گفتی چونی بنده چنانست که هست
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
#مولانا
سودای تو بر سر است و سر بر سر دست
میگردد آن چیز بگرد سر من
نامش نتوان گفت ولیکن چه خوش است
#مولانا
چو باد صبح جستن کردی آغاز
بر آیین دگر دادی سخن ساز
چه گفتی؟ گفتی: «ای باد سحرخیز!
شمیم مشک در جیب سمنبیز،
#جامی
بر آیین دگر دادی سخن ساز
چه گفتی؟ گفتی: «ای باد سحرخیز!
شمیم مشک در جیب سمنبیز،
#جامی
من چو یک غنچه بشکفته گریبان چاکم
گر چو گل باشم، در چشم خسان خاشاکم
داده فتوای به ناپاکی من مفتی شهر
کز چه بر ساحت پاکیزۀ دین هتاکم
#میرزاده_عشقی
گر چو گل باشم، در چشم خسان خاشاکم
داده فتوای به ناپاکی من مفتی شهر
کز چه بر ساحت پاکیزۀ دین هتاکم
#میرزاده_عشقی
صد بار اگر به تیغ کین می کشدم
غم نیست که یار نازنین می کشدم
خونم ریزد لیک برای دل غیر
بهر دل آن می کشد این می کشدم
#سحاب_اصفهانی
غم نیست که یار نازنین می کشدم
خونم ریزد لیک برای دل غیر
بهر دل آن می کشد این می کشدم
#سحاب_اصفهانی
ایها العشاق از آن نامهربان بس شد مرا
ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا
عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش
گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا
#ابن_یمین
ورچه با جانست پیوندش ز جان بس شد مرا
عارض چون یاسمین و طره چون سنبلش
گرید بیضا و ثعبانست از آن بس شد مرا
#ابن_یمین
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت
#مولانا
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت
#مولانا
چشمان تو تعبیر بهارانه ی عشق
جان و دل بیقرار تو؛ خانه ی عشق
مردم همگی شدند دیوانه یار
امّا تو شدی عاشق دیوانه ی عشق
#حسین_منزوی
جان و دل بیقرار تو؛ خانه ی عشق
مردم همگی شدند دیوانه یار
امّا تو شدی عاشق دیوانه ی عشق
#حسین_منزوی
تشنگان حال جگر سوختگان می دانند
خبر از تشنه ما ریگ بیابان دارد
شورش عشق و جنون را ز دل صائب پرس
روی دریا خبر از سیلی طوفان دارد
#صائب_تبریزی
خبر از تشنه ما ریگ بیابان دارد
شورش عشق و جنون را ز دل صائب پرس
روی دریا خبر از سیلی طوفان دارد
#صائب_تبریزی
زن بُوَد شعرِ خدا، مرد بُوَد نثر خدا!
مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد
نثر هرچند به تنهاییِ خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
#ملک_الشعرا_بهار
مرد نثری سَره و زن غزلی تر باشد
نثر هرچند به تنهاییِ خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
#ملک_الشعرا_بهار
تو خوب و خلق تو خوب و تکلمت هم خوب
نبرده چون تو بخوبی کسی به عالم خوب
به حسن به ز پری آدمی گری برتر
نگشته مثل تو پیدا ز نسل آدم خوب
#امیرعلی_شیر_نوایی
نبرده چون تو بخوبی کسی به عالم خوب
به حسن به ز پری آدمی گری برتر
نگشته مثل تو پیدا ز نسل آدم خوب
#امیرعلی_شیر_نوایی
دل خسته و بستهٔ مسلسل موییست
خون گشته و کشتهٔ بت هندوییست
سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ
ای خانه خراب طرفه یک پهلوییست
#رودکی
خون گشته و کشتهٔ بت هندوییست
سودی ندهد نصیحتت، ای واعظ
ای خانه خراب طرفه یک پهلوییست
#رودکی
نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین
#حافظ
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین
#حافظ
یک دسته کلید است به زیرِ بَغَلِ عشق
از بَهرِ گُشاییدنِ اَبوابْ رَسیده
ای مُرغ دِل اَرْ بالِ تو بِشکست زِ صَیّاد
از دامْ رَهَد مُرغِ به مِضراب رَسیده
#مولانا
از بَهرِ گُشاییدنِ اَبوابْ رَسیده
ای مُرغ دِل اَرْ بالِ تو بِشکست زِ صَیّاد
از دامْ رَهَد مُرغِ به مِضراب رَسیده
#مولانا
از حرص آن گدازش وز عشق آن نوازش
باری جگر درونم خون شد مرا جگر نی
صدپاره شد دل من و آواره شد دل من
امروز اگر بجویی در من ز دل اثر نی
#مولانا
باری جگر درونم خون شد مرا جگر نی
صدپاره شد دل من و آواره شد دل من
امروز اگر بجویی در من ز دل اثر نی
#مولانا
عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست
عشق است که آسوده ز هجران وصال است
از حال چه می جوئی و از قال چه پرسی
مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است
#شاه_نعمت_الله_ولی
عشق است که آسوده ز هجران وصال است
از حال چه می جوئی و از قال چه پرسی
مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است
#شاه_نعمت_الله_ولی
کوه را طاقت نباشد ، عشق پنهان مرا
عاشقم من عاشقم ، مشکن تو ایمان مرا
ای که با افسونگری، آتش به جانم می زنی
یک نظربا ما نشین، بستان همه جان مرا
#ناشناس
عاشقم من عاشقم ، مشکن تو ایمان مرا
ای که با افسونگری، آتش به جانم می زنی
یک نظربا ما نشین، بستان همه جان مرا
#ناشناس
باران که شدم ، نَم نَمِ خود را نَنِوشتم
مانند حــوا ، آدمِ خود را نَنِوشتم
دیدی چه بلایی به سرم آمده ای یار!!؟
شاعر شدم امـّا غمِ خود را نَنِوشتم
#امین_جهانبخشی
مانند حــوا ، آدمِ خود را نَنِوشتم
دیدی چه بلایی به سرم آمده ای یار!!؟
شاعر شدم امـّا غمِ خود را نَنِوشتم
#امین_جهانبخشی
خوش آن ساعٖت که یار از در آیو
شــو هـجـران و روز غــم سـر آیو
زدل بیرون کنم جانرا بصد شوق
همی واجـم کـه جایش دلـبـر آیو
#باباطاهر
شــو هـجـران و روز غــم سـر آیو
زدل بیرون کنم جانرا بصد شوق
همی واجـم کـه جایش دلـبـر آیو
#باباطاهر
گفته بودی درد دل کن تا دلت را غم گرفت
پس کجایی ؟ تا ببینی که دلم ماتم گرفت
چرخِ بی مهـری دنیـا قامتـم را کـرده خم
چهره ام ویرانتر از ویرانه های بم گرفت
#جوادالماسی
پس کجایی ؟ تا ببینی که دلم ماتم گرفت
چرخِ بی مهـری دنیـا قامتـم را کـرده خم
چهره ام ویرانتر از ویرانه های بم گرفت
#جوادالماسی
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
#حسین_منزوی
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
#حسین_منزوی
گفتی گشتم ملول و سودام گرفت
تا شد دل از این کار و از این جام گرفت
ترسم بروی جامه دران بازآئی
کان گرگ درنده باز تنهام گرفت
#مولانا
تا شد دل از این کار و از این جام گرفت
ترسم بروی جامه دران بازآئی
کان گرگ درنده باز تنهام گرفت
#مولانا