مراجعی دارم که از بچگی خارج از کشور زندگی کرده. فارسی را بلد است، اما به انگلیسی مسلطتر. گاهی وسط حرفهاش وقتی هیجانزده میشود، چند دقیقهای انگلیسی صحبت میکند. یک بار ازش پرسیدم وقتی با انگلیسی حرف زدن راحتتری چرا یک درمانگر انگلیسی زبان را انتخاب نکردی؟ گفت: شما که فارسی حرف میزنید احساس آرامش بیشتری میکنم.
انگار زبان مادری، تسکین است؛ اولین بارهایی که در رنج و گریه بودیم، مادر ما را در آغوش کشید به چه زبانی با ما حرف زد؟ به چه زبانی قربان صدقهمان رفت؟ به چه زبانی لالایی خواند؟
انگار در بزرگسالی هم برای تسکین دنبال همان آواییم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
انگار زبان مادری، تسکین است؛ اولین بارهایی که در رنج و گریه بودیم، مادر ما را در آغوش کشید به چه زبانی با ما حرف زد؟ به چه زبانی قربان صدقهمان رفت؟ به چه زبانی لالایی خواند؟
انگار در بزرگسالی هم برای تسکین دنبال همان آواییم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
Forwarded from مشقِ داستاننویسی
پدربزرگ و نوهها
در یکی از ادویه فروشیهای معروف و قدیمی بازار تبریز، دو نوهی ده و پانزده ساله (دو برادر)، که از لباسهایشان پیداست از خانوادهی متمولی هستند، تابستانها به عنوان شاگرد مغازه جلوی دست پدربزرگشان کار میکنند.
پدربزرگ اغلب انتهای مغازه نشسته و به حساب کتابها رسیدگی میکند. نوهی بزرگ، که پدربزرگ علی آقا صدایش میکند، پشت ترازو و دخل ایستاده و نوهی کوچک، که پدربزرگ امیر آقا صدایش میکند، توی مغازه میچرخد تا ادویههای موردنظر مشتریها را توی کیسهها بریزد.
من و مادرم وارد مغازه شدیم و سلام کردیم؛ اول نوهها مودبانه جواب دادند و با خوشرویی خوش آمد گفتند و بعد حاجآقا.
مادرم دستوراتش را داد، برادر کوچک تند و تیز کیسهها را پر میکرد. برادر بزرگترش خیلی جدی گفت: امیرآقا عجله کن.
برادر کوچک گفت: چشم، و سرعتش را بیشتر کرد.
از هر ادویه که برمیداشت، بعدش فورا دور ظرف ادویه را تمیز میکرد.
کیسههای ادویهها را که گذاشت روی ترازو، برادر بزرگتر دستی به مویش کشید و گفت: آفرین.
برادر کوچکتر به لبخندی سرخ شد و رفت یک گوشه دست به سینه ایستاد.
برادر بزرگ شروع کرد به وزن کردن ادویهها؛ پدربزرگ زیرچشمی نگاهش کرد و زیر لب گفت: علی آقا ... و دستور کوتاهش را طوری داد که ما نشنیدیم.
نوه بزرگ گفت: چشم.
کار ما داشت تمام میشد، پدربزرگ به مردی که با چرخ دستی چایی میفروخت گفت: سه تا چایی بذار روی میز، برای علی آقا و امیرآقا باقلوا هم بذار، من قند دارم نمیخورم.
ما که بیرون آمدیم به نوهها خسته نباشید گفت و خواست که بروند و کنار دستش بشینند تا سه تایی چایی بخورند.
****
این مغازه، یک کلاس درس واقعیست؛ برای این دو نوه که دارند در جهانی واقعی و زیر دست پدربزرگی جهاندیده، کار کردن، شاگردی کردن، روابط اجتماعی، پول درآوردن، باور داشتن به خود، مردمداری، مسئولیتپذیری و ... زندگی کردن را میآموزند.
پرستو امیری
در یکی از ادویه فروشیهای معروف و قدیمی بازار تبریز، دو نوهی ده و پانزده ساله (دو برادر)، که از لباسهایشان پیداست از خانوادهی متمولی هستند، تابستانها به عنوان شاگرد مغازه جلوی دست پدربزرگشان کار میکنند.
پدربزرگ اغلب انتهای مغازه نشسته و به حساب کتابها رسیدگی میکند. نوهی بزرگ، که پدربزرگ علی آقا صدایش میکند، پشت ترازو و دخل ایستاده و نوهی کوچک، که پدربزرگ امیر آقا صدایش میکند، توی مغازه میچرخد تا ادویههای موردنظر مشتریها را توی کیسهها بریزد.
من و مادرم وارد مغازه شدیم و سلام کردیم؛ اول نوهها مودبانه جواب دادند و با خوشرویی خوش آمد گفتند و بعد حاجآقا.
مادرم دستوراتش را داد، برادر کوچک تند و تیز کیسهها را پر میکرد. برادر بزرگترش خیلی جدی گفت: امیرآقا عجله کن.
برادر کوچک گفت: چشم، و سرعتش را بیشتر کرد.
از هر ادویه که برمیداشت، بعدش فورا دور ظرف ادویه را تمیز میکرد.
کیسههای ادویهها را که گذاشت روی ترازو، برادر بزرگتر دستی به مویش کشید و گفت: آفرین.
برادر کوچکتر به لبخندی سرخ شد و رفت یک گوشه دست به سینه ایستاد.
برادر بزرگ شروع کرد به وزن کردن ادویهها؛ پدربزرگ زیرچشمی نگاهش کرد و زیر لب گفت: علی آقا ... و دستور کوتاهش را طوری داد که ما نشنیدیم.
نوه بزرگ گفت: چشم.
کار ما داشت تمام میشد، پدربزرگ به مردی که با چرخ دستی چایی میفروخت گفت: سه تا چایی بذار روی میز، برای علی آقا و امیرآقا باقلوا هم بذار، من قند دارم نمیخورم.
ما که بیرون آمدیم به نوهها خسته نباشید گفت و خواست که بروند و کنار دستش بشینند تا سه تایی چایی بخورند.
****
این مغازه، یک کلاس درس واقعیست؛ برای این دو نوه که دارند در جهانی واقعی و زیر دست پدربزرگی جهاندیده، کار کردن، شاگردی کردن، روابط اجتماعی، پول درآوردن، باور داشتن به خود، مردمداری، مسئولیتپذیری و ... زندگی کردن را میآموزند.
پرستو امیری
ازدواج، سلف سرویس نیست که یک چیزهاییاش را بردارید، یک چیزهایی را نه!
نمیتوانید امنیت روانی/عاطفی/جنسی ازدواج را بردارید، اما تعهدش را نه!
نمیتوانید محبت، توجه، امنیت مالی، غذای گرم و رختخواب گرم را بردارید، اما وقت گذاشتن، متعهد بودن، سرمایهگذاری عاطفی/روانیاش را نه!
ازدواج میزیست که چیده شده و تمام آن را باید بخورید.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
نمیتوانید امنیت روانی/عاطفی/جنسی ازدواج را بردارید، اما تعهدش را نه!
نمیتوانید محبت، توجه، امنیت مالی، غذای گرم و رختخواب گرم را بردارید، اما وقت گذاشتن، متعهد بودن، سرمایهگذاری عاطفی/روانیاش را نه!
ازدواج میزیست که چیده شده و تمام آن را باید بخورید.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
Prediction of PTSD related to COVID-19 in emergency staff based on the components of self-compassion and perceived social support
"شفقت"، حساسيت به تجربه رنج گفته میشود و با تمایل قوی برای تسکين آن رنج همراه است. این نکته بدین معناست که برای تجربهی شفقت، نخست باید وجود درد را تصدیق کرد.
"شفقت به خود"، یعنی گشوده بودن و همراه شدن با رنجهای خود، تجربەی حس مراقبت و مهربانی نسبت به خود، اتخاذ نگرش غيرقضاوتی و همراه با درک و فهم نسبت به بیکفایتیها و شکستهای خود و تشخیص اینکه تجربەی فرد بخشی از تجربەی بشری است.
"شفقت به خود" سه مولفه را شامل میشود:
مهربانی با خود در برابر سرزنش خود
تجربه مشترک بشری در برابر انزوا
ذهن آگاهی در برابر همانندسازی افراطی یا اجتناب
یافتههای پژوهش من و همکارانم بر روی کارکنان اورژانس دو بیمارستان اصلی شهر تبریز در دوران همه گیری کووید-۱۹ نشان داد، مولفههای "خودقضاوتی" و "انزوا" با نمرات "اختلال استرس پس از سانحه" رابطه مستقیم داشتند و مولفه "مهربانی با خود" با نمرات "اختلال استرس پس از سانحه" رابطه معکوس داشت.
اختلال استرسی پس از سانحه
به انگلیسی:
Posttraumatic stress disorder
(به صورت مخفف: PTSD)
نشانگان یا سندرمی است که پس از مشاهده، تجربهی مستقیم یا شنیدن یک عامل استرسزا و آسیبزای شدید روی میدهد که میتواند به مرگ واقعی یا تهدید به مرگ یا وقوع یک سانحهی جدی منجر شود.
بیمار نسبت به این تجربهها احساس ترس و درماندگی میکند، اغلب رفتارهای آشفته و حاکی از بیقراری بروز میدهد و مدام تلاش میکند از یادآوری رویداد و سانحه اجتناب کند.
حوادثی همچون سوءاستفاده جنسی، تصادف، جنگ، سوانح طبیعی مانند زلزله، سیل و…
همه گیری کرونا از جمله ی این حوادث بود.
در واقع نتایج این پژوهش نشان میدهد افرادی که خودسرزنشی بیشتری داشتند و باور دارند که تجارب منفی، شکستها و هیجانهای منفیشان شرم آور است و آنها را به عنوان بخشی طبیعی از انسان بودن خود نمیپذیرند، بیشتر در خطر ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه هستند؛ و برعکس افرادی که نسبت به خود، افکار، رنج ها، احساسات و رفتارهایشان همدلی، بخشش و مهربانی بیشتری دارند، کمتر در معرض خطر ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه هستند.
دکتر پرستوامیری
(دکتری تخصصی روانشناسی سلامت)
این مقاله به زبان انگلیسی در ژورنال
bmcpsychiatry
منتشر شده و به صورت آنلاین در دسترس است:
https://bmcpsychiatry.biomedcentral.com/articles/10.1186/s12888-022-04017-8
"شفقت"، حساسيت به تجربه رنج گفته میشود و با تمایل قوی برای تسکين آن رنج همراه است. این نکته بدین معناست که برای تجربهی شفقت، نخست باید وجود درد را تصدیق کرد.
"شفقت به خود"، یعنی گشوده بودن و همراه شدن با رنجهای خود، تجربەی حس مراقبت و مهربانی نسبت به خود، اتخاذ نگرش غيرقضاوتی و همراه با درک و فهم نسبت به بیکفایتیها و شکستهای خود و تشخیص اینکه تجربەی فرد بخشی از تجربەی بشری است.
"شفقت به خود" سه مولفه را شامل میشود:
مهربانی با خود در برابر سرزنش خود
تجربه مشترک بشری در برابر انزوا
ذهن آگاهی در برابر همانندسازی افراطی یا اجتناب
یافتههای پژوهش من و همکارانم بر روی کارکنان اورژانس دو بیمارستان اصلی شهر تبریز در دوران همه گیری کووید-۱۹ نشان داد، مولفههای "خودقضاوتی" و "انزوا" با نمرات "اختلال استرس پس از سانحه" رابطه مستقیم داشتند و مولفه "مهربانی با خود" با نمرات "اختلال استرس پس از سانحه" رابطه معکوس داشت.
اختلال استرسی پس از سانحه
به انگلیسی:
Posttraumatic stress disorder
(به صورت مخفف: PTSD)
نشانگان یا سندرمی است که پس از مشاهده، تجربهی مستقیم یا شنیدن یک عامل استرسزا و آسیبزای شدید روی میدهد که میتواند به مرگ واقعی یا تهدید به مرگ یا وقوع یک سانحهی جدی منجر شود.
بیمار نسبت به این تجربهها احساس ترس و درماندگی میکند، اغلب رفتارهای آشفته و حاکی از بیقراری بروز میدهد و مدام تلاش میکند از یادآوری رویداد و سانحه اجتناب کند.
حوادثی همچون سوءاستفاده جنسی، تصادف، جنگ، سوانح طبیعی مانند زلزله، سیل و…
همه گیری کرونا از جمله ی این حوادث بود.
در واقع نتایج این پژوهش نشان میدهد افرادی که خودسرزنشی بیشتری داشتند و باور دارند که تجارب منفی، شکستها و هیجانهای منفیشان شرم آور است و آنها را به عنوان بخشی طبیعی از انسان بودن خود نمیپذیرند، بیشتر در خطر ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه هستند؛ و برعکس افرادی که نسبت به خود، افکار، رنج ها، احساسات و رفتارهایشان همدلی، بخشش و مهربانی بیشتری دارند، کمتر در معرض خطر ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه هستند.
دکتر پرستوامیری
(دکتری تخصصی روانشناسی سلامت)
این مقاله به زبان انگلیسی در ژورنال
bmcpsychiatry
منتشر شده و به صورت آنلاین در دسترس است:
https://bmcpsychiatry.biomedcentral.com/articles/10.1186/s12888-022-04017-8
BioMed Central
Prediction of PTSD related to COVID-19 in emergency staff based on the components of self-compassion and perceived social support…
Background On March 11th, 2020, the World Health Organization (WHO) proclaimed Coronavirus Disease of 2019 (COVID-19) a pandemic. In addition to severe health problems, the disease has had a major psychological impact on the public. The aim of this research…
اینروزها همه از تنهایی شکایت میکنند، از نداشتن روابط رضایتبخش؛ اما به هر طرف نگاه کنید انگار آدمها دیگر علاقهای به هزینه دادن و سرمایهگذاری در هیچ رابطهای را ندارند.
آدمها دلشان نمیخواهد در مجالس و مهمانیهای فامیل شرکت کنند؛ تعهد دوطرفهای که در گذشته بر آن تاکید میشد، امروز به دلیل آموزههای متمرکز بر زندگی فردگرایانه، دستوپاگیر و خستهکننده به نظر میرسد، و حاصلش گسست و غریبگی بین اقوام حتی نزدیک است.
مردم دیگر دوست ندارند جواب تلفن دوستهایشان را بدهند یا سری به آنها بزنند، نهایتا خود را با تبریکهای مجازی آماده در روزهای خاص خلاص میکنند؛ اما بعد از ظهر یک روز تعطیل از خودشان می پرسند چرا هیچ دوستی ندارم تا با هم یک چایی بنوشیم و کمی گپ بزنیم؟
همسایهها علاقهای ندارند در مسائل و مشکلات یکدیگر شریک شوند (و اسمش را میگذارند دخالت نکردن در حریم خصوصی)؛ اما در یک روز کسالت بار از یک گپ چند دقیقه توی راهرو، یا یک بشقاب کیک و چایی از طرف همسایه محروم ماندهاند.
زوجها، در روابط عاشقانه حوصلهی صبوری، سازش و ساختن ندارند؛ آنها به گمانشان حق انتخابهای زیادی دارند و دیگر دورهی سوختن و ساختن هم گذشته، بنابراین راهکارشان گشتن و گشتن و گشتن برای پیدا کردن آدم مناسب (نیمهی گمشده!) است.
و بعد در نهایت،
همه از تنهایی شکایت دارند؛ از نداشتن دورهمیهای خانوادگی؛ از نداشتن دوستان خوب؛ از نداشتن رابطهی عاشقانه رضایتبخش و ... بی آنکه فکر کنند خودشان چه هزینهای برای داشتن این گنجهای ارزشمند پرداخت کردهاند؟!
پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
آدمها دلشان نمیخواهد در مجالس و مهمانیهای فامیل شرکت کنند؛ تعهد دوطرفهای که در گذشته بر آن تاکید میشد، امروز به دلیل آموزههای متمرکز بر زندگی فردگرایانه، دستوپاگیر و خستهکننده به نظر میرسد، و حاصلش گسست و غریبگی بین اقوام حتی نزدیک است.
مردم دیگر دوست ندارند جواب تلفن دوستهایشان را بدهند یا سری به آنها بزنند، نهایتا خود را با تبریکهای مجازی آماده در روزهای خاص خلاص میکنند؛ اما بعد از ظهر یک روز تعطیل از خودشان می پرسند چرا هیچ دوستی ندارم تا با هم یک چایی بنوشیم و کمی گپ بزنیم؟
همسایهها علاقهای ندارند در مسائل و مشکلات یکدیگر شریک شوند (و اسمش را میگذارند دخالت نکردن در حریم خصوصی)؛ اما در یک روز کسالت بار از یک گپ چند دقیقه توی راهرو، یا یک بشقاب کیک و چایی از طرف همسایه محروم ماندهاند.
زوجها، در روابط عاشقانه حوصلهی صبوری، سازش و ساختن ندارند؛ آنها به گمانشان حق انتخابهای زیادی دارند و دیگر دورهی سوختن و ساختن هم گذشته، بنابراین راهکارشان گشتن و گشتن و گشتن برای پیدا کردن آدم مناسب (نیمهی گمشده!) است.
و بعد در نهایت،
همه از تنهایی شکایت دارند؛ از نداشتن دورهمیهای خانوادگی؛ از نداشتن دوستان خوب؛ از نداشتن رابطهی عاشقانه رضایتبخش و ... بی آنکه فکر کنند خودشان چه هزینهای برای داشتن این گنجهای ارزشمند پرداخت کردهاند؟!
پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
Forwarded from مشقِ داستاننویسی
دست دادنِ مردانه!
پسرک ۸/۹ ساله، آویزان و شل و ول با مادرش آمد توی مغازهی نوشتافزار فروشی.
مادر سلام کرد؛ پسرک نه. یک دور توی مغازه زدند. پسرک خجالتی، سربهزیر و بی هیچ حرف و لبخندی با بند کیفش بازی میکرد. مادر در همان چند قدمِ داخل مغازه، دوسه باری مو و لباس پسرک را مرتب کرد و او را از آنچه که بود هم معذبتر کرد. پس از یک دور چرخیدن توی مغازه، مادر روبه صاحب مغازه که پشت میزش نشسته بود، گفت: مداد نوکی میخوایم.
صاحب مغازه گفت: برای همین پسرتون میخواید؟
مادر با کمی تعجب جواب داد: بله برای همین پسرم.
صاحب مغازه از جا بلند شد و گفت: چون به نظر میاد زورش خیلی زیاده و خیلی هم مشق مینویسه، باید یه مداد با نوک پهن و محکم بهش بدم.
نیش پسرک تا بناگوش باز شد، بند کیف را رها کرد و پشت و شانهاش را صاف کرد، انگار که بخواهد قدرت بدنیاش را نشان دهد. مداد را از دست صاحب مغازه گرفت و ته آنرا فشار داد تا نوکش بیرون بیاید و شروع کرد به امتحان کردن آن روی کاغذ باطلهی بالای پیشخوان. مادرش گفت: محکم فشار نده.
پسرک با حالتی افتخارآمیز جواب داد: میخوام مطمئن شم که نمیشکنه.
موقع خداحافظی، پسرک یک خداحافظ بلند به صاحب مغازه داد؛ صاحب مغازه گفت: یادت رفت دست بدی.
پسرک با ذوق بدوبدو برگشت تا با صاحب مغازه یک دستِ مردانه بدهد.
کسبهی بازار، روانشناسهای خوبی هستند.
پرستو امیری
پسرک ۸/۹ ساله، آویزان و شل و ول با مادرش آمد توی مغازهی نوشتافزار فروشی.
مادر سلام کرد؛ پسرک نه. یک دور توی مغازه زدند. پسرک خجالتی، سربهزیر و بی هیچ حرف و لبخندی با بند کیفش بازی میکرد. مادر در همان چند قدمِ داخل مغازه، دوسه باری مو و لباس پسرک را مرتب کرد و او را از آنچه که بود هم معذبتر کرد. پس از یک دور چرخیدن توی مغازه، مادر روبه صاحب مغازه که پشت میزش نشسته بود، گفت: مداد نوکی میخوایم.
صاحب مغازه گفت: برای همین پسرتون میخواید؟
مادر با کمی تعجب جواب داد: بله برای همین پسرم.
صاحب مغازه از جا بلند شد و گفت: چون به نظر میاد زورش خیلی زیاده و خیلی هم مشق مینویسه، باید یه مداد با نوک پهن و محکم بهش بدم.
نیش پسرک تا بناگوش باز شد، بند کیف را رها کرد و پشت و شانهاش را صاف کرد، انگار که بخواهد قدرت بدنیاش را نشان دهد. مداد را از دست صاحب مغازه گرفت و ته آنرا فشار داد تا نوکش بیرون بیاید و شروع کرد به امتحان کردن آن روی کاغذ باطلهی بالای پیشخوان. مادرش گفت: محکم فشار نده.
پسرک با حالتی افتخارآمیز جواب داد: میخوام مطمئن شم که نمیشکنه.
موقع خداحافظی، پسرک یک خداحافظ بلند به صاحب مغازه داد؛ صاحب مغازه گفت: یادت رفت دست بدی.
پسرک با ذوق بدوبدو برگشت تا با صاحب مغازه یک دستِ مردانه بدهد.
کسبهی بازار، روانشناسهای خوبی هستند.
پرستو امیری
هرچقدر حجم نیازی که در رابطه رد و بدل میشود بیشتر باشد، احتمال ناکامی و برآورده نشدن آن هم بیشتر میشود؛ در نتیجه احتمال اینکه از سمت پدر و مادر، همسر و دوست صمیمیتان احساس ناکامی کنید بسیار بیشتر از همکار، استاد، یا دوست دورتان است.
اینبار که به ذهنتان آمد که فلان همکار یا استادم من را بیشتر از همسر یا والدینم درک میکند این حقیقت را به یاد بیاورید که نیاز و توقعی که شما در ارتباط با این آدمها دارید قابل قیاس با حجم و اندازهی آنچه که در روابط بسیار نزدیک رد و بدل میشود نیست.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
اینبار که به ذهنتان آمد که فلان همکار یا استادم من را بیشتر از همسر یا والدینم درک میکند این حقیقت را به یاد بیاورید که نیاز و توقعی که شما در ارتباط با این آدمها دارید قابل قیاس با حجم و اندازهی آنچه که در روابط بسیار نزدیک رد و بدل میشود نیست.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
Forwarded from دورها | علوم انسانی
@dourha_ensani
نقش توهم در هنر نقاشی
دکتر عبدالرحمن نجلرحیم
متخصص مغز و اعصاب و مغز پژوه
ژان فرانسوا شوریه، هنرشناس فرانسوی مینویسد از دورانی که توهم در هنر چهره مینمایاند و به رسمیت شناخته میشود، نمایندگان اولیه آن، ویلیام بلیک (۱۷۵۷-۱۸۲۷)، شاعر و نقاش انگلیسی و فرانسیسکو گویا (۱۷۴۶ـ ۱۸۲۸) نقاش اسپانیایی هستند.
بلیک با جسمانیتبخشیدن به این توهمات در کارهای نقاشی و اشعار خود نشان داد هنر حتی اگر بخواهد میتواند به توهمات ماورایی هم بپردازد، مجبور به انسانی، زمینی و جسمانی کردن آنهاست.
کمی بعد از ویلیام بلیک، نقاش انگلیسی دیگری میزیسته که ریچارد داد (۱۸۱۷-۱۸۸۶) نام دارد. او براساس توهمات اسکیزوفرنیک، پدرش را به قتل میرساند و در آسایشگاه روانی-جنایی به مدت 9 سال، تابلوی معروف خود را به اتمام میرساند.
فرانسیسکو گویا، نیز فرزند زمان خود در اسپانیای قرن هجدهم است. او میتوانست و جرئت آن را داشت که چون انسانی مدرن، دنیای توهمی و گاه ترسناک و سیاهی را برای آگاهانیدن و رهانیدن انسان معاصر، تصویر کند.
ونسان وان گوگ (۱۸۵۳ـ۱۸۹۰) نقاش برجسته هلندی به علت حملات صرعی یا افسردگی شیدایی دوقطبی دچار حملات توهمی حاد میشد که در کارهای او منعکس است. ونگوگ در عرض یک سال هر 36 ساعت یک کار جدید میآفریند!
در ایران اگر بخواهیم از یک نقاش هنرمند توهمی نام ببریم، آن شخص ایران درودی خواهد بود.
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید؛ در سایت دورها:
http://dourha.ir/?p=617
نقش توهم در هنر نقاشی
دکتر عبدالرحمن نجلرحیم
متخصص مغز و اعصاب و مغز پژوه
ژان فرانسوا شوریه، هنرشناس فرانسوی مینویسد از دورانی که توهم در هنر چهره مینمایاند و به رسمیت شناخته میشود، نمایندگان اولیه آن، ویلیام بلیک (۱۷۵۷-۱۸۲۷)، شاعر و نقاش انگلیسی و فرانسیسکو گویا (۱۷۴۶ـ ۱۸۲۸) نقاش اسپانیایی هستند.
بلیک با جسمانیتبخشیدن به این توهمات در کارهای نقاشی و اشعار خود نشان داد هنر حتی اگر بخواهد میتواند به توهمات ماورایی هم بپردازد، مجبور به انسانی، زمینی و جسمانی کردن آنهاست.
کمی بعد از ویلیام بلیک، نقاش انگلیسی دیگری میزیسته که ریچارد داد (۱۸۱۷-۱۸۸۶) نام دارد. او براساس توهمات اسکیزوفرنیک، پدرش را به قتل میرساند و در آسایشگاه روانی-جنایی به مدت 9 سال، تابلوی معروف خود را به اتمام میرساند.
فرانسیسکو گویا، نیز فرزند زمان خود در اسپانیای قرن هجدهم است. او میتوانست و جرئت آن را داشت که چون انسانی مدرن، دنیای توهمی و گاه ترسناک و سیاهی را برای آگاهانیدن و رهانیدن انسان معاصر، تصویر کند.
ونسان وان گوگ (۱۸۵۳ـ۱۸۹۰) نقاش برجسته هلندی به علت حملات صرعی یا افسردگی شیدایی دوقطبی دچار حملات توهمی حاد میشد که در کارهای او منعکس است. ونگوگ در عرض یک سال هر 36 ساعت یک کار جدید میآفریند!
در ایران اگر بخواهیم از یک نقاش هنرمند توهمی نام ببریم، آن شخص ایران درودی خواهد بود.
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید؛ در سایت دورها:
http://dourha.ir/?p=617
بیاید تو دنیای امروز، با این همه گرفتاری و سرشلوغی، تا به هم میرسیم و فرصتی برای ارتباط پیش میاد، هی نگیم:
نیستی!
مارو فراموش کردی!
دیگه منو دوست نداری!
با فلانی میگردی با ما نمیگردی!
و ...
بهجاش بگیم:
چقدر خوشحالم از دیدنت یا شنیدن صدات.
چه خوب که فرصتی پیش اومد همدیگه رو ببینیم و باهم حرف بزنیم.
و ...
بهخاطر احساس تنهایی و نیازهای ارضا نشدهی خودمون، به دیگران احساس گناه و کم بودن رو القا نکنیم. باور کنید مردم هزار و یک گرفتاری دارند و نمیتونن مدام نگران و مراقب احساس تنهایی و ناامنی بقیه باشند.
این نیازها رو باید افراد خیلی خیلی نزدیک ما پاسخگو باشند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
نیستی!
مارو فراموش کردی!
دیگه منو دوست نداری!
با فلانی میگردی با ما نمیگردی!
و ...
بهجاش بگیم:
چقدر خوشحالم از دیدنت یا شنیدن صدات.
چه خوب که فرصتی پیش اومد همدیگه رو ببینیم و باهم حرف بزنیم.
و ...
بهخاطر احساس تنهایی و نیازهای ارضا نشدهی خودمون، به دیگران احساس گناه و کم بودن رو القا نکنیم. باور کنید مردم هزار و یک گرفتاری دارند و نمیتونن مدام نگران و مراقب احساس تنهایی و ناامنی بقیه باشند.
این نیازها رو باید افراد خیلی خیلی نزدیک ما پاسخگو باشند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
افکار من در همین لحظه:
مراجع تاخیر داره؛
ساعتم رو نبردم تعمیر؛
فردا باید برم کانون؛
نکنه مامانم بمیره؛
کلاغه چقدر عجیب قارقار میکنه؛
کاش تو این فاصله یکم از مقالهم رو مینوشتم.
از نظر نورولوژی، این افکار هیچ تفاوتی باهم ندارند؛ همه پیامهای عصبی هستند در مغز من؛ اما ناگهان در روان من، یکی از این افکار برجسته و پررنگ میشود:
نکنه مامانم بمیره!
بعد من شروع میکنم به بیشتر فکر کردن راجع به این فکر و درگیر شدن با آن؛ مثلا به خودم میگویم:
چرا این فکر به ذهنم اومد؟
چقدر ناراحت کننده!
باید از شر این فکر خلاص بشم!
اگه واقعا اتفاق بیفته چی؟
چطور جلوش رو بگیرم؟
و ...
میبینید؟! درگیری با یک پیام عصبی (فکر) باعث شد بیجهت از بین دهها فکر، یک فکر را برای خودم تبدیل به یک معضل و مشغلهی ذهنی کنم!
راحتتر نبود اگر از همان اول میپذیرفتم که این، فقط یک فکر است در بین دهها و صدها فکری که روزانه به ذهنم میرسد و از طریق پیامهای عصبی در مغز من تولید میشود؟
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
(پ.ن: وسط این افکار، به صدای دریا هم گوش کنید. ویدیو را چند هفته پیش از طلوع خزر ضبط کردم.)
مراجع تاخیر داره؛
ساعتم رو نبردم تعمیر؛
فردا باید برم کانون؛
نکنه مامانم بمیره؛
کلاغه چقدر عجیب قارقار میکنه؛
کاش تو این فاصله یکم از مقالهم رو مینوشتم.
از نظر نورولوژی، این افکار هیچ تفاوتی باهم ندارند؛ همه پیامهای عصبی هستند در مغز من؛ اما ناگهان در روان من، یکی از این افکار برجسته و پررنگ میشود:
نکنه مامانم بمیره!
بعد من شروع میکنم به بیشتر فکر کردن راجع به این فکر و درگیر شدن با آن؛ مثلا به خودم میگویم:
چرا این فکر به ذهنم اومد؟
چقدر ناراحت کننده!
باید از شر این فکر خلاص بشم!
اگه واقعا اتفاق بیفته چی؟
چطور جلوش رو بگیرم؟
و ...
میبینید؟! درگیری با یک پیام عصبی (فکر) باعث شد بیجهت از بین دهها فکر، یک فکر را برای خودم تبدیل به یک معضل و مشغلهی ذهنی کنم!
راحتتر نبود اگر از همان اول میپذیرفتم که این، فقط یک فکر است در بین دهها و صدها فکری که روزانه به ذهنم میرسد و از طریق پیامهای عصبی در مغز من تولید میشود؟
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
(پ.ن: وسط این افکار، به صدای دریا هم گوش کنید. ویدیو را چند هفته پیش از طلوع خزر ضبط کردم.)
Forwarded from دورها | علوم انسانی
@dourha_ensani
اضطراب انتظاری
دکتر پرستو امیری
متخصص روانشناسی سلامت
(منبع: روزنامه خراسان)
چند روز پیش یک نفر در توییتر نوشته بود:
زمانی که منتظر چیزی باشم برای یک ساعت خاصی از روز، تمام ساعات قبل از آن را در اضطراب و عدم تمرکز میگذرانم.
شما هم با چنین مشکلی برخورد کردهاید؟
مثلا اگر عصر وقت ویزیت دکتر یا کلاس داشته باشید، یا شب دعوت باشید به مهمانی یا قرار ملاقات داشته باشید، تمام روزتان را با اضطراب، فکر کردن به اتفاق پیشرو و عدم تمرکز، از دست میدهید؟
شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید در روانشناسی به این مشکل، "اضطراب انتظاری" یا "اضطراب پیش بینی" میگویند و جز شایع ترین مشکلات روانشناختی است.
اضطراب انتظاری، ترس و نگرانی دربارهی اتفاقی است که قرار است در آینده بیافتد. در حالی که بسیاری از مردم سطح متعادلی از نگرانی را در مورد وقایع و موقعیتهای روزمره تجربه میکنند، در اضطراب انتظاری ما با سطوح شدیدتری از اضطراب مواجه هستیم که موجب رنج بسیار فرد و کاهش عملکرد وی در انجام کارها میگردد.
اضطراب انتظاری، به تنهایی یک اختلال نیست؛ بلکه علامت سایر اختلالات اضطرابی است.
در این مقاله به تعریف، علائم، علل و راهکارهای اضطراب انتظاری پرداختهایم.
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید؛ در سایت دورها:
http://dourha.ir/?p=624
اضطراب انتظاری
دکتر پرستو امیری
متخصص روانشناسی سلامت
(منبع: روزنامه خراسان)
چند روز پیش یک نفر در توییتر نوشته بود:
زمانی که منتظر چیزی باشم برای یک ساعت خاصی از روز، تمام ساعات قبل از آن را در اضطراب و عدم تمرکز میگذرانم.
شما هم با چنین مشکلی برخورد کردهاید؟
مثلا اگر عصر وقت ویزیت دکتر یا کلاس داشته باشید، یا شب دعوت باشید به مهمانی یا قرار ملاقات داشته باشید، تمام روزتان را با اضطراب، فکر کردن به اتفاق پیشرو و عدم تمرکز، از دست میدهید؟
شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید در روانشناسی به این مشکل، "اضطراب انتظاری" یا "اضطراب پیش بینی" میگویند و جز شایع ترین مشکلات روانشناختی است.
اضطراب انتظاری، ترس و نگرانی دربارهی اتفاقی است که قرار است در آینده بیافتد. در حالی که بسیاری از مردم سطح متعادلی از نگرانی را در مورد وقایع و موقعیتهای روزمره تجربه میکنند، در اضطراب انتظاری ما با سطوح شدیدتری از اضطراب مواجه هستیم که موجب رنج بسیار فرد و کاهش عملکرد وی در انجام کارها میگردد.
اضطراب انتظاری، به تنهایی یک اختلال نیست؛ بلکه علامت سایر اختلالات اضطرابی است.
در این مقاله به تعریف، علائم، علل و راهکارهای اضطراب انتظاری پرداختهایم.
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید؛ در سایت دورها:
http://dourha.ir/?p=624
بیایید قبول کنیم برقراری ارتباط مداوم بین اجزای مختلف وجودی خودمان (نیازها، امیال، تکانهها، هیجانها، تجارب و حالتهای لحظهای روانی ...) باهم، و پیوند دادن آنها با محیط اجتماعی و آدمهای اطرافمان، حقیقتا کار دشواریست که شاید همه ما از پس آن برنیاییم و به همین دلیل خودمان را سردرگم و روابطمان را آشفته میبینیم.
دشواری وقتی بیشتر میشود که آن آدمها هم، با همین مشکل دارند دست و پنجه نرم میکنند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
دشواری وقتی بیشتر میشود که آن آدمها هم، با همین مشکل دارند دست و پنجه نرم میکنند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
گذشتن از خواستهها و نیازهای خود و اولویت قرار دادن دیگران، لزوما به معنای ایثارگری نیست؛ بلکه وابسته به هدف این الگوی رفتاری، میتواند معانی متفاوتی داشته باشد.
آیا فرد برای اجتناب از پیامدهای ناخوشایند (مثلا طرد شدن، اشتباه کردن و غیره)، نیازها، خواستهها و ارادهی خود را به نفع دیگران نادیده میگیرد؟
آیا فرد برای رسیدن به حس ارزشمندی و کاهش احساس گناه، نیازها، خواستهها و ارادهی خود را به نفع دیگران نادیده میگیرد؟
آیا فرد برای دریافت تایید، تحسین و پذیرش دیگران، نیازها، خواستهها و ارادهی خود را به نفع دیگران نادیده میگیرد؟
هر کدام از این سناریوها، آسیبشناسی متفاوت و البته مسیر درمانی متفاوتی دارند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
آیا فرد برای اجتناب از پیامدهای ناخوشایند (مثلا طرد شدن، اشتباه کردن و غیره)، نیازها، خواستهها و ارادهی خود را به نفع دیگران نادیده میگیرد؟
آیا فرد برای رسیدن به حس ارزشمندی و کاهش احساس گناه، نیازها، خواستهها و ارادهی خود را به نفع دیگران نادیده میگیرد؟
آیا فرد برای دریافت تایید، تحسین و پذیرش دیگران، نیازها، خواستهها و ارادهی خود را به نفع دیگران نادیده میگیرد؟
هر کدام از این سناریوها، آسیبشناسی متفاوت و البته مسیر درمانی متفاوتی دارند.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
بارِ دو موضوع از نوزادی بر دوش ما باقی میماند؛
نیازهای بنیادینِ ارضانشدهمان؛
و پیامهای والدینمان.
در بزرگسالی، اولی را به شکل حالتهای ناخوشایندِ روانی/هیجانی تجربه میکنیم؛
و دومی را به شکل باورها، قضاوتها و باید/نبایدها.
و تعامل این دو، برای همیشه بر زندگی ما اثر میگذارد.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
نیازهای بنیادینِ ارضانشدهمان؛
و پیامهای والدینمان.
در بزرگسالی، اولی را به شکل حالتهای ناخوشایندِ روانی/هیجانی تجربه میکنیم؛
و دومی را به شکل باورها، قضاوتها و باید/نبایدها.
و تعامل این دو، برای همیشه بر زندگی ما اثر میگذارد.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
یک باور دردسرساز کمالگراها این است که باور دارند فقط خودشان کارها را به بهترین شکل انجام میدهند و اگر کارها را به دیگران واگذار کنند خرابکاری اتفاق میافتد.
این باور باعث میشود مسئولیت تمام کارهای ریز و درشت را خودشان به عهده بگیرند. و در نتیجه فشار و اضطراب خیلی زیادی را متحمل میشوند.
اگر شما هم اینطور هستید، برای بیرون آمدن از این وضعیت چند سوال از خودتان بپرسید:
آیا ضروریست که همه کارها به بهترین شکل و بدون نقص انجام شود؟
چه اتفاقی میفتد اگر بعضی کارها به بهترین شکلشان انجام نشوند؟
اگر کار مشخصی را به دیگری بسپارید، بدترین/بهترین/محتملترین حالتی که ممکن است پیش بیاید چیست؟
آیا فشار و هزینهای که متحمل میشوید به چیزی که بهدست میآورید میارزد؟
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
این باور باعث میشود مسئولیت تمام کارهای ریز و درشت را خودشان به عهده بگیرند. و در نتیجه فشار و اضطراب خیلی زیادی را متحمل میشوند.
اگر شما هم اینطور هستید، برای بیرون آمدن از این وضعیت چند سوال از خودتان بپرسید:
آیا ضروریست که همه کارها به بهترین شکل و بدون نقص انجام شود؟
چه اتفاقی میفتد اگر بعضی کارها به بهترین شکلشان انجام نشوند؟
اگر کار مشخصی را به دیگری بسپارید، بدترین/بهترین/محتملترین حالتی که ممکن است پیش بیاید چیست؟
آیا فشار و هزینهای که متحمل میشوید به چیزی که بهدست میآورید میارزد؟
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
Forwarded from مشقِ داستاننویسی
مادر
خانم خسروی برای دو پسرش همیشه منبع آرامش و امنیت بود. با وجود آنکه حالا هردوی آنها مردهای بزرگسالی بودند و هر کدام خانوادهای تشکیل داده بودند و به اصطلاح برای خودشان کار و بار و اعتباری داشتند.
هر کدام از دو برادر هر زمان دچار گرفتاریای میشدند، با مراجعه به منزل مادر، به آرامشی میرسیدند و راهحلی برای گرفتاری پیدا میکردند. نه آنکه مادر، راهحلی به آنها بدهد؛ نه. تنها بودن در نزدیکی او، حضور در فضای او، برای آرامش خاطر و کار کردن مغز آنها کافی بود.
مادر آشپزی میکرد، از رادیو ترانههای قدیمی گوش میداد، شمعدانیهایش را آب میداد، اسپند دود میکرد، چایی دم میکرد، کتاب حافظش را میخواند، نمازش را ادا میکرد، زیرلب و بدون مخاطب میگفت: حل میشه مامان جان، نگران نباش ... و آنها در مجاورتش، به طرز جادوییای راه حل مشکلشان را پیدا می کردند؛ همین!
تا اینکه یک روز دم غروب بعد از یک روز کاری سخت، برادر بزرگتر برای ملاقات هفتگی به منزل پدر و مادر رفت. وارد منزل که شد بوی عود به مشامش خورد. بعد از سلام و احوالپرسی، مادر برای پذیرایی دمنوشی آورد که مزهاش تازگی داشت. پدر در پاسخ به نگاه پرسشگر پسر گفت: چند روز است این دمنوش را میخوریم؛ و با لحنی طعنهآمیز ادامه داد: مربی ورزش پارک به مادرت گفته برای آرامش و لاغری موثر است؛ و باز ادامه داد که عود هم برای دور کردن انرژیهای منفی از خانهست!
در ملاقات هفته بعد، در کنار بوی عود و دمنوش، بهجای صدای رادیو، صدای پادکستی از تلفن همراه مادر میآمد که در آن زن جوانی با شور و هیجان داشت در مورد استرسهای دنیای مدرن و لزوم انجام تکنیکهای آرامش روح و مدیتیشن و اینجور مسائل حرف میزد.
در ملاقات دو هفتهی بعد، مادر چند گلدان کاکتوس گذاشته بود کنار شمعدانیها و داشت از انرژی مثبتی که کاکتوسها در فضای خانه منتشر میکنند صحبت میکرد و میگفت چقدر این حرکات جدید یوگا که یاد گرفته به تمرکزش کمک میکند. پسر به یاد نداشت که مادر قبلا مشکل تمرکز داشته است.
سه هفتهی بعد پسر بزرگتر روی نیمکت پارکی در نزدیکی منزل مادر نشسته بود و داشت در مغزش برای گرفتاری پیش آمده دنبال راهحل میگشت. چند دقیقه بعد با حرکاتی کلافه بلند شد تا از دکهی توی پارک یک لیوان چایی بگیرد.
پرستو امیری
خانم خسروی برای دو پسرش همیشه منبع آرامش و امنیت بود. با وجود آنکه حالا هردوی آنها مردهای بزرگسالی بودند و هر کدام خانوادهای تشکیل داده بودند و به اصطلاح برای خودشان کار و بار و اعتباری داشتند.
هر کدام از دو برادر هر زمان دچار گرفتاریای میشدند، با مراجعه به منزل مادر، به آرامشی میرسیدند و راهحلی برای گرفتاری پیدا میکردند. نه آنکه مادر، راهحلی به آنها بدهد؛ نه. تنها بودن در نزدیکی او، حضور در فضای او، برای آرامش خاطر و کار کردن مغز آنها کافی بود.
مادر آشپزی میکرد، از رادیو ترانههای قدیمی گوش میداد، شمعدانیهایش را آب میداد، اسپند دود میکرد، چایی دم میکرد، کتاب حافظش را میخواند، نمازش را ادا میکرد، زیرلب و بدون مخاطب میگفت: حل میشه مامان جان، نگران نباش ... و آنها در مجاورتش، به طرز جادوییای راه حل مشکلشان را پیدا می کردند؛ همین!
تا اینکه یک روز دم غروب بعد از یک روز کاری سخت، برادر بزرگتر برای ملاقات هفتگی به منزل پدر و مادر رفت. وارد منزل که شد بوی عود به مشامش خورد. بعد از سلام و احوالپرسی، مادر برای پذیرایی دمنوشی آورد که مزهاش تازگی داشت. پدر در پاسخ به نگاه پرسشگر پسر گفت: چند روز است این دمنوش را میخوریم؛ و با لحنی طعنهآمیز ادامه داد: مربی ورزش پارک به مادرت گفته برای آرامش و لاغری موثر است؛ و باز ادامه داد که عود هم برای دور کردن انرژیهای منفی از خانهست!
در ملاقات هفته بعد، در کنار بوی عود و دمنوش، بهجای صدای رادیو، صدای پادکستی از تلفن همراه مادر میآمد که در آن زن جوانی با شور و هیجان داشت در مورد استرسهای دنیای مدرن و لزوم انجام تکنیکهای آرامش روح و مدیتیشن و اینجور مسائل حرف میزد.
در ملاقات دو هفتهی بعد، مادر چند گلدان کاکتوس گذاشته بود کنار شمعدانیها و داشت از انرژی مثبتی که کاکتوسها در فضای خانه منتشر میکنند صحبت میکرد و میگفت چقدر این حرکات جدید یوگا که یاد گرفته به تمرکزش کمک میکند. پسر به یاد نداشت که مادر قبلا مشکل تمرکز داشته است.
سه هفتهی بعد پسر بزرگتر روی نیمکت پارکی در نزدیکی منزل مادر نشسته بود و داشت در مغزش برای گرفتاری پیش آمده دنبال راهحل میگشت. چند دقیقه بعد با حرکاتی کلافه بلند شد تا از دکهی توی پارک یک لیوان چایی بگیرد.
پرستو امیری
ما عموما هیجانات بنیادینی مانند غم، خشم و ترس را در بدنمان تجربه میکنیم؛ و هیجانات اجتماعی مانند خجالت، حسادت، گناه، شرم، ناامیدی و یاس را در ذهنمان.
سادهترین و ظریفترین حالتها و حرکات بدنی، اگر مشاهدهگر خوبی باشید از بنیادیترین احساسات و نیازهای انسانها خبر میدهند.
اینبار که دچار یک حالت هیجانی شدید، از خودتان بپرسید این هیجان را در کجا تجربه میکنید؟
در بدن؟ در کجای بدن؟ در سر؟ دستها؟ شکم؟ قلب؟ پاها؟ ...
در ذهن؟ به صورت خودگویی؟ به صورت تصویر ذهنی؟ یا فقط یک حالت ذهنی؟
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
سادهترین و ظریفترین حالتها و حرکات بدنی، اگر مشاهدهگر خوبی باشید از بنیادیترین احساسات و نیازهای انسانها خبر میدهند.
اینبار که دچار یک حالت هیجانی شدید، از خودتان بپرسید این هیجان را در کجا تجربه میکنید؟
در بدن؟ در کجای بدن؟ در سر؟ دستها؟ شکم؟ قلب؟ پاها؟ ...
در ذهن؟ به صورت خودگویی؟ به صورت تصویر ذهنی؟ یا فقط یک حالت ذهنی؟
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
Forwarded from دورها | علوم انسانی
@dourha_ensani
نیاز فوری به پدران/ نه آباء کلیسا، بلکه آباء قبایل
علی اشکان نژاد/ دانش آموخته دکتری فلسفه غرب
دکتر پرستو امیری/ متخصص روانشناسی سلامت
در روزگارانی زندگی میکنیم که پدر مرده است. هم در خانواده و هم در اجتماع. نقش پدر، کنار گذاشته شده، واگذار شده و یا بازنویسی شده است. امروز پدران در خانواده و در اجتماع، تنها، عضوی هستند مانند سایر اعضا و گویی ضرورتی برای ایفای نقش سنتی آنان وجود ندارد.
ما با فقدان پدری مواجه هستیم که هم جایگزینی شایسته و کارآمد برای او نیافتهایم و هم، همچنان تصویر او را در روان خود حفظ کرده و حمل میکنیم.
در واقع، بدون توجه به حضوری بیرونی و واقعی پدر، تمام انسانها یک تصویر درونی از فیگور پدر دارند و این تصویر نقش بسیار مهمی در ساختار روانی- اجتماعی ما ایفا میکند.
تصویر درونی ما از پدر، نمادی است از قانون، از جهان خارج، انضباط بیرونی (و بعدها درونی)، قدرت و محدودیت. پدر، در روان ما، فراهم کنندهی امکانات بقای زیستی و بقا در اجتماع؛ محافظ، الگو، تسهیل کننده، چالشگر، محدود کننده، قانون گذار، تنبیه کننده، آغازگر و مربی است.
اما بیایید یک نگاه به اطراف خود بکنیم. چند پدر با این ویژگیها در دوروبر خود میشناسید؟ در جهان، چند رهبر با این ویژگی ها میشناسید؟
در دنیای مدرن حاضر، چه کسانی قرار است مابهازای بیرونی تصویر درونی ما از پدر باشند؟ چه کسی قرار است آن نقش مهم محافظ، فراهمکننده، الگو و محدودکننده را برای ما، در خانواده، در جوامع و در جهان ایفا کند؟
انگار ما بدون حضور فیگور پدر، در جهان به حال خود واگذاشته شدهایم. اما این ماجرا از کجا شروع شد؟ پدران چطور به زیر کشیده شدند؟ چه شد که ما فکر کردیم می توانیم جایگزینهایی مدرن برای پدران سنتی برای خودمان دست و پا کنیم؟
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید؛ در سایت دورها:
http://dourha.ir/?p=629
نیاز فوری به پدران/ نه آباء کلیسا، بلکه آباء قبایل
علی اشکان نژاد/ دانش آموخته دکتری فلسفه غرب
دکتر پرستو امیری/ متخصص روانشناسی سلامت
در روزگارانی زندگی میکنیم که پدر مرده است. هم در خانواده و هم در اجتماع. نقش پدر، کنار گذاشته شده، واگذار شده و یا بازنویسی شده است. امروز پدران در خانواده و در اجتماع، تنها، عضوی هستند مانند سایر اعضا و گویی ضرورتی برای ایفای نقش سنتی آنان وجود ندارد.
ما با فقدان پدری مواجه هستیم که هم جایگزینی شایسته و کارآمد برای او نیافتهایم و هم، همچنان تصویر او را در روان خود حفظ کرده و حمل میکنیم.
در واقع، بدون توجه به حضوری بیرونی و واقعی پدر، تمام انسانها یک تصویر درونی از فیگور پدر دارند و این تصویر نقش بسیار مهمی در ساختار روانی- اجتماعی ما ایفا میکند.
تصویر درونی ما از پدر، نمادی است از قانون، از جهان خارج، انضباط بیرونی (و بعدها درونی)، قدرت و محدودیت. پدر، در روان ما، فراهم کنندهی امکانات بقای زیستی و بقا در اجتماع؛ محافظ، الگو، تسهیل کننده، چالشگر، محدود کننده، قانون گذار، تنبیه کننده، آغازگر و مربی است.
اما بیایید یک نگاه به اطراف خود بکنیم. چند پدر با این ویژگیها در دوروبر خود میشناسید؟ در جهان، چند رهبر با این ویژگی ها میشناسید؟
در دنیای مدرن حاضر، چه کسانی قرار است مابهازای بیرونی تصویر درونی ما از پدر باشند؟ چه کسی قرار است آن نقش مهم محافظ، فراهمکننده، الگو و محدودکننده را برای ما، در خانواده، در جوامع و در جهان ایفا کند؟
انگار ما بدون حضور فیگور پدر، در جهان به حال خود واگذاشته شدهایم. اما این ماجرا از کجا شروع شد؟ پدران چطور به زیر کشیده شدند؟ چه شد که ما فکر کردیم می توانیم جایگزینهایی مدرن برای پدران سنتی برای خودمان دست و پا کنیم؟
متن کامل مقاله را در لینک زیر بخوانید؛ در سایت دورها:
http://dourha.ir/?p=629
دو قطب نیازی بنیادین و غیرقابل تقلیل که در ما ریشههای زیستی و تکاملی دارند عبارتاند از:
قطب دلبستگی (پیوندجویی با دیگران)
قطب استقلال، کنترل و ابراز وجود (غلبه بر دیگران)
این دو نیاز رابطهی معکوسی با یکدیگر دارند؛ یعنی اگر بخواهیم در پیوند و دلبستگی با دیگران باقی بمانیم باید از ابراز وجود بپرهیزیم و اگر بخواهیم بر دیگران غلبه کنیم و مرتبهی اجتماعی بالاتری کسب کنیم باید از پیوند و دلبستگی با دیگران بگذریم.
بسته به غلبهی هرکدام از این نیازها و مغفول ماندن دیگری، ما به انواع اختلالات درون فردی و بین فردی دچار میشویم.
با این وصف، شاید مهمترین و البته دشوارترینِ کارها برای رسیدن به سلامت روان، برقراری تعادل بین این دو نیاز است؛ طوری که ما در عین مراقبت از پیوند و دلبستگیمان با آدمهای دیگر، استقلال و ابراز وجود خود را نیز در ارتباط با آنها حفظ کنیم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
قطب دلبستگی (پیوندجویی با دیگران)
قطب استقلال، کنترل و ابراز وجود (غلبه بر دیگران)
این دو نیاز رابطهی معکوسی با یکدیگر دارند؛ یعنی اگر بخواهیم در پیوند و دلبستگی با دیگران باقی بمانیم باید از ابراز وجود بپرهیزیم و اگر بخواهیم بر دیگران غلبه کنیم و مرتبهی اجتماعی بالاتری کسب کنیم باید از پیوند و دلبستگی با دیگران بگذریم.
بسته به غلبهی هرکدام از این نیازها و مغفول ماندن دیگری، ما به انواع اختلالات درون فردی و بین فردی دچار میشویم.
با این وصف، شاید مهمترین و البته دشوارترینِ کارها برای رسیدن به سلامت روان، برقراری تعادل بین این دو نیاز است؛ طوری که ما در عین مراقبت از پیوند و دلبستگیمان با آدمهای دیگر، استقلال و ابراز وجود خود را نیز در ارتباط با آنها حفظ کنیم.
دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr