سلااااام
" سیاه نمایی یا بیان واقعیت؟
حماقت یا انکار حقیقت؟ "
برای اینکه بتونم هر سه تا عمل رو انجام بدم و بموقع هم به مطب برسم، با اتاق عمل هماهنگ کردم که، " زولینار" رو ساعت شیش صبح شروع کنیم.وقتی رسیدم اتاق عمل، زولینار توی اتاق بود و " حبیب" هم بالای سرش. زولینار حدود نود ساله، با سابقه طولانی مدت مشکلات ستون فقرات، تا سه ماه قبل سر پا بود و بصورت مناسب و مستقل، کارهای خودشو انجام میداد. بعد از یه زمین خوردن، دیگه نتونست رو پاش بایسته و راه بره. استراحت کرد، دارو مصرف کرد، فیزیوتراپی رفت ولی بهبود که نداشت هیچ، از حدود یکماه قبل، قدرت حرکتی پای راست کاهش پیدا کرد مضافا به اینکه درد شدید کمر و پا هم داشتند. با توجه به سیر علایم بالینی و زمین گیر شدن و مختل شدن زندگی او و حتی اطرافیان و کیفیت مناسب زندگی تا سه ماه قبل و عدم وجود بیماریهای زمینه ای جدی و شکستگی همراه با جابجایی و تنگی شدید کانال نخاع کمری و فشار بسیار شدید روی المانهای عصبی، پیشنهاد جراحی به دختر و پسرش که مدارکش را به مطب آورده بودند، داده شد و در پاسخ یک جمله شنیدم:
" توکل به خدا"
در مواجهه با خود زولینار و پس از معاینه او و بیان خطرات و محاسن جراحی، محدودیتهای پس از جراحی و امکان عدم بهبود بعضی از عوارض بوجود آمده در اثر تاخیر در جراحی، در حالیکه هر دو دستم را در دستهایش گرفته بود و با چشمان نافذش تا عمق وجودم را اسکن کرده بود، باز هم همان جمله فرزندانش را تکرار کرد:
" امید به خدا"
همکار"متخصص بیهوشی"، همانند همیشه ترنم ترانه بر لب، بدون اینکه کمترین آثار خستگی از شیفت شب در وجودش دیده شود همراه با حبیب، مشغول بیهوش کردن بیمار شدند. علیرغم اینکه بیمار در اتاق ۴ که مخصوص عمل های جراحی اعصاب است گذاشته شده بود، بصورت تعجب آوری، ملزومات معمول قبلی وجود نداشت.
هد رست کجاست؟؛
اتاق ده
رولها نیست؟؛
اتاق ده
اتاق ده؟؟ چرا اونجا؟
و جواب" قیصر" این بود؛
آخه دیشب یه مریض "خاص "داشتیم که اونجا عمل شد.
گفتم مگه کی بود؟
گفتند فلانی که فلان منصبو تو استان داره!
مثل این بود که قفل دهنشون رو باز کرده باشم، ریختند بیرون هرچی توی دلشون بود:
نبودید که ببینیند بیرون اتاق عمل چه خبر بود از نیروهای امنیتی، نبودید ببینید که چه خبر بود از تعداد و تنوع متخصص بیهوشی و جراحی اعصاب.و......
یه مریض ۷۵ ساله با
یه تنگی محدود ولی البته بسیار شدید کانال نخاع و دارای القاب دنیوی و اخروی زیاد، در راستای انجام وظایف ذاتی پزشکی، کاندید جراحی شده بود.
شنیدم که بدلیل استخاره، و تفویض کردن امور به خدا، چند روز جراحی رو جابجا کردند ولی باز هم برای" محکم کاری" تیم امنیتی قوی رو از یاد نبردند و استفاده از تعداد بسیار زیاد متخصص های بیهوشی و تیم کامل و متعدد جراحی اعصاب را برای رسیدن به نتیجه خیر استخاره و کمک به خدا برای رسیدن به خیر، بکار بردند.
زولینار ۹۰ ساله که با جمله " توکل بر خدا "و بدون استخاره به اتاق عمل آمده بود فقط توسط "حبیب و علی"، که از اعضای همان تیم شب گذشته بودند ، بدون حمایت تیم های پشتیبانی، بدون کمترین مشکلی بیهوش گردید و عمل شد و چهل و هشت ساعت بعد، با بهبود نسبی قدرت پاها و حال عمومی خوب، در حالیکه که بیمار خاص منظور مذکور، هنوز بستری بود،در حالیکه لبخند رضایت از شرایطی که با آن مواجه بود چهره اش را " روحانی" کرده بود، ترخیص گردید تا بتواند" کریسمس" را در کنار خانواده با درد و محدودیت کمتر، جشن بگیرد.
زولینار به استقبال کریسمس رفت ولی در یک مواجهه، برای حداقل پنجاه نفر بصورت مستقیم و دهها نفر بصورت مستقیم، ابهامات " گفتار و کردار" بعضی انسانها مرتفع شد و ابتدا درگوشی و بعدا با صدای بلند باهمدیگر می گفتند:
چرا رفتار اینها با گفتارشان متفاوت است؟
چرا اینها که ادعای ارتباط بیشتر بر خدا و تفویض امور به خدا را بیشتر دارند، ترسشان بیشتر است؟
چرا برای اینکه با مشکلات مختلف هر موضوع، مثل هزینه های درمان، معطلی های ویزیت و اقدامات تشخیصی، برخوردهای نامناسب اهالی درمان، سختی های بستری در بخش های مختلف آشنا شوند، رویه معمول برخورد با یا مراجعه کننده معمول توسط مدیران بیمارستانی و کادر درمان با آنها صورت نمی گیرد که امر را بیشتر بر آنها مشتبه نکنند؟
چرا در رفتار عملی اینها، هیچ تناسبی با رفتارها و سیره های علوی و نبوی که برایمان گفته اند، دیده نمی شود؟
چرا نحوه اجرایی شدن " توکل بر خدای" یک ارمنی ۹۰ ساله با" استخاره" یک آیت ۷۵ ساله توسط خود او و حتی ما، با توجیح های مختلف، تفاوت دارد؟؟
ادامه دارد
۲۵ آذرماه ۱۴۰۱
دکتر حسنی
http://T.me/DrHasaniGh
" سیاه نمایی یا بیان واقعیت؟
حماقت یا انکار حقیقت؟ "
برای اینکه بتونم هر سه تا عمل رو انجام بدم و بموقع هم به مطب برسم، با اتاق عمل هماهنگ کردم که، " زولینار" رو ساعت شیش صبح شروع کنیم.وقتی رسیدم اتاق عمل، زولینار توی اتاق بود و " حبیب" هم بالای سرش. زولینار حدود نود ساله، با سابقه طولانی مدت مشکلات ستون فقرات، تا سه ماه قبل سر پا بود و بصورت مناسب و مستقل، کارهای خودشو انجام میداد. بعد از یه زمین خوردن، دیگه نتونست رو پاش بایسته و راه بره. استراحت کرد، دارو مصرف کرد، فیزیوتراپی رفت ولی بهبود که نداشت هیچ، از حدود یکماه قبل، قدرت حرکتی پای راست کاهش پیدا کرد مضافا به اینکه درد شدید کمر و پا هم داشتند. با توجه به سیر علایم بالینی و زمین گیر شدن و مختل شدن زندگی او و حتی اطرافیان و کیفیت مناسب زندگی تا سه ماه قبل و عدم وجود بیماریهای زمینه ای جدی و شکستگی همراه با جابجایی و تنگی شدید کانال نخاع کمری و فشار بسیار شدید روی المانهای عصبی، پیشنهاد جراحی به دختر و پسرش که مدارکش را به مطب آورده بودند، داده شد و در پاسخ یک جمله شنیدم:
" توکل به خدا"
در مواجهه با خود زولینار و پس از معاینه او و بیان خطرات و محاسن جراحی، محدودیتهای پس از جراحی و امکان عدم بهبود بعضی از عوارض بوجود آمده در اثر تاخیر در جراحی، در حالیکه هر دو دستم را در دستهایش گرفته بود و با چشمان نافذش تا عمق وجودم را اسکن کرده بود، باز هم همان جمله فرزندانش را تکرار کرد:
" امید به خدا"
همکار"متخصص بیهوشی"، همانند همیشه ترنم ترانه بر لب، بدون اینکه کمترین آثار خستگی از شیفت شب در وجودش دیده شود همراه با حبیب، مشغول بیهوش کردن بیمار شدند. علیرغم اینکه بیمار در اتاق ۴ که مخصوص عمل های جراحی اعصاب است گذاشته شده بود، بصورت تعجب آوری، ملزومات معمول قبلی وجود نداشت.
هد رست کجاست؟؛
اتاق ده
رولها نیست؟؛
اتاق ده
اتاق ده؟؟ چرا اونجا؟
و جواب" قیصر" این بود؛
آخه دیشب یه مریض "خاص "داشتیم که اونجا عمل شد.
گفتم مگه کی بود؟
گفتند فلانی که فلان منصبو تو استان داره!
مثل این بود که قفل دهنشون رو باز کرده باشم، ریختند بیرون هرچی توی دلشون بود:
نبودید که ببینیند بیرون اتاق عمل چه خبر بود از نیروهای امنیتی، نبودید ببینید که چه خبر بود از تعداد و تنوع متخصص بیهوشی و جراحی اعصاب.و......
یه مریض ۷۵ ساله با
یه تنگی محدود ولی البته بسیار شدید کانال نخاع و دارای القاب دنیوی و اخروی زیاد، در راستای انجام وظایف ذاتی پزشکی، کاندید جراحی شده بود.
شنیدم که بدلیل استخاره، و تفویض کردن امور به خدا، چند روز جراحی رو جابجا کردند ولی باز هم برای" محکم کاری" تیم امنیتی قوی رو از یاد نبردند و استفاده از تعداد بسیار زیاد متخصص های بیهوشی و تیم کامل و متعدد جراحی اعصاب را برای رسیدن به نتیجه خیر استخاره و کمک به خدا برای رسیدن به خیر، بکار بردند.
زولینار ۹۰ ساله که با جمله " توکل بر خدا "و بدون استخاره به اتاق عمل آمده بود فقط توسط "حبیب و علی"، که از اعضای همان تیم شب گذشته بودند ، بدون حمایت تیم های پشتیبانی، بدون کمترین مشکلی بیهوش گردید و عمل شد و چهل و هشت ساعت بعد، با بهبود نسبی قدرت پاها و حال عمومی خوب، در حالیکه که بیمار خاص منظور مذکور، هنوز بستری بود،در حالیکه لبخند رضایت از شرایطی که با آن مواجه بود چهره اش را " روحانی" کرده بود، ترخیص گردید تا بتواند" کریسمس" را در کنار خانواده با درد و محدودیت کمتر، جشن بگیرد.
زولینار به استقبال کریسمس رفت ولی در یک مواجهه، برای حداقل پنجاه نفر بصورت مستقیم و دهها نفر بصورت مستقیم، ابهامات " گفتار و کردار" بعضی انسانها مرتفع شد و ابتدا درگوشی و بعدا با صدای بلند باهمدیگر می گفتند:
چرا رفتار اینها با گفتارشان متفاوت است؟
چرا اینها که ادعای ارتباط بیشتر بر خدا و تفویض امور به خدا را بیشتر دارند، ترسشان بیشتر است؟
چرا برای اینکه با مشکلات مختلف هر موضوع، مثل هزینه های درمان، معطلی های ویزیت و اقدامات تشخیصی، برخوردهای نامناسب اهالی درمان، سختی های بستری در بخش های مختلف آشنا شوند، رویه معمول برخورد با یا مراجعه کننده معمول توسط مدیران بیمارستانی و کادر درمان با آنها صورت نمی گیرد که امر را بیشتر بر آنها مشتبه نکنند؟
چرا در رفتار عملی اینها، هیچ تناسبی با رفتارها و سیره های علوی و نبوی که برایمان گفته اند، دیده نمی شود؟
چرا نحوه اجرایی شدن " توکل بر خدای" یک ارمنی ۹۰ ساله با" استخاره" یک آیت ۷۵ ساله توسط خود او و حتی ما، با توجیح های مختلف، تفاوت دارد؟؟
ادامه دارد
۲۵ آذرماه ۱۴۰۱
دکتر حسنی
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااام
"سیاه نمایی یا بیان واقعیت
حماقت یا کتمان حقیقت؟"
قسمت دوم:
چندی پیش ، یک فایل صوتی را گوش می کردم که استاد معارف دانشگاه در حال توضیح موضوعی در زمینه معرفت شناسی خدا و انسان بود.
دانشجویی بلند شد و گفت:
من این حرف شما را قبول ندارم.
استاد گفت: این بیان بر اساس فلان روایت و حدیث از پیامبر و اسلام است.
دانشجو گفت: اگر چنین است، من آن پیامبر و امام را قبول ندارم.
استاد گفت: این بیان بر اساس فلان آیه از کتاب خداست.
دانشجو گفت: من آن خدا را هم قبول ندارم چراکه اساسا این بیان شما غلط و مغایر با عقل و منطق و آموزه های قبلی ما از دین و حتی ایات و روایات و احادیث است......
و اینچنین است که یک به اصطلاح استاد، که قرار است به نسل جوان، معارف را بیاموزد، با بیان موضوعاتی که اساسا غلط است، نه تنها ارزش خود را از دست می دهد، بلکه با دفاع غلط و استفاده ابزاری از دین و پیامبر و امام و خدا، برای توجیه یک بیان غلط، آنها را هم بیارزش می کند.
روزهای گذشته کلیپی از روانشاد " مجیدرضا رهنورد" توسط رسانه های حکومتی منتشر شد که به اذعان همه، یک خودزنی تمام عیار بود. اگرچه ناشر کلیپ تصور می کرد با انتشار کلیپ و الصاق بی دینی به او، انزجار عمومی از نحوه محاکمه و اجرای حکم او را کم رنگ نمایند ولی شاهد بودیم که قاطبه جامعه در برابر قاطعیت و سربلند کردن این جوان چشم بسته، با چشمانی باز، سر به زیر انداخت و بفکر فرو رفت که چه عواملی باعث شده است که در کنار حرم رضوی، فردی بنام مجید رضا که اتفاقا پیشینه هیئتی بودن و مسجد رفتن و روضه و نماز داشته است، وصیت می کند، برایم نماز نخوانید، برایم قرآن نخوانید، برایم شادی کنید.....
روزی نچندان دور، مردم این دیار، با امید به اصلاح شرایط، خواهان تغییرات درونی برای ایجاد زمینه برای یک زندگی " معمولی" بودند ولی بتدریج، و با شرایطی که دیگران بوجود آوردند که در راس آنها عدم تناسب گفتار و کردار بوده و نشان هم دادند که حاضر به تغییر رویه نمی باشند، به این نتیجه رسیدند، که امیدی به اصلاح از درون نیست. بتدریج از جایگاههای مختلف حکومتی عبور کردند و پس از گذشتن از حاکمان و حکومتها، اکنون در حال عبور از دین و مذهب وپیامبر و امامان و حتی خدا هستند.
این موضوع جدیست و ندیدن و انکار آن، وجود آنرا نقض یا نفی نخواهد کرد و علائمی مثل وصیت مجیدرضا و سخنان مادر کیان، برای آنهایی که بصیرت دارند کافیست تا به وجود این مشکل بسیار خطرناک پی ببرند و با مراجعه درست به جامعه حقیقی، وسعت درگیری بیماری را کشف نمایند و قبل از اینکه این بیماری به مرحله غیر قابل برگشت برسد، شاید بتوانند آنرا درمان کنند.
اینها سیاه نمایی نیست. اینها واقعیتهایی حقیقی است که در یک زمینه نامناسب بوجود آمده است و تا زمانیکه ریشه های بستر نامناسب، اصلاح نشود، درمان نخواهد شد.
دکتر حسنی
۲۵ آذرماه ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
"سیاه نمایی یا بیان واقعیت
حماقت یا کتمان حقیقت؟"
قسمت دوم:
چندی پیش ، یک فایل صوتی را گوش می کردم که استاد معارف دانشگاه در حال توضیح موضوعی در زمینه معرفت شناسی خدا و انسان بود.
دانشجویی بلند شد و گفت:
من این حرف شما را قبول ندارم.
استاد گفت: این بیان بر اساس فلان روایت و حدیث از پیامبر و اسلام است.
دانشجو گفت: اگر چنین است، من آن پیامبر و امام را قبول ندارم.
استاد گفت: این بیان بر اساس فلان آیه از کتاب خداست.
دانشجو گفت: من آن خدا را هم قبول ندارم چراکه اساسا این بیان شما غلط و مغایر با عقل و منطق و آموزه های قبلی ما از دین و حتی ایات و روایات و احادیث است......
و اینچنین است که یک به اصطلاح استاد، که قرار است به نسل جوان، معارف را بیاموزد، با بیان موضوعاتی که اساسا غلط است، نه تنها ارزش خود را از دست می دهد، بلکه با دفاع غلط و استفاده ابزاری از دین و پیامبر و امام و خدا، برای توجیه یک بیان غلط، آنها را هم بیارزش می کند.
روزهای گذشته کلیپی از روانشاد " مجیدرضا رهنورد" توسط رسانه های حکومتی منتشر شد که به اذعان همه، یک خودزنی تمام عیار بود. اگرچه ناشر کلیپ تصور می کرد با انتشار کلیپ و الصاق بی دینی به او، انزجار عمومی از نحوه محاکمه و اجرای حکم او را کم رنگ نمایند ولی شاهد بودیم که قاطبه جامعه در برابر قاطعیت و سربلند کردن این جوان چشم بسته، با چشمانی باز، سر به زیر انداخت و بفکر فرو رفت که چه عواملی باعث شده است که در کنار حرم رضوی، فردی بنام مجید رضا که اتفاقا پیشینه هیئتی بودن و مسجد رفتن و روضه و نماز داشته است، وصیت می کند، برایم نماز نخوانید، برایم قرآن نخوانید، برایم شادی کنید.....
روزی نچندان دور، مردم این دیار، با امید به اصلاح شرایط، خواهان تغییرات درونی برای ایجاد زمینه برای یک زندگی " معمولی" بودند ولی بتدریج، و با شرایطی که دیگران بوجود آوردند که در راس آنها عدم تناسب گفتار و کردار بوده و نشان هم دادند که حاضر به تغییر رویه نمی باشند، به این نتیجه رسیدند، که امیدی به اصلاح از درون نیست. بتدریج از جایگاههای مختلف حکومتی عبور کردند و پس از گذشتن از حاکمان و حکومتها، اکنون در حال عبور از دین و مذهب وپیامبر و امامان و حتی خدا هستند.
این موضوع جدیست و ندیدن و انکار آن، وجود آنرا نقض یا نفی نخواهد کرد و علائمی مثل وصیت مجیدرضا و سخنان مادر کیان، برای آنهایی که بصیرت دارند کافیست تا به وجود این مشکل بسیار خطرناک پی ببرند و با مراجعه درست به جامعه حقیقی، وسعت درگیری بیماری را کشف نمایند و قبل از اینکه این بیماری به مرحله غیر قابل برگشت برسد، شاید بتوانند آنرا درمان کنند.
اینها سیاه نمایی نیست. اینها واقعیتهایی حقیقی است که در یک زمینه نامناسب بوجود آمده است و تا زمانیکه ریشه های بستر نامناسب، اصلاح نشود، درمان نخواهد شد.
دکتر حسنی
۲۵ آذرماه ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام
هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
سرها در گریبان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است. هوا بس ناجوانمردانه سرد است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر
درها بسته
سرها در گریبان
دستها پنهان
نفسها ابر
دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده
سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است......
Winter is coming
هنوز بهار بود که جمله معروف " وینتر ایز کامینگ" بعنوان یک جمله راهبردی منتشر شد. رفیق پوتین وقتی خود را در باتلاق اکراین گیرانداخت، برای تنها نبودن، همنامش، روسیه سفید و همراهش، ایران را با خود به زیر کشید. کم مانده به مدد اندک عقلانیت بکارگرفته در تدوین برجام، و با پیش آمدن امکان جبران فرصت های از دست رفته در سالهای قبل در تعادل و تعامل با دنیا، و با بوجود آمدن مزیت نسبی کشور ایران برای تامین انرژی دنیا، ایران به جایگاه واقعیش در منطقه و دنیا نزدیک شود که باز هم بمانند دهها بار دیگر، حاکمان خداناشناس روسیه، مدعیان تنها حامیان خدای واحد را مجاب کردند چند ماهی همانند چند سال گذشته، امضای برجام را " لفت" بدهند چراکه؛
وینتر ایز کامینگ....
سرانجام وینتر آمد و قیمت نفت از بشکه ای صد به هشتاد رسید و قیمت گاز مصرفی در اروپا، سی درصد کاهش یافت و روسیه به خفت فروش نفت به قیمت شصت دلار رضایت داد و اکثر بازارهای هدف ایران را تصاحب کرد.
وینتر از راه رسید و کارخانه های سیمان و شهرکهای صنعتی مختلف قربانی آن شدند و مازوت سوزی از سرگرفته شد و سریال تعطیلی های مکرر کار و زندگی تکرار شد و آمار تنها یک روز هوای سالم در پانصد روز، رقم خورد.
وینتر از راه رسید و اداره گاز برای پله های هجده گانه قیمت گاز، پیامکهای متعدد فرستاد و سرانجام، مجبور به قطع گاز ادارات گاز شدند.
وینتری از راه رسید که خزان ترین پاییز تاریخ کشور را در پشت سر خود داشت.
پاییزی که نه تنها خزان صدها انسانارزشمند ، بلکه خزان اخلاق و قانون و شریعت هم بود.
ناگفته پیداست برای جوانه زدن و رویش و بلوغ و تکامل، فترت های برگ ریزان و پوست اندازی بسان آنچه در خزان پاییزی روی می دهد و آرامش و سکون برای ذخیره انرژی، همانند آنچه در زمستان اتفاق می افتد ضروری است تا سرانجام فصل بهار ،که قطعا خواهد آمد و برای آمدنش نیاز به اجازه کسی ندارد، با جهشی همه جانبه، روی خوشش را به طبیعت نشان بدهد.
زمستان با هر سختی و ناملایمتی که دارد، سرانجام پایان خواهد یافت و همانگونه که شرمندگی جمله راهبردی وینتر ایز کامینگ بر پیشانی مخترعین آن برای همیشه خواهد ماند، روسیاهی مانعان رسیدن ذغال برای روشن کردن کانون گرم خانواده ها، بر پیشانی عده ای تا ابد خواهد ماند.
پس با امید به پایان زمستان سرد، و برای بوجود آمدن امکان زایندگی بهار که سخت نیازمند بارش است، سلام می کنیم به اولین بارش زمستانه و امید می بندیم به قدرت آن بارش های سپید و شفافش، تا با تداوم آن، بستری مناسب را برای به ثمر رسیدن جوانه های بهاری در فصل تابستان بوجود آورد .
برف نو
برف نو
سلام. سلام
بنشین ،خوش نشسته ای بر بام
پاکی آورده ای ای امید سپید
همه آلودگی است این ایام
راه شومی است می زند مطرب
تلخواری است می چکد در جام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانیکه برگسیخته دام
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که برنیاید گام
تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام
خام سوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه، سلام....
سوم دیماه ۱۴۰۱
دکتر حسنی
http://T.me/DrHasaniGh
هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
سرها در گریبان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است. هوا بس ناجوانمردانه سرد است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر
درها بسته
سرها در گریبان
دستها پنهان
نفسها ابر
دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده
سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است......
Winter is coming
هنوز بهار بود که جمله معروف " وینتر ایز کامینگ" بعنوان یک جمله راهبردی منتشر شد. رفیق پوتین وقتی خود را در باتلاق اکراین گیرانداخت، برای تنها نبودن، همنامش، روسیه سفید و همراهش، ایران را با خود به زیر کشید. کم مانده به مدد اندک عقلانیت بکارگرفته در تدوین برجام، و با پیش آمدن امکان جبران فرصت های از دست رفته در سالهای قبل در تعادل و تعامل با دنیا، و با بوجود آمدن مزیت نسبی کشور ایران برای تامین انرژی دنیا، ایران به جایگاه واقعیش در منطقه و دنیا نزدیک شود که باز هم بمانند دهها بار دیگر، حاکمان خداناشناس روسیه، مدعیان تنها حامیان خدای واحد را مجاب کردند چند ماهی همانند چند سال گذشته، امضای برجام را " لفت" بدهند چراکه؛
وینتر ایز کامینگ....
سرانجام وینتر آمد و قیمت نفت از بشکه ای صد به هشتاد رسید و قیمت گاز مصرفی در اروپا، سی درصد کاهش یافت و روسیه به خفت فروش نفت به قیمت شصت دلار رضایت داد و اکثر بازارهای هدف ایران را تصاحب کرد.
وینتر از راه رسید و کارخانه های سیمان و شهرکهای صنعتی مختلف قربانی آن شدند و مازوت سوزی از سرگرفته شد و سریال تعطیلی های مکرر کار و زندگی تکرار شد و آمار تنها یک روز هوای سالم در پانصد روز، رقم خورد.
وینتر از راه رسید و اداره گاز برای پله های هجده گانه قیمت گاز، پیامکهای متعدد فرستاد و سرانجام، مجبور به قطع گاز ادارات گاز شدند.
وینتری از راه رسید که خزان ترین پاییز تاریخ کشور را در پشت سر خود داشت.
پاییزی که نه تنها خزان صدها انسانارزشمند ، بلکه خزان اخلاق و قانون و شریعت هم بود.
ناگفته پیداست برای جوانه زدن و رویش و بلوغ و تکامل، فترت های برگ ریزان و پوست اندازی بسان آنچه در خزان پاییزی روی می دهد و آرامش و سکون برای ذخیره انرژی، همانند آنچه در زمستان اتفاق می افتد ضروری است تا سرانجام فصل بهار ،که قطعا خواهد آمد و برای آمدنش نیاز به اجازه کسی ندارد، با جهشی همه جانبه، روی خوشش را به طبیعت نشان بدهد.
زمستان با هر سختی و ناملایمتی که دارد، سرانجام پایان خواهد یافت و همانگونه که شرمندگی جمله راهبردی وینتر ایز کامینگ بر پیشانی مخترعین آن برای همیشه خواهد ماند، روسیاهی مانعان رسیدن ذغال برای روشن کردن کانون گرم خانواده ها، بر پیشانی عده ای تا ابد خواهد ماند.
پس با امید به پایان زمستان سرد، و برای بوجود آمدن امکان زایندگی بهار که سخت نیازمند بارش است، سلام می کنیم به اولین بارش زمستانه و امید می بندیم به قدرت آن بارش های سپید و شفافش، تا با تداوم آن، بستری مناسب را برای به ثمر رسیدن جوانه های بهاری در فصل تابستان بوجود آورد .
برف نو
برف نو
سلام. سلام
بنشین ،خوش نشسته ای بر بام
پاکی آورده ای ای امید سپید
همه آلودگی است این ایام
راه شومی است می زند مطرب
تلخواری است می چکد در جام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانیکه برگسیخته دام
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که برنیاید گام
تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ایم از کام
خام سوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه، سلام....
سوم دیماه ۱۴۰۱
دکتر حسنی
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام"
بروز رفتارهایی مثل بازداشت آشپز به اتهام پخت غذایی خاص، برگرداندن هواپیمایی جهت پیاده کردن افرادی خاص، وااسلاما سردادن عده ای برای برخورد قاطع فدراسیون فوتبال با بازیکنی که توسط داور کارت زرد گرفته در برابر بازیکنی دیگر که بدلیل فحاشی کارت قرمز گرفته بود، اعلام آبسوز شدن خودروها توسط یک کلاهبردار مبتکرنما توسط یک تصمیمگیر مجلس، رونمایی از درب قابلمه بعنوان کرونایاب،اخبار اکتشاف انواع داروهای ضدکرونا و ضد سرطان توسط انگل های چسبیده به وزارت بهداشت، پیوند دروغین نخاع توسط پزشکان فرصت طلب، و دهها مصداق عینی دیگر، نشانگر بی اطلاعی و عدم درک مناسب انجام دهندگان یا منتشر کنندگان و پذیرندگان این رفتارها یا این اقدامات یا این اختراعات و اکتشافات دروغین می باشد.
قبلا تصور می کردم، دلیل بروز چنین مواردی، صرفا ناآگاهی و عدم تحلیل مناسب نتیجه آن رفتارها یا انتخابهاست ولی اخیرا به این نتیجه رسیده ام که انجام دهنده ها و منتشرکنندگان آن آگاهانه بدنبال ناآگاهی هستند.
چندی قبل در یکی از گروهها مطلب ذیل را دیدم:
پس از سی و سه جلسه با اندیشمندان اصلاحطلب وفادار به انقلاب و نظام پیرامون چالشهای امروز کشور، ریشههای بحران و راهکارهای عبور از این بحران به شرح ذیل حاصل گردید،امید است با اجرای ایران عزیز بار دیگر در جهان سربلند گردد:
*الف:ریشه های بحران*
۱-تغییر ارزشها و نگرشهای جامعه ایران بویژه در نسل بعداز انقلاب
۲-افول سرمایه های اجتماعی بویژه اعتماد مردم به حاکمیت
۳-عدم اجرای کامل قانون اساسی بعنوان پیماننامه بین مرد وحاکمیت که موجب غش در این پیمان و عامل اصلی اغتشاشات میباشد
۴-شناخت نسل جدید به معرفت دینی و گریز از تظاهر و ریا در دینداری
۵-تغیر صفات رفتاری و ارزشهای اخلاقی اجتماعی
۶-ایجاد گسست و گسل بین نسلی در جامعه ایران امروز
۷-تحول در افکار عمومی مردم با سه ویژگی: نارضایتی از حاکمیت، ناامیدی و هراس از آینده
۸-ضعف قوانین مدنی و حقوق شهروندی
۹-تغییر نگرش مردم به جمهوریت و ضعیف شدن حضور درانتخابات
۱۰-تفرقه در جامعه یکپارچه بعد از انقلاب
۱۱-انزجار مردم از حاکمیت ناکارآمد دینی در مبارزه با فساد مالی و اخلاقی
۱۲-انتصاب مدیران ضعیف ناشایست بی تخصص و بی تجربه
۱۳-کاهش نفوذ اجتماعی روحانیت و رجال سیاسی نسل انقلابی و افزایش نفوذ قهرمانان ورزشی و هنر مندان
۱۴-ایجادزمینه تبدیل جمهوریت به خلافت توسط افراطیون روحانیت
۱۵-ورود ایران به بلوک شرق با حمایت از تجاوز روسیه به اوکراین
۱۶-عدم توافق با غرب در برجام و FATF و نزدیک شدن ایران به بمب اتمی
*ب: پیشنهادات عبور از بحران:*
۱-اجرای کامل قانون اساسی بویژه اصول:۲۱،۲۲،۲۳،۲۴،۲۶،۲۷،۳۰،۳۲،۳۳،۳۶،۳۸و۴۹
۲-توافق برد-برد با اروپا وامریکا در برجام وFATF
۳-جلوگیری از تورم لجام گسیخته و افزایش نقدینگی
۴-لغو نظارت استصوابی با تعویض شورای نگهبان
۵-برگزاری انتخابات آزاد آینده مجلس شورای اسلامی برای ورود نماینده واقعی مردم به مجلس شورای ج.ا.ا.
۶-آزادی زندانیان سیاسی ومعترضین بیگناه در جنبش اخیر مردمی
۷-آزادی احزاب با توجه به اصل ۲۶قانون اساسی
۸-احترام به قهرمانان ورزشی هنرمندان مورد علاقه واحترام مردم
۹-احترام به سران اقوام ایرانی با گفتمان حضوری
۱۰-جمع آوری وجلوگیری از ورود لباس شخصی ها درتظاهرات قانونی مردم
۱۱-حاکمیت صداقت وشفافیت بر صداوسیما ی ایران
۱۲-توقف اعدام معترضین لغو مجازات اعدام معترضین و منتقدین نظام
۱۳-محاکمه قاتلین کشته شدگان معترضین بی گناه و جلب رضایت خانواده آنها
۱۴-تعویض وزراء و مدیران نالایق دولتی
۱۵-اعلام آشتی ملی بمنظورجلوگیری از توسعه جنبش اخیر اجتماعی
۱۶-جلوگیری از افزایش مالیات کار و کسب های کوچک و متوسط
ومن الله توفیق علیه التکلان
مجمع مصلحین
http://T.me/DrHasaniGh
بروز رفتارهایی مثل بازداشت آشپز به اتهام پخت غذایی خاص، برگرداندن هواپیمایی جهت پیاده کردن افرادی خاص، وااسلاما سردادن عده ای برای برخورد قاطع فدراسیون فوتبال با بازیکنی که توسط داور کارت زرد گرفته در برابر بازیکنی دیگر که بدلیل فحاشی کارت قرمز گرفته بود، اعلام آبسوز شدن خودروها توسط یک کلاهبردار مبتکرنما توسط یک تصمیمگیر مجلس، رونمایی از درب قابلمه بعنوان کرونایاب،اخبار اکتشاف انواع داروهای ضدکرونا و ضد سرطان توسط انگل های چسبیده به وزارت بهداشت، پیوند دروغین نخاع توسط پزشکان فرصت طلب، و دهها مصداق عینی دیگر، نشانگر بی اطلاعی و عدم درک مناسب انجام دهندگان یا منتشر کنندگان و پذیرندگان این رفتارها یا این اقدامات یا این اختراعات و اکتشافات دروغین می باشد.
قبلا تصور می کردم، دلیل بروز چنین مواردی، صرفا ناآگاهی و عدم تحلیل مناسب نتیجه آن رفتارها یا انتخابهاست ولی اخیرا به این نتیجه رسیده ام که انجام دهنده ها و منتشرکنندگان آن آگاهانه بدنبال ناآگاهی هستند.
چندی قبل در یکی از گروهها مطلب ذیل را دیدم:
پس از سی و سه جلسه با اندیشمندان اصلاحطلب وفادار به انقلاب و نظام پیرامون چالشهای امروز کشور، ریشههای بحران و راهکارهای عبور از این بحران به شرح ذیل حاصل گردید،امید است با اجرای ایران عزیز بار دیگر در جهان سربلند گردد:
*الف:ریشه های بحران*
۱-تغییر ارزشها و نگرشهای جامعه ایران بویژه در نسل بعداز انقلاب
۲-افول سرمایه های اجتماعی بویژه اعتماد مردم به حاکمیت
۳-عدم اجرای کامل قانون اساسی بعنوان پیماننامه بین مرد وحاکمیت که موجب غش در این پیمان و عامل اصلی اغتشاشات میباشد
۴-شناخت نسل جدید به معرفت دینی و گریز از تظاهر و ریا در دینداری
۵-تغیر صفات رفتاری و ارزشهای اخلاقی اجتماعی
۶-ایجاد گسست و گسل بین نسلی در جامعه ایران امروز
۷-تحول در افکار عمومی مردم با سه ویژگی: نارضایتی از حاکمیت، ناامیدی و هراس از آینده
۸-ضعف قوانین مدنی و حقوق شهروندی
۹-تغییر نگرش مردم به جمهوریت و ضعیف شدن حضور درانتخابات
۱۰-تفرقه در جامعه یکپارچه بعد از انقلاب
۱۱-انزجار مردم از حاکمیت ناکارآمد دینی در مبارزه با فساد مالی و اخلاقی
۱۲-انتصاب مدیران ضعیف ناشایست بی تخصص و بی تجربه
۱۳-کاهش نفوذ اجتماعی روحانیت و رجال سیاسی نسل انقلابی و افزایش نفوذ قهرمانان ورزشی و هنر مندان
۱۴-ایجادزمینه تبدیل جمهوریت به خلافت توسط افراطیون روحانیت
۱۵-ورود ایران به بلوک شرق با حمایت از تجاوز روسیه به اوکراین
۱۶-عدم توافق با غرب در برجام و FATF و نزدیک شدن ایران به بمب اتمی
*ب: پیشنهادات عبور از بحران:*
۱-اجرای کامل قانون اساسی بویژه اصول:۲۱،۲۲،۲۳،۲۴،۲۶،۲۷،۳۰،۳۲،۳۳،۳۶،۳۸و۴۹
۲-توافق برد-برد با اروپا وامریکا در برجام وFATF
۳-جلوگیری از تورم لجام گسیخته و افزایش نقدینگی
۴-لغو نظارت استصوابی با تعویض شورای نگهبان
۵-برگزاری انتخابات آزاد آینده مجلس شورای اسلامی برای ورود نماینده واقعی مردم به مجلس شورای ج.ا.ا.
۶-آزادی زندانیان سیاسی ومعترضین بیگناه در جنبش اخیر مردمی
۷-آزادی احزاب با توجه به اصل ۲۶قانون اساسی
۸-احترام به قهرمانان ورزشی هنرمندان مورد علاقه واحترام مردم
۹-احترام به سران اقوام ایرانی با گفتمان حضوری
۱۰-جمع آوری وجلوگیری از ورود لباس شخصی ها درتظاهرات قانونی مردم
۱۱-حاکمیت صداقت وشفافیت بر صداوسیما ی ایران
۱۲-توقف اعدام معترضین لغو مجازات اعدام معترضین و منتقدین نظام
۱۳-محاکمه قاتلین کشته شدگان معترضین بی گناه و جلب رضایت خانواده آنها
۱۴-تعویض وزراء و مدیران نالایق دولتی
۱۵-اعلام آشتی ملی بمنظورجلوگیری از توسعه جنبش اخیر اجتماعی
۱۶-جلوگیری از افزایش مالیات کار و کسب های کوچک و متوسط
ومن الله توفیق علیه التکلان
مجمع مصلحین
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلاااام
قسمت دوم:
حدود چهل سال قبل، در مراسم صبحگاهی دبیرستان، دوستی بود که پس از تمام مرگ برها، فریاد می زد:
مرگ بر چین
در پاسخ به چرائی آن می گفت؛ شما این اژدهای خفته را نمی شناسید، اگر بیدار شود، به هیچ جا و هیچ کس، رحم نخواهد کرد....
دوستی دارم" حامد" نام.
از زمانیکه در فضای مجازی با او آشنا شدم، شعار اصلیش این است:
مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا سفارت انگلیس و عربستان را اشغال می کند، می گوید مرگ بر اصلاح طلب
اصولگرا نظارت استصوابی را برای یکدست شدن حکمرانی بکار می برد، می گوید ، مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا روابط بین المللی را مخدوش و یکجانبه می کند، می گوید، مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا برای درمان بیماریها به جادو و جنبل و دعا و خرافات توصیه می کند، می گوید مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا درب قابلمه معرفی می کند می گوید....
و.....
یک بار از ایشان پرسیدم چرا با اینکه می دانید مسبب این رفتارها دیگرانند، اصلاح طلبان را مرگ می فرستید؟
ایشان گفتند،
بدلیل اینکه اصلاح طلبان، بارها و بارها، اصولگرایان را از پرتگاه سقوط نجات دادند و اگر آنها نبودند، اصولگرایان، توان حل مشکلات متعدد در سالهای اخیر در عرصه های بین المللی و یا جمع کردن مشکلات داخلی نداشتند.......
هرچند اذعان دارم همانگونه که در سالهای اخیر، توده خاکستری جامعه بتدریج از گروههای اصلاح طلبی و اصولگرایی عبور کرده و دیگر برای هیچکدام از اینها، تره هم خرد نمی کند، در ماههای اخیر، نشانه های جدی و واقعی عبور از کلیت حاکمیت و حتی عبور از شریعت و دین را هم بصورت شعاری و رفتاری نشان داده اند و انکار وجود چنین واقعیتی، حقیقت در حال انجام را خاموش نمی کند ولی در مواجهه با خلاصه علت بروز مشکلات مملکتی و راههای برخورد با آن مشکلات، که در متن قسمت قبل ذکر شد، به نظرم رسید که اگر قوه ای عاقله وجود داشت، شاید می توانستند، مانع از فروپاشی احتمالی تمامیت گفتمان خود شوند.
ولی با پانویس مغز متفکر آن گفتمان در ذیل مطلب فوق، متوجه شدم که واقعا بقول دوست بزرگوارم حامد، مصادیق عریان اصولگرایی،بدون کمک اصلاح طلبی، پاراگراف اول قسمت نخست نوشتار قبل بوده و حق را به حامد دادم.
جهت تنویر ذهن شما، پانوشت مغز متفکر تئورسین صبحگاهی و شامگاهی آنها برای " تبیین و بصیرت افزایی" را در ذیل می آورم:
((باسلام و ارادت!
نتیجتاً، میگم این همه را یکجا میخواهند یا قسطی هم میشه داد.
تو این اغتشاشات (اعتراضات!)، آمریکا و اروپاييان و عربستان و منافقين و سایر گروههای مسلح برانداز و ورزشکاران و.... ملاقاتکننده با ماکرون و ..... برای سرنگونی جمهوری اسلامی و... هم بیشتر حضور داشتند؛ سهم اینها چه میشود!؟😄
میشود یک سهمی هم تو توافق برد-برد!، مثل برجام قبلی (حلوای نسیه- سیلی نقد) با آمریکا و اروپا برايشان در نظر بگیرید!؟😄
آیا این مجمع برای اصلاح ذاتالبین و رسیدن به توافق برد-برد (مثل همان برجام قبلی!!) نمايندگي از آمریکا و اروپا دارد!؟🤣
آيا میشود برای اصلاح کشور، همه حکومت و اختيار را یکجا به دست این اپوزیسیون دیکتاتور بدهیم تا همه خواستهها و مطالباتشان یکجا برآورده شده باشد و بقیه هم تحت اداره همین اپوزیسیون دیکتاتور قرار بگیرند!؟ و وحدت کامل فراهم شود!؟
چقدر کار ساده است!!))
۱۸ دیماه ۱۴۰۱
دکتر حسنی
http://T.me/DrHasaniGh
قسمت دوم:
حدود چهل سال قبل، در مراسم صبحگاهی دبیرستان، دوستی بود که پس از تمام مرگ برها، فریاد می زد:
مرگ بر چین
در پاسخ به چرائی آن می گفت؛ شما این اژدهای خفته را نمی شناسید، اگر بیدار شود، به هیچ جا و هیچ کس، رحم نخواهد کرد....
دوستی دارم" حامد" نام.
از زمانیکه در فضای مجازی با او آشنا شدم، شعار اصلیش این است:
مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا سفارت انگلیس و عربستان را اشغال می کند، می گوید مرگ بر اصلاح طلب
اصولگرا نظارت استصوابی را برای یکدست شدن حکمرانی بکار می برد، می گوید ، مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا روابط بین المللی را مخدوش و یکجانبه می کند، می گوید، مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا برای درمان بیماریها به جادو و جنبل و دعا و خرافات توصیه می کند، می گوید مرگ بر اصلاح طلب.
اصولگرا درب قابلمه معرفی می کند می گوید....
و.....
یک بار از ایشان پرسیدم چرا با اینکه می دانید مسبب این رفتارها دیگرانند، اصلاح طلبان را مرگ می فرستید؟
ایشان گفتند،
بدلیل اینکه اصلاح طلبان، بارها و بارها، اصولگرایان را از پرتگاه سقوط نجات دادند و اگر آنها نبودند، اصولگرایان، توان حل مشکلات متعدد در سالهای اخیر در عرصه های بین المللی و یا جمع کردن مشکلات داخلی نداشتند.......
هرچند اذعان دارم همانگونه که در سالهای اخیر، توده خاکستری جامعه بتدریج از گروههای اصلاح طلبی و اصولگرایی عبور کرده و دیگر برای هیچکدام از اینها، تره هم خرد نمی کند، در ماههای اخیر، نشانه های جدی و واقعی عبور از کلیت حاکمیت و حتی عبور از شریعت و دین را هم بصورت شعاری و رفتاری نشان داده اند و انکار وجود چنین واقعیتی، حقیقت در حال انجام را خاموش نمی کند ولی در مواجهه با خلاصه علت بروز مشکلات مملکتی و راههای برخورد با آن مشکلات، که در متن قسمت قبل ذکر شد، به نظرم رسید که اگر قوه ای عاقله وجود داشت، شاید می توانستند، مانع از فروپاشی احتمالی تمامیت گفتمان خود شوند.
ولی با پانویس مغز متفکر آن گفتمان در ذیل مطلب فوق، متوجه شدم که واقعا بقول دوست بزرگوارم حامد، مصادیق عریان اصولگرایی،بدون کمک اصلاح طلبی، پاراگراف اول قسمت نخست نوشتار قبل بوده و حق را به حامد دادم.
جهت تنویر ذهن شما، پانوشت مغز متفکر تئورسین صبحگاهی و شامگاهی آنها برای " تبیین و بصیرت افزایی" را در ذیل می آورم:
((باسلام و ارادت!
نتیجتاً، میگم این همه را یکجا میخواهند یا قسطی هم میشه داد.
تو این اغتشاشات (اعتراضات!)، آمریکا و اروپاييان و عربستان و منافقين و سایر گروههای مسلح برانداز و ورزشکاران و.... ملاقاتکننده با ماکرون و ..... برای سرنگونی جمهوری اسلامی و... هم بیشتر حضور داشتند؛ سهم اینها چه میشود!؟😄
میشود یک سهمی هم تو توافق برد-برد!، مثل برجام قبلی (حلوای نسیه- سیلی نقد) با آمریکا و اروپا برايشان در نظر بگیرید!؟😄
آیا این مجمع برای اصلاح ذاتالبین و رسیدن به توافق برد-برد (مثل همان برجام قبلی!!) نمايندگي از آمریکا و اروپا دارد!؟🤣
آيا میشود برای اصلاح کشور، همه حکومت و اختيار را یکجا به دست این اپوزیسیون دیکتاتور بدهیم تا همه خواستهها و مطالباتشان یکجا برآورده شده باشد و بقیه هم تحت اداره همین اپوزیسیون دیکتاتور قرار بگیرند!؟ و وحدت کامل فراهم شود!؟
چقدر کار ساده است!!))
۱۸ دیماه ۱۴۰۱
دکتر حسنی
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلاااام
" زمستان سرد. پیش درآمد انقلاب"
به سکوت سرد زمان، به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی ها طی شد
آه از این دم سردی ها، خدایا
چهل و چهار سال قبل، در چنین روزهایی هم ما، زمستانی سخت را تجربه کردیم. مدارس بدلیل خیزش مردمی تعطیل شده بود. کارکنان پالایشگاهها، اعتصاب کرده بودند و سوخت غالب مصرفی گرمایش اغلب خانه های شهرهای کوچک و روستاها که نفت سفید بود، نایاب شده بود.اگرچه دلهای گرم مردم ، علیرغم سرمای بسیار شدید و خانه های بسیار سرد ، شور و شوقی وصف نشدنی را در روزمرّگی زندگی شهر ما بوجود آورده بود. مردان فامیل به یمن تعطیلی شرکتها و کارگاهها، بیکار شده بودند و روز را به بازی " توپ چوبی" و شب را با همنشینی و بازی با ورق می گذراندند.
تک اتاق های هر خانواده، با چراغی نفت سوز که یا مارک عالی نسب داشت و یا علاءالدین، تا حدودی گرم می شد و کتری آب دائمی بر روی آن با بخارات خود، محیط داخل اتاق را مرطوب و شیشه های پنجره را از درون بخار آلود و از بیرون، قندیل بسته می کرد.
بدلیل بیکار بودن و کلاس نداشتن ، محدودیتی برای همراهی بزرگان در بازی روزانه یا نشست های شبانه نداشتیم و اعتراف می کنم، بسیاری از اطلاعات عمومی و اجتماعیم را در این مقطع زمانی اندک، فراگرفتم.
گاهی نشست های شبانه تا سحرگاهان بطول می انجامید و بدلیل بردت هوا، ساعات پایانی شب را در همان منزل به روز می رساندیم و اگرچه، بعضی منزل ها بدلیل کرامت بیشتر صاحب منزل، تکرار بیشتری برای نشستن شبانه داشت ولی، معمولا، نشستها، گردشی و هر شب در منزل یکی از فامیل صورت می گرفت.
جوانترها، حکم بازی می کردند و بزرگترها، خاطرات قدیم و یا داستانها و حماسه های قدیم را برای دیگران و خصوصا بچه ها، تعریف می کردند.
زیبا ترین خاطرات از این شب نشینی ها را از اجرای برنامه" چند چنه" یا "چیستان" دارم ، وقتی که چیستان را مطرح می کردند و ما کودکان، اکثرا جواب آنها را نمی دانستیم. در همان لحظات، نکته عجیب طرح چنه چنه برایمان این بود که بزرگ فامیل، چیستانی را مطرح می کرد که به غیرت ما بر می خورد ولی پدرمان همراه با بزرگ فامیل، غش غش می خندید:
"چنه چنه ، کاکا سیاه ری دادته بوسی؟ "
آن چیست که کاکا سیاه صورت مادرت را بوسه زد؟
" چنه چنه، کاکا سیاه ورکند به دات؟"
آن چیست که کاکا سیاه، پرید روی مادرت؟
" چنه چنه، هرگل گزه بووت، مندن به مال؟"
...........
اگرچه، تا زمان بیدار بودن افراد در اتاق همنشینی، معمولا چراغ والور هم روشن بود ولی بدلیل کمبود سوخت، زمان روشن کردن چراغ در اتاق های غیر مهمانی، از زمان غروب آفتاب تا زمان خواب و ساعتی هم اول صبح برای گرم کردن آب و گرم کردن بدنهای یخ زده در طول شب، و تهیه صبحانه و چای بود.و اگر احیانا، در اتاقی، کرسی گذاشته می شد که دیگر، چراغ والور فقط برای خوراک پختن بکار می رفت.
مصرف نفت، حداقل بیست لیتر در هفته بود و تامین آن هم از وظایف ما.و ایجا بود که تمام خوشی های شب نشینی از دماغ ما در می آمد.
گذاشتن دبه های بیست لیتری در صف تنها شعبه نفتی شهر ، در حد واسط پاسگاه و سینما، مراقبت از به سرقت نرفتن آنها در روزهای متوالی در صف بودن، سرمای شدید شبهای طولانی و بسیار سرد دیماه ۵۷ و روزهای کوتاه و مه گرفته آن، همراه با بی خوابی و گرسنگی و سردرد ناشی از استنشاق دود لاستیک های اتومبیل، که بصورت پیوسته و برای مقابله با سرما صورت می گرفت، پس از سه روز، تمام افراد مسقر در صف نفت را تبدیل به ، "حاجی فیروز" ولی از نوع افسرده و عصبانی اش کرده بود که تنها آمدن تانکر نفت، تا حدودی خستگی را از تن بیرون می کرد که آنهم اگر نهایتا با توزیع نامناسب و ناعادلانه نفت، در آخرین لحظات توزیع آن به شما نمی رسید، دردی جانکاه و فلج کننده، به شما بدست می داد و می بایست، مدت اقامت در صف را برای سه روز دیگر ، تمدید نمایید.
زمستانی سخت را گذراندیم و به امید آمدن بهار، سختی های آن را طی کردیم ولی باورمان نمی شد که روزی
" بهار مردمی ها ، دی شود"
بهاری آمد و به امید رسیدن به مقام انسانیت، هر آنچه گفتند انجام دادیم ولی باورمان نمی شد که روزی، بزرگترین آرزوی مردممان ،داشتن یک زندگی معمولی شود.
زمستان سخت نیم قرن قبل را با یک چراغ والور گذراندیم و با امید به پایان آن، خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم چراکه، زمستان را خودمان برای فلج کردن اقتصاد مملکت سخت نموده بودیم ولی گذراندن این زمستان سخت، قابل هضم نیست چراکه، قرار بود، اقتصاد دیگران را فلج نماید.
براستی چرا کسانی که با بی اطلاعی و یا توهم, با وعده های بی پایه، نابودی دیگران را وعده دادند و یا، با فرصت سوزی انتخابهای مناسب در زمان های مناسب، زندگی را بر مردم سخت و تلخ نمودند، نبایستی پاسخگوی انتخاب خود باشند؟
دکتر حسنی
۲۵ دی ۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" زمستان سرد. پیش درآمد انقلاب"
به سکوت سرد زمان، به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی ها طی شد
آه از این دم سردی ها، خدایا
چهل و چهار سال قبل، در چنین روزهایی هم ما، زمستانی سخت را تجربه کردیم. مدارس بدلیل خیزش مردمی تعطیل شده بود. کارکنان پالایشگاهها، اعتصاب کرده بودند و سوخت غالب مصرفی گرمایش اغلب خانه های شهرهای کوچک و روستاها که نفت سفید بود، نایاب شده بود.اگرچه دلهای گرم مردم ، علیرغم سرمای بسیار شدید و خانه های بسیار سرد ، شور و شوقی وصف نشدنی را در روزمرّگی زندگی شهر ما بوجود آورده بود. مردان فامیل به یمن تعطیلی شرکتها و کارگاهها، بیکار شده بودند و روز را به بازی " توپ چوبی" و شب را با همنشینی و بازی با ورق می گذراندند.
تک اتاق های هر خانواده، با چراغی نفت سوز که یا مارک عالی نسب داشت و یا علاءالدین، تا حدودی گرم می شد و کتری آب دائمی بر روی آن با بخارات خود، محیط داخل اتاق را مرطوب و شیشه های پنجره را از درون بخار آلود و از بیرون، قندیل بسته می کرد.
بدلیل بیکار بودن و کلاس نداشتن ، محدودیتی برای همراهی بزرگان در بازی روزانه یا نشست های شبانه نداشتیم و اعتراف می کنم، بسیاری از اطلاعات عمومی و اجتماعیم را در این مقطع زمانی اندک، فراگرفتم.
گاهی نشست های شبانه تا سحرگاهان بطول می انجامید و بدلیل بردت هوا، ساعات پایانی شب را در همان منزل به روز می رساندیم و اگرچه، بعضی منزل ها بدلیل کرامت بیشتر صاحب منزل، تکرار بیشتری برای نشستن شبانه داشت ولی، معمولا، نشستها، گردشی و هر شب در منزل یکی از فامیل صورت می گرفت.
جوانترها، حکم بازی می کردند و بزرگترها، خاطرات قدیم و یا داستانها و حماسه های قدیم را برای دیگران و خصوصا بچه ها، تعریف می کردند.
زیبا ترین خاطرات از این شب نشینی ها را از اجرای برنامه" چند چنه" یا "چیستان" دارم ، وقتی که چیستان را مطرح می کردند و ما کودکان، اکثرا جواب آنها را نمی دانستیم. در همان لحظات، نکته عجیب طرح چنه چنه برایمان این بود که بزرگ فامیل، چیستانی را مطرح می کرد که به غیرت ما بر می خورد ولی پدرمان همراه با بزرگ فامیل، غش غش می خندید:
"چنه چنه ، کاکا سیاه ری دادته بوسی؟ "
آن چیست که کاکا سیاه صورت مادرت را بوسه زد؟
" چنه چنه، کاکا سیاه ورکند به دات؟"
آن چیست که کاکا سیاه، پرید روی مادرت؟
" چنه چنه، هرگل گزه بووت، مندن به مال؟"
...........
اگرچه، تا زمان بیدار بودن افراد در اتاق همنشینی، معمولا چراغ والور هم روشن بود ولی بدلیل کمبود سوخت، زمان روشن کردن چراغ در اتاق های غیر مهمانی، از زمان غروب آفتاب تا زمان خواب و ساعتی هم اول صبح برای گرم کردن آب و گرم کردن بدنهای یخ زده در طول شب، و تهیه صبحانه و چای بود.و اگر احیانا، در اتاقی، کرسی گذاشته می شد که دیگر، چراغ والور فقط برای خوراک پختن بکار می رفت.
مصرف نفت، حداقل بیست لیتر در هفته بود و تامین آن هم از وظایف ما.و ایجا بود که تمام خوشی های شب نشینی از دماغ ما در می آمد.
گذاشتن دبه های بیست لیتری در صف تنها شعبه نفتی شهر ، در حد واسط پاسگاه و سینما، مراقبت از به سرقت نرفتن آنها در روزهای متوالی در صف بودن، سرمای شدید شبهای طولانی و بسیار سرد دیماه ۵۷ و روزهای کوتاه و مه گرفته آن، همراه با بی خوابی و گرسنگی و سردرد ناشی از استنشاق دود لاستیک های اتومبیل، که بصورت پیوسته و برای مقابله با سرما صورت می گرفت، پس از سه روز، تمام افراد مسقر در صف نفت را تبدیل به ، "حاجی فیروز" ولی از نوع افسرده و عصبانی اش کرده بود که تنها آمدن تانکر نفت، تا حدودی خستگی را از تن بیرون می کرد که آنهم اگر نهایتا با توزیع نامناسب و ناعادلانه نفت، در آخرین لحظات توزیع آن به شما نمی رسید، دردی جانکاه و فلج کننده، به شما بدست می داد و می بایست، مدت اقامت در صف را برای سه روز دیگر ، تمدید نمایید.
زمستانی سخت را گذراندیم و به امید آمدن بهار، سختی های آن را طی کردیم ولی باورمان نمی شد که روزی
" بهار مردمی ها ، دی شود"
بهاری آمد و به امید رسیدن به مقام انسانیت، هر آنچه گفتند انجام دادیم ولی باورمان نمی شد که روزی، بزرگترین آرزوی مردممان ،داشتن یک زندگی معمولی شود.
زمستان سخت نیم قرن قبل را با یک چراغ والور گذراندیم و با امید به پایان آن، خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم چراکه، زمستان را خودمان برای فلج کردن اقتصاد مملکت سخت نموده بودیم ولی گذراندن این زمستان سخت، قابل هضم نیست چراکه، قرار بود، اقتصاد دیگران را فلج نماید.
براستی چرا کسانی که با بی اطلاعی و یا توهم, با وعده های بی پایه، نابودی دیگران را وعده دادند و یا، با فرصت سوزی انتخابهای مناسب در زمان های مناسب، زندگی را بر مردم سخت و تلخ نمودند، نبایستی پاسخگوی انتخاب خود باشند؟
دکتر حسنی
۲۵ دی ۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلاااام
" نگران کسانی باشیم که نگران امتحان علومشان هستند"
وقتی از اتاق شماره یک، وارد اتاق شماره دو ، برای ویزیت بیمار جدید شدم، با نگاه به برگ ویزیت که توسط منشی روی میز گذاشته شده بود، رو به خانم مسن هفتاد ساله کردم و گفتم؛
خانم ز..؟ مشکل شما برای مراجعه چیه؟
خانم مسن گفت، من مشکل ندارم، ز. نوه من است که مشکل دارد.
ز.، نوجوان حدود چهارده ساله ای که اگرچه تمام بدنش پوشیده شده بود و با گذاشتن ماسک صورت، فقط چشمانش دیده می شد ولی، نگاه نافذش ، در اندک زمانی، مخاطب را تسخیر می کرد با بیانی کودکانه گفت:
بدنم می لرزه ، دست و پای چپم بی حس و کم قدرته ، تو راه رفتن تعادل ندارم.
گفتم ؛ چند وقته؟
گفت؛ یک ماهه که شدید شده و تقریبا از شیش ماه پیش شروع شده بود..
گفت و شنودهای دیگری هم انجام شد و سپس معاینه بیمار و رویت عکسهای ام آر ای.... آخر سر، رو کردم به ز. و گفتم؛
ز.خانم! نیاز به یه عمل داری که هم ضروریه و هم اورژانسی، راهی بجز اون نداری و درمان جایگزین هم نداره.
نگاهم به نگاهش بود که بلافاصله، ریزش اشک از چشمش رو دیدم و با ناله گفت؛
" ولی من امتحان علومم رو هنوز ندادم!!"
سرم سنگین شد، بغص گلویم را گرفت و چشمانم خیس شد . کمتر پیش آمده بود که در زمان پیشنهاد جراحی به بیمار، با چنین شرایطی مواجه شوم. اغلب بیماران یا همراهان آنها در چنین مواقعی می پرسند ؛
آیا حتما باید عمل کنم و راه دیگه ای نداره؟
آیا نمیشه با دارو رفع بشه؟
نمیشه از روش های جدید لیزری و بسته استفاده کرد؟
میگن عمل چیز خوبی نیست و هر کسی عمل کرده پشیمون شده!
میگن هر کی عمل کرده، فلج شده و زمین گیر شده!
این یه دختره! برا آیندشون ضرر نداره؟
بعدا میتونه ازدواج کنه و بچه دار بشه؟
و سوالاتی از این دست.
به ز. گفتم؛
فعلا سلامتی تو مهمه و امتحانت رو هم بعدا میتونی بدی، لازمه سریعتر جراحی بشی....
به سختی از جایش بلند شد و آهسته آهسته از اتاق بیرون رفت تا با مادرش که بیرون بود صحبت کند. من ماندم و مادربزرگ ز. مادر بزرگ ز.، با شناخت قبلی که از من داشت، سولات معمول بالا را نپرسید بلکه گفت:
اگه بخاد عمل کنه، کجا عملش می کنید؟ هزینه عمل چقدره؟
بیمارستانهای که اونجا عمل می کنم و حدود هزینه را گفتم .
جواب داد؛ امکان جراحی تو این بیمارستانها را نداریم. اگه ممکنه ما رو به یکی از همکارانتون که توی بیمارستان دولتی کار می کنه، معرفی کنید. و من هم این کار رو کردم .زمان گرفتن معرفی نامه، مادر بزرگ نگاهی به من انداخت و از درب اتاق خارج شد. در تمام مدت ویزیت بقیه بیماران، نتوانستم، اثر نگاه مادربزرگ را فراموش کنم و شب هم که اومدم خونه، هنوز ذهنم را درگیر کرده بود که چه بایستی انجام می دادم؟
صبح زود به منشی پیام دادم که در صورت امکان، تلفنی که از ز.ثبت شده، برایم پیدا کرده و بفرستد، دو ساعت بعد، شماره موبایلی رو فرستاد که در تماس ّآن، اعلام خاموش بودن می کرد.
عصر پنج شنبه بود که در تماس مکرر، خانمی جواب داد .
من؛ این شماره ز.. است؟
پشت خط؛ نه
من؛ ظاهرا بیماری به نام ز.با این شماره نوبت ویزیت گرفته بود،شما در جریانید؟
پشت خط؛ بله، من خودم بودم چون اونا نمی تونستند و نمی دونستند چطور شماره بگیرند، من این کارو کردم.
من؛ در جریان تشخیص و توصیه درمانی هستید؟
پشت خط ؛ بله ، متاسفانه نمی تونند اونجا عمل کنند، قراره شنبه معرفینامه رو ببرند اونجایی که توصیه کردند.
من؛ اگر تمایل دارند که فلانی جراحی ایشون رو انجام دهند، شنبه بیایید که تو اولین فرصت جراحی بشن. نگران هزینه هایش نباشید.
صدایش از هیجان می لرزید و آسمان و زمین را دعا می کرد.
شنبه، ز.اولین فردی بود که ویزیت شد اینبار، بدون ماسک و لپ های بر افروخته و برجسته و چشمانی پر امید.
پرسیدم ز.!
امتحان علوم را چه کردی؟
گفت؛ من درسامو کامل خوندم, قرار شد بعدا از من جدا بگیرند.
با خود گفتم که چقدر " مریم میرزاخانی" در خانه های ما وجود دارد و حیف که کسی برای آنها واقعا ارزشی قائل نیست چراکه؛
شرایط جوریه که رویه غالب اینه که بدون زحمت و تلاش و ممارست و تحصیل آکادمیک، توی کشور فقط با یه سواد خوندن و نوشتن ابتدایی، و یا حداکثر تحصیلات متوسطه، مدارک دکترا یا معادل اون رو از جاهای مختلف جور کنند و دیگه فرصتی برای رقابت علمی زحمت کشان علم بخودشون نمی دهند و آنچه اجتناب ناپذیر در پاسخ به عمل انجام شده، یک عکس العمل خواهد بود، شرایط موجود سیاسی ، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، زیست محیطی و حتی اقلیمی امروزه خواهد بود که نتیجتا باعث " حسرت داشتن یک زندگی نرمال" توسط اکثریت جامعه شده است.
کسی که برای خودش از فلان مرکز مدرک جور شده است و فرزندش دغدغه زندگی در کشور را ندارد، هرگز از تعطیلی بیش از پنجاه درصدی مدارس و موسسات آموزشی واقعی دردی نخواهد داشت و
"نگران امتحان علومش"
نخواهد بود.
دکتر حسنی
۲۷ دی ۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" نگران کسانی باشیم که نگران امتحان علومشان هستند"
وقتی از اتاق شماره یک، وارد اتاق شماره دو ، برای ویزیت بیمار جدید شدم، با نگاه به برگ ویزیت که توسط منشی روی میز گذاشته شده بود، رو به خانم مسن هفتاد ساله کردم و گفتم؛
خانم ز..؟ مشکل شما برای مراجعه چیه؟
خانم مسن گفت، من مشکل ندارم، ز. نوه من است که مشکل دارد.
ز.، نوجوان حدود چهارده ساله ای که اگرچه تمام بدنش پوشیده شده بود و با گذاشتن ماسک صورت، فقط چشمانش دیده می شد ولی، نگاه نافذش ، در اندک زمانی، مخاطب را تسخیر می کرد با بیانی کودکانه گفت:
بدنم می لرزه ، دست و پای چپم بی حس و کم قدرته ، تو راه رفتن تعادل ندارم.
گفتم ؛ چند وقته؟
گفت؛ یک ماهه که شدید شده و تقریبا از شیش ماه پیش شروع شده بود..
گفت و شنودهای دیگری هم انجام شد و سپس معاینه بیمار و رویت عکسهای ام آر ای.... آخر سر، رو کردم به ز. و گفتم؛
ز.خانم! نیاز به یه عمل داری که هم ضروریه و هم اورژانسی، راهی بجز اون نداری و درمان جایگزین هم نداره.
نگاهم به نگاهش بود که بلافاصله، ریزش اشک از چشمش رو دیدم و با ناله گفت؛
" ولی من امتحان علومم رو هنوز ندادم!!"
سرم سنگین شد، بغص گلویم را گرفت و چشمانم خیس شد . کمتر پیش آمده بود که در زمان پیشنهاد جراحی به بیمار، با چنین شرایطی مواجه شوم. اغلب بیماران یا همراهان آنها در چنین مواقعی می پرسند ؛
آیا حتما باید عمل کنم و راه دیگه ای نداره؟
آیا نمیشه با دارو رفع بشه؟
نمیشه از روش های جدید لیزری و بسته استفاده کرد؟
میگن عمل چیز خوبی نیست و هر کسی عمل کرده پشیمون شده!
میگن هر کی عمل کرده، فلج شده و زمین گیر شده!
این یه دختره! برا آیندشون ضرر نداره؟
بعدا میتونه ازدواج کنه و بچه دار بشه؟
و سوالاتی از این دست.
به ز. گفتم؛
فعلا سلامتی تو مهمه و امتحانت رو هم بعدا میتونی بدی، لازمه سریعتر جراحی بشی....
به سختی از جایش بلند شد و آهسته آهسته از اتاق بیرون رفت تا با مادرش که بیرون بود صحبت کند. من ماندم و مادربزرگ ز. مادر بزرگ ز.، با شناخت قبلی که از من داشت، سولات معمول بالا را نپرسید بلکه گفت:
اگه بخاد عمل کنه، کجا عملش می کنید؟ هزینه عمل چقدره؟
بیمارستانهای که اونجا عمل می کنم و حدود هزینه را گفتم .
جواب داد؛ امکان جراحی تو این بیمارستانها را نداریم. اگه ممکنه ما رو به یکی از همکارانتون که توی بیمارستان دولتی کار می کنه، معرفی کنید. و من هم این کار رو کردم .زمان گرفتن معرفی نامه، مادر بزرگ نگاهی به من انداخت و از درب اتاق خارج شد. در تمام مدت ویزیت بقیه بیماران، نتوانستم، اثر نگاه مادربزرگ را فراموش کنم و شب هم که اومدم خونه، هنوز ذهنم را درگیر کرده بود که چه بایستی انجام می دادم؟
صبح زود به منشی پیام دادم که در صورت امکان، تلفنی که از ز.ثبت شده، برایم پیدا کرده و بفرستد، دو ساعت بعد، شماره موبایلی رو فرستاد که در تماس ّآن، اعلام خاموش بودن می کرد.
عصر پنج شنبه بود که در تماس مکرر، خانمی جواب داد .
من؛ این شماره ز.. است؟
پشت خط؛ نه
من؛ ظاهرا بیماری به نام ز.با این شماره نوبت ویزیت گرفته بود،شما در جریانید؟
پشت خط؛ بله، من خودم بودم چون اونا نمی تونستند و نمی دونستند چطور شماره بگیرند، من این کارو کردم.
من؛ در جریان تشخیص و توصیه درمانی هستید؟
پشت خط ؛ بله ، متاسفانه نمی تونند اونجا عمل کنند، قراره شنبه معرفینامه رو ببرند اونجایی که توصیه کردند.
من؛ اگر تمایل دارند که فلانی جراحی ایشون رو انجام دهند، شنبه بیایید که تو اولین فرصت جراحی بشن. نگران هزینه هایش نباشید.
صدایش از هیجان می لرزید و آسمان و زمین را دعا می کرد.
شنبه، ز.اولین فردی بود که ویزیت شد اینبار، بدون ماسک و لپ های بر افروخته و برجسته و چشمانی پر امید.
پرسیدم ز.!
امتحان علوم را چه کردی؟
گفت؛ من درسامو کامل خوندم, قرار شد بعدا از من جدا بگیرند.
با خود گفتم که چقدر " مریم میرزاخانی" در خانه های ما وجود دارد و حیف که کسی برای آنها واقعا ارزشی قائل نیست چراکه؛
شرایط جوریه که رویه غالب اینه که بدون زحمت و تلاش و ممارست و تحصیل آکادمیک، توی کشور فقط با یه سواد خوندن و نوشتن ابتدایی، و یا حداکثر تحصیلات متوسطه، مدارک دکترا یا معادل اون رو از جاهای مختلف جور کنند و دیگه فرصتی برای رقابت علمی زحمت کشان علم بخودشون نمی دهند و آنچه اجتناب ناپذیر در پاسخ به عمل انجام شده، یک عکس العمل خواهد بود، شرایط موجود سیاسی ، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، زیست محیطی و حتی اقلیمی امروزه خواهد بود که نتیجتا باعث " حسرت داشتن یک زندگی نرمال" توسط اکثریت جامعه شده است.
کسی که برای خودش از فلان مرکز مدرک جور شده است و فرزندش دغدغه زندگی در کشور را ندارد، هرگز از تعطیلی بیش از پنجاه درصدی مدارس و موسسات آموزشی واقعی دردی نخواهد داشت و
"نگران امتحان علومش"
نخواهد بود.
دکتر حسنی
۲۷ دی ۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلاااام
" هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش "
ممکن است با پروپاگاندا و هزینه های فراوان، و اگر نشد، با دار و درفش، ( تزویر- زر- زور)،چند صباحی نمادها و نمایه ها، "تغییر "کنند ولی، هرگز نمادها و نمایه های شر با نمادها و نمایه های خیر، "تعویض" نخواهند شد.
دکتر حسنی
چهاردهم بهمن ماه ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش "
ممکن است با پروپاگاندا و هزینه های فراوان، و اگر نشد، با دار و درفش، ( تزویر- زر- زور)،چند صباحی نمادها و نمایه ها، "تغییر "کنند ولی، هرگز نمادها و نمایه های شر با نمادها و نمایه های خیر، "تعویض" نخواهند شد.
دکتر حسنی
چهاردهم بهمن ماه ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام
" زیر بار زور نمی روم مگر
زورش پر زور باشد..... "
بارها و در زمینه های مختلف، توسط افراد و حکومتها مختلف، حتی استبدادی ترین آنها، شاهد درست بودن قانون فوق بوده ایم.
در یک جامعه دموکراتیک که تعیین جهت و تداوم آن توسط خرد جمعی مشخص شده و توسط همان خرد جمعی هم پایش و کنترل و عیب یابی و اصلاح می شود، علیرغم امکان وجود عیوب و نقایصی اجتناب ناپذیر ولی گذرا و قابل اصلاح، امکان استقرار و تداوم تصمیم گیریهای و رفتارها و عملکردهای نابخردانه طولانی مدت وجود ندارد. ولی در جوامع غیر دموکراتیک و ساختارهای تک قطبی و یکدست که ایجاد آن با استفاده از قدرت و حذف افراد و گروههای دیگر بوجود آمده است، بدلیل عدم امکان دخالت و رقابت سایر افراد و گروههای جامعه، تصمیم گیریهای و رفتارهای نظام حاکم می تواند بدون امکان ایجاد تغییر در آن ، برای مدت طولانی ادامه پیدا نماید.
تنها شانس چنین جوامعی می تواند این باشد که آن نظام تک قطبی و یکدست، از موهبت شعور و انصاف بهره مند باشد تا شاید، بدین دلیل، اندکی از مصیبت ها و آسیبهای اجتماعی نظام های تک قطبی، تلطیف شود.
واقعیت این است که در تمام جوامع انسانی، انسانهای بی شعور و انسانهای با شعور ، انسانهای دگرانديش و انسانهای خودخواه ، انسانهای باهنر و توانمند و خلاق و انسانهای بی هنر و ناتوان و بیعرضه وجود دارند، خواه در جامعه سنتی افغانستان، خواه در جامعه مدرن آمریکا، خواه در جامعه عقب مانده آفریقا، ولی تفاوت اصلی این جوامع، در دست داشتن عنان جامعه توسط اکثریت باشعورتر و دگراندیش تر و توانمند تر و هنرمندتر و خلاق تر است و در موارد معدود هم در صورتیکه به هر دلیل، در مقطعی، بی شعورانِ ناتوانِ خودخواهِ بی عرضهِ فاسد، در مسند تصمیم سازی و تصمیم گیری قرار گرفتند، سیستم های نظارتی و کنترلی که در جامعه تدوین شده است، امکان ادامه طولانی مدت و انجام رفتارهای بدون حساب و کتاب را به آنها نمی دهد.
از نظر اصول مدیریتی، عدم وجود گروه معارض یا منتقد ، مانع رشد و اصلاح هرگونه مدیریت در هر سطحی می شود و مدیران " توانمند و باشعور و عاقل" برای فربه سازی خود ، حتی اگر به هر دلیل معارضی نداشته باشند، خود اقدام به ایجاد زمینه ایجاد چنین معارضانی میکنند .برای مدیران توانمند و عاقل، یکدست شدن مجموعه تحت مدیریت آنها، به معنای در جازدن و حتی عقبگرد خواهد بود و بدلیل توانمند بودن و بهره وری از قوه عاقله، نگران عقب ماندن خود از رشد جامعه تحت مدیریت خود نیستند و تلاش می کنند، همزمان با رشد جامعه، خود را نیز به نسبت بیشتری از رشد جامعه، ارتقا دهند و از طرف دیگر، در صورت عدم امکان رشد خود، اصراری بر چسبیدن به جایگاه خود نداشته و جایگاه خود را ، حتی پیش از پایان فرجه قانونی، به دیگران واگذار می کنند، موضوعی که به کرات، در مورد بسیاری از حاکمان کشورهای دموکراتیک یا مدیران شرکتهای اقتصادی یا مربیان تیم های ورزشی دیده ایم.
در جوامع غیر دموکراتیک که از روی بدشانسی افراد آن جامعه، افراد ناتوان و غیرخلاق و غیرمنصف، عنان کار را بدست گرفته اند و هیچ راه دموکراتیکی هم برای اصلاح آنها وجود ندارد، تنها راه مقابله با آنها، " ندیدن آنها، تحریم توصیه های آنها، و عدم مشارکت و همراهی با آنهاست،"
امروز که" سدا و صیمای میلی" بدلیل تک قطبی شدن ، تریبون یکطرف اقلیت " ناتوان و غیرخلاق و فرصت طلب" شده است ، تنها راه مقابله با آن، تحریم دیدن آن، تحریم توصیه های آن، تحریم خرید تبلیغات آن، تحریم مشارکت در آن، تحریم استقبال از آن ، و تحریم مجریان و میهمانان و کارشناسان آن است.
مجریانی که برای خوشامد بالادستی، به شعور جامعه و باشعوران جامعه توهین می کنند و میهمانان و کارشناسانی که بجای آرام کردن جو ملتهب جامعه، بنزین بر آتش زیر خاکستر جامعه می پاشند که نمونه آخر این بی خردی را در اظهار نظر افرادی در برنامه هفت در توهین به زنان جامعه و حمایت نامناسب ریاست سازمان از آنها شاهد بودیم.
اگر در مقابل تمسخر و تحقیر و حتی تهدید این افراد که در نبود افراد عاقل و توانمند، متکلم وحده شده اند، بایستیم، مطمئنا مجبورند که تغییر رویه داشته باشند.
اگر زورمان پر زور باشد، قطعا زیر بار زور خواهند رفت....
دکتر حسنی
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" زیر بار زور نمی روم مگر
زورش پر زور باشد..... "
بارها و در زمینه های مختلف، توسط افراد و حکومتها مختلف، حتی استبدادی ترین آنها، شاهد درست بودن قانون فوق بوده ایم.
در یک جامعه دموکراتیک که تعیین جهت و تداوم آن توسط خرد جمعی مشخص شده و توسط همان خرد جمعی هم پایش و کنترل و عیب یابی و اصلاح می شود، علیرغم امکان وجود عیوب و نقایصی اجتناب ناپذیر ولی گذرا و قابل اصلاح، امکان استقرار و تداوم تصمیم گیریهای و رفتارها و عملکردهای نابخردانه طولانی مدت وجود ندارد. ولی در جوامع غیر دموکراتیک و ساختارهای تک قطبی و یکدست که ایجاد آن با استفاده از قدرت و حذف افراد و گروههای دیگر بوجود آمده است، بدلیل عدم امکان دخالت و رقابت سایر افراد و گروههای جامعه، تصمیم گیریهای و رفتارهای نظام حاکم می تواند بدون امکان ایجاد تغییر در آن ، برای مدت طولانی ادامه پیدا نماید.
تنها شانس چنین جوامعی می تواند این باشد که آن نظام تک قطبی و یکدست، از موهبت شعور و انصاف بهره مند باشد تا شاید، بدین دلیل، اندکی از مصیبت ها و آسیبهای اجتماعی نظام های تک قطبی، تلطیف شود.
واقعیت این است که در تمام جوامع انسانی، انسانهای بی شعور و انسانهای با شعور ، انسانهای دگرانديش و انسانهای خودخواه ، انسانهای باهنر و توانمند و خلاق و انسانهای بی هنر و ناتوان و بیعرضه وجود دارند، خواه در جامعه سنتی افغانستان، خواه در جامعه مدرن آمریکا، خواه در جامعه عقب مانده آفریقا، ولی تفاوت اصلی این جوامع، در دست داشتن عنان جامعه توسط اکثریت باشعورتر و دگراندیش تر و توانمند تر و هنرمندتر و خلاق تر است و در موارد معدود هم در صورتیکه به هر دلیل، در مقطعی، بی شعورانِ ناتوانِ خودخواهِ بی عرضهِ فاسد، در مسند تصمیم سازی و تصمیم گیری قرار گرفتند، سیستم های نظارتی و کنترلی که در جامعه تدوین شده است، امکان ادامه طولانی مدت و انجام رفتارهای بدون حساب و کتاب را به آنها نمی دهد.
از نظر اصول مدیریتی، عدم وجود گروه معارض یا منتقد ، مانع رشد و اصلاح هرگونه مدیریت در هر سطحی می شود و مدیران " توانمند و باشعور و عاقل" برای فربه سازی خود ، حتی اگر به هر دلیل معارضی نداشته باشند، خود اقدام به ایجاد زمینه ایجاد چنین معارضانی میکنند .برای مدیران توانمند و عاقل، یکدست شدن مجموعه تحت مدیریت آنها، به معنای در جازدن و حتی عقبگرد خواهد بود و بدلیل توانمند بودن و بهره وری از قوه عاقله، نگران عقب ماندن خود از رشد جامعه تحت مدیریت خود نیستند و تلاش می کنند، همزمان با رشد جامعه، خود را نیز به نسبت بیشتری از رشد جامعه، ارتقا دهند و از طرف دیگر، در صورت عدم امکان رشد خود، اصراری بر چسبیدن به جایگاه خود نداشته و جایگاه خود را ، حتی پیش از پایان فرجه قانونی، به دیگران واگذار می کنند، موضوعی که به کرات، در مورد بسیاری از حاکمان کشورهای دموکراتیک یا مدیران شرکتهای اقتصادی یا مربیان تیم های ورزشی دیده ایم.
در جوامع غیر دموکراتیک که از روی بدشانسی افراد آن جامعه، افراد ناتوان و غیرخلاق و غیرمنصف، عنان کار را بدست گرفته اند و هیچ راه دموکراتیکی هم برای اصلاح آنها وجود ندارد، تنها راه مقابله با آنها، " ندیدن آنها، تحریم توصیه های آنها، و عدم مشارکت و همراهی با آنهاست،"
امروز که" سدا و صیمای میلی" بدلیل تک قطبی شدن ، تریبون یکطرف اقلیت " ناتوان و غیرخلاق و فرصت طلب" شده است ، تنها راه مقابله با آن، تحریم دیدن آن، تحریم توصیه های آن، تحریم خرید تبلیغات آن، تحریم مشارکت در آن، تحریم استقبال از آن ، و تحریم مجریان و میهمانان و کارشناسان آن است.
مجریانی که برای خوشامد بالادستی، به شعور جامعه و باشعوران جامعه توهین می کنند و میهمانان و کارشناسانی که بجای آرام کردن جو ملتهب جامعه، بنزین بر آتش زیر خاکستر جامعه می پاشند که نمونه آخر این بی خردی را در اظهار نظر افرادی در برنامه هفت در توهین به زنان جامعه و حمایت نامناسب ریاست سازمان از آنها شاهد بودیم.
اگر در مقابل تمسخر و تحقیر و حتی تهدید این افراد که در نبود افراد عاقل و توانمند، متکلم وحده شده اند، بایستیم، مطمئنا مجبورند که تغییر رویه داشته باشند.
اگر زورمان پر زور باشد، قطعا زیر بار زور خواهند رفت....
دکتر حسنی
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلاااام
" بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم"
پنج شنبه شب بود که سر سفره شام فهمیدم بدلیل بارش برف شدید اخیر و بسته شدن راه با بادروفه های شدید، جاده روستا بسته شده و چهار روزی هست چهار سگ نگهبان روستا فاقد هرگونه غذایی بوده اند. در عرض چند دقیقه سه همپا اعلام آمادگی کردند با اینحال، با توجه به شرایط اقلیمی، تیم کامل نبود.یک زنگ تلفن کافی بود تا علی آقا هم همراه شود. هواشناسی وضعیت آب و هوا را آرام و بدون بارش پیش بینی کرده بود ولی در سرحدات و کوهستان، گاهی همان یک درصدهاي احتمال بروز می کند و وقوع یک درصدی ها، یعنی خطر بسیار بالای یخ زدگی و گم شدن در کوهستان و مواجهه با اهالی قدیمی کوهستان همچون گرگ و گراز و خرس.
از آخرین نقطه ای که دیگر امکان رفتن با ماشین نبود حدود ده کیلومتر تا روستا فاصله بود. می بایست این مسیر را از روی برف برآفتاب و یا جاده ای که با بادروفه پر شده بود طی می کردیم.در مسیر پیمایش چهار ساعته، به اندازه کافی وقت داشتیم که از هر دری حرف بزنیم و خاطرات گذشته خود و همپایان را بگوییم و بشنویم و در این میان وقتی، علی آقای خوش صحبت و صاحب ذوق با شما باشد، خاطرات بیش از پنج دهه عمر خود و پنج دهه قبل از تولد را هم با تمام جزییات، بیان خواهد کرد. از چپ شدن تراکتور روی کشاورز تا گم شدن تعداد زیادی از اهالی روستا در زمستانهای سخت شصت سال پیش تا فوت افرادی در مسیر تردد زمستانی و خاکسپاری اموات در زمینهای یخ زده و پر از برف آن روزها در برودت چند ده درجه زیر صفر گرفته تا نحوه جابجایی بیماران از روستا به شهر و یا جابجایی متوفیان از شهر به روستا و. و. و. ساعتها میشد صحبت کرد و کتابها نوشت . اگرچه در اکثر روایتها، وجود سرما و برف، یک "نقمت" بزرگ بود ولی برای زنده ماندن " خان بابا" یک " نعمت " شد وقتیکه بزرگ بانوی خانواده مرگ خان بابا را که بدلیل مشکل شدید تنفسی، نعسش قطع شده بود اعلام کرد ولی بزرگ مرد خانواه، بدلیل سردی شدید هوا، خاکسپاری را به فردا موکول کرد و اوایل صبح ، خان بابای پیچیده شده در یک لحاف که در زیر تلوار گذاشته شده بود، نفس های زندگیش را دوباره شروع کرد و هنوز هم ادامه می دهد.... روستا آب لوله کشی نداشت، اگرچه در مقطعی بعدا پیدا کرد ولی هنوز هم ندارد هرچند به همت شوراهای روستایی، مقدمات آبرسانی مجدد فراهم شده است ولی در آن روزها می بایست با ظروف مختلف، آب را از چشمه نزدیک روستا، برداشت می کردند.
علی بابای ۱۷ ساله با تعدادی دیگر از بچه های خانه، در مسیر آوردن آب، بدلیل لیز خوردن، با پشت سر به زمین خورده و بی هوش می شود. ابتدا تصور می کردند که نقش بازی می کند ولی وقتی مشاهده کردند، موضوع جدی است، " با هر سختی که بود او را به خانه منتقل کردند. بعد از چند ساعت، کم کم هوشیار شد ولی سردرد شدید و تهوع و استفراغ داشت. در روزهای بعد، کمی سردرد بهتر شد ولی، بتدریج دچار کاهش قدرت دید شد. زیر پوست پشت سر علی بابا در اثر ضربه به سر، خون جمع شده بود و بدلیل حجم بسیار زیاد آن، سر او شدیدا متورم و سفت شده بود. سال ۱۳۵۲ و یکی از زمستانهای سخت آن سالها بود، امکان انتقال علی بابا به شهر نبود و می بایست کاری می کردند. قاعدتا در این میان، "دعا کردن و سرکتاب باز کردن" از اقدامات اولیه ای بود که انجام می شد و با انرژی مثبت آن به بیمار و اطرافیان او، در بسیاری مواقع و در بیماریهای" خودمحدودشونده" موثر واقع می شد ولی مشکل علی بابا در حال پیشرفت بود.بزرگ مرد خانه پیشنهاد داد که برای نرم شدن خونمردگی پشت سر علی بابا، گاوی را کشته و پوست " تلوه" که همان غبغب گاو است را روی سر بیمار بگذارند تا خون جذب شود. ولی برای علی بابا این روش هم موثر واقع نشد و بتدریج افت قدرت بینایی او بیشتر شد. بعد از چهار روز که بینایی کاملا از بین رفت، تصمیم گرفته شد آن جوان را به هر زحمتی که هست به شهر منتقل کنند. ده پانزده نفر از اهالی روستا با کمک چهار پایان ، فاصله سیزده کیلومتری روستا تا هارونی طی کرده و علی بابا را به اولین روستایی که دسترسی به ماشین داشت رساندند....
ادامه دارد
دکتر حسنی
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم"
پنج شنبه شب بود که سر سفره شام فهمیدم بدلیل بارش برف شدید اخیر و بسته شدن راه با بادروفه های شدید، جاده روستا بسته شده و چهار روزی هست چهار سگ نگهبان روستا فاقد هرگونه غذایی بوده اند. در عرض چند دقیقه سه همپا اعلام آمادگی کردند با اینحال، با توجه به شرایط اقلیمی، تیم کامل نبود.یک زنگ تلفن کافی بود تا علی آقا هم همراه شود. هواشناسی وضعیت آب و هوا را آرام و بدون بارش پیش بینی کرده بود ولی در سرحدات و کوهستان، گاهی همان یک درصدهاي احتمال بروز می کند و وقوع یک درصدی ها، یعنی خطر بسیار بالای یخ زدگی و گم شدن در کوهستان و مواجهه با اهالی قدیمی کوهستان همچون گرگ و گراز و خرس.
از آخرین نقطه ای که دیگر امکان رفتن با ماشین نبود حدود ده کیلومتر تا روستا فاصله بود. می بایست این مسیر را از روی برف برآفتاب و یا جاده ای که با بادروفه پر شده بود طی می کردیم.در مسیر پیمایش چهار ساعته، به اندازه کافی وقت داشتیم که از هر دری حرف بزنیم و خاطرات گذشته خود و همپایان را بگوییم و بشنویم و در این میان وقتی، علی آقای خوش صحبت و صاحب ذوق با شما باشد، خاطرات بیش از پنج دهه عمر خود و پنج دهه قبل از تولد را هم با تمام جزییات، بیان خواهد کرد. از چپ شدن تراکتور روی کشاورز تا گم شدن تعداد زیادی از اهالی روستا در زمستانهای سخت شصت سال پیش تا فوت افرادی در مسیر تردد زمستانی و خاکسپاری اموات در زمینهای یخ زده و پر از برف آن روزها در برودت چند ده درجه زیر صفر گرفته تا نحوه جابجایی بیماران از روستا به شهر و یا جابجایی متوفیان از شهر به روستا و. و. و. ساعتها میشد صحبت کرد و کتابها نوشت . اگرچه در اکثر روایتها، وجود سرما و برف، یک "نقمت" بزرگ بود ولی برای زنده ماندن " خان بابا" یک " نعمت " شد وقتیکه بزرگ بانوی خانواده مرگ خان بابا را که بدلیل مشکل شدید تنفسی، نعسش قطع شده بود اعلام کرد ولی بزرگ مرد خانواه، بدلیل سردی شدید هوا، خاکسپاری را به فردا موکول کرد و اوایل صبح ، خان بابای پیچیده شده در یک لحاف که در زیر تلوار گذاشته شده بود، نفس های زندگیش را دوباره شروع کرد و هنوز هم ادامه می دهد.... روستا آب لوله کشی نداشت، اگرچه در مقطعی بعدا پیدا کرد ولی هنوز هم ندارد هرچند به همت شوراهای روستایی، مقدمات آبرسانی مجدد فراهم شده است ولی در آن روزها می بایست با ظروف مختلف، آب را از چشمه نزدیک روستا، برداشت می کردند.
علی بابای ۱۷ ساله با تعدادی دیگر از بچه های خانه، در مسیر آوردن آب، بدلیل لیز خوردن، با پشت سر به زمین خورده و بی هوش می شود. ابتدا تصور می کردند که نقش بازی می کند ولی وقتی مشاهده کردند، موضوع جدی است، " با هر سختی که بود او را به خانه منتقل کردند. بعد از چند ساعت، کم کم هوشیار شد ولی سردرد شدید و تهوع و استفراغ داشت. در روزهای بعد، کمی سردرد بهتر شد ولی، بتدریج دچار کاهش قدرت دید شد. زیر پوست پشت سر علی بابا در اثر ضربه به سر، خون جمع شده بود و بدلیل حجم بسیار زیاد آن، سر او شدیدا متورم و سفت شده بود. سال ۱۳۵۲ و یکی از زمستانهای سخت آن سالها بود، امکان انتقال علی بابا به شهر نبود و می بایست کاری می کردند. قاعدتا در این میان، "دعا کردن و سرکتاب باز کردن" از اقدامات اولیه ای بود که انجام می شد و با انرژی مثبت آن به بیمار و اطرافیان او، در بسیاری مواقع و در بیماریهای" خودمحدودشونده" موثر واقع می شد ولی مشکل علی بابا در حال پیشرفت بود.بزرگ مرد خانه پیشنهاد داد که برای نرم شدن خونمردگی پشت سر علی بابا، گاوی را کشته و پوست " تلوه" که همان غبغب گاو است را روی سر بیمار بگذارند تا خون جذب شود. ولی برای علی بابا این روش هم موثر واقع نشد و بتدریج افت قدرت بینایی او بیشتر شد. بعد از چهار روز که بینایی کاملا از بین رفت، تصمیم گرفته شد آن جوان را به هر زحمتی که هست به شهر منتقل کنند. ده پانزده نفر از اهالی روستا با کمک چهار پایان ، فاصله سیزده کیلومتری روستا تا هارونی طی کرده و علی بابا را به اولین روستایی که دسترسی به ماشین داشت رساندند....
ادامه دارد
دکتر حسنی
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلاااام
" بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم "
قسمت دوم:
علی بابا با اتوبوسهای ذوب آهن که به همت بانیانش، انقلابی اقتصادی فرهنگی اجتماعی در کشور و خصوصا منطقه ایجاد کرده بود، با چند جابجایی به اصفهان رسانده شد و در بیمارستان ثریای اصفهان که به مدد بانیان آن، منشا خدمات پزشکی نوین بسیار به بیماران شده و نقش بسیار پررنگی در از بین بردن خرافات درمان و جادو و جنبل و پاره کردن طنابها پوسیده ولی تزئین شده به اعتقادات ، توسط کاسبان دین را داشت، بستری شده، و بعد از انجام کارهای تشخیصی، باا امکانات محدود آن زمان توسط فرشته های نجاتی که جبران نبودِ امکانات را با توانمندی انسانی خود جبران می کردند، تحت عمل جراحی قرار گرفت و بعد از حدود یکماه ، سلامت خود را بدست آورد ، در صحت و سلامت در حال گذران زندگی هستند.
بعنوان یک جراح اعصاب، وقتی خودم را در مواجهه با چنین بیماری می بینم، در برابر نبوغ و توانمندی و علم و انسانیت شخصیت پزشکی شخصی مثل " دکتر مهدی جاودان " با خضوع بسیار سر تعظیم فرود می آورم چراکه بر خلاف امروز که با وجود سی تی اسکن و ام ار ای برای تشخیص سریع و دقیق مشکلات مغز و اعصاب و انواع وسایل و تجهیزات برای انجام عمل جراحی و انواع داروها و دستگاهها و مانیتورینگ برای فرایند بی هوشی و انواع دارها و تکنیکها برای اقدامات پس از جراحی، باز هم، به دلایل مختلف، ممکن است کاستی هایی در ارائه خدمات به بیمار داشته باشیم ، در حالیکه پنجاه سال قبل، و تنها با اتکا به علائم بالینی و انجام یک آنژیوگرافی، تصمیم درمانی مناسب و جراحی مغز متناسب با آسیب را انجام داده و نتیجه آن، احیای یک جوان و برگشت کامل به زندگی بوده است ، کاری که توسط استاد بزرگوار جناب آقای دکتر مهدی جاودان انجام شد و علیرغم اشتغال بکار در اصفهان، هرگز ایشان را زیارت نکرده ام.
در طول عمرم ، دو بار ، استاد بزرگوار جناب آقای " دکتر سیروس بهرامی" را از نزدیک زیارت کردم.
اولین بار نام ایشان را از زبان یکی از بستگان شنیدم که دختر هفت ساله اش را در اوایل دهه هفتاد، بدلیل سیاه شدن سر استخوان ران، تحت درمان قرار داده بود. در سالهای بعد، بدلیل ورود تخصصی در زمینه جراحی مغز و ستون فقرات و از طرف دیگر شروع بکار در شهرکرد که استان آباء و اجدادی دکتر بود، بارها نام ایشان را از بیماران مختلف می شنیدم و" رد دست" ایشان را بر روی ستون فقرات بسیاری از آنها می دیدم. بیمارانی که تجربه قبلی درد شدید کمر و آسیب دیسک کمر در بیست سال قبل را می دادند و اظهار می کردند، پس از تزریق یک آمپول در کمر، بمدت بیست سال راحت بودند و یا بیمارانی که ده یا بیست سال پیش تحت جراحی پیوند استخوان و گذاشتن دو عدد پیچ در مهره ها قرار می گرفتند و اکثرا بعد از چند سال گذشت زمان ، برای مدتهای طولانی مشکل نداشتند و اگر امروز دچار مشکل شده بودند، علت مشکل، آسیب در نواحی مجاور جراحی قبلی بود.
در درمان بیماریهای ستون فقرات، با هر تکنیک و تاکتیکی، با انجام هر نوع جراحی ، از کم تهاجمی ترین آنها تا پرتهاجمی ترین آنها، هرگز یک بهبودی کامل وجود نداشته و علائم و محدودیتهای زیادی، پس از این جراحی ها وجود داشته و حتی پس از یک دوران بهبود نسبی، امکان برگشت علائم، ناشی از آسیب سایر نواحی ستون فقرات وجود دارد که این امر باعث سخت شدن کار و حتی گاهی، ناراحتی پزشک و بیمار از همدیگر می شود.
معدل نسبی رضایتمندی پزشک و بیمار از هم، بسته به شخصیت هر دو طرف و میزان اعتماد بیمار به پزشک و نوع انتخاب درمانی و نحوه مراقبت بیمار از خود و بیماریهای زمینه ای بیمار بسیار متفاوت است و بنا به تجربه خود، در برخورد با بیماران درمان شده توسط استاد بزرگوار دکتر سیروس بهرامی، کمترین موارد شاکی بودن از انتخابهای ایشان را شاهد بودم.
در طی زمان طولانی و در فقدان تعداد بالای جراحان ستون فقرات، بار بسیاز بزرگی از درمان بیماریهای ستون فقرات را به تنهایی بدوش کشید و با بعرصه آمدن جراحان ستون فقرات جوان، باز هم، متناسب با توانمندی و تجربه خود، تا آخرین سالهای عمر، کار خود را به نحوی انجام داد که کمترین نارضایتی را بدنبال داشت.
وجود مجتهدان عالیمقامی همچون دکتر جاودان و دکتر بهرامی، در جامعه قدیم پزشکی، نعمتی خدادادی برای انسانها بوده است که با کمترین امکانات و با بهره گیری از توانمندی خود ، خدمات بسیاری به انسانهای زمان خود رسانده اند و زندگی و سلامت بسیاری از انسانهای حال حاضر، مدیون وجود آنهاست.
در راستای کلام الهی که فرمود؛
هر کس، یک نفر را زنده کند، انگار تمام انسانها را زنده کرده است، بایستی، همت کنیم در زمان حیات چنین گوهرهای بی همتایی آنها را تکریم کرده و برای روشن شده راه آیندگان، وجو آنها را چراغ راه قرار دهیم.
دکتر حسنی
۲۲ ۱۱ ۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم "
قسمت دوم:
علی بابا با اتوبوسهای ذوب آهن که به همت بانیانش، انقلابی اقتصادی فرهنگی اجتماعی در کشور و خصوصا منطقه ایجاد کرده بود، با چند جابجایی به اصفهان رسانده شد و در بیمارستان ثریای اصفهان که به مدد بانیان آن، منشا خدمات پزشکی نوین بسیار به بیماران شده و نقش بسیار پررنگی در از بین بردن خرافات درمان و جادو و جنبل و پاره کردن طنابها پوسیده ولی تزئین شده به اعتقادات ، توسط کاسبان دین را داشت، بستری شده، و بعد از انجام کارهای تشخیصی، باا امکانات محدود آن زمان توسط فرشته های نجاتی که جبران نبودِ امکانات را با توانمندی انسانی خود جبران می کردند، تحت عمل جراحی قرار گرفت و بعد از حدود یکماه ، سلامت خود را بدست آورد ، در صحت و سلامت در حال گذران زندگی هستند.
بعنوان یک جراح اعصاب، وقتی خودم را در مواجهه با چنین بیماری می بینم، در برابر نبوغ و توانمندی و علم و انسانیت شخصیت پزشکی شخصی مثل " دکتر مهدی جاودان " با خضوع بسیار سر تعظیم فرود می آورم چراکه بر خلاف امروز که با وجود سی تی اسکن و ام ار ای برای تشخیص سریع و دقیق مشکلات مغز و اعصاب و انواع وسایل و تجهیزات برای انجام عمل جراحی و انواع داروها و دستگاهها و مانیتورینگ برای فرایند بی هوشی و انواع دارها و تکنیکها برای اقدامات پس از جراحی، باز هم، به دلایل مختلف، ممکن است کاستی هایی در ارائه خدمات به بیمار داشته باشیم ، در حالیکه پنجاه سال قبل، و تنها با اتکا به علائم بالینی و انجام یک آنژیوگرافی، تصمیم درمانی مناسب و جراحی مغز متناسب با آسیب را انجام داده و نتیجه آن، احیای یک جوان و برگشت کامل به زندگی بوده است ، کاری که توسط استاد بزرگوار جناب آقای دکتر مهدی جاودان انجام شد و علیرغم اشتغال بکار در اصفهان، هرگز ایشان را زیارت نکرده ام.
در طول عمرم ، دو بار ، استاد بزرگوار جناب آقای " دکتر سیروس بهرامی" را از نزدیک زیارت کردم.
اولین بار نام ایشان را از زبان یکی از بستگان شنیدم که دختر هفت ساله اش را در اوایل دهه هفتاد، بدلیل سیاه شدن سر استخوان ران، تحت درمان قرار داده بود. در سالهای بعد، بدلیل ورود تخصصی در زمینه جراحی مغز و ستون فقرات و از طرف دیگر شروع بکار در شهرکرد که استان آباء و اجدادی دکتر بود، بارها نام ایشان را از بیماران مختلف می شنیدم و" رد دست" ایشان را بر روی ستون فقرات بسیاری از آنها می دیدم. بیمارانی که تجربه قبلی درد شدید کمر و آسیب دیسک کمر در بیست سال قبل را می دادند و اظهار می کردند، پس از تزریق یک آمپول در کمر، بمدت بیست سال راحت بودند و یا بیمارانی که ده یا بیست سال پیش تحت جراحی پیوند استخوان و گذاشتن دو عدد پیچ در مهره ها قرار می گرفتند و اکثرا بعد از چند سال گذشت زمان ، برای مدتهای طولانی مشکل نداشتند و اگر امروز دچار مشکل شده بودند، علت مشکل، آسیب در نواحی مجاور جراحی قبلی بود.
در درمان بیماریهای ستون فقرات، با هر تکنیک و تاکتیکی، با انجام هر نوع جراحی ، از کم تهاجمی ترین آنها تا پرتهاجمی ترین آنها، هرگز یک بهبودی کامل وجود نداشته و علائم و محدودیتهای زیادی، پس از این جراحی ها وجود داشته و حتی پس از یک دوران بهبود نسبی، امکان برگشت علائم، ناشی از آسیب سایر نواحی ستون فقرات وجود دارد که این امر باعث سخت شدن کار و حتی گاهی، ناراحتی پزشک و بیمار از همدیگر می شود.
معدل نسبی رضایتمندی پزشک و بیمار از هم، بسته به شخصیت هر دو طرف و میزان اعتماد بیمار به پزشک و نوع انتخاب درمانی و نحوه مراقبت بیمار از خود و بیماریهای زمینه ای بیمار بسیار متفاوت است و بنا به تجربه خود، در برخورد با بیماران درمان شده توسط استاد بزرگوار دکتر سیروس بهرامی، کمترین موارد شاکی بودن از انتخابهای ایشان را شاهد بودم.
در طی زمان طولانی و در فقدان تعداد بالای جراحان ستون فقرات، بار بسیاز بزرگی از درمان بیماریهای ستون فقرات را به تنهایی بدوش کشید و با بعرصه آمدن جراحان ستون فقرات جوان، باز هم، متناسب با توانمندی و تجربه خود، تا آخرین سالهای عمر، کار خود را به نحوی انجام داد که کمترین نارضایتی را بدنبال داشت.
وجود مجتهدان عالیمقامی همچون دکتر جاودان و دکتر بهرامی، در جامعه قدیم پزشکی، نعمتی خدادادی برای انسانها بوده است که با کمترین امکانات و با بهره گیری از توانمندی خود ، خدمات بسیاری به انسانهای زمان خود رسانده اند و زندگی و سلامت بسیاری از انسانهای حال حاضر، مدیون وجود آنهاست.
در راستای کلام الهی که فرمود؛
هر کس، یک نفر را زنده کند، انگار تمام انسانها را زنده کرده است، بایستی، همت کنیم در زمان حیات چنین گوهرهای بی همتایی آنها را تکریم کرده و برای روشن شده راه آیندگان، وجو آنها را چراغ راه قرار دهیم.
دکتر حسنی
۲۲ ۱۱ ۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام
" حفظ حرمت حرم، با متولی امامزاده است"
" دا !
اَیَر ایخوی کهنه نَبووی،
یَه تَکِسَ هرگشت نشون مَده"
یادش بخیر، قدیما، مادرم یه عمه ای داشت که هم خودش و هم جد بر جدش و حتی اخلاف امروزیش، بسیار مبادی آداب و مأخوذ به حیا بوده و هستند. حدود چهل سال قبل، تازه تغییر سریع زندگی و آداب سنتی به مدرن در اجتماع آنها شروع شده بود و مردان و زنانی که تا قبل از آن هم از نظر ظاهر و قیافه و هم از نظر روحیه و رفتارو حتی هم از نظر فعالیت شغلی و نقش اجتماعی، تا حدود نود درصد شبیه والدین خود بوده و با یک نگاه به قیافه افراد یا اطلاع از شغل آنها و یا حتی مواجهه با هنر و توانمندی افراد میشد رگ و ریشه و جد و برجد افراد را معلوم کرد، کم کم، با دستکاری قیافه ظاهری با انواع جراحی ها یا اشتغال در مشاغل مختلف و متفاوت از والدین و یا کسب مهارتهای جدید , تغییرات تدریجی تفاوت میان نسل ها را بسیار تشدید و تسریع کردند به نحوی که برای نسل پا به سن گذاشته قبل از آنها قابل هضم نبود و در همین راستا، عمه مادرم به دخترانی که آرایش می کردند و انواع جراحی ها را در بدن خود انجام می دادند و با تغییر زیاد در پوشش خود، تمام داشته های خود را در معرض دید قرار می داند آن جمله طلایی را گفتند:
"مادر!
اگر می خواهید بی ارزش نشوید، تمام داشته هایت ( البته اشاره ایشان بر یک عضو خاص بود!!؟؟)را به همه افراد نشان ندهید."
امروز و پس از پایان روز اول کنگره جراحی اعصاب، به اتفاق خانواده برای صرف شام، به یکی از باغ رستورانهای شهر رفته بودیم.گذشته از اینکه مطمئن شدم، استفاده از مشت آهنین برای حفظ تنها مظاهر دین که باقی مانده است یعنی حجاب، شکست خواهد خورد، سیر قهقرایی منزلت اجتماعی آحاد مختلف جامعه ، با جایگزینی نسل انتصابی و غیر رقابتی بجای نسل انتخابی و رقابتی را کاملا حس کردم وقتی پسرم گفت:
بابا که نباید امشب اشتهای غذا داشته باشد و ناهار را در کنگره، آنچنان صرف کرده است و فقط برای همراهی ما، در کنار ما قرار گرفته است..
ناخواسته ، دست بر زخم دردناکم گذاشته بود که با گذشت چند ساعت، کمی از درد آن ، کم شده بود.
درد ناشی از تعبیه ژتونهای زرد و آبی و طوسی در کاور اتیکت شناسایی.
درد ناشی از نبود یک نام اعضای پانل که در هر کنفرانس ساده هم معمول است.
درد ناشی از نبودن بزرگان جامعه جراحی اعصاب.
درد ناشی از ایستادن در صف طولانی صرف ناهار، و دریافت سینی غذا، به شرط دادن ژتون و نگاه تحقیر آمیز توزیع کننده غذا به کسانی که ادعای فرهیختگی داشتند ، برای انتخاب سریع یکی از غذاهای قرمه سبزی یا مرغ.
درد ناشی از نبودن جای مناسب برای صرف غذا و استقرار در کنار دستشویی ها.
درد ناشی از هدیه یک کاور پلاستیکی و دو عدد کاغذ آ چهار در آن و یکی در میان، یک خودکار در آن.
درد ناشی از...
مقایسه کنید با روزگاری که در زمان انجام چنین کنگره هایی، نحوه ایاب وذهاب ، محل استقرار و استراحت، محل پذیرایی و ناهار، با وسواس انتخاب می شد و هدیه ماندگار کنگره ، همانند کیفی که در کنگره گیلان هدیه داده شده بود، تا سالها همراه شرکت کنندگان بود، ضیافت شام دورهمی به اتفاق خانواده ها، برای آشنایی بیشتر برقرار می شد و اتیکت های مقابل افراد پانل، توسط نیروهای سمعی و بصری، همراه با تنظیم فلاش مموریهای سخنرانان، بگونه ای سریع مدیریت می شد که آب در دل کسی تکان نمی خورد.
برای اولین بار خوشحال شدم که اساتید بزرگم از اصفهان در این روز، حاضر نبودند تا همچون دیدن جناب دکتر امیرخان، که با هیبتی متناسب با کنگره و بالباسی در خور شان خوشان و بدور از شان کنگره، حضور پیدا کرده بودند، عرق شرم بر پیشانی من ننشیند. تصور کنید، استاد بزرگ ، جناب آقای دکتر معین در این جلسه بودند....
بیاد عمه مادرم افتادم هرچند آن مرحومه، نشان دادن همه داشته ها را نهی کرده بود و من برای نشان ندادن نداشته ها، برای شادی روحش، دعا کردم و برای اینکه پیش پسرم کم نیاورم به ایشان گفتم:
بله، ما امروز، پذیرایی خاصی داشتیم، با شما هستم و برای تعادل کالری مصرفی، بایستی امشب، غذایی سبک میل نمایم، (هرچند عملا امکان انجام چنین امری نشد....) و برای اینکه کهنه و بی ارزش نشوم، سعی کردم، تحقیر شرکت کنندگان توسط توزیع کنندگان غذای کنگره را نداند ،هرچند بعد که دقیق فکر کردم، متوجه شدم که در این مملکت، همه چیزش بایستی به هم بخورد و متاسفانه، بجای اینکه، با گذشت زمان، اقشار فرهیخته، با حفظ و ارتقای دیسیپلین شغلی و رفتاری خود، باعث حفظ و ارتقای شأنیت و تاثیر خود در جامعه شوند، بدلیل همبو شدن تصمیم گیران آنها با تصمیم گیران انتصابی، باعت تنزل تدریجی شان اجتماعی گروههای تاثیر گذار اجتماعی شده اند.
دکتر حسنی
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" حفظ حرمت حرم، با متولی امامزاده است"
" دا !
اَیَر ایخوی کهنه نَبووی،
یَه تَکِسَ هرگشت نشون مَده"
یادش بخیر، قدیما، مادرم یه عمه ای داشت که هم خودش و هم جد بر جدش و حتی اخلاف امروزیش، بسیار مبادی آداب و مأخوذ به حیا بوده و هستند. حدود چهل سال قبل، تازه تغییر سریع زندگی و آداب سنتی به مدرن در اجتماع آنها شروع شده بود و مردان و زنانی که تا قبل از آن هم از نظر ظاهر و قیافه و هم از نظر روحیه و رفتارو حتی هم از نظر فعالیت شغلی و نقش اجتماعی، تا حدود نود درصد شبیه والدین خود بوده و با یک نگاه به قیافه افراد یا اطلاع از شغل آنها و یا حتی مواجهه با هنر و توانمندی افراد میشد رگ و ریشه و جد و برجد افراد را معلوم کرد، کم کم، با دستکاری قیافه ظاهری با انواع جراحی ها یا اشتغال در مشاغل مختلف و متفاوت از والدین و یا کسب مهارتهای جدید , تغییرات تدریجی تفاوت میان نسل ها را بسیار تشدید و تسریع کردند به نحوی که برای نسل پا به سن گذاشته قبل از آنها قابل هضم نبود و در همین راستا، عمه مادرم به دخترانی که آرایش می کردند و انواع جراحی ها را در بدن خود انجام می دادند و با تغییر زیاد در پوشش خود، تمام داشته های خود را در معرض دید قرار می داند آن جمله طلایی را گفتند:
"مادر!
اگر می خواهید بی ارزش نشوید، تمام داشته هایت ( البته اشاره ایشان بر یک عضو خاص بود!!؟؟)را به همه افراد نشان ندهید."
امروز و پس از پایان روز اول کنگره جراحی اعصاب، به اتفاق خانواده برای صرف شام، به یکی از باغ رستورانهای شهر رفته بودیم.گذشته از اینکه مطمئن شدم، استفاده از مشت آهنین برای حفظ تنها مظاهر دین که باقی مانده است یعنی حجاب، شکست خواهد خورد، سیر قهقرایی منزلت اجتماعی آحاد مختلف جامعه ، با جایگزینی نسل انتصابی و غیر رقابتی بجای نسل انتخابی و رقابتی را کاملا حس کردم وقتی پسرم گفت:
بابا که نباید امشب اشتهای غذا داشته باشد و ناهار را در کنگره، آنچنان صرف کرده است و فقط برای همراهی ما، در کنار ما قرار گرفته است..
ناخواسته ، دست بر زخم دردناکم گذاشته بود که با گذشت چند ساعت، کمی از درد آن ، کم شده بود.
درد ناشی از تعبیه ژتونهای زرد و آبی و طوسی در کاور اتیکت شناسایی.
درد ناشی از نبود یک نام اعضای پانل که در هر کنفرانس ساده هم معمول است.
درد ناشی از نبودن بزرگان جامعه جراحی اعصاب.
درد ناشی از ایستادن در صف طولانی صرف ناهار، و دریافت سینی غذا، به شرط دادن ژتون و نگاه تحقیر آمیز توزیع کننده غذا به کسانی که ادعای فرهیختگی داشتند ، برای انتخاب سریع یکی از غذاهای قرمه سبزی یا مرغ.
درد ناشی از نبودن جای مناسب برای صرف غذا و استقرار در کنار دستشویی ها.
درد ناشی از هدیه یک کاور پلاستیکی و دو عدد کاغذ آ چهار در آن و یکی در میان، یک خودکار در آن.
درد ناشی از...
مقایسه کنید با روزگاری که در زمان انجام چنین کنگره هایی، نحوه ایاب وذهاب ، محل استقرار و استراحت، محل پذیرایی و ناهار، با وسواس انتخاب می شد و هدیه ماندگار کنگره ، همانند کیفی که در کنگره گیلان هدیه داده شده بود، تا سالها همراه شرکت کنندگان بود، ضیافت شام دورهمی به اتفاق خانواده ها، برای آشنایی بیشتر برقرار می شد و اتیکت های مقابل افراد پانل، توسط نیروهای سمعی و بصری، همراه با تنظیم فلاش مموریهای سخنرانان، بگونه ای سریع مدیریت می شد که آب در دل کسی تکان نمی خورد.
برای اولین بار خوشحال شدم که اساتید بزرگم از اصفهان در این روز، حاضر نبودند تا همچون دیدن جناب دکتر امیرخان، که با هیبتی متناسب با کنگره و بالباسی در خور شان خوشان و بدور از شان کنگره، حضور پیدا کرده بودند، عرق شرم بر پیشانی من ننشیند. تصور کنید، استاد بزرگ ، جناب آقای دکتر معین در این جلسه بودند....
بیاد عمه مادرم افتادم هرچند آن مرحومه، نشان دادن همه داشته ها را نهی کرده بود و من برای نشان ندادن نداشته ها، برای شادی روحش، دعا کردم و برای اینکه پیش پسرم کم نیاورم به ایشان گفتم:
بله، ما امروز، پذیرایی خاصی داشتیم، با شما هستم و برای تعادل کالری مصرفی، بایستی امشب، غذایی سبک میل نمایم، (هرچند عملا امکان انجام چنین امری نشد....) و برای اینکه کهنه و بی ارزش نشوم، سعی کردم، تحقیر شرکت کنندگان توسط توزیع کنندگان غذای کنگره را نداند ،هرچند بعد که دقیق فکر کردم، متوجه شدم که در این مملکت، همه چیزش بایستی به هم بخورد و متاسفانه، بجای اینکه، با گذشت زمان، اقشار فرهیخته، با حفظ و ارتقای دیسیپلین شغلی و رفتاری خود، باعث حفظ و ارتقای شأنیت و تاثیر خود در جامعه شوند، بدلیل همبو شدن تصمیم گیران آنها با تصمیم گیران انتصابی، باعت تنزل تدریجی شان اجتماعی گروههای تاثیر گذار اجتماعی شده اند.
دکتر حسنی
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام
یکی از بزرگترین شانسهای زندگی من، یاد گرفتن خواندن و نوشتن ، بعنوان یک لذت و عشق و نه الزام و اجبار، توسط مربی زندگیم یعنی برادرم، و نه توسط معلم مدرسه بود ، او هم نه برای انجام وظیفه، بلکه برای انجام رسالت، مطالب یادگرفته اش را با من تمرین میکرد، رویه ای که پس از پنجاه سال، هنوز هم رویه اوست وصدالبته، در ادامه زندگی او، منحصر به من نبوده است.
کمی از اواسط دهه پنجاه گذشته بود که عضو کتابخانه شخصی نصرالله نادری نیا شدم ، پنج عضو ثابت و پنجاه جلد کتاب در دو طبقه از ویترینی شیشه ای . عاشق کتابهای " مارتین " او بودم و مطالعه کتابهای مارتین، با سبک زندگی بچه های آن طرف آبها آشنا شدم:
مارتین در کوهستان
مارتین در ییلاق
مارتین در باغ وحش
مارتین در پارک، در سفر، در خانه، در دهکده، در کناردریا، در دهکده، در تئاتر، در کلاس سرآشپز، مارتین دوچرخه سواری می کند، مارتین به مدرسه می رود.....
مطالعه کتابهای مذکور در حالیکه هنوز ششمین سال زندگیم شروع نشده بود، سوالات بسیاری را برای مقایسه زندگی بچه های آن طرف آب و زندگی سنتی ما برایم بوجود آورده بود با اینحال، ضمن توجه به آموزه های کتاب برای ایجاد یک دیدگاه مناسب برای زندگی اجتماعی مناسب توسط مولف، هرگز حسرت داشتن زندگی آنها را نداشتم با اینحال، جهتم را برای کسب این تعاملات اجتماعی، تنظیم کردم.
در فضای گرگ و میش سال ۵۷ ، خواندن کتابهای، "اگه بابا بمیره"و " اصیل آباد " از رضا رهگذر که بعدا به سرشار تغییر نام داد، مضامین اجتماعی مشهود و ملموس را مرور کردم و شبهای بسیاری، با اضطراب مردن بابا، کابوسهای وحشتناک دیدم و هر صبح، با بیدار شدن و اطلاع از سلامت او، شکر خدا را بجای آوردم.مجموعه کتابهای
قصه های خوب برای بچه های خوب اثر پدر ادبیات کودک و نوجوان، یعنی،" مهدی آذریزدی"، در هشت جلد و اقتباس شده از؛
کلیله و دمنه
مرزبان نامه
سند باد و قابوسنامه
مثنوی معنوی
قرآن
شیخ عطار
گلستان سعدی
و
قصه های معصومین
خوراک ذهن شروع نوجوانیم بود.ولی در ادامه، مطالعه کتابهای و شنیدن کاستهای سخنرانی شریعتی برای کویر و هبوط و آری اینچنین بود برادر و فاطمه فاطمه است ، مرا به وجد می آورد و مجموعه کتابهای داستان راستان و حماسه حسینی مطهری ، که عصاره ای از سیره نبوی و سیره علوی بود، به من جهت می داد.
ادبیات تخیلی را در محضر ژول ورن وبا مطالعه دور دنیا در ۸۰ روز و بیست هزار فرسنگ زیر دریا و سفر به ماه و جزیره اسرارآمیز،تجربه کردم و اوج ادبیات درام و رئال را با خواندن آثار ویکتور هوگو، خصوصا بینوایان، درک کردم.
آوای وحش و سپید دندان از جک لندن را بیش از یکبار مرور کردم .
کتابهای پلیسی جنائی پرویز قاضی سعید، نتوانست مرا جانی یا سوژه کند ویا سلطنت طلبم کند و خواندن چند باره ماهی سیاه کوچولو و یا کچل کفترباز از صمد بهرنگی ، نتوانست مرا به گروه فدایی خلق، متمایل نماید.
مرور چند باره بوف کور صادق هدایت، برخلاف نظر دشمنان او فقط توانست آموزه هایی جدید به من آموزش دهد.
ترجمه های بی نظیر ذبیح الله منصوری، شامل سینوهه، خواجه تاجدار، خداوند الموت، عایشه پس از پیامبر، دنیای پس از مرگ، نمایی خاص از تاریخ هزاره های گذشته و هزاران گذشته برایم بوجود آورد. قصه های کوتاه کتابهای عزیز نسین، حتی در دوران جوانی، بسیار تاثیر گذار بود ولی
ولی
ولی
هیچکدام از تمام کتابها و نوشته ها، به انداره کتاب " حکایتهای ملا نصرالدین"
برایم جذاب و آموزنده نبود......
ادامه دارد....
دکتر حسنی
۷ اسفند ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
یکی از بزرگترین شانسهای زندگی من، یاد گرفتن خواندن و نوشتن ، بعنوان یک لذت و عشق و نه الزام و اجبار، توسط مربی زندگیم یعنی برادرم، و نه توسط معلم مدرسه بود ، او هم نه برای انجام وظیفه، بلکه برای انجام رسالت، مطالب یادگرفته اش را با من تمرین میکرد، رویه ای که پس از پنجاه سال، هنوز هم رویه اوست وصدالبته، در ادامه زندگی او، منحصر به من نبوده است.
کمی از اواسط دهه پنجاه گذشته بود که عضو کتابخانه شخصی نصرالله نادری نیا شدم ، پنج عضو ثابت و پنجاه جلد کتاب در دو طبقه از ویترینی شیشه ای . عاشق کتابهای " مارتین " او بودم و مطالعه کتابهای مارتین، با سبک زندگی بچه های آن طرف آبها آشنا شدم:
مارتین در کوهستان
مارتین در ییلاق
مارتین در باغ وحش
مارتین در پارک، در سفر، در خانه، در دهکده، در کناردریا، در دهکده، در تئاتر، در کلاس سرآشپز، مارتین دوچرخه سواری می کند، مارتین به مدرسه می رود.....
مطالعه کتابهای مذکور در حالیکه هنوز ششمین سال زندگیم شروع نشده بود، سوالات بسیاری را برای مقایسه زندگی بچه های آن طرف آب و زندگی سنتی ما برایم بوجود آورده بود با اینحال، ضمن توجه به آموزه های کتاب برای ایجاد یک دیدگاه مناسب برای زندگی اجتماعی مناسب توسط مولف، هرگز حسرت داشتن زندگی آنها را نداشتم با اینحال، جهتم را برای کسب این تعاملات اجتماعی، تنظیم کردم.
در فضای گرگ و میش سال ۵۷ ، خواندن کتابهای، "اگه بابا بمیره"و " اصیل آباد " از رضا رهگذر که بعدا به سرشار تغییر نام داد، مضامین اجتماعی مشهود و ملموس را مرور کردم و شبهای بسیاری، با اضطراب مردن بابا، کابوسهای وحشتناک دیدم و هر صبح، با بیدار شدن و اطلاع از سلامت او، شکر خدا را بجای آوردم.مجموعه کتابهای
قصه های خوب برای بچه های خوب اثر پدر ادبیات کودک و نوجوان، یعنی،" مهدی آذریزدی"، در هشت جلد و اقتباس شده از؛
کلیله و دمنه
مرزبان نامه
سند باد و قابوسنامه
مثنوی معنوی
قرآن
شیخ عطار
گلستان سعدی
و
قصه های معصومین
خوراک ذهن شروع نوجوانیم بود.ولی در ادامه، مطالعه کتابهای و شنیدن کاستهای سخنرانی شریعتی برای کویر و هبوط و آری اینچنین بود برادر و فاطمه فاطمه است ، مرا به وجد می آورد و مجموعه کتابهای داستان راستان و حماسه حسینی مطهری ، که عصاره ای از سیره نبوی و سیره علوی بود، به من جهت می داد.
ادبیات تخیلی را در محضر ژول ورن وبا مطالعه دور دنیا در ۸۰ روز و بیست هزار فرسنگ زیر دریا و سفر به ماه و جزیره اسرارآمیز،تجربه کردم و اوج ادبیات درام و رئال را با خواندن آثار ویکتور هوگو، خصوصا بینوایان، درک کردم.
آوای وحش و سپید دندان از جک لندن را بیش از یکبار مرور کردم .
کتابهای پلیسی جنائی پرویز قاضی سعید، نتوانست مرا جانی یا سوژه کند ویا سلطنت طلبم کند و خواندن چند باره ماهی سیاه کوچولو و یا کچل کفترباز از صمد بهرنگی ، نتوانست مرا به گروه فدایی خلق، متمایل نماید.
مرور چند باره بوف کور صادق هدایت، برخلاف نظر دشمنان او فقط توانست آموزه هایی جدید به من آموزش دهد.
ترجمه های بی نظیر ذبیح الله منصوری، شامل سینوهه، خواجه تاجدار، خداوند الموت، عایشه پس از پیامبر، دنیای پس از مرگ، نمایی خاص از تاریخ هزاره های گذشته و هزاران گذشته برایم بوجود آورد. قصه های کوتاه کتابهای عزیز نسین، حتی در دوران جوانی، بسیار تاثیر گذار بود ولی
ولی
ولی
هیچکدام از تمام کتابها و نوشته ها، به انداره کتاب " حکایتهای ملا نصرالدین"
برایم جذاب و آموزنده نبود......
ادامه دارد....
دکتر حسنی
۷ اسفند ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام
بعضی تصور می کنند:
" برای بی اثر کردن یک مشکل، بایستی یک مشکل بزرگتر بوجود آورد"
اپیزود اول:
رحیم، وقتی متوجه شد ، برادرش علی، خطایی اجتماعی مرتکب شد که می توانست روزها و هفته ها، نُقل نَقل مجالس شود، دعا کرد، کاش در میان فامیل، مشکل بزرگتری بوجود آید و مشکل برادرش را تحت الشعاع قرار دهد. اتفاقا این موضوع رخ داد و خانواده رحیم و علی، از سیبل حرف فامیل خارج شدند.....
اپیزود دوم:
بارها بوده است که پس از چرخاندن بیمار به پشت، برای انجام جراحی ستون فقرات، شواهد حجامت های مکرر، بادکش کردن موضع درد و یا محل نیش زالوها را مشاهده کرده ام.
علیرغم اِن قُلت های مختلف، اثر چنین اقداماتی هرگز در جهت تحت تاثیر قراردادن پاتولوژی اصلی نبوده و فقط با ایجاد یک درد متفاوت، تلاش بر این است که درد اصلی فراموش شده یا کمتر شود تا شاید با بکار افتادن مکانیسم های ترمیمی و دفاعی بدن، پروسه بیماری به سمت بهبود برود. در چنین مواقعی، اگر عامل درد، یک پاتولوژی خوش خیم و خود بهبود یابنده باشد، انجام چنین اقداماتی می تواند اثربخش تلقی شود و شانس استفاده کنندگان از این روشها هم چنین موضوعی است هرچند انجام این اقدامات حتی در صورت وجود پاتولوژیهای خوش خیم، با تاخیری که در دریافت خدمات درمانی مناسب می اندازد، بعضا باعث عوارض ماندگاری خواهد شد .
استفاده از چنین اقدامات در مواردی که عامل علایم، بیماریهای بدخیم و یا پیشرونده باشد، نه تنها هرگز موثر نیست، بلکه قطعا باعث تشدید و تعمیق عوارض بیماری بدلیل تاخیر درمان مناسب خواهند شد، امری که توسط آمران به انجام حجامت و بادکش و زالو، در هر کسوت و لباس، مورد اشاره قرارگرفته و مسئولیت آنها را هم، قبول نخواهند کرد.
اپیزود سوم:
در حکمرانی های مختلف، وقتی که به هر دلیل دچار بحران اجتماعی و یا حتی سیاسی و اقتصادی می شوند، برای به محاق بردن موضوع روز، سعی در ایجاد یک موضوع جدید و بحران جدید و متفاوت می کنند تا توجهات را از بحران اصلی کاهش داده و به زعم خود، فرصتی را برای خروج از بحران اصلی که با حضور آنها مغایرت دارد، بدست آورند. نمونه های بسیار آنرا در مقاطع زمانی مختلف و کشورهای مختلف، خصوصا کشورهای غیردموکراتیک، شاهد بوده ایم.
در اپیزود اول، خانواده رحیم و علی، بدلیل عدم مدیریت مشکل اجتماعی که علی بوجود آورده بود، علیرغم اینکه بدلیل ایجاد مشکلی بزرگتر در فامیل، نُقل محافل نبودند ، سرانجام منجر به خودکشی علی شد.
در موارد بسیاری از نمونه های اپیزود دوم، خصوصا مواردی که پاتولوژی بدخیم و یا غیرقابل مهار و ترمیم توسط بدن باشد، ماسکه کردن علائم واقعی با ایجاد دردهای جانی توسط آن روشها باعث عوارض حسی حرکتی و حتی جانی شده است.
در اپیزود سوم، در صورتیکه علت بحرانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بصورت مناسبی ریشه یابی نشده و راهکار مناسب علمی و عقلانی، در جهت حل آنها در نظر گرفته نشود، ایجاد بحران های کاذب و موقت، تاثیری در جهت حل بحران اولیه نخواهد داشت و سرانجام، بحران اولیه، اثرات تخریبی و نابودگر خود را نشان خواهد داد.
دکتر حسنی
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
بعضی تصور می کنند:
" برای بی اثر کردن یک مشکل، بایستی یک مشکل بزرگتر بوجود آورد"
اپیزود اول:
رحیم، وقتی متوجه شد ، برادرش علی، خطایی اجتماعی مرتکب شد که می توانست روزها و هفته ها، نُقل نَقل مجالس شود، دعا کرد، کاش در میان فامیل، مشکل بزرگتری بوجود آید و مشکل برادرش را تحت الشعاع قرار دهد. اتفاقا این موضوع رخ داد و خانواده رحیم و علی، از سیبل حرف فامیل خارج شدند.....
اپیزود دوم:
بارها بوده است که پس از چرخاندن بیمار به پشت، برای انجام جراحی ستون فقرات، شواهد حجامت های مکرر، بادکش کردن موضع درد و یا محل نیش زالوها را مشاهده کرده ام.
علیرغم اِن قُلت های مختلف، اثر چنین اقداماتی هرگز در جهت تحت تاثیر قراردادن پاتولوژی اصلی نبوده و فقط با ایجاد یک درد متفاوت، تلاش بر این است که درد اصلی فراموش شده یا کمتر شود تا شاید با بکار افتادن مکانیسم های ترمیمی و دفاعی بدن، پروسه بیماری به سمت بهبود برود. در چنین مواقعی، اگر عامل درد، یک پاتولوژی خوش خیم و خود بهبود یابنده باشد، انجام چنین اقداماتی می تواند اثربخش تلقی شود و شانس استفاده کنندگان از این روشها هم چنین موضوعی است هرچند انجام این اقدامات حتی در صورت وجود پاتولوژیهای خوش خیم، با تاخیری که در دریافت خدمات درمانی مناسب می اندازد، بعضا باعث عوارض ماندگاری خواهد شد .
استفاده از چنین اقدامات در مواردی که عامل علایم، بیماریهای بدخیم و یا پیشرونده باشد، نه تنها هرگز موثر نیست، بلکه قطعا باعث تشدید و تعمیق عوارض بیماری بدلیل تاخیر درمان مناسب خواهند شد، امری که توسط آمران به انجام حجامت و بادکش و زالو، در هر کسوت و لباس، مورد اشاره قرارگرفته و مسئولیت آنها را هم، قبول نخواهند کرد.
اپیزود سوم:
در حکمرانی های مختلف، وقتی که به هر دلیل دچار بحران اجتماعی و یا حتی سیاسی و اقتصادی می شوند، برای به محاق بردن موضوع روز، سعی در ایجاد یک موضوع جدید و بحران جدید و متفاوت می کنند تا توجهات را از بحران اصلی کاهش داده و به زعم خود، فرصتی را برای خروج از بحران اصلی که با حضور آنها مغایرت دارد، بدست آورند. نمونه های بسیار آنرا در مقاطع زمانی مختلف و کشورهای مختلف، خصوصا کشورهای غیردموکراتیک، شاهد بوده ایم.
در اپیزود اول، خانواده رحیم و علی، بدلیل عدم مدیریت مشکل اجتماعی که علی بوجود آورده بود، علیرغم اینکه بدلیل ایجاد مشکلی بزرگتر در فامیل، نُقل محافل نبودند ، سرانجام منجر به خودکشی علی شد.
در موارد بسیاری از نمونه های اپیزود دوم، خصوصا مواردی که پاتولوژی بدخیم و یا غیرقابل مهار و ترمیم توسط بدن باشد، ماسکه کردن علائم واقعی با ایجاد دردهای جانی توسط آن روشها باعث عوارض حسی حرکتی و حتی جانی شده است.
در اپیزود سوم، در صورتیکه علت بحرانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بصورت مناسبی ریشه یابی نشده و راهکار مناسب علمی و عقلانی، در جهت حل آنها در نظر گرفته نشود، ایجاد بحران های کاذب و موقت، تاثیری در جهت حل بحران اولیه نخواهد داشت و سرانجام، بحران اولیه، اثرات تخریبی و نابودگر خود را نشان خواهد داد.
دکتر حسنی
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام
"بعضی موجودات، زنده ضعیفشان بدرد می خورد"
بیاد دارم در اوان نوجوانی، زمانیکه در حال تلمذ و تمرین کسب مهارتهای جسمی، ذهنی و روحی برای آینده زندگیم بودیم، بسیار بدنبال شواهد اثبات عقلی و نه نقلی اصول اعتقادات بودم. در این میان، اگرچه مدارک مستند بر عقل, جایگاه ویژه ای برایم داشت ولی، روایت های منطبق بر نقل هم برایم آموزنده بود هرچند امروز دیگر روایت های نقلی برایم پشیزی ارزش ندارند. از همان زمان،از میان اصول اعتقادی، اثبات دو اصل برایم بسیار مهم بود، یکی توحید و دیگر، معاد.
مطالعات بسیاری در آن خصوص داشته و نظرات انسانهای تاریخ گذشته و تاریخ متاخر و مکاتب بسیاری را در این زمینه خواندم و مصادیق علنی و عملی و منطبق بر بزرگترین توانمندی انسان، که همان عقل بود را ارزیابی نمودم و سرانجام، وجود توحید و ضرورت وجود آن و الزام وجود آن، برایم قطعی شد.
در این میان کسانی در طول تاریخ و در لباسهای مختلف، هرکدام با پرچمی به ظاهر متفاوت که در حقیقت، باطنی مشترک، با سوء استفاده از احساس نیاز انسانها، دکان کاسبی بنام دین باز کردند و برای رسیدن به مطامع خود، کالاهایی عرضه کردند که نتیجه نهایی فروش آنها،نه انتفاع خریدار بلکه انتفاع فروشنده بود اگرچه، برای خریدار، چیزی بجز زحمت و هزینه مالی و اتلاف عمر نداشت ولی برای فروشنده، بدون زحمت قابلتوجه، سود سرشار دنیوی را بدست می آورد....
بگذریم.....
شاید یکی از دلایل اصلی اثبات ضرورت توحید و الزام وجود آن، برای من در آن سالها، ظرافت آفرینش و تکوین سایر موجودات بود. از دنیای مورچگان و زندگی زنبور عسل که در کتابهای موریس مترلینگ مطالعه کردم تا زندگی پر رمز و راز لاکپشت ها و ماهی ها و پرندگانی و چرندگان و درندگان که در انواع مستندها دیدم .مخلوقاتی که بدون کلاس آموزشی و تجربه قبلی، رفتاری را انجام دادند که از بدو پیدایش آنها صورت می گرفت و رمز بقای آنها هم، انجام همان رفتار بوده است، رفتاری که توجیه آن با نظریه داروین هم ممکن نیست.
در این میان، بعضی از مطالب کتاب درسی تعلیمات دینی آن زمان هم می توانست کمک کند.
در یکی از این کتابها برای اثبات قدرت خدا و قدرت غریزه در درون همه موجودات، به حشره ای اشاره شده بود که نوع ماده ان، پس از بارداری، بدون اینکه تجربه قبلی داشته باشد، ، کرم خاصی را نشان کرده و با نیش زدن به کرم، آن را بدون اینکه بکشد، فلج می کند و سپس تخم های خود را در بدن آن کرم وارد می کند. کرم فلج و بدون تحرک و درعین حال زنده، بستر مقوی خوبی برای تبدیل تخم ها به لارو و سپس به حشره می باشد و حشره مادر، پس از تخمک گذاری روی بدن کرم،بدون دیدن بچه هایش می میرد و بچه ها هم بدون دیدن مادر، در دوره بعد همین کار را می کنند.
وجود چنین پدیده هایی در عالم خلقت کم نیست و آیتی محکم برای اثبات آیت است بدون اینکه نیازی به آیت های انسانی باشد.
آنچه از منظر دیگر با نگاه به این پدیده برایم جالب بود اینکه،
بعضی کشورهایی که بستری مناسب برای "تکثیر و انتشار" خود نیاز دارند، نیاز به کشوری دارند که نه مرده باشد و نه اقتدار مناسب داشته باشد. این کشورهای سلطه طلب، کشور را با روشهای مختلف و از جمله، کارگزاران ناتوان، فلج و بی اراده کرده و تخم های خود را درون آن گذاشته و از بدن آن، برای پرورش آنها، استفاده می کنند.
ایران مرده، بدرد آنها نمی خورد و ایران مقتدر هم همان خطر پنجاه سال پیش را برای آنها دارد.
حیف است که مام وطن، رُستنگاه حشرات اجنبی شود.
عوامل فلج شدن مام وطن، هر چیز و هرکس و هر اندیشه که باشد را بایستی شناخت و حل یا حذف کرد....
دکر حسنی
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
در مسیر تفتان
http://T.me/DrHasaniGh
"بعضی موجودات، زنده ضعیفشان بدرد می خورد"
بیاد دارم در اوان نوجوانی، زمانیکه در حال تلمذ و تمرین کسب مهارتهای جسمی، ذهنی و روحی برای آینده زندگیم بودیم، بسیار بدنبال شواهد اثبات عقلی و نه نقلی اصول اعتقادات بودم. در این میان، اگرچه مدارک مستند بر عقل, جایگاه ویژه ای برایم داشت ولی، روایت های منطبق بر نقل هم برایم آموزنده بود هرچند امروز دیگر روایت های نقلی برایم پشیزی ارزش ندارند. از همان زمان،از میان اصول اعتقادی، اثبات دو اصل برایم بسیار مهم بود، یکی توحید و دیگر، معاد.
مطالعات بسیاری در آن خصوص داشته و نظرات انسانهای تاریخ گذشته و تاریخ متاخر و مکاتب بسیاری را در این زمینه خواندم و مصادیق علنی و عملی و منطبق بر بزرگترین توانمندی انسان، که همان عقل بود را ارزیابی نمودم و سرانجام، وجود توحید و ضرورت وجود آن و الزام وجود آن، برایم قطعی شد.
در این میان کسانی در طول تاریخ و در لباسهای مختلف، هرکدام با پرچمی به ظاهر متفاوت که در حقیقت، باطنی مشترک، با سوء استفاده از احساس نیاز انسانها، دکان کاسبی بنام دین باز کردند و برای رسیدن به مطامع خود، کالاهایی عرضه کردند که نتیجه نهایی فروش آنها،نه انتفاع خریدار بلکه انتفاع فروشنده بود اگرچه، برای خریدار، چیزی بجز زحمت و هزینه مالی و اتلاف عمر نداشت ولی برای فروشنده، بدون زحمت قابلتوجه، سود سرشار دنیوی را بدست می آورد....
بگذریم.....
شاید یکی از دلایل اصلی اثبات ضرورت توحید و الزام وجود آن، برای من در آن سالها، ظرافت آفرینش و تکوین سایر موجودات بود. از دنیای مورچگان و زندگی زنبور عسل که در کتابهای موریس مترلینگ مطالعه کردم تا زندگی پر رمز و راز لاکپشت ها و ماهی ها و پرندگانی و چرندگان و درندگان که در انواع مستندها دیدم .مخلوقاتی که بدون کلاس آموزشی و تجربه قبلی، رفتاری را انجام دادند که از بدو پیدایش آنها صورت می گرفت و رمز بقای آنها هم، انجام همان رفتار بوده است، رفتاری که توجیه آن با نظریه داروین هم ممکن نیست.
در این میان، بعضی از مطالب کتاب درسی تعلیمات دینی آن زمان هم می توانست کمک کند.
در یکی از این کتابها برای اثبات قدرت خدا و قدرت غریزه در درون همه موجودات، به حشره ای اشاره شده بود که نوع ماده ان، پس از بارداری، بدون اینکه تجربه قبلی داشته باشد، ، کرم خاصی را نشان کرده و با نیش زدن به کرم، آن را بدون اینکه بکشد، فلج می کند و سپس تخم های خود را در بدن آن کرم وارد می کند. کرم فلج و بدون تحرک و درعین حال زنده، بستر مقوی خوبی برای تبدیل تخم ها به لارو و سپس به حشره می باشد و حشره مادر، پس از تخمک گذاری روی بدن کرم،بدون دیدن بچه هایش می میرد و بچه ها هم بدون دیدن مادر، در دوره بعد همین کار را می کنند.
وجود چنین پدیده هایی در عالم خلقت کم نیست و آیتی محکم برای اثبات آیت است بدون اینکه نیازی به آیت های انسانی باشد.
آنچه از منظر دیگر با نگاه به این پدیده برایم جالب بود اینکه،
بعضی کشورهایی که بستری مناسب برای "تکثیر و انتشار" خود نیاز دارند، نیاز به کشوری دارند که نه مرده باشد و نه اقتدار مناسب داشته باشد. این کشورهای سلطه طلب، کشور را با روشهای مختلف و از جمله، کارگزاران ناتوان، فلج و بی اراده کرده و تخم های خود را درون آن گذاشته و از بدن آن، برای پرورش آنها، استفاده می کنند.
ایران مرده، بدرد آنها نمی خورد و ایران مقتدر هم همان خطر پنجاه سال پیش را برای آنها دارد.
حیف است که مام وطن، رُستنگاه حشرات اجنبی شود.
عوامل فلج شدن مام وطن، هر چیز و هرکس و هر اندیشه که باشد را بایستی شناخت و حل یا حذف کرد....
دکر حسنی
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
در مسیر تفتان
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49
سلااااام
" خانه تکانی برای تکاندن دل باشد نه خالی کردن خانه"
یادش بخیر سالهای قبل و مراسم خانه تکانی.
هرچه داخل خانه بود را در حیاط خانه می گذاشتیم و پس از کهنه و نو کردن آنها، پس از تعمیر نسبی عیوب منزل، و پس از گرد گیری و تمیز کردن آنها، خانه را با چیدمانی نسبتا متفاوت، آرایش می کردیم.
پله های ارتقای سطح زندگی، هرچند سال، با تبدیل قالی ها و خرسک ها و گلیم های سنتی و قدیمی و دستباف و مختلف الشکل و مختلف الرنگ به فرش های ماشینی متحدالشکل و متحدالرنگ، تبدیل "پیاله ها و سینی "های روحی و ورشو به" کاسه ها و بشقاب"های ملامین و ارکوپال و چینی و کریستال، تبدیل زیر رختخوابی های کمد دار به کمدهای جا رختخوابی، تبدیل آشپزخانه داخل خانه به خانه های آشپزخانه دار، جابجا شدن مستراح از محوطه بیرونی به فضای درونی، ایجاد فضای استحمام درون خانه بجای حمام بیرون از خانه و دهها تغییر دیگر که در این مجال نمی گنجد.....
هرچند تمام این تغییرات، به "انتخاب "ما و بدلیل" اجبار" نیاز زمانه صورت گرفت و اکثرا هم، باعث راحتی بیشتر زندگی ما شد ولی، پیامدهای منفی زیادی هم داشت.
یکدست شدن فرش های منزل، ذائقه تنوع ما را ازمیان برد و ماشینی شدن آنها، هنر دست دخترانمان را کمرنگ کرد. سینی غذا به بشقاب، نمایش محبت و صمیمیت در تعارض منافع زمان غذا خوردن را به تک خوری و" عدالت" در خوردن به میزان نیاز را به" مساوات" ظالمانه تبدیل کرد.
تبدیل کمد زیر رختخواب به کمد جارختخوابی، نمایه های صنایع دستی و سنتی، همچون جاجیم و شیردنگ و وریس و هور و هورجین و هزار پیشه را گردونه زندگی خارج کرد و کلاس بسیار موثر یادگیریهای اجتماعی، با انتقال استحمام از حمام به منزل، برای همیشه تخته شد.
در این خانه تکانیها، چیزهایی بدست آوردیم ولی چیزهای بسیاری هم از دست دادیم. اگر زندگی دنده عقب داشت، به گذشته بر می گشتم و یادگارهای گذشته ام را برای آیندگان به میراث می گذاشتم.
این میراث، خواه کفش های پلاستیکی سیاه استوک داری باشد که لاکچری آن، رنگ سفید و پلاستیک دست اول آن بود، و چه توپ فوتبالی که با خرید یک تیوب توپ از مغازه، با لاشه توپ پکیده تیم محله، توسط پدرم دوخته شده بود . این میراث می توانست کتابهای درسی و دفاتر مشقم باشد که چگونگی تحصیل و مطالعه ام را نشان دهد و یا کتابهای غیر درسی و داستانی و روزنامه ها و هفته نامه ها و کیهان های ورزشی و بچه هایی باشد که دیوانه وار، عاشق آنها بودم.
آن میراث می توانست، بلوز ورزشی قهوه ای باشد که بمدت پنج سال، روکش همه لباسهای دیگرم بود، چه بگاه ورزش، چه بگاه تحصیل، و چه بگاه خواب. هنوز هم دلم برای آن تنگ شده است و تا برایم بشدت تنگ نشد، آنرا کنار نگذاشتم چراکه جنس اصل بود و از آن دورها آمده بود و مثل جنس های امروزی این نزدیکها، قلابی نبود. آیا میراثی بالاتر از اینکه به آیندگان نشان دهی، جنس اصل را بچسب هر چند از دورها آمده باشد و تو را از آن برحذر کرده باشند و جنس بد و بد ذات را رها کن، هرچند نزدیک تو باشد و تو را در آن غوطه ور کرده باشند.
میراث من می توانست، نگهداری وسایل و ابزار شغلی پدری باشد که سالها با عرق جبین، با نردبان ساختن از خود، راه بالارفتن را برای فرزندانش فراهم ساخت و تنها لذتش، نگاه به عاقبت بخیر شدن فرزندانش بود.
میراث من می توانست، " کمچه کوله" مادر باشد که بارها، بدلایل موجه و غیر موجه بر تن و بدن ما فرود آمد و کج روی های خرد و درشت را با کج کردن لبه های آن کمچه بر بدن ما، صاف کرد.
میراث من می توانست و می تواند، تصمیم گیریهای مستند بزرگانم در چهار راههای حیرانی و سردرگمی باشد که بدادم رسیدند و مسیر زندگیم را با هموار کردن، تغییر دادند.
امروز دیگر بسیاری از این میراثها را نداشته و امکان دسترسی به آنها را هم ندارم هرچند، قطعه قالی فرسوده پنجاه سال قبل پدری را در بالاترین مکان خانه ، فرش کرده ام و لباس دستباف پشمی، کاموایی پدر را در تابلویی، حفظ کرده ام و ملامین های طاووس نشان مادر را نگه داشته ام و شبها سرم را بر بالشی که هنوز بوی دستهای مادر بزرگ را می دهد، می گذارم ولی،
ای کاش، در خانه تکانیها،
کمی بهتر رفتار می کردم.
بجای ریختن بیرون اسباب قدیمی که همگی روزی بکار میرفتند،و هنوز هم می توانستند، کاربرد داشته باشند، افکار و عقاید قدیمی راکه هرگز کاربرد نداشته و هرگز هم کاربرد نخواهند داشت، زودتر و بیشتر از زندگیم بیرون می کردم.عقاید و افکاری که روزگاری به اقتضای جغرافیا در زندگی ما، وارد شد و به زور تبلیعات، در درون ما جا گرفت ولی سرانجام با کنار رفتن " حجاب اجباری " مبلغان آن، ماهیت واقعی آن آشکار شد و توسط خود آنان، از خانه دل ما، تکانده شد.
به استقبال سال نو می رویم هرچند، دلشاد نیستیم.
دکتر حسنی
۲۹ اسفند ۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
" خانه تکانی برای تکاندن دل باشد نه خالی کردن خانه"
یادش بخیر سالهای قبل و مراسم خانه تکانی.
هرچه داخل خانه بود را در حیاط خانه می گذاشتیم و پس از کهنه و نو کردن آنها، پس از تعمیر نسبی عیوب منزل، و پس از گرد گیری و تمیز کردن آنها، خانه را با چیدمانی نسبتا متفاوت، آرایش می کردیم.
پله های ارتقای سطح زندگی، هرچند سال، با تبدیل قالی ها و خرسک ها و گلیم های سنتی و قدیمی و دستباف و مختلف الشکل و مختلف الرنگ به فرش های ماشینی متحدالشکل و متحدالرنگ، تبدیل "پیاله ها و سینی "های روحی و ورشو به" کاسه ها و بشقاب"های ملامین و ارکوپال و چینی و کریستال، تبدیل زیر رختخوابی های کمد دار به کمدهای جا رختخوابی، تبدیل آشپزخانه داخل خانه به خانه های آشپزخانه دار، جابجا شدن مستراح از محوطه بیرونی به فضای درونی، ایجاد فضای استحمام درون خانه بجای حمام بیرون از خانه و دهها تغییر دیگر که در این مجال نمی گنجد.....
هرچند تمام این تغییرات، به "انتخاب "ما و بدلیل" اجبار" نیاز زمانه صورت گرفت و اکثرا هم، باعث راحتی بیشتر زندگی ما شد ولی، پیامدهای منفی زیادی هم داشت.
یکدست شدن فرش های منزل، ذائقه تنوع ما را ازمیان برد و ماشینی شدن آنها، هنر دست دخترانمان را کمرنگ کرد. سینی غذا به بشقاب، نمایش محبت و صمیمیت در تعارض منافع زمان غذا خوردن را به تک خوری و" عدالت" در خوردن به میزان نیاز را به" مساوات" ظالمانه تبدیل کرد.
تبدیل کمد زیر رختخواب به کمد جارختخوابی، نمایه های صنایع دستی و سنتی، همچون جاجیم و شیردنگ و وریس و هور و هورجین و هزار پیشه را گردونه زندگی خارج کرد و کلاس بسیار موثر یادگیریهای اجتماعی، با انتقال استحمام از حمام به منزل، برای همیشه تخته شد.
در این خانه تکانیها، چیزهایی بدست آوردیم ولی چیزهای بسیاری هم از دست دادیم. اگر زندگی دنده عقب داشت، به گذشته بر می گشتم و یادگارهای گذشته ام را برای آیندگان به میراث می گذاشتم.
این میراث، خواه کفش های پلاستیکی سیاه استوک داری باشد که لاکچری آن، رنگ سفید و پلاستیک دست اول آن بود، و چه توپ فوتبالی که با خرید یک تیوب توپ از مغازه، با لاشه توپ پکیده تیم محله، توسط پدرم دوخته شده بود . این میراث می توانست کتابهای درسی و دفاتر مشقم باشد که چگونگی تحصیل و مطالعه ام را نشان دهد و یا کتابهای غیر درسی و داستانی و روزنامه ها و هفته نامه ها و کیهان های ورزشی و بچه هایی باشد که دیوانه وار، عاشق آنها بودم.
آن میراث می توانست، بلوز ورزشی قهوه ای باشد که بمدت پنج سال، روکش همه لباسهای دیگرم بود، چه بگاه ورزش، چه بگاه تحصیل، و چه بگاه خواب. هنوز هم دلم برای آن تنگ شده است و تا برایم بشدت تنگ نشد، آنرا کنار نگذاشتم چراکه جنس اصل بود و از آن دورها آمده بود و مثل جنس های امروزی این نزدیکها، قلابی نبود. آیا میراثی بالاتر از اینکه به آیندگان نشان دهی، جنس اصل را بچسب هر چند از دورها آمده باشد و تو را از آن برحذر کرده باشند و جنس بد و بد ذات را رها کن، هرچند نزدیک تو باشد و تو را در آن غوطه ور کرده باشند.
میراث من می توانست، نگهداری وسایل و ابزار شغلی پدری باشد که سالها با عرق جبین، با نردبان ساختن از خود، راه بالارفتن را برای فرزندانش فراهم ساخت و تنها لذتش، نگاه به عاقبت بخیر شدن فرزندانش بود.
میراث من می توانست، " کمچه کوله" مادر باشد که بارها، بدلایل موجه و غیر موجه بر تن و بدن ما فرود آمد و کج روی های خرد و درشت را با کج کردن لبه های آن کمچه بر بدن ما، صاف کرد.
میراث من می توانست و می تواند، تصمیم گیریهای مستند بزرگانم در چهار راههای حیرانی و سردرگمی باشد که بدادم رسیدند و مسیر زندگیم را با هموار کردن، تغییر دادند.
امروز دیگر بسیاری از این میراثها را نداشته و امکان دسترسی به آنها را هم ندارم هرچند، قطعه قالی فرسوده پنجاه سال قبل پدری را در بالاترین مکان خانه ، فرش کرده ام و لباس دستباف پشمی، کاموایی پدر را در تابلویی، حفظ کرده ام و ملامین های طاووس نشان مادر را نگه داشته ام و شبها سرم را بر بالشی که هنوز بوی دستهای مادر بزرگ را می دهد، می گذارم ولی،
ای کاش، در خانه تکانیها،
کمی بهتر رفتار می کردم.
بجای ریختن بیرون اسباب قدیمی که همگی روزی بکار میرفتند،و هنوز هم می توانستند، کاربرد داشته باشند، افکار و عقاید قدیمی راکه هرگز کاربرد نداشته و هرگز هم کاربرد نخواهند داشت، زودتر و بیشتر از زندگیم بیرون می کردم.عقاید و افکاری که روزگاری به اقتضای جغرافیا در زندگی ما، وارد شد و به زور تبلیعات، در درون ما جا گرفت ولی سرانجام با کنار رفتن " حجاب اجباری " مبلغان آن، ماهیت واقعی آن آشکار شد و توسط خود آنان، از خانه دل ما، تکانده شد.
به استقبال سال نو می رویم هرچند، دلشاد نیستیم.
دکتر حسنی
۲۹ اسفند ۰۱
http://T.me/DrHasaniGh
Telegram
روزگار گس(کانال تلگرامی دکتر حسنی)
چشمی برای دیدن گوشی برای شنیدن دلی برای تپیدن و مغزی برای اندیشیدن داشته باشیم .
@Drhasani49
@Drhasani49