Forwarded from Gholamali Keshani
AUD-20191023-WA0053.mp3
13.7 MB
لختی تامل کنیم و بیارامیم!
======================
اثری از پرتو کرمانشاهی، تهمورث و سهراب پورناظری
و علی رضا قربانی
========================
ای قطره های باران با جوی ها بگویید
کان رهرو غم آلود زین ره گذر کجا رفت
ای جوی های آرام از رودها بپرسید
زین راه راز پیوند آن همسفر چرا رفت
ای رودهای سرکش کاشفته و سبک پوی
آغوش می گشایید دریای بیکران را
آنجا که بی نهایت در بیکران غنوده است
از موج ها بجویید آن راز جاودان را
ای قطرههای باران ای جویبار آرام
ای رودهای سرکش وی بحر بی کرانه
سرگشته و ملولم در دشت خاطر خویش،
آیا شما ندارید زآن بی نشانْ نشانه؟
=====================
======================
اثری از پرتو کرمانشاهی، تهمورث و سهراب پورناظری
و علی رضا قربانی
========================
ای قطره های باران با جوی ها بگویید
کان رهرو غم آلود زین ره گذر کجا رفت
ای جوی های آرام از رودها بپرسید
زین راه راز پیوند آن همسفر چرا رفت
ای رودهای سرکش کاشفته و سبک پوی
آغوش می گشایید دریای بیکران را
آنجا که بی نهایت در بیکران غنوده است
از موج ها بجویید آن راز جاودان را
ای قطرههای باران ای جویبار آرام
ای رودهای سرکش وی بحر بی کرانه
سرگشته و ملولم در دشت خاطر خویش،
آیا شما ندارید زآن بی نشانْ نشانه؟
=====================
دنیای خاکستریِ زنانِ کوره پزخانه ها!
و
زندگیهای آجری و دیگر هیچ!
روایتی از چند کارگر زن کورهپزخانههای جنوب تهران، روزنامهی ایران آبان ماه ۱۳۹۸
(عکس: نشنال جیاگرافیک)
https://telegra.ph/TheWomenofGreyWorld-10-30
و
زندگیهای آجری و دیگر هیچ!
روایتی از چند کارگر زن کورهپزخانههای جنوب تهران، روزنامهی ایران آبان ماه ۱۳۹۸
(عکس: نشنال جیاگرافیک)
https://telegra.ph/TheWomenofGreyWorld-10-30
گاه فرست غلامعلی کشانی
مدرسهزدایی یعنی چه؟ ============================ مدرسهزدایی یعنی پایاندادن به قدرت یک فرد در مجبورکردنِ دیگری به شرکت در یک جلسه. مدرسهزدایی همچنین بهمعنیِ بهرسمیتشناختنِ حقِ هر فرد، با هر سن و هر جنسیتی، برای تشکیلِ جلسه است. نهادیشدنِ جلساتْ این…
ایلیچ_مدرسهزدایی_خانهآموزی_بیمدرسهگی.pdf
490.6 KB
نگاهی مختصر به راههای جایگزینِ آموزشِ رسمیِ مَدرِسی در نمونههای ایوان ایلیچ، مدرسهزدایی، خانهآموزی و بیمدرسهگی
هر یک از ما، مستقیم یا نامستقیم، خواهناخواه با موضوعِ آموزش درگیریم، یا خودمان یا بستگان و نزدیکانمان.
نوشتهی بالا، بعضی (و فقط بعضی) از راههای متنوعی را برای جایگزینیِ آموزشهای رسمیِ فعلیِ مدرکساز مطرح میکند تا شاید خودِ ما راهِنجاتی پیدا کنیم از این باتلاقِ آموزشیای که همهی دنیای شهرنشین، و بهخصوص ما "جویندگانِ فروتنِِ شوکرانِ" مدرکِ فوقِدکترا در وطنمان در آن فرو رفتهایم.
هر یک از ما، مستقیم یا نامستقیم، خواهناخواه با موضوعِ آموزش درگیریم، یا خودمان یا بستگان و نزدیکانمان.
نوشتهی بالا، بعضی (و فقط بعضی) از راههای متنوعی را برای جایگزینیِ آموزشهای رسمیِ فعلیِ مدرکساز مطرح میکند تا شاید خودِ ما راهِنجاتی پیدا کنیم از این باتلاقِ آموزشیای که همهی دنیای شهرنشین، و بهخصوص ما "جویندگانِ فروتنِِ شوکرانِ" مدرکِ فوقِدکترا در وطنمان در آن فرو رفتهایم.
نامه ای بی نام (1 از 2)
======================
همایون جانم، برادرم
نامه ت را که دیدم آتشم زد. از رنجت و از دیدن چیزی که توجیهی برایش نمی یافتی. و مگر الهیات و پروردگارش در تمام این سالها سوالی جز سوال تو را پیش روی خود داشتهاند؟ که اگر خدایی هست پس این همه رنج برای چیست؟ که اگر خدایی هست زلزله منجیل چرا آمد و چرا زلزله لیسبون؟ که الاهیات بعد از مرگ ها و فاجعهها بیهوده است. که «شعر گفتن بعد از آشویتز» بی معنی ست. از زندگی کردن و فلسفیدن و «هر چیز دیگری بعد از آشویتز». که هر رنجی به معنای نبود مادر مهربانی در این هستیست. … که ویران شود این خانه که مادربزرگی ندارد که مواظب باشد که همه غذایشان را خورده اند و سیر و راضی سر جای خودشان خوابیده اند. این سوال، این سوال مهم که «او کجاست؟» ما را در هر لحظه مهم و هر لحظه سخت، در هر میعاد و اوجی دنبال میکند. این سوال که هر دینی که به خدای حاضر دارای قدرتی معتقد است سعی در پاسخ به آن دارد. و هر پاسخی بیش از پاسخ قبل -در کلام- ناقص و ناتمام است.
تو این تصویر را دیده بودی و برایم نوشته بودی که «…تو این پسره رو می شناختی؟ حداقل ۱۱ سال باید حبس بکشه.» و نوشته مادر پسر ۲۶ ساله ای بود که باید سالها را در زندان سپری می کرد و مستاصل از همه جا، دستش از همه جا کوتاه، یاد گرفته بود که حساب توییتری بسازد و بی پناهی و بی کسی پسرش را فریاد کند؟ چه کار می خواست بکند کسی که هیچ کس را ندارد؟ و پسرش هر کس و هر چه باشد و هر چه کرده باشد هم، فرزند اوست و پاره روح او؟ مادر هر روز توییت می کرد و نوشته هایش اندک توجهی می گرفت در انبوه خروارها ابتذال و لغو. که گفته بود: والذین هم عن اللغو معرضون. آنانکه از لغو دوری میکنند. و تو این حس بی کسی و بیچارهگی را می شناسی. وقتی خبر مرگ عزیزی را می شنوی و می دانی که دیگر راه برگشتی نیست. وقتی می دانی که در مصاف فاجعه ای و قدرت و توانی نداری. تو این را می شناختی و این غمگینت می کرد که نمی توانستی کار خاصی بکنی و دیگر به هیچ معجزهای هم اعتقاد نداشتی…
شنیدن این داستان مرا هم غمگین کرد اما یادم آمد برایت که بنویسم: «که نباید هیچ چیزی که پیش از این در تاریخ اتفاق افتاده مایه شگفتیت شود..» هر چیزی که پیشتر اتفاق افتاده بود می توانست باز هم اتفاق بیافتد. اگر آشتویتز، صبرا و شتیلا، کیگالی و سربنیتسایی بود می توانست باز هم اتفاق بیافتد و در عین تلخی باید یادت باشد که زیستن برای روحی که ورای روزمرگیها به دنبال زیستنی پر معناتر است، سرشار از روبرویی با رنجهاست.
این راهی ست که تو را خوانده و نه این تویی که راه را میروی. راه است که از تو خواسته که در دنیایی که هر روز بیشتر از پیش، خالی از معناست، معنایی بیافرینی و در تاریکیها شمع کوچکی روشن کنی.
برایم نوشته بودی از نامه علی پسر ابیطالب که گفته بود «به خدا از پیامبر شنیدم که رستگار نشود جامعه ای که در آن مظلوم حقش را از ظالم به لکنت زبان طلب کند…» و نمی دانستی چه کنی؟ مثل آن روز سرد دی ماه ۶۶ که دایی خسرو با بدن سوراخ از مثلثیهای شرق دجله برگشت؟ یا مثل آن روز که ساک لوازم حبیب را آوردند؟ مثل آن روز که شیما همه چیز را به هم زد یا آن روز که اخراج شدی؟ آدم گاهی نیازمند پاسخی از آسمانهاست و رفیق… می خواهم چیزی را به تو بگویم:
انسان وقتی که از مرزهای خودخواهانه روحش عبور می کند برای رنجهای انسان دیگر غمگین می شود. از رنج دیگری رنج می برد و از شادیش شاد می شود. می فهمد که مرزی بین من و تو و دیگری نیست. مرزی نیست بین دایی خسرو و آن سرباز عراقی. فرقی نیست بین حبیب و صندلی و آن که صندلی را میکشید. انسان آن روز آغاز به انسان شدن میکند که برای انسان دیگری رنج می کشد که شففت شروع انسان شدن است.
اما عزیز! در دنبال کردن اخبار و دغدغه مند بودن برای نزدیکانمان و آنچه به ما مربوط است فضیلتی اخلاقی نیست. انسان مهربان و شفیق در برابر دوستان و دشمنانش و در برابر آنان که نمی شناسد و در هر حال، شفیق است. و فراموش نکن که تمامی آن چه که ما داریم الان و اکنون است و آن جا که هستیم. (برایت از انجام وظیفه و گیتا در نامه قبل نوشتم.) وظیفه ما تنها انجام کار درستی ست که الان و اکنون قادر به انجامش هستیم. ما نمی توانیم برای مردم روهینگیا کار زیادی کنیم اما می توانیم تلاش کنیم که هر جا که هستیم هیچ وقت به بدی عادت نکنیم و در حد توانمان فریاد بزنیم و دلبسته نتیجه هیچ عملی نباشیم. آن روز که من و تو این زندگی را ترک می کنیم هنوز مردمی در سرتاسر این دنیا به ناحق در بند خواهند ماند و هنوز هزاران رنج و دل رنجمند باقی خواهد بود اما چاره ای نیست جز تلاش کردن. تلاش کردن که برای بهبود زندگی انسانها که معنویتی که خالی از دغدغه انسانها باشد غرق شدن در وهم هاست.
(بقیه در فرسته ی زیرین👇)
======================
همایون جانم، برادرم
نامه ت را که دیدم آتشم زد. از رنجت و از دیدن چیزی که توجیهی برایش نمی یافتی. و مگر الهیات و پروردگارش در تمام این سالها سوالی جز سوال تو را پیش روی خود داشتهاند؟ که اگر خدایی هست پس این همه رنج برای چیست؟ که اگر خدایی هست زلزله منجیل چرا آمد و چرا زلزله لیسبون؟ که الاهیات بعد از مرگ ها و فاجعهها بیهوده است. که «شعر گفتن بعد از آشویتز» بی معنی ست. از زندگی کردن و فلسفیدن و «هر چیز دیگری بعد از آشویتز». که هر رنجی به معنای نبود مادر مهربانی در این هستیست. … که ویران شود این خانه که مادربزرگی ندارد که مواظب باشد که همه غذایشان را خورده اند و سیر و راضی سر جای خودشان خوابیده اند. این سوال، این سوال مهم که «او کجاست؟» ما را در هر لحظه مهم و هر لحظه سخت، در هر میعاد و اوجی دنبال میکند. این سوال که هر دینی که به خدای حاضر دارای قدرتی معتقد است سعی در پاسخ به آن دارد. و هر پاسخی بیش از پاسخ قبل -در کلام- ناقص و ناتمام است.
تو این تصویر را دیده بودی و برایم نوشته بودی که «…تو این پسره رو می شناختی؟ حداقل ۱۱ سال باید حبس بکشه.» و نوشته مادر پسر ۲۶ ساله ای بود که باید سالها را در زندان سپری می کرد و مستاصل از همه جا، دستش از همه جا کوتاه، یاد گرفته بود که حساب توییتری بسازد و بی پناهی و بی کسی پسرش را فریاد کند؟ چه کار می خواست بکند کسی که هیچ کس را ندارد؟ و پسرش هر کس و هر چه باشد و هر چه کرده باشد هم، فرزند اوست و پاره روح او؟ مادر هر روز توییت می کرد و نوشته هایش اندک توجهی می گرفت در انبوه خروارها ابتذال و لغو. که گفته بود: والذین هم عن اللغو معرضون. آنانکه از لغو دوری میکنند. و تو این حس بی کسی و بیچارهگی را می شناسی. وقتی خبر مرگ عزیزی را می شنوی و می دانی که دیگر راه برگشتی نیست. وقتی می دانی که در مصاف فاجعه ای و قدرت و توانی نداری. تو این را می شناختی و این غمگینت می کرد که نمی توانستی کار خاصی بکنی و دیگر به هیچ معجزهای هم اعتقاد نداشتی…
شنیدن این داستان مرا هم غمگین کرد اما یادم آمد برایت که بنویسم: «که نباید هیچ چیزی که پیش از این در تاریخ اتفاق افتاده مایه شگفتیت شود..» هر چیزی که پیشتر اتفاق افتاده بود می توانست باز هم اتفاق بیافتد. اگر آشتویتز، صبرا و شتیلا، کیگالی و سربنیتسایی بود می توانست باز هم اتفاق بیافتد و در عین تلخی باید یادت باشد که زیستن برای روحی که ورای روزمرگیها به دنبال زیستنی پر معناتر است، سرشار از روبرویی با رنجهاست.
این راهی ست که تو را خوانده و نه این تویی که راه را میروی. راه است که از تو خواسته که در دنیایی که هر روز بیشتر از پیش، خالی از معناست، معنایی بیافرینی و در تاریکیها شمع کوچکی روشن کنی.
برایم نوشته بودی از نامه علی پسر ابیطالب که گفته بود «به خدا از پیامبر شنیدم که رستگار نشود جامعه ای که در آن مظلوم حقش را از ظالم به لکنت زبان طلب کند…» و نمی دانستی چه کنی؟ مثل آن روز سرد دی ماه ۶۶ که دایی خسرو با بدن سوراخ از مثلثیهای شرق دجله برگشت؟ یا مثل آن روز که ساک لوازم حبیب را آوردند؟ مثل آن روز که شیما همه چیز را به هم زد یا آن روز که اخراج شدی؟ آدم گاهی نیازمند پاسخی از آسمانهاست و رفیق… می خواهم چیزی را به تو بگویم:
انسان وقتی که از مرزهای خودخواهانه روحش عبور می کند برای رنجهای انسان دیگر غمگین می شود. از رنج دیگری رنج می برد و از شادیش شاد می شود. می فهمد که مرزی بین من و تو و دیگری نیست. مرزی نیست بین دایی خسرو و آن سرباز عراقی. فرقی نیست بین حبیب و صندلی و آن که صندلی را میکشید. انسان آن روز آغاز به انسان شدن میکند که برای انسان دیگری رنج می کشد که شففت شروع انسان شدن است.
اما عزیز! در دنبال کردن اخبار و دغدغه مند بودن برای نزدیکانمان و آنچه به ما مربوط است فضیلتی اخلاقی نیست. انسان مهربان و شفیق در برابر دوستان و دشمنانش و در برابر آنان که نمی شناسد و در هر حال، شفیق است. و فراموش نکن که تمامی آن چه که ما داریم الان و اکنون است و آن جا که هستیم. (برایت از انجام وظیفه و گیتا در نامه قبل نوشتم.) وظیفه ما تنها انجام کار درستی ست که الان و اکنون قادر به انجامش هستیم. ما نمی توانیم برای مردم روهینگیا کار زیادی کنیم اما می توانیم تلاش کنیم که هر جا که هستیم هیچ وقت به بدی عادت نکنیم و در حد توانمان فریاد بزنیم و دلبسته نتیجه هیچ عملی نباشیم. آن روز که من و تو این زندگی را ترک می کنیم هنوز مردمی در سرتاسر این دنیا به ناحق در بند خواهند ماند و هنوز هزاران رنج و دل رنجمند باقی خواهد بود اما چاره ای نیست جز تلاش کردن. تلاش کردن که برای بهبود زندگی انسانها که معنویتی که خالی از دغدغه انسانها باشد غرق شدن در وهم هاست.
(بقیه در فرسته ی زیرین👇)
نامه ای بی نام (2 از 2، ادامه ی فرسته ی بالا👆)
=====================
می توانیم تمام تلاشمان را بکنیم که که وا ندهیم و من تو خیلی روزها وا دادیم. ما خسته بودیم و خسته شدن هم طبیعتی انسانی
بود و ما خستهگیهامان را می فهمیم و می بخشیم و آن پدر آسمانیمان به ما توانایی بخشیدن و فهمیدن اشتباهاتمان را داده.
اما رفیق! آن بالا ها قرار نیست بازی زندگی ما را عوض کنند… زندگی روی این خاک روزهای تلخ تری هم داشته. هزاران سال لشکرها و ارتشها آمده اند و سوزانده اند و کشته اند و برده اند و هیچ گاه خورشیدی نگرفته و معجزه ای نیامده و امید هیچ معجزی در بیرون نیست. دعای ما و خواستن ما تنها می توانند یک چیز به ما بدهند و آن آرامشی عمیق و درونی در مقابله با تمامی امور است. «آن آرامش الاهی که ورای تمامی فهمهاست» آن سکونی که موج تمامی دریاها طوفانیش نکند. وحشت کردن و گریستن و خندیدن و به یاد آوردن که همه چیز می گذرد و زیاد نمی گذرد که از دروازه های طلایی مرگ بگذری و شاید آن وقت حس کنی که جواب تمامی سوالها را می دانی و شاید فکر کنی که دیگر سوالی نیست و جوابی نیاز نیست.
رفیقم! انسانها هزاران سال روی این کره خاکی زندگی کرده و در این میان صد سال چیزی نیست. و حالا تمامی حاکمان بیدادگر و تمامی آدمهای معروف و قدرتمندان و دوستانت را به یاد بیاور و صد سال بعد هیچ کدام از این آدمیان باقی نمانده اند. همه می روند و من و تو هم به قافله آنان که پیش از ما رفته اند می پیوندیم و شاید در آن قافله – که به بودنش سخت امیدواریم- چیزی جز از این حساب بی کتاب دنیا حکمروا باشد.
و شاید روزی فکر کنی که این چقدر خوب است و مهم است که هیچ چیز ماندنی نیست و این «ناپایندگی» (آنیتیا در ایده بودایی) است که راهی برای معنامند شدن زندگی باز می کند و تو را از دریای رنج ها و دلتنگیها و تنهایی ها و افسردگی ها عبور می دهد. معنایی که ما آن را تنها در سکوت و در درونیترین فضای قلبمان دریافت میکنیم.
می دانم. خیلی طولانی شد و این نوشتههای تکراری من غمی از سینه ت کم نمی کنند. این نوشته ها چاره تنهایی تو نیستند و اما برایت در نامه قبل برایت نوشته بودم: «قدر تنهایی هایت را بدان» که تنهایی می تواند پنجره ای باز کند به آن آسمان که همیشه آبی ست و اگر چه راه انسان شدن و زیستن و در عین حال حاضر و هوشیار بودن هیچ وقت آسان نیست اما فراموش نکن که هیچ فضیلت حقیقیی جز به سهمی از شوکران رنجها، حاصل نمیشود…
قربانت
آرش
=====================
می توانیم تمام تلاشمان را بکنیم که که وا ندهیم و من تو خیلی روزها وا دادیم. ما خسته بودیم و خسته شدن هم طبیعتی انسانی
بود و ما خستهگیهامان را می فهمیم و می بخشیم و آن پدر آسمانیمان به ما توانایی بخشیدن و فهمیدن اشتباهاتمان را داده.
اما رفیق! آن بالا ها قرار نیست بازی زندگی ما را عوض کنند… زندگی روی این خاک روزهای تلخ تری هم داشته. هزاران سال لشکرها و ارتشها آمده اند و سوزانده اند و کشته اند و برده اند و هیچ گاه خورشیدی نگرفته و معجزه ای نیامده و امید هیچ معجزی در بیرون نیست. دعای ما و خواستن ما تنها می توانند یک چیز به ما بدهند و آن آرامشی عمیق و درونی در مقابله با تمامی امور است. «آن آرامش الاهی که ورای تمامی فهمهاست» آن سکونی که موج تمامی دریاها طوفانیش نکند. وحشت کردن و گریستن و خندیدن و به یاد آوردن که همه چیز می گذرد و زیاد نمی گذرد که از دروازه های طلایی مرگ بگذری و شاید آن وقت حس کنی که جواب تمامی سوالها را می دانی و شاید فکر کنی که دیگر سوالی نیست و جوابی نیاز نیست.
رفیقم! انسانها هزاران سال روی این کره خاکی زندگی کرده و در این میان صد سال چیزی نیست. و حالا تمامی حاکمان بیدادگر و تمامی آدمهای معروف و قدرتمندان و دوستانت را به یاد بیاور و صد سال بعد هیچ کدام از این آدمیان باقی نمانده اند. همه می روند و من و تو هم به قافله آنان که پیش از ما رفته اند می پیوندیم و شاید در آن قافله – که به بودنش سخت امیدواریم- چیزی جز از این حساب بی کتاب دنیا حکمروا باشد.
و شاید روزی فکر کنی که این چقدر خوب است و مهم است که هیچ چیز ماندنی نیست و این «ناپایندگی» (آنیتیا در ایده بودایی) است که راهی برای معنامند شدن زندگی باز می کند و تو را از دریای رنج ها و دلتنگیها و تنهایی ها و افسردگی ها عبور می دهد. معنایی که ما آن را تنها در سکوت و در درونیترین فضای قلبمان دریافت میکنیم.
می دانم. خیلی طولانی شد و این نوشتههای تکراری من غمی از سینه ت کم نمی کنند. این نوشته ها چاره تنهایی تو نیستند و اما برایت در نامه قبل برایت نوشته بودم: «قدر تنهایی هایت را بدان» که تنهایی می تواند پنجره ای باز کند به آن آسمان که همیشه آبی ست و اگر چه راه انسان شدن و زیستن و در عین حال حاضر و هوشیار بودن هیچ وقت آسان نیست اما فراموش نکن که هیچ فضیلت حقیقیی جز به سهمی از شوکران رنجها، حاصل نمیشود…
قربانت
آرش
برگی از تاریخ برای امروز:
========================== (صفحه 1 از 2)
شورش زولو! و پس از آن
در فوریهی 1906 "شورش زولو"ها درگرفت. گاندی در مورد سرشتِ این درگیری که بیشتر به "شکارِ انسان" (۱) شبیه بود تا به عملیاتی نظامی، هیچ توهمی نداشت. قلب خودش با زولوها بود که بیگناه و دچار قضاوت نادرست بودند و همچون جانوران در سرزمین خودشان تعقیب میشدند. امّا احساس وفاداریاش به امپراتوریِ بریتانیا که او درآن زمان صادقانه باور داشت که "علتِ وجودیاش بهخاطرِ رفاه دنیاست"، آنچنان در او قوی بود که مسئلهی مهم برایش درستی یا نادرستیِ یک آرمان خاص نبود، بلکه منافع امپراتوری بود. بنابراین، او همچون مورد پیشین در جنگ بوئر، خدمات جامعهی خود را برای سازماندهیِ ستاد امداد پزشکی ارائه کرد.
هرچند که مقامات این پیشنهاد را پذیرفته بودند، امّا خُلقِ متکبر و توهینکنندهی سفیدها از سوی خبرنگاری در ستونهای نشریهی "ناتال اَدوِرتایزِر" نشان دادهشد که میگفت "برای این که هندیان فرار نکنند، باید آنان را در خط اول جبهه مستقر کرد؛ آنوقت است که مبارزهی میان آنان و بومیان در دیدرس خدایان خواهد بود." گاندی در اظهارنظر خود در نشریهی "دیدگاه هندی" چنان که انتظار میرفت در پاسخ گفت که "اگر این تصمیم عملی شود، بیشک بهترین حالتی است که برای هندیان میتواند پیش بیاید. اگر بزدل باشند، سزاوار سرنوشتی خواهند بود که بهسراغشان میآید؛ و اگر شجاع باشند، برای مردان شجاع، هیچ چیزی بهتر از حضور درخط اول جبهه نخواهد بود."
موقعی که گاندی با واحدِ بهیاران خود به صحنهی مثلاً "شورش" رسید، آنوقت بود که برایاش ثابت شد سفیدها تا چهحدّی قهرماناند! در هیچجایی نتوانست مقاومت مسلحانهای ببیند. در واقع این کارزارِ "ندادن مالیات"ی بود که حاکمان، با "شورش" نامیدن آن، وحشیگریِ ضد بشریِ خود را توجیه میکردند. آنچه که ستاد امداد پزشکی میباید حمل و پرستاری میکرد، شورشیان زخمی نبودند، بلکه "زولوهای شکارشدهای" بودند که بیرحمانه کتک خورده و گوشت دریدهشان را گذاشته بودند که چرک کند، طوری که هیچ پرستار سفیدی حاضر نبود آنان را لمس کند.
آنطور که گاندی بهخاطر میآورْد "پزشک نظامی، ورودمان را مانند هدیهای الهی برای آن مردم بیگناه خوشامد گفت و ما را به بانداژ و مواد ضدعفونی و پزشکی مجهز کرد، و به بیمارستان صحرایی برد. زولوها از دیدنمان خوشحال شدند. سربازان سفید از پشت نردههایی که ما را از آنان جدا میکرد، ما را دید میزدند و سعی میکردند از رسیدگی به زخمیها منصرفمان کنند. و چون به حرفشان گوش نمیکردیم، عصبی میشدند و باران فحشهای ناگفتنی را به سر زولوها میریختند."
تجربهای هولناک و غمانگیز بود که در سرزمینی ناهموار میبایست گاهی وقتها تا 60 کیلومتر در روز با زحمت راه میرفتی و در پشت یک سوارهنظام برانکاردها را حمل میکردی و در آخر کار میدیدی که به آبادیهای صلحطلب یورش برده شده، قربانیان بیگناه به روی زمین کشیدهشده، لگد خورده و به باد کتک گرفته شدهاند. "امّا من جرعهی تلخ را میبلعیدم، بهخصوص که کار واحدِ من فقط منحصر به پرستاری از زولوهای زخمی بود."
منظرهی روزانهی سنگدلیِ انسان نسبت به انسان، پیادهرویهای طاقتفرسا و ساعات طولانیِ تنهایی، بحرانی در روح گاندی برانگیخت. در چند سال اخیر بهطور دائم به معنا و هدف زندگی و وظیفهی انسان در جامعه فکر کرده بود و رفتهرفته نوع زندگیاش را انتخاب کرده بود که در راه آرمانِ خدمت به همنوعاناش باشد. حالا در گرماگرم این تجربهی واضح دردناک فلاکت انسانی، آن تخمی که به آهستگی در حال رشد بود، ناگهان پوستهی بیتصمیمی و تردید خود را میشکست و بهشکل ارادهای محکم در ضمیرش ریشه میکرد.
آنچه که او پیش از این بهشکل مبهمی در ذهن تصور کرده بود، حالا ناگهان آن را میفهمید و درک میکرد، یعنی این که "من نمیتوانستم بعد از جسم و روح، بعد از هر دو زندگی کنم." اگر روشنبینی و رستگاریِ روحی هدف تلاش او بود، میباید تا ابد از شهوت جسمی دوری کند و بیهمسریِ مطلق یا آنچه را که نوشتههای مقدس هندوان "براهماچاریا" میگفتند رعایت کند. "با این فکر، برای بستن نذر نهایی قدری بیتاب شدم. چشمانداز نذر، نوع خاصی از سرور و نشاط برایم هدیه آورد."
۱- به نامِ شورش! اما به کامِ شکارِ انسان. این نام (شورش)، توصیفِ رسمی و معروفِ دولتِ آفریقای جنوبی از ماجرا بودهاست و چنانکه میبینیم گاندی آن را دروغی بیشتر نمیداند برای پوشاندن اعتراض به مالیاتی که دولت به قبیلهای سیاه پوست در سرزمینی مستعمره تحمیل کرده است.
ادامهی این متن در :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4405
========================== (صفحه 1 از 2)
شورش زولو! و پس از آن
در فوریهی 1906 "شورش زولو"ها درگرفت. گاندی در مورد سرشتِ این درگیری که بیشتر به "شکارِ انسان" (۱) شبیه بود تا به عملیاتی نظامی، هیچ توهمی نداشت. قلب خودش با زولوها بود که بیگناه و دچار قضاوت نادرست بودند و همچون جانوران در سرزمین خودشان تعقیب میشدند. امّا احساس وفاداریاش به امپراتوریِ بریتانیا که او درآن زمان صادقانه باور داشت که "علتِ وجودیاش بهخاطرِ رفاه دنیاست"، آنچنان در او قوی بود که مسئلهی مهم برایش درستی یا نادرستیِ یک آرمان خاص نبود، بلکه منافع امپراتوری بود. بنابراین، او همچون مورد پیشین در جنگ بوئر، خدمات جامعهی خود را برای سازماندهیِ ستاد امداد پزشکی ارائه کرد.
هرچند که مقامات این پیشنهاد را پذیرفته بودند، امّا خُلقِ متکبر و توهینکنندهی سفیدها از سوی خبرنگاری در ستونهای نشریهی "ناتال اَدوِرتایزِر" نشان دادهشد که میگفت "برای این که هندیان فرار نکنند، باید آنان را در خط اول جبهه مستقر کرد؛ آنوقت است که مبارزهی میان آنان و بومیان در دیدرس خدایان خواهد بود." گاندی در اظهارنظر خود در نشریهی "دیدگاه هندی" چنان که انتظار میرفت در پاسخ گفت که "اگر این تصمیم عملی شود، بیشک بهترین حالتی است که برای هندیان میتواند پیش بیاید. اگر بزدل باشند، سزاوار سرنوشتی خواهند بود که بهسراغشان میآید؛ و اگر شجاع باشند، برای مردان شجاع، هیچ چیزی بهتر از حضور درخط اول جبهه نخواهد بود."
موقعی که گاندی با واحدِ بهیاران خود به صحنهی مثلاً "شورش" رسید، آنوقت بود که برایاش ثابت شد سفیدها تا چهحدّی قهرماناند! در هیچجایی نتوانست مقاومت مسلحانهای ببیند. در واقع این کارزارِ "ندادن مالیات"ی بود که حاکمان، با "شورش" نامیدن آن، وحشیگریِ ضد بشریِ خود را توجیه میکردند. آنچه که ستاد امداد پزشکی میباید حمل و پرستاری میکرد، شورشیان زخمی نبودند، بلکه "زولوهای شکارشدهای" بودند که بیرحمانه کتک خورده و گوشت دریدهشان را گذاشته بودند که چرک کند، طوری که هیچ پرستار سفیدی حاضر نبود آنان را لمس کند.
آنطور که گاندی بهخاطر میآورْد "پزشک نظامی، ورودمان را مانند هدیهای الهی برای آن مردم بیگناه خوشامد گفت و ما را به بانداژ و مواد ضدعفونی و پزشکی مجهز کرد، و به بیمارستان صحرایی برد. زولوها از دیدنمان خوشحال شدند. سربازان سفید از پشت نردههایی که ما را از آنان جدا میکرد، ما را دید میزدند و سعی میکردند از رسیدگی به زخمیها منصرفمان کنند. و چون به حرفشان گوش نمیکردیم، عصبی میشدند و باران فحشهای ناگفتنی را به سر زولوها میریختند."
تجربهای هولناک و غمانگیز بود که در سرزمینی ناهموار میبایست گاهی وقتها تا 60 کیلومتر در روز با زحمت راه میرفتی و در پشت یک سوارهنظام برانکاردها را حمل میکردی و در آخر کار میدیدی که به آبادیهای صلحطلب یورش برده شده، قربانیان بیگناه به روی زمین کشیدهشده، لگد خورده و به باد کتک گرفته شدهاند. "امّا من جرعهی تلخ را میبلعیدم، بهخصوص که کار واحدِ من فقط منحصر به پرستاری از زولوهای زخمی بود."
منظرهی روزانهی سنگدلیِ انسان نسبت به انسان، پیادهرویهای طاقتفرسا و ساعات طولانیِ تنهایی، بحرانی در روح گاندی برانگیخت. در چند سال اخیر بهطور دائم به معنا و هدف زندگی و وظیفهی انسان در جامعه فکر کرده بود و رفتهرفته نوع زندگیاش را انتخاب کرده بود که در راه آرمانِ خدمت به همنوعاناش باشد. حالا در گرماگرم این تجربهی واضح دردناک فلاکت انسانی، آن تخمی که به آهستگی در حال رشد بود، ناگهان پوستهی بیتصمیمی و تردید خود را میشکست و بهشکل ارادهای محکم در ضمیرش ریشه میکرد.
آنچه که او پیش از این بهشکل مبهمی در ذهن تصور کرده بود، حالا ناگهان آن را میفهمید و درک میکرد، یعنی این که "من نمیتوانستم بعد از جسم و روح، بعد از هر دو زندگی کنم." اگر روشنبینی و رستگاریِ روحی هدف تلاش او بود، میباید تا ابد از شهوت جسمی دوری کند و بیهمسریِ مطلق یا آنچه را که نوشتههای مقدس هندوان "براهماچاریا" میگفتند رعایت کند. "با این فکر، برای بستن نذر نهایی قدری بیتاب شدم. چشمانداز نذر، نوع خاصی از سرور و نشاط برایم هدیه آورد."
۱- به نامِ شورش! اما به کامِ شکارِ انسان. این نام (شورش)، توصیفِ رسمی و معروفِ دولتِ آفریقای جنوبی از ماجرا بودهاست و چنانکه میبینیم گاندی آن را دروغی بیشتر نمیداند برای پوشاندن اعتراض به مالیاتی که دولت به قبیلهای سیاه پوست در سرزمینی مستعمره تحمیل کرده است.
ادامهی این متن در :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4405
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
برگی از تاریخ برای امروز (صفحه ۲ از ۲):
صفحهی اول:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4404
==================================
همین که "شورش" سرکوب و واحد بهیارانِ گاندی منحل شد، با شتاب به کوچآباد فِنیکس برگشت؛ به جماعتی که پیشتر، زن و بچههایش را برای…
صفحهی اول:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4404
==================================
همین که "شورش" سرکوب و واحد بهیارانِ گاندی منحل شد، با شتاب به کوچآباد فِنیکس برگشت؛ به جماعتی که پیشتر، زن و بچههایش را برای…
برگی از تاریخ برای امروز (صفحه ۲ از ۲):
صفحهی اول:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4404
==================================
همین که "شورش" سرکوب و واحد بهیارانِ گاندی منحل شد، با شتاب به کوچآباد فِنیکس برگشت؛ به جماعتی که پیشتر، زن و بچههایش را برای زندگی به آنجا فرستاده بود. با کاستوربای و همراهان اصلیاش از مصیبتهایی که تحمل کرده بود حرف زد و به آنان از تصمیمی گفت که به آن رسیده بود. به این ترتیب با درمیان گذاشتن راز خود با آنان و حفظ حقّ موافقتی که باور داشت آنان دارند، عمل به آنچه را که همچون "غرق کردن خود –تعهد به براهماچاریا، در همهی زندگی– میدانست" شروع کرد.
گزارشِ نلسون ماندلا از داستانِ بهاصطلاح شورش زولو و نقش گاندی
==============================
بیداری
بیداریاش در تپهزارهای شورش بامباتا (۲) رخ داد . در آن جا به عنوان یک میهنپرستِ پراحساسِ بریتانیایی، واحدِ امداد پزشکیِ هندیان را هدایت میکرد تا به امپراتوری خدمت کند، امّا بیرحمیِ بریتانیاییها نسبت به زولوها آنچنان روحاش را بر ضد خشونت تکان داد که هیچ چیز دیگری پیش از آن نتوانستهبود برانگیزد. در آن جبهه، او تصمیم گرفت خود را از همهی وابستگیهای مادی آزاد کرده و بهطور کامل و همه جانبه، وقف از میانبردن خشونت و خدمت به بشریت کند. منظرهی زولوهای شلاّقخوردهی زخمی، که تعقیبکنندهگان بریتانیایی پس از زخمی کردنشان، بیرحمانه ترکشان کردهبودند، آنچنان منزجرش کرد که از تحسین دائمیِ هر آنچه بریتانیایی است، به بزرگداشت بومیان و اقوام چرخش کامل کرد.
۲- شورش زولو: در این واقعه، جنگ یا شورشی در کار نبود، بلکه حاکمان سفید، برای قتل عام و شکارِ تک تکِ سیاهان، توجیهی به نام شورش ساختهبودند.
————————————————————————-
منبعِ این نوشته:
گاندی، گونهای زندگی و چند نقد و نظر، ترجمه و تالیف غلامعلی کشانی، نشر قطره.
صفحهی اول:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4404
==================================
همین که "شورش" سرکوب و واحد بهیارانِ گاندی منحل شد، با شتاب به کوچآباد فِنیکس برگشت؛ به جماعتی که پیشتر، زن و بچههایش را برای زندگی به آنجا فرستاده بود. با کاستوربای و همراهان اصلیاش از مصیبتهایی که تحمل کرده بود حرف زد و به آنان از تصمیمی گفت که به آن رسیده بود. به این ترتیب با درمیان گذاشتن راز خود با آنان و حفظ حقّ موافقتی که باور داشت آنان دارند، عمل به آنچه را که همچون "غرق کردن خود –تعهد به براهماچاریا، در همهی زندگی– میدانست" شروع کرد.
گزارشِ نلسون ماندلا از داستانِ بهاصطلاح شورش زولو و نقش گاندی
==============================
بیداری
بیداریاش در تپهزارهای شورش بامباتا (۲) رخ داد . در آن جا به عنوان یک میهنپرستِ پراحساسِ بریتانیایی، واحدِ امداد پزشکیِ هندیان را هدایت میکرد تا به امپراتوری خدمت کند، امّا بیرحمیِ بریتانیاییها نسبت به زولوها آنچنان روحاش را بر ضد خشونت تکان داد که هیچ چیز دیگری پیش از آن نتوانستهبود برانگیزد. در آن جبهه، او تصمیم گرفت خود را از همهی وابستگیهای مادی آزاد کرده و بهطور کامل و همه جانبه، وقف از میانبردن خشونت و خدمت به بشریت کند. منظرهی زولوهای شلاّقخوردهی زخمی، که تعقیبکنندهگان بریتانیایی پس از زخمی کردنشان، بیرحمانه ترکشان کردهبودند، آنچنان منزجرش کرد که از تحسین دائمیِ هر آنچه بریتانیایی است، به بزرگداشت بومیان و اقوام چرخش کامل کرد.
۲- شورش زولو: در این واقعه، جنگ یا شورشی در کار نبود، بلکه حاکمان سفید، برای قتل عام و شکارِ تک تکِ سیاهان، توجیهی به نام شورش ساختهبودند.
————————————————————————-
منبعِ این نوشته:
گاندی، گونهای زندگی و چند نقد و نظر، ترجمه و تالیف غلامعلی کشانی، نشر قطره.
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
برگی از تاریخ برای امروز:
========================== (صفحه 1 از 2)
شورش زولو! و پس از آن
در فوریهی 1906 "شورش زولو"ها درگرفت. گاندی در مورد سرشتِ این درگیری که بیشتر به "شکارِ انسان" (۱) شبیه بود تا به عملیاتی نظامی، هیچ توهمی نداشت. قلب خودش با زولوها…
========================== (صفحه 1 از 2)
شورش زولو! و پس از آن
در فوریهی 1906 "شورش زولو"ها درگرفت. گاندی در مورد سرشتِ این درگیری که بیشتر به "شکارِ انسان" (۱) شبیه بود تا به عملیاتی نظامی، هیچ توهمی نداشت. قلب خودش با زولوها…
لوترکینگ، چرخهی بیمسئولیتی و بالاگرفتنِ خشونت:
مارتین لوترکینگ یکی از قهرمانان معتبر مبارزه مدنی، پس از پیروزی بر قانون تبعیض نژادی در بیرمنگام آمريكا، پیش از دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ و چند روز قبل از این که توسط لمپنیسم طبقه حاکمه ترور شود، چنین گفت:
مهم نیست که چه کسی جوانهای ما را کشته، مهم این است که چه چیزی آنها را کشته. وقتی چه کسی به چه چیزی تبدیل میشود، به نحو شگفتآوری میفهمیم که همه ما در مرگ آنها مسئول هستیم. (منسوب به مارتین لوترکینگ، از سایتِ اَدَبکده، سال ۱۳۸۹)
=================
لوترکینگ به زبان ساده به ما میگوید تا زمانی که مسئولیتِ خود را در ایجادِ وضع موجود روشن نکنی و وظایفی را که سهم تو است به گردن نگیری، صحبت از گناهِ دیگران یاوهای بیش نیست و فقط چرخهی خشونت را سرعت میبخشد. پس ببین که "چهجور شد که اینجور شد"! و وظیفهی از این پسِ خود را بپذیر و عمل کن و مطمئن هم باش که این دو کارِ، قرار نیست هیچ مانعی برای رسیدگی به بیمسئولیتیها و گناههای دیگران باشد.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4408
مارتین لوترکینگ یکی از قهرمانان معتبر مبارزه مدنی، پس از پیروزی بر قانون تبعیض نژادی در بیرمنگام آمريكا، پیش از دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ و چند روز قبل از این که توسط لمپنیسم طبقه حاکمه ترور شود، چنین گفت:
مهم نیست که چه کسی جوانهای ما را کشته، مهم این است که چه چیزی آنها را کشته. وقتی چه کسی به چه چیزی تبدیل میشود، به نحو شگفتآوری میفهمیم که همه ما در مرگ آنها مسئول هستیم. (منسوب به مارتین لوترکینگ، از سایتِ اَدَبکده، سال ۱۳۸۹)
=================
لوترکینگ به زبان ساده به ما میگوید تا زمانی که مسئولیتِ خود را در ایجادِ وضع موجود روشن نکنی و وظایفی را که سهم تو است به گردن نگیری، صحبت از گناهِ دیگران یاوهای بیش نیست و فقط چرخهی خشونت را سرعت میبخشد. پس ببین که "چهجور شد که اینجور شد"! و وظیفهی از این پسِ خود را بپذیر و عمل کن و مطمئن هم باش که این دو کارِ، قرار نیست هیچ مانعی برای رسیدگی به بیمسئولیتیها و گناههای دیگران باشد.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4408
یلدایی خوبتر!
=========
شبِ یلدا فرصتی است خوب برای دورِ هم جمع شدنِ خانوادهها و از حال هم پرسیدن و نزدیکیِ بیشترِ عاطفی.
این شب،
میتواند به بهترین و سادهترین و کمخرجترین شکلی هم برگزار بشود. اما معمولا بارِ سنگینی هم به دوشِ میزبان میاندازد برای آمادهکردنِ خورد و خوراک و شبچره و میوه، هم از نظر پول و هم زحمت.
میتواند بدتر از این هم باشد، یعنی به محلی برای نمایشِ تجملات و تکلفات و چشمهمچشمیهای صدتایهغازِ میزبان و مهمانان تبدیل بشود.
میتواند بهجای پرسیدن از وضع و حال ضعیفترین و رنجدیدهترین یا پرمشکلترین نزدیکان یا همسایگان و رسیدگیِ عملی به نیازمندان، به محلی برای تشدیدحسادت، نفرت و کینههای بیمارگونهی باز هم صدتایهغازِ این از آن تبدیل بشود.
میتواند باز هم به مبادله و تکرار مکرراتِ تقریبا صدمنیهغازِ اخبارِ رسانهها تبدیل شود و در آخرش هم لعنت کردن اینا یا اوونا، افسوسِ خشکوخالی یا مضحکهی این و آن یا متهمکردنِ فلان و بهمان و طلبکاری از دنیا و مافیها. یا
میتواند فقط با سرخوشیِ پیلهی روابطِ شخصی پر شود.
اما در کنار این همه، میتواند به اینشکل هم برگزار شود:
- همسایههای دور و نزدیک، فامیلهای دور و نزدیک، دوستان دور و نزدیک دور هم جمع می شوند.
- هر کدامشان با بستهای از یک نوع خوراک معمولی و چند تا میوه و یک شبچرهی معمولی به اندازهی یک و نیم نفر،
- میزبان مینشیند، اما نظارت و هماهنگی میکند، و همهی مهمانان در حین گپ و گفت یا گفت و شنید، وظیفهی پذیرایی و شستوشو و نظافت را هم بهجای میزبان بهعهده میگیرند.
اما اصل قضیه در محتوای حضور است. همانطور که گفتهشد:
میتوان بخشی از وقت را به شنیدنِ حال و روز و مشکلاتِ شخصی و بینِفردیِ حاضرین گذراند و بخش دیگری از آن را هم به مشکلات و بحرانهای اجتماعی پرداخت که شب و روز و کل زندگیِ همهی ما بلادیدگان را در تیرگیهای خود فروبرده، البته با توجه به این رهنمودِ خیرخواهانه و پیشبرندهای که مارتین لوترکینگ به همهی بشر خطاب کرده است:
====================================================
مارتین لوترکینگ، چرخهی بیمسئولیتی و بالاگرفتنِ خشونت:
مارتین لوترکینگ یکی از قهرمانان معتبر مبارزه مدنی، پس از پیروزی بر قانون تبعیض نژادی در بیرمنگام آمريكا، پیش از دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ و چند روز قبل از این که توسط لمپنیسم طبقهحاکمه ترور شود، چنین گفت:
مهم نیست که چه کسی جوانهای ما را کشته، مهم این است که چه چیزی آنها را کشته. وقتی "چه کسی؟" به "چه چیزی؟" تبدیل میشود، به نحو شگفتآوری میفهمیم که همه ما در مرگ آنها مسئول هستیم. (منسوب به مارتین لوترکینگ، از سایتِ اَدَبکده، سال ۱۳۸۹)
===================================================
لوترکینگ به زبان ساده به ما میگوید تا زمانی که مسئولیتِ خود را در ایجادِ وضع موجود روشن نکنی و وظایفی را که سهم تو بودهاست به گردن نگیری، صحبت از گناهِ دیگران یاوهای بیش نیست و فقط چرخهی خشونت را سرعت میبخشد. پس ببین که "چهجور شد که اینجور شد"! و وظیفهی از این پسِ خود را بپذیر و عمل کن و مطمئن هم باش که این دو کارِ، قرار نیست هیچ مانعی برای رسیدگی به بیمسئولیتیها و گناههای دیگران باشد.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4407
=========
شبِ یلدا فرصتی است خوب برای دورِ هم جمع شدنِ خانوادهها و از حال هم پرسیدن و نزدیکیِ بیشترِ عاطفی.
این شب،
میتواند به بهترین و سادهترین و کمخرجترین شکلی هم برگزار بشود. اما معمولا بارِ سنگینی هم به دوشِ میزبان میاندازد برای آمادهکردنِ خورد و خوراک و شبچره و میوه، هم از نظر پول و هم زحمت.
میتواند بدتر از این هم باشد، یعنی به محلی برای نمایشِ تجملات و تکلفات و چشمهمچشمیهای صدتایهغازِ میزبان و مهمانان تبدیل بشود.
میتواند بهجای پرسیدن از وضع و حال ضعیفترین و رنجدیدهترین یا پرمشکلترین نزدیکان یا همسایگان و رسیدگیِ عملی به نیازمندان، به محلی برای تشدیدحسادت، نفرت و کینههای بیمارگونهی باز هم صدتایهغازِ این از آن تبدیل بشود.
میتواند باز هم به مبادله و تکرار مکرراتِ تقریبا صدمنیهغازِ اخبارِ رسانهها تبدیل شود و در آخرش هم لعنت کردن اینا یا اوونا، افسوسِ خشکوخالی یا مضحکهی این و آن یا متهمکردنِ فلان و بهمان و طلبکاری از دنیا و مافیها. یا
میتواند فقط با سرخوشیِ پیلهی روابطِ شخصی پر شود.
اما در کنار این همه، میتواند به اینشکل هم برگزار شود:
- همسایههای دور و نزدیک، فامیلهای دور و نزدیک، دوستان دور و نزدیک دور هم جمع می شوند.
- هر کدامشان با بستهای از یک نوع خوراک معمولی و چند تا میوه و یک شبچرهی معمولی به اندازهی یک و نیم نفر،
- میزبان مینشیند، اما نظارت و هماهنگی میکند، و همهی مهمانان در حین گپ و گفت یا گفت و شنید، وظیفهی پذیرایی و شستوشو و نظافت را هم بهجای میزبان بهعهده میگیرند.
اما اصل قضیه در محتوای حضور است. همانطور که گفتهشد:
میتوان بخشی از وقت را به شنیدنِ حال و روز و مشکلاتِ شخصی و بینِفردیِ حاضرین گذراند و بخش دیگری از آن را هم به مشکلات و بحرانهای اجتماعی پرداخت که شب و روز و کل زندگیِ همهی ما بلادیدگان را در تیرگیهای خود فروبرده، البته با توجه به این رهنمودِ خیرخواهانه و پیشبرندهای که مارتین لوترکینگ به همهی بشر خطاب کرده است:
====================================================
مارتین لوترکینگ، چرخهی بیمسئولیتی و بالاگرفتنِ خشونت:
مارتین لوترکینگ یکی از قهرمانان معتبر مبارزه مدنی، پس از پیروزی بر قانون تبعیض نژادی در بیرمنگام آمريكا، پیش از دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ و چند روز قبل از این که توسط لمپنیسم طبقهحاکمه ترور شود، چنین گفت:
مهم نیست که چه کسی جوانهای ما را کشته، مهم این است که چه چیزی آنها را کشته. وقتی "چه کسی؟" به "چه چیزی؟" تبدیل میشود، به نحو شگفتآوری میفهمیم که همه ما در مرگ آنها مسئول هستیم. (منسوب به مارتین لوترکینگ، از سایتِ اَدَبکده، سال ۱۳۸۹)
===================================================
لوترکینگ به زبان ساده به ما میگوید تا زمانی که مسئولیتِ خود را در ایجادِ وضع موجود روشن نکنی و وظایفی را که سهم تو بودهاست به گردن نگیری، صحبت از گناهِ دیگران یاوهای بیش نیست و فقط چرخهی خشونت را سرعت میبخشد. پس ببین که "چهجور شد که اینجور شد"! و وظیفهی از این پسِ خود را بپذیر و عمل کن و مطمئن هم باش که این دو کارِ، قرار نیست هیچ مانعی برای رسیدگی به بیمسئولیتیها و گناههای دیگران باشد.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4407
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
لوترکینگ، چرخهی بیمسئولیتی و بالاگرفتنِ خشونت:
مارتین لوترکینگ یکی از قهرمانان معتبر مبارزه مدنی، پس از پیروزی بر قانون تبعیض نژادی در بیرمنگام آمريكا، پیش از دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ و چند روز قبل از این که توسط لمپنیسم طبقه حاکمه ترور شود،…
مارتین لوترکینگ یکی از قهرمانان معتبر مبارزه مدنی، پس از پیروزی بر قانون تبعیض نژادی در بیرمنگام آمريكا، پیش از دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ و چند روز قبل از این که توسط لمپنیسم طبقه حاکمه ترور شود،…
تحریف واقعیت - چگونه خبر تقلبی به خوردمان نرود؟
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده. انگار بر سرِ پرتگاهی ایستاده باشیم. بحث بر سرِ هستی و نیستی است. خیلی کارها باید بکنیم تا نیفتیم در تهِ پرتگاه. هیچ کاری هم نکردهایم. پیشبینی هم کارِ سختییه. تنها کارِ درست، بهکار بستنِ خرد و عاطفه و حس همدلی است و نه شورِ فردی یا جمعی.
اما یکی از هزاران کاری که باید بلد باشیم:
در همهی وقتها لازمه که با خبر و رسانهها درست برخورد کنیم تا خبر تقلبی به خوردمان ندهند، اما "در همین "برههی واقعا حساس ترِ کنونی" باید تلاشمان را بیشتر کنیم تا در این باره آموزش ببینیم و به اونها عمل کنیم. نوشتهی زیر در همین باره است:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4410
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4411
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده. انگار بر سرِ پرتگاهی ایستاده باشیم. بحث بر سرِ هستی و نیستی است. خیلی کارها باید بکنیم تا نیفتیم در تهِ پرتگاه. هیچ کاری هم نکردهایم. پیشبینی هم کارِ سختییه. تنها کارِ درست، بهکار بستنِ خرد و عاطفه و حس همدلی است و نه شورِ فردی یا جمعی.
اما یکی از هزاران کاری که باید بلد باشیم:
در همهی وقتها لازمه که با خبر و رسانهها درست برخورد کنیم تا خبر تقلبی به خوردمان ندهند، اما "در همین "برههی واقعا حساس ترِ کنونی" باید تلاشمان را بیشتر کنیم تا در این باره آموزش ببینیم و به اونها عمل کنیم. نوشتهی زیر در همین باره است:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4410
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4411
چگونه با تحریف واقعیت روبرو شویم؟
(صفحه ی 1 از 2)
========================
تحریف واقعیت که مفهوم سادهای از دستکاری در دادهها برای فریب مخاطب است، یک مفهوم رسانهای است ولی یک واقعیت اجتماعی نیز هست.
ما هر لحظه در معرض انبوه خبرهایی هستیم که بهویژه از سوی شبکههای اجتماعی به سمتمان هدایت میشوند. کانالهای تلگرامی در ایران در حال حاضر از بسیاری از رسانههای مهم داخلی و خارجی فراگیرتر شدهاند و هر روز دهها خبر و داستان تازه یا کهنه را برای ما تعریف میکنند.
بسیاری از ما وقتی برخی از این داستانها را میخوانیم، ممکن است بهشدت خشمگین، شاد یا غمگین شویم. این واکنش روانی همان نتیجهای است که نویسنده داستان یا گزارش انتظارش را میکشد. او قصد دارد در گام اول احساسات ما را تحریک کند تا راحتتر بتواند قصهاش را به ما بفروشد.
احساساتی بودن ما مشکل اساسی و اصلی نیست. بسیاری از خوانندگان و شنوندگان و بینندگان، هر روز که از خواب بیدار میشوند، سراغ روزنامه یا سایت یا شبکه محبوب خودشان میروند و در شبکههای اجتماعی نویسنده یا اکانت دلخواهشان را دنبال میکنند. خیلی وقتها ما انتظار داریم که آدمها و رسانههای محبوبمان همان مطالبی را برای ما گزارش کنند که دوست داریم و مهمتر اینکه باورها و اطلاعات قبلی ما را تأیید و تکمیل کنند.
فرض کنید مثلاً من بر اساس اطلاعات قبلی یا گرایش سیاسی، باور دارم که گرم شدن زمین هیچ ربطی به افزایش گازهای گلخانهای ندارد. در این صورت، هر گزارش تازهای که بتواند این موضوع را بیشتر نشان دهد، من را خوشحال میکند و به من انگیزه میدهد تا این گزارش تازه را با دیگران بهسرعت در میان بگذارم.
این دو موضوع،
- یعنی احساساتی بودن و
- میل به دریافت اطلاعات دلخواه،
دقیقاً مثل یک «تله» ما را گیر میاندازد،
چون در شرایطی که احساساتمان برانگیخته شده و خوشحال از تأیید باورها و اطلاعات قبلیمان هستیم، استعداد بالایی داریم که هر گزارش تحریفشدهای را بپذیریم. ما در این لحظات جنس تقلبی از بازار خریدهایم.
در این بازارِ داغ شلوغ پلوغِ مکاره، ما میتوانیم انگشت اتهام را به سمت کسانی که گزارشهای تحریفشده تولید کردهاند بگیریم و مسئولیتپذیریشان را به چالش بکشیم، ولی برخی اوقات آنها دقیقاً کارشان همین است. به همین خاطر، ما باید کلاه خودمان را بچسبیم.
احتمالاً این سؤال مطرح میشود که «خب، چه باید کرد» در «گردابی چنین هایل»؟
پاسخ آسان است ولی انجام دادنش خیلی سخت.
اولین توصیه رایج این است که حداقل یک بار خبرها و پیامها را معاینه فنی کنیم، بعد راستی یا درستیشان را بپذیریم و برای دیگران بفرستیم. معاینه فنی کار سختی است، ولی کارهای اولیه، مثل اینکه مطمئن شویم که یک منبع معتبر خبر را فرستاده و یک یا دو منبع دیگر را کنترل کنیم که از درستی دادهها مطمئن شویم، چندان هم سخت نیست. شاید وقتگیر به نظر برسد، ولی ارزشاش را دارد.
کار سختتر این است که
دست از تعصب به باورهای قدیمی جانسخت خودمان برداریم و دنبال درک بیشتر از حقیقت باشیم.
دقت کنید که لازم نیست دست از باورهای خود برداریم، بلکه دست از تعصبورزی به باورها برداریم. بپذیریم که ممکن است برخی باورهای ما درست نباشند یا اینکه لازم است تغییر کنند و اصلاح شوند.
این کار خیلی سختتر است، چون مشخص نیست حقیقت نزد کیست، ولی اگر با انگیزه درک بیشتر از موضوع و نه برای تأیید باورها و تبلیغ عقاید خودتان مطالعه کنید و رسانهها را مرور کنید، انگیزه و قدرت بیشتری برای مشارکت در بحثها و کمک به درک و فهم خودتان و دیگران خواهید داشت.
این موضوع، یعنی مشارکت فعال و بدون تعصب در بحثهای مختلف، هم به درد مبارزه با «تحریف واقعیت» میخورد و هم بستری مفید برای گسترش فرهنگ رواداری محسوب میشود. پس خیری که در این مسیر کسب میکنیم، شخصی نیست؛ ما به فرهنگسازی عمومی کمک میکنیم و خیرمان به همه میرسد.
نکته مهمتر این واقعیت تلخ است که واقعیتهای تحریفشده و گزارشهای دستکاریشده، بهسرعت قادر به جریانسازی و تأثیرگذاری بر روی انبوهی از مردم هستند. ساده نیست، ولی مهم است که بخشی از این جریانسازیهای هدفمند و انحرافی نباشیم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4409
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4411
منبع : اینترنت
(صفحه ی 1 از 2)
========================
تحریف واقعیت که مفهوم سادهای از دستکاری در دادهها برای فریب مخاطب است، یک مفهوم رسانهای است ولی یک واقعیت اجتماعی نیز هست.
ما هر لحظه در معرض انبوه خبرهایی هستیم که بهویژه از سوی شبکههای اجتماعی به سمتمان هدایت میشوند. کانالهای تلگرامی در ایران در حال حاضر از بسیاری از رسانههای مهم داخلی و خارجی فراگیرتر شدهاند و هر روز دهها خبر و داستان تازه یا کهنه را برای ما تعریف میکنند.
بسیاری از ما وقتی برخی از این داستانها را میخوانیم، ممکن است بهشدت خشمگین، شاد یا غمگین شویم. این واکنش روانی همان نتیجهای است که نویسنده داستان یا گزارش انتظارش را میکشد. او قصد دارد در گام اول احساسات ما را تحریک کند تا راحتتر بتواند قصهاش را به ما بفروشد.
احساساتی بودن ما مشکل اساسی و اصلی نیست. بسیاری از خوانندگان و شنوندگان و بینندگان، هر روز که از خواب بیدار میشوند، سراغ روزنامه یا سایت یا شبکه محبوب خودشان میروند و در شبکههای اجتماعی نویسنده یا اکانت دلخواهشان را دنبال میکنند. خیلی وقتها ما انتظار داریم که آدمها و رسانههای محبوبمان همان مطالبی را برای ما گزارش کنند که دوست داریم و مهمتر اینکه باورها و اطلاعات قبلی ما را تأیید و تکمیل کنند.
فرض کنید مثلاً من بر اساس اطلاعات قبلی یا گرایش سیاسی، باور دارم که گرم شدن زمین هیچ ربطی به افزایش گازهای گلخانهای ندارد. در این صورت، هر گزارش تازهای که بتواند این موضوع را بیشتر نشان دهد، من را خوشحال میکند و به من انگیزه میدهد تا این گزارش تازه را با دیگران بهسرعت در میان بگذارم.
این دو موضوع،
- یعنی احساساتی بودن و
- میل به دریافت اطلاعات دلخواه،
دقیقاً مثل یک «تله» ما را گیر میاندازد،
چون در شرایطی که احساساتمان برانگیخته شده و خوشحال از تأیید باورها و اطلاعات قبلیمان هستیم، استعداد بالایی داریم که هر گزارش تحریفشدهای را بپذیریم. ما در این لحظات جنس تقلبی از بازار خریدهایم.
در این بازارِ داغ شلوغ پلوغِ مکاره، ما میتوانیم انگشت اتهام را به سمت کسانی که گزارشهای تحریفشده تولید کردهاند بگیریم و مسئولیتپذیریشان را به چالش بکشیم، ولی برخی اوقات آنها دقیقاً کارشان همین است. به همین خاطر، ما باید کلاه خودمان را بچسبیم.
احتمالاً این سؤال مطرح میشود که «خب، چه باید کرد» در «گردابی چنین هایل»؟
پاسخ آسان است ولی انجام دادنش خیلی سخت.
اولین توصیه رایج این است که حداقل یک بار خبرها و پیامها را معاینه فنی کنیم، بعد راستی یا درستیشان را بپذیریم و برای دیگران بفرستیم. معاینه فنی کار سختی است، ولی کارهای اولیه، مثل اینکه مطمئن شویم که یک منبع معتبر خبر را فرستاده و یک یا دو منبع دیگر را کنترل کنیم که از درستی دادهها مطمئن شویم، چندان هم سخت نیست. شاید وقتگیر به نظر برسد، ولی ارزشاش را دارد.
کار سختتر این است که
دست از تعصب به باورهای قدیمی جانسخت خودمان برداریم و دنبال درک بیشتر از حقیقت باشیم.
دقت کنید که لازم نیست دست از باورهای خود برداریم، بلکه دست از تعصبورزی به باورها برداریم. بپذیریم که ممکن است برخی باورهای ما درست نباشند یا اینکه لازم است تغییر کنند و اصلاح شوند.
این کار خیلی سختتر است، چون مشخص نیست حقیقت نزد کیست، ولی اگر با انگیزه درک بیشتر از موضوع و نه برای تأیید باورها و تبلیغ عقاید خودتان مطالعه کنید و رسانهها را مرور کنید، انگیزه و قدرت بیشتری برای مشارکت در بحثها و کمک به درک و فهم خودتان و دیگران خواهید داشت.
این موضوع، یعنی مشارکت فعال و بدون تعصب در بحثهای مختلف، هم به درد مبارزه با «تحریف واقعیت» میخورد و هم بستری مفید برای گسترش فرهنگ رواداری محسوب میشود. پس خیری که در این مسیر کسب میکنیم، شخصی نیست؛ ما به فرهنگسازی عمومی کمک میکنیم و خیرمان به همه میرسد.
نکته مهمتر این واقعیت تلخ است که واقعیتهای تحریفشده و گزارشهای دستکاریشده، بهسرعت قادر به جریانسازی و تأثیرگذاری بر روی انبوهی از مردم هستند. ساده نیست، ولی مهم است که بخشی از این جریانسازیهای هدفمند و انحرافی نباشیم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4409
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4411
منبع : اینترنت
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
تحریف واقعیت - چگونه خبر تقلبی به خوردمان نرود؟
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده.…
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده.…
چگونه با تحریف واقعیت روبرو شویم؟ (صفحه ی 2 از 2)
=========================
شاید گفته شود این راهحلها خیلی کلی و ارشادی هستند، ولی این هم یک واقعیت است که در این وضعیت آشفته که هر لحظه ممکن است فریب بخوریم، چارهای جز مسئولیتپذیری بیشتر نداریم. هنوز بشر نتوانسته است نرمافزاری اختراع کند که این مشکل را برای ما حل کند و بگوید داستانها و روایتها تحریفشده هستند یا نه؛ پس باید خودمان آستین بالا بزنیم.
ما باید تمرین کنیم و یاد بگیریم جزئی از تبلیغات و پروپاگاندای جناحهای سیاسی یا کمپانیهای بزرگ اقتصادی نباشیم و بهراحتی فریب حکومتها را نخوریم. این درست است که به طور طبیعی ما جامعه هدف آنها هستیم، ولی به اندازه کافی از قدرت اختیار و انتخاب و مهمتر از آن قوه تشخیص برخوردار هستیم که بادشان ما را با خود نبرد.
وقتی شما مسئولیتپذیری دارید و با تعصب کمتری در بحثها مشارکت میکنید، دارید قدرت و اراده انسانی خود را برای ساختن جهانی بهتر و مطمئنتر برای خودتان و دیگران به رخ دستاندرکاران تحریف واقعیت میکشید.
البته آنها سمج هستند و هر روز به کارشان ادامه میدهند، ولی هر لحظه و هر بار که یک نفر کمتر فریب بخورد، یک باخت در کارنامه آنها ثبت میشود.
طبیعی است که اگر همین حالا تلاش کنید درباره تحریف واقعیتی که درباره یک داستانِ دستکاریشده روز صورت گرفته با دیگران حرف بزنید و به آنها کمک کنید تا درک دقیقتری از چیزی که رخ داده به دست آورند، با مقاومتهای زیادی که گاه آزاردهنده هم هست مواجه میشوید. ممکن است خیلیها به شما بگویند خب! که چه؟ گاهی ممکن است خسته شوید یا احساس کنید در این اقیانوس فریب و روایتهای تحریفشده، کار شما بیهوده است؛ ولی چنین نیست؛
کار شما مهم است، هر انسان مسئولیتپذیری باید به تلاش خود در این زمینه ادامه دهد!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4409
ادامه از :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4410
منبع: اینترنت
=========================
شاید گفته شود این راهحلها خیلی کلی و ارشادی هستند، ولی این هم یک واقعیت است که در این وضعیت آشفته که هر لحظه ممکن است فریب بخوریم، چارهای جز مسئولیتپذیری بیشتر نداریم. هنوز بشر نتوانسته است نرمافزاری اختراع کند که این مشکل را برای ما حل کند و بگوید داستانها و روایتها تحریفشده هستند یا نه؛ پس باید خودمان آستین بالا بزنیم.
ما باید تمرین کنیم و یاد بگیریم جزئی از تبلیغات و پروپاگاندای جناحهای سیاسی یا کمپانیهای بزرگ اقتصادی نباشیم و بهراحتی فریب حکومتها را نخوریم. این درست است که به طور طبیعی ما جامعه هدف آنها هستیم، ولی به اندازه کافی از قدرت اختیار و انتخاب و مهمتر از آن قوه تشخیص برخوردار هستیم که بادشان ما را با خود نبرد.
وقتی شما مسئولیتپذیری دارید و با تعصب کمتری در بحثها مشارکت میکنید، دارید قدرت و اراده انسانی خود را برای ساختن جهانی بهتر و مطمئنتر برای خودتان و دیگران به رخ دستاندرکاران تحریف واقعیت میکشید.
البته آنها سمج هستند و هر روز به کارشان ادامه میدهند، ولی هر لحظه و هر بار که یک نفر کمتر فریب بخورد، یک باخت در کارنامه آنها ثبت میشود.
طبیعی است که اگر همین حالا تلاش کنید درباره تحریف واقعیتی که درباره یک داستانِ دستکاریشده روز صورت گرفته با دیگران حرف بزنید و به آنها کمک کنید تا درک دقیقتری از چیزی که رخ داده به دست آورند، با مقاومتهای زیادی که گاه آزاردهنده هم هست مواجه میشوید. ممکن است خیلیها به شما بگویند خب! که چه؟ گاهی ممکن است خسته شوید یا احساس کنید در این اقیانوس فریب و روایتهای تحریفشده، کار شما بیهوده است؛ ولی چنین نیست؛
کار شما مهم است، هر انسان مسئولیتپذیری باید به تلاش خود در این زمینه ادامه دهد!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4409
ادامه از :
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4410
منبع: اینترنت
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
تحریف واقعیت - چگونه خبر تقلبی به خوردمان نرود؟
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده.…
==============
خوانندهی گرامی،
ما انگار که قرنهاست همیشه "در این برههی حساس کنونی" بهسر بردهایم. اما برههای که الان داریم سر میکنیم، واقعا و بدون اغراق و تحریف، بیشتر از برهههای حساسِ قبلی خطرناک شده.…
گاه فرست غلامعلی کشانی
چگونه با تحریف واقعیت روبرو شویم؟ (صفحه ی 2 از 2) ========================= شاید گفته شود این راهحلها خیلی کلی و ارشادی هستند، ولی این هم یک واقعیت است که در این وضعیت آشفته که هر لحظه ممکن است فریب بخوریم، چارهای جز مسئولیتپذیری بیشتر نداریم. هنوز بشر…
سرکار خانم فرخنژاد،خوانندهی بزرگوار در یادداشتی که بعد از خواندن متن بالا فرستادهاند، نکتهی مهمی را یادآوری کردند:
"... آخرین مطلبی که در کانال گذاشته اید بنظر منهم موضوع خیلی مهمی است، اما نکته ای هم میخواستم اضافه کنم که خبرها افزون بر اینکه ممکن است تحریف شده باشند گاهی چنان با هماهنگی [و یکصدا] بار منفی دارند که گویی در بمباران فضای منفی قرارمان میدهند."\
از ایشان سپاسگزاری میکنم برای ابرازِ نظرشان. بهعلاوه اینکه این یادآوری خیلی هم مهم است باز هم جای تشکر دارد.
به نکتهی ایشان این را میتوانم اضافه کنم که اصلا رسانهها به طورِ عام، در همهی شرایط، قرار است در نهایت شما را به هیجان بیاورند، و غالبا هم هیجانِ وحشت بیافرینند تا شما باز هم خبرهای تازهتر را از همان رسانهای بگیری که خبر داغتری را برای ترساندن شما آفریده.
ترساندنْ کسبوکار بازار رسانه است!
ایجاد شور و هیجان، بهجای خردورزی و تاملْ اصلِ کارِ رسانههای بازار است!
مگر به حکم استثنا و شواهدِ عینی.
"... آخرین مطلبی که در کانال گذاشته اید بنظر منهم موضوع خیلی مهمی است، اما نکته ای هم میخواستم اضافه کنم که خبرها افزون بر اینکه ممکن است تحریف شده باشند گاهی چنان با هماهنگی [و یکصدا] بار منفی دارند که گویی در بمباران فضای منفی قرارمان میدهند."\
از ایشان سپاسگزاری میکنم برای ابرازِ نظرشان. بهعلاوه اینکه این یادآوری خیلی هم مهم است باز هم جای تشکر دارد.
به نکتهی ایشان این را میتوانم اضافه کنم که اصلا رسانهها به طورِ عام، در همهی شرایط، قرار است در نهایت شما را به هیجان بیاورند، و غالبا هم هیجانِ وحشت بیافرینند تا شما باز هم خبرهای تازهتر را از همان رسانهای بگیری که خبر داغتری را برای ترساندن شما آفریده.
ترساندنْ کسبوکار بازار رسانه است!
ایجاد شور و هیجان، بهجای خردورزی و تاملْ اصلِ کارِ رسانههای بازار است!
مگر به حکم استثنا و شواهدِ عینی.
Jahanbini
Ebi
ترانهی جهانبینی
کاری تاملبرانگیز، رو در رو با بعضی حرافیهای اهلِ فکر!
کاری از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی از ترانههایش،
پا بر زمین، سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری تاملبرانگیز، رو در رو با بعضی حرافیهای اهلِ فکر!
کاری از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی از ترانههایش،
پا بر زمین، سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
Audio
Ebi [ TehranMusic20.com ]
خدا با ماست،
کاری پر تامل از ابی و چندین هنرمند دیگر!
نگاهی آزادکننده به خدا !
برای آشناییِ بیشتر نک:
ابی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
کاری پر تامل از ابی و چندین هنرمند دیگر!
نگاهی آزادکننده به خدا !
برای آشناییِ بیشتر نک:
ابی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
Man Ageh Khoda Boodam
Ebi
من اگه خدا بودم، شهر بم هرگز نمیلرزید!
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
خطاب به خدایی که جهاناش پر از شرهایی است که مادران و فرزندان را به سوگ کشانده!
ترانهای تفکر برانگیز و همزمان زیبا از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
کاری از ابی و چندین هنرمندِ دیگر!
خطاب به خدایی که جهاناش پر از شرهایی است که مادران و فرزندان را به سوگ کشانده!
ترانهای تفکر برانگیز و همزمان زیبا از اِبی و چندین هنرمندِ دیگر!
برای آشناییِ بیشتر، نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
Habs
Ebi - IranMelody
حبس
کاری همدلانه از ابی و چندین هنرمند دیگر!
زبانحالِ همهی فرزندانِ در حبس با همهی مادرانِ چشمبهراه!
برای شناختِ بیشتر،نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
ترانههای دیگر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4413
کاری همدلانه از ابی و چندین هنرمند دیگر!
زبانحالِ همهی فرزندانِ در حبس با همهی مادرانِ چشمبهراه!
برای شناختِ بیشتر،نک:
اِبی و بعضی ترانههایش،
پا بر زمین و سر در آسمان!
https://ghkeshani.com/ebisongsmeaning/
ترانههای دیگر:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4413
باز هم نامهای بینام
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
آپارات - سرویس اشتراک ویدیو
دیدار با خوزه موخیکا – از مجموعه مستند HUMAN
خوزه موخیکا عضو سابق جنبش ملی آزادسازی توپامارو از سال 2010 تا 2015 رئیس جمهور کشور اروگوئه بود. سادهزیستی وی، و اینکه حدود ۹۰ درصد حقوق ماهیانهاش را صرف امور خیریه میکرد، باعث شد لقب فقیرترین و در عینحال بخشندهترین رئیس جمهوری جهان به او داده شود.…
باز هم "نامهای بینام"
(صفحه یک از دو)
================================
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…
بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟
یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپهای ۶۰ انگار زیر لایه زردی فرو رفته بود. بچه ها به چپ و راست میرفتند. خانه شلوغ بود. زنها دم آشپزخانه جمع بودند. احمد آقا نشسته بود گوشه اطاق و جعبه فلزی سیگارش را باز می کرد که سیگاری در بیاورد و بگذارد زیر سبیلهایی که زرد شده بود از این همه سال دود. گفت پسر: گفتم چیه؟ گفت «قدر داشته هاتو بدون! راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده. آدم باید راضی باشه که خدا ازش راضی باشه». اطاق شلوغ بود و نور زرد لامپ ۶۰ رنگ می انداخت بر آن همه صدا و شلوغی و بوی غذا که آماده می شد و من دنبال تو می گشتم در اطاق بغل. سریع گفتم: «چشم احمد آقا!» و بلند شدم.
سالها بعد، همان حوالی شب یلدا کنار سواحل برمرهافن در شمال آلمان وقتی تنها قدم می زدم این حرف و آن شب یادم آمد. لوسی – سگ گلدن ریتریورم- تازه مرده بود و دیگر تمرین می کردم بی او قدم زدن را. کافه ها همه بسته بودند و کنار ساحل کسی نبود جز من و باد سرد و دریای نا آرام و این یاد. از آن شلوغی آن شب و تا این خلوتی کنار دریای تاریک، دریایی از زمان فاصله بود و همه چیز به خوابی میماند.
می دانی؟ ادبیات و فلسفه به ما یاد میدهد که ما در دیوانگی هامان تنها نیستیم و هر چند که هر انسانی داستانی منحصر به فرد و یگانه دارد و صلیب یگانه خویش را به دوش می کشد اما ما در سختترین لحظات شک و تردید و ضعفمان در پی قافله ای طولانی از پیشنیانمان می رویم.
ما اشتباهات آنان را تکرار می کنیم. سالها خودمان را فراموش میکنیم. سالها در جایی میجنگیم که جبهه جنگ ما نیست. سالها به چیزهایی اهمیت میدهیم که اهمیتی ندارند. و شاید روزی چیزهایی را یاد بگیریم که آنها یاد گرفته اند.
آن شب آن جمله احمد آقا یادم آمده بود و یاد مسخره بازیهای احمد آقا لبخندی روی لبم می نشاند. (زیباست که روزی با فکر کردن به آنان که رفته اند، رنج رفتن شان جایش را میدهد به لبخندی که خاطرهشان بر لبت میآورد…) و می دانی چه چیزی در این دنیا جالب است؟ این که غیر از یک اقلیت یک درصدی که آدمهای خیلی خیلی معروف عالم اند، ۹۹ درصد آدمها – معروف و غیر معروف – در یک بازه دویست ساله انگاره به تمامی از خاطره این زمین پاک شده اند. نسل دوم آدمهایی هم که آنها را میشناخته اند، مرده اند و دیگر هیچ کس نیست که بتواند گواهی کند که آنها، با دغدغه هایشان و عجلههاشان و خواستههاشان، هیچ وقت بر این زمین خاکی زیسته اند.
وقتی که ما برویم دیگر چه کسی احمد آقا را یادش مانده و مسخره بازیهایش را؟ عرق خوردن و دیگ نذری عاشورایش را؟ چاخان گو و لاف زن بودنش را؟ وقتی که ما هم برویم، دیگر هیچ کس نمی داند که احمد آقا یک روزی نفر اول دو همگانی در فلان شهر بوده و تو شروع کننده آن هشتگ و خبر اول تمامی سایت ها برای چند روز. مهمترین چیزها هم در خاطره زندگی به خاک سپرده می شود و مثل تمامی بناهای خالی در عمق جنگل، خزه ها و گیاهان روی خاطره آمدگان و رفتگان را می گیرد و انگار که ما هیچ وقت نبوده ایم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4417
(صفحه یک از دو)
================================
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست…
بر حضرت کریم تمنا چه حاجت است؟
یادت میاید رفیق؟ آن شب یلدای دور را در خانه محمود در اهواز؟ من را هم با خودت برده بودی؟ همه چیز زیر زردی لامپهای ۶۰ انگار زیر لایه زردی فرو رفته بود. بچه ها به چپ و راست میرفتند. خانه شلوغ بود. زنها دم آشپزخانه جمع بودند. احمد آقا نشسته بود گوشه اطاق و جعبه فلزی سیگارش را باز می کرد که سیگاری در بیاورد و بگذارد زیر سبیلهایی که زرد شده بود از این همه سال دود. گفت پسر: گفتم چیه؟ گفت «قدر داشته هاتو بدون! راضی باش به هر چی اوس کریم بهت می ده و نمیده. آدم باید راضی باشه که خدا ازش راضی باشه». اطاق شلوغ بود و نور زرد لامپ ۶۰ رنگ می انداخت بر آن همه صدا و شلوغی و بوی غذا که آماده می شد و من دنبال تو می گشتم در اطاق بغل. سریع گفتم: «چشم احمد آقا!» و بلند شدم.
سالها بعد، همان حوالی شب یلدا کنار سواحل برمرهافن در شمال آلمان وقتی تنها قدم می زدم این حرف و آن شب یادم آمد. لوسی – سگ گلدن ریتریورم- تازه مرده بود و دیگر تمرین می کردم بی او قدم زدن را. کافه ها همه بسته بودند و کنار ساحل کسی نبود جز من و باد سرد و دریای نا آرام و این یاد. از آن شلوغی آن شب و تا این خلوتی کنار دریای تاریک، دریایی از زمان فاصله بود و همه چیز به خوابی میماند.
می دانی؟ ادبیات و فلسفه به ما یاد میدهد که ما در دیوانگی هامان تنها نیستیم و هر چند که هر انسانی داستانی منحصر به فرد و یگانه دارد و صلیب یگانه خویش را به دوش می کشد اما ما در سختترین لحظات شک و تردید و ضعفمان در پی قافله ای طولانی از پیشنیانمان می رویم.
ما اشتباهات آنان را تکرار می کنیم. سالها خودمان را فراموش میکنیم. سالها در جایی میجنگیم که جبهه جنگ ما نیست. سالها به چیزهایی اهمیت میدهیم که اهمیتی ندارند. و شاید روزی چیزهایی را یاد بگیریم که آنها یاد گرفته اند.
آن شب آن جمله احمد آقا یادم آمده بود و یاد مسخره بازیهای احمد آقا لبخندی روی لبم می نشاند. (زیباست که روزی با فکر کردن به آنان که رفته اند، رنج رفتن شان جایش را میدهد به لبخندی که خاطرهشان بر لبت میآورد…) و می دانی چه چیزی در این دنیا جالب است؟ این که غیر از یک اقلیت یک درصدی که آدمهای خیلی خیلی معروف عالم اند، ۹۹ درصد آدمها – معروف و غیر معروف – در یک بازه دویست ساله انگاره به تمامی از خاطره این زمین پاک شده اند. نسل دوم آدمهایی هم که آنها را میشناخته اند، مرده اند و دیگر هیچ کس نیست که بتواند گواهی کند که آنها، با دغدغه هایشان و عجلههاشان و خواستههاشان، هیچ وقت بر این زمین خاکی زیسته اند.
وقتی که ما برویم دیگر چه کسی احمد آقا را یادش مانده و مسخره بازیهایش را؟ عرق خوردن و دیگ نذری عاشورایش را؟ چاخان گو و لاف زن بودنش را؟ وقتی که ما هم برویم، دیگر هیچ کس نمی داند که احمد آقا یک روزی نفر اول دو همگانی در فلان شهر بوده و تو شروع کننده آن هشتگ و خبر اول تمامی سایت ها برای چند روز. مهمترین چیزها هم در خاطره زندگی به خاک سپرده می شود و مثل تمامی بناهای خالی در عمق جنگل، خزه ها و گیاهان روی خاطره آمدگان و رفتگان را می گیرد و انگار که ما هیچ وقت نبوده ایم.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4417
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
باز هم نامهای بینام
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418
=================
https://www.aparat.com/v/0iMSb
برای متن نامهْ نک:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4418