گاه‌ فرست غلامعلی کشانی
1.51K subscribers
1K photos
321 videos
190 files
1.61K links
این‌جا گاهی مطالبی می بینید که شاید در زندگیِ عملی‌تانْ مفید باشند.


در صورت مفید دیدن، لطفا کانال را معرفی کنید.


کتاب ها در سایت عدم خشونت:
ghkeshani.com
و
t.me/ahestegisadegi

t.me/ghkesh : تماس
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کار بزرگی است در قبل از انقلاب، که وزیر علوم، مجید رهنما متولی آن شد و گزارش کار کمیسیون آموزش و پرورش یونسکو را با همت مترجمین مطرحی چون محمد قاضی، پوری سلطانی، پرویز همایون پور و قلم خود وی منتشر کرد. این کتاب، متن درسیِ دانشگاهی بوده است.
مدرسه زدایی از جامعه، توفانی از بحث ها را برانگیخت. اما در ایران هنوز خبری نیست!
پائولو فریره (فریه) با این کتاب کمی برای ایرانیان شناخته شد. نقد او به بی ربطیِ آموزش های رسمی با حرمت و ارزش های انسانی مردمان عادی مرتبط است.
گاندی در بخشی از این کتابِ راهبردی به همان ضرورتِ ترکیبِ سه گانه ی دست و مغز و روح در آموزش می پردازد.
خجسته ی کیا همت می کند و در بخشی از کتاب خود، دیدگاه آموزشی گاندی را به ما معرفی می کند
این مجموعه کتاب ها، کودک را با فلسفه ورزی ( و نه فلسفه دانی) آشنا می کنند، نشر آسمان خیال
این مجموعه کتاب ها، کودک را با فلسفه ورزی ( و نه فلسفه دانی) آشنا می کنند، نشر پژوهشگاه علوم انسانی
مدرسه‌زدایی یعنی چه؟
============================
مدرسه‌زدایی یعنی پایان‌دادن به قدرت یک فرد در مجبورکردنِ دیگری به شرکت در یک جلسه.
مدرسه‌زدایی همچنین به‌معنیِ به‌رسمیت‌شناختنِ حقِ هر فرد، با هر سن و هر جنسیتی، برای تشکیلِ جلسه است. نهادی‌شدنِ جلساتْ این حق را به‌طورِ جدی کاهش‌داده‌است. تعبیرِ "جلسه" در ابتدا به نتیجه‌ی عملِ همنشینیِ یک فرد اشاره داشت، در حالی که امروزه این واژه به محصولِ سازمانیِ یک موسسه اشاره می‌کند.
(ص. ۱۵۳،مدرسه‌زدایی از جامعه، ایوان‌ ایلیچ، ضرغامی، نشر رشد)
بی‌سروپا‌ها
=======
شپش‌ها رویای داشتنِ سگ دارند، و بی‌سروپا‌ها هم به خیالِ نجات از فقرند:
این‌که در روزی سحرآمیز، شانسْ یک‌دفعه مثل باران به سرشان بریزد – آن‌هم با سطل.
اما خوش‌شانسی مثل باران پایین نمی‌‌ریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوش‌شانسی حتی مثلِ نم‌بار هم پایین نمی‌آید، فارغ از این که بی‌سروپا‌ها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپ‌شان هم بخارد، یا اگر صبح‌شان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفت‌وروب کنند.
بی‌سروپا‌ها:
بچه‌‌‌‌‌های بی‌سروپا، مالک چیزی نیستند.
بی‌سروپا‌ها:
کس نیستند، هیچ‌انگاشته‌اند، مثل خرگوش دائماً می‌دوند، همه‌ی زندگی را می‌میرند، هر طرف که می‌دوند، سرشان بی‌کلاه می‌ماند.
...
...
الباقیِ این شعر نامعمول را لطفا در این‌جا بخوانید

شعر ادواردو گالیانو در آدرس زیر (از کتاب بچه های روز، نشر نگاه معاصر، تلفن تهران ‏ 22831715 ‏ ):
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
بی‌سروپا‌ها
=======ه

شپش‌ها* رویای داشتنِ سگ دارند، و بی‌سروپا‌ها هم به خیالِ نجات از فقرند:

این‌که در روزی سحرآمیز، شانسْ یک‌دفعه مثل باران به سرشان بریزد – آن‌هم با سطل.
اما خوش‌شانسی مثل باران پایین نمی‌‌ریزد، چه دیروز، چه امروز، چه فردا، چه تا ابد.
خوش‌شانسی حتی مثلِ نم‌بار هم پایین نمی‌آید، فارغ از این که بی‌سروپا‌ها چقدر با التماس بخواهندش، حتی اگر دستِ چپ‌شان هم بخارد، یا اگر صبح‌شان را با پایِ راست شروع کنند یا سالِ نو را با جاروی تازه رفت‌وروب کنند.

بی‌سروپا‌ها:
بچه‌‌‌‌‌های بی‌سروپا، مالک چیزی نیستند.
بی‌سروپا‌ها:
کس نیستند، هیچ‌انگاشته‌اند، مثل خرگوش دائماً می‌دوند، همه‌ی زندگی را می‌میرند، هر طرف که می‌دوند، سرشان بی‌کلاه می‌ماند.

کسانی که نیستند، اما می‌توانستند باشند.
کسانی که ‌زبانی ندارند جز لهجه.
کسانی که دینی ندارند جز خرافه.
کسانی که هنر نمی‌آفرینند، اما صنایع دستی چرا.
کسانی که فرهنگ‌‌ ندارند، مگر فرهنگ عوامانه.
کسانی که انسان "نیستند"، اما منابعِ انسانی "هستند."
کسانی که بی‌چهره‌اند، اما بازو دارند.
کسانی که بی اسم و رسم‌اند، اما شماره دارند.
کسانی که در تاریخِ جهان پیدایشان نیست، اما در گزارشات جرائم روزنامه‌‌‌‌ی محلی چرا.

بی‌سروپا‌ها، کسانی‌اند که ارزش گلوله‌ی قتل‌شان را ندارند.

(ادواردو گالیانو، "بی‌سروپا‌ها"،
(از کتاب بچه های روز، نشر نگاه معاصر، تلفن تهران، ‏ 22831715):

*در اصل، کَک‌ها
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4383
گاه‌ فرست غلامعلی کشانی
"چطور می‌توان اوضاع خود و شاید هم اوضاعِ جهان را بهتر کرد؟ ============================== او در افقِ دوردست است ... من دو قدم به سوی او برمی‌دارم، ... او نیز دو قدم دورتر می‌شود. من ده‌ قدم به سوی او برمی‌دارم، و افق نیز ده قدم از من دورتر می‌شود. اما…
بی‌سروپاها
====================ه

ادواردو گالیانو از خموشانِ تاریخ و پیاده‌روها با ما می‌گوید!

حافظ بود که از "هزارگونه سخن در دهان و لب‌های خاموشِ" آنان که از "کناره‌های راه می‌رفتند" با ما سخن گفت!



https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
گاه‌ فرست غلامعلی کشانی
"چطور می‌توان اوضاع خود و شاید هم اوضاعِ جهان را بهتر کرد؟ ============================== او در افقِ دوردست است ... من دو قدم به سوی او برمی‌دارم، ... او نیز دو قدم دورتر می‌شود. من ده‌ قدم به سوی او برمی‌دارم، و افق نیز ده قدم از من دورتر می‌شود. اما…
بی‌سروپاها
==================
ادواردو گالیانو از "سیب‌زمینی‌خورها"یی با ما حرف می‌زندکه زنده‌یاد وَن‌گوگ در ۱۸۸۵ شش ماه در روستای‌شان با آنان هم‌سفره شد تا درست‌تر لمس‌شان کند و تصویرشان را در این شاهکار ابدی کند:


https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
گاه‌ فرست غلامعلی کشانی
"چطور می‌توان اوضاع خود و شاید هم اوضاعِ جهان را بهتر کرد؟ ============================== او در افقِ دوردست است ... من دو قدم به سوی او برمی‌دارم، ... او نیز دو قدم دورتر می‌شود. من ده‌ قدم به سوی او برمی‌دارم، و افق نیز ده قدم از من دورتر می‌شود. اما…
بی‌سروپاها
=================
ادواردو گالیانو، کوته‌دستان و فرودستان را به‌یادِ اهلِ فضل می‌‌اندازد!
اهلِ فضلی که معتقدند حق‌شان خورده شده و سفله‌گان به‌جای‌شان نشسته‌‌اند،
همین‌طور به یادِ اهل فضلی می‌آورد که مطمئن‌اند خدا خوب جایی نشسته که جای حق را به من نشان‌داده و من هم به‌جای سفله‌‌گان، با تلاش‌ام، بر آن تکیه زده‌ام، چون بنده‌ی زرنگ و محبوبِ خدا بوده‌ام!
این‌ها همه اهلِ امتیازِ فضلی اند. همیشه حق‌شان خورده شده و باید از همین‌ی که الان هستند بالاتر بنشینند! منتها کار نباید به دستِ سفله‌گان (هر آن کس که غیر من و دوستان است) بیفتد! برای فرودستان، عابران ساکتِ پیاده‌رو‌ها و بی‌سروپاها هم بعدا فکری می‌کنیم!
=============================
برای آشنایی با مقوله‌ی راهبردیِ و یکی از گره‌های ‌اصلی روزگار ما، "امتیازِ فضلی"، نک: فضلِ روشنفکران، رضا شکوه‌نیا، نگاهِ نو، شماره ۱۱۶، زمستان ۱۳۹۶. یا نک: گوگل، "فضل روشنفکران "
==============================
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4384
همبستگی یا صدقه؟
نظرِ شما چیست؟
===============
"به صدقه و خیریه معتقد نیستم؛ همبستگی را می‌پسندم.
صدقه عمودی است، به‌همین‌خاطر حقارت‌آمیز است.
از بالا به پایین حرکت می‌‌کند.
اما همبستگی افقی است.
به دیگری احترام می‌گذارد و از دیگری می‌آموزد.
من هم که به آموختن از دیگران خیلی محتاج‌ام."

(ادواردو گالیانو، نویسنده،‌ اوروگوئه)
مفت‌خوانی یا حضورِ بی‌هزینه
========================
محمد قائد صاحبِ یکی از قوی‌ترین قلم‌های سرزمینِ ماست؛ قلمی روان، نکته‌سنج، پر کنایه و نیازمندِ پی‌جویی؛ هرچند گاهی بی‌محابا در بی‌توجهی‌ به رعایت‌ها و حرمت‌های معمول. سعدیِ دورانِ ما (درکلام، و نه الزاما در حکمت) حرفِ خودش را می‌زند و ابایی ندارد.

این نوشته را این روزها (مهر ۱۳۹۸) نوشته‌ای را قلمی کرده در سایتِ خودش (www.mghaed.com) در حکایتِ تاریخِ مفت‌خوانی و هزینه‌ندادنِ "سوات‌دارْجماعتِ ایرانی".
او دقیق دیده!
حضورْ هزینه می‌طلبد، وگرنه می‌توانی کنامِ خود اختیار کنی و به آن بسنده کنی؛ کنامی برای لذت یا خموشیِ فروتنانه یا فرار از صحنه‌ی دشوار. اما اگر بخواهی حضورداشته‌باشی باید هزینه هم بدهی، شاید از هر نوع:

[توانگری بخیل را پسری رنجور بود، نیک خواهان گفتندش مصلحت آنست که ختم قرآنی کنی از بهر وی یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت مصحفِ مهجور اولیتر است که گله دور.
صاحب دلی بشنید و گفت ختم‌اش به علت آن اختیار آمد که قرآن بر سر زبان‌است و زر در میان جان!
"به دیناری چو خر در گل بمانند- ور الحمدی بخواهی صد بخوانند!" (گلستانِ سعدی، باب ششم، حکایتِ هفتم.)]
===============
راستی! سعدی از این کلماتِ گوهرین زیاد دارد. اگر بگردید پیدا می‌کنید، مثلا:
[ای که دانش به مردم آموزی - آنچه گویی به خلقْ خود بنیوش!
خویشتن را علاج می‌نکنی - باری از عیب دیگران خاموش!
محتسب ... برهنه در بازار – می‌زند ... را که روی بپوش]
یا:
[در تمنای گوشت مردن به – ز تقاضای زشتِ قصابان!]

... بگذریم ... برویم تا با نوشته‌های م. قائد آشنا بشویم:
=========================
کنس‌بازی و مفتخوانیِ "این قوم ژاژخای"


نبرد ناصرالدین‌شاه، عشقی، بهار،‌ "حشرات‌الارض" و سایر ناشران جراید با روزنامه‌نخریدن خلایق.

در جستجوی مطلبی در سایت خویش تصادفاً به این ارتکاب برخوردم. هواشده‌ی هشت‌ونیم سال پیش. مثل اسکناسهایی که در جیب پالتو قدیمی بیابی. از یادم رفته بود و کاملاً احساس نمی‌کردم ارتکابی متعلق به این کیبورد باشد. باری، شاید بتوان بفهمی‌نفهمی با آن حال کرد.

و حال گرفت. ده، یازده پاراگراف انتهایی را اگر مجال و حوصله دارید بیش از یک بار بخوانید. تاجرهای بازار تبریز "کمپانی صرفه‌جویی" تشکیل می‌د‌هند تا نیم‌شاهی روی هم بگذارند روزنامه اجاره کنند.

شصت سال بعد، هم‌دانشکده‌ای ما هم از کیوسک‌دار حافظیه مجله کرایه می‌کرد.
7 مهر 98
https://www.bbc.com/persian/arts/2011/04/110421_l41_lit_jour_bahar_anniversary_ghaed
به قلمِ م. قائد:
کنس‌بازی و مفتخوانی "این قوم ژاژخای"
===================

نبرد ناصرالدین‌شاه، عشقی، بهار،‌ "حشرات‌الارض" و سایر ناشران جراید با روزنامه‌نخریدن خلایق.

https://t.me/GahFerestGhKeshani/4390
Forwarded from Gholamali Keshani
AUD-20191023-WA0053.mp3
13.7 MB
لختی تامل کنیم و بیارامیم!
======================
اثری از پرتو کرمانشاهی، تهمورث و سهراب پورناظری
و علی رضا قربانی
========================
ای قطره های باران با جوی ها بگویید
کان رهرو غم آلود زین ره گذر کجا رفت
ای جوی های آرام از رودها بپرسید
زین راه راز پیوند آن همسفر چرا رفت


ای رودهای سرکش کاشفته و سبک پوی
آغوش می گشایید دریای بیکران را
آنجا که بی نهایت در بیکران غنوده است
از موج ها بجویید آن راز جاودان را


ای قطره‌های باران ای جویبار آرام
ای رودهای سرکش و‌ی بحر بی‌ کرانه
سرگشته و ملولم در دشت خاطر خویش،
آیا شما ندارید زآن بی‌ نشانْ نشانه؟
=====================
دنیای خاکستریِ زنانِ کوره پزخانه ها!
و
زندگی‌های آجری و دیگر هیچ!
روایتی از چند کارگر زن کوره‌پزخانه‌های جنوب تهران، روزنامه‌ی ایران آبان ماه ۱۳۹۸
(عکس: نشنال جیاگرافیک)
https://telegra.ph/TheWomenofGreyWorld-10-30