This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مدرسهزدایی یعنی چه؟
============================
مدرسهزدایی یعنی پایاندادن به قدرت یک فرد در مجبورکردنِ دیگری به شرکت در یک جلسه.
مدرسهزدایی همچنین بهمعنیِ بهرسمیتشناختنِ حقِ هر فرد، با هر سن و هر جنسیتی، برای تشکیلِ جلسه است. نهادیشدنِ جلساتْ این حق را بهطورِ جدی کاهشدادهاست. تعبیرِ "جلسه" در ابتدا به نتیجهی عملِ همنشینیِ یک فرد اشاره داشت، در حالی که امروزه این واژه به محصولِ سازمانیِ یک موسسه اشاره میکند.
(ص. ۱۵۳،مدرسهزدایی از جامعه، ایوان ایلیچ، ضرغامی، نشر رشد)
============================
مدرسهزدایی یعنی پایاندادن به قدرت یک فرد در مجبورکردنِ دیگری به شرکت در یک جلسه.
مدرسهزدایی همچنین بهمعنیِ بهرسمیتشناختنِ حقِ هر فرد، با هر سن و هر جنسیتی، برای تشکیلِ جلسه است. نهادیشدنِ جلساتْ این حق را بهطورِ جدی کاهشدادهاست. تعبیرِ "جلسه" در ابتدا به نتیجهی عملِ همنشینیِ یک فرد اشاره داشت، در حالی که امروزه این واژه به محصولِ سازمانیِ یک موسسه اشاره میکند.
(ص. ۱۵۳،مدرسهزدایی از جامعه، ایوان ایلیچ، ضرغامی، نشر رشد)
بیسروپاها
=======
شپشها رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی حتی مثلِ نمبار هم پایین نمیآید، فارغ از این که بیسروپاها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپشان هم بخارد، یا اگر صبحشان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفتوروب کنند.
بیسروپاها:
بچههای بیسروپا، مالک چیزی نیستند.
بیسروپاها:
کس نیستند، هیچانگاشتهاند، مثل خرگوش دائماً میدوند، همهی زندگی را میمیرند، هر طرف که میدوند، سرشان بیکلاه میماند.
...
...
الباقیِ این شعر نامعمول را لطفا در اینجا بخوانید
شعر ادواردو گالیانو در آدرس زیر (از کتاب بچه های روز، نشر نگاه معاصر، تلفن تهران 22831715 ):
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
=======
شپشها رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی حتی مثلِ نمبار هم پایین نمیآید، فارغ از این که بیسروپاها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپشان هم بخارد، یا اگر صبحشان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفتوروب کنند.
بیسروپاها:
بچههای بیسروپا، مالک چیزی نیستند.
بیسروپاها:
کس نیستند، هیچانگاشتهاند، مثل خرگوش دائماً میدوند، همهی زندگی را میمیرند، هر طرف که میدوند، سرشان بیکلاه میماند.
...
...
الباقیِ این شعر نامعمول را لطفا در اینجا بخوانید
شعر ادواردو گالیانو در آدرس زیر (از کتاب بچه های روز، نشر نگاه معاصر، تلفن تهران 22831715 ):
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
بیسروپاها
=======ه
شپشها* رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی حتی مثلِ نمبار هم پایین نمیآید، فارغ از این که بیسروپاها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپشان هم بخارد، یا اگر صبحشان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفتوروب کنند.
بیسروپاها:
بچههای بیسروپا، مالک چیزی نیستند.
بیسروپاها:
کس نیستند، هیچانگاشتهاند، مثل خرگوش دائماً میدوند، همهی زندگی را میمیرند، هر طرف که میدوند، سرشان بیکلاه میماند.
کسانی که نیستند، اما میتوانستند باشند.
کسانی که زبانی ندارند جز لهجه.
کسانی که دینی ندارند جز خرافه.
کسانی که هنر نمیآفرینند، اما صنایع دستی چرا.
کسانی که فرهنگ ندارند، مگر فرهنگ عوامانه.
کسانی که انسان "نیستند"، اما منابعِ انسانی "هستند."
کسانی که بیچهرهاند، اما بازو دارند.
کسانی که بی اسم و رسماند، اما شماره دارند.
کسانی که در تاریخِ جهان پیدایشان نیست، اما در گزارشات جرائم روزنامهی محلی چرا.
بیسروپاها، کسانیاند که ارزش گلولهی قتلشان را ندارند.
(ادواردو گالیانو، "بیسروپاها"،
(از کتاب بچه های روز، نشر نگاه معاصر، تلفن تهران، 22831715):
*در اصل، کَکها
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4383
=======ه
شپشها* رویای داشتنِ سگ دارند، و بیسروپاها هم به خیالِ نجات از فقرند:
اینکه در روزی سحرآمیز، شانسْ یکدفعه مثل باران به سرشان بریزد – آنهم با سطل.
اما خوششانسی مثل باران پایین نمیریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوششانسی حتی مثلِ نمبار هم پایین نمیآید، فارغ از این که بیسروپاها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپشان هم بخارد، یا اگر صبحشان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفتوروب کنند.
بیسروپاها:
بچههای بیسروپا، مالک چیزی نیستند.
بیسروپاها:
کس نیستند، هیچانگاشتهاند، مثل خرگوش دائماً میدوند، همهی زندگی را میمیرند، هر طرف که میدوند، سرشان بیکلاه میماند.
کسانی که نیستند، اما میتوانستند باشند.
کسانی که زبانی ندارند جز لهجه.
کسانی که دینی ندارند جز خرافه.
کسانی که هنر نمیآفرینند، اما صنایع دستی چرا.
کسانی که فرهنگ ندارند، مگر فرهنگ عوامانه.
کسانی که انسان "نیستند"، اما منابعِ انسانی "هستند."
کسانی که بیچهرهاند، اما بازو دارند.
کسانی که بی اسم و رسماند، اما شماره دارند.
کسانی که در تاریخِ جهان پیدایشان نیست، اما در گزارشات جرائم روزنامهی محلی چرا.
بیسروپاها، کسانیاند که ارزش گلولهی قتلشان را ندارند.
(ادواردو گالیانو، "بیسروپاها"،
(از کتاب بچه های روز، نشر نگاه معاصر، تلفن تهران، 22831715):
*در اصل، کَکها
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4383
گاه فرست غلامعلی کشانی
"چطور میتوان اوضاع خود و شاید هم اوضاعِ جهان را بهتر کرد؟ ============================== او در افقِ دوردست است ... من دو قدم به سوی او برمیدارم، ... او نیز دو قدم دورتر میشود. من ده قدم به سوی او برمیدارم، و افق نیز ده قدم از من دورتر میشود. اما…
بیسروپاها
====================ه
ادواردو گالیانو از خموشانِ تاریخ و پیادهروها با ما میگوید!
حافظ بود که از "هزارگونه سخن در دهان و لبهای خاموشِ" آنان که از "کنارههای راه میرفتند" با ما سخن گفت!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
====================ه
ادواردو گالیانو از خموشانِ تاریخ و پیادهروها با ما میگوید!
حافظ بود که از "هزارگونه سخن در دهان و لبهای خاموشِ" آنان که از "کنارههای راه میرفتند" با ما سخن گفت!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
گاه فرست غلامعلی کشانی
"چطور میتوان اوضاع خود و شاید هم اوضاعِ جهان را بهتر کرد؟ ============================== او در افقِ دوردست است ... من دو قدم به سوی او برمیدارم، ... او نیز دو قدم دورتر میشود. من ده قدم به سوی او برمیدارم، و افق نیز ده قدم از من دورتر میشود. اما…
بیسروپاها
==================
ادواردو گالیانو از "سیبزمینیخورها"یی با ما حرف میزندکه زندهیاد وَنگوگ در ۱۸۸۵ شش ماه در روستایشان با آنان همسفره شد تا درستتر لمسشان کند و تصویرشان را در این شاهکار ابدی کند:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
==================
ادواردو گالیانو از "سیبزمینیخورها"یی با ما حرف میزندکه زندهیاد وَنگوگ در ۱۸۸۵ شش ماه در روستایشان با آنان همسفره شد تا درستتر لمسشان کند و تصویرشان را در این شاهکار ابدی کند:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
گاه فرست غلامعلی کشانی
"چطور میتوان اوضاع خود و شاید هم اوضاعِ جهان را بهتر کرد؟ ============================== او در افقِ دوردست است ... من دو قدم به سوی او برمیدارم، ... او نیز دو قدم دورتر میشود. من ده قدم به سوی او برمیدارم، و افق نیز ده قدم از من دورتر میشود. اما…
بیسروپاها
=================
ادواردو گالیانو، کوتهدستان و فرودستان را بهیادِ اهلِ فضل میاندازد!
اهلِ فضلی که معتقدند حقشان خورده شده و سفلهگان بهجایشان نشستهاند،
همینطور به یادِ اهل فضلی میآورد که مطمئناند خدا خوب جایی نشسته که جای حق را به من نشانداده و من هم بهجای سفلهگان، با تلاشام، بر آن تکیه زدهام، چون بندهی زرنگ و محبوبِ خدا بودهام!
اینها همه اهلِ امتیازِ فضلی اند. همیشه حقشان خورده شده و باید از همینی که الان هستند بالاتر بنشینند! منتها کار نباید به دستِ سفلهگان (هر آن کس که غیر من و دوستان است) بیفتد! برای فرودستان، عابران ساکتِ پیادهروها و بیسروپاها هم بعدا فکری میکنیم!
=============================
برای آشنایی با مقولهی راهبردیِ و یکی از گرههای اصلی روزگار ما، "امتیازِ فضلی"، نک: فضلِ روشنفکران، رضا شکوهنیا، نگاهِ نو، شماره ۱۱۶، زمستان ۱۳۹۶. یا نک: گوگل، "فضل روشنفکران "
==============================
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
=================
ادواردو گالیانو، کوتهدستان و فرودستان را بهیادِ اهلِ فضل میاندازد!
اهلِ فضلی که معتقدند حقشان خورده شده و سفلهگان بهجایشان نشستهاند،
همینطور به یادِ اهل فضلی میآورد که مطمئناند خدا خوب جایی نشسته که جای حق را به من نشانداده و من هم بهجای سفلهگان، با تلاشام، بر آن تکیه زدهام، چون بندهی زرنگ و محبوبِ خدا بودهام!
اینها همه اهلِ امتیازِ فضلی اند. همیشه حقشان خورده شده و باید از همینی که الان هستند بالاتر بنشینند! منتها کار نباید به دستِ سفلهگان (هر آن کس که غیر من و دوستان است) بیفتد! برای فرودستان، عابران ساکتِ پیادهروها و بیسروپاها هم بعدا فکری میکنیم!
=============================
برای آشنایی با مقولهی راهبردیِ و یکی از گرههای اصلی روزگار ما، "امتیازِ فضلی"، نک: فضلِ روشنفکران، رضا شکوهنیا، نگاهِ نو، شماره ۱۱۶، زمستان ۱۳۹۶. یا نک: گوگل، "فضل روشنفکران "
==============================
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
همبستگی یا صدقه؟
نظرِ شما چیست؟
===============
"به صدقه و خیریه معتقد نیستم؛ همبستگی را میپسندم.
صدقه عمودی است، بههمینخاطر حقارتآمیز است.
از بالا به پایین حرکت میکند.
اما همبستگی افقی است.
به دیگری احترام میگذارد و از دیگری میآموزد.
من هم که به آموختن از دیگران خیلی محتاجام."
(ادواردو گالیانو، نویسنده، اوروگوئه)
نظرِ شما چیست؟
===============
"به صدقه و خیریه معتقد نیستم؛ همبستگی را میپسندم.
صدقه عمودی است، بههمینخاطر حقارتآمیز است.
از بالا به پایین حرکت میکند.
اما همبستگی افقی است.
به دیگری احترام میگذارد و از دیگری میآموزد.
من هم که به آموختن از دیگران خیلی محتاجام."
(ادواردو گالیانو، نویسنده، اوروگوئه)
مفتخوانی یا حضورِ بیهزینه
========================
محمد قائد صاحبِ یکی از قویترین قلمهای سرزمینِ ماست؛ قلمی روان، نکتهسنج، پر کنایه و نیازمندِ پیجویی؛ هرچند گاهی بیمحابا در بیتوجهی به رعایتها و حرمتهای معمول. سعدیِ دورانِ ما (درکلام، و نه الزاما در حکمت) حرفِ خودش را میزند و ابایی ندارد.
این نوشته را این روزها (مهر ۱۳۹۸) نوشتهای را قلمی کرده در سایتِ خودش (www.mghaed.com) در حکایتِ تاریخِ مفتخوانی و هزینهندادنِ "سواتدارْجماعتِ ایرانی".
او دقیق دیده!
حضورْ هزینه میطلبد، وگرنه میتوانی کنامِ خود اختیار کنی و به آن بسنده کنی؛ کنامی برای لذت یا خموشیِ فروتنانه یا فرار از صحنهی دشوار. اما اگر بخواهی حضورداشتهباشی باید هزینه هم بدهی، شاید از هر نوع:
[توانگری بخیل را پسری رنجور بود، نیک خواهان گفتندش مصلحت آنست که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت مصحفِ مهجور اولیتر است که گله دور.
صاحب دلی بشنید و گفت ختماش به علت آن اختیار آمد که قرآن بر سر زباناست و زر در میان جان!
"به دیناری چو خر در گل بمانند- ور الحمدی بخواهی صد بخوانند!" (گلستانِ سعدی، باب ششم، حکایتِ هفتم.)]
===============
راستی! سعدی از این کلماتِ گوهرین زیاد دارد. اگر بگردید پیدا میکنید، مثلا:
[ای که دانش به مردم آموزی - آنچه گویی به خلقْ خود بنیوش!
خویشتن را علاج مینکنی - باری از عیب دیگران خاموش!
محتسب ... برهنه در بازار – میزند ... را که روی بپوش]
یا:
[در تمنای گوشت مردن به – ز تقاضای زشتِ قصابان!]
... بگذریم ... برویم تا با نوشتههای م. قائد آشنا بشویم:
=========================
کنسبازی و مفتخوانیِ "این قوم ژاژخای"
نبرد ناصرالدینشاه، عشقی، بهار، "حشراتالارض" و سایر ناشران جراید با روزنامهنخریدن خلایق.
در جستجوی مطلبی در سایت خویش تصادفاً به این ارتکاب برخوردم. هواشدهی هشتونیم سال پیش. مثل اسکناسهایی که در جیب پالتو قدیمی بیابی. از یادم رفته بود و کاملاً احساس نمیکردم ارتکابی متعلق به این کیبورد باشد. باری، شاید بتوان بفهمینفهمی با آن حال کرد.
و حال گرفت. ده، یازده پاراگراف انتهایی را اگر مجال و حوصله دارید بیش از یک بار بخوانید. تاجرهای بازار تبریز "کمپانی صرفهجویی" تشکیل میدهند تا نیمشاهی روی هم بگذارند روزنامه اجاره کنند.
شصت سال بعد، همدانشکدهای ما هم از کیوسکدار حافظیه مجله کرایه میکرد.
7 مهر 98
https://www.bbc.com/persian/arts/2011/04/110421_l41_lit_jour_bahar_anniversary_ghaed
========================
محمد قائد صاحبِ یکی از قویترین قلمهای سرزمینِ ماست؛ قلمی روان، نکتهسنج، پر کنایه و نیازمندِ پیجویی؛ هرچند گاهی بیمحابا در بیتوجهی به رعایتها و حرمتهای معمول. سعدیِ دورانِ ما (درکلام، و نه الزاما در حکمت) حرفِ خودش را میزند و ابایی ندارد.
این نوشته را این روزها (مهر ۱۳۹۸) نوشتهای را قلمی کرده در سایتِ خودش (www.mghaed.com) در حکایتِ تاریخِ مفتخوانی و هزینهندادنِ "سواتدارْجماعتِ ایرانی".
او دقیق دیده!
حضورْ هزینه میطلبد، وگرنه میتوانی کنامِ خود اختیار کنی و به آن بسنده کنی؛ کنامی برای لذت یا خموشیِ فروتنانه یا فرار از صحنهی دشوار. اما اگر بخواهی حضورداشتهباشی باید هزینه هم بدهی، شاید از هر نوع:
[توانگری بخیل را پسری رنجور بود، نیک خواهان گفتندش مصلحت آنست که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت مصحفِ مهجور اولیتر است که گله دور.
صاحب دلی بشنید و گفت ختماش به علت آن اختیار آمد که قرآن بر سر زباناست و زر در میان جان!
"به دیناری چو خر در گل بمانند- ور الحمدی بخواهی صد بخوانند!" (گلستانِ سعدی، باب ششم، حکایتِ هفتم.)]
===============
راستی! سعدی از این کلماتِ گوهرین زیاد دارد. اگر بگردید پیدا میکنید، مثلا:
[ای که دانش به مردم آموزی - آنچه گویی به خلقْ خود بنیوش!
خویشتن را علاج مینکنی - باری از عیب دیگران خاموش!
محتسب ... برهنه در بازار – میزند ... را که روی بپوش]
یا:
[در تمنای گوشت مردن به – ز تقاضای زشتِ قصابان!]
... بگذریم ... برویم تا با نوشتههای م. قائد آشنا بشویم:
=========================
کنسبازی و مفتخوانیِ "این قوم ژاژخای"
نبرد ناصرالدینشاه، عشقی، بهار، "حشراتالارض" و سایر ناشران جراید با روزنامهنخریدن خلایق.
در جستجوی مطلبی در سایت خویش تصادفاً به این ارتکاب برخوردم. هواشدهی هشتونیم سال پیش. مثل اسکناسهایی که در جیب پالتو قدیمی بیابی. از یادم رفته بود و کاملاً احساس نمیکردم ارتکابی متعلق به این کیبورد باشد. باری، شاید بتوان بفهمینفهمی با آن حال کرد.
و حال گرفت. ده، یازده پاراگراف انتهایی را اگر مجال و حوصله دارید بیش از یک بار بخوانید. تاجرهای بازار تبریز "کمپانی صرفهجویی" تشکیل میدهند تا نیمشاهی روی هم بگذارند روزنامه اجاره کنند.
شصت سال بعد، همدانشکدهای ما هم از کیوسکدار حافظیه مجله کرایه میکرد.
7 مهر 98
https://www.bbc.com/persian/arts/2011/04/110421_l41_lit_jour_bahar_anniversary_ghaed
BBC News فارسی
قصیده به جای سرمقاله
جرایدی که با جهش و انفجار و گشایش اجتماعی عصر مشروطیت سیلآسا بیرون میآمد دیگر، برخلاف روزگار ورود این پدیده به ایران در نیمهٔ اول قرن نوزدهم، "کاغذ خبر" خوانده نمیشد. درهرحال، بسیاری از آن نشریات تنها نیمی از آن دو خصوصیت را داشتند.
به قلمِ م. قائد:
کنسبازی و مفتخوانی "این قوم ژاژخای"
===================
نبرد ناصرالدینشاه، عشقی، بهار، "حشراتالارض" و سایر ناشران جراید با روزنامهنخریدن خلایق.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4390
کنسبازی و مفتخوانی "این قوم ژاژخای"
===================
نبرد ناصرالدینشاه، عشقی، بهار، "حشراتالارض" و سایر ناشران جراید با روزنامهنخریدن خلایق.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4390
گاه فرست غلامعلی کشانی
دو کتاب در پساتوسعه و قطعا در جهت سادگی و آهستگی: -انرژی و عدالت، ایوان ایلیچ، محمدعلی موحد، نشر نو، تلفن ۸۸۷۴۰۹۹۲ - آبروی فقر، مجید رهنما، نازی عظیما، نشر ققنوس، تلفن ۶۶۴۱۳۷۲۲ (در آستانهی چاپ)
معرفی کتاب راهبردی، و همزمان، کاملا کاربردیِ
انرژی و عدالت، اثر ایوان ایلیچ، و ترجمه ی محمدعلی موحد، نشر نو.
به قلم دکتر علی غزالی فر، یکی از جستجوگرانِ راه های نو!
http://www.ion.ir/news/493891
انرژی و عدالت، اثر ایوان ایلیچ، و ترجمه ی محمدعلی موحد، نشر نو.
به قلم دکتر علی غزالی فر، یکی از جستجوگرانِ راه های نو!
http://www.ion.ir/news/493891
ایران آنلاین
مصرف بی رویه سوخت های فسیلی چه پیامد های اجتماعی و اخلاقی ای دارد؟
کتاب «انرژی و عدالت» نوشته ایوان ایلیچ، الهیدان و فلیسوف اتریشی، به تازگی با ترجمه دکتر محمد علی موحد از سوی نشر نو روانه بازار نشر شده است. نسخه اصلی این کتاب در سال ۱۹۷۴ در انگلستان چاپ شده است.
Forwarded from Gholamali Keshani
AUD-20191023-WA0053.mp3
13.7 MB
لختی تامل کنیم و بیارامیم!
======================
اثری از پرتو کرمانشاهی، تهمورث و سهراب پورناظری
و علی رضا قربانی
========================
ای قطره های باران با جوی ها بگویید
کان رهرو غم آلود زین ره گذر کجا رفت
ای جوی های آرام از رودها بپرسید
زین راه راز پیوند آن همسفر چرا رفت
ای رودهای سرکش کاشفته و سبک پوی
آغوش می گشایید دریای بیکران را
آنجا که بی نهایت در بیکران غنوده است
از موج ها بجویید آن راز جاودان را
ای قطرههای باران ای جویبار آرام
ای رودهای سرکش وی بحر بی کرانه
سرگشته و ملولم در دشت خاطر خویش،
آیا شما ندارید زآن بی نشانْ نشانه؟
=====================
======================
اثری از پرتو کرمانشاهی، تهمورث و سهراب پورناظری
و علی رضا قربانی
========================
ای قطره های باران با جوی ها بگویید
کان رهرو غم آلود زین ره گذر کجا رفت
ای جوی های آرام از رودها بپرسید
زین راه راز پیوند آن همسفر چرا رفت
ای رودهای سرکش کاشفته و سبک پوی
آغوش می گشایید دریای بیکران را
آنجا که بی نهایت در بیکران غنوده است
از موج ها بجویید آن راز جاودان را
ای قطرههای باران ای جویبار آرام
ای رودهای سرکش وی بحر بی کرانه
سرگشته و ملولم در دشت خاطر خویش،
آیا شما ندارید زآن بی نشانْ نشانه؟
=====================
دنیای خاکستریِ زنانِ کوره پزخانه ها!
و
زندگیهای آجری و دیگر هیچ!
روایتی از چند کارگر زن کورهپزخانههای جنوب تهران، روزنامهی ایران آبان ماه ۱۳۹۸
(عکس: نشنال جیاگرافیک)
https://telegra.ph/TheWomenofGreyWorld-10-30
و
زندگیهای آجری و دیگر هیچ!
روایتی از چند کارگر زن کورهپزخانههای جنوب تهران، روزنامهی ایران آبان ماه ۱۳۹۸
(عکس: نشنال جیاگرافیک)
https://telegra.ph/TheWomenofGreyWorld-10-30