This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امشب اے ماه بہ درد دل من تسڪینی
آخر اے ماه تو همدرد من مسڪینی
#شهریار
ماه کامل ۱۴۰۳/۶/۲۷
برگرفته از صفحه جناب خسرو جعفریزاده
امشب اے ماه بہ درد دل من تسڪینی
آخر اے ماه تو همدرد من مسڪینی
#شهریار
ماه کامل ۱۴۰۳/۶/۲۷
برگرفته از صفحه جناب خسرو جعفریزاده
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر می کردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه می آورند
به مادرم که در آئینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من،
درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت،
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم، می آیم، می آیم
با گیسویم: ادامهٔ بوهای زیر خاک
با چشمهام: تجربههای غلیظ تاریکی
با بوتهها که چیدهام از بیشههای آنسوی دیوار
می آیم، می آیم، می آیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانهٔ پر عشق ایستاده،
سلامی دوباره خواهم داد
#فروغ_فرخزاد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر می کردند
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه می آورند
به مادرم که در آئینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین، که شهوت تکرار من،
درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت،
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم، می آیم، می آیم
با گیسویم: ادامهٔ بوهای زیر خاک
با چشمهام: تجربههای غلیظ تاریکی
با بوتهها که چیدهام از بیشههای آنسوی دیوار
می آیم، می آیم، می آیم
و آستانه پر از عشق میشود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانهٔ پر عشق ایستاده،
سلامی دوباره خواهم داد
#فروغ_فرخزاد
میکند بادخزانی خاموش
شعلهی سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند.
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زان که من زادهی تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
میرسد سردی پاییز حیات
تاب این باد بلاخیزم نیست
غنچهام غنچهی نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست!
#فریدون_مشیری
یادش گرامی
شعلهی سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند.
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زان که من زادهی تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
میرسد سردی پاییز حیات
تاب این باد بلاخیزم نیست
غنچهام غنچهی نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست!
#فریدون_مشیری
یادش گرامی
چگونه وصف جمالش کنم که حیران را
مجال نطق نباشد که بازگوید چون
همین تغیر بیرون دلیل عشق بس است
که در حدیث نمیگنجد اشتیاق درون
#سعدی
چگونه وصف جمالش کنم که حیران را
مجال نطق نباشد که بازگوید چون
همین تغیر بیرون دلیل عشق بس است
که در حدیث نمیگنجد اشتیاق درون
#سعدی
Ramze Parishaani (Avaze Dashti)
Mohammad Reza Shajarian
عشقت آموخت به من رمز پریشانی را
چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه
غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را
دور از چاک گریبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گریبانی را
آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت
مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را
لیلی من ! غم عشق تو بنازم که کشی
به خیابان جنون ، قیس بیابانی را
اینک آن طرف شقایق ، دل من مرکز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ی نعمانی را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو ؟
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
#محمدرضا_شجریان
#حسین_منزوی
زادروزشانخجسته❤️❤️❤️
🎼♥️♥️👌
چون نسیم از غم تو بی سر و سامانی را
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه
غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را
دور از چاک گریبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گریبانی را
آه از این درد که زندان قفس خواهد کشت
مرغ خو کرده به پرواز گلستانی را
لیلی من ! غم عشق تو بنازم که کشی
به خیابان جنون ، قیس بیابانی را
اینک آن طرف شقایق ، دل من مرکز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ی نعمانی را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو ؟
آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
#محمدرضا_شجریان
#حسین_منزوی
زادروزشانخجسته❤️❤️❤️
🎼♥️♥️👌
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستینش سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هرچه در هرجا که خواهد یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی
که میگوید زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها پاییز
#مهدی_اخوان_ثالث
🍂🍂🍂
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستینش سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هرچه در هرجا که خواهد یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی
که میگوید زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها پاییز
#مهدی_اخوان_ثالث
🍂🍂🍂
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را میبینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نیزنی است
که سحر سادهی نفسش را
در ذرههای باغ
دمیده است
و میزند
که سرو
به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
میبینند
در طیف عارفانهی پاییز؟
#حسین_منزوی
پاییز کوچک من،
گنجایش هزار بهار،
گنجایش هزار شکفتن دارد
وقتی به باغچه مینگرم
روح عظیم «مولانا» را میبینم
که با قبای افشان
و دفتر کبیرش
زیر درختهای گلابی
قدم میزند
و برگهای خشک
زیر قدمهایش شاعر میشوند
وقتی به باغچه مینگرم
«بودا» حلول میکند
در قامت تمام نیلوفرها
وقتی به باغچه مینگرم
پاییز «نیروانا» ست
پاییز نیزنی است
که سحر سادهی نفسش را
در ذرههای باغ
دمیده است
و میزند
که سرو
به رقص آید
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه رنگهاست
با یکدیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا
بیرنگی را
میبینند
در طیف عارفانهی پاییز؟
#حسین_منزوی
چگونه برانمش از در؟
محنت...
بومیِ این خانه است و چادرهایش را
هر جا دلش بخواهد
بر پا می دارد
چادرهایی–از جنس آه...
#منوچهر_آتشی
یادش گرامی❤️💔
چگونه برانمش از در؟
محنت...
بومیِ این خانه است و چادرهایش را
هر جا دلش بخواهد
بر پا می دارد
چادرهایی–از جنس آه...
#منوچهر_آتشی
یادش گرامی❤️💔
دل بی چیزم
پروبالم را می فروشد
تو خریدارش باش.
دریاچهی بی صدف، بی ماهی
رودخانه های مرا می فروشد
تو چشمه و رود من باش.
سنگ های خانه ام از هم باز می شوند
و به کوهستان ها می گریزند
تو مأمن باش.
ابرهای پاییزی پیراهن پاره اند،
تکه تکه و خونین
پیراهن پاره اند،
به درختانم مپوشان.
کاج های صلیب شده
دنبالم می دوند
و من کبوتر ترس خورده ای
که به ناجاها می گریزم
تو منزل آخرم باش ...
#شمس_لنگرودی
دل بی چیزم
پروبالم را می فروشد
تو خریدارش باش.
دریاچهی بی صدف، بی ماهی
رودخانه های مرا می فروشد
تو چشمه و رود من باش.
سنگ های خانه ام از هم باز می شوند
و به کوهستان ها می گریزند
تو مأمن باش.
ابرهای پاییزی پیراهن پاره اند،
تکه تکه و خونین
پیراهن پاره اند،
به درختانم مپوشان.
کاج های صلیب شده
دنبالم می دوند
و من کبوتر ترس خورده ای
که به ناجاها می گریزم
تو منزل آخرم باش ...
#شمس_لنگرودی
هایده_پاییز
❣کانال هایده؛مهستی؛حمیرا❣
مثل باد سرد پاییز
غم لعنتی بہ من زد
حتی باغبون نفہمید
ڪہ چہ آفتی بہ من زد...💔
.
مثل باد سرد پاییز
غم لعنتی بہ من زد
حتی باغبون نفہمید
ڪہ چہ آفتی بہ من زد...💔
.
آدمی… آدمی
سرانجام از عقوبتِ مُقَدَر
آزاد خواهد شد
اما من همچنان
درگیرِ آن دقیقهام که باز تو
از پشتِ درگاهِ بسته بگویی:
منم
#سیدعلی_صالحی
آدمی… آدمی
سرانجام از عقوبتِ مُقَدَر
آزاد خواهد شد
اما من همچنان
درگیرِ آن دقیقهام که باز تو
از پشتِ درگاهِ بسته بگویی:
منم
#سیدعلی_صالحی