مادرزن
سلام.اسم من امیر و ۳۸ سالمه. دو ساله ازدواج کردم و با زنم بیشتر از ده سال تفاوت سنی دارم و یه مادرزن تیکه و کون گنده دارم که هنوز پنجاه سالش نشده.من پزشک عمومی هستم و خانمم دانشجو مامایی هست و خانواده خانمم خانواده کم جمعیتی هستن و یه دختر دیگه مادرزنم داره که سوم راهنمایی هست و پدرزنم عسلویه کار میکنه.چندباری مادرزنم میومد و از حال بدش ناله میکرد ولی دیگه ادامه نمیداد و حس میکردم هر بار خانمم یه علامت میده بهش و اون ادامه نمیده.یه منشی دارم که اسمش صبا است.چون خانمم حساس بود به منشی قبلی،ناگفته نمونه که تمام آب منی دوران مجردی رو توی کون منشی قبلی ریخته بودم و کونش از جنیفر لوپز نازتر شده بود و خب خانمم حساس بود،برا همین دختر عموش که محجبه بود و قبلا توی درمانگاه کار میکرد رو آورد و گفت این منشی ات باشه و اونم مانتو و چادری و خیلی پوشش شدید که البته اولین سرماخوردگی خانم محجبه موازی شد با هفتمین روز پریودی زنم که وقتی شرت و شلوارش رو وقتی روی تخت تزریقات خم شده بود کامل دادم پایین برای زدن آمپولش،دیدم چادرش رو انداخت روی سرش و …خلاصه از اون وقت به بعد توی مطب دیگه شرت نمیذارم پاش باشه.
خلاصه صبا اومد و گفت زن عمو انگار حالش خوب نیست و اومده و منم رفتم تا دم در اتاق و تعارفش کردم و اومد داخل،یه مریض دیگه هم داشتم که دوست صبا بود و داشتن حرف میزدن.مادرزنم اسمش سهیلاست و من خاله سهیلا صداش میزنم.خلاصه اومد و نشست روبروم و شروع کرد به نالیدن و متوجه شدم از یبوست چند وقته که شب و روز نداره.منم عجیب کونش و حالتش رو دوست داشتم و پاشدم رفتم پرده رو کشیدم و گفتم خاله مانتوت رو درار و دکمه شلوار رو باز کن و خم شو سر تخت تا معاینه کنم و اونم انگار مطب دکتر غریبه بود و بدون رودروایسی رفت و بعد دو دقیقه که رفتم دیدم خم شده و شکم و سینه و سر و گردنش رو گذاشته روی تخت و پاهاش روی زمینه.بهش گفتم خاله معاینه که مورد نداره،گفت نه خاله فقط بچه ها نگی اومدم پیش تو.منم گفتم باشه حتما…دست بردم دیدم دکمه شلوار بازه و شلوار و شرت رو دادم پایین…کیرم که اصلا قابل توصیف نبود،کون اون هم مثل یه خورشید بزرگ که یه سوراخ تنگ وسطش بود.دااااااغون شدم…یکم لا کون رو باز کردم و دست دم سوراخ گذاشتم و به خاله گفتم بپوش و همینجا بشین و دفترچه رو گرفتم و دوتا شیاف پارافینی و یه آمپول بی حسی موضعی و یه ژل روان کننده نوشتم و صبا رو صدا زدم و پول دادم و رفت داروخانه گرفت و بعد چند دقیقه اومد.وقتی صبا اومد یه نگاه معنی دار بهم کرد ولی دید حال زن عموش خوب نیست،شک نکرد و رفت و در رو بست.دارو رو گرفتم و برا مادرزنم توضیح دادم که باید یکم راه خروج رو با پارافین روان و با بی حسی و ابزار باز کنیم تا تخلیه شه اول و بعد داروهای پیشگیری بدم بهت.بهش گفتم همون حالت شو و این بار خودم از پشت ایستادم و تقریبا چسبیده بهش دکمه رو باز کردم و شلوار دادم پایین و یه متکا روی کمری صندلیم آوردم و گذاشتم زیر شکمش و خوابوندمش و باز کونش جلوم جلوه گر شده بود.یکم بی حسی به سوراخش زدم و براش توضیح میدادم باید از انگشت کمک بگیرم و اونم گفت هرجور خودت میدونی.من بی حسش کردم و روان کننده زدم و با انگشت ور رفتم و حشری شده بودم و بهش گفتم اگه دردت اومد بگو و اروم ازش پرسیدم مگه از پشت رابطه ندارید…اون با سر گفت نه و منم یه لحظه گفتم منی هم مسهل هست و گهگاه اینکارو بکنید و نتونستم دیگه جلو خودمو بگیرم و کیرمو درآوردم و میدونستم حسابی بی حس شده و کیر رو هم حتی حس نمیکنه،خلاصه با روان کننده و تف و …کیرمو فرو کردم و واااااااا
سلام.اسم من امیر و ۳۸ سالمه. دو ساله ازدواج کردم و با زنم بیشتر از ده سال تفاوت سنی دارم و یه مادرزن تیکه و کون گنده دارم که هنوز پنجاه سالش نشده.من پزشک عمومی هستم و خانمم دانشجو مامایی هست و خانواده خانمم خانواده کم جمعیتی هستن و یه دختر دیگه مادرزنم داره که سوم راهنمایی هست و پدرزنم عسلویه کار میکنه.چندباری مادرزنم میومد و از حال بدش ناله میکرد ولی دیگه ادامه نمیداد و حس میکردم هر بار خانمم یه علامت میده بهش و اون ادامه نمیده.یه منشی دارم که اسمش صبا است.چون خانمم حساس بود به منشی قبلی،ناگفته نمونه که تمام آب منی دوران مجردی رو توی کون منشی قبلی ریخته بودم و کونش از جنیفر لوپز نازتر شده بود و خب خانمم حساس بود،برا همین دختر عموش که محجبه بود و قبلا توی درمانگاه کار میکرد رو آورد و گفت این منشی ات باشه و اونم مانتو و چادری و خیلی پوشش شدید که البته اولین سرماخوردگی خانم محجبه موازی شد با هفتمین روز پریودی زنم که وقتی شرت و شلوارش رو وقتی روی تخت تزریقات خم شده بود کامل دادم پایین برای زدن آمپولش،دیدم چادرش رو انداخت روی سرش و …خلاصه از اون وقت به بعد توی مطب دیگه شرت نمیذارم پاش باشه.
خلاصه صبا اومد و گفت زن عمو انگار حالش خوب نیست و اومده و منم رفتم تا دم در اتاق و تعارفش کردم و اومد داخل،یه مریض دیگه هم داشتم که دوست صبا بود و داشتن حرف میزدن.مادرزنم اسمش سهیلاست و من خاله سهیلا صداش میزنم.خلاصه اومد و نشست روبروم و شروع کرد به نالیدن و متوجه شدم از یبوست چند وقته که شب و روز نداره.منم عجیب کونش و حالتش رو دوست داشتم و پاشدم رفتم پرده رو کشیدم و گفتم خاله مانتوت رو درار و دکمه شلوار رو باز کن و خم شو سر تخت تا معاینه کنم و اونم انگار مطب دکتر غریبه بود و بدون رودروایسی رفت و بعد دو دقیقه که رفتم دیدم خم شده و شکم و سینه و سر و گردنش رو گذاشته روی تخت و پاهاش روی زمینه.بهش گفتم خاله معاینه که مورد نداره،گفت نه خاله فقط بچه ها نگی اومدم پیش تو.منم گفتم باشه حتما…دست بردم دیدم دکمه شلوار بازه و شلوار و شرت رو دادم پایین…کیرم که اصلا قابل توصیف نبود،کون اون هم مثل یه خورشید بزرگ که یه سوراخ تنگ وسطش بود.دااااااغون شدم…یکم لا کون رو باز کردم و دست دم سوراخ گذاشتم و به خاله گفتم بپوش و همینجا بشین و دفترچه رو گرفتم و دوتا شیاف پارافینی و یه آمپول بی حسی موضعی و یه ژل روان کننده نوشتم و صبا رو صدا زدم و پول دادم و رفت داروخانه گرفت و بعد چند دقیقه اومد.وقتی صبا اومد یه نگاه معنی دار بهم کرد ولی دید حال زن عموش خوب نیست،شک نکرد و رفت و در رو بست.دارو رو گرفتم و برا مادرزنم توضیح دادم که باید یکم راه خروج رو با پارافین روان و با بی حسی و ابزار باز کنیم تا تخلیه شه اول و بعد داروهای پیشگیری بدم بهت.بهش گفتم همون حالت شو و این بار خودم از پشت ایستادم و تقریبا چسبیده بهش دکمه رو باز کردم و شلوار دادم پایین و یه متکا روی کمری صندلیم آوردم و گذاشتم زیر شکمش و خوابوندمش و باز کونش جلوم جلوه گر شده بود.یکم بی حسی به سوراخش زدم و براش توضیح میدادم باید از انگشت کمک بگیرم و اونم گفت هرجور خودت میدونی.من بی حسش کردم و روان کننده زدم و با انگشت ور رفتم و حشری شده بودم و بهش گفتم اگه دردت اومد بگو و اروم ازش پرسیدم مگه از پشت رابطه ندارید…اون با سر گفت نه و منم یه لحظه گفتم منی هم مسهل هست و گهگاه اینکارو بکنید و نتونستم دیگه جلو خودمو بگیرم و کیرمو درآوردم و میدونستم حسابی بی حس شده و کیر رو هم حتی حس نمیکنه،خلاصه با روان کننده و تف و …کیرمو فرو کردم و واااااااا
ای انگار توی تنور بود و وقتی داشتم تا آخر میزدم دیدم یهو کمرش رو بلند کرد و گفت خاله خاله ای ای ای،درد گرفت.کشیدم بیرون و کیرمو زیر روپوش گذاشتم و رفتم شیاف پارافین رو آوردم و گذاشتم داخل و یکم که موند مانتو رو گذاشتم روی سرش و بهش گفتم خاله اینجور فکر میکنم بیمار هستی و خجالت نمی کشم و کیرمو باز جا زدم و بهش گفتم خاله احساس کردی دستشویی داری بگو همین در روبرو دستشویی هست و گفت باشه و من توی فضا بودم با اون کون تنگ و داغ و گنده…داشتم ارضا میشدم یهو گفت خاله باید دستشویی برم،من توی اوج بودم و دلم نمی خواست بکشم بیرون ولی دیدم اینقدر جدی دستشویی اش میومد که با کون منو داد عقب و من یهو برگشتم پشت بهش و کیرمو گذاشتم زیر روپوش و اون رفت دستشویی و بعد یه نیم ساعت اومد بیرون و من توی این نیم ساعت رفتم ببینم صبا تنهاس ببرمش انباری که دیدم دوستش هنوز هست.صبا تا منو دید سراغ سهیلا رو گرفت که گفتمش زیر سرم هست و نسخه دوستش رو نوشتم و دوستش رفت و صبا داشت با خنده میگفت دکتر شیافت برا چی و من جدی گفتمش،مگه دکتری و اومدم توی اتاق و بعد دو دقیقه خاله سهیلا اومد بیرون و دیدم انگار رنگش باز شده…با یه نیش خند گفت خاله خدا خیرت بده،دل درد داشتم چند روزه میمردم و الان بعد چهار روز دستشویی رفتم و بهش با دستم حالت قبل رو نشونش دادم و خم شد و گفتم بذار معاینه کنم و خواستم شلوار رو بیارم پایین،باز پاشد دکمه رو باز کرد و دوباره خم شد.من که کارم تمام نشده بود و داغ داغ بودم هنوز…بالشت رو دادم زیر شکمش و کونش باز شد از هم و من شیطونیم گل کرد و کوسش رو یه لحظه انگشت کردم دیدم مثل فنر سیخ ایستاد و گفت خاله اشتباه رفت و فهمیدم به هر نحوی فعلا اصلا نمیشه رفت سمت کوس.روان کننده زدم و یکم انگشت کردم و جای انگشت رو با کیرم یه لحظه عوض کردم و سهیلا گفت خاله زیاد فشار نده و همون لحظه کامل آبم اومد و ناخودآگاه کامل رفتم جلو و درش آوردم و باز انگشت مالیدم تا کیرمو کردم توی شلوار و با دستمال پاکش کردم و ازم پرسید دارو ننوشتی،گفتم چرا ده تا شیافه که روزی یکی باید با انگشت بزنی و بیا هر روز تا انجام بدم.
خلاصه اون رفت و صبا پرسید چش بود که یه جور بهش فهموندم دخالت نکنه و فردا باز اومد سهیلا…خوابوندمش و آمپول بی حسی زدم و با روان کننده کیرمو جا زدم و خوب داخل نمیرفت،یه تف محکم انداختم توش و چسبیدم بهش و یهو دید خم شدم روش و یه لحظه تخمام گرم شد و یه لحظه دستش رو حس کردم و اونم تا تخمام رو حس کرد یهو کونش رو داد جلو و گفت اروم وااای خاک تو سرم.کیرم اومد بیرون ولی وقتی اومد عقب کامل رفت جلو و کوسش تا با کیر پر شد یهو گفت رفت جلو،رفت جلوووووو.درش آوردم دادم عقب که برگشت با اخم گفت انگشت آرررررررره.و بغض کرد و گفت دیروز هم همین انگشتت بود!!!من جواب ندادم و دست گذاشت روی سینه ام که تلمبه نزنم و توی چشمام نگاه کرد و گفت نریختی که جلو.از ترس صبا یواش حرف میزد و گفتمش فقط اینجور جواب میداد و دیدم دست آورد دور کیرمو توی همون حالت که توی کون بود گرفت و تا کلفتیش رو حس کرد یهو گفت واااای این چیه و دیدم وقتشه یهو کشیدم بیرون و گذاشتم جلو…دو دقیقه تقلا و التماس کرد ولی بعدش از کوسش چیکه چیکه آب میومد.نزدیک به ارضا شدن کردم توی کون و ریختمش داخل.بقول صبا میگه زن عمو هفته ای دو بار میاد اینجا و برگشتنی،چنان شنگول و شاداب میره که هنوز نفهمیدم چکارش میکنی.نمیدونه کونش دیگه بدون تف کیر میخوره و تا قطره آخر منی رو نکشه توی خودش،راضی نمیشه.مادرزن که به آب دومادش عادت کنه یه نعمته…
نوشته: امیر
خلاصه اون رفت و صبا پرسید چش بود که یه جور بهش فهموندم دخالت نکنه و فردا باز اومد سهیلا…خوابوندمش و آمپول بی حسی زدم و با روان کننده کیرمو جا زدم و خوب داخل نمیرفت،یه تف محکم انداختم توش و چسبیدم بهش و یهو دید خم شدم روش و یه لحظه تخمام گرم شد و یه لحظه دستش رو حس کردم و اونم تا تخمام رو حس کرد یهو کونش رو داد جلو و گفت اروم وااای خاک تو سرم.کیرم اومد بیرون ولی وقتی اومد عقب کامل رفت جلو و کوسش تا با کیر پر شد یهو گفت رفت جلو،رفت جلوووووو.درش آوردم دادم عقب که برگشت با اخم گفت انگشت آرررررررره.و بغض کرد و گفت دیروز هم همین انگشتت بود!!!من جواب ندادم و دست گذاشت روی سینه ام که تلمبه نزنم و توی چشمام نگاه کرد و گفت نریختی که جلو.از ترس صبا یواش حرف میزد و گفتمش فقط اینجور جواب میداد و دیدم دست آورد دور کیرمو توی همون حالت که توی کون بود گرفت و تا کلفتیش رو حس کرد یهو گفت واااای این چیه و دیدم وقتشه یهو کشیدم بیرون و گذاشتم جلو…دو دقیقه تقلا و التماس کرد ولی بعدش از کوسش چیکه چیکه آب میومد.نزدیک به ارضا شدن کردم توی کون و ریختمش داخل.بقول صبا میگه زن عمو هفته ای دو بار میاد اینجا و برگشتنی،چنان شنگول و شاداب میره که هنوز نفهمیدم چکارش میکنی.نمیدونه کونش دیگه بدون تف کیر میخوره و تا قطره آخر منی رو نکشه توی خودش،راضی نمیشه.مادرزن که به آب دومادش عادت کنه یه نعمته…
نوشته: امیر
سه هفته با مهرناز
دوست_دختر
سلام
من اسمم سهیله. دختری بود به اسم مهرناز که حداقل به واسطه شرکتی که توش کار میکردم ۵ ۶ سالی بود می شناختمش. چند سال پیش برای مدت کوتاهی از اسپانیا برگشته بودم که تو دومین روز مهرناز رو تو یک مهمونی دوستانه دیدمش. یک دختر به شدت سبزه، لاغر ولی جذاب. جفتمون اونجا فاز همدیگه رو گرفته بودیم و حسابی مشروب خوردیم. رفتیم حیاط پشت سیگار کشیدیم. من قدبلند نیستم و اون از من بلندتر بود. بهش گفتم تو به درد من نمیخوری. قدت از من بلندتره. تو چشام نگاه کرد و گفت اینطوری که خیلی سکسی تره. خیلی از پسرا از این موضوع خوششون میاد. همون موقع ها بود که دورمون خلوت شده بود و یک لب حسابی از هم گرفتیم. اون شب مهمونی دیگه اتفاق خاصی نیفتاد و تا چند روز اس ام اس بازی می کردیم و کافی شاپ رفتیم و تو ماشین از هم لب میگرفتیم اگه میشد. چند روز بعد یک شب من تو یک دورهمی مشروب میخوردم با دوستام که شروع کرد اس ام اس دادن. میدونستم اون شب پیش چند تا از دوستاش اونام مشروب میخوردن. یکم اس ام اس بازی کردیم تا که گفت من تحمل ندارم بیا ببینمت. جفتمون هم بدجوری حشری شده بودیم. رفتم سر راه ماشینش رو یک جا پارک کرده بود و اومد تو ماشینم. اون موقع له له میزدیم واسه یک مکان که جور هم نمیشد. تو چند تا کوچه خلوت لب گرفتیم ولی به خاطر مست بودن هم بیشتر ترسیدیم که جای خلوت وایستیم و پلیس بگیرمون. من انداختم تو بزرگراه به سمت بیرون شهر. همینطور پشت فرمون هم همو می مالوندیم. من دستم تو شرتش بود، اونم کیرم رو از رو شلوار میمالوند. کم کم کیرمو درآورد و خم شد شروع کرد به خوردن. من با سرعت ۶۰ ۷۰ تا تو مسیر خلوت داشتم میرفتم. اینقدر خوب میخورد که رو هوا بودم. انگار جونم رو مک میزد از نوک کیرم. وقتی داشت ابم میومد بهش گفتم دارم میام ولی اهمیت نداد و ادامه داد و همه آب کیرم رو تو دهنش خالی کردم. یک دقیقه ای بعد اونم مکید کیرمو. وقتی سرشو آورد بالا و خواست از من لب بگیره از نگاهم فهمید که شاید چندشم بشه الان لب بگیرم. بعد با اون چشای خمار مست شهوتیش گفت یک قطره اش هم رو لبم نریخت، همش رو قورت دادم.
خلاصه بعد اون شب چند روزی گذشت تا مکان جور شد. دیگه از جزییات میگذرم که شروع کردیم پاچین و عرق خوردن. اون وسطا هم یکم همو میمالیدیم. همون ۱۰ دقیقه اول بود که رفت یک چیزی از رو اوپن برداره و منم پشت سرش بودم. از پشت چسبیدم بهش و شروع کردم مالوندن سینه هاش و کیرم رو کونش میمالیدم. یکم دستم رو از جلو بردم رو کسش و باهش بازی کردم. سرش رو برگردوند تو همون حالت لب میگرفتیم. بهش گفتم دوست داری تو هم هیمن پوزیشن ترتیبتو بدم؟گفت جووون. من شلوارکشو کشیدم پایین و شرتشو یکم دادم کنار. کاندوم هم بر اساس قول قبلی از تو جیبم در آوردم و رو کیرم سوار کردم. دیدم از کنار شرت نمیشه و شرت رو دادم پایین. افتاده بود پایین رو پاش ولی از لای پاهاش درش نیاورد. خیلی دیدن اون صحنه رو دوست داشتم. بعد کیرم رو گذاشتم از پشت روی کسش. اون یکم بیشتر خم شد و با یک ضربه تا آخر فرستادم توش. با همین سرعت کسش رو میکردم و با دستام کونش رو فشار میدادم و میمالیدم. یکم بعدش به حالت ایستاده تر در اومد و همینطور ادامه دادیم. برای حفظ تعادلش بایدروی شکمش رو میگرفتم و به سمت خودم میکشیدم. هیمنطوری ادامه دادیم و اون همینطور آه و اوه میکرد که یهو دیدم داره آبم میاد. اول تندتر کردم و تا آخر کیرم رو توش نگه داشتم. هیمنطور کیرم تو کسش بود و شروع کردم به بوسیدن گردن و شونه هاش. بعدشم رفتیم نشستیم دوباره مشروب خوردن. سکس بعدی رو مست بودم و خیلی یادم نمیاد ولی
دوست_دختر
سلام
من اسمم سهیله. دختری بود به اسم مهرناز که حداقل به واسطه شرکتی که توش کار میکردم ۵ ۶ سالی بود می شناختمش. چند سال پیش برای مدت کوتاهی از اسپانیا برگشته بودم که تو دومین روز مهرناز رو تو یک مهمونی دوستانه دیدمش. یک دختر به شدت سبزه، لاغر ولی جذاب. جفتمون اونجا فاز همدیگه رو گرفته بودیم و حسابی مشروب خوردیم. رفتیم حیاط پشت سیگار کشیدیم. من قدبلند نیستم و اون از من بلندتر بود. بهش گفتم تو به درد من نمیخوری. قدت از من بلندتره. تو چشام نگاه کرد و گفت اینطوری که خیلی سکسی تره. خیلی از پسرا از این موضوع خوششون میاد. همون موقع ها بود که دورمون خلوت شده بود و یک لب حسابی از هم گرفتیم. اون شب مهمونی دیگه اتفاق خاصی نیفتاد و تا چند روز اس ام اس بازی می کردیم و کافی شاپ رفتیم و تو ماشین از هم لب میگرفتیم اگه میشد. چند روز بعد یک شب من تو یک دورهمی مشروب میخوردم با دوستام که شروع کرد اس ام اس دادن. میدونستم اون شب پیش چند تا از دوستاش اونام مشروب میخوردن. یکم اس ام اس بازی کردیم تا که گفت من تحمل ندارم بیا ببینمت. جفتمون هم بدجوری حشری شده بودیم. رفتم سر راه ماشینش رو یک جا پارک کرده بود و اومد تو ماشینم. اون موقع له له میزدیم واسه یک مکان که جور هم نمیشد. تو چند تا کوچه خلوت لب گرفتیم ولی به خاطر مست بودن هم بیشتر ترسیدیم که جای خلوت وایستیم و پلیس بگیرمون. من انداختم تو بزرگراه به سمت بیرون شهر. همینطور پشت فرمون هم همو می مالوندیم. من دستم تو شرتش بود، اونم کیرم رو از رو شلوار میمالوند. کم کم کیرمو درآورد و خم شد شروع کرد به خوردن. من با سرعت ۶۰ ۷۰ تا تو مسیر خلوت داشتم میرفتم. اینقدر خوب میخورد که رو هوا بودم. انگار جونم رو مک میزد از نوک کیرم. وقتی داشت ابم میومد بهش گفتم دارم میام ولی اهمیت نداد و ادامه داد و همه آب کیرم رو تو دهنش خالی کردم. یک دقیقه ای بعد اونم مکید کیرمو. وقتی سرشو آورد بالا و خواست از من لب بگیره از نگاهم فهمید که شاید چندشم بشه الان لب بگیرم. بعد با اون چشای خمار مست شهوتیش گفت یک قطره اش هم رو لبم نریخت، همش رو قورت دادم.
خلاصه بعد اون شب چند روزی گذشت تا مکان جور شد. دیگه از جزییات میگذرم که شروع کردیم پاچین و عرق خوردن. اون وسطا هم یکم همو میمالیدیم. همون ۱۰ دقیقه اول بود که رفت یک چیزی از رو اوپن برداره و منم پشت سرش بودم. از پشت چسبیدم بهش و شروع کردم مالوندن سینه هاش و کیرم رو کونش میمالیدم. یکم دستم رو از جلو بردم رو کسش و باهش بازی کردم. سرش رو برگردوند تو همون حالت لب میگرفتیم. بهش گفتم دوست داری تو هم هیمن پوزیشن ترتیبتو بدم؟گفت جووون. من شلوارکشو کشیدم پایین و شرتشو یکم دادم کنار. کاندوم هم بر اساس قول قبلی از تو جیبم در آوردم و رو کیرم سوار کردم. دیدم از کنار شرت نمیشه و شرت رو دادم پایین. افتاده بود پایین رو پاش ولی از لای پاهاش درش نیاورد. خیلی دیدن اون صحنه رو دوست داشتم. بعد کیرم رو گذاشتم از پشت روی کسش. اون یکم بیشتر خم شد و با یک ضربه تا آخر فرستادم توش. با همین سرعت کسش رو میکردم و با دستام کونش رو فشار میدادم و میمالیدم. یکم بعدش به حالت ایستاده تر در اومد و همینطور ادامه دادیم. برای حفظ تعادلش بایدروی شکمش رو میگرفتم و به سمت خودم میکشیدم. هیمنطوری ادامه دادیم و اون همینطور آه و اوه میکرد که یهو دیدم داره آبم میاد. اول تندتر کردم و تا آخر کیرم رو توش نگه داشتم. هیمنطور کیرم تو کسش بود و شروع کردم به بوسیدن گردن و شونه هاش. بعدشم رفتیم نشستیم دوباره مشروب خوردن. سکس بعدی رو مست بودم و خیلی یادم نمیاد ولی
فکر میکنم یک ساعت بعدش بود. اون دیگه یک سکس کامل بود که حسابی سینه های نسبت کوچیک سبزه سکسیش رو خوردم. ولی کسش رو نذاشت بخورم. چون یک بار آبم اومده بود بیشتر میتونستم بکنم. یکی از پوزیشن هایی که خیلی بهم حال داد این بود که روی مبل راحتی کوتاه نشسته بود و پاهاش رو باز کرد به سمت من. من هم حالت نیمه نشسته کیرم رو تو کسش میکردم. آخرش هم داگ استایل میکردمش که موقع اومدن گفت باید بزاری خوذم بیارمش. لحظه آخر که از تو کسش درآوردم چرخید و کیرم رو که کاندوم رو از روش برداشته بود یک جق کوچولو براش زد و تمام آبم پاشید رو سینش. تا ۳ هفته بعدش که ایران بودم ۳ بار سکس کردیم و بعد از اون دیگه هر کسی با یکی دوست شد.
نوشته: سهیل
نوشته: سهیل
رویای اشکان (۱)
دنباله_دار_عاشقی
از وقتی یادم میاد عاشقش بودم،اولین باری که دیدمش روز سوم ترم یک دانشگاه بود،اونقد محوش شدم که نفهمیدم درس و کلاس چی شد و کی تموم شد،روزا میگذشت و من روز به روز بیشتر عاشقش میشدم،ولی اونقد خجالتی و مثبت بودم که روم نمیشد احساسمو بهش بگم،در واقع جوری رفتار میکردم که نه کسی نه خودش هم شک نمیکرد که من بهش نظر دارم،بازم گذشت و من فقط با یادش و به عشقش زندگیمو میکردم تا اینکه بدترین روز زندگیم رقم خورد،با یه جعبه شیرینی اومد جلوم و گفت:آقای عماد بفرمایین شیرینی.خوشحال شدم گفتم حتما اتقاق خوبی براش افتاده که شیرینی میده،یکیشو برداشتم و گفتم:به به بچه مناسبت؟ گفت:به مناسبت نامزدی.انگار یه سطل آب سرد ریختم روم، تصور هرچیو میکردم الا این،آب دهنمو قورت دادم و برای اینکه تابلو نکنم گفتم مبارکه خوشبخت بشین.داغون شدم رویای من رفت،تا یه مدت که همش گریه و افسردگی بود،جوریکه حتی خانواده و دوستام هم فهمیده بودن یه چیم شده،تو خودم رفته بودم خیلی کم حرف میزدم و خیلی کمم میخندیدم و مدام خودمو سرزنش میکردم که چرا خواسته دلمو بهش نگفتم اما از اونطرفم خودمو قانع میکردم که من آس و پاس بی پول پایین شهری چجوری
از وقتی یادم میاد عاشقش بودم،اولین باری که دیدمش روز سوم ترم یک دانشگاه بود،اونقد محوش شدم که نفهمیدم درس و کلاس چی شد و کی تموم شد،روزا میگذشت و من روز به روز بیشتر عاشقش میشدم،ولی اونقد خجالتی و مثبت بودم که روم نمیشد احساسمو بهش بگم،در واقع جوری رفتار میکردم که نه کسی نه خودش هم شک نمیکرد که من بهش نظر دارم،بازم گذشت و من فقط با یادش و به عشقش زندگیمو میکردم تا اینکه بدترین روز زندگیم رقم خورد،با یه جعبه شیرینی اومد جلوم و گفت:آقای عماد بفرمایین شیرینی.خوشحال شدم گفتم حتما اتقاق خوبی براش افتاده که شیرینی میده،یکیشو برداشتم و گفتم:به به بچه مناسبت؟ گفت:به مناسبت نامزدی.انگار یه سطل آب سرد ریختم روم، تصور هرچیو میکردم الا این،آب دهنمو قورت دادم و برای اینکه تابلو نکنم گفتم مبارکه خوشبخت بشین.داغون شدم رویای من رفت،تا یه مدت که همش گریه و افسردگی بود،جوریکه حتی خانواده و دوستام هم فهمیده بودن یه چیم شده،تو خودم رفته بودم خیلی کم حرف میزدم و خیلی کمم میخندیدم و مدام خودمو سرزنش میکردم که چرا خواسته دلمو بهش نگفتم اما از اونطرفم خودمو قانع میکردم که من آس و پاس بی پول پایین شهری چجوری و با چه رویی از یک دختر نازنازی بالاشهری خواستگاری میکردم،کم کم خودمو قانع کردم و تصمیم گرفتم فراموشش کنمو بچسبم به درس و زندگی خودم.سالها گذشت و من با اینکه قیدشو زده بودم اما هنوزم دوسش داشتم،فارغ تحصیل شدیم و مدرک گرفتیم و ازهم جدا شدیم،من برای تخصص خوندم و قبول شدم اما اون همون عمومی موندو عروسی کرد و رفت پی زندگیش.منم تخصصو ادامه دادم،درس میخوندم و کار میکردم بعد از سه سال تموم شدن دوره تخصص امتحان بورد دادمو تو همون دانشکده ای که درس میخوندم جز اساتید شدم و به عنوان طرح شروع به تدریس کردم.کم کم داشت 28 سالم میشد اما هنوز ازدواج نکرده بودم چون کسیو بهتر از رویا ندیده بودم،کلا معیارم برای ازاواج شده بود رویا،دنبال دختری بودم که شبیه رویا باشه، ولی هیشکی شبیه اون نبود،خانواده هم هرکیو نظر میداد الکی یه عیبی روش میذاشتم،حتی چنبار خواستگاری رفتیم ولی بازم بهونه های الکی میاوردم،چون هنوزم عاشق رویا بودمو زندگی با کسی غیر اونو نمیتونستم تصور کنم.رویا دختری شاد مهربون خوش خنده و جذابی بود که من خنده هاشو با دنیا عوض نمیکردم.
به مرور زمان انقد درگیر کار شدم که فکر ازدواج از سرم بیرون کردم،ر
دنباله_دار_عاشقی
از وقتی یادم میاد عاشقش بودم،اولین باری که دیدمش روز سوم ترم یک دانشگاه بود،اونقد محوش شدم که نفهمیدم درس و کلاس چی شد و کی تموم شد،روزا میگذشت و من روز به روز بیشتر عاشقش میشدم،ولی اونقد خجالتی و مثبت بودم که روم نمیشد احساسمو بهش بگم،در واقع جوری رفتار میکردم که نه کسی نه خودش هم شک نمیکرد که من بهش نظر دارم،بازم گذشت و من فقط با یادش و به عشقش زندگیمو میکردم تا اینکه بدترین روز زندگیم رقم خورد،با یه جعبه شیرینی اومد جلوم و گفت:آقای عماد بفرمایین شیرینی.خوشحال شدم گفتم حتما اتقاق خوبی براش افتاده که شیرینی میده،یکیشو برداشتم و گفتم:به به بچه مناسبت؟ گفت:به مناسبت نامزدی.انگار یه سطل آب سرد ریختم روم، تصور هرچیو میکردم الا این،آب دهنمو قورت دادم و برای اینکه تابلو نکنم گفتم مبارکه خوشبخت بشین.داغون شدم رویای من رفت،تا یه مدت که همش گریه و افسردگی بود،جوریکه حتی خانواده و دوستام هم فهمیده بودن یه چیم شده،تو خودم رفته بودم خیلی کم حرف میزدم و خیلی کمم میخندیدم و مدام خودمو سرزنش میکردم که چرا خواسته دلمو بهش نگفتم اما از اونطرفم خودمو قانع میکردم که من آس و پاس بی پول پایین شهری چجوری
از وقتی یادم میاد عاشقش بودم،اولین باری که دیدمش روز سوم ترم یک دانشگاه بود،اونقد محوش شدم که نفهمیدم درس و کلاس چی شد و کی تموم شد،روزا میگذشت و من روز به روز بیشتر عاشقش میشدم،ولی اونقد خجالتی و مثبت بودم که روم نمیشد احساسمو بهش بگم،در واقع جوری رفتار میکردم که نه کسی نه خودش هم شک نمیکرد که من بهش نظر دارم،بازم گذشت و من فقط با یادش و به عشقش زندگیمو میکردم تا اینکه بدترین روز زندگیم رقم خورد،با یه جعبه شیرینی اومد جلوم و گفت:آقای عماد بفرمایین شیرینی.خوشحال شدم گفتم حتما اتقاق خوبی براش افتاده که شیرینی میده،یکیشو برداشتم و گفتم:به به بچه مناسبت؟ گفت:به مناسبت نامزدی.انگار یه سطل آب سرد ریختم روم، تصور هرچیو میکردم الا این،آب دهنمو قورت دادم و برای اینکه تابلو نکنم گفتم مبارکه خوشبخت بشین.داغون شدم رویای من رفت،تا یه مدت که همش گریه و افسردگی بود،جوریکه حتی خانواده و دوستام هم فهمیده بودن یه چیم شده،تو خودم رفته بودم خیلی کم حرف میزدم و خیلی کمم میخندیدم و مدام خودمو سرزنش میکردم که چرا خواسته دلمو بهش نگفتم اما از اونطرفم خودمو قانع میکردم که من آس و پاس بی پول پایین شهری چجوری و با چه رویی از یک دختر نازنازی بالاشهری خواستگاری میکردم،کم کم خودمو قانع کردم و تصمیم گرفتم فراموشش کنمو بچسبم به درس و زندگی خودم.سالها گذشت و من با اینکه قیدشو زده بودم اما هنوزم دوسش داشتم،فارغ تحصیل شدیم و مدرک گرفتیم و ازهم جدا شدیم،من برای تخصص خوندم و قبول شدم اما اون همون عمومی موندو عروسی کرد و رفت پی زندگیش.منم تخصصو ادامه دادم،درس میخوندم و کار میکردم بعد از سه سال تموم شدن دوره تخصص امتحان بورد دادمو تو همون دانشکده ای که درس میخوندم جز اساتید شدم و به عنوان طرح شروع به تدریس کردم.کم کم داشت 28 سالم میشد اما هنوز ازدواج نکرده بودم چون کسیو بهتر از رویا ندیده بودم،کلا معیارم برای ازاواج شده بود رویا،دنبال دختری بودم که شبیه رویا باشه، ولی هیشکی شبیه اون نبود،خانواده هم هرکیو نظر میداد الکی یه عیبی روش میذاشتم،حتی چنبار خواستگاری رفتیم ولی بازم بهونه های الکی میاوردم،چون هنوزم عاشق رویا بودمو زندگی با کسی غیر اونو نمیتونستم تصور کنم.رویا دختری شاد مهربون خوش خنده و جذابی بود که من خنده هاشو با دنیا عوض نمیکردم.
به مرور زمان انقد درگیر کار شدم که فکر ازدواج از سرم بیرون کردم،ر
وزا دانشکده و عصرا تو مطب،با درآمد خوبی که داشتم سریع تونستم یه ماشین خوبو یه خونه آپارتمانی تو منطقه خوب شهر بگیرم،حالا من به تمام آرزوهام رسیده بودم جز رویا.
تا این که یروز که تو مطب مشغول کار رو مریض بودم منشی اومد گفت دکتر یکی از همکلاسی های دانشگاهیتون اومده باهاتون کار داره،فک کردم دوستامو میگه که بعضا به هم سر میزدم.که یک دفعه یکی گفت سلام دکتر عماد،چقد صداش آشنا بود،آره اون همون صدایی که ده سال باهاش زندگی کردم،سریع سرمو برگردوندم،چیزیو که میدیدمو باور نمیکردم،خودش بود رویای زندگی من بود
ادامه دارد…
نوشته: اشکان
تا این که یروز که تو مطب مشغول کار رو مریض بودم منشی اومد گفت دکتر یکی از همکلاسی های دانشگاهیتون اومده باهاتون کار داره،فک کردم دوستامو میگه که بعضا به هم سر میزدم.که یک دفعه یکی گفت سلام دکتر عماد،چقد صداش آشنا بود،آره اون همون صدایی که ده سال باهاش زندگی کردم،سریع سرمو برگردوندم،چیزیو که میدیدمو باور نمیکردم،خودش بود رویای زندگی من بود
ادامه دارد…
نوشته: اشکان
خاطره ای با نسترن
زن_مطلقه
سلام دوستان
اسم من رضاست ۲۶سالمه این خاطره واسه وقتیه که تازه خدمتمو تموم کرده بودمو یه روز جمعه تو خونه حسابی حوصلم سر رفته بود هیچکدوم از رفیقام هم که همیشه سر خر بودن دم دست نبودن تا یه وری بریم خلاصه گفتم خونه نمونم بهتره بعده یه دوش ماشینمو که یه پراید ۸۶ رو دراوردم و زدم بیرون حسابی به ملت داشتم حال میدادم و مفتی میرسوندمشون تا اینکه رسیدم به یه خانمی که با یه بچه منتظر ماشین بودن سوارشون کردم و خانمه تو راه گفت که اقا من کلا ۵ هزار تومن دارم و میخوام برم خیابون فلان میبری ؟ گفتم من امروز همه رو صلواتی سوار کردم شما هم یه صلوات واسه آقایه خدابیامرزمون بفرست گفت خدا پدرتونو بیامرزه و ازین حرفا بعد یه ده دیقه دیدم دخترش هی داره باهاش دعوا میکنه که چرا اینو نخریدی چرا اونو نخریدی مامانشم هی بهش میگفت پولم کم بود پول نداشتم و ازین حرفا فهمیدم وضع مالیه خوبی ندارن گفتم بزار سر حرف و باز کنم اخه مسیر طولانی بود و حوصلم سر میرفت گفت کوچولوتون چرا گریه میکنه گفت همش نق میزنه منم دست بالم خالیه درامدم اینقد نیست که هرچی بخواد واسش بخرم گفتم شاغلین ؟گفت اره دیگه بخودم جرات دادم وارد مسائل خصوصیه زندگیش بشم و گفتم مگه باباش کار نمیکنه ؟که گفت باباش فوت شده گفتم خدا بیامرزتش گفت ممنون گفتم شغل خودتون چیه گفت تو رختشویه بیمارستان کار میکنم بعد از فوت شوهرم یکی از فامیلامون که پرستار بیمارستان بود این کارو واسم جور کرد البته حقوقش فقط کفاف کرایه خونه و خرج و مخارجمونو میده دیگه واسه پس انداز چیزی نمیمونه ولی باز خدارو شکر راضیم خیلی دلم میخواست بهشون کمک کنم ولی میترسیدم بهش بر بخوره چون اصلا بهش نمیومد که احتیاج به ترحم کسی داشته باشه خلاصه رسیدیم سر کوچشون نزاشت ببرمشون داخل کوچه چون بیوه بود دوست نداشت همسایه هاش پشت سرش کسشعر بگن با ترس و لرز شمارمو دادم بهش که اگه جایی خواست بره به ماشین احتیاج داشت به خودم بگه مجبور نشه پول تاکسی و آژانس و اینجور چیزا بده که اونم با کمی تردید شماررو گرفت تا یکی دوهفته خبری ازش نبود تا اینکه یه پنجشنبه بود که زنگ زد منم قهوه خونه بودم گفت اگه زحمتی نیست اگه فردا کاری نداری جایی نمیری بیا ما رو ببر شهر بازی اخه یلدا (دخترش) گیر داده منو ببر شهر بازی گفتم باشه فردا میام فردا بعد از ظهرش رفتم دنبالشونو رفتیم شهر بازی بهش گفتم من اینجا وایمیسم تا بیایین گفت نه اینجوری که نمیشه ده دیقه بیست دیقه نیست که شماهم مثل برادرم شماهم بیایین باهم بریم منم رفتم باهاشون
دوستان چون با گوشی دارم مینویسم مجبورم خلاصه کنم اخه نمیتونم با تمام جزئیات بنویسم اخه زیاد جا نداره با گوشی خلاصه ببخشید
بعد از اون شب حسابی نسترن خانوم از ما خوشش اومد مخصوصا وقتی همه بازیایی که یلدا خانوم سوار میشد و من حساب کردم اسمشم همون شب فهمیدم که نسترنه خلاصه روزا میگذشت و نسترن هروقت جای دوری میخواست بره به من زنگ میزد دیگه کار بجایی رسید که بیشتر وقتا هم بهم اسمس هایه باحال میداد البته نه عاشقانه نه بی تربیتی تا اینکه یه روز که من فرداش تولدم بود بهم زنگ زد که فردا بیا باهم بریم جایی البته گفت ایندفعه بدون یلدا باید بریم نمیدونست که تولدمه منم با منمن گفتم که فردا فکر نکنم بتونم بیام اخه تولدمه و تو خونه واسم میخوان تولد بگیرن وقتی شنید تولدمه کلی ذوق کرد گفت جدی میگی ؟مبارک باشه تولدتون گفتم ممنون گفت چرا زودتر بهم نگفتی؟ گفتم حقیقتش خودم زیاد واسم مهم نیست ولی خواهرم گیر داده میخواد واسم تولد بگیره که گفت باشه یه وقت دیگه میریم برو امشب و خوش باش وقتی
زن_مطلقه
سلام دوستان
اسم من رضاست ۲۶سالمه این خاطره واسه وقتیه که تازه خدمتمو تموم کرده بودمو یه روز جمعه تو خونه حسابی حوصلم سر رفته بود هیچکدوم از رفیقام هم که همیشه سر خر بودن دم دست نبودن تا یه وری بریم خلاصه گفتم خونه نمونم بهتره بعده یه دوش ماشینمو که یه پراید ۸۶ رو دراوردم و زدم بیرون حسابی به ملت داشتم حال میدادم و مفتی میرسوندمشون تا اینکه رسیدم به یه خانمی که با یه بچه منتظر ماشین بودن سوارشون کردم و خانمه تو راه گفت که اقا من کلا ۵ هزار تومن دارم و میخوام برم خیابون فلان میبری ؟ گفتم من امروز همه رو صلواتی سوار کردم شما هم یه صلوات واسه آقایه خدابیامرزمون بفرست گفت خدا پدرتونو بیامرزه و ازین حرفا بعد یه ده دیقه دیدم دخترش هی داره باهاش دعوا میکنه که چرا اینو نخریدی چرا اونو نخریدی مامانشم هی بهش میگفت پولم کم بود پول نداشتم و ازین حرفا فهمیدم وضع مالیه خوبی ندارن گفتم بزار سر حرف و باز کنم اخه مسیر طولانی بود و حوصلم سر میرفت گفت کوچولوتون چرا گریه میکنه گفت همش نق میزنه منم دست بالم خالیه درامدم اینقد نیست که هرچی بخواد واسش بخرم گفتم شاغلین ؟گفت اره دیگه بخودم جرات دادم وارد مسائل خصوصیه زندگیش بشم و گفتم مگه باباش کار نمیکنه ؟که گفت باباش فوت شده گفتم خدا بیامرزتش گفت ممنون گفتم شغل خودتون چیه گفت تو رختشویه بیمارستان کار میکنم بعد از فوت شوهرم یکی از فامیلامون که پرستار بیمارستان بود این کارو واسم جور کرد البته حقوقش فقط کفاف کرایه خونه و خرج و مخارجمونو میده دیگه واسه پس انداز چیزی نمیمونه ولی باز خدارو شکر راضیم خیلی دلم میخواست بهشون کمک کنم ولی میترسیدم بهش بر بخوره چون اصلا بهش نمیومد که احتیاج به ترحم کسی داشته باشه خلاصه رسیدیم سر کوچشون نزاشت ببرمشون داخل کوچه چون بیوه بود دوست نداشت همسایه هاش پشت سرش کسشعر بگن با ترس و لرز شمارمو دادم بهش که اگه جایی خواست بره به ماشین احتیاج داشت به خودم بگه مجبور نشه پول تاکسی و آژانس و اینجور چیزا بده که اونم با کمی تردید شماررو گرفت تا یکی دوهفته خبری ازش نبود تا اینکه یه پنجشنبه بود که زنگ زد منم قهوه خونه بودم گفت اگه زحمتی نیست اگه فردا کاری نداری جایی نمیری بیا ما رو ببر شهر بازی اخه یلدا (دخترش) گیر داده منو ببر شهر بازی گفتم باشه فردا میام فردا بعد از ظهرش رفتم دنبالشونو رفتیم شهر بازی بهش گفتم من اینجا وایمیسم تا بیایین گفت نه اینجوری که نمیشه ده دیقه بیست دیقه نیست که شماهم مثل برادرم شماهم بیایین باهم بریم منم رفتم باهاشون
دوستان چون با گوشی دارم مینویسم مجبورم خلاصه کنم اخه نمیتونم با تمام جزئیات بنویسم اخه زیاد جا نداره با گوشی خلاصه ببخشید
بعد از اون شب حسابی نسترن خانوم از ما خوشش اومد مخصوصا وقتی همه بازیایی که یلدا خانوم سوار میشد و من حساب کردم اسمشم همون شب فهمیدم که نسترنه خلاصه روزا میگذشت و نسترن هروقت جای دوری میخواست بره به من زنگ میزد دیگه کار بجایی رسید که بیشتر وقتا هم بهم اسمس هایه باحال میداد البته نه عاشقانه نه بی تربیتی تا اینکه یه روز که من فرداش تولدم بود بهم زنگ زد که فردا بیا باهم بریم جایی البته گفت ایندفعه بدون یلدا باید بریم نمیدونست که تولدمه منم با منمن گفتم که فردا فکر نکنم بتونم بیام اخه تولدمه و تو خونه واسم میخوان تولد بگیرن وقتی شنید تولدمه کلی ذوق کرد گفت جدی میگی ؟مبارک باشه تولدتون گفتم ممنون گفت چرا زودتر بهم نگفتی؟ گفتم حقیقتش خودم زیاد واسم مهم نیست ولی خواهرم گیر داده میخواد واسم تولد بگیره که گفت باشه یه وقت دیگه میریم برو امشب و خوش باش وقتی
قطع کرد حالم گرفته شد البته داداشامو میتونستم بپیچونم برم ولی از پس خواهرم برنمیومدم
خلاصه اونشب تموم شدو موقع خواب دیدم پیام اومده بهم نسترن بود نوشته بود تولد خوش گذشت؟ منم گفتم جاتون خالی خیلی دوست داشتم شماهم باشین ولی خب نمیشد دیگه گفت میدونم بعد گفت اگه میشه فردا شب شام بیا خونمون یلدا هم دوس داره بیایی گفتم خونتون؟گفت اره گفتم واست بد نشه ؟ گفت نه خواستی بیایی کوچه رو چک میکنم کسی متوجه نشه گفتم باشهادرسو اسمس کن میام دل تو دلم نبود بیشتر میترسیدم البته واسه خودم نه واسه نسترن چون کاری نمیخواستم بکنم من فقط یه شام دعوت بودم ولی اگه کسی از همسایه ها میدید واسه نسترن خیلی بد میشد خلاصه باترس لرز فردا شبش رفتم خونشون خیلی راحت رفتم اخه کوچشون اون لحظه خلوت بود رفتم جلویه در خونشون دیدم در بازه یواش یواش رفتم تو دیدم خبری نیست بعد صدایه نسترن اومد گفت بیا تو اتاق یه لحظه ترسیدم ولی رفتم در اتاق و که باز کردم یه هو چراغ روشن شدو گفتن تولدت مبارک منم حسابی کوپ کردم بعد از کلی تشکر از نسترن و یلدا کوچولو نشستیم کیک بخوریم بعدش نسترن یه جعبه کوچولو بهم داد و گفت اینم کادوی منو یلدا ببخشید دیگه اگه کمه بیشتر ازین در توانم نبود دیدم یه ساعته خیلی هم خوشگل بودکلی ازشون تشکر کردم و اصلا انتظار نداشتم بهم کادو بدن ته دلمم راضی نبود بگیرم اخه وضعیت مالیشونو میدونستم که خوب نیست از طرفی هم نمیخواستم دلشونو بشکونم و خلاصه گرفتم بعدش شام خوردیم و میوه و دیدم داره دیر میشه گفتم من برم نسترن گفت بمون یلدا بخوابه بعد برو کارت دارم البته یجوری گفت یلدا متوجه نشه خلاصه یلدا رفت بخوابه که مامانشم رفت واسش قصه بگه تا بخوابه منم تو این مدت استرس داشتم که نسترن باهام چیکار داره اومد از اتاق بیرون و گفت چیزی نمیخوری گفتم نه امشب خیلی خوردم اصلا جا ندارم کارم داشتی؟ گفت اره بشین میگم بهت دیدم رفت تو اتاق خودشو منم تو این فاصله به خونه یه زنگ زدم که یه خورده دیر میام پیش دوستامم بعد بیست دیقه اینا صدام کرد رفتم تو اتاقش کپ کردم دیدم با یه شلوارک سفید و با یه تاپ توری که سوتینش قشنگ دیده میشه نشسته رو تخت خواب همینجوری زل زده بودم بهش گفت چت شد ؟ بیا بشین کارت دارم نشستم پیشش بوی عطرش داشت دیوونم میکرد دستشو انداخت دور گردنم گفت میشه امشب مال من باشی؟ میخوام امشب یه حال مشتی بهت بدم
منکه خیلی دوست داشتم کیه که بدش بیاد؟ ولی اصلا دوست نداشتم خوبیهایی که بهشون کردم و رو حساب چیزی بزاره دوست نداشتم فکر کنه تو این مدت دنبال همچین فرصتی بودم حقیقتشم همین بود من واسه رضایه خدا بود که بهشون کمک میکردم اصلا چشمم دنبالش نبود
همه اینارو بهش گفتم و اونم گفت که میدونه که من بدون قصدو قرض بهشون کمک میکردم و بهم گفت که بخاطر همین انسانیتته که ازت خوشم اومده و میخوام بهت لذت بدم ازین کارمم پشیمون نمیشم چون میدونم با کی دارم حال میکنم درضمن تو مجردی و منم که بیوه پس هیچ خیانتی در کار نیست وقتی دوتامون راضی باشیم مثل اینکه صیغه هم شدیم دیگه چی میخوایی؟منم دیدم دیگه حرفی واسه گفتن نمیمونه و رفتم سراغ لباش چقدر داغ بود و میچسبید دستمو بردم رو سینه هاشو همزمان که لبشو میخوردم سینه هاشم میمالیدم خوابوندمش رو تخت تاپشو کلا در اوردم شکمشو میخوردم آهش کم کم داشت در میومد بعد سوتینشو در اوردم سینه هاش معمولی بود۷۰ میشد ولی سفت سفت بود شروع کردم به خوردن دیگه اه و نالش داشت بلند میشد رفتم درو بستم صدا نره بیرون دوباره خوردم سینه هاشو بعد گفت بلند شو بزار لباساتو دربیارم کل لباسامو دراورد کیرمو
خلاصه اونشب تموم شدو موقع خواب دیدم پیام اومده بهم نسترن بود نوشته بود تولد خوش گذشت؟ منم گفتم جاتون خالی خیلی دوست داشتم شماهم باشین ولی خب نمیشد دیگه گفت میدونم بعد گفت اگه میشه فردا شب شام بیا خونمون یلدا هم دوس داره بیایی گفتم خونتون؟گفت اره گفتم واست بد نشه ؟ گفت نه خواستی بیایی کوچه رو چک میکنم کسی متوجه نشه گفتم باشهادرسو اسمس کن میام دل تو دلم نبود بیشتر میترسیدم البته واسه خودم نه واسه نسترن چون کاری نمیخواستم بکنم من فقط یه شام دعوت بودم ولی اگه کسی از همسایه ها میدید واسه نسترن خیلی بد میشد خلاصه باترس لرز فردا شبش رفتم خونشون خیلی راحت رفتم اخه کوچشون اون لحظه خلوت بود رفتم جلویه در خونشون دیدم در بازه یواش یواش رفتم تو دیدم خبری نیست بعد صدایه نسترن اومد گفت بیا تو اتاق یه لحظه ترسیدم ولی رفتم در اتاق و که باز کردم یه هو چراغ روشن شدو گفتن تولدت مبارک منم حسابی کوپ کردم بعد از کلی تشکر از نسترن و یلدا کوچولو نشستیم کیک بخوریم بعدش نسترن یه جعبه کوچولو بهم داد و گفت اینم کادوی منو یلدا ببخشید دیگه اگه کمه بیشتر ازین در توانم نبود دیدم یه ساعته خیلی هم خوشگل بودکلی ازشون تشکر کردم و اصلا انتظار نداشتم بهم کادو بدن ته دلمم راضی نبود بگیرم اخه وضعیت مالیشونو میدونستم که خوب نیست از طرفی هم نمیخواستم دلشونو بشکونم و خلاصه گرفتم بعدش شام خوردیم و میوه و دیدم داره دیر میشه گفتم من برم نسترن گفت بمون یلدا بخوابه بعد برو کارت دارم البته یجوری گفت یلدا متوجه نشه خلاصه یلدا رفت بخوابه که مامانشم رفت واسش قصه بگه تا بخوابه منم تو این مدت استرس داشتم که نسترن باهام چیکار داره اومد از اتاق بیرون و گفت چیزی نمیخوری گفتم نه امشب خیلی خوردم اصلا جا ندارم کارم داشتی؟ گفت اره بشین میگم بهت دیدم رفت تو اتاق خودشو منم تو این فاصله به خونه یه زنگ زدم که یه خورده دیر میام پیش دوستامم بعد بیست دیقه اینا صدام کرد رفتم تو اتاقش کپ کردم دیدم با یه شلوارک سفید و با یه تاپ توری که سوتینش قشنگ دیده میشه نشسته رو تخت خواب همینجوری زل زده بودم بهش گفت چت شد ؟ بیا بشین کارت دارم نشستم پیشش بوی عطرش داشت دیوونم میکرد دستشو انداخت دور گردنم گفت میشه امشب مال من باشی؟ میخوام امشب یه حال مشتی بهت بدم
منکه خیلی دوست داشتم کیه که بدش بیاد؟ ولی اصلا دوست نداشتم خوبیهایی که بهشون کردم و رو حساب چیزی بزاره دوست نداشتم فکر کنه تو این مدت دنبال همچین فرصتی بودم حقیقتشم همین بود من واسه رضایه خدا بود که بهشون کمک میکردم اصلا چشمم دنبالش نبود
همه اینارو بهش گفتم و اونم گفت که میدونه که من بدون قصدو قرض بهشون کمک میکردم و بهم گفت که بخاطر همین انسانیتته که ازت خوشم اومده و میخوام بهت لذت بدم ازین کارمم پشیمون نمیشم چون میدونم با کی دارم حال میکنم درضمن تو مجردی و منم که بیوه پس هیچ خیانتی در کار نیست وقتی دوتامون راضی باشیم مثل اینکه صیغه هم شدیم دیگه چی میخوایی؟منم دیدم دیگه حرفی واسه گفتن نمیمونه و رفتم سراغ لباش چقدر داغ بود و میچسبید دستمو بردم رو سینه هاشو همزمان که لبشو میخوردم سینه هاشم میمالیدم خوابوندمش رو تخت تاپشو کلا در اوردم شکمشو میخوردم آهش کم کم داشت در میومد بعد سوتینشو در اوردم سینه هاش معمولی بود۷۰ میشد ولی سفت سفت بود شروع کردم به خوردن دیگه اه و نالش داشت بلند میشد رفتم درو بستم صدا نره بیرون دوباره خوردم سینه هاشو بعد گفت بلند شو بزار لباساتو دربیارم کل لباسامو دراورد کیرمو
گرفت دستشو شروع کرد بخوردن منم کیرم حدود۱۵ میشه کلفتیشم معمولیه همینجوریکه که میخورد دیدیم داره ابم میاد اخه چون نمیدونستم که امشب چی قراره بشه نه قرصی نه اسپری هیچی نزده بودم گفتم بسته شلوارکشو دراوردم رونشو میخوردم راستش از کس لیسی زیاد خوشم نمیاد نسترنم هم خودش گفت کسشو نخورم چون میگفت واسم ضرر داره پاهاشو لپایه کونشو حسابی میخوردم بعد اومدم بالا زیر گردنشو لباشو حسابی میمکیدم یه نیم ساعتی خوردم اخه میخواستم به اوج شهوت برسونمش بعد بکنم چون خودمم چیزی نزده بودم بعد کلی خوردنه همجاش بجز کسش دیدم دیگه وقتشه سر کیرمو اول یخوردم مالیدم به کسش و بعد اروم اروم کردم توش پشتمو حسابی چنگ مینداخت اخه خیلی شهوتیش کرده بودم یه پنج دیقه ای زدم که دیدم ارضا شد اب منم داشت میومد که گفت بریز رو سینه هام حواست باشه توش نریزه منم ابم که میخواست بیاد کشیدم بیرون ریختم رو سینش که گفت چه داغ بود بعد سینشو پاک کرد و یه یک ساعتی بغل همدیگه ولو بودیم بعد یه ساعت دوباره حال کردیم خیلی سکس خوبی بود بیشتر واسه اینکه توش خیانتی نشد
به شما دوستان گلم هم پیشنهاد میکنم اگه میخوایید سکس کنید با اینجور خانوماییکه بیوه هستن رابطه بر قرار کنید نه مادرو خواهر و کسایکه تو فامیل شوهر دارن ناسلامتی ما ادمیم نه حیوون که محارم و مادر خواهر حالیمون نباشه وسلام
نوشته: رضا
به شما دوستان گلم هم پیشنهاد میکنم اگه میخوایید سکس کنید با اینجور خانوماییکه بیوه هستن رابطه بر قرار کنید نه مادرو خواهر و کسایکه تو فامیل شوهر دارن ناسلامتی ما ادمیم نه حیوون که محارم و مادر خواهر حالیمون نباشه وسلام
نوشته: رضا
رابطه با دختر نامزد دار
همکار
سلام من امید هستم 23 سالمه این داستان بر میگرده به دوسال پیش من تو یه شرکت کار میکردم که کلی دختر هم اونجا کار میکردن البته بیشتر دخترا ترشیده بودن واز سر بیکاری سر رفتن حوصله اومده بودن کار کنن بعضی از دخترا هم از سر نا چاری و نداری برخی از این دخترا حشری و جنده بودن و من تونستم با بیشترشون سکس کنم از خودم بگم من قدم 180 قیافمم خوبه خوشتیپم اگه تعریف نباشه بریم سر اصل قضیه اون
من وقتی از سربازییم تمموم شد یه هفته بعدش با پیشنهاد یکی از دوستام واسه کار کردن رفتیم به این شرکت مدیر اونجا مارو قبول کرد و گفت از فردا مشغول شین فرداش من با کلی استرس از وارد شدن به دنیای کار و این حرفا سوار سرویس رفتیم شرکت وقتی که برای اولین بار رفتم داخل شرکت از این دیدن اون همه دختر تو کونم عروسی شد لامصب شرکت نبود که دانشگاه بود خلاصه رفتیمو سرپرست ما رو گذاشت و مشغول کار شدیم در حین کار چشم فقط به کون دخترا بود واقعا خستگی نمیدونستم چیه تا این روز دوم شیفتمو عوض کردنو فرداش با شیفت دیگه رفتم و مشغول کار شدم حین کار کردن بودم که فهمیدن یه دختر نگاهش دایم رو منه گفتم شاید تازه اومدم اونه که نگاه میکنه که با یکی دونفر از پسرا صمیمی شدم و امار همون دختر در اوردم فهمیدم که دو ساله نامزد بوده و حالا در شرف طلاق بود اسمش سارا بود یه دختر هیکلی با بدن فوق سکسی کونش عین طاقچه بود راحت یه تلوزیونو رو کون نگه میداشت اره میگفتم که این دختره دایم چشش رو من بود منم وقتی فهمیدم وضعش خرابه رفتم تو کارش هی نگاش می کردمو لبخند میزدم ولی اون چهرش همیشه اخمو بود هیچ عکس العملی نشون نمیداد فقط نگا میکرد خلاصه یه هفته گذشت منم حشری تر و تشنه ی کردن کون سارا که هر روز بعد شرکت به یادش جق میزدم دیگه تحملم واس کردنش طاق شده بود دلو زدم به دریا و رفتم تو دستشویی یه سیگار کشیدمو شمارمو تو یه برگه نوشتم گذاشتم تو جیبم اومدم سالن تا اون موقع یه کلمه هم با سارا حرف نزده بودم قصدم دوستی باهاش بود دید
م سر دستگاه واستاده و داره میوه میخوره رفتم جلو همینجور که رد میشدم بهش گفتم می تونم شمارتو داشته باشم برگشت گفت بللله گفتم شمارتون نگو اونم از خدا خواسته فقط دنبال این بود با خنده گفت اخه چرا من خلاصه بهش گفتم واقعا ازت خوشم اومده خندیدو در رفت دیگه ول کن نبود هر جا که بودم همش با بهونه میومد پیش و باهام حرف میزد خلاصه همون روز شمارمو دادم بهش یه هفته با هاش دوس بودم که بهش پیشنهاد دادم تا بریم بیرون از خدا خواسته قبول کرد رفتیم سر قرار وای خدای من وقتی رفتم دنبالش برش دارم باورم نمیشد این همون دختر که تو شرکت کار میکرد چقد خوشگل شده بود با کلی آرایش و با پوشیدن یه ساپورت سفید که سفیدی پوست پاش کاملا معلوم بود با یه جفت کفش پاشنه بلند تابستانی و یه مانتو کوتاه فوق تنگ که عین چسب چسبیده بود به بدنو کونش کونش بزرگش زده بود بیرون و از رو مانتو چاک کونش قشنگ معلوم بود خلاصه رفتیم تو یه پارک نشستیمو مشغول کس شعر گفتن شدیم ولی من همش چشم به بدنش بود که گفت چیه چش چرون حالت خوبه من که صورتم سرخ شده بود از خجالت به تته پته افتادم کلی بهم خندیدو اون روز تموم شد دو سه روز دیگه دوباره بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون ولی اون گفت بیرون چیزی نیس که بریم خونه یا یه جای خلوت نگو اونم بد جور تو کف کیره منم از خدا خواسته قبول کردم باهاش قرار گذاشتم من خودم خونه مجردی نقلی هم داشتم که اکثرا همون جا بودم دیگه خودم نرفتم دنبالش ساعت هفت صبح فردا باهاش قرار گذاشتم اونم به بهانه ی شرکت اومدن به خاطر خونوادش که از شرکت مرخصی
همکار
سلام من امید هستم 23 سالمه این داستان بر میگرده به دوسال پیش من تو یه شرکت کار میکردم که کلی دختر هم اونجا کار میکردن البته بیشتر دخترا ترشیده بودن واز سر بیکاری سر رفتن حوصله اومده بودن کار کنن بعضی از دخترا هم از سر نا چاری و نداری برخی از این دخترا حشری و جنده بودن و من تونستم با بیشترشون سکس کنم از خودم بگم من قدم 180 قیافمم خوبه خوشتیپم اگه تعریف نباشه بریم سر اصل قضیه اون
من وقتی از سربازییم تمموم شد یه هفته بعدش با پیشنهاد یکی از دوستام واسه کار کردن رفتیم به این شرکت مدیر اونجا مارو قبول کرد و گفت از فردا مشغول شین فرداش من با کلی استرس از وارد شدن به دنیای کار و این حرفا سوار سرویس رفتیم شرکت وقتی که برای اولین بار رفتم داخل شرکت از این دیدن اون همه دختر تو کونم عروسی شد لامصب شرکت نبود که دانشگاه بود خلاصه رفتیمو سرپرست ما رو گذاشت و مشغول کار شدیم در حین کار چشم فقط به کون دخترا بود واقعا خستگی نمیدونستم چیه تا این روز دوم شیفتمو عوض کردنو فرداش با شیفت دیگه رفتم و مشغول کار شدم حین کار کردن بودم که فهمیدن یه دختر نگاهش دایم رو منه گفتم شاید تازه اومدم اونه که نگاه میکنه که با یکی دونفر از پسرا صمیمی شدم و امار همون دختر در اوردم فهمیدم که دو ساله نامزد بوده و حالا در شرف طلاق بود اسمش سارا بود یه دختر هیکلی با بدن فوق سکسی کونش عین طاقچه بود راحت یه تلوزیونو رو کون نگه میداشت اره میگفتم که این دختره دایم چشش رو من بود منم وقتی فهمیدم وضعش خرابه رفتم تو کارش هی نگاش می کردمو لبخند میزدم ولی اون چهرش همیشه اخمو بود هیچ عکس العملی نشون نمیداد فقط نگا میکرد خلاصه یه هفته گذشت منم حشری تر و تشنه ی کردن کون سارا که هر روز بعد شرکت به یادش جق میزدم دیگه تحملم واس کردنش طاق شده بود دلو زدم به دریا و رفتم تو دستشویی یه سیگار کشیدمو شمارمو تو یه برگه نوشتم گذاشتم تو جیبم اومدم سالن تا اون موقع یه کلمه هم با سارا حرف نزده بودم قصدم دوستی باهاش بود دید
م سر دستگاه واستاده و داره میوه میخوره رفتم جلو همینجور که رد میشدم بهش گفتم می تونم شمارتو داشته باشم برگشت گفت بللله گفتم شمارتون نگو اونم از خدا خواسته فقط دنبال این بود با خنده گفت اخه چرا من خلاصه بهش گفتم واقعا ازت خوشم اومده خندیدو در رفت دیگه ول کن نبود هر جا که بودم همش با بهونه میومد پیش و باهام حرف میزد خلاصه همون روز شمارمو دادم بهش یه هفته با هاش دوس بودم که بهش پیشنهاد دادم تا بریم بیرون از خدا خواسته قبول کرد رفتیم سر قرار وای خدای من وقتی رفتم دنبالش برش دارم باورم نمیشد این همون دختر که تو شرکت کار میکرد چقد خوشگل شده بود با کلی آرایش و با پوشیدن یه ساپورت سفید که سفیدی پوست پاش کاملا معلوم بود با یه جفت کفش پاشنه بلند تابستانی و یه مانتو کوتاه فوق تنگ که عین چسب چسبیده بود به بدنو کونش کونش بزرگش زده بود بیرون و از رو مانتو چاک کونش قشنگ معلوم بود خلاصه رفتیم تو یه پارک نشستیمو مشغول کس شعر گفتن شدیم ولی من همش چشم به بدنش بود که گفت چیه چش چرون حالت خوبه من که صورتم سرخ شده بود از خجالت به تته پته افتادم کلی بهم خندیدو اون روز تموم شد دو سه روز دیگه دوباره بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون ولی اون گفت بیرون چیزی نیس که بریم خونه یا یه جای خلوت نگو اونم بد جور تو کف کیره منم از خدا خواسته قبول کردم باهاش قرار گذاشتم من خودم خونه مجردی نقلی هم داشتم که اکثرا همون جا بودم دیگه خودم نرفتم دنبالش ساعت هفت صبح فردا باهاش قرار گذاشتم اونم به بهانه ی شرکت اومدن به خاطر خونوادش که از شرکت مرخصی
گرفته بودیم هر دومون خلاصه من پریدم حموم و خودم ترو تمیز کردم و اومدم دراز کشیدم واس خوابیدن لامصب مگه خوابم میبره حالا قلبم تن تن میزد و از زوق فردا نمیتونستم بخوابم خلاصه با هزار بدبختی شبو صبح کردمو دیدم گوشیم زنگ میزنه سارا بود گفت که من را افتادم دارم میام دیگه داشتم سکته میکردم رفتم سر کوچه منتظر شدم ده دقه بعد با یه اژانس رسید رفتم پول اژانسو داد
م اوردمش خونه از در اتاق که اومدیم تو دوتامونم عین بید میلرزیدیم از استرس رفتیم نشستیم یه کوشه مشغول صحبت شدیم من کل دوباره محو تماشاش شدم بازم بهم تیکه انداخت من دیگه نمیتونستم واس کردن اون کون صبر کنم دستمو انداختم گردنش کشیدم سمت خودم بدون هیچ حرفی لبامو گذاشتم رو لبش عین ندید بدیدا لب هم دیگرو داشتیم میکندیم به خدا دستو انداختم روسریشو باز کردم دست کردم تو موهاش همزمان با خوردن لباش کل صورتو گردنشو لیس میزدم بوس میکردم درازش کردم رو زمین خودم اومدم روش همزمان با خوردن لباش دستمو از رو مانتو بردم طرف ممه هاش و محکم هر دوتاشونو گرفتم و محکم فشارشون میدادم هنوز هیچ کاری نکرده شروع به اه اه کردن افتاده بود دکمه های مانتوشو باز کردم از زیر یه تیشرت دخترونه ی ابی رنگ تنش بود مانتوشو کلا از تنش در اوردم انداختم کنار یه ساپورت مشکی خیلی نازک پوشیده بود که شورت قرمز رنگش که با سوتینش ست بود داشت زیرش چشمک میزد (راستی من عاشق کردن دختر با ساپورتم)بدون هیچ کاری از رو ساپورت شروع به بو کردن کسش شدم خیلی بوی خوبی میداد دیگه دووم نداشتم با دندون کسشو محک گاز گرفتم یه جیغ کوچیکی زد سرمو محکم فشار داد رو کسش طاقتم تموم شده بود گرفتم از رو کس ساپورتشو پاره کردم خودمم هنوز لباساما در نیورده بودم کیرمو در اوردم بدون تامل شرتشو زدم اونور خشک خشک کریمو تا تخمام کردم تو کسش چنان جیغی کشید که گفتم الان تموم همسایه ها میریزن اینجا من طاقت نداشتم وحشیانه داشتم تلنبه میزدم همزمان لباشو میخوردم اونم چنان اهی میکشید که به خدا گوشم داشت کر میشد حدود ده دقه تلنبه زدم دیگه داشت ابم میومد با چند تا تلنبه ی دیگه همه ابمو خالی کردم تو کسش که فوری منو زد کنار گفت چرا تو کسم ریختی اخه من که دیگه جونی برام نمونده بود دارز کش رو زمین اون رفت خودشو شست اومد در همون حالت دراز کش پیرهنو شلوارمو دراورد تیشرتو خودشم در اورد می خواست ساپورتم در بیاره که من اجازه ندادم گفتم من با ساپورت حال میکنم قبول کردو اومد کیرمو گرفت تا ته کرد تو دهنش چنان ساکی میزد که من بازم دووم نیوردم باز ابم با فشار ریخت تو دهنش همشو خورد پاشدم رفتم از یخچال دو تا ابمیوه اوردم خوردیم دوباره دس به کار شدیم درازش کردم رو زمین کسشو با ولع تموم براش می خوردم صداش دوباره بلند شد با شنیدن صداش فشارم دوباره زد بالا دوباره کیرمو کردم تو کسش شروع به تلمبه زدن کردم چنان صدایی در میومد از هردومون که کل اتاقو پر کرده بود دوتامونم تو فضا بودیم دیدم داره ابم میاد فوری کشیدم بیرون گرفتمش برش گردوندم ساپورتشو تا کون جردادم شورت قرمزشم زدم کنار زبونمو انداختم تو سوراخ کونش خیلی خوشمزه بود بوی خوبی هم داشت انگشتمو گذاشتم دم کونش کردم تو سوراخش بعد با دوانگشت تا یکم گشاد بشه انگشتامو در اوردم کیر بیست سانتی کلفتمو گذاشتم دم سوراخش یه تف انداختم رو کیرم سرشو هل دادم تو صداش در اومد که از رو درد داشت اذیت میشد من دیگه هیچی حالیم نبود از کمر باریکش با دودستم گرفتم و بفشار تمام کیرمو هل دادم رفت تو کونش چنان جیغی زد که گلوش داشت پاره میشد من به هیچی توجه نمیکردم از گردنش گرفتم از حا
م اوردمش خونه از در اتاق که اومدیم تو دوتامونم عین بید میلرزیدیم از استرس رفتیم نشستیم یه کوشه مشغول صحبت شدیم من کل دوباره محو تماشاش شدم بازم بهم تیکه انداخت من دیگه نمیتونستم واس کردن اون کون صبر کنم دستمو انداختم گردنش کشیدم سمت خودم بدون هیچ حرفی لبامو گذاشتم رو لبش عین ندید بدیدا لب هم دیگرو داشتیم میکندیم به خدا دستو انداختم روسریشو باز کردم دست کردم تو موهاش همزمان با خوردن لباش کل صورتو گردنشو لیس میزدم بوس میکردم درازش کردم رو زمین خودم اومدم روش همزمان با خوردن لباش دستمو از رو مانتو بردم طرف ممه هاش و محکم هر دوتاشونو گرفتم و محکم فشارشون میدادم هنوز هیچ کاری نکرده شروع به اه اه کردن افتاده بود دکمه های مانتوشو باز کردم از زیر یه تیشرت دخترونه ی ابی رنگ تنش بود مانتوشو کلا از تنش در اوردم انداختم کنار یه ساپورت مشکی خیلی نازک پوشیده بود که شورت قرمز رنگش که با سوتینش ست بود داشت زیرش چشمک میزد (راستی من عاشق کردن دختر با ساپورتم)بدون هیچ کاری از رو ساپورت شروع به بو کردن کسش شدم خیلی بوی خوبی میداد دیگه دووم نداشتم با دندون کسشو محک گاز گرفتم یه جیغ کوچیکی زد سرمو محکم فشار داد رو کسش طاقتم تموم شده بود گرفتم از رو کس ساپورتشو پاره کردم خودمم هنوز لباساما در نیورده بودم کیرمو در اوردم بدون تامل شرتشو زدم اونور خشک خشک کریمو تا تخمام کردم تو کسش چنان جیغی کشید که گفتم الان تموم همسایه ها میریزن اینجا من طاقت نداشتم وحشیانه داشتم تلنبه میزدم همزمان لباشو میخوردم اونم چنان اهی میکشید که به خدا گوشم داشت کر میشد حدود ده دقه تلنبه زدم دیگه داشت ابم میومد با چند تا تلنبه ی دیگه همه ابمو خالی کردم تو کسش که فوری منو زد کنار گفت چرا تو کسم ریختی اخه من که دیگه جونی برام نمونده بود دارز کش رو زمین اون رفت خودشو شست اومد در همون حالت دراز کش پیرهنو شلوارمو دراورد تیشرتو خودشم در اورد می خواست ساپورتم در بیاره که من اجازه ندادم گفتم من با ساپورت حال میکنم قبول کردو اومد کیرمو گرفت تا ته کرد تو دهنش چنان ساکی میزد که من بازم دووم نیوردم باز ابم با فشار ریخت تو دهنش همشو خورد پاشدم رفتم از یخچال دو تا ابمیوه اوردم خوردیم دوباره دس به کار شدیم درازش کردم رو زمین کسشو با ولع تموم براش می خوردم صداش دوباره بلند شد با شنیدن صداش فشارم دوباره زد بالا دوباره کیرمو کردم تو کسش شروع به تلمبه زدن کردم چنان صدایی در میومد از هردومون که کل اتاقو پر کرده بود دوتامونم تو فضا بودیم دیدم داره ابم میاد فوری کشیدم بیرون گرفتمش برش گردوندم ساپورتشو تا کون جردادم شورت قرمزشم زدم کنار زبونمو انداختم تو سوراخ کونش خیلی خوشمزه بود بوی خوبی هم داشت انگشتمو گذاشتم دم کونش کردم تو سوراخش بعد با دوانگشت تا یکم گشاد بشه انگشتامو در اوردم کیر بیست سانتی کلفتمو گذاشتم دم سوراخش یه تف انداختم رو کیرم سرشو هل دادم تو صداش در اومد که از رو درد داشت اذیت میشد من دیگه هیچی حالیم نبود از کمر باریکش با دودستم گرفتم و بفشار تمام کیرمو هل دادم رفت تو کونش چنان جیغی زد که گلوش داشت پاره میشد من به هیچی توجه نمیکردم از گردنش گرفتم از حا
لت سگی بلندش کردم چسبوندم به خودم از پشت لبامو گذاشتم رو گردنش و محکم فشارش داده بودم به خودم کیرم که هنوز تو کونش بود شروع به عقب جلو کردن کردم اونم دیگه یکم دردش کم شده بودو جاشو به لذت داده بود من تن تن تلمبه میزدم صورتو گردن سارا رو میخردم دیگه دیونه شده بودم از پشت موهاش جمع کردم تو دستام بایه دست دیگم از رو کمرش فشار دادم خم شد وقتی کیرمو میدیدم که تو اون کون تپل و بیش از حد گنده از رو ساپورت جلو عقب میشه دیونه تر میشدم بعد از کمی گایدن سارا از کون کیرمو کشیدم بیرون به صورت یوری خوابوندمش کیرمو بردم دم دهنش تا ته کردم تو دهنش داشت خفه میشد اووق میزد چشاش پر اشک شده بود دوباره کیرمو گرفتم تو دستم همون طور که یوری بود کردم تو کونش حسابی دیونه شده بودم اختیارم دست کیرم بود پای رویی شو گرفتم بلند کردم انگشت شصتمو کردم تو کسش و کونشو میکردم دیگه ابم داشت میومد رونشو محکم کشیدم تو بغلم پاشو که جوراب نازک مشکی پوشیده بود کردم تو دهنم بعد از چنذتا تلمبه ی دیگه ابمو باقطره ی اخر ریختم تو کونش به خدا دیگه نه کمر مونده بود برام نه نای تکون خوردن داشتم ولو شدم روش تا یه ساعت همین طور کیرم که رفته بود تو کسش رو هم ولو بودیم بعد یه ساعت بلند شدم دوباره با همون وضیعت شروع به گایدنش کردم اینبار ابمو تو دهنش خالی کردم اون روز به خدا قسم هشت بار گایدمش دیگه نا نمونده بود برام ساعت نزدیکای سه بود پاشد لباس هامونو پوشیدم زنگ زدم به اژانس اون رفت منم بی جون افتادم سر جام تا شب خوابیدم از اون روز به بعد هر هفته میکنم اگه خواستین باز براتون مینویسم .ممنون که خاطرمو خوندین
نوشته: امید
نوشته: امید
لز من و دوستم تو سفر
لز
سلام دوستان.
این داستان لز منو دوستم سحر هستش.
خب یکم از خودم بگم من زهرام قدم163وزنم60 هیکل توپری دارم سینه های بزرگ که گردو قلمبس یه باسن بزرگ و رونای خوش فرم هیکلمو کامل کرده همه بهم میگفتن هیکل سکسی و فیس جذابی دارم ولی دوستم سحر لاغرو بلند قدتر بود چشای سبز خوش رنگی داشت و چهرش بی نقص بود ولی نه سینه ی بزرگی داشت نه باسن توچشمی.
خلاصه من و سحر هم اتاقی بودیم اخه واسه دانشگاه بیرون از شهرای خودمون زدیم.یه روز رفتیم یه تابی بخوریم دوتا پسر با یه اوپتیما بهمون گیردادنو بعد کلی اصرار باهاشون دوست اسم اونی که بامن دوست شد حسن و اونی که با سحر دوست شد امیر بود.
خلاصه بعد چندوقت قرار شد بریم باهم شمال.وقتی رسیدیم شمال امیر به یکی از دوستانش سپرده بود یه ویلای عالی براش جور کنه وقتی دوستش مارو به ویلا رسوند فکم نزدیک بود بخوره زمین به سحرم نگاه کردم همینطوری بود ولی زود خودمونو جمع و جور کردیم ویلا خیلی شیکو باکلاس بود خلاصه دوسه روز اولی که اونجا بودیم معمولی گذشت تا اینکه یه روز امیر به حسن گفت تا برن و یه سری کار اینجا دارن انجام بدن سحرم گفت میره کنار دریا منم حولمو برداشتم و رفتم تو حموم اصلیه خونه که طرحش با حمومای تو اتاق کاملا متفاوت بود و معمولی نبود.اب گرم رو داخل وان باز کردمو به دیوار سراسر اینه ی رو به روم خیره لباسامو در اوردم به پوست گندمی روبه سفیدم نگاه کردم واقعا سکسی بودم به لطف اپلاسیون مویی هم توبدنم نبود سینه های برجسته کس پف کرده و کون قلمبه بادیدن خودم حالم عوض شد داخل اب خابیدم و بدنمو ماساژ دادم به یاد دستمالیای دیشب حسن افتادم که جلوتر نرفتو خودشو کنترل کرد و واقعا حالم بد شد حسنم دیگه زیادی خوددار بود من سکس میخاستم شهوتم همینطور بالا تر رفت دستمو رو کسم کشیدم و اروم چوچولمو ماساژ دادم یه حال خوبی بود چشامو بستمو به کارم ادامه دادم یهو دیدم یکی دیگه کسمو میماله با ارامش ترسیدم پریدم کنار و چشامو باز کردم دیدم سحره پرسیدم تو اینجا چیکار میکنی مگه در حموم قفل نبود گفت رفتم کنار ساحل دیدم تنهایی حسش نیستو برگشتم صدای نالتو شنیدم اومدم ببینم چیشده دیدمت درحموم باز بود فکر کردم میدونی انگار از لحن تندم ناراحت بود من که شهوتی بودم باکار سحر بد تر شد و کشیدمش تو بغلمو شروع کردم به بوسیدنو لیسیدن لباش اوووف چه لبایی داشت داغ داغ زبونمو تو دهنش چرخوندم و با لباس کشیدمش تو وان اونم داغ داغ شده بود اروم اروم تیشرتشو دراوردمو انداختم پایین وان موهای مشکیش شونه های سفیدشو احاطه کرده بود زبونمو کشیدم رو گردنش و بردم تا نزدیک صورتش دوباره کشیدم تو گردنش به سمت گوشش اروم لاله ی گوششو تو دهنم تکون میدادمو میخوردمش صدای نفساش بلندتر شده بود در همین حالت سوتینشو دراوردم سینه ها کوچیکش رو تو دست گرفتمو ارم ماساژش میدادم و همینطور زبونمو از کنار گوشش به روی سینه هاش هدایت کردم اولش چندتا لیس دورش زدمو نوک سینه اشو تو دهنم کردم اروم مک میزدمو گاهی زبونمو میکشیدم روش صدای ناله هاش بلند شده بود منم حالم بدترشده بود واسه همین کنترلم ازدستم رفت سینه هاشو میمالیدم و محکو میخوردم و گاهی گاز میگرفتم سحرم مدام میگفت زهرا بخور خیلی خوبه بخور و اهو ناله میکرد گاهییی باشهوت میگفت جوووون کسم یه حالیه بلندش کردم و نشوندمش رو دسته های کنار وان و از سینش یه لیس زدم تا بالای کسش شلوارش پاش بود دراوردمش خیس خیس بود یه شورت لیمویی رنگم پاش بود شرتو به طرف بالا کشیدم و زبونه ها کسش زد بیرون یه لیس زدم که صداش اوج گرفت شورتشو دراوردمو زبونم تو کسش کردمو تکون دادم
لز
سلام دوستان.
این داستان لز منو دوستم سحر هستش.
خب یکم از خودم بگم من زهرام قدم163وزنم60 هیکل توپری دارم سینه های بزرگ که گردو قلمبس یه باسن بزرگ و رونای خوش فرم هیکلمو کامل کرده همه بهم میگفتن هیکل سکسی و فیس جذابی دارم ولی دوستم سحر لاغرو بلند قدتر بود چشای سبز خوش رنگی داشت و چهرش بی نقص بود ولی نه سینه ی بزرگی داشت نه باسن توچشمی.
خلاصه من و سحر هم اتاقی بودیم اخه واسه دانشگاه بیرون از شهرای خودمون زدیم.یه روز رفتیم یه تابی بخوریم دوتا پسر با یه اوپتیما بهمون گیردادنو بعد کلی اصرار باهاشون دوست اسم اونی که بامن دوست شد حسن و اونی که با سحر دوست شد امیر بود.
خلاصه بعد چندوقت قرار شد بریم باهم شمال.وقتی رسیدیم شمال امیر به یکی از دوستانش سپرده بود یه ویلای عالی براش جور کنه وقتی دوستش مارو به ویلا رسوند فکم نزدیک بود بخوره زمین به سحرم نگاه کردم همینطوری بود ولی زود خودمونو جمع و جور کردیم ویلا خیلی شیکو باکلاس بود خلاصه دوسه روز اولی که اونجا بودیم معمولی گذشت تا اینکه یه روز امیر به حسن گفت تا برن و یه سری کار اینجا دارن انجام بدن سحرم گفت میره کنار دریا منم حولمو برداشتم و رفتم تو حموم اصلیه خونه که طرحش با حمومای تو اتاق کاملا متفاوت بود و معمولی نبود.اب گرم رو داخل وان باز کردمو به دیوار سراسر اینه ی رو به روم خیره لباسامو در اوردم به پوست گندمی روبه سفیدم نگاه کردم واقعا سکسی بودم به لطف اپلاسیون مویی هم توبدنم نبود سینه های برجسته کس پف کرده و کون قلمبه بادیدن خودم حالم عوض شد داخل اب خابیدم و بدنمو ماساژ دادم به یاد دستمالیای دیشب حسن افتادم که جلوتر نرفتو خودشو کنترل کرد و واقعا حالم بد شد حسنم دیگه زیادی خوددار بود من سکس میخاستم شهوتم همینطور بالا تر رفت دستمو رو کسم کشیدم و اروم چوچولمو ماساژ دادم یه حال خوبی بود چشامو بستمو به کارم ادامه دادم یهو دیدم یکی دیگه کسمو میماله با ارامش ترسیدم پریدم کنار و چشامو باز کردم دیدم سحره پرسیدم تو اینجا چیکار میکنی مگه در حموم قفل نبود گفت رفتم کنار ساحل دیدم تنهایی حسش نیستو برگشتم صدای نالتو شنیدم اومدم ببینم چیشده دیدمت درحموم باز بود فکر کردم میدونی انگار از لحن تندم ناراحت بود من که شهوتی بودم باکار سحر بد تر شد و کشیدمش تو بغلمو شروع کردم به بوسیدنو لیسیدن لباش اوووف چه لبایی داشت داغ داغ زبونمو تو دهنش چرخوندم و با لباس کشیدمش تو وان اونم داغ داغ شده بود اروم اروم تیشرتشو دراوردمو انداختم پایین وان موهای مشکیش شونه های سفیدشو احاطه کرده بود زبونمو کشیدم رو گردنش و بردم تا نزدیک صورتش دوباره کشیدم تو گردنش به سمت گوشش اروم لاله ی گوششو تو دهنم تکون میدادمو میخوردمش صدای نفساش بلندتر شده بود در همین حالت سوتینشو دراوردم سینه ها کوچیکش رو تو دست گرفتمو ارم ماساژش میدادم و همینطور زبونمو از کنار گوشش به روی سینه هاش هدایت کردم اولش چندتا لیس دورش زدمو نوک سینه اشو تو دهنم کردم اروم مک میزدمو گاهی زبونمو میکشیدم روش صدای ناله هاش بلند شده بود منم حالم بدترشده بود واسه همین کنترلم ازدستم رفت سینه هاشو میمالیدم و محکو میخوردم و گاهی گاز میگرفتم سحرم مدام میگفت زهرا بخور خیلی خوبه بخور و اهو ناله میکرد گاهییی باشهوت میگفت جوووون کسم یه حالیه بلندش کردم و نشوندمش رو دسته های کنار وان و از سینش یه لیس زدم تا بالای کسش شلوارش پاش بود دراوردمش خیس خیس بود یه شورت لیمویی رنگم پاش بود شرتو به طرف بالا کشیدم و زبونه ها کسش زد بیرون یه لیس زدم که صداش اوج گرفت شورتشو دراوردمو زبونم تو کسش کردمو تکون دادم
لیسای محکم بهش میزدم زبونمو توش میچرخوندم انصافا کس سفیدی داشت ولی به پاکسم نمیرسید باریک بود کسش منم واسش لیس می زدم و اون ناله میکرد زبونمو تا سر رونش میکشیدم و اونم سینه هاشو بادست میمالید تو فضا بود یکم گذشت پاشدو جاشو بامن عوض کرد و سرشو کرد تو کسم واااااااای جوووون الانم یادش میفتم کسم خیسو ورم کرده اووووف جووون خلاصه زبونشو میکشید از بالا به پایین و دم سوراخ زبونشو به سمت داخل میچرخوند تو این دنیا نبودم حال توپی داشتم کسم از حس شهوت داشت میترکید اب کسمو حس میکردم و سحر بازبون میخوردشو میگفت جووون عجب کسی داری خوشبحال حسن منم اه اه میکردم و اون زبونشو رو چوچولم حرکت میداد داشتم به اوج میرسیدم که خودشو کنا کشید وانو خالی کرد از اب دوشو باز کردمنو کف وان نشوند و پای چپشو زیر پای راستم و پای چپمو روی پای راستش گزاشت کسامون چسبیده بود بهم وااای اووف خیلی عالی بود اههه میخام الان باز…و اروم خودشو تکون میدادو ناله میکرد یه حس فوق العاده بود کسامون بهم چسبیده بود و چوچولامون همدیگرو ماساژمیدادن لبشو بوسیدم و بادستم سینه هاشو میمالیدم دوتامون ناله میکردیم و اون با انگشت از همون بین کسمو میمالید بالاشو وقتی خوشم اومد منم براش همینکارو کردم تقریبا سه دیقه کسامون رو هم تکون میخورد دستامون یکیش بالای کسای همو ماساژ میداد و یکی ازمن سینشو ماساژ میداد و اونیکی دست اونم تکیه گاهمون دوسه دیقه گذشت و سحر به رگاسم رسید خم شدو چوچولمو تو دهنش گرفت چندتا لیسو مک زد که داغ شدم حالم عوض شدو به ارگاسم رسیدم بعدم لب همو بوسیدیم دوش گرفتیم و اومدیم بیرون و این شروع لز کردنای ما بود.
امیدوارم خوشتون بیاد دوستان این دستان مال سه ماه پیشه الان تونستم بزارم اگه غلطی چیزی داشت ببخشید بار اولم بود…
نوشته: زهرا
امیدوارم خوشتون بیاد دوستان این دستان مال سه ماه پیشه الان تونستم بزارم اگه غلطی چیزی داشت ببخشید بار اولم بود…
نوشته: زهرا
رابطه زوری ساسان
تجاوز
سلام.مهشید هستم 19 سالمه و دانشجوام.بعدازظهرا هر روز میرم باشگاه تناسب اندام. در یک کلام میتونم بگم اندامم عالیه.سینه هامو عمل کردم و سایزشون هشتاده.باسنمم تووپ عالی هر چی بگم کم گفتم.خیلیا این حرفو ب من میزنن. قدمم متوسط 168 وزنمم 58 کیلو.مجردم و ب خاطر یک حادثه تو بچگیم پرده ندارم.بگذریم.من و مادر و پدرم تو طبقه دوم ی اپارتمان زندگی میکنیم.طبقه ی بالایی ی خانواده ی چهار نفره زندگی میکنن.سارا 20 سالشه نامزد داره و داداش ساسان ک 25 سالشه و اونم تو کار تناسب اندامه.هیکلش حرف نداره.قدش 188 اینا میخوره.
من با سارا خیلی صمیمی بودم.ی روز رفتم خونشون زیر مانتوم ی تاپ قرمز ک یقش خیلی باز بود و نصف گردی سینم تقریبا دیده میشد با ی ساپورت تنگ ک قشنگ انداممو نشون میداد پوشیده بودم.بعد از این ک دیدم کسی خونشون نیست مانتومو در اوردم.سارا برام ی خواستگار معرفی کرد ولی من نمیتونستم بخاطر مشکلم ب اسونی با هر کسی ازدواج کنم.برای همین مشکلمو براش گفتم.سارا رفته بود ی چیزی بیاره ک بخوریم و منم هنوز حرفم تموم نشده بود ک در اتاق داداشش باز شد و اومد بیرون و خیره شد ب من نگاهش از رو صورتم هی میرفت رو سینه هامو باسنم.منم ک شوکه شدم بودم تا چند لحظه همونجا ایستاده بودم.شلوارش اینقدر تنگ بود ک من بزرگ شدن آلتشو حتی از روی شلوارش حس میکردم.بعد چند ثانیه سریع پریدم روی اون مبله دیگه و مانتو و شالمو برداشتمو سرم کردم از خجالت قرمز شده بودم.سریع از سارا خداحافظی کردم و از خونشون اومدم بیرون.همه ی حرفامونو شنیده بود.نمیدونستم چیکار کنم.دیگه کمتر میرفتم خونشون و سعی میکردم باهاش روبرو نشم ولی اون مثل این که ی فکر دیگه تو سرش بود.
بعد از دو ماه ک از اون روز گذشت خانواده من ب خاطر فوت یکی از اقوام مجبور شدن ک برن شهرستان و منو ب خانواده سارا سپردن.ی روز ساعت 10 صبح بود ک زنگ خونه ب صدا در اومد حدس زدم سارا باید باشه درو ک باز کردم دیدم داداشه بازم شوکه شدم ولی خدارو شکر این دفعه با تیشرت و شلوارک بودم ک بازم تنگ بودن و ی رژ قرمزم زده بودم.این رژمو خیلی دوست داشتم مزش فوق العاده بود و مزه شکلات میداد.بیشترشو میخوردم همیشه.رفتم و مانتو و شلوارو شالمو پوشیدمو رفتم دم در.گویا میخواسته بره خرید ک کلیدشو فراموش کرده الانم خیلی خسته بوده و از من میخواست ک بزارم بیاد تو تا خانوادش برگردن. راستش خیلی میترسیدم تا حالا با ی پسر تنها تو خونه نبودم.زشت بود ک تو راهرو نگهش دارم پس تعارف کردم اومد تو رفتم تو اشپز خونه تا براش شربت بیارم.ازم پرسید تولد سارا نزدیکه ب نظرت چی دوست داره ک براش بخرم؟گفتم سارا خیلی ادکلن دوست داره ب خصوص از یکی از ادکلن های من خیلی خوشش میاد.دیگه حرفی رد و بدل نشد.وقتی ک از اشپزخونه خارج شدم دیدم ک روی مبل نیس صداش زدم ک گفت تو اتاقتم.راستش خیلی عصبی شده بودم چون حق نداشت بدون اجازه وارد اتاقم بشه با عصبانیت وارد اتاق شدم ک دیدم نیست ک ناگهان از پشت ی دستشو گذاشت رو دهنم و اون دست دیگشم روی شکمم.ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم شروع کردم ب دستو پا زدن و تقلا کردن ولی اون دو برابر من بود پرتم کرد روی تخت و نشست رو رونام و دو تا دستامو با ی دستش گرفت.اصلا نمیتونستم تکون بخورم.ی لحظه دستاشو برداش ک شروع کردم ب جیغ کشیدن و مشت زدن ولی چه فایده ن کسی صدامو میشنید ن اون دردش میگرفت.گفت چاره ی دیگه ای برام نذاشتی از تو پلاستیکی ک همراهش بود ی طناب باریک در اورد و دستامو باهاش بست ب بالای تختم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیومد.گفت خیلی منتظر همچین لحظه ای بودم.زبونم بند اومده ب
تجاوز
سلام.مهشید هستم 19 سالمه و دانشجوام.بعدازظهرا هر روز میرم باشگاه تناسب اندام. در یک کلام میتونم بگم اندامم عالیه.سینه هامو عمل کردم و سایزشون هشتاده.باسنمم تووپ عالی هر چی بگم کم گفتم.خیلیا این حرفو ب من میزنن. قدمم متوسط 168 وزنمم 58 کیلو.مجردم و ب خاطر یک حادثه تو بچگیم پرده ندارم.بگذریم.من و مادر و پدرم تو طبقه دوم ی اپارتمان زندگی میکنیم.طبقه ی بالایی ی خانواده ی چهار نفره زندگی میکنن.سارا 20 سالشه نامزد داره و داداش ساسان ک 25 سالشه و اونم تو کار تناسب اندامه.هیکلش حرف نداره.قدش 188 اینا میخوره.
من با سارا خیلی صمیمی بودم.ی روز رفتم خونشون زیر مانتوم ی تاپ قرمز ک یقش خیلی باز بود و نصف گردی سینم تقریبا دیده میشد با ی ساپورت تنگ ک قشنگ انداممو نشون میداد پوشیده بودم.بعد از این ک دیدم کسی خونشون نیست مانتومو در اوردم.سارا برام ی خواستگار معرفی کرد ولی من نمیتونستم بخاطر مشکلم ب اسونی با هر کسی ازدواج کنم.برای همین مشکلمو براش گفتم.سارا رفته بود ی چیزی بیاره ک بخوریم و منم هنوز حرفم تموم نشده بود ک در اتاق داداشش باز شد و اومد بیرون و خیره شد ب من نگاهش از رو صورتم هی میرفت رو سینه هامو باسنم.منم ک شوکه شدم بودم تا چند لحظه همونجا ایستاده بودم.شلوارش اینقدر تنگ بود ک من بزرگ شدن آلتشو حتی از روی شلوارش حس میکردم.بعد چند ثانیه سریع پریدم روی اون مبله دیگه و مانتو و شالمو برداشتمو سرم کردم از خجالت قرمز شده بودم.سریع از سارا خداحافظی کردم و از خونشون اومدم بیرون.همه ی حرفامونو شنیده بود.نمیدونستم چیکار کنم.دیگه کمتر میرفتم خونشون و سعی میکردم باهاش روبرو نشم ولی اون مثل این که ی فکر دیگه تو سرش بود.
بعد از دو ماه ک از اون روز گذشت خانواده من ب خاطر فوت یکی از اقوام مجبور شدن ک برن شهرستان و منو ب خانواده سارا سپردن.ی روز ساعت 10 صبح بود ک زنگ خونه ب صدا در اومد حدس زدم سارا باید باشه درو ک باز کردم دیدم داداشه بازم شوکه شدم ولی خدارو شکر این دفعه با تیشرت و شلوارک بودم ک بازم تنگ بودن و ی رژ قرمزم زده بودم.این رژمو خیلی دوست داشتم مزش فوق العاده بود و مزه شکلات میداد.بیشترشو میخوردم همیشه.رفتم و مانتو و شلوارو شالمو پوشیدمو رفتم دم در.گویا میخواسته بره خرید ک کلیدشو فراموش کرده الانم خیلی خسته بوده و از من میخواست ک بزارم بیاد تو تا خانوادش برگردن. راستش خیلی میترسیدم تا حالا با ی پسر تنها تو خونه نبودم.زشت بود ک تو راهرو نگهش دارم پس تعارف کردم اومد تو رفتم تو اشپز خونه تا براش شربت بیارم.ازم پرسید تولد سارا نزدیکه ب نظرت چی دوست داره ک براش بخرم؟گفتم سارا خیلی ادکلن دوست داره ب خصوص از یکی از ادکلن های من خیلی خوشش میاد.دیگه حرفی رد و بدل نشد.وقتی ک از اشپزخونه خارج شدم دیدم ک روی مبل نیس صداش زدم ک گفت تو اتاقتم.راستش خیلی عصبی شده بودم چون حق نداشت بدون اجازه وارد اتاقم بشه با عصبانیت وارد اتاق شدم ک دیدم نیست ک ناگهان از پشت ی دستشو گذاشت رو دهنم و اون دست دیگشم روی شکمم.ترسیده بودم نمیدونستم چیکار کنم شروع کردم ب دستو پا زدن و تقلا کردن ولی اون دو برابر من بود پرتم کرد روی تخت و نشست رو رونام و دو تا دستامو با ی دستش گرفت.اصلا نمیتونستم تکون بخورم.ی لحظه دستاشو برداش ک شروع کردم ب جیغ کشیدن و مشت زدن ولی چه فایده ن کسی صدامو میشنید ن اون دردش میگرفت.گفت چاره ی دیگه ای برام نذاشتی از تو پلاستیکی ک همراهش بود ی طناب باریک در اورد و دستامو باهاش بست ب بالای تختم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیومد.گفت خیلی منتظر همچین لحظه ای بودم.زبونم بند اومده ب
ود شاید تو فیلما دیده بودم ولی بار اولم بود ک تجربه میکردم.شالمو دراورد و کش موهامو باز کرد شروع کرد ب دست کشیدن موهام سرش تو موهام میکردو بو میکشید.ب خودم اومد التماسش کردم ولی فایده ای نداشت اومد پایین و دکمه های مانتومو باز کرد و استیناشو جر داد دکمه ی شلوارمو باز کرد و زیپشو کشید پایین با ارامش تمام این کارا رو میکرد من لال شده بودمو فقط تماشاش میکردم داشتم تحریک میشدم و این خیلی بد بود.از جاش پاشد و رفت تو اشپز خونه هر کار کردم نتونستم فرار کنم وقتی اومد با ی لیوان یخ و ی لیوان اب اومد.نمیدونستم میخواد چی کار کنه.تیشرت و شلوارکم سفید بود و لباس زیرام صورتی جیغ.لیزر کرده بود چون از مو بدم میومدم.شروع کرد ب بوسیدن صورتم تا رسید ب لبام هی میومد نزدیک لباش میخورد ب لبام و هی میرفت عقب.داشتم دیوونه میشدم.سه بار این کارو تکرار کرد برای بار چهارم شرو کرد با زبونش لیسیدن لبام و یهو حمله ور شد ب لبام چنان میخورد و میک میزد ک خدا میدونه.لب پایینمو گاز میگرفت و میکشید و یهو ول میکرد.ده دقیقه تموم فقط لبامو میخورد.رفت سراغ گوشم زبونشو میکرد تو گوشم و بعد ک خیس میشد فوت میکرد طوری ک یخ میکردم و قلقلکم میومد دیگه هیچی نمیگفتم دستامو باز کرد ولی با دستش نگه داشته بود اومد رو گردنمو بوس میکرد و میخورد و لیس میزد.از زیر چانم لیس میزد تا چاک وسط سینم ک یکمش از یقم زده بود بیرون.لیوان ابو برداشت نمیدونستم تو فکرش چیه کم کم آبا رو میرخت رو تیشرتم قستم سوتینم نمیدونین چه حالی داشت.لباسم خیس شده بودو سوتینم پیدا بود دیوونه شد و تیشرتمو دراورد.و سوتینمم باز کرد یخو برداشت و کشید رو سینم یخ کردم و نوک سینم زد بیرون.گفت جووووون فداش بشم رژت کجاس؟گفتم کدوم رژ گفت همونی ک زده بودی گفتم رو میز.رفتو رژمو اورد سرشو باز کرد و شروع کرد ب کشیدن رو نوک سینم داشتم میمیردم.صدام در اومده بود ک نوک سینمو کرد تو دهنش چنان آهی کشیدم ک خدا میدونه اونم بیشتر حشری شد و محکم تر مک میزد با زبونش رو نوکش میکشید با دندوناش نوکشو میکشید و ول میکرد میخواست تمام سینمو بکنه تو دهنش ولی جا نمیشد فشارشون میداد از ی سینم ب اون یکی میرفت و گاز میگرفت با انگشتاش نوکشونو می.رفتو فشار میداد منم فقط اه میکشیدم ی ربع رو سینه هام بود کبود و قرمز شده بودن و نوکشون 5 برابر بزرگ شده بودن.شرو کرد ب لیس زدن شکمم زبونشو تو نافم میکرد خودمو خیس کرده بودم اونم کیرش خیلی بزرگ شده بود. لباسشو شلوارشو دراورد نشست وسط پاهام و شلوارک منم در اورد و گفت به به آبشووو.شروع کرد ب مالیدن کسم از روی شرت دیگه تحمل نداشتم بلند بلند اه میکشیدم اونم میگفت عشق خودمی جونمی نفسمی و تند تر میمالود و هم زمان نوک سینمم میخورد و گاز میگرفت. شرتمو دراورد و کجم کرد ب سمت لبه تخت خودشم رفت پایین تخت نشست پاهامو باز کرد و انداخت رو شونه هاش.کسمو میخورد و میمالوند لیس میزد و زبونشو هی میکشید ب کسم و میکرد تو سوراخ کسم.یهو پاشد چشمم ک ب شورتش افتاد تعجب کردم داشت جر میخورد.شورتشو کشید پایین ک کیر بزرگش افتاد بیرون.گفت بمالش.من یاد نداشتم ولی ی جورایی با دستام مالوندمش.اومد و رو شکمم نشست و کیرشو گذاشت لا سینه هام و تلمبه میزد و یجورایی تو دهنمم میکرد تا ابش ک میخواس بیاد پاشد و همه رو رخت رو سینه هامو دوباره شروع کرد ب خوردن سینه هام.سینه برام نمونده بود.کیرشو گذاشت لای کسم و گفت مطمئنی پرده نداری؟گفتم اره.کم کم کیرشو کرد تو کسم ی حس وصف ناپذیری بود تا حالا همچین حسی نداشتم و شروع کرد ب تلمبه زدن ب سه حالت مختلف کرد تو کسم و سه بارم آبم
اومد آب اون ولی فقط ی بار اومد ک همون تو کسم خالی کرد چون هنوز سه روز از پریودیم میگذشت.میخواست بکنه تو کونم ک بهش اجازه ندادم.و دوباره کرد تو کسم.دیگه بیهوش شدیم و تا شب ساعت نه خوابیدیم.خودش میگفت دوستم داره و الانم قراره بیاد خواستگاریم.ببخشید اگه بد نوشتم.ممنون که خوندین..
نوشته: مهشید
نوشته: مهشید
کل_کل_باعمه_برای_پیدا_کردن_نقطه_ضعفهامون
من سعید هستم 20 ساله
یه عمه دارم به اسم مریم که 32 ساله اس. عمه من دوتا بچه داره یه دختر 10 ساله و یه پسر4 ساله
ما با عمه ام اینا رفت و آمد زیادی داریم چون خونه هامون تقریبا به هم نزدیکن.
قبل از عید بود که از دانشگاه داشتم میرفتم خونه از جلوی کوچه عمه ام اینا رد شدم که گوشیم زنگ خورد، عمه ام بود، گفت سعید کجایی بیا این بازیی رو که تازه خریدیم واسه علی(پسر عمم) نصبش کن هرکاری میکنیم نصب نمیشه. منم چون رشته ام کامپیوتر بود تمام فامیل هروقت کامپیوترشون خراب میشد از من کمک میگرفتن. منم گفتم باشه عمه الان میام ببینم چشه.
تا قبل از اون روز موعود چند باری عمه ام رو دید زده بودم و از پشت باسنش و برانداز میکردم اما نه جرات داشتم بهش نزدیک شم نه فکرشو میکردم که یه روزی بشه با عمه ام حال کنم. رفتم در خونشون زنگ زدم عمه ام بدون اینکه اف اف رو برداره درو باز کرد و من رفتم بالا. خونشون دوطبقه بود طبقه پایینشون برادرشوهر عمه ام بود یه فرد خیلی مذهبی و خشک و طبقه بالا عمه ی ناز من. رفتم بالا دیدم عمه ام تو راهرو مونده.به هم سلام کردیم و دست دادیم مثه روزای عادی اما چند باری بود که به عمه ام دست میدادم دستشو ناخداگاه فشار میدادم و عمه ام یکم دردش میگرفت و میگفت آخ سعید و بعد دستشو میکشید. بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم تو گفتم خب چه خبر چی خریدید واسه علی که نصب نمیشه عمه ام گفت حالا بشین یه چیزی بخور بعد درستش میکنی گفتم خب هم درستش میکنم هم یه چیزی بیار بخورم. از پرروی در برابر عمه ام چیزی کم نداشتم خیلی باهم کل کل میکردیم اما تا حالا به جای حساس نکشیده بود.
نشستم پشت کامپیوتر و داشتم بازی رو میذاشتم که نصبش کنم علی پسر عمه ام از خواب بیدار شد و از اتاق اومد بیرون عمه ام رفت طرفش و بغلش کرد و یکم قربون صدقش رفت یه صندلی آورد نشست پیشم علی هم تو بغلش نشسته بود رو پاش، یکم جا بجا شدم پام خورد به پای عمه ام یه جوری شدم اما عمه ام اصلا توجهی نکرد.بازی و گذاشتم در حال نصب بود دستمو انداختم دور کمر عمه ام تا از پشت کمرش دست بکشم سر علی و سربه سرش بذارم دستم کامل خورده بود به بدن خوشگل عمه ام چند باری با دست زدم پشت گوش علی و سریع دستمو میکشیدم تا علی پسر عمه ام رو اذیت کنم یبار که داشتم دستمو از پشت کمر عمه جونم میبردم طرف علی دستم خورد به کش سوتینی که بسته بود دستمو آروم میکشیدم پشت عمه ام تا علی متوجه نشه من دارم سربه سرش میذارم عمه ام هم میخندید و میگفت نکن قلقلکم میاد منم میخندیدم و بیشتر دست میکشیدم کمرش و بعد از چنددیقه دیگه بیخیال علی شدم و شروع کردم به قلقلک دادن عمه ام اونم میخندید.کش سوتینشو میکشیدم یدفه ولش میکردم میخورد بدنش و صدا میداد و عمه جونم گفت آخ نکن سعید چرا آزار داری هی باید بلا سرم بیاری دردم بیاد دستمم که له کردی منم خندیدم و گفتم از دوست داشتن زیاده دیگه دستمو یه جوره خاص کشیدم پشتش و دیگه دستمو برداشتم تا بقیه نصب بازی رو انجام بدم که عمه ام بلند شد یه لیوان شیر داد دست علی و گفت میرم تو اتاق گردگیری کنم کاری داشتی صدام کن سعید جان منم گفتم باشه الان میام کمکت.خلاصه نصب بازی تموم شد و به علی یاد دادم که چجوری باش بازی کنه و دیگه خودش نشست پشت کامپیوتر و شروع کرد بازی کردن منم که همش تو فکر مریم جون (عمه ام) بودم گفتم برم اتاق ببینم چکار میکنه رفتم تو دیدم یه صندلی گذاشته زیر پاش و شیشه رو دستمال میکشید چشمم افتاد بم گفت تموم شد؟ گفتم آره گفت سعید دستم به بالای پنجره نمیرسه بیا برو تو پنجره اون بالارو دستمال بکش منم رفتم تو پنجره و دستمو گرفتم به نرده های پنجره که از بیرون نصب شده بودن داشتم دستمال میکشیدم که مریم اومد دستاشو گذاشت رو کونم فشارم میداد جلو مثلا به خیال خودش گرفته بودم که نیفتم منم خندیدم و حشرم زده بود بالا گفت چرا میخندی خو؟ گردنمو برگردوندم که ببینمش گفتم میخوای قلقلک و تلافی کنی؟(همین که از بالا نگاش کردم دیدم چاک سینه هاش چه نمایی داره از این زاویه دیگه تحملم تموم شده بود) گفت عه پس نقطه ضعفت رو پیدا کردم همونجور که دستش رو کونم بود با انگشتاش بغل پاهامو قلقلک میداد و منم داشتم حال میکردم و کیرم کم کم بیدار می شد. اومدم پایین و گفتم تموم شد گفت مرسی ولی خوب نقطه ضعفت رو پیدا کردم ها گفتم باشه منم باید تمام نقاط ضعفت رو پیدا کنم خندید و رفت پایین(یعنی رفت تو هال/اتاقاشون چند تا پله میخورد/کامپیوتر هم گوشه هال گذاشته بودن) رفت تو آشپز خونه جلو گاز داشت سیب زمینی سرخ میکرد منم گفتم الان بهترین موقعیته رفتم پشت سرش دستمو گذاشتم پشت کمرش گفتم این که اولین نقطه ضعفت خندید گفت اوهوم منم ضربان قلبم کم کم زیاد میشد دست میکشیدم پشت کمرشو پهلوهاش وبازوهاش و همزمان که دست میکشیدم میگفتم خب اون یکی کجاس الان پیداش میکنم همینطور که دست میکشیدم
من سعید هستم 20 ساله
یه عمه دارم به اسم مریم که 32 ساله اس. عمه من دوتا بچه داره یه دختر 10 ساله و یه پسر4 ساله
ما با عمه ام اینا رفت و آمد زیادی داریم چون خونه هامون تقریبا به هم نزدیکن.
قبل از عید بود که از دانشگاه داشتم میرفتم خونه از جلوی کوچه عمه ام اینا رد شدم که گوشیم زنگ خورد، عمه ام بود، گفت سعید کجایی بیا این بازیی رو که تازه خریدیم واسه علی(پسر عمم) نصبش کن هرکاری میکنیم نصب نمیشه. منم چون رشته ام کامپیوتر بود تمام فامیل هروقت کامپیوترشون خراب میشد از من کمک میگرفتن. منم گفتم باشه عمه الان میام ببینم چشه.
تا قبل از اون روز موعود چند باری عمه ام رو دید زده بودم و از پشت باسنش و برانداز میکردم اما نه جرات داشتم بهش نزدیک شم نه فکرشو میکردم که یه روزی بشه با عمه ام حال کنم. رفتم در خونشون زنگ زدم عمه ام بدون اینکه اف اف رو برداره درو باز کرد و من رفتم بالا. خونشون دوطبقه بود طبقه پایینشون برادرشوهر عمه ام بود یه فرد خیلی مذهبی و خشک و طبقه بالا عمه ی ناز من. رفتم بالا دیدم عمه ام تو راهرو مونده.به هم سلام کردیم و دست دادیم مثه روزای عادی اما چند باری بود که به عمه ام دست میدادم دستشو ناخداگاه فشار میدادم و عمه ام یکم دردش میگرفت و میگفت آخ سعید و بعد دستشو میکشید. بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم تو گفتم خب چه خبر چی خریدید واسه علی که نصب نمیشه عمه ام گفت حالا بشین یه چیزی بخور بعد درستش میکنی گفتم خب هم درستش میکنم هم یه چیزی بیار بخورم. از پرروی در برابر عمه ام چیزی کم نداشتم خیلی باهم کل کل میکردیم اما تا حالا به جای حساس نکشیده بود.
نشستم پشت کامپیوتر و داشتم بازی رو میذاشتم که نصبش کنم علی پسر عمه ام از خواب بیدار شد و از اتاق اومد بیرون عمه ام رفت طرفش و بغلش کرد و یکم قربون صدقش رفت یه صندلی آورد نشست پیشم علی هم تو بغلش نشسته بود رو پاش، یکم جا بجا شدم پام خورد به پای عمه ام یه جوری شدم اما عمه ام اصلا توجهی نکرد.بازی و گذاشتم در حال نصب بود دستمو انداختم دور کمر عمه ام تا از پشت کمرش دست بکشم سر علی و سربه سرش بذارم دستم کامل خورده بود به بدن خوشگل عمه ام چند باری با دست زدم پشت گوش علی و سریع دستمو میکشیدم تا علی پسر عمه ام رو اذیت کنم یبار که داشتم دستمو از پشت کمر عمه جونم میبردم طرف علی دستم خورد به کش سوتینی که بسته بود دستمو آروم میکشیدم پشت عمه ام تا علی متوجه نشه من دارم سربه سرش میذارم عمه ام هم میخندید و میگفت نکن قلقلکم میاد منم میخندیدم و بیشتر دست میکشیدم کمرش و بعد از چنددیقه دیگه بیخیال علی شدم و شروع کردم به قلقلک دادن عمه ام اونم میخندید.کش سوتینشو میکشیدم یدفه ولش میکردم میخورد بدنش و صدا میداد و عمه جونم گفت آخ نکن سعید چرا آزار داری هی باید بلا سرم بیاری دردم بیاد دستمم که له کردی منم خندیدم و گفتم از دوست داشتن زیاده دیگه دستمو یه جوره خاص کشیدم پشتش و دیگه دستمو برداشتم تا بقیه نصب بازی رو انجام بدم که عمه ام بلند شد یه لیوان شیر داد دست علی و گفت میرم تو اتاق گردگیری کنم کاری داشتی صدام کن سعید جان منم گفتم باشه الان میام کمکت.خلاصه نصب بازی تموم شد و به علی یاد دادم که چجوری باش بازی کنه و دیگه خودش نشست پشت کامپیوتر و شروع کرد بازی کردن منم که همش تو فکر مریم جون (عمه ام) بودم گفتم برم اتاق ببینم چکار میکنه رفتم تو دیدم یه صندلی گذاشته زیر پاش و شیشه رو دستمال میکشید چشمم افتاد بم گفت تموم شد؟ گفتم آره گفت سعید دستم به بالای پنجره نمیرسه بیا برو تو پنجره اون بالارو دستمال بکش منم رفتم تو پنجره و دستمو گرفتم به نرده های پنجره که از بیرون نصب شده بودن داشتم دستمال میکشیدم که مریم اومد دستاشو گذاشت رو کونم فشارم میداد جلو مثلا به خیال خودش گرفته بودم که نیفتم منم خندیدم و حشرم زده بود بالا گفت چرا میخندی خو؟ گردنمو برگردوندم که ببینمش گفتم میخوای قلقلک و تلافی کنی؟(همین که از بالا نگاش کردم دیدم چاک سینه هاش چه نمایی داره از این زاویه دیگه تحملم تموم شده بود) گفت عه پس نقطه ضعفت رو پیدا کردم همونجور که دستش رو کونم بود با انگشتاش بغل پاهامو قلقلک میداد و منم داشتم حال میکردم و کیرم کم کم بیدار می شد. اومدم پایین و گفتم تموم شد گفت مرسی ولی خوب نقطه ضعفت رو پیدا کردم ها گفتم باشه منم باید تمام نقاط ضعفت رو پیدا کنم خندید و رفت پایین(یعنی رفت تو هال/اتاقاشون چند تا پله میخورد/کامپیوتر هم گوشه هال گذاشته بودن) رفت تو آشپز خونه جلو گاز داشت سیب زمینی سرخ میکرد منم گفتم الان بهترین موقعیته رفتم پشت سرش دستمو گذاشتم پشت کمرش گفتم این که اولین نقطه ضعفت خندید گفت اوهوم منم ضربان قلبم کم کم زیاد میشد دست میکشیدم پشت کمرشو پهلوهاش وبازوهاش و همزمان که دست میکشیدم میگفتم خب اون یکی کجاس الان پیداش میکنم همینطور که دست میکشیدم
بدنش احساس کردم عمه ام لبخندش کمتر شده و نفساش تند شده منم با حرکت دستام بیشتر تحریکش میکردم و دست میکشیدم رو شکمش و گفتم اذیت نکن دیگه بگو نقطه ضعفای دیگه ات کجاس عمه ام هم از من حشری تر شده بود گفت تو و زرنگیت خودت پیداشون کن منم دیدم دیگه چراغ سبزو نشون داده گفتم راستی گردنت صورتمو از پشت بردم نزدیک گردنش یه فوت کردم یکم شونه هاش جمع کرد بالا گفت نکن شیطون گفتم آآآآآ پیدا کردم دیگه لبمو گذاشتم کنار گردنش آروم هآآآآا میکردم و اونم هی خودشو جمع میکرد و با ارنج دستش شکممو هل میداد عقب همونطور که داشتم با گردنش عشق بازی میکردم نگاش کردم دیدم چشماش و اروم بست و دستش شل شد منم دستمو از پشت حلقه کردم گذاشتم رو شکمش و اروم باش حرف میزدم و میگفتم : چیه عمه جونم پس چت شد؟ دیدی نقطه ضعفت رو پیدا کردم اونم میگف هومم آها بسه دیگه سعید زشته علی میبینه بد میشه گفتم چی چیو بد میشه تازه شروع شده حالا منو قلقلک میدی یه لبخند بیحال زد و گفت سعییییییییید گفتم جان سعید چرا اینقد بی قرار شدی گفت خو تقصیر توعه میگم بسه زشته علی میبینه ها گفتم خب باشه بریم تو اتاق تا بقیه نقطه ضعفاتو پیدا کنم گفت نه دیگه پررو گفتم بیا وگرنه جلو علی اینکارو میکنم ها گفت باشه برو الان میام منم خندیدم و گفتم بدو منتظرم از آشپز خونه رفتم بیرون که دیدم پسر عموی علی اومده پیشش دارن باهم بازی میکنن منم رفتم تو اتاق شنیدم که علی گفتم مامان و امیررضا میریم تو پارکینگ دوچرخه بازی . منم با خودم گفتم الان وقتشه دیگه.
عمه ام اومد تو اتاق نشست کنارم ،رو تختی که من نشسته بودم با تمسخرو خنده گفت ها چته سعید خندیدم گفتم هیچی، گفت دیوونم کردی پسر این شیطونیارو از کجا یاد گرفتی گفتم شیطونی چیه داشتم نقطه ضعفاتو پیدا میکردم خندید گفت آره جون عمه ات منم با اون حرکت های تو میتونم تمام وجودتو بکنم نقطه ضعف منم که خواستم عمه ام رو آنتریک کنم که بیا سمتم گفتم تو مال این کارا نیستی اونم پاشو اورد نزدیک پام و اروم رون پاشو زد به پام و گفت مثلا میخوای بگی این حرکت نقطه ضعفت و نشون نمیده گفتم از کجا میدونی گفت از اونجا که داشتی بازی رو نصب میکردی و پام خورد به پات یه لحظه هنگ کردی منم گفتم ایول خوب متوجه شدی عمه ام گفت پس چی فک کردی دراز کشیدم رو تخت و دست عمه ام کشیدم خوابوندم کنار خودم دوباره لبامو گذاشتمو رو گردنش گفتم اینم از نقطه ضعف عمه جونم اونم با ناز میگفت نکن دیگه آی سعید بسه واااااای چکار میکنی پسر دیگه کم کم ساکت شد و هیچی نمیگفت سرشو گذاشتم رو بازوم پامون چسبیده بود به هم آروم با صدایی از ته گلوش گفت سعید با این کارت بی حالم کردی ببین!!! منم گفتم خب مگه میخوای چکار کنی چند دیقه ای هم تو بغل من استراحت کن همونطور که دراز شده بود دستشو گذاشت رو سینم و اروم اروم دست میکشید رو بدنم فهمیدم دیگه واقعا هوس کیر کرده اروم اروم دستشو برد زیر لباسم و دست میکشید رو شکمم و میگفت چه موهای نرمی داره سینه و شکمت مثه مخمل میمونه (شکم و سینه ام یکم مو داره) دستشو بیشتر می اورد بالا که سینمو لمس کنه تیشرتم نمیذاشت منم نشستم تیشرتمو درآوردم و دوباره دراز کشیدم گفت ای جونم،سعید این بدنت با این موهای نرم و ناز همش نقطه ضعفه واسه من چرا راه دور میری یکم موهای سینتو میدیدم خودم اعتراف میکردم منم یه لبخند زدم و آروم گفتم همش مال خودته عزیزم بعدش راه دور نرفتم گردنت هنوز اینجاس دوباره لبمو گذاشتم رو گردنش و اروم اروم با لبام گردنشو گاز میگرفتم و زبون میزدم اونم دست میکشید رو سینمو و کمرم و اروم جوری که صداش بزور شنیده می شد آه آه میکرد و چشماشو بسته بود منم برگشتم طرفش رو به هم خوابیدم بودیم پاهامون قفل شده بود تو هم منم اروم گونه شو بوسیدم و دستمو از پشت میکشیدم رو کمرشو دستمو بردم زیر لباسش و همزمان زبون میزدم گونه اش و زیر گوشش مریمم میگفت آخ بسه سعید آی دیوونم نکن این موقع ها همش نقطه ضعفم ها یهو دیدی درسته قورتت دادم منم لبمو بردم نزدیک لبش گفتم قورت بگه اگه اعتراضی کردم اونم خندید و لبمو بوسید و منم داشتم کم کم لباشو میخوردم پیرهنشو تا زیر سینه اش داده بودم بالا و وقتی شکمش میخورد شکمم کیرم بزرگتر میشد و دیگه کامل چسبیده بود به رون پاش و مریمم متوجه شده بود اروم گفتم پیرهنتو درار ببینم کش سوتینت اذیتت نکرد یکم گفت نه دیگه باشه واسه بعدا منم به حرفاش گوش نکردم و پیرهنشو دراوردم و گفتم برگرد تا از پشت ببینم چیزی نشده وقتی برگشت سوتینشو باز کردم یه بوس کردم و گفتم چیزی نشده گفت خب حالا که دیگه لختم کردی میگی چیزی نشده از خودم میپرسیدی بت میگفتم منم گفتم عمه فاز منفی نده دیگه بی حال گفت پررو منم دستمو حلقه کردم دورش و گذاشتم رو شکمش یه دستمم گذاشستم رو سینش گفتم اوف این چیه عمه مثه ژله میمونه لامصب گفت تا چند سال پیش منبع تغذیه فاطمه و علی بوده منم بامزه گفتم یعنی الان دی
عمه ام اومد تو اتاق نشست کنارم ،رو تختی که من نشسته بودم با تمسخرو خنده گفت ها چته سعید خندیدم گفتم هیچی، گفت دیوونم کردی پسر این شیطونیارو از کجا یاد گرفتی گفتم شیطونی چیه داشتم نقطه ضعفاتو پیدا میکردم خندید گفت آره جون عمه ات منم با اون حرکت های تو میتونم تمام وجودتو بکنم نقطه ضعف منم که خواستم عمه ام رو آنتریک کنم که بیا سمتم گفتم تو مال این کارا نیستی اونم پاشو اورد نزدیک پام و اروم رون پاشو زد به پام و گفت مثلا میخوای بگی این حرکت نقطه ضعفت و نشون نمیده گفتم از کجا میدونی گفت از اونجا که داشتی بازی رو نصب میکردی و پام خورد به پات یه لحظه هنگ کردی منم گفتم ایول خوب متوجه شدی عمه ام گفت پس چی فک کردی دراز کشیدم رو تخت و دست عمه ام کشیدم خوابوندم کنار خودم دوباره لبامو گذاشتمو رو گردنش گفتم اینم از نقطه ضعف عمه جونم اونم با ناز میگفت نکن دیگه آی سعید بسه واااااای چکار میکنی پسر دیگه کم کم ساکت شد و هیچی نمیگفت سرشو گذاشتم رو بازوم پامون چسبیده بود به هم آروم با صدایی از ته گلوش گفت سعید با این کارت بی حالم کردی ببین!!! منم گفتم خب مگه میخوای چکار کنی چند دیقه ای هم تو بغل من استراحت کن همونطور که دراز شده بود دستشو گذاشت رو سینم و اروم اروم دست میکشید رو بدنم فهمیدم دیگه واقعا هوس کیر کرده اروم اروم دستشو برد زیر لباسم و دست میکشید رو شکمم و میگفت چه موهای نرمی داره سینه و شکمت مثه مخمل میمونه (شکم و سینه ام یکم مو داره) دستشو بیشتر می اورد بالا که سینمو لمس کنه تیشرتم نمیذاشت منم نشستم تیشرتمو درآوردم و دوباره دراز کشیدم گفت ای جونم،سعید این بدنت با این موهای نرم و ناز همش نقطه ضعفه واسه من چرا راه دور میری یکم موهای سینتو میدیدم خودم اعتراف میکردم منم یه لبخند زدم و آروم گفتم همش مال خودته عزیزم بعدش راه دور نرفتم گردنت هنوز اینجاس دوباره لبمو گذاشتم رو گردنش و اروم اروم با لبام گردنشو گاز میگرفتم و زبون میزدم اونم دست میکشید رو سینمو و کمرم و اروم جوری که صداش بزور شنیده می شد آه آه میکرد و چشماشو بسته بود منم برگشتم طرفش رو به هم خوابیدم بودیم پاهامون قفل شده بود تو هم منم اروم گونه شو بوسیدم و دستمو از پشت میکشیدم رو کمرشو دستمو بردم زیر لباسش و همزمان زبون میزدم گونه اش و زیر گوشش مریمم میگفت آخ بسه سعید آی دیوونم نکن این موقع ها همش نقطه ضعفم ها یهو دیدی درسته قورتت دادم منم لبمو بردم نزدیک لبش گفتم قورت بگه اگه اعتراضی کردم اونم خندید و لبمو بوسید و منم داشتم کم کم لباشو میخوردم پیرهنشو تا زیر سینه اش داده بودم بالا و وقتی شکمش میخورد شکمم کیرم بزرگتر میشد و دیگه کامل چسبیده بود به رون پاش و مریمم متوجه شده بود اروم گفتم پیرهنتو درار ببینم کش سوتینت اذیتت نکرد یکم گفت نه دیگه باشه واسه بعدا منم به حرفاش گوش نکردم و پیرهنشو دراوردم و گفتم برگرد تا از پشت ببینم چیزی نشده وقتی برگشت سوتینشو باز کردم یه بوس کردم و گفتم چیزی نشده گفت خب حالا که دیگه لختم کردی میگی چیزی نشده از خودم میپرسیدی بت میگفتم منم گفتم عمه فاز منفی نده دیگه بی حال گفت پررو منم دستمو حلقه کردم دورش و گذاشتم رو شکمش یه دستمم گذاشستم رو سینش گفتم اوف این چیه عمه مثه ژله میمونه لامصب گفت تا چند سال پیش منبع تغذیه فاطمه و علی بوده منم بامزه گفتم یعنی الان دی
گه هیچ کاری ازش نمیکشی گفت نه دیگه چه کاری ازش بکشم!!! منم گفتم یعنی مرتضی (شوهرعمم) ازش استفاده مثبت نمیکنه سرشو برگردوند گفت اگه میخوای همینطوری تو بغلت استراحت کنم اسم مرتضی رو نیار ها عذاب وجدان میگیرم بلند میشم میرم پایین. منم گفتم باشه عزیزدلم انقد زود عصبی نشو دست میکشیدم رو سینه هاشو کیرمم چسبیده بود به کونش دیگه شلوارمو داشت جر میداد بزور تحمل میکردم که یدفه نرم سراغ جر دادن عمه ام.همینطوری دست میکشیدم رو سینه اش و شکمش اروم اروم دستمو بردم تو شلوارش و یدفه دستشو گذاشت رو دستم که دستمو نبرم طرف کوسش منم آروم دوباره شروع کردم گردنشو خوردن مریم هم دستش بیحال شد دستمو بردم گذاشتم رو کوسش گفتم اوف چه گرمو نرمه اینجا ها اونم لپشو میمالید صورتم و ته ریشم.
یه کوس تپل داشت که دستمو گذاشته بودم روش کامل کف دستمو پر کرده بود انگشت میکشیدم وسطش و اروم اروم میمالیدم اونم آه آه میکرد و گفتم آخخخخ گفت همین آخ گفتنت یه نقطه ضعف دیگه! منم گفتم توام که اصلا ندیدی نقطه ضعف من داره میترکه دستشو اورد عقب گذاشت رو کیرم منم یه اه گفتم و گفت جونم سعیدم منم کمربند و دکمه شلوارمو باز کردم کیرمو دراوردم و دستشو گذاشتم روش گفت اوه سعید چه نقطه ضعف بزرگی؟! (کیرم حدودا 17-18سانته اما کلفته نمیخوام مثه بعضیا دروغ بگم یا اغراق کنم) منم کوسشو یکم فشار دادم و گفتم اینم نقطه ضعف تپلی هست ها! گفت با این شیطونیای تو تپل شده دیگه فکر کرده چه خبره! منم خندیدم گفتم الان بش میگم چه خبره مریم گفت نه سعید بسه تا همین جا منم گفتم عه نشد دیگه اومدی نسازی! گفت خب با دست تمومش کنیم دیگه. گفتم دلت میاد؟ یدفه برگشت طرفم گفت راستش نه دلم نمیاد گفتم پس دیگه فاز منفی نده صاف خوابوندمش نشستم بین پاهاش شلوار و شورتشو با یه حرکت دراوردم عمه ام هم یکم شرمش شد بیچاره پاهاشو چسبونده بود به هم اروم اروم پاشو باز کردم دیدم چه کوس خوشگلی از همونا که آرزوشو داشتم و خبر نداشتم که مال عمه ام اونطوریه که دوسدارم.اینجاس که میگن آب در کوزه وما گرده جهان میگردیم!! کوسش قلمبه زده بود بیرون یکم مو داشت اما کوتاه و تمیز زبونمو از رو سینش میکشیدم و کم کم میومدم پایین اونم دست میکشید تو موهام وآخ و اوخ میکرد تا رسیدم کوسش پاهاشوانداخته بود رو شونه هام منم زبون میزدم دور کوسش و چند باری هم زبون میکردم تو کوسش که یه جیغ کوتاه میزد همینطور که میخوردم همزمان شلوار و شورتمم دراوردم صورتمو کامل مالوندم به کوسش و کامل خیسش کردم همونطور که سرم تو دستش بود صورتمو محکم فشار داد طرف کوسش بعد بی حال شد.پاهامو گذاشتم دوطرف بدنش مونده بودم رو زانوهام و کیرمم گرفته بودم تو دستمم و میمالیدم سینه هاش که مریمم هم دستشو اورد شروع کرد کیرمو مالیدن بعد سرشو اورد بالا اروم نوک کیرمو کرد تو دهنش تمام بدنم یه لحظه داغ شد و بی اختیار یه اه محکم گفتم و لب پایینمو گاز گرفتم حسابی کیرمو خورد منم چشمامو بسته بودم داشتم حال میکردم که کیرمو از دهنش دراورد گفت بسه دیگه سعید خیس خورد رفتم بین پاهاش اروم اروم کیر.مو میمالیدم کوسش و از سوراخ کون تا سوراخ کوسش کیرمو میکشیدم و عمه ام هم یه دستمو گرفته بود تو دستش محکم فشار میداد نوک کیرمو گذاشتم دم سوراخ کوسش اروم فشار دادم رفت داخل انگار کیرم رفته بود تو کوره از بس گرم بود با چشمای خمار نگاش میکردم دستاشو گرفته بودم تو دستم اونم اروم میگفت چیه عزیزم خوبه؟ دوسداری؟ منم کم کم جلو عقب میکردم و تو دلم قربون صدقه اش میرفتم خوابیدم روش لبشو میخوردم و تلمبه میزدم و دست میکشیدم رو گردنش و موهاش. بلند شدم که پوزیشن عوض کنم رو به هم خوابیدیم پاهاشو از هم باز کردم دوتا پاهامو بردم بین پاهاش اروم کیرمو کردم تو کوسش یه پاش زیر کمرم بود اون یه پاشم انداخت روکمرم دست میکشیدم کمرشو با هم جلو عقب میکردیم و سینش تو دهنم بود احساس کردم ابم داره میاد گفتم عمه دارم ارضا میشم یکم خودشو کشید عقب کیرم از کوسش درومد پاهاشو چسبوند به هم جوری که کیرم لای پاهاش بود با یه دست کمرمو میمالید با یه دست دیگه دست میکشید تو موهام و خودشو جلوعقب میکرد یدفه فشارش دادم طرف خودم و آبم اومد ریخت بین پاهاش بی حال بغلش کرده بودم و دست میکشیدم رو پاهاش گفتم ممنون عمه جون خیلی خوب بود گفت بچه پررو چه تشکرم میکنه مثه شیطون گولم زده بعد... نذاشتم حرفشو ادامه بده گفتم عمه راستی چرا تو ارضا نشدی گفت همون موقع که داشتی میخوردی ارضا شدم که صورتتو چسبوندم خودم داشتی خفه میشدی با هم خندیدیم از میز بالای سرش دستمال کاغذی اورد کیرمو که هنوز یکم راست بود و پاک کرد گفتم نکن الان هنوز بیدار میشه ها گفت غلط کرده تا کلا از جا قطعش کنم ها پاشو باز کرد با همون دستمال لا پاشو تمیز کرد گفت پاشو لباساتو بپوش دیگه خجالت بکش خانواده اینجا زندگی میکنه ها! بلند شدم لباسامو پوشیدم عمه ام هم داشت لباساشو میپوشی
یه کوس تپل داشت که دستمو گذاشته بودم روش کامل کف دستمو پر کرده بود انگشت میکشیدم وسطش و اروم اروم میمالیدم اونم آه آه میکرد و گفتم آخخخخ گفت همین آخ گفتنت یه نقطه ضعف دیگه! منم گفتم توام که اصلا ندیدی نقطه ضعف من داره میترکه دستشو اورد عقب گذاشت رو کیرم منم یه اه گفتم و گفت جونم سعیدم منم کمربند و دکمه شلوارمو باز کردم کیرمو دراوردم و دستشو گذاشتم روش گفت اوه سعید چه نقطه ضعف بزرگی؟! (کیرم حدودا 17-18سانته اما کلفته نمیخوام مثه بعضیا دروغ بگم یا اغراق کنم) منم کوسشو یکم فشار دادم و گفتم اینم نقطه ضعف تپلی هست ها! گفت با این شیطونیای تو تپل شده دیگه فکر کرده چه خبره! منم خندیدم گفتم الان بش میگم چه خبره مریم گفت نه سعید بسه تا همین جا منم گفتم عه نشد دیگه اومدی نسازی! گفت خب با دست تمومش کنیم دیگه. گفتم دلت میاد؟ یدفه برگشت طرفم گفت راستش نه دلم نمیاد گفتم پس دیگه فاز منفی نده صاف خوابوندمش نشستم بین پاهاش شلوار و شورتشو با یه حرکت دراوردم عمه ام هم یکم شرمش شد بیچاره پاهاشو چسبونده بود به هم اروم اروم پاشو باز کردم دیدم چه کوس خوشگلی از همونا که آرزوشو داشتم و خبر نداشتم که مال عمه ام اونطوریه که دوسدارم.اینجاس که میگن آب در کوزه وما گرده جهان میگردیم!! کوسش قلمبه زده بود بیرون یکم مو داشت اما کوتاه و تمیز زبونمو از رو سینش میکشیدم و کم کم میومدم پایین اونم دست میکشید تو موهام وآخ و اوخ میکرد تا رسیدم کوسش پاهاشوانداخته بود رو شونه هام منم زبون میزدم دور کوسش و چند باری هم زبون میکردم تو کوسش که یه جیغ کوتاه میزد همینطور که میخوردم همزمان شلوار و شورتمم دراوردم صورتمو کامل مالوندم به کوسش و کامل خیسش کردم همونطور که سرم تو دستش بود صورتمو محکم فشار داد طرف کوسش بعد بی حال شد.پاهامو گذاشتم دوطرف بدنش مونده بودم رو زانوهام و کیرمم گرفته بودم تو دستمم و میمالیدم سینه هاش که مریمم هم دستشو اورد شروع کرد کیرمو مالیدن بعد سرشو اورد بالا اروم نوک کیرمو کرد تو دهنش تمام بدنم یه لحظه داغ شد و بی اختیار یه اه محکم گفتم و لب پایینمو گاز گرفتم حسابی کیرمو خورد منم چشمامو بسته بودم داشتم حال میکردم که کیرمو از دهنش دراورد گفت بسه دیگه سعید خیس خورد رفتم بین پاهاش اروم اروم کیر.مو میمالیدم کوسش و از سوراخ کون تا سوراخ کوسش کیرمو میکشیدم و عمه ام هم یه دستمو گرفته بود تو دستش محکم فشار میداد نوک کیرمو گذاشتم دم سوراخ کوسش اروم فشار دادم رفت داخل انگار کیرم رفته بود تو کوره از بس گرم بود با چشمای خمار نگاش میکردم دستاشو گرفته بودم تو دستم اونم اروم میگفت چیه عزیزم خوبه؟ دوسداری؟ منم کم کم جلو عقب میکردم و تو دلم قربون صدقه اش میرفتم خوابیدم روش لبشو میخوردم و تلمبه میزدم و دست میکشیدم رو گردنش و موهاش. بلند شدم که پوزیشن عوض کنم رو به هم خوابیدیم پاهاشو از هم باز کردم دوتا پاهامو بردم بین پاهاش اروم کیرمو کردم تو کوسش یه پاش زیر کمرم بود اون یه پاشم انداخت روکمرم دست میکشیدم کمرشو با هم جلو عقب میکردیم و سینش تو دهنم بود احساس کردم ابم داره میاد گفتم عمه دارم ارضا میشم یکم خودشو کشید عقب کیرم از کوسش درومد پاهاشو چسبوند به هم جوری که کیرم لای پاهاش بود با یه دست کمرمو میمالید با یه دست دیگه دست میکشید تو موهام و خودشو جلوعقب میکرد یدفه فشارش دادم طرف خودم و آبم اومد ریخت بین پاهاش بی حال بغلش کرده بودم و دست میکشیدم رو پاهاش گفتم ممنون عمه جون خیلی خوب بود گفت بچه پررو چه تشکرم میکنه مثه شیطون گولم زده بعد... نذاشتم حرفشو ادامه بده گفتم عمه راستی چرا تو ارضا نشدی گفت همون موقع که داشتی میخوردی ارضا شدم که صورتتو چسبوندم خودم داشتی خفه میشدی با هم خندیدیم از میز بالای سرش دستمال کاغذی اورد کیرمو که هنوز یکم راست بود و پاک کرد گفتم نکن الان هنوز بیدار میشه ها گفت غلط کرده تا کلا از جا قطعش کنم ها پاشو باز کرد با همون دستمال لا پاشو تمیز کرد گفت پاشو لباساتو بپوش دیگه خجالت بکش خانواده اینجا زندگی میکنه ها! بلند شدم لباسامو پوشیدم عمه ام هم داشت لباساشو میپوشی