☝️دوستان متشکر میشوم اعلام فوق را به دست آشنایان لندننشین (که به برکت شرایط مهاجرتی که داریم، هر کس چند تا دارد!) برسانید. نه کتاب اخیر من ناشری دارد جز خودم و نه این رونمایی را کسی گرفته برایم (گریه شدید حضار). خودم هستم و کمک رفقایی مثل شما، که اصل کار است...
هرکس از شما فقط برای یک نفر یا یک گروه در انگلیس این را فوروارد کند کار راه میافتد 🙏
هرکس از شما فقط برای یک نفر یا یک گروه در انگلیس این را فوروارد کند کار راه میافتد 🙏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بالاخره، کمتر از ۲۴ ساعت مانده به شروع نمایشگاه و رونمایی کتاب، بهدستم رسید. کتاب «طنز در و بر اسلام» در ۷۷۷ صفحه، نزدیک به هزار پانویس، بیش از صد کاریکاتور و مینیاتور کمیاب رنگی، با گستره موضوعاتی از زیستشناسی تا قرآن و حدیث، و از نظریههای طنز تا تحلیل رسانه. حاصل سالها پژوهش، با کیفیتی از چاپ و کاغذ و گرافیک که اگر در میان کتابهای فارسی چاپ شده در خارج ایران مطلقا بینظیر نباشد، قطعا کمنظیر است. قضاوت درباره محتوایش هم باشد بر عهده اهل نظر، و خوانندگان. از من اینقدر هست که هرچه برآمد کردم و شیره جانم کشیده شد و آخرش هم دستم توی پوست گردو ماند... . نهایتا خودم چاپ کردم به عنوان ناشر، و البته با همکاری تیمی از بهترینهای ویراستاری و گرافیک و صفحهآرایی. بسیار شاکرم و خوشحال. یکی از بزرگترین پروژههای زندگیام به ثمر نشست.
رونمایی کتاب «طنز در و بر اسلام» و اجرای کمدی برای معرفیاش در وین
خیلی خوب برگزار شد.
به خصوص از اجرا خیلی راضیام. نهایتا چیزی درآمد بین استندآپ کمدی و پردهخوانی، آن هم با موضوعی بسیار حساس: اسلام و مقدساتش.
از چیزی که در ذهن داشتم خندهدارتر شد. خصوصا شوخیهای بداهه با آقایی که جلو نشسته بود (و عکسش هست و بعدا فهمیدم نامش آقای توسطی است). سر فرصت بعدا مینویسم. از گروه تئاترون که میزبان نمایشگاه بود و این پرفورمنس هم به دعوت و پشتیبانی آنها در وین به صحنه رفت متشکرم.
خیلی خوب برگزار شد.
به خصوص از اجرا خیلی راضیام. نهایتا چیزی درآمد بین استندآپ کمدی و پردهخوانی، آن هم با موضوعی بسیار حساس: اسلام و مقدساتش.
از چیزی که در ذهن داشتم خندهدارتر شد. خصوصا شوخیهای بداهه با آقایی که جلو نشسته بود (و عکسش هست و بعدا فهمیدم نامش آقای توسطی است). سر فرصت بعدا مینویسم. از گروه تئاترون که میزبان نمایشگاه بود و این پرفورمنس هم به دعوت و پشتیبانی آنها در وین به صحنه رفت متشکرم.
دوستان ساکن وین و اطراف (براتیسلاوا، مونیخ...)
سه دو جلد کتاب «طنز در و بر اسلام» از مجموعهای که در نمایشگاه کتاب عرضه شد، مانده است. اگر خواهان هستید میتوانید سفارش بدهید و امضا شده از دوست من در وین بگیرید. این سه جلد علاوه بر امضا و فلان حاوی «نفس حق سید» هم هستند.
من به بهانه یک سوال و در عین حال گلایه از رفقای لندنی حرفی با همه دارم:
در چند سال گذشته چهل پنجاه نفر رودررو و خیلی بیشتر به صورت پیام خصوصی و کامنت از من خواستهاند در لندن اجرا بگذارم، و هر کدام تاکید کردهاند که چند تا از دوستان و اشنایانشان هم خیلی مشتاقند که برنامه داشته باشم: شما بیا فقط ما خودمون بیست تاییم...
خودتان میدانید که من شغلم این نیست. و بهتر میدانید که جنس کمدی و استندآپ کمدی من، جنس خاصی است. نمیگویم بهتر یا بدتر، ولی شما یک کمدین ایرانی نام ببرید بتواند هشتاد دقیقه از نوع کارهای من، بدون یک جمله تقلید از جریان عمومی استندآپکمدی روی صحنه ببرد یا برده باشد. یا یک نفر نام ببرید بیست سال آزگار این همه تولید مفت و مجانی ارایه داده باشد. حالا بد یا خوب یا هر چی، این مخاطب را من نه از راه آگهی دادن در اینستاگرام و فیسبوک، بلکه میشود گفت دانهدانه جمع کردهام. اصلا خود شما چطور این نوشته را میخوانید؟ یکهویی و از راه آگهی؟
توقع خاصی ندارم ولی اینطور بیخیال یکی را دعوت کردن و بعد در استرس گذاشتن تا لحظه آخر زشت است.
از یک طرف میگویید -مثلا- از سبک فلانی (ترجیح دادم اسم را حذف کنم) خوشتان نمیآید، از اینکه بلیطهای صدپوندیاش فروش میرود حرص میخورید آنوقت با یکی که به قول خودتان میپسندید و اصرار دارید برنامه بگذارد اینطور میکنید؟ حرف این نیست که چرا فروش نمیرود بلیط در حد رایگان من در سالن کتابخانه کینگز کالج در ناف لندن. آن که میرود، حرف این است که چرا من باید استرس این مساله را تا روز آخر داشته باشم؟ یک اشتراک گذاری، یک ارسال برای دوستی آن حوالی، یک کپی پیست لینک، اینقدر کار شاق و پرزحمتی است؟
خلاصه که کار جالبی نیست. میدانم آدم عاقل -و بیتعارف: صاحب سبک در استندآپکمدی و کمدی تکنفره- نباید اینطور بنویسید ولی خب یک بار این آینه را جلوی رویتان باید گرفت تا بدانید چه زشت است سستعناصر بودن و توقعات بیجا داشتن. این همه گروههای موسیقی درجه یک و تئاترهای کمنظیر و کتابهای عالی و دهها محصول فرهنگی که یا محو میشوند یا اصلا زاده نمیشوند بخاطر همین نیست؟
بعد غر هم میزنیم که آه فلان گروه درپیت آمد و سولدآوت شد و زد و برد و برای سلیقهام چیز جالبی پیدا نمیکنم. عزیزم حتی پختهخواری هم آدابی دارد.
در چند سال گذشته چهل پنجاه نفر رودررو و خیلی بیشتر به صورت پیام خصوصی و کامنت از من خواستهاند در لندن اجرا بگذارم، و هر کدام تاکید کردهاند که چند تا از دوستان و اشنایانشان هم خیلی مشتاقند که برنامه داشته باشم: شما بیا فقط ما خودمون بیست تاییم...
خودتان میدانید که من شغلم این نیست. و بهتر میدانید که جنس کمدی و استندآپ کمدی من، جنس خاصی است. نمیگویم بهتر یا بدتر، ولی شما یک کمدین ایرانی نام ببرید بتواند هشتاد دقیقه از نوع کارهای من، بدون یک جمله تقلید از جریان عمومی استندآپکمدی روی صحنه ببرد یا برده باشد. یا یک نفر نام ببرید بیست سال آزگار این همه تولید مفت و مجانی ارایه داده باشد. حالا بد یا خوب یا هر چی، این مخاطب را من نه از راه آگهی دادن در اینستاگرام و فیسبوک، بلکه میشود گفت دانهدانه جمع کردهام. اصلا خود شما چطور این نوشته را میخوانید؟ یکهویی و از راه آگهی؟
توقع خاصی ندارم ولی اینطور بیخیال یکی را دعوت کردن و بعد در استرس گذاشتن تا لحظه آخر زشت است.
از یک طرف میگویید -مثلا- از سبک فلانی (ترجیح دادم اسم را حذف کنم) خوشتان نمیآید، از اینکه بلیطهای صدپوندیاش فروش میرود حرص میخورید آنوقت با یکی که به قول خودتان میپسندید و اصرار دارید برنامه بگذارد اینطور میکنید؟ حرف این نیست که چرا فروش نمیرود بلیط در حد رایگان من در سالن کتابخانه کینگز کالج در ناف لندن. آن که میرود، حرف این است که چرا من باید استرس این مساله را تا روز آخر داشته باشم؟ یک اشتراک گذاری، یک ارسال برای دوستی آن حوالی، یک کپی پیست لینک، اینقدر کار شاق و پرزحمتی است؟
خلاصه که کار جالبی نیست. میدانم آدم عاقل -و بیتعارف: صاحب سبک در استندآپکمدی و کمدی تکنفره- نباید اینطور بنویسید ولی خب یک بار این آینه را جلوی رویتان باید گرفت تا بدانید چه زشت است سستعناصر بودن و توقعات بیجا داشتن. این همه گروههای موسیقی درجه یک و تئاترهای کمنظیر و کتابهای عالی و دهها محصول فرهنگی که یا محو میشوند یا اصلا زاده نمیشوند بخاطر همین نیست؟
بعد غر هم میزنیم که آه فلان گروه درپیت آمد و سولدآوت شد و زد و برد و برای سلیقهام چیز جالبی پیدا نمیکنم. عزیزم حتی پختهخواری هم آدابی دارد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کمدی به سبک پردهخوانی و نقالی، ناخودآگاه به سمت استندآپ کمدی رفت. و خب ظاهرا بهتر هم شد. خصوصا وقتی یک آریایی اصیل (و با جنبه البته) مزهپرانی کرد.
موضوع بسیار سختی بود و به معنای کامل کلمه دست و پایم را اسلام بسته بود!
لینک اجرای بعدی، در لندن:
http://www.eventbrite.com/e/885542781297
موضوع بسیار سختی بود و به معنای کامل کلمه دست و پایم را اسلام بسته بود!
لینک اجرای بعدی، در لندن:
http://www.eventbrite.com/e/885542781297
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خبطی کرده ظلمی بر خویش رواداشته و سری به دارالمجانین توییتر زدم. این ویدیو را دیدم. خانمی که نمیشناسم به طرفداری از فلسطین در تجمعی شرکت کرده و مزاحمی که خوشبختانه او را هم نمیشناسم به کارش مشغول است. فرد مزاحم همان تیپ همیشگی است: تهمتزن، نژادپرست، جنسیتزده، بیادب، قلدر...
خانم هم نسبتا با متانت پاسخ میدهد هر چند جواب تهمت را با تهمت میدهد. اما چیزی عجیب رخ میدهد: کشیدن پای خاتمی به معرکه! آنهم در منسوب کردن آدم مزاحم بیادب تهمتزن جنسیتزده نژادپرست طرفدار نسلکشی اسراییل!
واقعا چرا؟!
خانم هم نسبتا با متانت پاسخ میدهد هر چند جواب تهمت را با تهمت میدهد. اما چیزی عجیب رخ میدهد: کشیدن پای خاتمی به معرکه! آنهم در منسوب کردن آدم مزاحم بیادب تهمتزن جنسیتزده نژادپرست طرفدار نسلکشی اسراییل!
واقعا چرا؟!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ده سال پیش سال ۲۰۱۴ پایاننامه دکتریام را تحویل داده بودم و بیکار و علافتر از همیشه منتظر جلسه دفاع بودم. یک گروهی داشتیم از ایرانیان در شهری که بودیم که تویش همین اطلاعرسانیهای معمولی بود. یک بار خانمی خارجی پیام داد که برای انجام پایاننامهاش نیاز به معلم خصوصی فارسی دارد. من برایش خیلی شفاف نوشتم که میتوانم تدریس کنم اما تجربه خاصی ندارم، سختگیرم و مبلغ بالایی هم گفتم برای دستمزد. چند خط، خیلی خلاصه و شفاف. چند روز بعد این خانم که اسمش اولیویا و سوییسی-آلمانی بود تماس گرفت. راستش تعجب کردم که چرا من را انتخاب کرده. وقتی علت را پرسیدم گفت چون تو تنها کسی بودی که خیلی شفاف و کوتاه و صادقانه شرایط را گفتی، و گرنه بودند کسانی که رایگان هم حاضر به تدریس بودند. (ظاهرا چند نفری هم شروع کرده بودند به تخریب دیگران که آی بقیه فلانند من خوبم... که تاثیر بدی رویش گذاشته بود)
خلاصه که این خانم افتاد گیر بنده و چنان پوستی از کله و تسمهای از گردهاش کشیدم کمپرس!
شلم شوربا چند کلمهای به فارسی از روی پینگیلیش یاد گرفته بود قبلا از یک مدرس ایرانی در آلمان. همان جلسه اول با لبخندی زهرآگین گفتم اینها را بریز دور با همدیگر کار داریم...
بهترین کتاب اموزشی فارسی برای غیرفارسیزبانها شد مرجع درسیمان. روزی چهار ساعت کار میکردیم. مجبورش کردم رسمالخط فارسی را یاد بگیرد (که بسیار سخت است برای لاتین نویسان). حتی شبها هم ول کن نبودم و چت میکردیم. روزبروز بیشتر به فارسی علاقمندتر میشد. البته بسیار هم باهوش و بگیر بود به قول معروف. طفلک اولش میخواست برای مصاحبه با ایرانیهای مهاجر (برای پروژه پسادکتریاش) چهار کلام فارسی بداند و نیازی به خواندن و نوشتن فارسی نداشت... ولی خب باید قبلش فکرش را میکرد!
احتمالا حیرت خواهید کرد ولی چیزی که میبینید بعد از حدود ۳۵ یا چهل روز از آغاز دوره است. برای روز آخر قرار شد یک انشا بنویسد به فارسی. این را نوشت با رسمالخط فارسی. رابطه معلمشاگردی عمیقی بینمان شکل گرفته بود، و فکر میکنم رمز پیشرفت غیرقابل باورش همین بود.
(پ.ن. ضمنا ای کسانی که هی میگویید کلاس آموزش طنزنویسی و مبانی طنز و استندآپ کمدی بگذار؛ ببینید و عبرت بگیرد! لاکن آنطور نشود که شما هم بگویید ای کاش اول فکرش را میکردم!)
خلاصه که این خانم افتاد گیر بنده و چنان پوستی از کله و تسمهای از گردهاش کشیدم کمپرس!
شلم شوربا چند کلمهای به فارسی از روی پینگیلیش یاد گرفته بود قبلا از یک مدرس ایرانی در آلمان. همان جلسه اول با لبخندی زهرآگین گفتم اینها را بریز دور با همدیگر کار داریم...
بهترین کتاب اموزشی فارسی برای غیرفارسیزبانها شد مرجع درسیمان. روزی چهار ساعت کار میکردیم. مجبورش کردم رسمالخط فارسی را یاد بگیرد (که بسیار سخت است برای لاتین نویسان). حتی شبها هم ول کن نبودم و چت میکردیم. روزبروز بیشتر به فارسی علاقمندتر میشد. البته بسیار هم باهوش و بگیر بود به قول معروف. طفلک اولش میخواست برای مصاحبه با ایرانیهای مهاجر (برای پروژه پسادکتریاش) چهار کلام فارسی بداند و نیازی به خواندن و نوشتن فارسی نداشت... ولی خب باید قبلش فکرش را میکرد!
احتمالا حیرت خواهید کرد ولی چیزی که میبینید بعد از حدود ۳۵ یا چهل روز از آغاز دوره است. برای روز آخر قرار شد یک انشا بنویسد به فارسی. این را نوشت با رسمالخط فارسی. رابطه معلمشاگردی عمیقی بینمان شکل گرفته بود، و فکر میکنم رمز پیشرفت غیرقابل باورش همین بود.
(پ.ن. ضمنا ای کسانی که هی میگویید کلاس آموزش طنزنویسی و مبانی طنز و استندآپ کمدی بگذار؛ ببینید و عبرت بگیرد! لاکن آنطور نشود که شما هم بگویید ای کاش اول فکرش را میکردم!)
دو کلمه حرف حساب از سلامه،
اندکی + ۱۸
از هیجانانگیزترین چیزهایی که من در جریان نگارش این کتاب* به آن رسیدم بحث شیرین «کیرنج» بود. این کلمه معرب «کیررنگ» است که مشخصا از دو واژه تشکیل شده: اسم بزرگوار + رنگ (به معنای شبیه، مثل کیارنگ). فارسی امروزیاش میشود دیلدو! خود فارسی بودن واژه هم نشان میدهد از اختراعات نیاکان ما بوده که به شام و عراق و حجاز صادرات و به معنی واقعی کلمه «واردات» داشته.
نوادری در زبان عربی که این واژه در آنها آمده است تا قرن دوم و سوم قمری مسبوقاند. یعنی هزار و دویست سال پیش. و این تازه با نگاه سختگیرانهای است که من در سراسر این کتاب داشتهام؛ وگرنه زمانی که بعضی روایتها در آن اتفاق میافتد تا قرن نخست عقب میرود. فقط تصور کنید که دخترانی از بنیامیه به حج میآیند با صندوقچهای از کیرنججات!
حکایتی دیگر هست که یکی روی همچو چیزی نوشت ادخلواها بسلم آمنین و فرستاد برای ظریفی دیگر او هم ایهای دیگر نوشت که: پس ما آن را به مادرش بازگرداندیم یا چشمش روشن شود و غم نخورد!
این دو تا قبلا نوشته بودم این یکی را هم از همان کتاب مستطاب بخوانید که البته پانویس است و مسقیما به طنز در اسلام ربط ندارد ولی به کیرنج در میان مسلمان ربط دارد ؛). به نظر من این کهنترین متن عربی است که به این ابزار مفید مِید این پِرشیا اشاره دارد:
زنی دیوانه در مدینه بود به نام سلّامة الخضراء. این را با مخنثی گرفتند که سلامه کیرنج بر او استعمال میکرد. نزد والی بردندش، او (سلامه) را بزد و بر شتری نشاند (و به قصد رسوایی در شهر گرداند). مردی بر او نظر افکند و شناختش و گفت: این چیست سلّامة؟ گفت: تو را به خدا ساکت باش که در دنیا از مردان ستمکارتر نداریم. کاری که شما عمری میکنید را یک بار ما کردیم میخواهید (در جزایش) ما را بکشید.
[الرسائل الادبيه الجاحظ (بین ۱۵۰-۲۵۵ق)، جلد: 1، صفحه : 193، مكتبة الهلال، بيروت، 1423هـ 2002م]
----------
* تا اطلاع ثانوی «این کتاب» یعنی همین کتاب طنز در و بر اسلام
اندکی + ۱۸
از هیجانانگیزترین چیزهایی که من در جریان نگارش این کتاب* به آن رسیدم بحث شیرین «کیرنج» بود. این کلمه معرب «کیررنگ» است که مشخصا از دو واژه تشکیل شده: اسم بزرگوار + رنگ (به معنای شبیه، مثل کیارنگ). فارسی امروزیاش میشود دیلدو! خود فارسی بودن واژه هم نشان میدهد از اختراعات نیاکان ما بوده که به شام و عراق و حجاز صادرات و به معنی واقعی کلمه «واردات» داشته.
نوادری در زبان عربی که این واژه در آنها آمده است تا قرن دوم و سوم قمری مسبوقاند. یعنی هزار و دویست سال پیش. و این تازه با نگاه سختگیرانهای است که من در سراسر این کتاب داشتهام؛ وگرنه زمانی که بعضی روایتها در آن اتفاق میافتد تا قرن نخست عقب میرود. فقط تصور کنید که دخترانی از بنیامیه به حج میآیند با صندوقچهای از کیرنججات!
حکایتی دیگر هست که یکی روی همچو چیزی نوشت ادخلواها بسلم آمنین و فرستاد برای ظریفی دیگر او هم ایهای دیگر نوشت که: پس ما آن را به مادرش بازگرداندیم یا چشمش روشن شود و غم نخورد!
این دو تا قبلا نوشته بودم این یکی را هم از همان کتاب مستطاب بخوانید که البته پانویس است و مسقیما به طنز در اسلام ربط ندارد ولی به کیرنج در میان مسلمان ربط دارد ؛). به نظر من این کهنترین متن عربی است که به این ابزار مفید مِید این پِرشیا اشاره دارد:
زنی دیوانه در مدینه بود به نام سلّامة الخضراء. این را با مخنثی گرفتند که سلامه کیرنج بر او استعمال میکرد. نزد والی بردندش، او (سلامه) را بزد و بر شتری نشاند (و به قصد رسوایی در شهر گرداند). مردی بر او نظر افکند و شناختش و گفت: این چیست سلّامة؟ گفت: تو را به خدا ساکت باش که در دنیا از مردان ستمکارتر نداریم. کاری که شما عمری میکنید را یک بار ما کردیم میخواهید (در جزایش) ما را بکشید.
[الرسائل الادبيه الجاحظ (بین ۱۵۰-۲۵۵ق)، جلد: 1، صفحه : 193، مكتبة الهلال، بيروت، 1423هـ 2002م]
----------
* تا اطلاع ثانوی «این کتاب» یعنی همین کتاب طنز در و بر اسلام
«پشمروی»!
آدم نمیداند بخندد، گریه کند...
یادداشت آبتین گلکار، استاد و مترجم زبردست زبان روسی.
این است حال و روز انتشارات دانشگاه تهران، در دست پشمرویان!
آدم نمیداند بخندد، گریه کند...
یادداشت آبتین گلکار، استاد و مترجم زبردست زبان روسی.
این است حال و روز انتشارات دانشگاه تهران، در دست پشمرویان!