ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.74K subscribers
872 photos
1 video
10 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
ای چرخ که با مردم نادان یاری
هر لحظه بر اهل فضل، غم می‌باری

پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست
گویا که ز اهل دانشم پنداری


#شیخ_بهایی
تابش شمع است وجانها در برش
سوزش شمعش سروجان پیکرش

عالمی رخساره اش افروخته
شمع محفل بی نهایت سوخته


#محمدرضا_شعبانی
بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را

ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی
محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را


#اقبال_لاهوری
تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بی‌خبریم

دین ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو
تا نگویی که در این عشق تو ما مختصریم


#مولانا
به رخ جا داده ای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را

که دیده عقرب جراره فایز؟
زند پهلو به ماه چارده را


#فایز_دشتی
یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت
یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت

تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست
خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت


#ناشناس
یک لحظه سر برآر مه من ز خواب صبح
لعل لبی به خنده گشا در جواب صبح!

سر بر ندارد از سر بالین دگر ز شوق
یک شب چو آفتاب گر آیی به خواب صبح!


#فیاض_لاهیجی
آنی تو که در صومعه مستم داری
در کعبه نشسته بت‌پرستم داری

بر نیک و بد تو مر مرا دستی نیست
در دست توام تا بچه دستم داری


#رباعی_مولانا
سخنی از لب آن یار بگویم یا نه
رمزی از مخزن اسرار بگویم یا نه

تا نروید بچمن سرو نبالد بر خویش
حالتی زان قد و رفتار بگویم یا نه


#نور_علیشاه
گیسو به سر زلف تو در خواهم بست
تا بنشینی، چو دوش نگریزی مست

پیش از مستی هر آنچه اندر دل هست
می‌گویم تا باز نگوئی شد مست


#مهستی_گنجوی
شب است و دامن سن طرفه منظری دارد
نسیم نرم و هوای معطری دارد

فضای باغ شد از عطر زیزفون سرشار
درین بهشت خوش آن‌کس که دلبری دارد


#پژمان_بختیاری
در سینه ی من دل به هوای تو زند پر
اما چه کنم قدرت پرواز ندارم

در عشق به فرجام چه اندیشه توان کرد
کز خود خبر ای دوست از آغاز ندارم


#علی_صدارت
در حلقه ی آغوش قشنگ تو اسیرم
باید که تو را در بغلم سخت بگیرم

تقدیر من اینگونه رقم خورده که هر روز
در بین دو بازوی تو صد بار بمیرم


#مسعود_محمدپور
آمد بر من دوش مه یغمائی
گفتم که برو امشب اینجا نائی

می‌رفت و همی گفت زهی سودائی
دولت بدر آمده است و در نگشائ


#رباعی_مولانا
ای از نظاره ی تو خجل آفتاب صبح
لعلت بخنده ی نمکین برده آب صبح

تابان ز جیب پیرهنت سینه ی چو سیم
چون روشنی روز سفید از نقاب صبح


#بابا_فغانی
کافر چه کند گر صنم بت نپرستد
با آن همه پاکی ز مسلمان گله دارم

دامن به کمر بر زده هر کس به طریقی
از غفلت این قوم فراوان گله دارم


#وفایی_مهابادی
آثار فلک‌ها را اجزای زمین کردی
اجزای زمین‌ها را در لطف سما کردی

پس من ز چه بشناسم از چرخ زمین‌ها را
چون قاعده بشکستی وز درد دوا کردی


#رباعی_مولانا
بِسم چشمانت که من را تا ابد بی تاب کرد
شد سر آغاز جنون و عاشقی را باب کرد

گفته بودم عاشقی کردن دگر از ما گذشت
چشمت از راه آمد وبا خنده دقّ الباب کرد


#حمیدرضا_گلشن
قاصد بی‌رحم اگر از خود نسازد حرف را
می‌برد چون بوسه دل، شیرینی پیغام‌ها

فتنه چشم تو تا بیدار شد از خواب ناز
در شکر شد خواب شیرین تلخ بر بادام‌ها


#صائب_تبریزی
واقف نگشته بودم از بی‌وفایی تو
تا روز رفتن جان، یعنی جدایی تو

دستی ز سینه‌‌ی من سوی فلک نبردی
ای ناله! سوخت جانم از نارسایی تو


#عاشق_اصفهانی
بیمـارم و کس نمی‌کند درمانم
خواهم که کنم ناله ولی نتوانم

از ضعف چنانم ک اگر ناله کنم
با ناله بر آمدن بـر آید جانــم


#سلمان_ساوجی