani/4000
T.me/gahferestghkeshani/4100
T.me/gahferestghkeshani/4200
t.me/GahFerestGhKeshani/4300
t.me/GahFerestGhKeshani/4400
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
وظایف روشنفکر
در شرایط خاص این وظایف بالقوه ، وظیفه ی ِ بالفعل می شود .
تقریر حقیقت ( راستگویی ). از مصادیق التزام به وعده ها ( نخستین وظیفه گذشته نگر )
( چرا گذشته نگر است ؟ زیرا ، راستگویی ، بر مبنای آن اصولی است که…
در شرایط خاص این وظایف بالقوه ، وظیفه ی ِ بالفعل می شود .
تقریر حقیقت ( راستگویی ). از مصادیق التزام به وعده ها ( نخستین وظیفه گذشته نگر )
( چرا گذشته نگر است ؟ زیرا ، راستگویی ، بر مبنای آن اصولی است که…
Forwarded from هزار خط ناتمام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مونتنی؛ دربارهٔ عزت نفس - آلن دوباتن
قسمت چهارم از مجموعهٔ «فلسفه؛ راهنمای شادکامی»
#مدرسه_زندگی، #فلسفه، #مونتنی، #عزت_نفس، #بدن، #هوش، #فرهنگ
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
قسمت چهارم از مجموعهٔ «فلسفه؛ راهنمای شادکامی»
#مدرسه_زندگی، #فلسفه، #مونتنی، #عزت_نفس، #بدن، #هوش، #فرهنگ
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
Forwarded from وبسایت فرهنگی صدانت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎥 جماعتِ هدفمند
👤 بیانکا هِیمینگ
تد - زیرنویس فارسی
#روابط_عمیق #همدلی
🔸مترجم: عرفان کشانی
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🌾 @Sedanet
👤 بیانکا هِیمینگ
تد - زیرنویس فارسی
#روابط_عمیق #همدلی
🔸مترجم: عرفان کشانی
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🌾 @Sedanet
یک وجه تشابه دینِ نهادینه و حزب، از زبانِ سیمون وی
================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتاب "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتاب "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
یک وجه تشابه دینِ نهادینه و حزب، از زبانِ سیمون وی
==================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
==================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4429
یک وجه تشابه دینِ نهادینه و حزب، از زبانِ سیمون وی
=======================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند (البته بهجز ادیان سادهی قبائل بومی و نیز گروه دینیِ کواِیکرها (Quakers) و هر ایدئولوژی و دینی که بدون دسنگاه و نهادِ دینی باشد و مفهومی به نام تبلیغ و به اعتقاد و دینِ خود درآوردن دیگران را نداشته باشد و یا آن را بیاهمیت بداند.).
شدتِ شعف و شادیِ بیشترِ اهل تدیّن از دیدنِ "نو دینان" تقریبا برای همه شناخته شده است. یک گزارش عینی میتواند این ادعا را ملموس تر کند:
جوانی ایرانی در سالِ ۱۳۷۰ برای کارگری به ژاپن رفته بوده. تلاش میکند تا با مردم عادی ارتباط و دوستی پیدا کند و از این راه، کاری مناسبتر و موقعیتی بهتر برای آموزش زبان پیدا کند. تا اینکه با دختر خانمی برخورد میکند، دختر خانمی امروزی و دانشجوی سال چهارم زبان فرانسه. ایشان در تماسهای تلفنی چندین بار به انگلیسیِ شکسته بسته میگوید که در جِرچ با شما دیدار میکنم. جوان میپذیرد اما نمیداند جرچ کجاست. منظور همان کلیسا بوده اما با اشکال در تلفظ.
دختر خانم نمیگوید چرا در جرچ و نه در محله یا در خانهی والدیناش. قرار بر روز یکشنبهای میشود. دم ایستگاه مترو، میبیند که ایشان همراه با مادر محترم، با سر و وضعی مرتب و رسمی منتظر او هستند. چند تا قطار عوض میکنند و به مقصدی دور میرسند. کوچه به کوچه، تا به بازار و خیابانی میرسند. او هیچ خبری ندارد که به کجا میروند.
به ساختمانی با معماری متفاوت میرسند، با حیاطی کوچک. اما با تعدادی آقا با لباسِ رسمی شبیه کشیشانِ پروتستان که در ایوان ورودی ایستاده اند تا خوشامد بگویند. یکی از آنان به زبان فارسی خوشامد میگوید. جوان باورش نمیشود. به سالنی کوچک میروند. دورِ میز دراز جلسه مینشینند. سر بلند میکند و میبیند که دو آشنای اتفاقی ایرانی اش که یکی دو ماه پیش با آنان برخورد کرده بود، کنار میز نشسته اند. چند نفر کشیش و مومن ژاپنی دیگر هم نشسته اند. مراسم شروع میشود. به زبان ژاپنیِ فصیح که هر سهشان یک کلمه از آنها را نمیفهمند و نشنیده اند. در آخرِ بخشی از مراسم کشیشِ فارسی دان بلند میشود و میگوید: امروز شما موفق شده اید به ملکوت الهی وارد شوید. در تمام مدت هر سه زیرچشمی به هم نگاه میکنند و در حال ترکیدن از خنده اند، اما به زور جلوی خود را گرفتهاند. فرصت میکنند که با هم چند کلمه به فارسی رد و بدل کنند. ایرانیها به او میگویند: "کمی صبر کن. هنوز اصل ماجرا را ندیدهای."
مراسم ادامه دارد. در پایان دو نفر از مومنین در چپ و راست، با تشریفاتی رسمی او را به اتاقی میبرد. لباساش را در میآورند و با حوله میپوشانند. به حیاط میبرند. از آسمان برف سنگینی میبارد. به حوضی مرتقع میرسند. او را از پله ها بالا میبرند. کشیشِ بزرگ بالا میآید و حولهی تنه را کنار میگذارد. سر او را از پشت میگیرد و تا کمر در آب یخ فرو میبرد، نگه میدارد و وِرد میخواند. سه بار این کار را تکرار میکند تا از فرو رفتنِ میخِ دیناش در جان او کاملا مطمئن شود. حالا خشکاش میکنند. لباس میپوشد. بلافاصله همراهیاش میکنند تا همان ایوان جلویی. دوست ژاپنی در کنار مادر، در حالی که لبخندی تمام صورتاش را پوشانده، به محصول تلاشهایش نگاه میکند که به ملکوتِ الهی واردش کرده. با خوشحالی به جماعت کشیشان نگاه میکند و انتظار تبریک شنیدن از پدران روحانی را دارد که با نگاهشان به دستاورد او نمره بدهند.
کشیشِ فارسی دان هر سه ایرانی را با دست برکت میدهد. ایرانیها هیچ حرفی برای گفتن ندارند. کشیش از دختر خانم تشکر میکند. مادر با نهایتِ خوشحالی و با حسِ غرور از داشتن چنین دختر شکارچیِ مومنی، کیفاش را باز میکند و اسکناسهایی در میآورد و به زور به تازه مومنین میدهد و به آنان حالی میکند که "برای بلیتِ قطار برگشت". داستان تمام میشود و به این ترتیب کنتورِ ایثارهای دختر خانم، در عرضِ یک ساعت، یک شمارهی دیگر میاندازد، و کنتور خدا و کیهان و کائنات و عرش و ملکوتِ الهی و کلیسا و کشیش و مومنینِ این کلیسا در جهان، سه شماره!
=======================================
سیمون وی، متفکر، فیلسوف، عارف و کنشگرِ سیاسیِ نامدار در جایی از کتابِ "برچیدن همهی احزاب" (با مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان و ترجمهی غلامعلی کشانی ) از سه ویژگیِ احزاب میگوید. سومینشان این است:
"گسترش و رشد نامحدود حزبی، اولین و غاییترین هدفِ هر حزب است."
این ادعا نه تنها در بارهی همهی احزاب صدق میکند، بلکه در بارهی همهی ادیان بزرگ و ایدئولوژیهای پیشرونده هم صادق است، چرا که هر دو طبعا داعیهی بهزیستیِ اجتماع بشر را در همهی جهان دارند و لذا به تبلیغ معتقدند (البته بهجز ادیان سادهی قبائل بومی و نیز گروه دینیِ کواِیکرها (Quakers) و هر ایدئولوژی و دینی که بدون دسنگاه و نهادِ دینی باشد و مفهومی به نام تبلیغ و به اعتقاد و دینِ خود درآوردن دیگران را نداشته باشد و یا آن را بیاهمیت بداند.).
شدتِ شعف و شادیِ بیشترِ اهل تدیّن از دیدنِ "نو دینان" تقریبا برای همه شناخته شده است. یک گزارش عینی میتواند این ادعا را ملموس تر کند:
جوانی ایرانی در سالِ ۱۳۷۰ برای کارگری به ژاپن رفته بوده. تلاش میکند تا با مردم عادی ارتباط و دوستی پیدا کند و از این راه، کاری مناسبتر و موقعیتی بهتر برای آموزش زبان پیدا کند. تا اینکه با دختر خانمی برخورد میکند، دختر خانمی امروزی و دانشجوی سال چهارم زبان فرانسه. ایشان در تماسهای تلفنی چندین بار به انگلیسیِ شکسته بسته میگوید که در جِرچ با شما دیدار میکنم. جوان میپذیرد اما نمیداند جرچ کجاست. منظور همان کلیسا بوده اما با اشکال در تلفظ.
دختر خانم نمیگوید چرا در جرچ و نه در محله یا در خانهی والدیناش. قرار بر روز یکشنبهای میشود. دم ایستگاه مترو، میبیند که ایشان همراه با مادر محترم، با سر و وضعی مرتب و رسمی منتظر او هستند. چند تا قطار عوض میکنند و به مقصدی دور میرسند. کوچه به کوچه، تا به بازار و خیابانی میرسند. او هیچ خبری ندارد که به کجا میروند.
به ساختمانی با معماری متفاوت میرسند، با حیاطی کوچک. اما با تعدادی آقا با لباسِ رسمی شبیه کشیشانِ پروتستان که در ایوان ورودی ایستاده اند تا خوشامد بگویند. یکی از آنان به زبان فارسی خوشامد میگوید. جوان باورش نمیشود. به سالنی کوچک میروند. دورِ میز دراز جلسه مینشینند. سر بلند میکند و میبیند که دو آشنای اتفاقی ایرانی اش که یکی دو ماه پیش با آنان برخورد کرده بود، کنار میز نشسته اند. چند نفر کشیش و مومن ژاپنی دیگر هم نشسته اند. مراسم شروع میشود. به زبان ژاپنیِ فصیح که هر سهشان یک کلمه از آنها را نمیفهمند و نشنیده اند. در آخرِ بخشی از مراسم کشیشِ فارسی دان بلند میشود و میگوید: امروز شما موفق شده اید به ملکوت الهی وارد شوید. در تمام مدت هر سه زیرچشمی به هم نگاه میکنند و در حال ترکیدن از خنده اند، اما به زور جلوی خود را گرفتهاند. فرصت میکنند که با هم چند کلمه به فارسی رد و بدل کنند. ایرانیها به او میگویند: "کمی صبر کن. هنوز اصل ماجرا را ندیدهای."
مراسم ادامه دارد. در پایان دو نفر از مومنین در چپ و راست، با تشریفاتی رسمی او را به اتاقی میبرد. لباساش را در میآورند و با حوله میپوشانند. به حیاط میبرند. از آسمان برف سنگینی میبارد. به حوضی مرتقع میرسند. او را از پله ها بالا میبرند. کشیشِ بزرگ بالا میآید و حولهی تنه را کنار میگذارد. سر او را از پشت میگیرد و تا کمر در آب یخ فرو میبرد، نگه میدارد و وِرد میخواند. سه بار این کار را تکرار میکند تا از فرو رفتنِ میخِ دیناش در جان او کاملا مطمئن شود. حالا خشکاش میکنند. لباس میپوشد. بلافاصله همراهیاش میکنند تا همان ایوان جلویی. دوست ژاپنی در کنار مادر، در حالی که لبخندی تمام صورتاش را پوشانده، به محصول تلاشهایش نگاه میکند که به ملکوتِ الهی واردش کرده. با خوشحالی به جماعت کشیشان نگاه میکند و انتظار تبریک شنیدن از پدران روحانی را دارد که با نگاهشان به دستاورد او نمره بدهند.
کشیشِ فارسی دان هر سه ایرانی را با دست برکت میدهد. ایرانیها هیچ حرفی برای گفتن ندارند. کشیش از دختر خانم تشکر میکند. مادر با نهایتِ خوشحالی و با حسِ غرور از داشتن چنین دختر شکارچیِ مومنی، کیفاش را باز میکند و اسکناسهایی در میآورد و به زور به تازه مومنین میدهد و به آنان حالی میکند که "برای بلیتِ قطار برگشت". داستان تمام میشود و به این ترتیب کنتورِ ایثارهای دختر خانم، در عرضِ یک ساعت، یک شمارهی دیگر میاندازد، و کنتور خدا و کیهان و کائنات و عرش و ملکوتِ الهی و کلیسا و کشیش و مومنینِ این کلیسا در جهان، سه شماره!
some political terms.pdf
399 KB
چند واژهی اندیشهی سیاسی برای تامل و اندیشیدنِ همیشگی
===================
کانال گاهفرست سیاسی نیست، سیاسی بهمعنای پرداختن به اخبارِ روز و حتی بیشتر از آن، یعنی بحث و بررسیِ این یا آن رخدادِ سیاسیِ محلی یا منطقهای یا ملی یا جهانی. و باز هم بیشتر از آن، سیاسی نیست به معنای گلایه و شکایت و شدیدتر از آن نقزدنِ بیهوده برای این یا آن رخدادِ سیاسی یا بر علیهِ یک مقامِ سیاسی.
اما این کانال در کنار پرداختن به پیشپا افتاده ترین امور زندگیِ فردی و خانوادگی و اجتماعی تا پیچیدهترینشان، بهشدت سیاسی هم هست. سیاسی به معنای پرداختن به راهبردهای زندگیِ اجتماعی، و مدیریت جمعی و گردانندگی امور کلانِ جامعه، اما بهشکل بحث ها یا آموزشهای دیر بازده ای که حتما به نهادینهشدن هم نیازمنداند.
بر همین اساس، بد نیست چند اصطلاح سیاسی را بهخوبی فهم و درک کنیم (تقریبا همگی به نقل از ویکیپدیا):
حامیپروری،
شایستهسالاری،
دزدسالاری،
گروههسالاری،
فساد،
خویشاوند گماری،
تمامیتخواهی
نک: فایل پی دی افِ بالا👆
===================
کانال گاهفرست سیاسی نیست، سیاسی بهمعنای پرداختن به اخبارِ روز و حتی بیشتر از آن، یعنی بحث و بررسیِ این یا آن رخدادِ سیاسیِ محلی یا منطقهای یا ملی یا جهانی. و باز هم بیشتر از آن، سیاسی نیست به معنای گلایه و شکایت و شدیدتر از آن نقزدنِ بیهوده برای این یا آن رخدادِ سیاسی یا بر علیهِ یک مقامِ سیاسی.
اما این کانال در کنار پرداختن به پیشپا افتاده ترین امور زندگیِ فردی و خانوادگی و اجتماعی تا پیچیدهترینشان، بهشدت سیاسی هم هست. سیاسی به معنای پرداختن به راهبردهای زندگیِ اجتماعی، و مدیریت جمعی و گردانندگی امور کلانِ جامعه، اما بهشکل بحث ها یا آموزشهای دیر بازده ای که حتما به نهادینهشدن هم نیازمنداند.
بر همین اساس، بد نیست چند اصطلاح سیاسی را بهخوبی فهم و درک کنیم (تقریبا همگی به نقل از ویکیپدیا):
حامیپروری،
شایستهسالاری،
دزدسالاری،
گروههسالاری،
فساد،
خویشاوند گماری،
تمامیتخواهی
نک: فایل پی دی افِ بالا👆
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
Hajjarian-StateGangsterism.pdf
560.1 KB
خویشاوند پروری، دزدسالاری، و دولت گانگستری؛
سعید حجاریان، 3 مرداد 97، اعتماد ملی.
آپاراتچیک چیست؟ نامِن کلاتورا و هپتارکی کدام اند؟
t.me/GahFerestGhKeshani
سعید حجاریان، 3 مرداد 97، اعتماد ملی.
آپاراتچیک چیست؟ نامِن کلاتورا و هپتارکی کدام اند؟
t.me/GahFerestGhKeshani
زنانِ زیبا
شبیه پرنسسهای دیزنیلند و باربی نیستند، شبیه واقعیتاند.
شبیه زنی که گاهی دستهای خیساش را با دامناش پاک میکند،
و اشکهایش را با سر آستیناش،
نه حتما چشمان آبی دارند، نه ناخنهایشان همیشه لاک زده،
نگران پاکشدن روژِ لبهایشان هم نیستند،
زنانِ زیبا، زنانی هستند که خود را باور دارند و
میدانند که اگر تصمیم بگیرند، قادر به انجام هستند."
(منسوب به بانو تهمینهی میلانی، فیلمسازِ مطرح، فارغ از نقدِ کار و شخصِ ایشان)
==========
مادر بزرگِ زیبا در کنار "نتیجه"های خود، در کارِ بافتنِ سبد است، آنهم با چه مهارت و آرامش و تمرکزی! نوه به او گفته شما بباف، من دانهای ۱۵ تومن میفروشم (۲۵ بهمن ۱۳۹۸، کهنوج)
مادر بزرگ اگر در شهر بزرگ بود، الان چه کاری از دستاش میآمد؟
مادر بزرگ در ضمنِ کارِ معنا دار و سرافرازانه، در روز با چند عابرِ غریبه برخورد میکند؟
مادر بزرگِ شهری برای دیدن فرزندان یا رفتن به سرِ کار، باید از کنارِ چند هزار عابر ناشناس عبور کند، ویروس بگیرد و ویروس بدهد، اخم ببیند و تَخْم کند، درد ببیند و کاری نتواند بکند؟
=============
بیتفاوت نمانیم، این مطلب و کانال را معرفی کنیم!
شبیه پرنسسهای دیزنیلند و باربی نیستند، شبیه واقعیتاند.
شبیه زنی که گاهی دستهای خیساش را با دامناش پاک میکند،
و اشکهایش را با سر آستیناش،
نه حتما چشمان آبی دارند، نه ناخنهایشان همیشه لاک زده،
نگران پاکشدن روژِ لبهایشان هم نیستند،
زنانِ زیبا، زنانی هستند که خود را باور دارند و
میدانند که اگر تصمیم بگیرند، قادر به انجام هستند."
(منسوب به بانو تهمینهی میلانی، فیلمسازِ مطرح، فارغ از نقدِ کار و شخصِ ایشان)
==========
مادر بزرگِ زیبا در کنار "نتیجه"های خود، در کارِ بافتنِ سبد است، آنهم با چه مهارت و آرامش و تمرکزی! نوه به او گفته شما بباف، من دانهای ۱۵ تومن میفروشم (۲۵ بهمن ۱۳۹۸، کهنوج)
مادر بزرگ اگر در شهر بزرگ بود، الان چه کاری از دستاش میآمد؟
مادر بزرگ در ضمنِ کارِ معنا دار و سرافرازانه، در روز با چند عابرِ غریبه برخورد میکند؟
مادر بزرگِ شهری برای دیدن فرزندان یا رفتن به سرِ کار، باید از کنارِ چند هزار عابر ناشناس عبور کند، ویروس بگیرد و ویروس بدهد، اخم ببیند و تَخْم کند، درد ببیند و کاری نتواند بکند؟
=============
بیتفاوت نمانیم، این مطلب و کانال را معرفی کنیم!
در همین جاست که سیمون وی، این بانوی فلسفه و سیاست و عرفان و الهیات، در کمال روشنی به این سرباز و همهی سربازان آینده و گذشته جواب میدهد:
"ضرورت، پرده و روبندهی خداست."
"غیابِ خدا حیرتآورترین گواهِ عشقِ تمامعیار است، و بهخاطر همین نکته است که ضرورتِ ناب، ضرورتی که فرق آشکاری با خیر دارد، بسیار زیباست."
ما کاملا اسیر ثقلِ ضرورت نیستیم، بلکه استثنایی از تقدیرِ فراگیرِ کیهانی وجود دارد که آن هم "لطف" است. "خدا غایب است، خدا پنهان است ، او از راه وادارسازی، از راه لطف عمل میکند، لطفی که ما را از "ثقل" بیرون میکشد، البته اگر که هدیهاش را پس نزنیم."
"ما قاعدتاً باید سرگردان در بیابانی باشیم، چون به کسی عشق میورزیم که غایب است."
"عشق تسلّی نیست، نور است."
مهلکهی سربازان و همهی مهلکههای زندگی از قوانینِ طبیعت و ضرورت پیروی میکنند و ثقل میآفرینند. با جستجو و اعتنا به معنا، از ثقلِ ضرورت فرا میرویم. اعتنا به معنا همْ دقیقا از یک وجه، همان اعتنا به همسایه و دیگری و خدا است.
(برچیدن همهی احزاب، ترجمه غلامعلی کشانی، مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان، نشر نگاه معاصر)
"ضرورت، پرده و روبندهی خداست."
"غیابِ خدا حیرتآورترین گواهِ عشقِ تمامعیار است، و بهخاطر همین نکته است که ضرورتِ ناب، ضرورتی که فرق آشکاری با خیر دارد، بسیار زیباست."
ما کاملا اسیر ثقلِ ضرورت نیستیم، بلکه استثنایی از تقدیرِ فراگیرِ کیهانی وجود دارد که آن هم "لطف" است. "خدا غایب است، خدا پنهان است ، او از راه وادارسازی، از راه لطف عمل میکند، لطفی که ما را از "ثقل" بیرون میکشد، البته اگر که هدیهاش را پس نزنیم."
"ما قاعدتاً باید سرگردان در بیابانی باشیم، چون به کسی عشق میورزیم که غایب است."
"عشق تسلّی نیست، نور است."
مهلکهی سربازان و همهی مهلکههای زندگی از قوانینِ طبیعت و ضرورت پیروی میکنند و ثقل میآفرینند. با جستجو و اعتنا به معنا، از ثقلِ ضرورت فرا میرویم. اعتنا به معنا همْ دقیقا از یک وجه، همان اعتنا به همسایه و دیگری و خدا است.
(برچیدن همهی احزاب، ترجمه غلامعلی کشانی، مقدمه و ویرایش مصطفی ملکیان، نشر نگاه معاصر)
من از داوطلبانْ برای خدمت در ارتش بیخشونتِ خود دعوت می کردم. ما به وضوح میگفتیم هیچ کس را به تظاهرات نمیفرستیم که اوّل خودش و ما را قانع نکرده باشد که میتواند خشونت را بدون انتقام گرفتن بپذیرد و تحمّل کند. در همان حال از داوطلبان خود میخواستیم که هر گونه سلاح ممکنی را که با خود داشتند کنار بگذارند. بعضی از کسانی که با خود چاقوی جیبی و پیشاهنگی داشتند، برای مقابله با پلیس یا دیگران نبود، بلکه برای مقابله با سگهای آقای کانر بود. ما به آنها ثابت کردیم به هیچ سلاحی نیاز نداریم نه حتّی در حدِّ یک خلال دندان. ثابت کردیم مهیبترین سلاح ممکن یعنی ایمان به حقّانیّت خود را در اختیار داریم. ما از این ضمانت برخوردار بودیم که بیشتر از آن که نگران خراش پوست خود باشیم نگران تحقّق اهداف خیر خود هستیم. ( "زندگینامهی خودنوشتِ مارتین لوترکینگ"، ترجمهی رضا معمارصادقی، در حال ویرایش.)
کینگْ خدمتگزارِ مردم، در مردم، بهکمک مردم، و با عشق به خدا بود. او مصداقِ اصلِ "همهچیز برای همگان، برای خودمانْ هیچچیز"بود. شرحِ زندگیاش بسیار تکاندهنده و آموزنده است.
(بیتفاوت نمانیم، به اشتراک بگذاریم!)
کینگْ خدمتگزارِ مردم، در مردم، بهکمک مردم، و با عشق به خدا بود. او مصداقِ اصلِ "همهچیز برای همگان، برای خودمانْ هیچچیز"بود. شرحِ زندگیاش بسیار تکاندهنده و آموزنده است.
(بیتفاوت نمانیم، به اشتراک بگذاریم!)
Forwarded from هزار خط ناتمام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
معنای زندگی - آلن دوباتن
#مدرسه_زندگی، #فلسفهورزی، #معنای_زندگی، #رابطه، #فهمیدن، #خدمت
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
#مدرسه_زندگی، #فلسفهورزی، #معنای_زندگی، #رابطه، #فهمیدن، #خدمت
▪️مترجم: حسین محمدیزاده
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
کلامی با شما خواننده ی گرامی،
=========================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 4400 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند:
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل و مشکلاتِ ملموس و مکرر و اصلاحپذیرِ روزمره ی همگانی بوده؛ و نه امور و مشکلاتی که تغییرشان در دستِ ما نیست و حرف زدن از آنها کمکم به اعتیادی رخوتزا تبدیل میشود.
و همینطور در اصولی دیگر.
این نگارنده، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
درست است که آوار فلاکتهای متنوع در این روزها، کمرِ همهی مردم را خم کردهاست، حتی آنانی را که تابهحال به هر دلیلی متوجه مشکلات بزرگِ عمومی و فردی نبودهاند.
اما خیلی از مطالب چه خبری و چه غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه یا خبرهایی است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا عیناً بازفرست میکنیم، و میدانیم دانستنِ آنها تغییری در رفتار و اعمال امروز و فردایمان ندارند.
در واقع این مطالب، در ارزیابی با ملاکِ "حکمتِ به من چه؟" معلوم میشود که عملا در تغییرِ رفتارِ ما تاثیری ایجاد نمیکنند، یعنی به زندگیِ ما ارتباطی ندارند و فقط پرکنندهی خلاءها هستند یا اگر ربط دارند، ما نه آستینی برای تغییرشان بالا میزنیم و در بعضی موارد، اصلا در توانمان نیست که آستینی بالا بزنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم؛ و بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که سالها و روزها پیش در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و بعد از دقایقی پشتِگوش انداختهایم.
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند، همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول چند سال لازم میدیده منتشر شوند، با کلیککردن روی آدرس زیر میتوانند بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند، و بیشتر بکاوند، با عملِ خود تکمیل کنند و بهدیگران هم خبر بدهند.
گاه فرست را می توانید به ده نفر از نزدیکان هم معرفی کنید.
فهرست دسترسی به اولین تا آخرین مطالب گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4422
=========================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه فرست با این تعریف، لابد «فعال» نیست.
این کانالِ «غیر خبری» تا الان بیشتر از 4400 فرسته داشته است.
این فرسته ها در باره ی موضوعات خیلی متنوعی بودهاند که در عینِحال در رعایت چند اصل با هم اشتراک داشتهاند:
یکی از مهم ترین این اصل ها، کاهش درد و رنج بشری بوده؛
یکی دیگر توجه به عینی ترین مسائل و مشکلاتِ ملموس و مکرر و اصلاحپذیرِ روزمره ی همگانی بوده؛ و نه امور و مشکلاتی که تغییرشان در دستِ ما نیست و حرف زدن از آنها کمکم به اعتیادی رخوتزا تبدیل میشود.
و همینطور در اصولی دیگر.
این نگارنده، فکر می کند که مگر آدم چقدر حرف باید داشته باشد که هر روز بخواهد و بتواند حتما یک روضهی تازه سرِ مِنبر بخواند؟
درست است که ما با بمباران و انفجار اطلاعاتی روبرو هستیم، اما این هم درست است که لازم نیست با آن هم سرعت بشویم.
درست است که آوار فلاکتهای متنوع در این روزها، کمرِ همهی مردم را خم کردهاست، حتی آنانی را که تابهحال به هر دلیلی متوجه مشکلات بزرگِ عمومی و فردی نبودهاند.
اما خیلی از مطالب چه خبری و چه غیر خبری، تکرار مکررات حکیمانه یا مکرراتِ یاوه یا خبرهایی است که میشنویم و برای دیگران تعریف میکنیم یا عیناً بازفرست میکنیم، و میدانیم دانستنِ آنها تغییری در رفتار و اعمال امروز و فردایمان ندارند.
در واقع این مطالب، در ارزیابی با ملاکِ "حکمتِ به من چه؟" معلوم میشود که عملا در تغییرِ رفتارِ ما تاثیری ایجاد نمیکنند، یعنی به زندگیِ ما ارتباطی ندارند و فقط پرکنندهی خلاءها هستند یا اگر ربط دارند، ما نه آستینی برای تغییرشان بالا میزنیم و در بعضی موارد، اصلا در توانمان نیست که آستینی بالا بزنیم.
پس بد نیست اساس را بر کمگویی و کمشِنَوی و گزیدهگویی و گزیدهشنوی بگذاریم و
جان و روح و وقت و «عمل» و رفتارِ خویش ازین ورطه برهانیم؛ و بهجای آن در فکرِ عملِ فردی و جمعی به یکانیکانِ حکیمانهترین و واجبترین آموزههایی باشیم که سالها و روزها پیش در معرضشان قرار گرفتهبودهایم و فقط لحظاتی به آنها فکر کردهایم و بعد از دقایقی پشتِگوش انداختهایم.
این کانال، بیشتر به نیازهای عملی و مفیدِ زندگی میپردازد، چیزهایی که در زندگیِ واقعی و عملی بهکار بیایند و به «خودتوانمندسازی»، "خودآستینبالازنی" و «خودتوانبخشیِ» ما ملتِ «درخودمانده» توجه میکند،
به تقلیل مرارت و تقریر حقیقت؛
و طبعاً و قطعاً به «برونآمدنِ دستی از غیب» باور ندارد!
دوستانی که به تازگی به این کانال می پیوندند، همان حرفهایی را که صاحب این قلمْ در طول چند سال لازم میدیده منتشر شوند، با کلیککردن روی آدرس زیر میتوانند بخوانند و به یادداشتهای بالا و پایین آن ها هم سر بزنند، و اگر یاوه نبودند و چیز دندانگیری دیدند، سر نخ را بگیرند و خودشان در عمل و نظر دنبال کنند، و بیشتر بکاوند، با عملِ خود تکمیل کنند و بهدیگران هم خبر بدهند.
گاه فرست را می توانید به ده نفر از نزدیکان هم معرفی کنید.
فهرست دسترسی به اولین تا آخرین مطالب گاه فرست:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4422
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
t.me/gahferestghkeshani/25
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800…
T.me/gahferestghkeshani/100
T.me/gahferestghkeshani/200
T.me/gahferestghkeshani/300
T.me/gahferestghkeshani/400
T.me/gahferestghkeshani/500
T.me/gahferestghkeshani/600
T.me/gahferestghkeshani/700
T.me/gahferestghkeshani/800…
بیسروپاها
=======
شپشها* رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی حتی مثلِ نمبار هم پایین نمیآید، فارغ از این که بیسروپاها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپشان هم بخارد، یا اگر صبحشان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفتوروب کنند.
بیسروپاها:
بچههای بیسروپا، مالک چیزی نیستند.
بیسروپاها:
کس نیستند، هیچانگاشتهاند، مثل خرگوش دائماً میدوند، همهی زندگی را میمیرند، هر طرف که میدوند، سرشان بیکلاه میماند.
کسانی که نیستند، اما میتوانستند باشند.
کسانی که زبانی ندارند جز لهجه.
کسانی که دینی ندارند جز خرافه.
کسانی که هنر نمیآفرینند، اما صنایع دستی چرا.
کسانی که فرهنگ ندارند، مگر فرهنگ عوامانه.
کسانی که انسان "نیستند"، اما منابعِ انسانی "هستند."
کسانی که بیچهرهاند، اما بازو دارند.
کسانی که بی اسم و رسماند، اما شماره دارند.
کسانی که در تاریخِ جهان پیدایشان نیست، اما در گزارشات جرائم روزنامهی محلی چرا.
بیسروپاها، کسانیاند که ارزش گلولهی قتلشان را هم ندارند. (ادواردو گالیانو، "بیسروپاها")
*در اصل، کَکها
=============
از گالیانو کتاب ارزنده ی«بچه های روز» با ترجمه ای متوسط، در نشر نگاه نو، به فارسی ترجمه شده.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4383
=======
شپشها* رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی حتی مثلِ نمبار هم پایین نمیآید، فارغ از این که بیسروپاها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپشان هم بخارد، یا اگر صبحشان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفتوروب کنند.
بیسروپاها:
بچههای بیسروپا، مالک چیزی نیستند.
بیسروپاها:
کس نیستند، هیچانگاشتهاند، مثل خرگوش دائماً میدوند، همهی زندگی را میمیرند، هر طرف که میدوند، سرشان بیکلاه میماند.
کسانی که نیستند، اما میتوانستند باشند.
کسانی که زبانی ندارند جز لهجه.
کسانی که دینی ندارند جز خرافه.
کسانی که هنر نمیآفرینند، اما صنایع دستی چرا.
کسانی که فرهنگ ندارند، مگر فرهنگ عوامانه.
کسانی که انسان "نیستند"، اما منابعِ انسانی "هستند."
کسانی که بیچهرهاند، اما بازو دارند.
کسانی که بی اسم و رسماند، اما شماره دارند.
کسانی که در تاریخِ جهان پیدایشان نیست، اما در گزارشات جرائم روزنامهی محلی چرا.
بیسروپاها، کسانیاند که ارزش گلولهی قتلشان را هم ندارند. (ادواردو گالیانو، "بیسروپاها")
*در اصل، کَکها
=============
از گالیانو کتاب ارزنده ی«بچه های روز» با ترجمه ای متوسط، در نشر نگاه نو، به فارسی ترجمه شده.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4383
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
بیسروپاها
=======
شپشها رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی…
=======
شپشها رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی…
برای دوستانی که با این کانال تازه آشنا می شوند:
http://t.me/gahferestghkeshani/4421
http://t.me/gahferestghkeshani/4421
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
کلامی با شما خواننده ی گرامی،
==========================================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه…
==========================================
معمولا از رسانه های مجازی انتظار می رود که فعال باشند.
معنای "فعالْ" با توجه به هر رسانه کمی فرق می کند. در مورد تلگرام، فعال بودن لابد انتشار روزانه یک یا چند فرسته است.
کانال گاه…
چگونه ویروس کرونا ما را تغییر میدهد
اسلاوی ژیژک / برگردان: ف. خانلری
ص. ۱ از ۲
====================
شاید بتوانیم در رفتارمان دربرابر همهگیری ابتلا به ویروس کرونا، نکاتی را از روانپزشک سوئیسی الیزابت کوبلر- رَس (راس) بیاموزیم. این روانشناس درکتاب “درباره مرگ وزندگی پس از آن”، واکنش ما را به شنیدن خبر ابتلا به یک بیماری کشندهْ به پنج مرحله تقسیم میکند:
اول: انکار، شما به سادگی از پذیرش واقعیت خودداری میکنید: “این اتفاق برای من نمیتواند رخ دهد، هرگز”.
دوم: خشم، که هنگامی بروز میکند که دیگر نتوانیم واقعیت را انکار کنیم: “آخر مگر ممکن است چنین چیزی برای من اتفاق بیفتد؟”
سوم: چک و چانه زدن، با این امید که بتوانیم مسئله را به تعویق بیندازیم یا از اهمیتش بکاهیم: “حداقل تا زمانی که بتوانم فارغ التحصیلی بچه هایم را ببینم”.
سپس: افسردگی، “من به هر حال به زودی خواهم مرد، بنابراین چرا باید اصلاً چیزی برای من اهمیت داشته باشد؟”
درنهایت: پذیرش، “من نمیتوانم با آن مبارزه کنم. بنابراین میتوانم خودم را برایش آماده کنم.”
محیط زیست، کنترل، طاعون
این پنج مرحله میتواند زمانی نیز مشاهده شود که جامعه با یک وضعیت آسیبزا روبرو باشد. برای مثال، خطر یک فاجعه محیط زیستی را در نظر بگیرید:
اول از همه، تمایل داریم که آن را انکار کنیم، “توهمی بیش نیست، اینها در واقع فقط نوسانات آب وهوایی هستند.”
سپس خشم، علیه شرکتهای بزرگی که محیط ما را آلوده میکنند، علیه دولتی که خطرات را نادیده میگیرد.
وبه دنبال آن وارسی و حسابگری: “اگر زبالههای خود را بازیافت کنیم میتوانیم خطر را به تعویق بیندازیم، بعلاوه این مزیت را دارد که ما میتوانیم سبزیجات را در گرینلند پرورش دهیم، کشتیها میتوانند خیلی سریعتر کالا را از چین به ایالات متحده آمریکا از طریق مسیر شمالی منتقل کنند، به دلیل ذوب شدن یخهای شمال زمینهای حاصلخیز جدیدی در شمال سیبری در دسترس خواهد بود…. “
افسردگی به وجود میآید، “خیلی دیر شده، ما از دست رفتهایم…”
وسرانجام پذیرش راه خود را میگشاید: “ما با یک تهدید جدی روبرو هستیم و ناچاریم سبک زندگی خود را کاملاً تغییر دهیم!”
ریسک دیجیتالی
این امر همچنین در مورد افزایش خطر کنترل دیجیتالی زندگی ما صدق میکند:
پیش از همه چیز ما تمایل داریم که آن را انکار کنیم: “این گزافهگویی است، توهمات چپهاست، هیچ مرجعی نمیتواند فعالیتهای روزمره ما را کنترل کند…”؛
سپس خشم آغاز میشود، علیه شرکتهای بزرگ وآژانسهای دولتی مخفی که ما را بهتر از ما میشناسند واز این اطلاعات برای کنترل و تأثیرگذاری استفاده میکنند.
بعد نوبت حسابگری میرسد: “مقامات حق دارند تروریستها را ردیابی کنند اما حریم شخصی ما نباید به خطر بیفتد…”؛ سپس افسردگی: “دیگر دیر شده، حریم شخصی ما از بین رفته، زمان آزادی فردی به پایان رسیده است.”
و سرانجام پذیرش: “کنترل دیجیتالی آزادی ما را تهدید میکند، ما باید مردم را از همه ابعاد آن آگاه کنیم و دست به مبارزه بزنیم.”
درقرون وسطا نیز، جمعیت یک شهر طاعون زده به همین ترتیب نسبت به علائم بیماری واکنش نشان میداد. نخست انکار، سپس خشم علیه زندگی گناهکارانهمان که برای آن مجازات میشویم، یا حتی علیه خدای بیرحمی که طاعون را روا داشته است. بعد حسابگری: “اوضاع خیلی هم بد نیست، فقط از مریضها دوری کنیم…”؛ سپس افسردگی: “زندگی ما به پایان رسیده است…” وبعد از آن به طرز جالبی عیاشی: از آنجا که زندگی به پایان رسیده است، میبایست از تمام خوشیهای ممکن لذت برد (الکل، سکس…). سرانجام پذیرش: “حالا که کارمان به اینجا رسیده، باید طوری رفتار کنیم که انگار زندگی به شکل عادی جریان دارد! “
ناامنی جدید
آیا ما نیز با اپیدمی ویروس کرونا که در پایان سال ۲۰۱۹ آغاز شد، به همین گونه برخورد نمیکنیم؟
ابتدا انکار: “جدی نیست، فقط چند فرد غیرمسئول باعث وحشت میشوند”.
سپس خشم، ـ معمولاً نژادپرستانه یا علیه دولت ـ “چینیهای کثیف مقصر هستند، دولت ما به طور مؤثر عمل نمیکند… “
سپس فکر حسابگرانه آغاز میشود: “خوب، تعدادی قربانی وجود دارد، اما از سارس کم خطر تر هست وما میتوانیم خسارت را به حداقل برسانیم…”
اگر این عمل اتفاق نیفتد، افسردگی به وجود میآید: “نباید خودمان را گول بزنیم، همه ما محکوم به فناهستیم”.
اما پذیرش اینجا به چه شکل خواهد بود؟
============
ادامه در فرستهی بعدی 👇👇👇
اسلاوی ژیژک / برگردان: ف. خانلری
ص. ۱ از ۲
====================
شاید بتوانیم در رفتارمان دربرابر همهگیری ابتلا به ویروس کرونا، نکاتی را از روانپزشک سوئیسی الیزابت کوبلر- رَس (راس) بیاموزیم. این روانشناس درکتاب “درباره مرگ وزندگی پس از آن”، واکنش ما را به شنیدن خبر ابتلا به یک بیماری کشندهْ به پنج مرحله تقسیم میکند:
اول: انکار، شما به سادگی از پذیرش واقعیت خودداری میکنید: “این اتفاق برای من نمیتواند رخ دهد، هرگز”.
دوم: خشم، که هنگامی بروز میکند که دیگر نتوانیم واقعیت را انکار کنیم: “آخر مگر ممکن است چنین چیزی برای من اتفاق بیفتد؟”
سوم: چک و چانه زدن، با این امید که بتوانیم مسئله را به تعویق بیندازیم یا از اهمیتش بکاهیم: “حداقل تا زمانی که بتوانم فارغ التحصیلی بچه هایم را ببینم”.
سپس: افسردگی، “من به هر حال به زودی خواهم مرد، بنابراین چرا باید اصلاً چیزی برای من اهمیت داشته باشد؟”
درنهایت: پذیرش، “من نمیتوانم با آن مبارزه کنم. بنابراین میتوانم خودم را برایش آماده کنم.”
محیط زیست، کنترل، طاعون
این پنج مرحله میتواند زمانی نیز مشاهده شود که جامعه با یک وضعیت آسیبزا روبرو باشد. برای مثال، خطر یک فاجعه محیط زیستی را در نظر بگیرید:
اول از همه، تمایل داریم که آن را انکار کنیم، “توهمی بیش نیست، اینها در واقع فقط نوسانات آب وهوایی هستند.”
سپس خشم، علیه شرکتهای بزرگی که محیط ما را آلوده میکنند، علیه دولتی که خطرات را نادیده میگیرد.
وبه دنبال آن وارسی و حسابگری: “اگر زبالههای خود را بازیافت کنیم میتوانیم خطر را به تعویق بیندازیم، بعلاوه این مزیت را دارد که ما میتوانیم سبزیجات را در گرینلند پرورش دهیم، کشتیها میتوانند خیلی سریعتر کالا را از چین به ایالات متحده آمریکا از طریق مسیر شمالی منتقل کنند، به دلیل ذوب شدن یخهای شمال زمینهای حاصلخیز جدیدی در شمال سیبری در دسترس خواهد بود…. “
افسردگی به وجود میآید، “خیلی دیر شده، ما از دست رفتهایم…”
وسرانجام پذیرش راه خود را میگشاید: “ما با یک تهدید جدی روبرو هستیم و ناچاریم سبک زندگی خود را کاملاً تغییر دهیم!”
ریسک دیجیتالی
این امر همچنین در مورد افزایش خطر کنترل دیجیتالی زندگی ما صدق میکند:
پیش از همه چیز ما تمایل داریم که آن را انکار کنیم: “این گزافهگویی است، توهمات چپهاست، هیچ مرجعی نمیتواند فعالیتهای روزمره ما را کنترل کند…”؛
سپس خشم آغاز میشود، علیه شرکتهای بزرگ وآژانسهای دولتی مخفی که ما را بهتر از ما میشناسند واز این اطلاعات برای کنترل و تأثیرگذاری استفاده میکنند.
بعد نوبت حسابگری میرسد: “مقامات حق دارند تروریستها را ردیابی کنند اما حریم شخصی ما نباید به خطر بیفتد…”؛ سپس افسردگی: “دیگر دیر شده، حریم شخصی ما از بین رفته، زمان آزادی فردی به پایان رسیده است.”
و سرانجام پذیرش: “کنترل دیجیتالی آزادی ما را تهدید میکند، ما باید مردم را از همه ابعاد آن آگاه کنیم و دست به مبارزه بزنیم.”
درقرون وسطا نیز، جمعیت یک شهر طاعون زده به همین ترتیب نسبت به علائم بیماری واکنش نشان میداد. نخست انکار، سپس خشم علیه زندگی گناهکارانهمان که برای آن مجازات میشویم، یا حتی علیه خدای بیرحمی که طاعون را روا داشته است. بعد حسابگری: “اوضاع خیلی هم بد نیست، فقط از مریضها دوری کنیم…”؛ سپس افسردگی: “زندگی ما به پایان رسیده است…” وبعد از آن به طرز جالبی عیاشی: از آنجا که زندگی به پایان رسیده است، میبایست از تمام خوشیهای ممکن لذت برد (الکل، سکس…). سرانجام پذیرش: “حالا که کارمان به اینجا رسیده، باید طوری رفتار کنیم که انگار زندگی به شکل عادی جریان دارد! “
ناامنی جدید
آیا ما نیز با اپیدمی ویروس کرونا که در پایان سال ۲۰۱۹ آغاز شد، به همین گونه برخورد نمیکنیم؟
ابتدا انکار: “جدی نیست، فقط چند فرد غیرمسئول باعث وحشت میشوند”.
سپس خشم، ـ معمولاً نژادپرستانه یا علیه دولت ـ “چینیهای کثیف مقصر هستند، دولت ما به طور مؤثر عمل نمیکند… “
سپس فکر حسابگرانه آغاز میشود: “خوب، تعدادی قربانی وجود دارد، اما از سارس کم خطر تر هست وما میتوانیم خسارت را به حداقل برسانیم…”
اگر این عمل اتفاق نیفتد، افسردگی به وجود میآید: “نباید خودمان را گول بزنیم، همه ما محکوم به فناهستیم”.
اما پذیرش اینجا به چه شکل خواهد بود؟
============
ادامه در فرستهی بعدی 👇👇👇
چگونه ویروس کرونا ما را تغییر میدهد
اسلاوی ژیژک / برگردان: ف. خانلری
ادامه از فرستهی بالا 👆 / ص. ۲ از ۲
============================
عجیب این است که دراین اپیدمی چیزی هست که در آخرین دور اعتراضات اجتماعی در فرانسه یا هنگ کنگ نیز مشاهده میشود: اینگونه نیست که آنها شروع شده وبعد ناپدید شوند، بلکه برعکس میمانند وادامه مییابند و ترس وناامنی مداوم را به زندگی ما وارد میکنند.
آنچه باید بپذیریم وبا آن کنار بیاییم، وجود نوعی زندگی در یک لایه عمیقتر است. زندگی زامبیوار و کسالتبار تکراری ویروسهایی که همیشه بودهاند و همواره مانند سایهای تاریک ما را همراهی خواهند کرد. آنها تهدیدی برای بقای مامحسوب میشوند ووقتی میآیند که أصلا انتظارشان را نداریم.
در مجموع، اپیدمی ویروسها ما را به یاد تصادفی بودن وبی معنا بودن زندگیمان میاندازد.
هراندازه که ما انسانها، بناهای عالی معنوی هم بسازیم، یک موجود طبیعی بیروح، مانند یک ویروس یا یک سیارک میتواند به همه چیز پایان ببخشد. (صرف نظر از مبحث محیط زیست، و نقش ما در آن که ناخواسته میتوانیم دراین پایان بخشیدن شریک باشیم.)
همبستگی یا بقای مطلق
این پذیرش میتواند در دوجهت پیش برود: میتواند به شکل عادی جلوه دادن بیماری باشد: “خوب، عدهای میمیرند، اما زندگی ادامه مییابد وحتی ممکن است عوارض جانبی خوبی نیز به همراه داشته باشد”. پذیرش همچنین میتواند ما را بسوی اقدامات بدون وحشت و توهم سوق دهد.
آیا این قضیه میتواند پایه واساس همبستگی جمعی باشد؟ یا برعکس، چرا که همه فقط به سلامت وبقای خود اهمیت میدهند؟
این پرسش بزرگ این روزهاست. فقط مورخان آینده جواب آن را میدانند.
===================
نویسنده، Slavoj Žižek فیلسوفِ اهلِ اسلونی، پژوهشگر دانشگاه لوبلیانا و دانشگاه لندن. در سال ۲۰۱۲ مجلهی فارین پالیسی او را یکی از ۱۰۰ متفکر برجستهی جهان و چهرهی سرشناس فلسفه معرفی کرد. در جاهایی دیگر او را "الویسپریسلیِ نظریهی فرهنگی" و "خطرناکترین فیلسوف در غرب" توصیف کردهاند
منبع: Neue Zürcher Zeitung
اسلاوی ژیژک / برگردان: ف. خانلری
ادامه از فرستهی بالا 👆 / ص. ۲ از ۲
============================
عجیب این است که دراین اپیدمی چیزی هست که در آخرین دور اعتراضات اجتماعی در فرانسه یا هنگ کنگ نیز مشاهده میشود: اینگونه نیست که آنها شروع شده وبعد ناپدید شوند، بلکه برعکس میمانند وادامه مییابند و ترس وناامنی مداوم را به زندگی ما وارد میکنند.
آنچه باید بپذیریم وبا آن کنار بیاییم، وجود نوعی زندگی در یک لایه عمیقتر است. زندگی زامبیوار و کسالتبار تکراری ویروسهایی که همیشه بودهاند و همواره مانند سایهای تاریک ما را همراهی خواهند کرد. آنها تهدیدی برای بقای مامحسوب میشوند ووقتی میآیند که أصلا انتظارشان را نداریم.
در مجموع، اپیدمی ویروسها ما را به یاد تصادفی بودن وبی معنا بودن زندگیمان میاندازد.
هراندازه که ما انسانها، بناهای عالی معنوی هم بسازیم، یک موجود طبیعی بیروح، مانند یک ویروس یا یک سیارک میتواند به همه چیز پایان ببخشد. (صرف نظر از مبحث محیط زیست، و نقش ما در آن که ناخواسته میتوانیم دراین پایان بخشیدن شریک باشیم.)
همبستگی یا بقای مطلق
این پذیرش میتواند در دوجهت پیش برود: میتواند به شکل عادی جلوه دادن بیماری باشد: “خوب، عدهای میمیرند، اما زندگی ادامه مییابد وحتی ممکن است عوارض جانبی خوبی نیز به همراه داشته باشد”. پذیرش همچنین میتواند ما را بسوی اقدامات بدون وحشت و توهم سوق دهد.
آیا این قضیه میتواند پایه واساس همبستگی جمعی باشد؟ یا برعکس، چرا که همه فقط به سلامت وبقای خود اهمیت میدهند؟
این پرسش بزرگ این روزهاست. فقط مورخان آینده جواب آن را میدانند.
===================
نویسنده، Slavoj Žižek فیلسوفِ اهلِ اسلونی، پژوهشگر دانشگاه لوبلیانا و دانشگاه لندن. در سال ۲۰۱۲ مجلهی فارین پالیسی او را یکی از ۱۰۰ متفکر برجستهی جهان و چهرهی سرشناس فلسفه معرفی کرد. در جاهایی دیگر او را "الویسپریسلیِ نظریهی فرهنگی" و "خطرناکترین فیلسوف در غرب" توصیف کردهاند
منبع: Neue Zürcher Zeitung