تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرتزدهٔ صورت زیبای توام
ُ#فروغی_بسطامی
من به تصدیق نظر محو تماشای توام
اهل معنی همه از حالت من حیرانند
بس که حیرتزدهٔ صورت زیبای توام
ُ#فروغی_بسطامی
ور صفات دل گرفتی در سفر
همچو دل بیپا بیا بیسر بیا
چون لب لعلش صلایی میدهد
گرنهای چون خاره و مرمر بیا
ُ#مولانا
همچو دل بیپا بیا بیسر بیا
چون لب لعلش صلایی میدهد
گرنهای چون خاره و مرمر بیا
ُ#مولانا
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم فراق تا کی ؟ گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است....
ُ#فیض_کاشانی
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم فراق تا کی ؟ گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است....
ُ#فیض_کاشانی
شمع و پروانه ز یک شعله کبابند چرا
شمع در بزم،جدا سوزد و پروانه جدا؟
یارب این آفت جان کیست که از پرتو او
شمعِ این بزم جدا سوزد و پروانه جدا...
ُ#رحیم_عتیقی
شمع در بزم،جدا سوزد و پروانه جدا؟
یارب این آفت جان کیست که از پرتو او
شمعِ این بزم جدا سوزد و پروانه جدا...
ُ#رحیم_عتیقی
صیدم بشد و درید دام، این بتر است
مَی، دُرد شد و شکست جام، این بتراست
دل، سوخته گشت و کار خام،این بتراست
دین، ضایع و دنیا نه تمام، این بتراست
ُ#مولانا
مَی، دُرد شد و شکست جام، این بتراست
دل، سوخته گشت و کار خام،این بتراست
دین، ضایع و دنیا نه تمام، این بتراست
ُ#مولانا
بلـدم شعـرِ دو چشمت بِسُرایم بـه دَمی
معنیِ واژه ی دل بُـردن و بستن، بلـدی؟
بلـدم پُـل بـزنـم از دلِ خود تـا بـه دلت
پـای یک شاعـرِ دیـوانـه نشستن بلدی؟
ُ#شیوا_صالحی
معنیِ واژه ی دل بُـردن و بستن، بلـدی؟
بلـدم پُـل بـزنـم از دلِ خود تـا بـه دلت
پـای یک شاعـرِ دیـوانـه نشستن بلدی؟
ُ#شیوا_صالحی
گر بدانی که چه خون می خورم از دوری تو
تا به غمـــخانه من پا بـــه حنا می آیی
گـــر بدانی چه قــــدر تشنه دیدار توایم
عـــرق آلود به سر مــــنزل ما می آیی
ُ#صائب_تبریزی
تا به غمـــخانه من پا بـــه حنا می آیی
گـــر بدانی چه قــــدر تشنه دیدار توایم
عـــرق آلود به سر مــــنزل ما می آیی
ُ#صائب_تبریزی
راهِ درِ دوست آشکارا مسپار
نامحرمِ پا بوَد در این ره رفتار
یا پای چنان نِه که نمانَد نقشی
یا نقشِ قدم با قدمِ خود بردار
ُ#فصیحی_انصاری
نامحرمِ پا بوَد در این ره رفتار
یا پای چنان نِه که نمانَد نقشی
یا نقشِ قدم با قدمِ خود بردار
ُ#فصیحی_انصاری
ای ستاره ها چه شد که دَر نگاه من
دیگر آن نشاطُ و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستاره ها چِه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم وعاشقانه مرد؟
ُ#فروغ_فرخزاد
دیگر آن نشاطُ و نغمه و ترانه مرد؟
ای ستاره ها چِه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم وعاشقانه مرد؟
ُ#فروغ_فرخزاد
غلام کیست آن لُعبَت که ما را
غلام خویش کرد و حلقه در گوش
پریپیکر بُتی کز سِحرِ چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش
ُ#سعدی
غلام خویش کرد و حلقه در گوش
پریپیکر بُتی کز سِحرِ چشمش
نیامد خواب در چشمان من دوش
ُ#سعدی
اصلا دلیل گریههای نیمه شب این است
این شعرها آبستن نفرین آمین است
گریه، خیال، آه، آرزو، دوری، پریشانی
شبها تمام شعرها بر این مضامین است
ُ#آرمن_فرناد
این شعرها آبستن نفرین آمین است
گریه، خیال، آه، آرزو، دوری، پریشانی
شبها تمام شعرها بر این مضامین است
ُ#آرمن_فرناد
نیمه شب از لب آن بام بلند
می کند ماه به ویرانه نگاه،
بر سر مقبره عشق و نشاط
می چکد اشک غم از دیده ماه...
#فریدون_مشیری
می کند ماه به ویرانه نگاه،
بر سر مقبره عشق و نشاط
می چکد اشک غم از دیده ماه...
#فریدون_مشیری
آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد
و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد
آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف
نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد
ُ#مولانا
و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد
آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف
نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد
ُ#مولانا
بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت
گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت
خنک آن دم، که به بوی سر زلف تو مرا
به فدای قدم باد صبا، باید رفت
ُ#سلمان_ساوجی
گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت
خنک آن دم، که به بوی سر زلف تو مرا
به فدای قدم باد صبا، باید رفت
ُ#سلمان_ساوجی
کَس ندانست که من میسوزم
سوختن، هیچ نگفتن، هنر است
آتش ما ز کجا خواهی دید
تو که بر آتش خویشت نظر است
ُ#پروین_اعتصامی
سوختن، هیچ نگفتن، هنر است
آتش ما ز کجا خواهی دید
تو که بر آتش خویشت نظر است
ُ#پروین_اعتصامی
ساقی بیا و جام می مشکبو بیار
این دم که باد صبح به عنبر فشانی است
می هست و اعتدال هوا هست و سبزه هست
چیزی که نیست صحبت یاران جانی است
ُ#وحشی_بافقی
این دم که باد صبح به عنبر فشانی است
می هست و اعتدال هوا هست و سبزه هست
چیزی که نیست صحبت یاران جانی است
ُ#وحشی_بافقی
نسیم صبح سلامم به دلستان برسان
پیام بلبل عاشق به گلستان برسان
به همرهیت روان را روانه خواهم کرد
روانه کرد به جانان روان روان برسان
ُ#سلمان_ساوجی
پیام بلبل عاشق به گلستان برسان
به همرهیت روان را روانه خواهم کرد
روانه کرد به جانان روان روان برسان
ُ#سلمان_ساوجی
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم...
ُ#شهریار
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم...
ُ#شهریار
جهل همیگفت که من بیخبرم بیخود از او
علم همیگفت که من مهتر بازارم از او
زهد همیگفت که من واقف اسرارم از او
فقر همیگفت که من بیدل و دستارم از او
ُ#مولانا
علم همیگفت که من مهتر بازارم از او
زهد همیگفت که من واقف اسرارم از او
فقر همیگفت که من بیدل و دستارم از او
ُ#مولانا
چه گویمت که دلم از جدائیت چون است
دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است
ز مور کمترم و میکشم به قوت عشق
به دوش باری، کز حد پیل افزون است
ُ#هاتف_اصفهانی
دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است
ز مور کمترم و میکشم به قوت عشق
به دوش باری، کز حد پیل افزون است
ُ#هاتف_اصفهانی
ای عشق که جمله از تو شادند
وز نور تو ،عاشقان بزادند...
تا عشق زید ،زیند ایشان
تا یاد بود، همـه به یادند
ُ#مولانا
وز نور تو ،عاشقان بزادند...
تا عشق زید ،زیند ایشان
تا یاد بود، همـه به یادند
ُ#مولانا