🔺🔺 در مهر، در شهرهای رشت و تهران برگزار می شود🔺🔺
▪️▪️تأملاتی درباره مد در جامعه ایرانی
◀️ مدرس: فردین علیخواه
🌐 هدف اصلی این نشست شرح دیدگاههای مختلف جامعه شناختی درباره مد است. همچنین درباره وضعیت مد و مدگرایی در جامعه ایرانی و تحولات آن در سال های اخیر بحث و تبادل نظر خواهد شد.
🔹🔹رشت
سه شنبه 24 مهر. ساعت 16 الی 19:30
موسسه خرد جان جهان
تماس/پیامک جهت ثبت نام: 09112369044
🔹تهران
پنجشنبه 26 مهر. ساعت 9 تا 13:30
مرکز آموزش های تخصصی و جامعه محور انجمن جامعه شناسی ایران
تماس/ پیامک جهت ثبت نام: 09337992759
🔺ثبت نام برای همه علاقه مندان به بحث های اجتماعی آزاد است. لطفا برای دوستان علاقه مند خود ارسال کنید.
✅@fardinalikhah
▪️▪️تأملاتی درباره مد در جامعه ایرانی
◀️ مدرس: فردین علیخواه
🌐 هدف اصلی این نشست شرح دیدگاههای مختلف جامعه شناختی درباره مد است. همچنین درباره وضعیت مد و مدگرایی در جامعه ایرانی و تحولات آن در سال های اخیر بحث و تبادل نظر خواهد شد.
🔹🔹رشت
سه شنبه 24 مهر. ساعت 16 الی 19:30
موسسه خرد جان جهان
تماس/پیامک جهت ثبت نام: 09112369044
🔹تهران
پنجشنبه 26 مهر. ساعت 9 تا 13:30
مرکز آموزش های تخصصی و جامعه محور انجمن جامعه شناسی ایران
تماس/ پیامک جهت ثبت نام: 09337992759
🔺ثبت نام برای همه علاقه مندان به بحث های اجتماعی آزاد است. لطفا برای دوستان علاقه مند خود ارسال کنید.
✅@fardinalikhah
بابا؛ من خودکار میخواهم
▪️فردین علیخواه|جامعهشناس
✍️میگوید: «وقتی کنکور قبول شدم پدرم برام یه پراید هاچ بک 111 خرید. اصلاً اونو دوس نداشتم. من 206 میخواستم». به او میگویم: «چرا انتظار داشتی که پدرت به خاطر قبولی در کنکور برات یه 206 بخره؟» با خونسردی پاسخ میدهد: «خب من می دونم که اون می تونست بخره، پولشو داشت».
در اواخر شهریور هرسال؛ نتایج نهایی کنکور منتشر میشود. فرزندان عدهای قبول میشوند و فرزندان عدهای دیگر؛ قبول نمیشوند. روشن است که این اتفاق؛ طبیعی است. کانون توجه این نوشتۀ کوتاه، نحوه مواجهه برخی والدین با قبولی فرزندشان در کنکور است. نحوه مواجهۀ گروه دیگر با مسئله « قبول نشدن فرزندشان در کنکور»؛ هم بسیار مهم است و بررسی مستقل دیگری را میطلبد.
ابراز خوشحالی و شعف خانوادگی ، مهمانی گرفتن، خرید هدیهای برای فرزند، ازجمله اقداماتی است که معمولاً والدین برای قبولی فرزندشان در کنکور انجام میدهند. البته هستند والدین اندکی که هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهند چون اساساً نمیدانند که برای موفقیتهای حتی کوچکِ فرزندشان باید خوشحالیشان را در مقابل او ابراز کنند تا او خوشحال شود. دهه شصتیها از این نوع واکنشها خاطرات بسیاری دارند. ولی رویۀ غلطی که طی سالهای اخیر از طرف برخی از والدینِ خوشحال در حال گسترش است خرید جایزههای آنچنانی برای فرزندشان است که برای نمونه میتوان به خرید ماشین صفر، آپارتمان، و در مواردی هم خرید تجهیزات تفریحی و سرگرمی به مبلغ پنجاه تا صد میلیون تومان اشاره کرد. نکته قابلتأمل آنکه چنین انتظاری بهتدریج در برخی از نوجوانان هم ایجادشده است که در صورت قبولی در کنکور، والدین باید با خرید جایزههای گرانقیمتی مانند ماشین، آنان را « سورپرایز» کنند. اما پرسش آن است: آیا فرزندان ما نباید توجیه و قانع شوند که قبولی در کنکور یا هر موفقیت شخصی دیگری، چیدمان پازلی به نام آینده (خودشان) است که آنان با دست خودشان در حال تکمیل آن هستند؟ آیا آنان نباید اقناع شوند که قبولی در کنکور، نه خدمت به والدین؛ بلکه خدمت به خودشان و نگارش دفتر آینده با دست خودشان است؟ آیا تعیین جایزه برای هر نوع فعالیتی، آنهم به شکلی که بیان شد، لزوماً به نفع فرزندان خواهد بود؟
آنچه بیان شد نشانهای از تغییر اجتماعی وسیعتری است که مدت هاست در ایران شروع شده است. متأسفانه با نوع جدیدی از «والدین هلیکوپتری» helicopter parent مواجه هستیم که مدام بالای سر فرزندانشان پرواز میکنند و مراقب آنان هستند تا اگر احیاناً به چیزی نیاز داشتند فوراً در اختیار آنان قرار دهند تا مبادا اندکی دچار سختی گردند. این والدین تقریباً هیچ مسئولیتی را به فرزندانشان نمیسپارند. البته ناگفته نماند که بسیاری از این والدین، نوجوانی یا جوانی خود را در دهه شصت یعنی دهه جنگ، تنگدستی و احساس محرومیت عمیق گذراندهاند. لذا معتقدند که « دیگه من بهاندازه کافی محرومیت کشیدم. نمیخوام بچه هام هم محرومیت بکشن». نتیجه آنکه این روزها با نوجوانان یا جوانانی مواجه هستیم که کوچکترین کارها را نمیتوانند بهتنهایی انجام دهند و در مواجهه با هر مشکل کوچک و بزرگی؛ در بالای سرشان به دنبال هلی کوپتر امدادی میگردند. این روزها فرزندان ما استقلال، خوداتکائی و مسئولیتپذیری را بهخوبی یاد نمیگیرند.
سایت مشهور «بیزنس انسایدر» در سال 2017 نام ثروتمندان و کارآفرینانی را منتشر کرد که از ثروت افسانهای خود چیزی برای فرزندانشان در نظر نگرفته یا درصد بسیار ناچیزی از آن را برای فرزندانشان به ارث گذاشتهاند. در بین این دوازده نفر دو نام بسیار مشهور هم وجود دارد: بیل گیتس، مؤسس شرکت معروف ماکروسافت با 89 میلیارد دلار و مارک زاکربرگ، مالک شبکه اجتماعی فیسبوک با 74 میلیارد دلار ثروت. بیل گیتس در مصاحبهای بیان داشت که مطمئن است چنین کاری به نفع فرزندانش خواهد بود. آنان باید با نبوغ و استعداد خودشان ثروتاندوزی کنند.
سخن آخر: عنوان این مطلب حکایت یکی از قبولشدگان در کنکور است. او به هنگام تکمیل برگههای ثبتنام در دانشگاه متوجه میشود که خودکار به همراه ندارد. به جای آنکه در همانجا مشکل را حل کند با « بابا» که در ساختمان دیگری حضور دارد تماس میگیرد و میگوید: بابا؛ من خودکار می خوام! بابا که از نوع والدین هلی کوپتری است فورا برای او خودکار می آورد.
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
................................................
yon.ir/r2ax3
▪️فردین علیخواه|جامعهشناس
✍️میگوید: «وقتی کنکور قبول شدم پدرم برام یه پراید هاچ بک 111 خرید. اصلاً اونو دوس نداشتم. من 206 میخواستم». به او میگویم: «چرا انتظار داشتی که پدرت به خاطر قبولی در کنکور برات یه 206 بخره؟» با خونسردی پاسخ میدهد: «خب من می دونم که اون می تونست بخره، پولشو داشت».
در اواخر شهریور هرسال؛ نتایج نهایی کنکور منتشر میشود. فرزندان عدهای قبول میشوند و فرزندان عدهای دیگر؛ قبول نمیشوند. روشن است که این اتفاق؛ طبیعی است. کانون توجه این نوشتۀ کوتاه، نحوه مواجهه برخی والدین با قبولی فرزندشان در کنکور است. نحوه مواجهۀ گروه دیگر با مسئله « قبول نشدن فرزندشان در کنکور»؛ هم بسیار مهم است و بررسی مستقل دیگری را میطلبد.
ابراز خوشحالی و شعف خانوادگی ، مهمانی گرفتن، خرید هدیهای برای فرزند، ازجمله اقداماتی است که معمولاً والدین برای قبولی فرزندشان در کنکور انجام میدهند. البته هستند والدین اندکی که هیچ واکنشی از خود نشان نمیدهند چون اساساً نمیدانند که برای موفقیتهای حتی کوچکِ فرزندشان باید خوشحالیشان را در مقابل او ابراز کنند تا او خوشحال شود. دهه شصتیها از این نوع واکنشها خاطرات بسیاری دارند. ولی رویۀ غلطی که طی سالهای اخیر از طرف برخی از والدینِ خوشحال در حال گسترش است خرید جایزههای آنچنانی برای فرزندشان است که برای نمونه میتوان به خرید ماشین صفر، آپارتمان، و در مواردی هم خرید تجهیزات تفریحی و سرگرمی به مبلغ پنجاه تا صد میلیون تومان اشاره کرد. نکته قابلتأمل آنکه چنین انتظاری بهتدریج در برخی از نوجوانان هم ایجادشده است که در صورت قبولی در کنکور، والدین باید با خرید جایزههای گرانقیمتی مانند ماشین، آنان را « سورپرایز» کنند. اما پرسش آن است: آیا فرزندان ما نباید توجیه و قانع شوند که قبولی در کنکور یا هر موفقیت شخصی دیگری، چیدمان پازلی به نام آینده (خودشان) است که آنان با دست خودشان در حال تکمیل آن هستند؟ آیا آنان نباید اقناع شوند که قبولی در کنکور، نه خدمت به والدین؛ بلکه خدمت به خودشان و نگارش دفتر آینده با دست خودشان است؟ آیا تعیین جایزه برای هر نوع فعالیتی، آنهم به شکلی که بیان شد، لزوماً به نفع فرزندان خواهد بود؟
آنچه بیان شد نشانهای از تغییر اجتماعی وسیعتری است که مدت هاست در ایران شروع شده است. متأسفانه با نوع جدیدی از «والدین هلیکوپتری» helicopter parent مواجه هستیم که مدام بالای سر فرزندانشان پرواز میکنند و مراقب آنان هستند تا اگر احیاناً به چیزی نیاز داشتند فوراً در اختیار آنان قرار دهند تا مبادا اندکی دچار سختی گردند. این والدین تقریباً هیچ مسئولیتی را به فرزندانشان نمیسپارند. البته ناگفته نماند که بسیاری از این والدین، نوجوانی یا جوانی خود را در دهه شصت یعنی دهه جنگ، تنگدستی و احساس محرومیت عمیق گذراندهاند. لذا معتقدند که « دیگه من بهاندازه کافی محرومیت کشیدم. نمیخوام بچه هام هم محرومیت بکشن». نتیجه آنکه این روزها با نوجوانان یا جوانانی مواجه هستیم که کوچکترین کارها را نمیتوانند بهتنهایی انجام دهند و در مواجهه با هر مشکل کوچک و بزرگی؛ در بالای سرشان به دنبال هلی کوپتر امدادی میگردند. این روزها فرزندان ما استقلال، خوداتکائی و مسئولیتپذیری را بهخوبی یاد نمیگیرند.
سایت مشهور «بیزنس انسایدر» در سال 2017 نام ثروتمندان و کارآفرینانی را منتشر کرد که از ثروت افسانهای خود چیزی برای فرزندانشان در نظر نگرفته یا درصد بسیار ناچیزی از آن را برای فرزندانشان به ارث گذاشتهاند. در بین این دوازده نفر دو نام بسیار مشهور هم وجود دارد: بیل گیتس، مؤسس شرکت معروف ماکروسافت با 89 میلیارد دلار و مارک زاکربرگ، مالک شبکه اجتماعی فیسبوک با 74 میلیارد دلار ثروت. بیل گیتس در مصاحبهای بیان داشت که مطمئن است چنین کاری به نفع فرزندانش خواهد بود. آنان باید با نبوغ و استعداد خودشان ثروتاندوزی کنند.
سخن آخر: عنوان این مطلب حکایت یکی از قبولشدگان در کنکور است. او به هنگام تکمیل برگههای ثبتنام در دانشگاه متوجه میشود که خودکار به همراه ندارد. به جای آنکه در همانجا مشکل را حل کند با « بابا» که در ساختمان دیگری حضور دارد تماس میگیرد و میگوید: بابا؛ من خودکار می خوام! بابا که از نوع والدین هلی کوپتری است فورا برای او خودکار می آورد.
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
................................................
yon.ir/r2ax3
چرا دیگر جوراب سوراخ را نمیدوزیم؟
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
این روزها جورابهای سوراخ بهندرت ترمیم میشوند. ممکن است بعضیاوقات جورابهایی ببینیم که فرسوده باشند ولی بهندرت با جورابهای ترمیمشده برخورد میکنیم. این وضعیت برخلاف دو یا سه دهه قبل است که دیدن افرادی با جورابهای وصلهپینه شده چندان دشوار نبود. حتی در مواردی رنگ نخترمیم جوراب با رنگ جوراب در تضاد بود و فرد اصراری هم نداشت تا آن تفاوتِ رنگ را از چشم دیگران پنهان سازد. به نظر میرسد که در سالهای اخیر جورابها، بهمحض سوراخ شدن به سمت سطل زباله پرتاب میشوند. چرا؟
نکته آن است که گاهی اوقات تغییرات کوچک در زندگی روزمره، حاصل تغییرات بزرگتری است و برخی از جامعه شناسان مانند جورج زیمل تلاش کردند تا با تحلیل مسائلِ شاید پیشپاافتاده، این ایده را بهخوبی نشان دهند. بر این اساس، پرسش آن است که زمینههای اجتماعی وقوع این تغییر کوچک؛ یعنی کاهش محسوس جورابهای سوراخِ ترمیمشده چیست؟ در ادامه به چند مورد اشاره میکنم:
برخی از جامعه شناسان یکی از ویژگیهای زندگی جدید را شتاب اجتماعی آن میدانند. همه ما این احساس را داریم که زمان بسیار سریع میگذرد. گاهی اوقات یادمان نیست که برای مثال نوروز سالهای مختلف چه تفاوتی باهم داشتهاند و کی آمدهاند و کی رفتهاند. حتی زمانی که با آرامش روی مبل نشستهایم هم احساس میکنیم که زمان بهسرعت میگذرد. وجود چنین حال و هوایی، دوختن جوراب سوراخ را امری دشوار میسازد. وصلهپینه کردن؛ حوصله، خیال، زمان و روان آرام میخواهد. سرعت تند زندگی با سرعت کند دوختن جورابِ سوراخ تناسبی ندارد.
این روزها کمکم داریم برای انجام هر کاری به لمس دگمههای تلفن همراه، لمس دگمههای شیک دستگاههای هوشمند دیجیتال خانه و یا مراجعه به صفحه یک استارت آپ برای دریافت خدمات عادت میکنیم. دوختن جوراب سوراخ در چارچوب این شرایط نمیگنجد و تااندازهای قدیمی، از مد افتاده و سنتی به نظر میآید. گویی کسی که جوراب سوراخ را ترمیم میکند از عصر خود فرسنگها عقبافتاده است.
درگذشته عمدتاً این زنان و بهطور خاص مادران خانواده بودند که در چارچوب وظایف خانهداری جورابهای سوراخ سایر اعضای خانواده را میدوختند. این روزها اشتغال زنان در بیرون از خانه افزایشیافته است و وقت برای آنان تبدیل به کالایی کمیاب شده است. بهغیراز این تغییر، حتی زنان خانهدار هم به دنبال فرصتهای فراغتیِ خاص خود هستند و وقت چندانی برای اموری مانند دوختن جوراب سوراخ ندارند. البته اتفاق دیگری هم افتاده است. دوختن جوراب سوراخ بهتدریج جزو وظایف فردی تلقی میشود. هر کس دوست دارد خودش بدوزد، در غیر این صورت کسی برای او این کار را انجام نخواهد داد.
در دهه اخیر پرستیژ اجتماعی بسیار مهم شده است. ما دوست داریم که در چشم دیگران بدرخشیم و با وسایل و کالایی که مصرف میکنیم ازنظر وجهه اجتماعی؛ خوب جلوه کنیم. « باکلاس بودن» تعبیری عمومی از این وضعیت است. این روزها هویت عمدتاً از طریق مصرف ساختهوپرداخته میشود. تعریف دیگران از من بر اساس آن چیزهایی است که مصرف میکنم. اگر دیگران متوجه شوند که جورابِ سوراخِ ترمیمشده پوشیدهایم وجهه اجتماعیمان خدشهدار خواهد شد.
در سالهای اخیر احساس شخصی افراد نسبت به خودشان مهم شده است و بسیاری دوست دارند که حس خوبی از خودشان داشته باشند، وقتی به خودشان نگاه میکنند اعتماد بنفس بگیرند و از ظاهر خودشان رضایت داشته باشند. جوراب سوراخِ ترمیمشده این احساس را به آنها نمیدهد. شاید هیچچیز مانند جوراب سوراخ دوختهشده به فرد احساس شلخته پوشی ندهد و موجب نارضایتی او از تصویر خودش نشود.
هیچ جای بدن مانند دیدن جوراب سوراخ یا جوراب سوراخ ترمیمشده احساس فقیر بودن را به فرد منتقل نکند. برخی فقط با دیدن جوراب سوراخشان است که احساس میکنند آدم درماندهای هستند! نکته دیگر آن است که این روزها افراد بهسختی میپذیرند که جزو فقرا هستند. بیشتر افراد خود را(حداقل به لحاظ ذهنی) جزو طبقه متوسط میدانند. افراد معمولاً از دیدن پدیدههایی که به آنها این پیام را بدهد که جزو قشر فقیر جامعه هستند فرار میکنند.
در سالهای اخیر اتفاقی دیگر نیز افتاده است که برخی از آن با عنوان زیباییشناختی شدن زندگی روزمره یاد میکنند. یعنی آنکه ما در همهچیز و همهجا، نظیر غذا، لباس، چیدمان داخلی خانه به دنبال معیارهای زیباییشناختی میگردیم. ما دوست داریم پاهایمان نیز قشنگ به نظر آیند. این روزها افراد تلاش میکنند تا جورابهایشان هم تأمینکننده معیارهای زیبائیشناختیشان باشد.
سخن پایانی: این مطلب را سال گذشته نوشتم. با این اقتصاد بحرانزده و این شیوه مدیریت اقتصادی، بعید نیست که پسازاین شاهد افزایش جورابهای سوراخ باشیم 😊😊
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
این روزها جورابهای سوراخ بهندرت ترمیم میشوند. ممکن است بعضیاوقات جورابهایی ببینیم که فرسوده باشند ولی بهندرت با جورابهای ترمیمشده برخورد میکنیم. این وضعیت برخلاف دو یا سه دهه قبل است که دیدن افرادی با جورابهای وصلهپینه شده چندان دشوار نبود. حتی در مواردی رنگ نخترمیم جوراب با رنگ جوراب در تضاد بود و فرد اصراری هم نداشت تا آن تفاوتِ رنگ را از چشم دیگران پنهان سازد. به نظر میرسد که در سالهای اخیر جورابها، بهمحض سوراخ شدن به سمت سطل زباله پرتاب میشوند. چرا؟
نکته آن است که گاهی اوقات تغییرات کوچک در زندگی روزمره، حاصل تغییرات بزرگتری است و برخی از جامعه شناسان مانند جورج زیمل تلاش کردند تا با تحلیل مسائلِ شاید پیشپاافتاده، این ایده را بهخوبی نشان دهند. بر این اساس، پرسش آن است که زمینههای اجتماعی وقوع این تغییر کوچک؛ یعنی کاهش محسوس جورابهای سوراخِ ترمیمشده چیست؟ در ادامه به چند مورد اشاره میکنم:
برخی از جامعه شناسان یکی از ویژگیهای زندگی جدید را شتاب اجتماعی آن میدانند. همه ما این احساس را داریم که زمان بسیار سریع میگذرد. گاهی اوقات یادمان نیست که برای مثال نوروز سالهای مختلف چه تفاوتی باهم داشتهاند و کی آمدهاند و کی رفتهاند. حتی زمانی که با آرامش روی مبل نشستهایم هم احساس میکنیم که زمان بهسرعت میگذرد. وجود چنین حال و هوایی، دوختن جوراب سوراخ را امری دشوار میسازد. وصلهپینه کردن؛ حوصله، خیال، زمان و روان آرام میخواهد. سرعت تند زندگی با سرعت کند دوختن جورابِ سوراخ تناسبی ندارد.
این روزها کمکم داریم برای انجام هر کاری به لمس دگمههای تلفن همراه، لمس دگمههای شیک دستگاههای هوشمند دیجیتال خانه و یا مراجعه به صفحه یک استارت آپ برای دریافت خدمات عادت میکنیم. دوختن جوراب سوراخ در چارچوب این شرایط نمیگنجد و تااندازهای قدیمی، از مد افتاده و سنتی به نظر میآید. گویی کسی که جوراب سوراخ را ترمیم میکند از عصر خود فرسنگها عقبافتاده است.
درگذشته عمدتاً این زنان و بهطور خاص مادران خانواده بودند که در چارچوب وظایف خانهداری جورابهای سوراخ سایر اعضای خانواده را میدوختند. این روزها اشتغال زنان در بیرون از خانه افزایشیافته است و وقت برای آنان تبدیل به کالایی کمیاب شده است. بهغیراز این تغییر، حتی زنان خانهدار هم به دنبال فرصتهای فراغتیِ خاص خود هستند و وقت چندانی برای اموری مانند دوختن جوراب سوراخ ندارند. البته اتفاق دیگری هم افتاده است. دوختن جوراب سوراخ بهتدریج جزو وظایف فردی تلقی میشود. هر کس دوست دارد خودش بدوزد، در غیر این صورت کسی برای او این کار را انجام نخواهد داد.
در دهه اخیر پرستیژ اجتماعی بسیار مهم شده است. ما دوست داریم که در چشم دیگران بدرخشیم و با وسایل و کالایی که مصرف میکنیم ازنظر وجهه اجتماعی؛ خوب جلوه کنیم. « باکلاس بودن» تعبیری عمومی از این وضعیت است. این روزها هویت عمدتاً از طریق مصرف ساختهوپرداخته میشود. تعریف دیگران از من بر اساس آن چیزهایی است که مصرف میکنم. اگر دیگران متوجه شوند که جورابِ سوراخِ ترمیمشده پوشیدهایم وجهه اجتماعیمان خدشهدار خواهد شد.
در سالهای اخیر احساس شخصی افراد نسبت به خودشان مهم شده است و بسیاری دوست دارند که حس خوبی از خودشان داشته باشند، وقتی به خودشان نگاه میکنند اعتماد بنفس بگیرند و از ظاهر خودشان رضایت داشته باشند. جوراب سوراخِ ترمیمشده این احساس را به آنها نمیدهد. شاید هیچچیز مانند جوراب سوراخ دوختهشده به فرد احساس شلخته پوشی ندهد و موجب نارضایتی او از تصویر خودش نشود.
هیچ جای بدن مانند دیدن جوراب سوراخ یا جوراب سوراخ ترمیمشده احساس فقیر بودن را به فرد منتقل نکند. برخی فقط با دیدن جوراب سوراخشان است که احساس میکنند آدم درماندهای هستند! نکته دیگر آن است که این روزها افراد بهسختی میپذیرند که جزو فقرا هستند. بیشتر افراد خود را(حداقل به لحاظ ذهنی) جزو طبقه متوسط میدانند. افراد معمولاً از دیدن پدیدههایی که به آنها این پیام را بدهد که جزو قشر فقیر جامعه هستند فرار میکنند.
در سالهای اخیر اتفاقی دیگر نیز افتاده است که برخی از آن با عنوان زیباییشناختی شدن زندگی روزمره یاد میکنند. یعنی آنکه ما در همهچیز و همهجا، نظیر غذا، لباس، چیدمان داخلی خانه به دنبال معیارهای زیباییشناختی میگردیم. ما دوست داریم پاهایمان نیز قشنگ به نظر آیند. این روزها افراد تلاش میکنند تا جورابهایشان هم تأمینکننده معیارهای زیبائیشناختیشان باشد.
سخن پایانی: این مطلب را سال گذشته نوشتم. با این اقتصاد بحرانزده و این شیوه مدیریت اقتصادی، بعید نیست که پسازاین شاهد افزایش جورابهای سوراخ باشیم 😊😊
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
سلام دوستان عزیزم
از همه شما ممنونم که برای سومین سال تأسیس کانال، پیامهای محبتآمیز و دلگرمکننده برایم فرستادید. راستش را بخواهید اصلاً فکر نمیکردم که خوانندگان نوشتههایم در این حد دارای تنوع بوده و از اقشار و گروههای مختلف اجتماعی باشند. در این خصوص همچنین باید به فارسیزبانان و ایرانیان سایر کشورهای جهان نیز اشاره کنم که پیامهای بسیاری از آنان دریافت کردم. از تکتکتان تشکر میکنم و امیدوارم که همچنان بتوانم ایدهها و دانستههایی را که فکر میکنم ممکن است برای شما هم جالب باشد با شما به اشتراک بگذارم.🌹🌹🌹🌹
🌸با آرزوهای خوب
🌺فردین علیخواه
از همه شما ممنونم که برای سومین سال تأسیس کانال، پیامهای محبتآمیز و دلگرمکننده برایم فرستادید. راستش را بخواهید اصلاً فکر نمیکردم که خوانندگان نوشتههایم در این حد دارای تنوع بوده و از اقشار و گروههای مختلف اجتماعی باشند. در این خصوص همچنین باید به فارسیزبانان و ایرانیان سایر کشورهای جهان نیز اشاره کنم که پیامهای بسیاری از آنان دریافت کردم. از تکتکتان تشکر میکنم و امیدوارم که همچنان بتوانم ایدهها و دانستههایی را که فکر میکنم ممکن است برای شما هم جالب باشد با شما به اشتراک بگذارم.🌹🌹🌹🌹
🌸با آرزوهای خوب
🌺فردین علیخواه
درباره مصرف های «چشم درآر»
"می خوام خیلی آنچنانی باشه، همه چیش برند باشه، ویوش عالی باشه، لوکیشنش رو که می دونی کجا رو می خوام، هال و آشپزخونه اش دقیقا همونی که بهت گفتم، دکوراسیونش چش همه رو خیره کنه، ببین! می خوام خواهرت اینا اومدن خونه مون از حسادت بترکن، یه جوری لاکچری باشه که رو دستش نباشه"
✍️اینها مکالمه یک زن جوان با همسرش درباره خانه دلخواهش است. این آگهی را حدود یک ماه قبل در خانۀ یکی از آشنایان دیدم و وجود کلمه یا کلماتی در متن باعث شد تا به آن توجه بیشتری نشان دهم. موضوع آگهی، املاک مسکونی لاکچری(لوکس) در شهر دبی است که طراحی و تأمین لوازم و اثاثیه آنها توسط برندهای معروف جهانی انجام شده است. از یکی از دانشجویانم خواهش کردم تا آنرا برایم ضبط کند. پس از تماشای مجدد، متوجه شدم که دقیقاً بر روی کلمهای که برای من حائز اهمیت بود یک سوت کوتاه(بیب) گذاشته شده است؛ شاید نخواستهاند که آن کلمه بهوضوح شنیده شود ولی اصل آگهی همچنان از چند شبکه ماهوارهای پخش میشود.
تورشتاین وبلن، در سال 1899 کتابی با عنوان «نظریهای درباره طبقۀ تنآسا» منتشر کرد. او در این کتاب برای نقد اجتماعیِ شکلِ خاصی از مصرف در بین طبقات اجتماعی نوظهور، و بهطور خاص در بین نوکیسههای عصر خود، از اصطلاح مصرف تظاهرآمیز Conspicuous consumption استفاده کرد. مصرف انگشتنما، مصرف متظاهرانه، مصرف خودنمایانه، مصرف ریاکارانه یا مزورانه ازجمله معانی دیگر این دو کلمه انگلیسی است. شاید بتوان معنای عامیانه آن را «مصرف چشم درار» دانست. وبلن در سطرهایی از کتابش به شکل هوشمندانهای به تمسخر نوکیسههای عصر خود میپردازد و البته در همه صفحات، ادا و اطوارهای این طبقات نوظهور و آثار رفتار آنها را بر جامعه و اقتصاد بهنقد میکشد. برای مثال اشاره میکند که این طبقات؛ که آنها را تنآسا مینامد؛ چگونه با چیدن ظروف نقرهای روی میز، پوشیدن لباسهای کاملاً سفارشی با خیاطهای مخصوص، و خانههای بزرگ و مجلل تلاش میکنند تا مرتبه خود را حفظ و یا در رقابت با دیگران ارتقاء دهند.
این آگهی مصداق کاملی از « مصرف چشم درار» است. در این نوع مصرف؛ نیت و انگیزه نهفته در پس خرید برخی از کالاهای لوکس یا خاص، نمایش آنها در مقابل چشمان دیگران است. درواقع فرد میخرد تا فقط به دیگران نشان؛ و به تعبیر بهتر، نمایش دهد. فرد میخرد تا چشم دیگران ببیند و "از حسادت بترکد"! لذتی که فرد کسب میکند نه از مصرف مستقیم کالاها توسط خودش، بلکه از دنبال کردن خط نگاه مستقیم دیگران بهسوی آن کالاهاست. در این زمینه اجتماعی، رقابتی آشکار وجود دارد که در فرهنگ عمومی چشم و همچشمی نامیده میشود. وقتی مهمانیهای این طبقه اجتماعی تمام میشود موضوع اصلیِ صحبتهای پس از مهمانی، حرف زدن درباره دیدن و ندیدن است. مهمان از این میگوید که میزبان به هر طریقی میخواست مطمئن شود که همه حاضران در مهمانی امکانات او را بهخوبی دیدهاند، و میزبان هم از تلاش مهمان در نگاه نکردن یا (مثلاً) ندیدن آن اسباب و اثاثیهها میگوید. میزبان خودش را به هر راهی میزند تا مهمانان ببینند و مهمان خودش را به هر راهی میزند تا وانمود کند که نمیبیند!
نکتهای دیگر هم در این آگهی نهفته است و آن استفاده از کلیشه معروف«خواهرشوهر» برای تبلیغ خرید آپارتمان است. آنچه در پاراگراف قبل از آن بهعنوان « چشمان دیگران» یاد شد در این آگهی چشمان خواهرشوهر است. جای بسی تعجب است که یک کمپانی معروف، در یک شهر مدرن جهان، برای فروش آپارتمانهای فوق لاکچری اش از کلیشۀ حسادت و رقابت بین عروس و خواهرشوهر بهره میبرد! این آگهی جزو دهها اثر تلویزیونی است که کلیشههای نهفته در فرهنگ عمومی ایرانی را بازتولید و تشدید مینمایند.
درمجموع، در این کشور کم نیستند افرادی که انگیزهشان از خرید و مصرف یک وسیله، نه لذت فردی، بلکه صرفاً نمایش آن به دیگران است. تاریخ انقضاء یک کالا برای این افراد، اتمام نمایش و پردهبرداری از یک کالا در مقابل چشمان رقیب یا رقباست. بهمحض انجام این مأموریت، داستان همچنان ادامه دارد و باید به دنبال کالایی دیگر رفت. خرید-شوآف، خرید-شوآف، خرید-شوآف. صفحات سناریوی زندگی مصرفکنندگان متظاهر؛ این دو کلمه است.
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعهشناس
🔺کانال نویسنده: @fardinalikhah
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
..................................
https://vimeo.com/294897570
"می خوام خیلی آنچنانی باشه، همه چیش برند باشه، ویوش عالی باشه، لوکیشنش رو که می دونی کجا رو می خوام، هال و آشپزخونه اش دقیقا همونی که بهت گفتم، دکوراسیونش چش همه رو خیره کنه، ببین! می خوام خواهرت اینا اومدن خونه مون از حسادت بترکن، یه جوری لاکچری باشه که رو دستش نباشه"
✍️اینها مکالمه یک زن جوان با همسرش درباره خانه دلخواهش است. این آگهی را حدود یک ماه قبل در خانۀ یکی از آشنایان دیدم و وجود کلمه یا کلماتی در متن باعث شد تا به آن توجه بیشتری نشان دهم. موضوع آگهی، املاک مسکونی لاکچری(لوکس) در شهر دبی است که طراحی و تأمین لوازم و اثاثیه آنها توسط برندهای معروف جهانی انجام شده است. از یکی از دانشجویانم خواهش کردم تا آنرا برایم ضبط کند. پس از تماشای مجدد، متوجه شدم که دقیقاً بر روی کلمهای که برای من حائز اهمیت بود یک سوت کوتاه(بیب) گذاشته شده است؛ شاید نخواستهاند که آن کلمه بهوضوح شنیده شود ولی اصل آگهی همچنان از چند شبکه ماهوارهای پخش میشود.
تورشتاین وبلن، در سال 1899 کتابی با عنوان «نظریهای درباره طبقۀ تنآسا» منتشر کرد. او در این کتاب برای نقد اجتماعیِ شکلِ خاصی از مصرف در بین طبقات اجتماعی نوظهور، و بهطور خاص در بین نوکیسههای عصر خود، از اصطلاح مصرف تظاهرآمیز Conspicuous consumption استفاده کرد. مصرف انگشتنما، مصرف متظاهرانه، مصرف خودنمایانه، مصرف ریاکارانه یا مزورانه ازجمله معانی دیگر این دو کلمه انگلیسی است. شاید بتوان معنای عامیانه آن را «مصرف چشم درار» دانست. وبلن در سطرهایی از کتابش به شکل هوشمندانهای به تمسخر نوکیسههای عصر خود میپردازد و البته در همه صفحات، ادا و اطوارهای این طبقات نوظهور و آثار رفتار آنها را بر جامعه و اقتصاد بهنقد میکشد. برای مثال اشاره میکند که این طبقات؛ که آنها را تنآسا مینامد؛ چگونه با چیدن ظروف نقرهای روی میز، پوشیدن لباسهای کاملاً سفارشی با خیاطهای مخصوص، و خانههای بزرگ و مجلل تلاش میکنند تا مرتبه خود را حفظ و یا در رقابت با دیگران ارتقاء دهند.
این آگهی مصداق کاملی از « مصرف چشم درار» است. در این نوع مصرف؛ نیت و انگیزه نهفته در پس خرید برخی از کالاهای لوکس یا خاص، نمایش آنها در مقابل چشمان دیگران است. درواقع فرد میخرد تا فقط به دیگران نشان؛ و به تعبیر بهتر، نمایش دهد. فرد میخرد تا چشم دیگران ببیند و "از حسادت بترکد"! لذتی که فرد کسب میکند نه از مصرف مستقیم کالاها توسط خودش، بلکه از دنبال کردن خط نگاه مستقیم دیگران بهسوی آن کالاهاست. در این زمینه اجتماعی، رقابتی آشکار وجود دارد که در فرهنگ عمومی چشم و همچشمی نامیده میشود. وقتی مهمانیهای این طبقه اجتماعی تمام میشود موضوع اصلیِ صحبتهای پس از مهمانی، حرف زدن درباره دیدن و ندیدن است. مهمان از این میگوید که میزبان به هر طریقی میخواست مطمئن شود که همه حاضران در مهمانی امکانات او را بهخوبی دیدهاند، و میزبان هم از تلاش مهمان در نگاه نکردن یا (مثلاً) ندیدن آن اسباب و اثاثیهها میگوید. میزبان خودش را به هر راهی میزند تا مهمانان ببینند و مهمان خودش را به هر راهی میزند تا وانمود کند که نمیبیند!
نکتهای دیگر هم در این آگهی نهفته است و آن استفاده از کلیشه معروف«خواهرشوهر» برای تبلیغ خرید آپارتمان است. آنچه در پاراگراف قبل از آن بهعنوان « چشمان دیگران» یاد شد در این آگهی چشمان خواهرشوهر است. جای بسی تعجب است که یک کمپانی معروف، در یک شهر مدرن جهان، برای فروش آپارتمانهای فوق لاکچری اش از کلیشۀ حسادت و رقابت بین عروس و خواهرشوهر بهره میبرد! این آگهی جزو دهها اثر تلویزیونی است که کلیشههای نهفته در فرهنگ عمومی ایرانی را بازتولید و تشدید مینمایند.
درمجموع، در این کشور کم نیستند افرادی که انگیزهشان از خرید و مصرف یک وسیله، نه لذت فردی، بلکه صرفاً نمایش آن به دیگران است. تاریخ انقضاء یک کالا برای این افراد، اتمام نمایش و پردهبرداری از یک کالا در مقابل چشمان رقیب یا رقباست. بهمحض انجام این مأموریت، داستان همچنان ادامه دارد و باید به دنبال کالایی دیگر رفت. خرید-شوآف، خرید-شوآف، خرید-شوآف. صفحات سناریوی زندگی مصرفکنندگان متظاهر؛ این دو کلمه است.
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعهشناس
🔺کانال نویسنده: @fardinalikhah
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
..................................
https://vimeo.com/294897570
Vimeo
advertisment
This is "advertisment" by fardin alikhah on Vimeo, the home for high quality videos and the people who love them.
در سال هزار و سیصد و چند؟
نوروز سال 72 بود. صداوسیما آهنگ « گل میروید به باغ» با صدای عباس بهادری را پخش کرد که ریتم ششهشتم داشت. ریتم آهنگ کمی، فقط کمی، شبیه ریتم آهنگهای متداول لسآنجلسی بود. بسیاری از مردم آهنگ عباس بهادری را شنیدند و از آن استقبال کردند. پس از نوروز، برخی از مسئولان و همچنین روزنامههایی که افکار آنان را منعکس میکردند سختترین انتقادها را به صداوسیما وارد کردند. میگفتند پس دین و آخرت مردم چه میشود؟ آنان در تریبونها فریاد زدند که انقلاب در حال از دست رفتن است! حتی برخی خواستار پوشیدن کفن و تجمع در مقابل صداوسیما شدند. آنان عقیده داشتند که این آهنگ جوانان را منحرف میکند.
حدود بیست سال بعد، یعنی در سال 1391، محسن یگانه آلبوم حباب را منتشر کرد. یکی از قطعات این آلبوم « دوست دارم» بود. ریتم آهنگ محسن یگانه بسیار تندتر از ریتم آهنگهای لسآنجلسی موجود بود. کسی نگفت که این آهنگ موجب انحراف جوانان خواهد شد. اساساً چنین طرح بحثی هم صورت نگرفت. جوانان به این آهنگ گوش کردند و شاد شدند. قصه عباس بهادری صرفاً جزو خاطرات تلخ و شیرین گذشته این کشور شد و بیانگر اینکه این کشور برای گسترش نگاهی منطقی به مسائل، چه دشواریها و چه فراز و نشیبهایی را پشت سر گذاشته است.
در سال 1373 فیلم آدمبرفی با بازی اکبر عبدی ساخته شد. نمایش این فیلم 3 سال با مشکلات و موانعی همراه شد. یکی از دلایل اصلی توقیف این فیلم، بازی اکبر عبدی در نقش یک زن لوند بود. سال 76 و با تغییر دولت، بازهم بحث اکران این فیلم مطرح شد. برخی مسئولان و همچنین روزنامههایی که افکار آنان را منعکس میکردند سختترین انتقادها را به وزارت ارشاد وارد کردند. میگفتند دین و آخرت مردم چه میشود؟ بسیاری فریاد زدند که انقلاب در حال از دست رفتن است! حتی برخی خواستار پوشیدن کفن و تجمع در مقابل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شدند. آنان معتقد بودند که این فیلم موجب انحراف جوانان میشود. هنگام اکران فیلم، به چند سینما حمله شد. و نکته قابلتأمل آنکه فیلم پس از اکران، جزو فیلمهای بسیار پرفروش ایران شد و نکته جالبتر آنکه، حدود 10 سال بعد؛ صداوسیمایی که در آن سالها از اکران نشدن فیلم آدمبرفی حمایت میکرد خودش بارها این فیلم را پخش کرد. سالها بعد نهتنها اکبر عبدی بلکه مردان بازیگر دیگری هم در نقش زن ظاهر شدند.
در سال 1397 هم فیلم لازانیا با بازی ارژنگ امیرفضلی در نقش یک زن بسیار لوند و بامزه پخش خواهد شد. دیگر هیچ اثری از آن حرفها نیست. جریان فیلم آدمبرفی صرفاً جزو خاطرات تلخ و شیرین گذشته شد. یادآور آنکه این کشور برای گسترش نگاه منطقی به مسائل، چه فراز و نشیبها و چه دشواریهایی را پشت سر گذاشته است.
در چه سالی، ورود زنان به ورزشگاهها جزو خاطرات تلخ و شیرین گذشته این کشور خواهد شد؟
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعه شناس
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
نوروز سال 72 بود. صداوسیما آهنگ « گل میروید به باغ» با صدای عباس بهادری را پخش کرد که ریتم ششهشتم داشت. ریتم آهنگ کمی، فقط کمی، شبیه ریتم آهنگهای متداول لسآنجلسی بود. بسیاری از مردم آهنگ عباس بهادری را شنیدند و از آن استقبال کردند. پس از نوروز، برخی از مسئولان و همچنین روزنامههایی که افکار آنان را منعکس میکردند سختترین انتقادها را به صداوسیما وارد کردند. میگفتند پس دین و آخرت مردم چه میشود؟ آنان در تریبونها فریاد زدند که انقلاب در حال از دست رفتن است! حتی برخی خواستار پوشیدن کفن و تجمع در مقابل صداوسیما شدند. آنان عقیده داشتند که این آهنگ جوانان را منحرف میکند.
حدود بیست سال بعد، یعنی در سال 1391، محسن یگانه آلبوم حباب را منتشر کرد. یکی از قطعات این آلبوم « دوست دارم» بود. ریتم آهنگ محسن یگانه بسیار تندتر از ریتم آهنگهای لسآنجلسی موجود بود. کسی نگفت که این آهنگ موجب انحراف جوانان خواهد شد. اساساً چنین طرح بحثی هم صورت نگرفت. جوانان به این آهنگ گوش کردند و شاد شدند. قصه عباس بهادری صرفاً جزو خاطرات تلخ و شیرین گذشته این کشور شد و بیانگر اینکه این کشور برای گسترش نگاهی منطقی به مسائل، چه دشواریها و چه فراز و نشیبهایی را پشت سر گذاشته است.
در سال 1373 فیلم آدمبرفی با بازی اکبر عبدی ساخته شد. نمایش این فیلم 3 سال با مشکلات و موانعی همراه شد. یکی از دلایل اصلی توقیف این فیلم، بازی اکبر عبدی در نقش یک زن لوند بود. سال 76 و با تغییر دولت، بازهم بحث اکران این فیلم مطرح شد. برخی مسئولان و همچنین روزنامههایی که افکار آنان را منعکس میکردند سختترین انتقادها را به وزارت ارشاد وارد کردند. میگفتند دین و آخرت مردم چه میشود؟ بسیاری فریاد زدند که انقلاب در حال از دست رفتن است! حتی برخی خواستار پوشیدن کفن و تجمع در مقابل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شدند. آنان معتقد بودند که این فیلم موجب انحراف جوانان میشود. هنگام اکران فیلم، به چند سینما حمله شد. و نکته قابلتأمل آنکه فیلم پس از اکران، جزو فیلمهای بسیار پرفروش ایران شد و نکته جالبتر آنکه، حدود 10 سال بعد؛ صداوسیمایی که در آن سالها از اکران نشدن فیلم آدمبرفی حمایت میکرد خودش بارها این فیلم را پخش کرد. سالها بعد نهتنها اکبر عبدی بلکه مردان بازیگر دیگری هم در نقش زن ظاهر شدند.
در سال 1397 هم فیلم لازانیا با بازی ارژنگ امیرفضلی در نقش یک زن بسیار لوند و بامزه پخش خواهد شد. دیگر هیچ اثری از آن حرفها نیست. جریان فیلم آدمبرفی صرفاً جزو خاطرات تلخ و شیرین گذشته شد. یادآور آنکه این کشور برای گسترش نگاه منطقی به مسائل، چه فراز و نشیبها و چه دشواریهایی را پشت سر گذاشته است.
در چه سالی، ورود زنان به ورزشگاهها جزو خاطرات تلخ و شیرین گذشته این کشور خواهد شد؟
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعه شناس
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ عباس بهادری به نام گل می روید، که در سال 1372عده ای معتقد بودند جوانان را منحرف خواهد کرد و بیانگر تهاجم فرهنگی غرب است.
Dooset Daram - [Nex1.ir]
Mohsen Yeganeh
و سال ها بعد آهنگ دوست دارم محسن یگانه در آلبوم حباب که بدون هیچ مشکلی پخش شد
چیزی در حال از دست رفتن است
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
✍️پس از نوروز 97، با دوستان مختلفمان درباره دیدوبازدیدهای عید گفتوگو میکردیم. تقریباً بیشتر آنان این نظر واحد را داشتند که فرزند یا فرزندانشان مهارتهای ایجاد تعامل و دوستی با سایر کودکان را بهخوبی بلد نیستند. به بیان بهتر؛ کودکان امروزی نمیتوانند از فرصت در کنار هم بودن بهره ببرند، باهم دوست شوند و با بازیهای کودکانه، کودکی کنند. آنان در مهارتهای استفاده از قابلیتهای مختلف تبلت و بهویژه بازی با « گیم های» آن، بیست هستند ولی نمیتوانند خارج از صفحهنمایش آن، و در دنیای واقعی یک بازی دستهجمعی ترتیب دهند.
گاهی اوقات این تصویر را در ذهن مجسم میکنم که اگر هماکنون جورج؛ یا آقای هربرت مید زنده بود تاب نمیآورد و نخست یک بلندگوی دستیِ قوی پیدا میکرد، بر روی بلندترین سکوی شهر میایستاد و با نگاه به رهگذران فریاد میزد که « آی مردم؛ چیزی در حال از دست رفتن است». به این دلیل این تصویر را ساختم که او به مداخله، حضور و اثرگذاری علم در مسائل اجتماعی اعتقاد داشت. ولی چه چیز در حال از دست رفتن است؟
جورج هربرت مید، بنیانگذار یکی از رویکردهای مهم جامعهشناسی و استاد دانشگاه میشیگان امریکا بود که در سال 1931 درگذشت. آقای هربرت مید بخش قابلتوجهی از زندگیاش را صرف شناختن « خود » کرد. منظورم از « خود» در اینجا؛ نه به معنای خودش یعنی خودِ آقای مید، بلکه « خود » 1 بهعنوان مفهومی در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی است. او سعی کرد تا نشان دهد که این « خود» چگونه در فرایند اجتماعی شدن شکل میگیرد و دقیقاً به همین منظور به سراغ بازیهای کودکانه رفت.
ازنظر آقای هربرت مید، کودکان از طریق بازیها درکی از جهان اجتماعی پیرامون خود به دست میآورند و قواعد زندگی در جامعه بزرگتر را تمرین میکنند. او بازیهای کودکانه را به دو شکلِ «نقش ایفاء کردن»2 و «مسابقه دادن» 3تقسیم کرد. اولی در سنین آغازین کودکی رخ میدهد و در آن کودک؛ نقشهای مختلف را بدون ارتباط با دیگر نقشها، و به شکل انفرادی ایفاء میکند. مثلاً یکبار پرستار و یکبار پزشک میشود. یکبار معلم و یکبار خلبان میشود. او با به دست گرفتن عصای پدربزرگ یا مادربزرگ نقش آنها را تقلید میکند. این موقعیتها و این بازیها سادهاند و بیشتر؛ تمرین و تقلیدِ نقشهای موجود در جامعهاند. اما مسابقه، تمرینی برای موقعیتهای پیچیدهتر است. در اینجا کودک درمییابد که عضوی از یک جمع یا گروه است و اعضای آن جمع از او انتظاراتی دارند. آقای هربرت مید معتقد بود که « خود» در بستر چنین بازیهای ساده و پیچیدهای شکل میگیرد و قوام مییابد. بهویژه، در نوع دوم، کودکان همکاری گروهی و زندگی اجتماعی را یاد میگیرند.
این روزها، به شکل جستهوگریخته هنوز میتوان بازیهای سادۀ نوع نخست را در بین کودکان مشاهده کرد. هنوز کودکان به تقلید و تمرین نقشهای موجود در جامعه میپردازند. همچنین کودکان در « گیم» هم حضور پررنگی دارند. ولی موضوع نگرانکننده آن است که بازیهای پیچیده دوران کودکی که آقای هربرت مید از آنها بهعنوان گیم یاد کرد به درون صفحهنمایش تبلت ها منتقل شده است. درواقع گیم در یک فضای مجازی و نه واقعی صورت میگیرد. کودک بهتنهایی، به شکل انفرادی، در یک گوشۀ دنج و شاید هم تاریک، چشمانش را به صفحهنمایش تبلت دوخته و با عصبانیت و اضطراب، انگشتانش را روی صفحه آن فشار میدهد! قطعاً این وضعیت، تقویتکنندۀ تعلق گروهی، فعالیت جمعی، و ظهور یک « خود» اجتماعی نخواهد بود.
درنتیجه بیاساس نیست که این روزها والدین شکایت میکنند که کودکانشان در تعامل اجتماعی و ایجاد ارتباط و دوستیابی دچار مشکلات جدی هستند. چیزی در حال از دست رفتن است.
1-self
2-Play
3-Game
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
yon.ir/OABpg
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
✍️پس از نوروز 97، با دوستان مختلفمان درباره دیدوبازدیدهای عید گفتوگو میکردیم. تقریباً بیشتر آنان این نظر واحد را داشتند که فرزند یا فرزندانشان مهارتهای ایجاد تعامل و دوستی با سایر کودکان را بهخوبی بلد نیستند. به بیان بهتر؛ کودکان امروزی نمیتوانند از فرصت در کنار هم بودن بهره ببرند، باهم دوست شوند و با بازیهای کودکانه، کودکی کنند. آنان در مهارتهای استفاده از قابلیتهای مختلف تبلت و بهویژه بازی با « گیم های» آن، بیست هستند ولی نمیتوانند خارج از صفحهنمایش آن، و در دنیای واقعی یک بازی دستهجمعی ترتیب دهند.
گاهی اوقات این تصویر را در ذهن مجسم میکنم که اگر هماکنون جورج؛ یا آقای هربرت مید زنده بود تاب نمیآورد و نخست یک بلندگوی دستیِ قوی پیدا میکرد، بر روی بلندترین سکوی شهر میایستاد و با نگاه به رهگذران فریاد میزد که « آی مردم؛ چیزی در حال از دست رفتن است». به این دلیل این تصویر را ساختم که او به مداخله، حضور و اثرگذاری علم در مسائل اجتماعی اعتقاد داشت. ولی چه چیز در حال از دست رفتن است؟
جورج هربرت مید، بنیانگذار یکی از رویکردهای مهم جامعهشناسی و استاد دانشگاه میشیگان امریکا بود که در سال 1931 درگذشت. آقای هربرت مید بخش قابلتوجهی از زندگیاش را صرف شناختن « خود » کرد. منظورم از « خود» در اینجا؛ نه به معنای خودش یعنی خودِ آقای مید، بلکه « خود » 1 بهعنوان مفهومی در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی است. او سعی کرد تا نشان دهد که این « خود» چگونه در فرایند اجتماعی شدن شکل میگیرد و دقیقاً به همین منظور به سراغ بازیهای کودکانه رفت.
ازنظر آقای هربرت مید، کودکان از طریق بازیها درکی از جهان اجتماعی پیرامون خود به دست میآورند و قواعد زندگی در جامعه بزرگتر را تمرین میکنند. او بازیهای کودکانه را به دو شکلِ «نقش ایفاء کردن»2 و «مسابقه دادن» 3تقسیم کرد. اولی در سنین آغازین کودکی رخ میدهد و در آن کودک؛ نقشهای مختلف را بدون ارتباط با دیگر نقشها، و به شکل انفرادی ایفاء میکند. مثلاً یکبار پرستار و یکبار پزشک میشود. یکبار معلم و یکبار خلبان میشود. او با به دست گرفتن عصای پدربزرگ یا مادربزرگ نقش آنها را تقلید میکند. این موقعیتها و این بازیها سادهاند و بیشتر؛ تمرین و تقلیدِ نقشهای موجود در جامعهاند. اما مسابقه، تمرینی برای موقعیتهای پیچیدهتر است. در اینجا کودک درمییابد که عضوی از یک جمع یا گروه است و اعضای آن جمع از او انتظاراتی دارند. آقای هربرت مید معتقد بود که « خود» در بستر چنین بازیهای ساده و پیچیدهای شکل میگیرد و قوام مییابد. بهویژه، در نوع دوم، کودکان همکاری گروهی و زندگی اجتماعی را یاد میگیرند.
این روزها، به شکل جستهوگریخته هنوز میتوان بازیهای سادۀ نوع نخست را در بین کودکان مشاهده کرد. هنوز کودکان به تقلید و تمرین نقشهای موجود در جامعه میپردازند. همچنین کودکان در « گیم» هم حضور پررنگی دارند. ولی موضوع نگرانکننده آن است که بازیهای پیچیده دوران کودکی که آقای هربرت مید از آنها بهعنوان گیم یاد کرد به درون صفحهنمایش تبلت ها منتقل شده است. درواقع گیم در یک فضای مجازی و نه واقعی صورت میگیرد. کودک بهتنهایی، به شکل انفرادی، در یک گوشۀ دنج و شاید هم تاریک، چشمانش را به صفحهنمایش تبلت دوخته و با عصبانیت و اضطراب، انگشتانش را روی صفحه آن فشار میدهد! قطعاً این وضعیت، تقویتکنندۀ تعلق گروهی، فعالیت جمعی، و ظهور یک « خود» اجتماعی نخواهد بود.
درنتیجه بیاساس نیست که این روزها والدین شکایت میکنند که کودکانشان در تعامل اجتماعی و ایجاد ارتباط و دوستیابی دچار مشکلات جدی هستند. چیزی در حال از دست رفتن است.
1-self
2-Play
3-Game
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
yon.ir/OABpg
دویست متر جلوتر به چپ بپیچید
✍️آثار و پیامدهای اجتماعی فنّاوریها همواره موردتوجه جامعه شناسان قرار داشته است. این آثار و پیامدها گاه مثبت و گاه منفی بوده است. بیان پیامدهای منفیِ فنّاوریهای نوظهور از طرف جامعه شناسان، یا زمینه اصلاح این نوع فنّاوریها را فراهم کرده، و یا موجب توجه و تأمل استفادهکنندگان از آنها شده است.
این روزها رانندگان خودروهای شخصی و بهطور خاص رانندگان تاکسیهای اینترنتی از مسیریابهای داخلی و خارجی مختلفی استفاده میکنند. تلاش نخست این مسیریابها آن است که راننده را در کمترین زمان ممکن بهسوی مقصد هدایت کنند. هرچند این مسیریابهای هوشمند در هدایت رانندگان به تابلوهایی نظیر مسیرهای ورودممنوع یا عبور یکطرفه توجه دارند ولی روشن است که این؛ همۀ ماجرا نیست.
کوچه، معبر محلی و خیابان در مطالعات شهری تعاریف و ویژگیهای خاص خودشان را دارند هرچند به همه اینها « راه یا محور » میگوییم. برای مثال ازنظر اجتماعی، کوچه نوعی صمیمیت، آشنایی و نوعی روابط همسایگی را به ذهن متبادر میکند. ازنظر فنی هم معمولاً در کوچهها و معابر کمعرض محلی؛ مسیر عابر پیاده و وسایل نقلیه از همدیگر تفکیک نشده است و هر دو به شکل مشترک از آن استفاده میکنند. همچنین همه خیابانهای شهری نیز دارای ویژگیهای یکسانی نیستند. خیابانهای شهری برحسب عرض آنها و نیز برخی از ملزومات نظیر وجود یا عدم وجود پیادهرو در دو طرف، جوی آب و غیره به خیابانهای اصلی و فرعی تقسیم میشوند. معمولاً عرض یک خیابان بیش از 6 متر است.
اتفاق ناگواری که طی دو دهه اخیر در کلانشهرهای کشورمان و بهویژه در شهر تهران اتفاق افتاد تلقی کردن همه این تقسیمبندیها بهعنوان « راه » از طرف رانندگان بود بدون آنکه توجه شود هرکدام از اینها ظرفیت و تحمل تعریفشدهای دارند. بهبیاندیگر، جستجوی « راهِ در رو » باعث شد تا رانندگان انواع معابر شهری را فقط « راه » ببینند و این امر آثار و پیامدهای اجتماعی ناگواری به همراه داشت. برای مثال 1.سرمایه اجتماعی محلهای دچار فرسایش شد، 2.توقفهای کوتاه عابران محلی در کوچه ها برای گفتوگوهای کوتاه روزمره کمرنگ شد، 3.به دلیل نگرانی والدین، بازیهای کودکانه در کوچهها برچیده شد، 4.بهجای آشنایی، غریبگی در محل افزایش یافت، 5.امنیت و ایمنی محلی کاهش یافت ودر نهایت6.مفهوم محله معنای خود را از دست داد. درواقع، کوچه و معابر کمعرض محلهای، وظیفه خیابان را بر عهده گرفتند بدون آنکه استانداردهای یک خیابان را داشته باشد. اگر در روزهای عادی، تنها ده یا بیست خودروی متعلق به ساکنان در معابر محلی تردد میکرد به ناگهان، این رقم به صد تا دویست خودروی غریبه افزایش یافت که ویژگی مهم همه آنها تلاش برای زود رسیدن به مقصد بود.
حال در این روزها به نظر میرسد که مسیریابهای هوشمند قادر به تشخیص کوچه، معبر محلی و خیابانهای اصلی و فرعی نیستند و هدف اصلی آنها صرفهجویی در زمان رانندگان و هدایت آنان بهسوی مقصد « از هر راهی» است. مسئولیت اجتماعی شرکتها و مؤسسات اقتصادی و تجاری در مقابل جامعه حکم میکند که ملاحظات اجتماعی را در فنّاوریهای خود موردتوجه قرار دهند. اگر قبلاً رانندگان به خاطر غفلت از آثار اجتماعی عبور از هر راهی سرزنش میشدند این بار باید به سرزنشِ سازندگان مسیریابهای هوشمند پرداخت.
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
yon.ir/dco73
✍️آثار و پیامدهای اجتماعی فنّاوریها همواره موردتوجه جامعه شناسان قرار داشته است. این آثار و پیامدها گاه مثبت و گاه منفی بوده است. بیان پیامدهای منفیِ فنّاوریهای نوظهور از طرف جامعه شناسان، یا زمینه اصلاح این نوع فنّاوریها را فراهم کرده، و یا موجب توجه و تأمل استفادهکنندگان از آنها شده است.
این روزها رانندگان خودروهای شخصی و بهطور خاص رانندگان تاکسیهای اینترنتی از مسیریابهای داخلی و خارجی مختلفی استفاده میکنند. تلاش نخست این مسیریابها آن است که راننده را در کمترین زمان ممکن بهسوی مقصد هدایت کنند. هرچند این مسیریابهای هوشمند در هدایت رانندگان به تابلوهایی نظیر مسیرهای ورودممنوع یا عبور یکطرفه توجه دارند ولی روشن است که این؛ همۀ ماجرا نیست.
کوچه، معبر محلی و خیابان در مطالعات شهری تعاریف و ویژگیهای خاص خودشان را دارند هرچند به همه اینها « راه یا محور » میگوییم. برای مثال ازنظر اجتماعی، کوچه نوعی صمیمیت، آشنایی و نوعی روابط همسایگی را به ذهن متبادر میکند. ازنظر فنی هم معمولاً در کوچهها و معابر کمعرض محلی؛ مسیر عابر پیاده و وسایل نقلیه از همدیگر تفکیک نشده است و هر دو به شکل مشترک از آن استفاده میکنند. همچنین همه خیابانهای شهری نیز دارای ویژگیهای یکسانی نیستند. خیابانهای شهری برحسب عرض آنها و نیز برخی از ملزومات نظیر وجود یا عدم وجود پیادهرو در دو طرف، جوی آب و غیره به خیابانهای اصلی و فرعی تقسیم میشوند. معمولاً عرض یک خیابان بیش از 6 متر است.
اتفاق ناگواری که طی دو دهه اخیر در کلانشهرهای کشورمان و بهویژه در شهر تهران اتفاق افتاد تلقی کردن همه این تقسیمبندیها بهعنوان « راه » از طرف رانندگان بود بدون آنکه توجه شود هرکدام از اینها ظرفیت و تحمل تعریفشدهای دارند. بهبیاندیگر، جستجوی « راهِ در رو » باعث شد تا رانندگان انواع معابر شهری را فقط « راه » ببینند و این امر آثار و پیامدهای اجتماعی ناگواری به همراه داشت. برای مثال 1.سرمایه اجتماعی محلهای دچار فرسایش شد، 2.توقفهای کوتاه عابران محلی در کوچه ها برای گفتوگوهای کوتاه روزمره کمرنگ شد، 3.به دلیل نگرانی والدین، بازیهای کودکانه در کوچهها برچیده شد، 4.بهجای آشنایی، غریبگی در محل افزایش یافت، 5.امنیت و ایمنی محلی کاهش یافت ودر نهایت6.مفهوم محله معنای خود را از دست داد. درواقع، کوچه و معابر کمعرض محلهای، وظیفه خیابان را بر عهده گرفتند بدون آنکه استانداردهای یک خیابان را داشته باشد. اگر در روزهای عادی، تنها ده یا بیست خودروی متعلق به ساکنان در معابر محلی تردد میکرد به ناگهان، این رقم به صد تا دویست خودروی غریبه افزایش یافت که ویژگی مهم همه آنها تلاش برای زود رسیدن به مقصد بود.
حال در این روزها به نظر میرسد که مسیریابهای هوشمند قادر به تشخیص کوچه، معبر محلی و خیابانهای اصلی و فرعی نیستند و هدف اصلی آنها صرفهجویی در زمان رانندگان و هدایت آنان بهسوی مقصد « از هر راهی» است. مسئولیت اجتماعی شرکتها و مؤسسات اقتصادی و تجاری در مقابل جامعه حکم میکند که ملاحظات اجتماعی را در فنّاوریهای خود موردتوجه قرار دهند. اگر قبلاً رانندگان به خاطر غفلت از آثار اجتماعی عبور از هر راهی سرزنش میشدند این بار باید به سرزنشِ سازندگان مسیریابهای هوشمند پرداخت.
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
yon.ir/dco73
ما « تنهای انبوه» هستیم
✍️نه اینکه آدم بدبینی باشم یا دچار تکنوفوبیا (واهمه از تکنولوژی) شده باشم. ولی گاهی اوقات وقتی که در ذهنم آینده نه چندان دور را مجسم می کنم به این تصویر می رسم که افراد به تدریج توانایی حرف زدن را از دست خواهند داد. اگر زندگی به همین شکل پیش رود تکلم، به عنوان یکی از مهم ترین مهارت ها و هنرهای انسان سخنگو با او خداحافظی خواهد کرد.
این روزها در مهمانی ها، در کلاس درس، در سخنرانی ها، در مراسم سوگواری، در اتاق خواب، در دورهمی های دوستانه، در سالن موسیقی، هنگام کتابخوانی، موقع نوشتن انشاء، در کنار همسر یا فرزندمان، بر فراز قله و یا در کنار دریاچه، موقع کار اداری و حتی زمانی که مهم ترین چالش زندگی مان معنای زندگی است با انگشتانمان در حال تایپ و دنبال کردن کلمات و سطرهای بی روحِ روی صفحه نمایش تلفن همراه هستیم. همه موقعیت ها را فدا می کنیم تا بتوانیم با « او » یا « آنها» چت کنیم و یا در صفحه این یا آن گشتی بزنیم. مدام پیام می فرستیم و پیام می گیریم. سرمان بسیار شلوغ است. در خانه، در دانشگاه، در پارک، در کافه یا رستوران، در مهمانی و هر جایی که باید حرف زد مشغول تایپ و ارسال پیام به او یا آنها هستیم. مدام در انتظار رسیدن پیامی بسر می بریم ولی نمی دانیم دقیقا از طرف چه کسی، فقط منتظریم. کسی اعتنایی به دیگرانی که در کنارش نشسته اند ندارد. بی اعتنایی مدنی در اینجا به خوبی رخ داده است. دیگران هم به او که در حال تایپ و یا ُسر دادن انگشت روی صفحه نمایش است بی اعتنایند. چون آنها هم مشغول اند. میثاق اجتماعی نانوشتۀ این روزهای ما این جمله است:
" من تو را تنها می گذارم و کاری به کارت ندارم و تو هم قول بده کاری به کار من نداشته باشی. بیا هر دو با گوشی هایمان مشغول باشیم".
در سال 1950، و زمانی که رسانه های جمعی همه عرصه های اجتماعی را فراگرفتند دیوید رایزمن جامعه عصر خود را « انبوه تنها» The Lonely Crowd نامید. منظور او مردمی بودند که در شهرها متراکم اند و به شکل فشرده ای در کنار هم زندگی می کنند ولی از نظر تعامل و ارتباط جدا از یکدیگرند. او این مردمی را که «بی ارتباط» با یکدیگر بودند انبوه تنها نامید. ویژگی این تودۀ فشرده، تنهایی بود.
من فکر می کنم که پس از حدود 70 سال، عصر ما را نه عصر انبوهِ تنها؛ بلکه باید عصر « تنهای انبوه» نامید. در درون هر یک از ما انبوهی از شبکه اجتماعی و تصاویر آدم های جورواجور حضور دارند. وقتی به افرادی که می شناسیم فکر می کنیم در چند دقیقه می توانیم انبوهی از اسامی را نام ببریم که بیشتر آنها را از طریق شبکه های اجتماعی شناخته ایم. با برخی از آنها هر روز چت می کنیم. ولی مانند 70 سال پیش در عصر رایزمن، باز هم احساس تنهایی رهایمان نمی کند. ما تنهای انبوه هستیم. « تن های » « تنها» بهترین توصیفِ ماست.
⬅️ما نیاز داریم در دنیای واقعی با هم حرف بزنیم. گاهی اوقات گوشی تان را به گوشه ای پرتاب کنید.
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعه شناس
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
.................................
https://t.me/Fardinalikhah
✍️نه اینکه آدم بدبینی باشم یا دچار تکنوفوبیا (واهمه از تکنولوژی) شده باشم. ولی گاهی اوقات وقتی که در ذهنم آینده نه چندان دور را مجسم می کنم به این تصویر می رسم که افراد به تدریج توانایی حرف زدن را از دست خواهند داد. اگر زندگی به همین شکل پیش رود تکلم، به عنوان یکی از مهم ترین مهارت ها و هنرهای انسان سخنگو با او خداحافظی خواهد کرد.
این روزها در مهمانی ها، در کلاس درس، در سخنرانی ها، در مراسم سوگواری، در اتاق خواب، در دورهمی های دوستانه، در سالن موسیقی، هنگام کتابخوانی، موقع نوشتن انشاء، در کنار همسر یا فرزندمان، بر فراز قله و یا در کنار دریاچه، موقع کار اداری و حتی زمانی که مهم ترین چالش زندگی مان معنای زندگی است با انگشتانمان در حال تایپ و دنبال کردن کلمات و سطرهای بی روحِ روی صفحه نمایش تلفن همراه هستیم. همه موقعیت ها را فدا می کنیم تا بتوانیم با « او » یا « آنها» چت کنیم و یا در صفحه این یا آن گشتی بزنیم. مدام پیام می فرستیم و پیام می گیریم. سرمان بسیار شلوغ است. در خانه، در دانشگاه، در پارک، در کافه یا رستوران، در مهمانی و هر جایی که باید حرف زد مشغول تایپ و ارسال پیام به او یا آنها هستیم. مدام در انتظار رسیدن پیامی بسر می بریم ولی نمی دانیم دقیقا از طرف چه کسی، فقط منتظریم. کسی اعتنایی به دیگرانی که در کنارش نشسته اند ندارد. بی اعتنایی مدنی در اینجا به خوبی رخ داده است. دیگران هم به او که در حال تایپ و یا ُسر دادن انگشت روی صفحه نمایش است بی اعتنایند. چون آنها هم مشغول اند. میثاق اجتماعی نانوشتۀ این روزهای ما این جمله است:
" من تو را تنها می گذارم و کاری به کارت ندارم و تو هم قول بده کاری به کار من نداشته باشی. بیا هر دو با گوشی هایمان مشغول باشیم".
در سال 1950، و زمانی که رسانه های جمعی همه عرصه های اجتماعی را فراگرفتند دیوید رایزمن جامعه عصر خود را « انبوه تنها» The Lonely Crowd نامید. منظور او مردمی بودند که در شهرها متراکم اند و به شکل فشرده ای در کنار هم زندگی می کنند ولی از نظر تعامل و ارتباط جدا از یکدیگرند. او این مردمی را که «بی ارتباط» با یکدیگر بودند انبوه تنها نامید. ویژگی این تودۀ فشرده، تنهایی بود.
من فکر می کنم که پس از حدود 70 سال، عصر ما را نه عصر انبوهِ تنها؛ بلکه باید عصر « تنهای انبوه» نامید. در درون هر یک از ما انبوهی از شبکه اجتماعی و تصاویر آدم های جورواجور حضور دارند. وقتی به افرادی که می شناسیم فکر می کنیم در چند دقیقه می توانیم انبوهی از اسامی را نام ببریم که بیشتر آنها را از طریق شبکه های اجتماعی شناخته ایم. با برخی از آنها هر روز چت می کنیم. ولی مانند 70 سال پیش در عصر رایزمن، باز هم احساس تنهایی رهایمان نمی کند. ما تنهای انبوه هستیم. « تن های » « تنها» بهترین توصیفِ ماست.
⬅️ما نیاز داریم در دنیای واقعی با هم حرف بزنیم. گاهی اوقات گوشی تان را به گوشه ای پرتاب کنید.
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعه شناس
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
.................................
https://t.me/Fardinalikhah
Telegram
فردین علیخواه
▪️نوشته هایی به دور از قلمبه سلمبه گویی دربارۀ زندگی روزمره ایرانی
ارسال نظر مستقیم:
✅ @alikhahfardin
▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:
https://hamibash.com/fardinalikhah
ارسال نظر مستقیم:
✅ @alikhahfardin
▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:
https://hamibash.com/fardinalikhah
yon.ir/lc0IZ
▪️غیرمنصفانه ترین جنبه « سینمای تجاری و سلبریتی محور » زمانی خودش را نشان می دهد که خرید یک ماشین معمولی و یا هزینه های نگهداری و تعمیر آن جزو دغدغه روزمره مردم یک کشور باشد و اقتصاد آن کشور نیز به مرز بحران رسیده باشد و آن وقت این سینما؛ که گویی در عالم کهکشان ها سیر می کند؛ تلاش کند تا آرزوی اتومبیل مازراتی را در روان مردم و به ویژه جوانان آن بکارد.
✅@fardinalikhah
▪️غیرمنصفانه ترین جنبه « سینمای تجاری و سلبریتی محور » زمانی خودش را نشان می دهد که خرید یک ماشین معمولی و یا هزینه های نگهداری و تعمیر آن جزو دغدغه روزمره مردم یک کشور باشد و اقتصاد آن کشور نیز به مرز بحران رسیده باشد و آن وقت این سینما؛ که گویی در عالم کهکشان ها سیر می کند؛ تلاش کند تا آرزوی اتومبیل مازراتی را در روان مردم و به ویژه جوانان آن بکارد.
✅@fardinalikhah
از زمینداری به سرایداری
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
🔺ساعت هفت و نیم صبح است. زنی میانسال در جاده خاکی روستا پشت سر دو گاو راه میرود و آنها را برای چریدن به سمت مراتع میبرد. چهرهاش خسته است. در بین راه، زنانی را میبیند که لباسهای ورزشی مارکدار پوشیدهاند، صورتشان را آرایشکردهاند، میخندند و با آهنگی ریتمیک در حال ورزش صبحگاهی هستند. آن زنان به این زن روستایی و گاوهایش نگاه میکنند و از اینکه در یک منطقه بکر روستایی در گیلان ویلایی دارند خوشحال میشوند. آنان توانستهاند در دل یک زندگی روستایی یک زندگی شهری بنا کنند. ولی احساس زن روستایی چیز دیگری است. او با خودش میگوید که" چرا تقدیر من ...و تقدیر آنها..."
🔺عصر پنجشنبه است. برداشت برنج پایانیافته است. جوانی حدوداً سیساله در حاشیه یکی از جادههای فرعی روستایی در حال بار زدن کاه شالی برنج بر پشت نیسان است. او در هوای شرجی شهریور خیسِ عرق شده است. سه اتومبیل گرانقیمت از کنارش رد میشوند. شیشههای هر سه اتومبیل بالاست، صدای موسیقی بلند است، هوای خنک در داخل اتومبیل جریان دارد، برخی از سرنشینان آنها قوطیهای رنگی آبمیوه در دست دارند و با تکان دادن انگشت اشارهشان به چپ و راست با خواننده آهنگ همخوانی میکنند. آنان با دیدن این جوان روستایی و کاهِ شالی برنج خوشحالاند که در دل یک زندگی روستایی؛ سرخوشی و تفنن زندگی شهریشان را دارند. ولی آن جوان روستایی احساس دیگری دارد. گاهی اوقات از کار دست میکشد، به پشت نیسان تکیه میدهد، سیگاری روشن میکند و به اتومبیلهایی که در حال دور شدن از او هستند خیره میشود." چرا تقدیر من .... و تقدیر آنها...."
ویلاسازی در اطراف و در دل روستاهای استانهای شمالی رو به گسترش است. بسیاری از روستاها مقصد سکونت دائم و یا موقت شهرنشینان ناامید از شهر شدهاند، کسانی که نه به زندگی در شهر میچسبند و نه آدمِ ماندن در روستا هستند. این امر پیامدهای اجتماعی مختلفی در پی دارد که به برخی از آنها اشاره میشود.
رشد احساس محرومیت نسبی: یکی از منابع احساس محرومیت نسبی مقایسه است. مسئله آن است که به ناگهان دو سطح درآمدی با دو سبک زندگی متفاوت همسایۀ دیواربهدیوار یکدیگر میشوند. روستائیان ممکن است در فیلمهای سینمایی فاصله طبقاتی در بین شهرنشینان را تماشا کنند ولی مشاهده چنین فاصلهای در آنطرف دیوار خانهشان تأثیر متفاوتی بر آنها دارد. آنطرف دیوار مدام کیف میکنند و اینطرف دیوار َکف! پس از این مقایسهها، روستائیان احساس محرومیت نسبی خود را چگونه توجیه میکنند؟
تضادهای اجتماعی: هنجارهای اجتماعی حاکم بر روستا عموماً توسط روستائیان رعایت میشود. ولی در آنطرف، شهرنشینان عمدتاً برای « خوشی» به ویلا پناه میآورند. آیا در اجتماعات روستایی زمینه پذیرش سبکهای زندگی متفاوت وجود دارد؟ روشن است که پذیرش « دیگریِ متفاوت» نیازمند نوعی یادگیری اجتماعی است و بهآسانی حاصل نمیشود. هنوز در شهرها هم در این خصوص مشکلاتی وجود دارد. فقدان این ویژگی معمولاً زمینه نزاع اجتماعی بین اجتماع روستایی و تازهواردانِ متفاوت را فراهم میکند.
اعتماد اجتماعی: او فرزند کیست؟ دودمان در زندگی روستایی مهم است. با گسترش ویلاسازی، ناگهان روستائیان همسایهای دارند که در روستا هیچ پیشینهای از او موجود نیست و فقط میدانند که "تهرانی" است! آشنایی کامل که یکی از مهمترین ویژگیهای اجتماع روستایی است بهتدریج جای خود را به غریبگی میدهد. غریبگی یکی از پدیدههایی است که اعتماد اجتماعی حاکم بر روستا را متزلزل میکند. معمولاً ورود چهرههای ناآشنا به محیط یکدست سنتی زمینه بیاعتمادی را تقویت خواهد کرد.
میدانی برای رویارویی سنت و مدرنیته: ویلاسازی و ورود سبکهای زندگی مختلف به روستا موجب شکاف در فرهنگ یکدست روستایی میشود. گسترش ویلاسازی و ورود امر مدرن ، روستا را به عرصهای برای رویاروی سنت و مدرنیسم بدل میکند.
نوع جدیدی از نظام ارباب-رعیتی: برخی از روستائیان به دلیل نیازهای مالی زمینهای خود را به شهرنشینان میفروشند و پسازآن بازهم به دلیل نیاز مالی سرایدار خریدارانِ زمین خود میشوند. درواقع آنان از زمیندار به سرایدار تغییر موقعیت میدهند. خریدوفروش زمین در شمال و شکلگیری تدریجی انحصار در آن موضوع مهمی است که نیازمند بررسی مستقلی است.
تغییرات اجتماعی سریع: ازنظر جامعه شناسان تغییر اجتماعی امری تدریجی است. ویلاسازی در روستاها سرعت تغییر اجتماعی در روستا را افزایش میدهد. جامعه شناسان نسبت به تغییرات اجتماعیِ سریع بدبیناند چراکه افراد نمیتوانند خود را با سرعت تغییر انطباق دهند و به همین دلیل دچار نوعی تردید نسبت به ارزشها و هنجارهای موجود میشوند. در زمان تغییر اجتماعی سریع، احتمال بروز آسیبهای اجتماعی نیز بالا میرود.
ارسال نظر: @alikhahfardin
✅https://t.me/Fardinalikhah
▪️فردین علیخواه| جامعهشناس
🔺ساعت هفت و نیم صبح است. زنی میانسال در جاده خاکی روستا پشت سر دو گاو راه میرود و آنها را برای چریدن به سمت مراتع میبرد. چهرهاش خسته است. در بین راه، زنانی را میبیند که لباسهای ورزشی مارکدار پوشیدهاند، صورتشان را آرایشکردهاند، میخندند و با آهنگی ریتمیک در حال ورزش صبحگاهی هستند. آن زنان به این زن روستایی و گاوهایش نگاه میکنند و از اینکه در یک منطقه بکر روستایی در گیلان ویلایی دارند خوشحال میشوند. آنان توانستهاند در دل یک زندگی روستایی یک زندگی شهری بنا کنند. ولی احساس زن روستایی چیز دیگری است. او با خودش میگوید که" چرا تقدیر من ...و تقدیر آنها..."
🔺عصر پنجشنبه است. برداشت برنج پایانیافته است. جوانی حدوداً سیساله در حاشیه یکی از جادههای فرعی روستایی در حال بار زدن کاه شالی برنج بر پشت نیسان است. او در هوای شرجی شهریور خیسِ عرق شده است. سه اتومبیل گرانقیمت از کنارش رد میشوند. شیشههای هر سه اتومبیل بالاست، صدای موسیقی بلند است، هوای خنک در داخل اتومبیل جریان دارد، برخی از سرنشینان آنها قوطیهای رنگی آبمیوه در دست دارند و با تکان دادن انگشت اشارهشان به چپ و راست با خواننده آهنگ همخوانی میکنند. آنان با دیدن این جوان روستایی و کاهِ شالی برنج خوشحالاند که در دل یک زندگی روستایی؛ سرخوشی و تفنن زندگی شهریشان را دارند. ولی آن جوان روستایی احساس دیگری دارد. گاهی اوقات از کار دست میکشد، به پشت نیسان تکیه میدهد، سیگاری روشن میکند و به اتومبیلهایی که در حال دور شدن از او هستند خیره میشود." چرا تقدیر من .... و تقدیر آنها...."
ویلاسازی در اطراف و در دل روستاهای استانهای شمالی رو به گسترش است. بسیاری از روستاها مقصد سکونت دائم و یا موقت شهرنشینان ناامید از شهر شدهاند، کسانی که نه به زندگی در شهر میچسبند و نه آدمِ ماندن در روستا هستند. این امر پیامدهای اجتماعی مختلفی در پی دارد که به برخی از آنها اشاره میشود.
رشد احساس محرومیت نسبی: یکی از منابع احساس محرومیت نسبی مقایسه است. مسئله آن است که به ناگهان دو سطح درآمدی با دو سبک زندگی متفاوت همسایۀ دیواربهدیوار یکدیگر میشوند. روستائیان ممکن است در فیلمهای سینمایی فاصله طبقاتی در بین شهرنشینان را تماشا کنند ولی مشاهده چنین فاصلهای در آنطرف دیوار خانهشان تأثیر متفاوتی بر آنها دارد. آنطرف دیوار مدام کیف میکنند و اینطرف دیوار َکف! پس از این مقایسهها، روستائیان احساس محرومیت نسبی خود را چگونه توجیه میکنند؟
تضادهای اجتماعی: هنجارهای اجتماعی حاکم بر روستا عموماً توسط روستائیان رعایت میشود. ولی در آنطرف، شهرنشینان عمدتاً برای « خوشی» به ویلا پناه میآورند. آیا در اجتماعات روستایی زمینه پذیرش سبکهای زندگی متفاوت وجود دارد؟ روشن است که پذیرش « دیگریِ متفاوت» نیازمند نوعی یادگیری اجتماعی است و بهآسانی حاصل نمیشود. هنوز در شهرها هم در این خصوص مشکلاتی وجود دارد. فقدان این ویژگی معمولاً زمینه نزاع اجتماعی بین اجتماع روستایی و تازهواردانِ متفاوت را فراهم میکند.
اعتماد اجتماعی: او فرزند کیست؟ دودمان در زندگی روستایی مهم است. با گسترش ویلاسازی، ناگهان روستائیان همسایهای دارند که در روستا هیچ پیشینهای از او موجود نیست و فقط میدانند که "تهرانی" است! آشنایی کامل که یکی از مهمترین ویژگیهای اجتماع روستایی است بهتدریج جای خود را به غریبگی میدهد. غریبگی یکی از پدیدههایی است که اعتماد اجتماعی حاکم بر روستا را متزلزل میکند. معمولاً ورود چهرههای ناآشنا به محیط یکدست سنتی زمینه بیاعتمادی را تقویت خواهد کرد.
میدانی برای رویارویی سنت و مدرنیته: ویلاسازی و ورود سبکهای زندگی مختلف به روستا موجب شکاف در فرهنگ یکدست روستایی میشود. گسترش ویلاسازی و ورود امر مدرن ، روستا را به عرصهای برای رویاروی سنت و مدرنیسم بدل میکند.
نوع جدیدی از نظام ارباب-رعیتی: برخی از روستائیان به دلیل نیازهای مالی زمینهای خود را به شهرنشینان میفروشند و پسازآن بازهم به دلیل نیاز مالی سرایدار خریدارانِ زمین خود میشوند. درواقع آنان از زمیندار به سرایدار تغییر موقعیت میدهند. خریدوفروش زمین در شمال و شکلگیری تدریجی انحصار در آن موضوع مهمی است که نیازمند بررسی مستقلی است.
تغییرات اجتماعی سریع: ازنظر جامعه شناسان تغییر اجتماعی امری تدریجی است. ویلاسازی در روستاها سرعت تغییر اجتماعی در روستا را افزایش میدهد. جامعه شناسان نسبت به تغییرات اجتماعیِ سریع بدبیناند چراکه افراد نمیتوانند خود را با سرعت تغییر انطباق دهند و به همین دلیل دچار نوعی تردید نسبت به ارزشها و هنجارهای موجود میشوند. در زمان تغییر اجتماعی سریع، احتمال بروز آسیبهای اجتماعی نیز بالا میرود.
ارسال نظر: @alikhahfardin
✅https://t.me/Fardinalikhah
Telegram
فردین علیخواه
▪️نوشته هایی به دور از قلمبه سلمبه گویی دربارۀ زندگی روزمره ایرانی
ارسال نظر مستقیم:
✅ @alikhahfardin
▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:
https://hamibash.com/fardinalikhah
ارسال نظر مستقیم:
✅ @alikhahfardin
▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:
https://hamibash.com/fardinalikhah
▪️▪️اگر به مطالعه این مصاحبه علاقه مند هستید می توانید به سایت خبرگزاری ایرنا در زیر بروید:
✅ yon.ir/yHZJX
✅ yon.ir/yHZJX
من شوآف میکنم پس هستم!
✍️در زبان فارسی در برابر کلمه شوآف show off که کلمهای انگلیسی است معانی پز دادن، خودنمایی کردن، تظاهر کردن، قمپز درکردن و لاف زدن را بکار بردهاند. وقتی در سایت گوگل کلمه «شوآف» را جستجو میکنید با خواندن تیترهایی که این کلمه در آنها بکار رفته است متوجه میشوید که هماکنون نه با یک مسئله فردی و محدود، بلکه با جریانی اجتماعی مواجه هستیم که میتوان آنرا «فرهنگ شوآف» نامید. گویی شوآف این روزها شایستگی اطلاق بر بسیاری از رفتارها و فعالیتها را یافته است. برخی از تیترها اینچنین است: «شوآف با چهره بیمار هنرمند پیشکسوت را تمام کنید»، «با شوآف نمیشود مشکلات کارگران را لاپوشانی کرد»، «کمپین جمعآوری درب بطری شوآف است»، «آیا استخدام در محیطزیست شوآف است؟»، «شوآف سلبریتی ها با حیوانات خانگیشان»، «برخی با شوآف در ورزش بزرگ شدند»، «در چند دهه اخیر از وجه معرفت اهلبیت دور و به شوآف نزدیک شدهایم»، «وعده وزیر بهداشت برای درمان شینآبادیها شوآف بود؟»، «رکوردشکنی یا شوآف». همانطور که میبینید نشانههای شوآف را تقریباً در همه لایههای اجتماعی میتوان دید.
جامعهشناسان عمدتاً به شوآف در عرصه ثروت و رفتارهای مصرفی پرداختهاند ولی در دوران فعلی این عمل به عرصههای مختلف اجتماعی سرایت کرده است که شوآف با ثروت و مصرف تنها یکی از آنهاست. به همین دلیل میگویم که با فرهنگ شوآف مواجه هستیم. این روزها با افرادی برخورد میکنیم که دانشی ندارند ولی شوآف دانشمند بودن را خوب بلدند، با مقاماتی مواجه هستیم که هیچ کاری نمیکنند و با منصبی که اشغال کردهاند هیچ آشنایی ندارند ولی شوآف «فعال نمایی» را بهخوبی بلدند، با کارمندانی مواجه هستیم که کار نمیکنند ولی از مهارتی به نام «شوآف خوب کار کردن» برخوردارند، در اینستاگرام با افراد معمولیای مواجهیم که بهخوبی شوآف هنرمند، فیلسوف، شاعر و نویسنده بودن راه انداختهاند؛ و این مثالها را همچنان میتوان ادامه داد.
در مثالهای مذکور، وانمود کردن، لاف زدن، و خودنمایی کردن بهخوبی بیانگر معنی شوآف است. من در اداره کار نمیکنم ولی وانمود میکنم که کار میکنم. بهعنوان یک مسئول، در عمل اقدامی برای حل مشکلات انجام نمیدهم ولی وانمود میکنم که بسیار پیگیرم. من عملکرد، مهارت، ثروت، و دانش معینی دارم و خودم هم از میزان آن مطلع هستم ولی در بیان آنچه هستم لافزنی میکنم. من علاقهای به محیطزیست یا حیوانات یا کودکان کار ندارم ولی برای کسب شهرت، در این زمینه شوآف ارائه میدهم.
گسترش شوآف بهعنوان یک فرهنگ، بهتدریج آنرا به امری مثبت تبدیل میکند. روشن است که در پس شوآف نوعی فریب، وارونهسازی، مبالغه و امری منفی قرار دارد ولی افراد آنرا انجام میدهند بدون آنکه در پی آن خود را سرزنش کنند. وضعیت وخیمتر زمانی است که شوآف با برخی از مفاهیم مثبت مانند روابط عمومی خوب در کنار هم قرار گیرند. یعنی گفته شود کسی که خوب شوآف میآید درواقع از مهارتهای روابط عمومی خوبی برخوردار است. در این وضعیت شوآف بهعنوان یک مهارت به دیگران آموزش داده میشود.
روشن است که شوآف میتواند دلایل مختلفی داشته باشد که «نیاز به توجه» و «نیاز به پذیرفته شدن» ازجمله آنهاست. اهمیت یافتن توجه باعث شده است که صنعتی به نام صنعت توجه شکل بگیرد؛ یعنی شرکت ها به نیازمندان توجه، مهارتها و ابزارهای جلبتوجه را بفروشند. ممکن است تشخیص مرز شوآف و واقعیت دشوار باشد. این امر بهمنزله راه رفتن بر روی تیغ است. ولی در این خصوص هر کس میتواند به درون خودش مراجعه نماید. به نظرم هر کس شناخت مناسبی از خودش دارد و درک میکند که چه زمانی دارد صداقت به خرج میدهد و بهجای خودنمایی، واقعنمایی میکند.
باید توجه داشت که دریکی دو سال اخیر شبکههای اجتماعی به گسترش فرهنگ شوآف سرعت بیشتری بخشیده و آنرا تقویت کرده اند. شوآف در شبکههای اجتماعی تبدیل به رقابتی در ظاهر سالم در بین شاخهای اینستاگرام و حتی افراد معمولی شده است. در یک تبلیغ گفته میشود: این نرمافزار به شما یاد میده چطور عکستون رو آرایش کنین، دندوناتونو سفید کنین، دماغتون رو کوچیک کنین تا عکسایی که توی اینستا می ذارین کلی لایک بخوره!». من شوآف میکنم پس هستم!
نکته پایانی آنکه بدون شک، در فرهنگ شوآف، با مخاطبان زودباور و با جمع سادهاندیش هم طرف هستیم که دنبالهروی «شوآف بازان» میشوند. اینان هم به سهم خود این فرهنگ را تقویت می کنند.
✅نوشته: فردین علیخواه|جامعهشناس
.........................................
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
✅https://t.me/Fardinalikhah
✍️در زبان فارسی در برابر کلمه شوآف show off که کلمهای انگلیسی است معانی پز دادن، خودنمایی کردن، تظاهر کردن، قمپز درکردن و لاف زدن را بکار بردهاند. وقتی در سایت گوگل کلمه «شوآف» را جستجو میکنید با خواندن تیترهایی که این کلمه در آنها بکار رفته است متوجه میشوید که هماکنون نه با یک مسئله فردی و محدود، بلکه با جریانی اجتماعی مواجه هستیم که میتوان آنرا «فرهنگ شوآف» نامید. گویی شوآف این روزها شایستگی اطلاق بر بسیاری از رفتارها و فعالیتها را یافته است. برخی از تیترها اینچنین است: «شوآف با چهره بیمار هنرمند پیشکسوت را تمام کنید»، «با شوآف نمیشود مشکلات کارگران را لاپوشانی کرد»، «کمپین جمعآوری درب بطری شوآف است»، «آیا استخدام در محیطزیست شوآف است؟»، «شوآف سلبریتی ها با حیوانات خانگیشان»، «برخی با شوآف در ورزش بزرگ شدند»، «در چند دهه اخیر از وجه معرفت اهلبیت دور و به شوآف نزدیک شدهایم»، «وعده وزیر بهداشت برای درمان شینآبادیها شوآف بود؟»، «رکوردشکنی یا شوآف». همانطور که میبینید نشانههای شوآف را تقریباً در همه لایههای اجتماعی میتوان دید.
جامعهشناسان عمدتاً به شوآف در عرصه ثروت و رفتارهای مصرفی پرداختهاند ولی در دوران فعلی این عمل به عرصههای مختلف اجتماعی سرایت کرده است که شوآف با ثروت و مصرف تنها یکی از آنهاست. به همین دلیل میگویم که با فرهنگ شوآف مواجه هستیم. این روزها با افرادی برخورد میکنیم که دانشی ندارند ولی شوآف دانشمند بودن را خوب بلدند، با مقاماتی مواجه هستیم که هیچ کاری نمیکنند و با منصبی که اشغال کردهاند هیچ آشنایی ندارند ولی شوآف «فعال نمایی» را بهخوبی بلدند، با کارمندانی مواجه هستیم که کار نمیکنند ولی از مهارتی به نام «شوآف خوب کار کردن» برخوردارند، در اینستاگرام با افراد معمولیای مواجهیم که بهخوبی شوآف هنرمند، فیلسوف، شاعر و نویسنده بودن راه انداختهاند؛ و این مثالها را همچنان میتوان ادامه داد.
در مثالهای مذکور، وانمود کردن، لاف زدن، و خودنمایی کردن بهخوبی بیانگر معنی شوآف است. من در اداره کار نمیکنم ولی وانمود میکنم که کار میکنم. بهعنوان یک مسئول، در عمل اقدامی برای حل مشکلات انجام نمیدهم ولی وانمود میکنم که بسیار پیگیرم. من عملکرد، مهارت، ثروت، و دانش معینی دارم و خودم هم از میزان آن مطلع هستم ولی در بیان آنچه هستم لافزنی میکنم. من علاقهای به محیطزیست یا حیوانات یا کودکان کار ندارم ولی برای کسب شهرت، در این زمینه شوآف ارائه میدهم.
گسترش شوآف بهعنوان یک فرهنگ، بهتدریج آنرا به امری مثبت تبدیل میکند. روشن است که در پس شوآف نوعی فریب، وارونهسازی، مبالغه و امری منفی قرار دارد ولی افراد آنرا انجام میدهند بدون آنکه در پی آن خود را سرزنش کنند. وضعیت وخیمتر زمانی است که شوآف با برخی از مفاهیم مثبت مانند روابط عمومی خوب در کنار هم قرار گیرند. یعنی گفته شود کسی که خوب شوآف میآید درواقع از مهارتهای روابط عمومی خوبی برخوردار است. در این وضعیت شوآف بهعنوان یک مهارت به دیگران آموزش داده میشود.
روشن است که شوآف میتواند دلایل مختلفی داشته باشد که «نیاز به توجه» و «نیاز به پذیرفته شدن» ازجمله آنهاست. اهمیت یافتن توجه باعث شده است که صنعتی به نام صنعت توجه شکل بگیرد؛ یعنی شرکت ها به نیازمندان توجه، مهارتها و ابزارهای جلبتوجه را بفروشند. ممکن است تشخیص مرز شوآف و واقعیت دشوار باشد. این امر بهمنزله راه رفتن بر روی تیغ است. ولی در این خصوص هر کس میتواند به درون خودش مراجعه نماید. به نظرم هر کس شناخت مناسبی از خودش دارد و درک میکند که چه زمانی دارد صداقت به خرج میدهد و بهجای خودنمایی، واقعنمایی میکند.
باید توجه داشت که دریکی دو سال اخیر شبکههای اجتماعی به گسترش فرهنگ شوآف سرعت بیشتری بخشیده و آنرا تقویت کرده اند. شوآف در شبکههای اجتماعی تبدیل به رقابتی در ظاهر سالم در بین شاخهای اینستاگرام و حتی افراد معمولی شده است. در یک تبلیغ گفته میشود: این نرمافزار به شما یاد میده چطور عکستون رو آرایش کنین، دندوناتونو سفید کنین، دماغتون رو کوچیک کنین تا عکسایی که توی اینستا می ذارین کلی لایک بخوره!». من شوآف میکنم پس هستم!
نکته پایانی آنکه بدون شک، در فرهنگ شوآف، با مخاطبان زودباور و با جمع سادهاندیش هم طرف هستیم که دنبالهروی «شوآف بازان» میشوند. اینان هم به سهم خود این فرهنگ را تقویت می کنند.
✅نوشته: فردین علیخواه|جامعهشناس
.........................................
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
✅https://t.me/Fardinalikhah
Telegram
فردین علیخواه
▪️نوشته هایی به دور از قلمبه سلمبه گویی دربارۀ زندگی روزمره ایرانی
ارسال نظر مستقیم:
✅ @alikhahfardin
▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:
https://hamibash.com/fardinalikhah
ارسال نظر مستقیم:
✅ @alikhahfardin
▪️شیوۀ حمایت مالی از فعالیت ها:
از طریق سایت حامی باش:
https://hamibash.com/fardinalikhah
بنا بر یک توافق جمعی در برخی از شهرهای کشورهای توسعهیافته، در روز و ساعات مشخصی، خیابانهای محلی را به روی ماشینها مسدود میکنند و از ساکنین میخواهند که به خیابان بیایند. یکی از اهداف این نوع طرحها گسترش بازیهای کودکانه در محلههاست. همچنین تقویت شادابی، تقویت تعامل اجتماعی در بین ساکنین شهرها و نجات خیابانها از سلطه ماشینها از دیگر اهداف این طرحهاست. این طرح به temporary play street معروف هستند.
✅@fardinalikhah
✅@fardinalikhah
ما کلفَت داریم
✍️در صف پمپبنزین ایستادهام و منتظرم تا نوبتم شود. راننده میانسالی که موهای جوگندمی دارد و کارش در پمپبنزین تمام شده است به سمت مرد گلفروشی که کمی آنطرف تر از پمپها ایستاده است میرود و پنج هزار تومان در دست او میگذارد. مرد گلها را به سمت راننده میگیرد و درباره قیمت گلها توضیح میدهد. راننده اصلاً به توضیح مردِ گلفروش توجه نمیکند و به سمت ماشینش برمی گردد. مرد گلفروش با صدای بلند میگوید "آقا گل؟ برنداشتی که". راننده میگوید" گل نمی خوام". مرد گلفروش با تعجب به اسکناس خیره میشود. در چشمان راننده شعفِ ناشی از لطف در حقِ مرد گلفروش دیده میشود و در چهرۀ مرد گلفروش هم شرمِ ناشی از گدا تلقی شدن.
با مرد گلفروش صحبت میکنم. به او میگویم که ایکاش پول را نمیگرفت. او گلایه میکند از اینکه چرا دیگران تصور میکنند که او گداست! میگوید که خودش شغل گلفروشی را انتخاب کرده است و انتظار ندارد که به او پول بدهند ولی گل برندارند. گلایه میکند از اینکه چرا بعضیها با او همچون گدا برخورد میکنند؟ آیا ظاهرش شبیه به گدایان است یا رفتارش؟ این نوع پول دادنها را نه لطف بلکه نوعی تحقیر میداند.
شاید این تحلیل مرا کمی بیرحمانه بدانید ولی فکر میکنم که انگیزه افراد برای پول دادن به نیازمندان؛ همیشه خیرخواهانه نیست. انگیزههای ظالمانهای در پسِ این رفتار مثبت می تواند وجود داشته باشد.
بعضیها علاقه دارند تا بهعمد حقارت دیگران را به تماشا بنشینند. اینان درواقع از مشاهده نیاز دیگران به خودشان لذت میبرند. کمک به دیگری را به معنای نیاز دیگری به کمک تفسیر میکنند و این موقعیت را بسیار دلچسب میدانند. مانند رهگذری که در حاشیه پیادهرو غذایی به فقراء می دهد ولی نمی رود! میایستد و با شَعفی وصفناپذیر غذا خوردن آنها را تماشا میکند. او از تماشای نیاز و وابستگی دیگران به خودش لذت میبرد. اینان پول می دهند تا خودشان را بزرگ و دیگران را حقیر ببینند. بهراستی در اینگونه موقعیتها کدام طرف نیازمندتر است؟
برخی دیگر با کمک به نیازمندان سعی میکنند تا طبقه اجتماعیِ خود را در ذهنشان ارتقاء دهند. به بیان بهتر خود را در جایگاه و شأن یک « ارباب سخاوتمند» تصور کنند که کیسۀ زری را به سمت « رعیت» پرتاب می کند. من ثروتمند و تو فقیر هستی. دقیقاً مانند برخی از زنان نوکیسهای که به هنگام صحبت با اقوام خود میگویند که خانهشان را «ُکلفَت»، و نه کارگر خدماتی رُفت و روب میکند! ما کلفَت داریم! ما جزو ثروتمندان هستیم! ممکن است برخی از افراد در این گروه از وضع مالی مناسبی هم برخوردار نباشند ولی با کمک به نیازمندان این توهم یا خودفریبی را در خود ایجاد میکنند که وضعشان آنقدرها هم بد نیست و (خدا را شکر) میتوانند به دیگران کمک کنند.
درنهایت آنکه کمک به نیازمندان توسط برخی از افراد را مکانیسم روانی «میکروبزدایی از وجدان» میدانم. این نوع کمکها با هدف کاستن از تلنگرهای گاه و بیگاه وجدان بابت پایمال کردن حقوحقوق سایرین در موقعیتهای مختلف اجتماعی توسط همین افراد میدانم. گویی این افراد به خودشان میگویند « من در همهجا آدم بدی نیستم. بعضی جاها بد و بعضی جاها خوب هستم». کمک به نیازمندان این توهم یا خودفریبی را در آنان دامن می زند که هنوز انسانیت در وجودشان نمرده است! و به این شکل به خودشان امید می دهند.
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعه شناس
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
▫️کانال: @fardinalikhah
✍️در صف پمپبنزین ایستادهام و منتظرم تا نوبتم شود. راننده میانسالی که موهای جوگندمی دارد و کارش در پمپبنزین تمام شده است به سمت مرد گلفروشی که کمی آنطرف تر از پمپها ایستاده است میرود و پنج هزار تومان در دست او میگذارد. مرد گلها را به سمت راننده میگیرد و درباره قیمت گلها توضیح میدهد. راننده اصلاً به توضیح مردِ گلفروش توجه نمیکند و به سمت ماشینش برمی گردد. مرد گلفروش با صدای بلند میگوید "آقا گل؟ برنداشتی که". راننده میگوید" گل نمی خوام". مرد گلفروش با تعجب به اسکناس خیره میشود. در چشمان راننده شعفِ ناشی از لطف در حقِ مرد گلفروش دیده میشود و در چهرۀ مرد گلفروش هم شرمِ ناشی از گدا تلقی شدن.
با مرد گلفروش صحبت میکنم. به او میگویم که ایکاش پول را نمیگرفت. او گلایه میکند از اینکه چرا دیگران تصور میکنند که او گداست! میگوید که خودش شغل گلفروشی را انتخاب کرده است و انتظار ندارد که به او پول بدهند ولی گل برندارند. گلایه میکند از اینکه چرا بعضیها با او همچون گدا برخورد میکنند؟ آیا ظاهرش شبیه به گدایان است یا رفتارش؟ این نوع پول دادنها را نه لطف بلکه نوعی تحقیر میداند.
شاید این تحلیل مرا کمی بیرحمانه بدانید ولی فکر میکنم که انگیزه افراد برای پول دادن به نیازمندان؛ همیشه خیرخواهانه نیست. انگیزههای ظالمانهای در پسِ این رفتار مثبت می تواند وجود داشته باشد.
بعضیها علاقه دارند تا بهعمد حقارت دیگران را به تماشا بنشینند. اینان درواقع از مشاهده نیاز دیگران به خودشان لذت میبرند. کمک به دیگری را به معنای نیاز دیگری به کمک تفسیر میکنند و این موقعیت را بسیار دلچسب میدانند. مانند رهگذری که در حاشیه پیادهرو غذایی به فقراء می دهد ولی نمی رود! میایستد و با شَعفی وصفناپذیر غذا خوردن آنها را تماشا میکند. او از تماشای نیاز و وابستگی دیگران به خودش لذت میبرد. اینان پول می دهند تا خودشان را بزرگ و دیگران را حقیر ببینند. بهراستی در اینگونه موقعیتها کدام طرف نیازمندتر است؟
برخی دیگر با کمک به نیازمندان سعی میکنند تا طبقه اجتماعیِ خود را در ذهنشان ارتقاء دهند. به بیان بهتر خود را در جایگاه و شأن یک « ارباب سخاوتمند» تصور کنند که کیسۀ زری را به سمت « رعیت» پرتاب می کند. من ثروتمند و تو فقیر هستی. دقیقاً مانند برخی از زنان نوکیسهای که به هنگام صحبت با اقوام خود میگویند که خانهشان را «ُکلفَت»، و نه کارگر خدماتی رُفت و روب میکند! ما کلفَت داریم! ما جزو ثروتمندان هستیم! ممکن است برخی از افراد در این گروه از وضع مالی مناسبی هم برخوردار نباشند ولی با کمک به نیازمندان این توهم یا خودفریبی را در خود ایجاد میکنند که وضعشان آنقدرها هم بد نیست و (خدا را شکر) میتوانند به دیگران کمک کنند.
درنهایت آنکه کمک به نیازمندان توسط برخی از افراد را مکانیسم روانی «میکروبزدایی از وجدان» میدانم. این نوع کمکها با هدف کاستن از تلنگرهای گاه و بیگاه وجدان بابت پایمال کردن حقوحقوق سایرین در موقعیتهای مختلف اجتماعی توسط همین افراد میدانم. گویی این افراد به خودشان میگویند « من در همهجا آدم بدی نیستم. بعضی جاها بد و بعضی جاها خوب هستم». کمک به نیازمندان این توهم یا خودفریبی را در آنان دامن می زند که هنوز انسانیت در وجودشان نمرده است! و به این شکل به خودشان امید می دهند.
▪️نوشته: فردین علیخواه|جامعه شناس
▫️ارسال نظر: @alikhahfardin
▫️کانال: @fardinalikhah
🔺🔺واقعا نمی دانم این دو تصویر را چگونه در کنار هم قرار دهم. یکی از شبکه های صدا و سیما در زیر تصویر یکی از فیلم های سینمایی خود محدوده سنی بالای چهارده سال را برای تماشای فیلم تعیین کرده است. آنوقت همین صدا و سیما هیچ واکنشی به اعدام در میادین اصلی شهرها در مقابل چشم هزاران رهگذر،، که کودکان یکی از تماشاگران اصلی آن هستند، نشان نمی دهد و حتی به والدین توصیه نمی کند که حداقل با فرزندان شان به تماشای این اعدام ها نروند. این حرکت صدا و سیما در ثبت محدوده سنی تماشا را تقلیدی کورکورانه از کشورهای توسعه یافته می دانم. کشورهایی که نهادهای آن به شکل هماهنگ تلاش می کنند تا کودکان را در معرض خشونت قرار ندهند.🔺🔺
@fardinalikhah
@fardinalikhah
به دنبال حواسپرتی میگردم
گریز(escapism) یکی از مفاهیم مطالعات فرهنگی است و به معنای آن است که وقتی ما با واقعیتی ناخوشایند مواجه میشویم به دنبال حواسپرتی میرویم. درواقع آنچه در «گریز» رخ میدهد استقبال خودخواستۀ فرد از حواسپرتی است تا شاید به این طریق بتواند ساعتها یا روزهایی خود را ازنظر جسمی و ذهنی از آن واقعیت ناخوشایند دور کند. در موضوع گریز، دو موقعیت « گریز از » و « گریز به » وجود دارد. افراد مختلف معمولاً گریزگاه خود را میجویند. برای مثال زنوشوهری که اختلافات جدی دارند ولی هر دو ساعتها چشمانشان را به صفحهنمایش تلفن همراه میدوزند تا ذهن خود را از مشکل اصلی دور کنند، مردی که همسرش به او خیانت کرده است و برای کنار آمدن با این بحران مدام مینوشد تا از واقعیت به خیال کوچ نماید، زنی که نشانههایی از خیانت را در همسرش دیده است و ذهن پرآشوب خود را مدام با لکهگیری سرویس بهداشتی خانهاش آرام میکند.
گریز میتواند در دو سطح ذهنی و جسمی باشد. ولی نکته آن است که افراد میتوانند ازنظر جسمی از موقعیتی ناخوشایند بگریزند ولی ذهنشان همچنان گرفتار آن موقعیت باشد و البته برعکس آنهم صادق است. کم نیستند ایرانیانی که باانگیزۀ گریز، از ایران مهاجرت کردهاند و جسمشان در یک شهر آرام اروپایی قرار دارد ولی ذهنشان از مشکلات جامعه ایرانی دور نمیشود، و هستند ایرانیانی که جسمشان در ایران و در کانون مشکلات مختلف اقتصادی و اجتماعیِ فعلی قرار دارد ولی ازنظر ذهنی هرروز در کنار رودخانه دانوب قدم میزنند!
ولی گریز فقط محدود به روابط روزمره اجتماعی نیست. گاهی اوقات گریز، واکنش به بحرانهای بزرگتری است که در جوامع آشکار میشود. آلن برینکلی، استاد تاریخ سیاسی دانشگاه کلمبیا در سال 1982 کتابی با عنوان «فرهنگ و سیاست در دوران رکود بزرگ» منتشر کرد تا نشان دهد که چگونه «گریز» یکی از سازوکارهای کنار آمدن با پیامدهای رکود اقتصادیِ سال 1929 در امریکا بود. به نظر او وقتی در آن سالها آثار ناخوشایند رکود اقتصادی بهتدریج نمایان شد مردم تلاش کردند تا از واقعیت تلخ بگریزند و به همین دلیل خود را به دامن «حواسپرتی خودخواسته» انداختند. برای مثال بیش از قبل به رادیو گوش میکردند، مدام به تماشای فیلم مینشستند و یا خود را با ورق زدن مجلات مشغول میکردند و نکته قابلتأمل آنکه مردم در دوره بحران اقتصادی، از عکسها و فیلمهایی استقبال میکردند که زندگی مرفه و لوکس را نشان میداد. گویی مردم نداشته هایشان را در این فیلمها جستجو میکردند و ساعاتی از بحران میگریختند.
برخی معتقدند که گاهی اوقات حکومتها هم بهعمد تلاش میکنند تا زمینه گریز را در مردم فراهم کنند. همان استعاره معروف «نان و سیرک» که توسط جوونال، شاعر و طنزپرداز اواخر قرن نخست میلادی روم مطرح شد. ازنظر او برخی از پادشاهان رومی برای آنکه حواس مردم را از حقوقِ مهم شهروندی پرت کنند آنان را با « نان و سیرک» مشغول میکردند. منظور او از سیرک، ساخت تماشاخانههایی نظیر کلوسئوم در روم بود که حدود 50000 نفر ظرفیت داشت. پادشاه؛ مردم را در کلوسئوم جمع میکرد، مردم به تماشای مسابقه گلادیاتورها برای کشتن یکدیگر مشغول میشدند و سربازان پادشاه؛ قبل و پس از مسابقه بهطرف مردم نان پرتاب میکردند!
درهرصورت، از گریز، چه در برداشتی فردی و چه در برداشتی اجتماعی، ارزیابی منفی وجود دارد. مهمترین مسئله آن است که فرد از موقعیت ناخوشایندی که در آن قرار دارد میگریزد و برای تغییر یا بهبود اوضاع تلاش نمیکند. به همین دلیل برخی از محققان از« قربانیان گریز» سخن گفتهاند، منظور کسانی هستند که از موقعیت بد میگریزند ولی به شکلی دیگر قربانی همین گریختن خود میشوند. لایهای از خیال بر چشمان فرد کشیده میشود ولی واقعیت همان واقعیت است. در اینجا فرد بهعمد خود را مشغول چیزی میکند تا چیز دیگری را فراموش کند درحالیکه واقعیت نامطلوب همچنان باقی است. گریختن و نه اصلاح واقعیت ناخوشایند، مهمترین نقد به گریز است.
▪️نوشته: فردین علیخواه| جامعهشناس
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin
گریز(escapism) یکی از مفاهیم مطالعات فرهنگی است و به معنای آن است که وقتی ما با واقعیتی ناخوشایند مواجه میشویم به دنبال حواسپرتی میرویم. درواقع آنچه در «گریز» رخ میدهد استقبال خودخواستۀ فرد از حواسپرتی است تا شاید به این طریق بتواند ساعتها یا روزهایی خود را ازنظر جسمی و ذهنی از آن واقعیت ناخوشایند دور کند. در موضوع گریز، دو موقعیت « گریز از » و « گریز به » وجود دارد. افراد مختلف معمولاً گریزگاه خود را میجویند. برای مثال زنوشوهری که اختلافات جدی دارند ولی هر دو ساعتها چشمانشان را به صفحهنمایش تلفن همراه میدوزند تا ذهن خود را از مشکل اصلی دور کنند، مردی که همسرش به او خیانت کرده است و برای کنار آمدن با این بحران مدام مینوشد تا از واقعیت به خیال کوچ نماید، زنی که نشانههایی از خیانت را در همسرش دیده است و ذهن پرآشوب خود را مدام با لکهگیری سرویس بهداشتی خانهاش آرام میکند.
گریز میتواند در دو سطح ذهنی و جسمی باشد. ولی نکته آن است که افراد میتوانند ازنظر جسمی از موقعیتی ناخوشایند بگریزند ولی ذهنشان همچنان گرفتار آن موقعیت باشد و البته برعکس آنهم صادق است. کم نیستند ایرانیانی که باانگیزۀ گریز، از ایران مهاجرت کردهاند و جسمشان در یک شهر آرام اروپایی قرار دارد ولی ذهنشان از مشکلات جامعه ایرانی دور نمیشود، و هستند ایرانیانی که جسمشان در ایران و در کانون مشکلات مختلف اقتصادی و اجتماعیِ فعلی قرار دارد ولی ازنظر ذهنی هرروز در کنار رودخانه دانوب قدم میزنند!
ولی گریز فقط محدود به روابط روزمره اجتماعی نیست. گاهی اوقات گریز، واکنش به بحرانهای بزرگتری است که در جوامع آشکار میشود. آلن برینکلی، استاد تاریخ سیاسی دانشگاه کلمبیا در سال 1982 کتابی با عنوان «فرهنگ و سیاست در دوران رکود بزرگ» منتشر کرد تا نشان دهد که چگونه «گریز» یکی از سازوکارهای کنار آمدن با پیامدهای رکود اقتصادیِ سال 1929 در امریکا بود. به نظر او وقتی در آن سالها آثار ناخوشایند رکود اقتصادی بهتدریج نمایان شد مردم تلاش کردند تا از واقعیت تلخ بگریزند و به همین دلیل خود را به دامن «حواسپرتی خودخواسته» انداختند. برای مثال بیش از قبل به رادیو گوش میکردند، مدام به تماشای فیلم مینشستند و یا خود را با ورق زدن مجلات مشغول میکردند و نکته قابلتأمل آنکه مردم در دوره بحران اقتصادی، از عکسها و فیلمهایی استقبال میکردند که زندگی مرفه و لوکس را نشان میداد. گویی مردم نداشته هایشان را در این فیلمها جستجو میکردند و ساعاتی از بحران میگریختند.
برخی معتقدند که گاهی اوقات حکومتها هم بهعمد تلاش میکنند تا زمینه گریز را در مردم فراهم کنند. همان استعاره معروف «نان و سیرک» که توسط جوونال، شاعر و طنزپرداز اواخر قرن نخست میلادی روم مطرح شد. ازنظر او برخی از پادشاهان رومی برای آنکه حواس مردم را از حقوقِ مهم شهروندی پرت کنند آنان را با « نان و سیرک» مشغول میکردند. منظور او از سیرک، ساخت تماشاخانههایی نظیر کلوسئوم در روم بود که حدود 50000 نفر ظرفیت داشت. پادشاه؛ مردم را در کلوسئوم جمع میکرد، مردم به تماشای مسابقه گلادیاتورها برای کشتن یکدیگر مشغول میشدند و سربازان پادشاه؛ قبل و پس از مسابقه بهطرف مردم نان پرتاب میکردند!
درهرصورت، از گریز، چه در برداشتی فردی و چه در برداشتی اجتماعی، ارزیابی منفی وجود دارد. مهمترین مسئله آن است که فرد از موقعیت ناخوشایندی که در آن قرار دارد میگریزد و برای تغییر یا بهبود اوضاع تلاش نمیکند. به همین دلیل برخی از محققان از« قربانیان گریز» سخن گفتهاند، منظور کسانی هستند که از موقعیت بد میگریزند ولی به شکلی دیگر قربانی همین گریختن خود میشوند. لایهای از خیال بر چشمان فرد کشیده میشود ولی واقعیت همان واقعیت است. در اینجا فرد بهعمد خود را مشغول چیزی میکند تا چیز دیگری را فراموش کند درحالیکه واقعیت نامطلوب همچنان باقی است. گریختن و نه اصلاح واقعیت ناخوشایند، مهمترین نقد به گریز است.
▪️نوشته: فردین علیخواه| جامعهشناس
✅کانال نویسنده: @fardinalikhah
✅ارسال نظر: @alikhahfardin