فردین علیخواه
11.3K subscribers
134 photos
24 videos
8 files
261 links
▪️نوشته هایی به دور از قلمبه سلمبه گویی دربارۀ زندگی روزمره ایرانی
ارسال نظر مستقیم:
@alikhahfardin

▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:

https://hamibash.com/fardinalikhah
Download Telegram
بی‌اعتنایی مدنی در فضاهای عمومی شهری




|فردین علیخواه|

◽️اروینگ گافمن در سال 1963 کتاب رفتار در فضاهای عمومی را منتشر کرد. او در این کتاب برای نخستین‌بار اصطلاح «بی‌اعتنایی مدنی» را بکار برد. همان‌طور که از نام کتاب مشخص است این اثر درباره رفتارهای افراد در فضاهای عمومی است. گافمن از جمله جامعه‌شناسانی است که تحقیقات گوناگونی درباره رفتارهای افراد در زندگی روزمره انجام داده است.

بی‌اعتنایی مدنی، رفتاری بین خیره‌شدن بی‌وقفه و مستقیم، و ندیدن کاملِ دیگری است. حتماً عکس‌هایی از مسافران مترو و اتوبوس‌، مطب پزشکان، فرودگاه‌ها یا هر سالن انتظار دیگری را دیده‌اید. حتماً دیده‌اید که افراد به روزنامه، مجله، کتاب و این روزها به صفحه‌نمایش تلفن همراه خود نگاه می‌کنند. سایرین هم در چنین فضاهایی وانمود می‌کنند که نگاه بی‌هدف و جسته‌گریخته دارند. یکی از دلایل این رفتار، اجتناب از خیره‌شدن مستقیم به دیگران است.

در جهان جدید این رفتار شکلی از ممارست مدنی است که ما در فضاهای عمومی رعایت می‌کنیم. در برخی از کشورهای جهان اگر کسی به دیگری نگاه مستمر و مستقیم داشته باشد به‌معنای نقض حریم خصوصی است. در چنین موقعیتی، به احتمال بسیار زیاد، فردی که هدف چنین نگاهی است به نگاه‌کننده نزدیک می‌شود و دلیل نگاه را سؤال می‌کند. به همین دلیل است که در برخی کشورها اگر فردی با فرد دیگری به ناگاه تماس چشمی داشته باشد لبخند می‌زند. یکی از معانی این لبخند آن است که «ببخشید. این تماس چشمی به ناگاه به وجود آمد و قصد بدی نداشتم». کلمه مدنی در این اصطلاح بیانگر همین موضوع یعنی مدنیت است.

بی‌اعتنایی مدنی، نوعی تعامل اجتماعی است. این تعامل بین غریبه‌هایی جریان دارد که با هم مجاورت فیزیکی دارند. ما با بی‌اعتنایی مدنی پیامی را به دیگران منتقل می‌کنیم و آن، احتراممان به حریم خصوصی دیگران در فضاهای عمومی است. ما می‌دانیم که دیگری حضور دارد؛ ولی به او توجه مستقیم نداریم. بی‌اعتنایی مدنی در واقع اسکن محجوبانه و صلح‌آمیز دیگران است. ما هم می‌بینیم و هم نمی‌بینیم. بی‌اعتنایی مدنی یعنی خطری از جانب ما متوجه دیگران نیست و البته، خطری هم از جانب دیگران متوجه ما نیست. هر چند خودمان را با تلفن همراه یا مجله مشغول می‌کنیم؛ ولی درعین‌حال می‌دانیم که دیگران کنار ما حضور دارند.

ما در فضاهای عمومی تلاش می‌کنیم تا به این طریق مبادی‌آداب باشیم. نگاهمان زشت و توهین‌آمیز به نظر نیاید. می‌دانیم که نگاهِ کنجکاوانه نگاهی واکنش‌برانگیز و توهین‌آمیز است. به همین دلیل نگاه را در مسیرهای مشروع می‌اندازیم، یعنی مسیرهایی که ناراحتی دیگران را به همراه نداشته باشد. ما در واقع با بی‌اعتنایی مدنی برای دیگران فضا ایجاد می‌کنیم تا احساس آرامش و امنیت کنند.

نکته مهم آن است که این انتظارات، دوطرفه و شکلی از توافق بین شهروندان در حیات شهری است. «من تو را به حال خود می‌گذارم و تو هم مرا به حال خودم بگذار». لحظه‌ای تصور کنید که در فضاهای عمومی کسی نسبت به شما این هنجار اجتماعی نانوشته را نقض کند؟ دقیقاً چه احساسی دارید؟ بی‌تردید زنان نسبت به این رفتار احساس بسیار بدتری دارند به‌ویژه اگر نقض‌کننده این هنجار یک مرد باشد.

کلان‌شهر، محیط و محل تنوعات فرهنگی و اجتماعی است. ما هر روز در فضاهای عمومی شهری می‌توانیم انتظار داشته باشیم که آدم‌های عجیب‌وغریب، متفاوت و متمایز ببینیم. بی‌اعتنایی مدنی تمرینی برای زیستن در جهان جدید است. معمولاً در محیط‌های کوچک این هنجار ضعیف و کم‌رنگ است. در این محیط‌ها افراد تلاشی برای مدیریت چشم‌هایشان انجام نمی‌دهند و نه‌تنها نگاه می‌کنند؛ بلکه درباره سوژۀ تماشا حرف هم می‌زنند. ولی در کلان‌شهرها که محل شکل‌گیری هویت‌ها و سبک‌های زندگی متفاوت است بی‌اعتنایی مدنی هنجاری اجتناب‌ناپذیر است.

البته باید این نکته را نیز یادآوری کرد که در جهان جدید افراد می‌آموزند که در کدام موقعیت‌ها باید تابع هنجار بی‌اعتنایی مدنی باشند و در کدام موقعیت‌ها خیره‌شدن و چه‌بسا مداخله، امری مشروع و موجه است. نگاه به کودک یا سالمندی تکیده و مستأصل یا هر فردی که در موقعیتی مخاطره‌آمیز قرار دارد امری سرزنش‌آمیز نیست و چه‌بسا گفتگو و کمک به آنها تحسین‌برانگیز نیز باشد. ولی نگاه مستمر و مستقیم به فردی که ظاهر و لباسی متفاوتی دارد نقض‌کننده بی‌اعتنایی مدنی است.

سخن پایانی: جای بسی خوشحالی است که این روزها که متفاوت پوشی زیاد شده است اعلب مردم در شهرهای بزرگ به بی‌اعتنایی مدنی پایبندند. ولی در کل اگر در فضاهای عمومی افرادی متفاوت پوش می‌بینید بی‌اعتنایی مدنی پیشه کنید. نگاه وراندازانه شما به دیگری، مداخله در حریم اوست. با دیگران همان‌طور رفتار کنید که انتظار دارید دیگران با شما رفتار کنند.

کانال نویسنده: @fardinalikhah
برخی از دوستان فرصت کمی برای خواندن دارند و مشتاق اند تا فایل صوتی نوشته ها نیز منتشر شود تا در موقعیت های خاصی نظیر پیاده روی، رانندگی یا کار بتوانند به آن گوش کنند. به همین دلیل تلاش می کنم تا فایل صوتی نوشته ها را نیز منتشر کنم.
مطلب زیر را که درباره مهاجرت است پنج سال قبل نوشتم و در کانال تلگرامم منتشر کردم. می توان حدس زد که وضعیت مهاجرت هم اکنون چگونه باشد. لطفا خودتان این نوشته را به شرایط امروز جامعه ایران بیاورید. متاسفانه این روزها نه برای رفتن بلکه برای ماندن باید دلایل محکم و موجهی داشت.
.....
نمی مانند، می روند
فردين علیخواه

این هفته یکی دیگر از دوستانمان را که دختر مجردی است بدرقه کردیم. او هم مهاجرت کرد. در 5 سال گذشته بیشتر دوستانمان؛ چه مجرد و چه متأهل، یکی یکی خداحافظی کرده اند و برای زندگی به امریکا، کانادا، اروپا و استرالیا رفته اند. همه آنها (زن و مرد) تحصیلکرده بودند، در شرکت ها و سازمانهای معتبر؛ شغلی داشتند، در محل کار خود از موقعیت شغلی خوبی برخوردار بودند و با توجه به مقیاس های موجود در کشور، حقوق مناسبی نیز دریافت می کردند. ولی نماندند و رفتند.

الان که فکر می کنم می بینم که تقریبا در بین همه دوستان متأهل مان، زنان در پروسه مهاجرت نقش اصلی را داشته اند. در واقع اغلب این زنان بوده اند که ایده مهاجرت را در خانواده مطرح و همسر خود را برای مهاجرت مجاب کرده اند. این پرسش ساده را می توان مطرح کرد که چرا زنان انگیزه بیشتری برای ترک وطن دارند؟

دوستمان برای خداحافظی ما را به کافه ای در شهر دعوت کرد، روز خداحافظی اش، با سالروز تولدش مصادف بود. برای او کیکی خریدیم. میز و صندلی های کافه در فضای باز ولی پشت دیواره های سبز چیده شده بود. در میانۀ بگو بخندهایمان، گارسون کافه آمد و با اشاره به کیکی که هنوز داخل جعبه مقوایی بود و باز نشده بود عذر خواهی کرد و گفت: "گفته اند که به هیچ وجه در بیرون از کافه جشن تولد گرفته نشود". یکی از دوستانمان گفت: ما فقط می خواهیم شمعی روی کیک بگذاریم، دوستمان آنرا فوت کند و بعد هم کیک را تقسیم کنیم. کار دیگری نمی کنیم. گارسون باز عذرخواهی کرد و گفت: "خیلی متأسفم. لطفا درک کنید. برایمان مشکل ایجاد می کنند. لطفا تشریف بیاورید داخل کافه و در آنجا این کار را انجام دهید". و می توانید حدس بزنید که پس از چنین تذکراتی، مسیر بحث ها به کدام سمت و سو می رود. قطعا یکی از مهم ترین آنها، مقایسه ایران با کشورهای دیگر(همسایه های ایران و نه کشورهای غربی) است.

من غالبا در مهمانی خداحافظی، از انگیزه مهاجرت میزبان که دوستمان باشد سوال می کنم. پس از آنکه گارسون این تذکر را داد و بحث های بعدی پس از آن درباره جامعه مان، دیگر از این دوستمان سوال نکردم که چرا می خواهد برود. سعی کردم که بپرسم ولی نتوانستم. احساس کردم که سوالم بسیار احمقانه جلوه خواهد کرد. حداقل یکی از دلایل رفتن، مقابل چشمان ما بود.

وقتی این مطلب را می نوشتم خبر تکذیب رئیس حراست فدراسیون فوتبال را می خواندم که گفته است قرار نیست زنان در بازی دوستانه ایران-سوریه در استادیوم حضور داشته باشند، حتی اگر موقع خرید بلیط از طریق سایت اینترنتی فدراسیون، گزینه زن یا مرد قابل انتخاب بوده باشد. او هر گونه خبری در این خصوص را تکذیب کرد. بله او تکذیب کرد.

نمی مانند، می روند...



کانال: @fardinalikhah
نوشته زیر امروز در سایت عصر ایران منتشر شده است:👇🏼👇🏼👇🏼
فرهنگ عرصۀ آرام‌پزی است:
تغییر و تکانِ فرهنگی

▪️فردین علیخواه
بین «تغییر» و «تکان» فرهنگی تفاوت وجود دارد. تغییر فرهنگی، مسیری تدریجی است. مسافری است که با طمأنینه به‌سوی مقصد نمی‌شتابد بلکه طیِ طریق می‌کند. تغییر فرهنگی آرام‌آرام اتفاق می‌افتد. لاک‌پشت است در مقابل خرگوش چموش! تغییر فرهنگی مانند برخی خورش های ایرانی است که باید روی شعله‌ای ملایم و نه سرکش؛ آرام‌پز شوند. سرعت تغییر فرهنگی آن‌قدر آرام است که حتی ممکن است کسی متوجه آن نشود. مثلاً خانواده هسته‌ای در مقابل خانواده گسترده را در نظر بگیرید. آیا کسی می‌تواند با اطمینان بگوید که برای مثال تغییر از خانوادۀ گسترده به خانواده هسته‌ای در سال 1325 یا پیش از آن در سال 1295 اتفاق افتاد؟ اساساً آیا می‌توان به سال مشخصی اشاره کرد؟ نمی‌توان، چون این تغییر آرام‌آرام اتفاق افتاد و به همین دلیل کسی متوجه آن نشد. شاید گاهی آدم‌ها در دورهمی‌هایشان درباره خانواده در قدیم حرف بزنند ولی تنها پژوهشگران اجتماعی و جامعه‌شناسان به چنین تغییری توجه خاص نشان دادند و علل مختلف آن را در مطالعات خود بررسی کردند.

اهمیت یافتن کودک و دوران کودکی در خانواده ایرانی، و یا تفکیک اتاق والدین از سایر اعضای خانواده را در نظر بگیرید. آیا می‌توان گفت که برجسته‌شدن کودک و کودکی در پاییز 1365 و یا در مرداد سال 1354 اتفاق افتاد؟ نمی‌توان گفت. چون تغییرات اجتماعی و فرهنگی یک‌شبه رخ نمی‌دهند. آهسته‌آهسته زمینه‌های چنین تغییری فراهم می‌شود و آرام‌آرام رخ می‌دهند. به همین دلیل ما وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم، و وقتی زندگی خودمان را با کودکانمان مقایسه می‌کنیم می‌دانیم و می‌بینیم که کودکان امروز در مقایسه با نسل‌های پیشین، قدر و منزلت بهتر و بالاتری دارند ولی حتی جامعه‌شناسان هم نمی‌توانند به‌یقین بگویند که اهمیت یافتن کودکی، برای مثال، در نیمه دوم سال 1270 یا در شهریور 1380 رخ داد. این نوع تغییرات نرم‌نرمک رخ داده‌اند بدون آنکه توجه سریعِ افراد جامعه را جلب کنند.

در مقابل، تکان فرهنگی همراه با شتاب و سرعت است؛ همانند سیل که حاصل طوفانی سهمگین است. سرازیر می‌شود ولی نمی‌ماند. تکان فرهنگی؛ رفتن به‌سوی مقصد با‌شتاب است. تفاوت در اینجا بین شتافتن و رفتن است. گذاشتن همان خورش ایرانی در ماکروویو است که قرار است سریع آماده شود و ما را سیر کند. در اینجا دیگر کیفیت برایمان اهمیت ندارد و ما فقط می‌خواهیم از شرّ گرسنگی خلاص شویم. تکان فرهنگی، پرجوش‌وخروش است. تحقق‌یافتن فراگیرترین رؤیاها در فشرده‌ترین زمان ممکن است. در تکان فرهنگی، بی‌طاقتی برای رسیدن به مقصد وجود دارد و مسیر؛ بی‌اهمیت و بی‌جلوه می‌شود. نسکافه فوری و فوتی در مقابل قهوۀ جاافتاده است. جامعه‌شناسان معتقدند که «فرهنگ ثابت ولی متغیّر است». به این معنا که فرهنگ تغییر می‌کند ولی چون تغییر در فرهنگ بسیار آرام است گویی که ثابت به نظر می‌رسد، همانند ماه که از دور ثابت است ولی به دور خود می‌چرخد.

بر خلاف تغییر فرهنگی که حاصل نوآوری‌های فن‌آوری، گسترش رسانه‌ها، گسترش حیات شهری، و گسترش ارتباطات بین جوامع است، تکان فرهنگی غالباً دستاورد و مقصود برخی حاکمیت‌هاست. منظور آنکه حاکمیت‌ها؛ به‌ویژه آن دست از حاکمیت‌ها که نسبت به تجربه تاریخی جوامع و ماهیت فرهنگ بی‌توجه‌اند معمولاً در پی «تکان فرهنگی» اند. بحث را کمی ملموس‌تر کنم.

وقتی گیرنده‌های ماهواره‌ای به‌عنوان یک فن‌آوری جدید وارد ایران شد جامعه ایرانی به‌تدریج داشت با آزمایش‌وخطا شیوه استفاده از آن را ممارست می‌کرد و می‌آموخت. کارشناسان و نخبگان عرصۀ فرهنگ و رسانه داشتند نحوه استفاده از آن را برای خانواده‌ها توضیح می‌دادند و تشریح می‌کردند. سیاست رسمی به ناگاه مداخله نمود و این فن‌آوری را از مسیر طبیعی خود (تغییر فرهنگی) خارج کرد. در نتیجه ماهواره به عرصه‌ای پنهان و رؤیت‌ناپذیر انتقال یافت و باتوجه‌به ممنوعیت، کارشناسان هم ترجیح دادند تا دیگر درباره آن گفتگو نکنند.
ادامه در صفحه بعد👇🏼
@fardinalikhah
ادامه مطلب: فرهنگ عرصۀ آرام‌پزی است

ویژگی سیاست رسمی در ایران آن است که هم خودش به دنبال تکان فرهنگی است و هم باعث‌وبانی تکان فرهنگی از سوی جامعه می‌شود ولی این دو شکل از تکان فرهنگی با هم تفاوت‌ بسیاری دارند. برای مثال سبک زندگی، زادوولد، جشن، لباس، موسیقی، اعتقاد یا بی‌اعتقادی و پدیدۀ جوانی را در نظر بگیرید. در دهه‌های گذشته در همه این امور ما شاهد تغییر فرهنگی بودیم که ویژگی آن تدریجی‌بودن است، ولی سیاست رسمی به ناگاه و در برهه‌های زمانی مختلف به این امور حساسیت نشان می‌داد و با تعریف «قرارگاه‌های» مختلف در عرصه امور فرهنگی، در پی ایجاد تکان فرهنگی برمی‌آمد. اغلبِ «نقشه‌های راه فرهنگی» که نهادهای رسمی تعریف کردند و تعریف می‌کنند در واقع بازتابی از تکان فرهنگی است یعنی تحقق فراگیرترین رؤیاها در فشرده‌ترین زمان ممکن. حاصل این تکان‌های فرهنگی، خارج‌کردن جامعه از مسیر تغییر فرهنگی، و قراردادن آن در وضعیت لجبازی و مقاومت بوده است. به عبارت دیگر، جامعه از مسیر طبیعی (تغییر فرهنگی) خارج گشته و با لجبازی و مقاومت، از خود «تکان فرهنگی» نشان داده است. به همین دلیل در سطرهای قبل بیان شد که اشتیاق سیاست رسمی به تکان فرهنگی، همواره باعث شکل‌گیری نوعی دیگر از تکان فرهنگی از طرف جامعه شده است.

لایحه حجاب و عفاف و ده‌ها لایحه دیگر را هم از همین منظر می‌توان تحلیل کرد. جامعه ایرانی در قالب تغییر فرهنگی در حال پیمودن مسیری تدریجی بود. افراد جامعه نیز توجه چندانی به این مسیر یا به این تغییر نداشتند همان‌طور که به تغییر خانواده گسترده به هسته‌ای یا اهمیت یافتن کودک و کودکی نیز توجه خاص و ویژه نداشتند. اکنون اما سیاست رسمی به دنبال تکان فرهنگی در این عرصه است. نتیجه آنکه شاهد تکان فرهنگی از طرف جامعه هستیم و خواهیم بود.

استدلال جامعه‌شناسان را جدی بگیرید. فرهنگ ثابت، ولی متغیّر است. عرصه فرهنگ عرصه «تکان فرهنگی» نیست. اساسا انقلاب فرهنگی از منظر جامعه‌شناختی غیرممکن است. تکان فرهنگی می‌آید و می‌رود و فاقد کوچک‌ترین دستاورد ماندگار است. تجربه جهانی این ادعا را تأیید می‌کند.

فرهنگ عرصۀ آرام‌پزی است. فرهنگ عرصه گفتگو، استدلال و اقناع است. «تکان فرهنگی» مانند سیلی است که به ناگاه همه توجهات را به خود جلب می‌کند ولی ویران می‌کند و می‌رود. تکان فرهنگی مانند تصادفی در جاده است که فقط دقایقی سرعت رانندگان را می‌کاهد. اصل؛ تغییر فرهنگی است و کسانی که شایسته آن‌اند تا در این عرصه با جامعه گفتگو کنند نه قرارگاه‌ها یا سیاست‌مداران، که اصحاب فرهنگ‌اند.
کانال تلگرام: @fardinalikhah
صفحه من در شبکه اجتماعی اینستاگرام.
ماهیت موضوعاتی که در اینستاگرام منتشر می‌کنم با تلگرام متفاوت است و معمولا در آن عکس و ویدئو نقش برجسته‌تری دارد.

https://www.instagram.com/fardinalikhah/
«گفتن از کلیات بس است. بیایید درباره جزئیات حرف بزنیم»

در صفحۀ:
مکث در زندگی روزمره
بشنوید.

◽️◽️این قسمت:
از لذت آنی تا ملال فوری

◽️نوشته: فردین علیخواه
▪️طراحی و ترکیب صدا و گوینده: جواد رضائی

در کست باکس بشنوید

در شنوتو بشنوید

لطفا صفحه مکث در زندگی روزمره را به دوستان خود معرفی کنید.
اختلال، دشمن زندگی روزمره است

فردین علیخواه

«تکرار» یکی از ویژگی‌های زندگی روزمره است. ما معمولاً در طول زندگی روزمره کارهای مشخصی را تکرار می‌کنیم. مثلاً، کم‌وبیش در ساعت مشخصی غذا می‌خوریم و یا در ساعت مشخصی به خواب می‌رویم، قبل از خواب مسواک می‌زنیم، برای خرید آنچه روزانه نیاز داریم به فروشگاه معینی می‌رویم، وقتی دیگران را می‌بینیم سلام می‌کنیم، وقتی وارد خانه می‌شویم لباس راحت می‌پوشیم، به هنگام خروج از خانه؛ خودمان را در آینه ورانداز می‌کنیم، هر روز چای یا قهوه می‌نوشیم، زباله را بیرون می‌گذاریم، دوش می‌گیریم، به دوستانمان زنگ می‌زنیم یا به آنها پیام می‌دهیم، وقتی در پیاده‌رو راه می‌رویم سعی می‌کنیم مدام و مستقیم به دیگران خیره نشویم و فاصله فیزیکی‌مان را نیز از دیگران حفظ کنیم. شاید دقت نکنیم ولی زندگی روزمره از نظمی مشخص برخوردار است. چراغ خانه‌های شهر کم‌وبیش در ساعت مشخصی از شب خاموش می‌شود، خیابان‌ها در ساعت مشخصی مملو از آدم‌ها و ماشین‌ها، و در ساعت مشخصی خالی از آدم‌ها و ماشین‌ها می‌شود، فروشگاه‌های بزرگ یا پارک‌ها در روزهای مشخصی نظیر آخر هفته بسیار شلوغ می‌شوند. همه اینها بیانگر وجود نظمی نسبی در زندگی روزمرۀ است.

زندگی روزمره، قانونمند است و منظورم از قانون در اینجا، قوانین رسمی نیست بلکه قاعده و چارچوبی است که باعث نظم در زندگی روزمره می‌شود. مثلاً ما هر روز غذا می‌خوریم ولی نحوه غذا خوردنمان تابع قواعدی است. ما بدون آنکه تصمیم بگیریم این قواعد را رعایت می‌کنیم و به همین دلیل یکی از ویژگی‌های زندگی روزمره «عادت» است. ما برای بسیاری از کارهایی که در زندگی روزمره‌مان انجام می‌دهیم لزوماً تصمیم نمی‌گیریم، یا برای آن استدلال نمی‌آوریم بلکه انجامشان می‌دهیم. ما هر شب از خودمان سؤال نمی‌کنیم که چرا باید مسواک بزنم یا چرا باید بخوابم یا وقتی تلویزیون تماشا می‌کنم چرا باید روی مبل احساس راحتی کنم یا چرا وقتی به خانه می‌آیم باید لباس بیرون را عوض کنم؟ بی‌حرف و حدیث می‌خوابیم، مسواک می‌زنیم یا روز بعد سر کار می‌رویم!

باتوجه‌به آنچه گفته شد «اختلال»، دشمن زندگی روزمره است یعنی وقتی که مانعی در دل همین فعالیت‌های سادۀ روزمره ما ایجاد شود. فرض کنید مسواک را برداشته‌اید تا مسواک بزنید ولی متوجه می‌شوید که خمیردندان تمام شده است، قبل از اداره، به بانک می‌روید تا کاری را انجام دهید ولی «سیستم» بانک قطع است، به حمام رفته‌اید تا دوش بگیرید ولی متوجه می‌شوید آب قطع است، دارید سریال تلویزیونی محبوبتان را تماشا می‌کنید که برق قطع می‌شود، به هنگام صبحانه لیوان چای روی لباسی سرازیر می‌شود که یک روز قبل از خشک‌شویی گرفته‌اید و با اشتیاق دوست داشتید آن را بپوشید، چند بار با دوستتان تماس گرفته‌اید ولی هر بار با «رد تماس» مواجه می‌شوید، بعد از هماهنگی‌های مختلف برای امضای قرارداد اجاره، به بنگاه املاک رفته‌اید ولی مالک نیامده است، قصد دارید به مهمانی بروید ولی ماشینتان باطری خالی کرده است. همه این موقعیت‌ها بیانگر اختلال در زندگی روزمره‌اند. در این شرایط، گاهی مستأصل می‌نشینیم و از خودمان می‌پرسیم که «حالا باید چه کنم؟». اختلال؛ عصبانی‌مان می‌کنم.

به نکته‌ای توجه داشته باشید. درست است که می‌گوییم تکرار و «روتین بودن» ویژگی زندگی روزمره است ولی زندگی روزمره در دل خود ناچار از پیش‌بینی است. ما در واقع رفتار دیگران را پیش‌بینی می‌کنیم و ناخودآگاه به همان طریق عمل می‌کنیم. ما از دیگران و دیگران از ما انتظار دارند تا به شیوه‌ای متداول عمل کنیم. در واقع بسیاری از این پیش‌بینی‌ها را در فرایند اجتماعی شدن خودمان یاد می‌گیریم. فرض کنید پیش‌بینی می‌کنید که به بانک می‌روید و در نهایت کارتان 20 دقیقه طول می‌کشد یا پیش‌بینی می‌کنید که به بنگاه املاک می‌روید و مالک هم برای امضاء خواهد آمد، یا طبق روال سریال تلویزیونی‌تان را در همان ساعت مشخص تماشا خواهید کرد. پیش‌بینی یکی از ضرورت‌های زندگی در دنیای امروز است. «اختلال» دقیقاً به این دلیل دشمن زندگی روزمره است که همه این پیش‌بینی‌ها را نقش‌برآب می‌کند.
@fardinalikhah
ادامه در صفحه بعد👇🏼
ادامه مطلب: اختلال دشمن زندگی روزمره است

هارولد کارفینگل، از جامعه‌شناسان مطرح قرن بیستم در مطالعات خود به بررسی «اختلال در زندگی روزمره» توجه ویژه‌ای نشان داد. او در قالب تحقیقاتی، از دانشجویانش می‌خواست که در موقعیت‌های معینی بر خلاف انتظار یا خلافِ روال معمول در زندگی روزمره عمل کنند. مثلاً در گفتگوهای عادی روزمره مانند یک فرد بسیار فرهیخته حرف بزنند، یا وقتی به خانه می‌روند به شکلی رفتار کنند که انگار هیچ مسئولیتی در قبال کارهای خانه ندارند، و یا وقتی کسی حالشان را می‌پرسد ورّاجی کنند و وضعیت جسمی‌شان را به‌تفصیل شرح دهند. او در این تحقیقات قصد داشت نشان دهد که برخلاف انتظار رفتارکردن و به عبارت بهتر، اختلال ایجادکردن در زندگی روزمره باعث چه واکنش‌هایی از طرف دیگران می‌شود. فرض کنید شما هر روز شکلاتی را به فرزندتان می‌دهید. روزی دستتان را دراز کنید و شکلات را به‌طرف فرزندتان بگیرید ولی وقتی او دستش را دراز می‌کند تا شکلات را از شما بگیرد دستتان را پس بکشید. در این موقعیت واکنش فرزندتان چه خواهد بود؟ گارفینکل نشان می‌دهد که وقتی روال زندگی روزمره به هم می‌خورد افراد مضطرب می‌شوند و واکنشی خشونت‌آمیز از خود نشان می‌دهند. به باور او «سراسیمگی» یکی از پیامدهای مهم اختلال در زندگی روزمره است.

زندگی در جهان جدید، فی‌نفسه سراسیمگی و اضطراب به همراه دارد. اهمیت یافتن فردگرایی و پذیرش مسئولیت تصمیم‌ها توسط خود افراد، زندگی در عصر جدید را سخت می‌کند. ما در جهان امروز مدام بین تصمیم‌های مختلف و متنوع در شک و تردیدیم. در جامعه سنتی، سنت همه امور را مشخص می‌کرد و علاوه بر این، فشار اجتماعی سنگینی وجود داشت تا افراد از سنت اطاعت کنند. در جهان جدید اما سنت کم‌رنگ شد و در نتیجه، فرد باید درباره زندگی به شکلی مستقلانه تصمیم بگیرد. ازدواج کنم یا نکنم؟ با چه کسی ازدواج کنم؟ فرزند بیاورم یا نیاورم؟ در کجا زندگی کنم؟ چه کسانی را برای دوستی انتخاب کنم؟ کجا سرمایه‌گذاری کنم؟ با فامیل رابطه داشته باشم یا نه؟ کدام بیمه عمر برای من بهتر است؟ همه این پرسش‌ها حاوی اضطراب‌اند. هر تصمیمی که می‌گیریم ما را دچار این چالش و تردید می‌کند که شاید تصمیم بهتری نیز وجود داشته است و ما آن را درک نکرده‌ایم. به همین دلیل می‌گویم که زندگی در جهان امروز و در جهانی فاقد سنت، و در واقع در جهانی که فرد انتخاب‌گر است آسان نیست و مملو از اضطراب است.

اما علاوه بر آنچه گفته شد یعنی مشقت‌ها و دشواری‌های زندگی در جهان جدید، ما مشکلاتی نیز داریم که به جغرافیای جامعه خودمان وابسته است یعنی مختص این جغرافیاست.
برای توضیح نکته اخیر به دو مفهوم «اختلال» و «پیش‌بینی» باز می‌گردم. این روزها، جدای از اضطراب‌های خاص زندگی در جهان جدید که در سطرهای قبل شرح دادم، سراسیمگی‌های متفاوتی بر زندگی روزمره جامعه ایرانی سایه انداخته است. ما هر روز بیشتر از دیروز نگرانیم. امروزمان از فردایمان بهتر و از دیروزمان بدتر است! ریشه این سراسیمگی‌ها چیست؟ «اختلال، عدم‌قطعیت و پیش‌بینی‌ناپذیری». ثبات برای ما تبدیل به نوستالژی شده است و هر روز به انتظار اختلالی جدید در زندگی روزمره‌مان نشسته‌ایم. متأسفانه آنچه در زندگی روزمره ما قابل‌پیش‌بینی است صرفاً وقوع اختلالی جدید است که نمی‌دانیم چیست و چه زمانی بر زندگی ما پرتاب خواهد شد ولی یقین داریم که هست و خواهد آمد. بگذارید کمی صریح‌تر و بدون لکنت‌زبان بگویم.

سیاست رسمی در ایران مدام در زندگی روزمره اختلال ایجاد می‌کند. ما مدام با اختلال‌هایی مواجهیم که حاصل بی‌تدبیری و شایسته-نا‌سالاری سیاست رسمی است. سیاست رسمی مدام به شکلی خواسته یا ناخواسته در زندگی روزمره ما رخنه می‌کند و روند و مسیر آنرا بهم می‌ریزد. در این جامعه آیا کسی می‌تواند با قطعیت به این پرسش‌ها پاسخ دهد: بنزین گران خواهد شد یا نخواهد شد؟ قیمت خودرو یک سال بعد در چه وضعیتی خواهد بود؟ سال آینده وضعیت اجارۀ مسکن ثابت خواهد ماند یا افزایش خواهد یافت؟ قانون عفاف و حجاب واقعاً اجرا خواهد شد؟ سال آینده می‌توانیم سفر برویم؟ اساساً سال آینده کشور در چه وضعیتی قرار دارد؟ آیا افق روشنی پیش روی جامعه است؟ می‌توان به ایجاد ثبات امیدوار بود؟
@fardinalikhah
ادامه در صفحه بعد👇🏼
ادامه مطلب: اختلال دشمن زندگی روزمره است

حاصل پیش‌بینی‌ناپذیری و اختلال، مردمی مضطرب‌اند. مردمی سراسر سراسیمه‌اند. مردمی که حتی نمی‌دانند یک ماه بعد چه سرنوشتی در انتظار زندگی‌شان است. سیاست رسمی در ایران عامل اصلی اختلال در زندگی روزمره است و در این شرایط انتظاری جز سراسیمگی از مردم نیست. نکته قابل‌تأمل آنکه ایجاد اختلال صرفاً محدود به عرصه اقتصاد نیست. عرصه فرهنگ و هنر و در واقع کلیت زیست‌جهان ایرانی عرصه ایجاد اختلال توسط سیاست رسمی گشته است. متأسفانه سیاست چیزی است که به ناگاه بر زندگی روزمره ما آوار می‌شود. ولی نکته‌ای عبرت‌آموز هم وجود دارد: اختلال در زندگی روزمره به تعبیر گارفینگل می‌تواند واکنش‌های خشونت‌آمیز به همراه داشته باشد. اختلال در زندگی روزمره آدم‌ها را عصبانی می‌کند.
منبع: مجله موفقیت
@fardinalikhah
«مکث در زندگی روزمره»

این قسمت:
رنجی به نام معمولی‌بودن

▪️نوشته فردین علیخواه
▪️طراحی، ترکیب صدا و گوینده: جواد رضائی

صفحه مکث در زندگی روزمره را به دوستان خود معرفی کنید.



🌐در کست باکس بشنوید

🌐در شنوتو بشنوید
ایرانیان در جاده می‌رقصند، در توقف جانفرسای داخل تونل می‌ر‌قصند، در دشت، جنگل و بیابان می‌رقصند، در کلاس، مترو و در خیابان می رقصند، در قبرستان و در بیمارستان، اینجا، آنجا و خلاصه همه جا می‌رقصند.

معین می‌خواند: «گلهای خشک تو گلدون خبر از درد می‌ده، خبر از جدایی و زندگی سرد می‌ده» و ایرانیان با خبرِ این درد هم می‌رقصند.

و آن وقت دانمارک می‌شود شادترین کشور جهان!
حتما دلیلی دارد.

ما مردمانی «غمشاد» هستیم.
و ای کاش می شد این کلمه را ترجمه کرد.
@fardinalikhah
نوشته زیر قبلا در سایت عصر ایران منتشر شده است و به بهانه بازگشایی مدارس بازنشر می شود.
⚠️وقتی مدرسه نابرابری را تثبیت می کند

فردین علیخواه
از بعضی خانواده‌ها سؤال می‌کنم که برای تحصیل فرزندشان چقدر شهریه پرداخت کرده‌اند. با شنیدن پاسخ، بی‌اختیار سوت ممتدی می‌زنم! به زمین نگاه می‌کنم و سرم را به چپ و راست تکان می‌دهم. از کسانی که این مبالغ هنگفت را پرداخت کرده‌اند می‌پرسم که این پول را در ازای دریافت چه خدماتی پرداخت کرده‌اند. می‌گویند: دو زبان خارجی یاد می‌دهند، معلم نقاشی‌شان فلانی است، موسیقی و حرکات موزون یاد می‌دهند، کلاس‌های ورزششان در فلان باشگاه است، از انواع هنرها می‌توانند یکی را انتخاب و فرد شناخته‌شده‌ای در آن هنر به آن‌ها درس بدهد، غذایشان تحت نظر یک متخصص تغذیه است، آن‌ها را به موزه‌ها، گالری‌ها و کتاب‌فروشی‌ها می‌برند، وضعیت پزشکی‌شان مدام چک می‌شود، برنامه‌های مشترک هنری با حضور والدین ترتیب می‌دهند، برایشان کلاس قصه‌گویی و شاهنامه‌خوانی برگزار می‌کنند و ...

بوردیو؛ جامعه‌شناس فرانسوی چند دهه قبل به نقد جدی نظام آموزشی فرانسه پرداخت. او معتقد بود که کارکرد نظام آموزشی آن است که دانش‌آموزان را برای زندگیِ پس از مدرسه یا دانشگاه توانمند کند و به آن‌ها مهارت‌های لازم برای فرهیخته بودن را بیاموزد. منظور او از فرهیختگی، کسب منش‌ها و شیوه‌های درک جهان، و نیز مهارت‌هایی بود که با داشتن آن‌ها افراد احساس نکنند که در مقایسه با سایرین چیزی کم دارند. مثلاً دانش‌آموزان پس از اتمام دوره تحصیل بتوانند به یک زبان خارجی حرف بزنند، وقتی یک تابلوی نقاشی دیدند بگویند که این تابلو در چه سبکی نقاشی شده است، اگر به یک موسیقی گوش کردند بگویند که این موسیقی در چه سبکی است، نام سازهای موسیقی را به‌درستی بدانند، با ایجاد ارتباط اجتماعی و نیز رفتار در موقعیت‌های اجتماعی مختلف نظیر رستوران یا گالری‌های هنری آشنا باشند. درمجموع توانایی درک و تعامل با عرصه اجتماع و هنر را کسب کنند.

از نظر او همه دانش آموزان با توان و قابلیت‌های یکسانی وارد نظام مدرسه نمی‌شوند. برخی از آن‌ها از قبل دارای خانواده فرهیخته‌ای هستند و روشن است که اگر در مدرسه چنین چیزهایی به دانش‌آموزان یاد داده شود توانایی‌ آنان صرفاً تکمیل خواهد شد چون از زمینه‌های قبلی برخوردارند. ولی عده‌ای از دانش آموزان هم هستند که در خانواده اصلاً چنین چیزهایی را نیاموخته‌اند و به تعبیری خانواده فقیری داشته‌اند. وظیفه نظام آموزش‌وپرورش آن است که روی این دانش‌آموزان بیشتر کار کند. به آنان بیشتر آموزش بدهد تا همپای دانش آموزان دسته اول شوند. امری که برخی آنرا تبعیض مثبت می‌دانند. نظام آموزش‌وپرورش باید وضعیت را عادلانه پیش ببرد تا درنهایت دانش‌آموزان با توانایی‌های مشابهی دوره تحصیل را به اتمام برسانند.

نظر بوردیو آن بود که نظام آموزشی فرانسه چنین نیست. درواقع نابرابری موجود در نظام آموزشی باعث می‌شود تا فقرا، با فرهنگ حاکم بر خانواده‌های فقیر وارد مدرسه شده و با همان فرهنگ خارج شوند. خانواده‌هایی که پولدارترند یا به تعبیر بوردیو سرمایه اقتصادی و فرهنگی بیشتری دارند فرزندان خود را به مدارس درجه‌یک می‌فرستند و خانواده‌های کم‌درآمد به مدارس ضعیف تر. نتیجه آنکه وارثان اقتصاد، هنر و سیاست همچنان وارث و مدعی این عرصه می‌مانند و وارثان فقر هم همچنان فقر را به نسل بعد از خود منتقل می‌کنند. نابرابری از طریق مدرسه مدام بازتولید می‌شود. بوردیو این امر را خشونت نمادین می‌داند. یعنی نظام آموزش‌وپرورش به شکل سمبلیک عده‌ای را از گردونه فرهیخته شدن و کسب مهارت‌های اجتماعی لازم برای زندگی امروزی کنار می‌گذارد.

آنچه بوردیو چند دهه قبل در خصوص نظام آموزشی کشور فرانسه گفت ظاهراً به شکلی آشکار در کشور ما در حال وقوع است. متأسفانه در کشوری که در قانون اساسی‌اش بر آموزش رایگان تأکید شده است روزبه‌روز شاهد طبقاتی شدن امر آموزش هستیم. نکته جالب آنکه در مدارس دولتی هم شاهد طبقاتی شدن هستیم و مسئله فقط مدارس خصوصی/دولتی نیست. برخی از مدارس دولتی هم که در مناطق مرفه نشین شهرها قرار دارند با دریافت مستمر هزینه از والدین تلاش می‌کنند خدمات ویژه‌ای به دانش آموزان ارائه دهند. و دراین‌بین آنچه مشهود است آنکه:

مدرسه در ایران به‌تدریج تبدیل به سیستم تثبیت نابرابری‌های اجتماعی می‌شود. ژن‌های مرغوب که در خانواده‌هایی با سرمایه فرهنگی و اقتصادی بالا رشد می‌کنند به مدارس مطلوب می‌روند و می‌شوند وارثان اقتصاد و هنر، و ژن‌های نامرغوب که والدین مرغوبی! ندارند به مدارس ضعیف می‌روند و می‌شوند وارثان فقر!

سخن پایانی: مراقب باشیم. برخی از این مدارس به والدین چنین القاء می کنند که پدر و مادر خوب بودن یعنی کسی که چنین خدمات گران قیمتی را برای فرزندانش فراهم کند.
منبع: عصر ایران
کانال نویسنده: @fardinalikhah
در خبرها خواندم که امسال حدود 61 درصد از قبول شدگان در کنکور سراسری دانشگاهها، دختران هستند. مطلب زیر که چند سال قبل در کتاب « تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند: تحلیل هایی از جامعه ایران» (نشر هنوز) منتشر شده است به این بهانه بازنشر می شود👇🏼
مردان جهان؛ دارید از دست می‌روید

▪️فردین علیخواه
در بانک نشسته‌ام و منتظرم تا دستگاه فراخوانِ نوبت شماره‌ام را اعلام کند. در مقابل باجه شماره 3، زن و مردی تقریباً سی‌ساله نشسته‌اند. هر بار که کارمند بانک چیزی می‌گوید چشم‌های مرد گرد می‌شود، به‌صورت زن نگاه می‌کند و به‌آرامی می‌پرسد: چی میگه؟ گوش‌های او سنگین نیست. او اعتماد بنفس ندارد و از زن می‌خواهد که صحبت‌های کارمند بانک را برایش توضیح دهد تا او بتواند بفهمد. زن اعتماد بنفس دارد و خوب حرف می‌زند و نقش دیلماج شوهرش را ایفاء می‌کند.

این روزها موقع عبور از مقابل فروشگاه‌های مختلف شهر، می‌بینم که زنان در حال حرف زدن با فروشندگان هستند و شوهرانشان درحالی‌که حدود نیم متر عقب‌تر از آن‌ها ایستاده‌اند فقط سرشان را تکان می‌دهند. زنان از فروشگاه‌ها کاتالوگ می‌گیرند و با دقت آن‌ها را می‌خوانند. ظاهراً این روزها این زنان هستند که می‌دانند کابینت آشپزخانه چگونه باشد بهتر است، خرید کدام خودرو با صرفه‌تر است، آداب رفتار در رستوران چگونه است و با گارسون چگونه باید حرف زد، با توجه به بودجه خانواده، سفر به کدام کشورها باصرفه‌تر است و منظور کارمندان آژانس‌های مسافرتی از برخی اصطلاحات فنی چیست، برای بیماری‌های مختلف مصرف کدام داروها بهتر است، هم‌اکنون فیلم‌های خوب سینماها کدام اند و بچه‌ها برای رشد بهتر به چه کلاس‌های آموزشی نیاز دارند. اساساً گویی زنان قواعد زندگی در جامعه جدید را یاد گرفته‌اند و تلاش می‌کنند بیشتر هم یاد بگیرند و در مقابل، مردان در این خصوص روزبه‌روز اعتماد بنفس خود را از دست می‌دهند و به حاشیه می‌روند.

چند روز قبل گزارشی ملی می‌خواندم که نشان می‌داد مطالعه کتاب در بین زنان، در مقایسه با مردان بیشتر است. آنان بیشتر کتاب می‌خرند. این روزها بیشتر دانشجویانم در کلاس‌ها دختر هستند. خیلی از رشته‌های علوم انسانی این‌طور شده است. آمار رسمی هم از افزایش تعداد دختران دانشجو نسبت به پسران حکایت دارد. معمولاً دختران دانشجو بهتر صحبت می کنند. با زمانه، خوب پیش می‌روند. روابط عمومی خوبی دارند. به‌اندازه خودشان مطالعه می‌کنند و برخلاف پسران که عمدتاً با رخوت و بی‌انگیزه به دانشگاه می‌آیند، آنان با انگیزۀ پیشرفت در جامعه، هرروز صبح با اشتیاق به دانشگاه می‌آیند. به فعالان اجتماعی مختلف فکر می‌کنم و می‌بینم که تعداد زنان در بین این فعالان روزبه‌روز بیشتر می‌شود. به انجمن‌های خیریه فکر می‌کنم و می‌بینم که زنان نقش پررنگی در آن‌ها دارند. به اعتراضات مدنیِ سال‌های اخیر فکر می‌کنم. برای مثال صف اول بیشتر تجمعات محیط زیستی را زنان تشکیل می دهند. شاید آرایشگاه‌ها مملو از زنان باشد ولی هم‌زمان کلاس‌های آموزشی مختلف از زبان انگلیسی تا آموزش برنامه‌نویسی اندروید، تا مولاناشناسی مملو از زنانی است که انگیزه فراوانی برای پیشرفت دارند. مطالعه اخیر ما نشان می‌دهد که بیشتر زنان عضو کانال‌های تلگرامی هستند که فن یا مهارتی را برای زندگی بهتر آموزش می‌دهند.

زمانی زنان در مهمانی‌ها فقط از مانیکور ناخن و مشِ کرم کاراملی حرف می‌زدند و مردان از سیاست، اقتصاد و زندگی روزمره. به‌تدریج شاهد هستیم که در مهمانی‌ها، زنان علاوه بر حرف زدن درباره هایلات شکلاتی مو و ماسک‌های میوه‌ای صورت، درباره آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌اند، محیط‌زیست، حقوق شهروندی و جریان پست‌مدرن فرانسوی صحبت می کنند. ولی در مقابل مردان عموماً از بهترین زمان برای خرید خانه، مغازه‌های فروش لاستیک‌های دورسفید ماشین که خیلی ماشین را قشنگ می‌کند و درنهایت نشان دادن کلیپ‌ها و گیف های سکسی به همدیگر.

شکی نیست که اشتیاق زنان برای پیشرفت و ورود به عرصه‌های گوناگون اجتماعی علل مختلفی دارد. معمولاً گروه‌های اجتماعی که تجربه به حاشیه رانده شدن و نادیده گرفته شدن دارند با گشایش فرصت‌های هرچند کوچک، تلاش می‌کنند تا به نحو احسن از آن فرصت‌ها استفاده کنند و خود را اثبات نمایند. ولی به‌عنوان یک جامعه‌شناس، از آینده چنین تغییری در جامعه ایرانی نگران هستم. قطعاً درک می‌کنید که نگرانی‌ام از پیشرفت زنان نیست. پیشرفت اجتماعی زنان را امری نرمال و منصفانه، و در راستای تحولات اجتماعی می‌دانم. نگرانی‌ام از عقب ماندن مردان است. پیش‌بینی‌ام آن است که اگر این روند به همین شکل پیش رود در یکی دو دهه آینده شاهد مردانی آویخته، در مقابل زنانی فرهیخته خواهیم بود. منظورم مردانی آویخته به جریان مدرنیسم اجتماعی با سنجاق است که هرلحظه امکان افتادن آن‌ها وجود دارد. چنین وضعیتی پیامدهای خودش را خواهد داشت. حسادت، لجبازی، احساس سرخوردگی و پنهان شدن در پشت تعصبات به قصد اذیت و آزار زنان توسط مردان و در کل عمیق‌تر شدن تفاوت نگاه و نگرش به زندگی بین زنان و مردان از جمله آن‌هاست.

کانال نویسنده: @fardinalikhah
📝ارسال نظر: @alikhahfardin
تقریبا 15 سال است که هر سال یکبار این نوشته را بازنشر می کنم. انتظاری هم ندارم گوش شنوایی پیدا شود. مسئولان در حال حل مسائل اساسی تری هستند. عادت کرده ام سالی یکبار این نوشته را منتشر کنم تا شاید خودم آرام شوم.👇🏼👇🏼👇🏼