ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.6K subscribers
871 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
عجبی نیست که سر خیل نظر بازانم
کز تو در خیل بتان خوب‌تری پیدا نیست

مگر آه تو فروغی ره افلاک گرفت
که امشب از برج سعادت قمری پیدا نیست


ُ#فروغی_بسطامی
از عشق تو ای سنگدل کافر کیش
شد سوخته و کشته جهانی درویش

در شهر چنین خو که تو آوردی پیش
گور شهدا هزار خواهد شد بیش


ُ#سنایی
چون برکنم ز سینهٔ سیمین دوست دل
که ایزد نداده است دل آهنین مرا

در وعده‌گاه وصل تو جانم به لب رسید
امید مهر دادی و کشتی به کین مرا


ُ#فروغی_بسطامی
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند ، تو خود پیش مگوی

دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز ؛
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی


ُ#باباافضل_کاشانی
خورشیدبه روی خاک،زرمی‌ریزد
وزپیچش گیسویش،گهر می‌ریزد

تسبیح‌کنان زجای برخیزوبنوش
زان باده که از خُم سحر می‌ریزد
        
‌ ‌
ُ#ناشناس
کس نزد هرگز در غمخانهٔ اهل وفا
گر بدو گویند بر در ، کیست گوید آشنا

گفته‌ای هر جا که می‌بینم فلان را می‌کشم
خوش نویدی داده‌ای اما نمی‌آری بجا


ُ#وحشی_بافقی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی


ُُ#سعدی
هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری

انصاف می‌دهم که لطیفان و دلبران
بسیار دیده‌ام نه بدین لطف و دلبری


ُ#سعدی
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم


ُ#حافظ
وفا چه می‌طلبی از کسی که بی‌دل شد؟
چو دل برفت، برفت از پِی‌اش وفا و جفا

به حـق این دل ویـران و حُسن معمورت
خوش است گنج خیالت در این خرابه‌ی ما


ُ#مولانا
در آرزوی روی تو با آه و فغانیم
دور از تو بسی خسته‌ی دل‌سوخته جانیم

مپسند کز این بیش در این غصه بمانیم
مگذار که جان از تنِ فرسوده برآید


ُ#فضولی_بغدادی
مشکلست این که کسی را بکسی دل برود
مهرش آسان بدرون آید و مشکل برود

دل من مهر ترا گر چه بخود زود گرفت
دیر باید که مرا نقش تو از دل برود


ُ#سیف_فرغانی
بر من شب هجر تو سرآید آخر
این صبح وصال تو برآید آخر

دستی که ز هجران تو بر سر دارم
از وصل به گردنت درآید آخر


ُ#انوری
به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن
من که دادم بی قراری را قرار خویشتن

کردم اظهار محبت پیش از زیبانگار
پرده را برداشتم از روی کار خویشتن


ُ#فروغی_بسطامی
تا ز خونت نگذری، مگذار پا در کوی عشق
زان که اینجا خاک را با خون مخمر کرده‌اند

عاشقانش را به محشر وعدهٔ دیدار داد
ساده لوحی بین که این افسانه باور کرده‌اند


ُ#فروغی_بسطامی
بیمارِ عشق را ز مداوا چه فایده؟
دارد لبِ تو فایده، اما چه فایده!

دیشب چه خودکشی که نکردم به کوی تو
بیرون نیامدی به تماشا، چه فایده...


ُ#نادم_لاهیجی
در چشم خلق نور هدایت مبارک است
بر خاک خشک بحر عنایت مبارک است

آید ندا ز سامره بر عالم وجود
با این بیان که عید ولایت مبارک است


ُ#غلامرضا_سازگار
چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجهء شیر
که شد از صید پشیمان و سر افکند به زیر

از تهیدستی خود شرم ندارم چون سرو
شاخه را دلخوشی میوه کشیده است به زیر


ُ#فاضل_نظری
به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب
که غبار از سواری حسن و منور آمد

ز حجاب گل دلا تو به جهان نظاره‌ای کن
که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد


ُ#مولانا
همرنگ گلی ، شبیه گلخانه تویی
زیباییِ کم نظیر پروانه تویی

آنکس که بپای عاشقی سوخت منم
ای هستیِ من شراب ومیخانه تویی


ُ#محمددری_صفت
هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا
محروم از عطای تو، این نیز بگذرد

ای دوست، تو مرا همه دشنام می‌دهی
من می‌کنم، دعای تو، این نیز بگذرد


ُ#عراقی