سکس فامیلی
با عرض سلام ، خسته نباشید و خدا قوت به همه ی فحاشانِ گل که توی همه ی داستانها ، همیشه با نظراتتون خواهر نویسنده مجـلـوق و داستانشون رو میگایین . گفتم مجـلـوق ، جا داره از همین جا سلامی طول کنم حواله ی تمام مَجـلـوقـانِ جـالـقِ جَـلَـقُ الجَـلاقـینی که همیشه ترشحات مغز پریودیشون رو که بطور 7/24 سوژه جـلـقشونه ، به اسم داستان و خاطره میگن و هی با افتخار آمار بازدید رو نگاه میکنن و هی میجـلـقـن . من جَـلاقِ جَـلاق زاده 15 ساله (برخلاف بقیه اسمم واقـعـیـه) که همیشه جـلـق میزنم . خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم واسه همین امروزه و مربوط میشه به سکس با زنها و دخترای فامیلمون (برخلاف بقیه داستانم واقعیه). راستش پدر بزرگام باهم داداش بودن که با دوتا خواهر ازدواج کردن در نتیجه کل فامیل پدری و مادری با همدیگه نسبت دارن . همه ی زنها و دخترای فامیل ، فِیسا ؟ هَیفا وَهبی و سِلِنا گومِز و اَدِلِ و کلاً هرچی خوشگله جلوشون لُنگ میندازن و هیکلاشون همه کس خوار جنیفر لوپز و الکسیس تگزاس . اوف ساک میزنن در حد قبض روح ، توی ساک زدن رکورد گینس دارن . قیافه ی خودم که تام کروز و براد پیت و دی کاپریو رو میکنه تو کونش . هیکلم آ آ (آرنولد گه بخوره) شیکم سیکس پک ، بازوها قله دماوند ، خوش تیپ ، خوش صحبت ، جذاب ، سکسی و بکن خطرناک و خفنناکی هستم . اوف از کیرم نپرس که همه کسا داغونشن ، با لبات بازی میکنه و باهات حرف میزنه . خوشرنگ ، خوشمزه و دراز و کلفت . امروز فامیلی رفتیم باغمون که کاخ سفید ؟ یک چهارم این باغ هم نمیشد . همه چیز مهیا . بعد از ناهار که بره بریون ، مرغ شکم پر ، خاویار ، بوقلمون و … بود ، بلند شدم حولمو برداشتم و مایو هم پوشیدم و مثه کُـره الاغ کدخدا ، یورتمه میرفتم سمت استخر . از جلوشون که رد شدم زیر چشمی نگاهشون کردم و دیدم همه لباشون رو دارن گاز میگیرن ، با یه دست سینه و دست دیگه کساشون رو میمالن و نگام میکنن . یه استخر المپیکی داریم . رفتم رو دایو 7 متری و چنان شیرجه ای زدم که تموم دلفینا سه بار ارضاء شدن و زیرآبی ، دوازده – سیزده بار طول استخر رو شنا کردم . اومدم رو آب دیدم یا اصحاب جَـلَـق ، همه ماده ها لخت دور استخر واستادن . اومدم بیرون و رفتم جلوی مامی جونم واستادم و شروع کرد به ساک زدن یه دستم رو سینه های عمم و یه دستم تو کس خالم . مامی پاشد و آبجی نشست جاش و یکم که ساک زد گفتم بسه و رو به همشون گفتم همگی کنارِ همدیگه قنبلا رو بدین بالا و سگی بشینین . جوووووووون چی میدیدم ، بیست و هفتا کس و کون نامبر وان ، از همون سر خط شروع کردم عین یه ســگِ مستِ تشنه ، سر زبون رو میذاشتم زیر شکمشون و به همراه موها ، پیشونی ، بینی ، لب ، چونه و گردن یه لـیـس آبدار از کسشون تا پشت کمرشون میزدم که هنوز زبونم رو برنداشته بودم با یه جیغ شروع میکردن لرزیدن و ارضاء میشدن . با بیست و دو لیس ، بیست و هفتاشون رو ارضاء کردم (5 نفرشون وقتی داشتم واسه نفر کناریشون میلیسیدم ، از لذت دیدن صحنه ی لیسیدنم ارضاء شدن) . بعد از 10 دقیقه که سرحال شدن توی همون حالت از همون سر خط شروع کردم به کردن ، اول سه چهار بار کیرم رو میمالیدم لای کسش و میزدم رو چوچولش که کیرم لیزِ لیزِ لیز میشد . کلاهک هسته ای رو (اِ ببخشین) کلاهک کیرم رو میذاشتم در کسشون ، خم میشدم رو کمرشون و دستا رو میرسوندم به سینه ها و (عین یه گربه که پس کله بچش رو میگیره) پشت گردن رو گرفتم و یکدفعه نان استاپ 70 تا تلمبه یِ وحشیِ کسِ خریِ دارکوبی زدم تو کسشون که با یه جیغ 400 دسی بلی بیهوش میشدن (بعداً که ازشون پرسیدم ، گفتن
از شدت لذت اورگاسم بیهوش شدن) اولی که بیهوش شد پریدم بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی و بعدی (راستی اینم بگم که من تا وقتی خودم نخوام آبم نمیاد ، شیرِ تخلیش دست خودمه) 27تاشون که ارضا شدن برگشتم از اول و در همون حالت گذاشتم تو کونشون ، از همون سر خط شروع کردم نان استاپ 70 تا تلمبه یِ وحشیِ کسِ خریِ دارکوبی زدم تو کونشون که با یه جیغ 400 دسی بلی بیهوش میشدن (بعداً که ازشون پرسیدم ، گفتن از شدت لذت اورگاسم بیهوش شدن) اولی که بیهوش شد پریدم بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی و آخرین نفر. بعدش کیرم رو کشیدم بیرون و عین کُـره الاغ کدخدا ، یورتمه رفتم رو دایو 7 متری و رو به استخر (که الان شبیه یه ظرف آب بود که 27 تا هلو توش بودن) آبم رو (مثِ این تانکرهای آبرسانی شهرداری که به گلکاری وسط خیابون آب میدن) پاشیدم روشون .
با عرض سلام ، خسته نباشید و خدا قوت به همه ی فحاشانِ گل که توی همه ی داستانها ، همیشه با نظراتتون خواهر نویسنده مجـلـوق و داستانشون رو میگایین . گفتم مجـلـوق ، جا داره از همین جا سلامی طول کنم حواله ی تمام مَجـلـوقـانِ جـالـقِ جَـلَـقُ الجَـلاقـینی که همیشه ترشحات مغز پریودیشون رو که بطور 7/24 سوژه جـلـقشونه ، به اسم داستان و خاطره میگن و هی با افتخار آمار بازدید رو نگاه میکنن و هی میجـلـقـن . من جَـلاقِ جَـلاق زاده 15 ساله (برخلاف بقیه اسمم واقـعـیـه) که همیشه جـلـق میزنم . خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم واسه همین امروزه و مربوط میشه به سکس با زنها و دخترای فامیلمون (برخلاف بقیه داستانم واقعیه). راستش پدر بزرگام باهم داداش بودن که با دوتا خواهر ازدواج کردن در نتیجه کل فامیل پدری و مادری با همدیگه نسبت دارن . همه ی زنها و دخترای فامیل ، فِیسا ؟ هَیفا وَهبی و سِلِنا گومِز و اَدِلِ و کلاً هرچی خوشگله جلوشون لُنگ میندازن و هیکلاشون همه کس خوار جنیفر لوپز و الکسیس تگزاس . اوف ساک میزنن در حد قبض روح ، توی ساک زدن رکورد گینس دارن . قیافه ی خودم که تام کروز و براد پیت و دی کاپریو رو میکنه تو کونش . هیکلم آ آ (آرنولد گه بخوره) شیکم سیکس پک ، بازوها قله دماوند ، خوش تیپ ، خوش صحبت ، جذاب ، سکسی و بکن خطرناک و خفنناکی هستم . اوف از کیرم نپرس که همه کسا داغونشن ، با لبات بازی میکنه و باهات حرف میزنه . خوشرنگ ، خوشمزه و دراز و کلفت . امروز فامیلی رفتیم باغمون که کاخ سفید ؟ یک چهارم این باغ هم نمیشد . همه چیز مهیا . بعد از ناهار که بره بریون ، مرغ شکم پر ، خاویار ، بوقلمون و … بود ، بلند شدم حولمو برداشتم و مایو هم پوشیدم و مثه کُـره الاغ کدخدا ، یورتمه میرفتم سمت استخر . از جلوشون که رد شدم زیر چشمی نگاهشون کردم و دیدم همه لباشون رو دارن گاز میگیرن ، با یه دست سینه و دست دیگه کساشون رو میمالن و نگام میکنن . یه استخر المپیکی داریم . رفتم رو دایو 7 متری و چنان شیرجه ای زدم که تموم دلفینا سه بار ارضاء شدن و زیرآبی ، دوازده – سیزده بار طول استخر رو شنا کردم . اومدم رو آب دیدم یا اصحاب جَـلَـق ، همه ماده ها لخت دور استخر واستادن . اومدم بیرون و رفتم جلوی مامی جونم واستادم و شروع کرد به ساک زدن یه دستم رو سینه های عمم و یه دستم تو کس خالم . مامی پاشد و آبجی نشست جاش و یکم که ساک زد گفتم بسه و رو به همشون گفتم همگی کنارِ همدیگه قنبلا رو بدین بالا و سگی بشینین . جوووووووون چی میدیدم ، بیست و هفتا کس و کون نامبر وان ، از همون سر خط شروع کردم عین یه ســگِ مستِ تشنه ، سر زبون رو میذاشتم زیر شکمشون و به همراه موها ، پیشونی ، بینی ، لب ، چونه و گردن یه لـیـس آبدار از کسشون تا پشت کمرشون میزدم که هنوز زبونم رو برنداشته بودم با یه جیغ شروع میکردن لرزیدن و ارضاء میشدن . با بیست و دو لیس ، بیست و هفتاشون رو ارضاء کردم (5 نفرشون وقتی داشتم واسه نفر کناریشون میلیسیدم ، از لذت دیدن صحنه ی لیسیدنم ارضاء شدن) . بعد از 10 دقیقه که سرحال شدن توی همون حالت از همون سر خط شروع کردم به کردن ، اول سه چهار بار کیرم رو میمالیدم لای کسش و میزدم رو چوچولش که کیرم لیزِ لیزِ لیز میشد . کلاهک هسته ای رو (اِ ببخشین) کلاهک کیرم رو میذاشتم در کسشون ، خم میشدم رو کمرشون و دستا رو میرسوندم به سینه ها و (عین یه گربه که پس کله بچش رو میگیره) پشت گردن رو گرفتم و یکدفعه نان استاپ 70 تا تلمبه یِ وحشیِ کسِ خریِ دارکوبی زدم تو کسشون که با یه جیغ 400 دسی بلی بیهوش میشدن (بعداً که ازشون پرسیدم ، گفتن
از شدت لذت اورگاسم بیهوش شدن) اولی که بیهوش شد پریدم بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی و بعدی (راستی اینم بگم که من تا وقتی خودم نخوام آبم نمیاد ، شیرِ تخلیش دست خودمه) 27تاشون که ارضا شدن برگشتم از اول و در همون حالت گذاشتم تو کونشون ، از همون سر خط شروع کردم نان استاپ 70 تا تلمبه یِ وحشیِ کسِ خریِ دارکوبی زدم تو کونشون که با یه جیغ 400 دسی بلی بیهوش میشدن (بعداً که ازشون پرسیدم ، گفتن از شدت لذت اورگاسم بیهوش شدن) اولی که بیهوش شد پریدم بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی، بعدی ، بعدی و آخرین نفر. بعدش کیرم رو کشیدم بیرون و عین کُـره الاغ کدخدا ، یورتمه رفتم رو دایو 7 متری و رو به استخر (که الان شبیه یه ظرف آب بود که 27 تا هلو توش بودن) آبم رو (مثِ این تانکرهای آبرسانی شهرداری که به گلکاری وسط خیابون آب میدن) پاشیدم روشون .
داشتم بارش آبم رو روی صورتها و سینه های با دست جفت شده نگاه میکردم که یدفعه با یه سوزش کیریِ عجیب درِ سولاخیِ کونم از خواب پاشدم و دیدم یا اصحابِ جَـلَـق تمام 27 پسر و مردای فامیل ، لخت ، همه کیرا هم شـَـــــــــــــق ! تو صفِ کردن من وایسادن ! . نگو که همه ی این کسشرایی رو که داشتم میگفتم ، توی خواب بلند بلند تعریف میکردم . خلاصه کونتون رو درد نیارم ، اونروز 27 نفر ، هر نفر7 بار از هر سه سولاخ ، هر سولاخی نان استاپ 70 تا تلمبه یِ وحشیِ کسِ خریِ دارکوبی ما رو گاییدن . هوی مجلوق ، داستان رو خوندین ؟ دیدین چقدر تابلوئه که دروغه ؟ خب جـاکـشِ دیـوثِ جَـغـی ، وقتی مینویسی و میذاری واسه چاپ ؟ ما اینجوری میبینیم . دَیــــــــــــــــــوثـــــــــــــــِ جَـــــــغـــــــی نـَـــنـِـــویــــــس . راستی جناب آقای جـاکـشِ دیـوثِ جَـغـی وقتی تایپ میکنی جَـغ نزن تا غلطای املاییت ، به اعصاب خواننده تجاوز نکنه . و در آخر اینکه کاش بابات اونشب خواب میفتاد تا کائنات ، با تویِ جـاکـشِ دیـوثِ جَـغـی آشنا نمیشد .
نوشته: بغ بغو
نوشته: بغ بغو
کباب زیر پلو با نون اضافه
سلام دوستان اسممو فرشید فرض کنید.دو تا خواهرزن دارم بزرگه به شدت لاغر و اخلاقا بشدت مذهبی ولی کوچیکه کون گنده و بدنش پر و خودمونی و شوخ. اینم لاغر بود ولی کیر بهش ساخت بد جور کونو سینه بزرگ کرد. خواهرزن بزرگه یه دختر بزرگ داره که اونم ازدواج کرده. شوهرش چون اهل عیاشی و ابکی خوردن بود اسپرماش کم و ضعیف بود بچه دار نمیشد بچه اولشم بعد چهار پنج سال دعوا و دکتر با یکم راهنمایی من حامله شد .البت تلفنی. اینم کشیده به خالش و عمه اش .بدتر از سپیده (خواهر زنم) کون کنده و تپله. راه که می ره طوری یک و دو می کنه کونش نزدیکه اب مردا رو بیاره محاله مردی نبینه بعدش زنشو به عشق سارینا نکنه. سارینا با من خیلی راحت بود و با زنم هم راحتر و از همه چی حرف میزند. یه روز به زنم گفته بود خاله اقا فرشید زیاد می کنتت اخه همیشه حمومی .زنمم طرز کردن و اندازه کیر مو براش گفته بود.موقع کردن زنم .راحت اسم ساریناوسپیده رو میارم از فحش کردنش بی نصیب نمی زارم. زنم هم بخاطراینکه خوش بگذره بهش هرچی بگم میگه باشه فقط بکوب.این از سارینا تا بعد بهش برسیم.سپیده اولش لاغر بود.وداداشمم تو مجردیش می خواستش ولی جور نشد واسه همین یه مدت بینمون سردی بود تا بعد چند سال گرم شدیم با اینم راحت بودم حتی بهش در مورد بدنش. گفتم سپید چه چاق شدی خواهرتو گذاشتی جا.اونم از تعریفای من خوشش میومد وبدتر صمیمی تر میشد می گفت خب توهم کم برو حموم چاق بشی ببین خواهرمو چیکار کردی.من رو این دوتا کرش داشتم ولی نشده بود کاری بکنیم واگه زود تر پا میدادند کارشونو زودتر ساخته بودم.واینومی دونستم اینا هم رو من کرش دارند از رو حرفا و صحبتشون با زنم میشد فهمید. چون زنی که اندازه کیر شوهر طرف مقابل رو بپرسه معلومه بهش فکر می کنه.چن مدتی با این احوال گذشت .تا اینکه نظر سارینا رو من شدیدتر شد حتی تو جمع خودمونی پیش من و شوهرش لباس باز و کوتاه بدون دامن و روسری می گشت دوسه باری بدن بلورین و بالا باسن گندشد نشونم داد و خیلی چیزا دیگه.یه روز از مغازه اومدم خونه دیدم سارینا تنها مهمون ماست تا درو وا کردم از طرز لباسشو خودش درجاکیرم سیخ شد .با یه شلوارک نازک و صورتی بود تا من برم تو رفت یه چادر انداخت سر شونش ولی نه رو سرش اومد حالو احوال .زنمم از اشپز خونه اومد جلویه نگاه به طرز لباس سارینا و یه نگاه به جلومو کیر سیخ شدم یه خنده مرموزی کردو برگشت اشپزخونه .گوشواره گنده و حلقه ای سارینا کیرو سیخ می کردچه برسه بقیه قسمتای بدنش .رفتم اتاق پی جامه بپوشم در اتاق خوابو رو هم گذاشتم شلوار بیرونو در اوردم کیرم سیخ سیخ از بغل شورتم بیرون افتاد گرفتم دستم جلو اینه قدی به گنده گی بزرگیش عشق میکردم که یه دف در باز شد و سارینا اومد داخل تا منو به اون حال دید با یه ببخشید برگشت .نگو از عمد اومده بودوحالش خراب بوده موقع کردنش بهم گفت.اومدم بیرون سفره ناهار پهن بود سارینا از دست شویی و خانمم باز ظرف غذا اومدند سر سفره .فبلش سارینا رفت سر کیفش یه چیزقرمزی چپوند تو کیفش دور از چشم خالش و اومد سر سفره.من یه طرف و سارینا دقیق روبروم نشست و یه قسمت چادرشو انداخت رو پاهای لختش مثلا کمی از اونارو پوشوند.تا خانمم برگشت برا بقیه ظرفا وحاضری وپشتش به ما بود.سارینا مثلاخواست بلند شه کمک چادرشو باز کرد هرچی داشت ریخت بیرون چمپاته خواست بلندشه واییی شلوارکش به چه بزرگی پاره بود کوس تپل و گندش با لبای اویزونش افتاد بیرون.منم چشم ازش بر نمیداشتم.خانمم اومدنگذاشت سارینا بلندشه بازبرگشت اشپزخونه .اونم دوباره رو باسنش نشست چادرو دوباره از جلو باز کردو بازم کو
س نمایی کرد یکم طول داد باز.خانمم اومد اینم زودچادرو انداخت روپاهاش.سر سفره از شوهرش پرسیدم با ناراحتی چشم تو چشم من گفت چی میدونم والا ولگردی با رفیقاش یه ده روزیه رفتن ارمنستان.خانمم گفت عیب نداره عزیر اونم جوونه خوب میشه.اقا فرشیدم اینطور بود گفتم دستت درد نکنه من یه خرید کوچیک بدون تو رفتم خدایشش.؟جوابممو خودش داد نه خدایی .سارینا گفت همه که اقا فرشید نمیشن من مثلا عشق میکردم و گلو مو صاف کردم گفتم بفرما .خانم جوون.اونم گفت خوبه خوبه هوا وررت میداره سارینا بسه میزنه شیرشو میی ریزه.سارینا گفت خاله تو چه ناشکری مرد به این اقایی و خوبی بخدا تکه.شوهر من بود بخدا رو چشمام میذاشتم نگفت شوهرم مثل اقا فرشید بود.اینجا کامل دونستم این یه چیزیش هست .تا چشم زنمو دور میدید چراغ سبزش روشن میشد و عشوه میومد ماستو میخورد بانازو ادا قاشقو ازدهنش در میاوردوچند تا کارردیگه. ناهارو خوردیم گفت عزیز کاش اقا فرشید موقع رفتن منم ببره .زنمم به شوخی گفت کجا حالا؟بدجنس شوهررمن مگه میبره و باهم یکم خندیدند و شوخی کردن.گفت اقا رسیده فرودگاه کلید نداره و از کار زیاد خسته شده نمیتونه بیاد.زنم گفت اخی طفلکم بد جورربی طاقت شدی نترس تا شب چیزی نمونده.
سلام دوستان اسممو فرشید فرض کنید.دو تا خواهرزن دارم بزرگه به شدت لاغر و اخلاقا بشدت مذهبی ولی کوچیکه کون گنده و بدنش پر و خودمونی و شوخ. اینم لاغر بود ولی کیر بهش ساخت بد جور کونو سینه بزرگ کرد. خواهرزن بزرگه یه دختر بزرگ داره که اونم ازدواج کرده. شوهرش چون اهل عیاشی و ابکی خوردن بود اسپرماش کم و ضعیف بود بچه دار نمیشد بچه اولشم بعد چهار پنج سال دعوا و دکتر با یکم راهنمایی من حامله شد .البت تلفنی. اینم کشیده به خالش و عمه اش .بدتر از سپیده (خواهر زنم) کون کنده و تپله. راه که می ره طوری یک و دو می کنه کونش نزدیکه اب مردا رو بیاره محاله مردی نبینه بعدش زنشو به عشق سارینا نکنه. سارینا با من خیلی راحت بود و با زنم هم راحتر و از همه چی حرف میزند. یه روز به زنم گفته بود خاله اقا فرشید زیاد می کنتت اخه همیشه حمومی .زنمم طرز کردن و اندازه کیر مو براش گفته بود.موقع کردن زنم .راحت اسم ساریناوسپیده رو میارم از فحش کردنش بی نصیب نمی زارم. زنم هم بخاطراینکه خوش بگذره بهش هرچی بگم میگه باشه فقط بکوب.این از سارینا تا بعد بهش برسیم.سپیده اولش لاغر بود.وداداشمم تو مجردیش می خواستش ولی جور نشد واسه همین یه مدت بینمون سردی بود تا بعد چند سال گرم شدیم با اینم راحت بودم حتی بهش در مورد بدنش. گفتم سپید چه چاق شدی خواهرتو گذاشتی جا.اونم از تعریفای من خوشش میومد وبدتر صمیمی تر میشد می گفت خب توهم کم برو حموم چاق بشی ببین خواهرمو چیکار کردی.من رو این دوتا کرش داشتم ولی نشده بود کاری بکنیم واگه زود تر پا میدادند کارشونو زودتر ساخته بودم.واینومی دونستم اینا هم رو من کرش دارند از رو حرفا و صحبتشون با زنم میشد فهمید. چون زنی که اندازه کیر شوهر طرف مقابل رو بپرسه معلومه بهش فکر می کنه.چن مدتی با این احوال گذشت .تا اینکه نظر سارینا رو من شدیدتر شد حتی تو جمع خودمونی پیش من و شوهرش لباس باز و کوتاه بدون دامن و روسری می گشت دوسه باری بدن بلورین و بالا باسن گندشد نشونم داد و خیلی چیزا دیگه.یه روز از مغازه اومدم خونه دیدم سارینا تنها مهمون ماست تا درو وا کردم از طرز لباسشو خودش درجاکیرم سیخ شد .با یه شلوارک نازک و صورتی بود تا من برم تو رفت یه چادر انداخت سر شونش ولی نه رو سرش اومد حالو احوال .زنمم از اشپز خونه اومد جلویه نگاه به طرز لباس سارینا و یه نگاه به جلومو کیر سیخ شدم یه خنده مرموزی کردو برگشت اشپزخونه .گوشواره گنده و حلقه ای سارینا کیرو سیخ می کردچه برسه بقیه قسمتای بدنش .رفتم اتاق پی جامه بپوشم در اتاق خوابو رو هم گذاشتم شلوار بیرونو در اوردم کیرم سیخ سیخ از بغل شورتم بیرون افتاد گرفتم دستم جلو اینه قدی به گنده گی بزرگیش عشق میکردم که یه دف در باز شد و سارینا اومد داخل تا منو به اون حال دید با یه ببخشید برگشت .نگو از عمد اومده بودوحالش خراب بوده موقع کردنش بهم گفت.اومدم بیرون سفره ناهار پهن بود سارینا از دست شویی و خانمم باز ظرف غذا اومدند سر سفره .فبلش سارینا رفت سر کیفش یه چیزقرمزی چپوند تو کیفش دور از چشم خالش و اومد سر سفره.من یه طرف و سارینا دقیق روبروم نشست و یه قسمت چادرشو انداخت رو پاهای لختش مثلا کمی از اونارو پوشوند.تا خانمم برگشت برا بقیه ظرفا وحاضری وپشتش به ما بود.سارینا مثلاخواست بلند شه کمک چادرشو باز کرد هرچی داشت ریخت بیرون چمپاته خواست بلندشه واییی شلوارکش به چه بزرگی پاره بود کوس تپل و گندش با لبای اویزونش افتاد بیرون.منم چشم ازش بر نمیداشتم.خانمم اومدنگذاشت سارینا بلندشه بازبرگشت اشپزخونه .اونم دوباره رو باسنش نشست چادرو دوباره از جلو باز کردو بازم کو
س نمایی کرد یکم طول داد باز.خانمم اومد اینم زودچادرو انداخت روپاهاش.سر سفره از شوهرش پرسیدم با ناراحتی چشم تو چشم من گفت چی میدونم والا ولگردی با رفیقاش یه ده روزیه رفتن ارمنستان.خانمم گفت عیب نداره عزیر اونم جوونه خوب میشه.اقا فرشیدم اینطور بود گفتم دستت درد نکنه من یه خرید کوچیک بدون تو رفتم خدایشش.؟جوابممو خودش داد نه خدایی .سارینا گفت همه که اقا فرشید نمیشن من مثلا عشق میکردم و گلو مو صاف کردم گفتم بفرما .خانم جوون.اونم گفت خوبه خوبه هوا وررت میداره سارینا بسه میزنه شیرشو میی ریزه.سارینا گفت خاله تو چه ناشکری مرد به این اقایی و خوبی بخدا تکه.شوهر من بود بخدا رو چشمام میذاشتم نگفت شوهرم مثل اقا فرشید بود.اینجا کامل دونستم این یه چیزیش هست .تا چشم زنمو دور میدید چراغ سبزش روشن میشد و عشوه میومد ماستو میخورد بانازو ادا قاشقو ازدهنش در میاوردوچند تا کارردیگه. ناهارو خوردیم گفت عزیز کاش اقا فرشید موقع رفتن منم ببره .زنمم به شوخی گفت کجا حالا؟بدجنس شوهررمن مگه میبره و باهم یکم خندیدند و شوخی کردن.گفت اقا رسیده فرودگاه کلید نداره و از کار زیاد خسته شده نمیتونه بیاد.زنم گفت اخی طفلکم بد جورربی طاقت شدی نترس تا شب چیزی نمونده.
ساریناگفت عزیزوباش اره ریختم براش .من یه نگاه به زنم کردم به جمله ریختم براش خندیدم. پرسید به چیی می خندیدی ؟ گفتم هیچی بعدا میگم.سارینا گفت وا اقا فرشید من غریبم .گفتم نه بر منکرش لعنت یه چیزیه بین من و خالت.سارینا رفت اتاق و مانتو پوشیده برگشت .با تعارف من و زنم و نه گفتن سارینا راه افتادیم. موقع رفتن به مغازمم بود.بدون رودر بایسی و تعارف اومد جلو نشست راه افتادیم دیدم پایین مانتوش افتاده دوطرف رونش و از زانو پایین لخت دیده میشه .پرسیدم چیه سارینا خیلی دلت پره از فرشاد. گفت ای بابا اقا فرشید ببخشیدا ول کن فکر کردی همه مثل خودتن مسئولیت پذیر و زن دوست.گفتم خب اخه خالتم خیلی خوبه جا خالی نذاشته من فکر چیزا دیگه بکنم.
س؛والا اق فرشید من چند برابر خالم کردم ولی نشده که نشده .دیگه بریدم اگه فکرابرو مامان نبودم طلاق گرفته بودم خلاص.
ف؛من درکت می کنم ولی جای دیگه نگو این حرفارو. هر کمکی می خوای درخدمتم.
س؛اقا فرشید ثابت شدس لازم به گفتن نیست.
خواستم یکم از دلخوریش کم شه و یه شوخی کرده باشم گفتم پس چرا بدجنس همینطور سرتو میندازی پایین میای تو نمی گی لختم.
اونم لبشو خوردو باسنشو یه تکونی داد باخنده گفت کجا لخت بودی بالا تنت لباس داشت دونستم همه چیو دیده بدتر سیخ کردم دونستم میخاره بدجوری .با خودم گفتم باید اینو من بکنم.مسیررنزدیک بود به حرف دیگه نرسید.پیاده شدو با تعارف و تشکر گفت حالا زوده برا مغازه بیا تو یه چیززز بدم بخوررر.خیلی خودمونی شده بود.منم بدم نیومد پیاده شدم به بهانه دادن وسایلش رفتم جلودر گفت اقا فرشید جوون من بیا تو گفتم زشته فرشاد الان میاد ببینه فکرربد می کنه.گفت اووه کو تا اون بیاد معلوم نیست حالا گفت تماس می گیرم.گفتم پسرچرا به خالت گفتی الانه می رسه. تنهایی خب می موندی پیش خالت .گفت نه بابامن همیشه تنهام میدونم شما یه شب تنها بدون عزیز نخوابیدین نخواستم مزاحم بشم.گفتم تو چیکار داشتی ماجا خودمون می خوابیدیم .گفت اره دیگه نمی گین یه زن دیگه هم تو هال خوابیده چند روزیه تنهاست.قشنگ داشت می گفت بابا بیا منو بکن.روراست منم بدجور دلم بود ولی از بدش می ترسیدم.با اصرارش قبول کردم. گفتم بزار پس ماشینو قفل کنم بیام.جلوتر از من رفته بود .منم تا رفتم تو دیدم وایی با ته تیشترت استین کوتاه سفید تنگ الانه ممه هاش بزنه بیرون با همون
شلوارک خونه ما اومد جلو .کپ کرده بودم .گفت بفرما درم پشت سرم بست و رفت اشپزخونه با دوتا شربت اومد و خم شد تعارف کرد از دیدن سینه گندش با لرزش دست شربتو برداشتم و اونم با نگاه تو چشمام نشست مبل بغلی با زاویه نود درجه پاشو قشنگ باز گذاشت کوسش قشنگ معلوم بود طاقتم تموم شد شربتو یه قلوب خوردم گفتم سارینا شلوارت پارس کس دیگه ببینه بد میشه.اونم عوض اینکه ناراحت بشه یا پاشو جمع کنه گفت کی میخواد ببینه شوهره گاوهو و شماهم غریبه نیستی ببین نوش جونت. دونستم دیگه علنا کیر میخواد گفتم اخه خالت چی؟گرفت دستمو گفت اولا یه باره ثانیا تقصیر خودشه ازبس از بزرگی و طرز کردنت گفته حالم خرابه برات بعدشم کمک به مستمندبی کیره شما کمک نکنی مجبورم به غریبه ها رو بندازمکشیدمش جلو خودم لب توولب. بقیه داستان باشه برا قشمت بعدی
نوشته: David1975
س؛والا اق فرشید من چند برابر خالم کردم ولی نشده که نشده .دیگه بریدم اگه فکرابرو مامان نبودم طلاق گرفته بودم خلاص.
ف؛من درکت می کنم ولی جای دیگه نگو این حرفارو. هر کمکی می خوای درخدمتم.
س؛اقا فرشید ثابت شدس لازم به گفتن نیست.
خواستم یکم از دلخوریش کم شه و یه شوخی کرده باشم گفتم پس چرا بدجنس همینطور سرتو میندازی پایین میای تو نمی گی لختم.
اونم لبشو خوردو باسنشو یه تکونی داد باخنده گفت کجا لخت بودی بالا تنت لباس داشت دونستم همه چیو دیده بدتر سیخ کردم دونستم میخاره بدجوری .با خودم گفتم باید اینو من بکنم.مسیررنزدیک بود به حرف دیگه نرسید.پیاده شدو با تعارف و تشکر گفت حالا زوده برا مغازه بیا تو یه چیززز بدم بخوررر.خیلی خودمونی شده بود.منم بدم نیومد پیاده شدم به بهانه دادن وسایلش رفتم جلودر گفت اقا فرشید جوون من بیا تو گفتم زشته فرشاد الان میاد ببینه فکرربد می کنه.گفت اووه کو تا اون بیاد معلوم نیست حالا گفت تماس می گیرم.گفتم پسرچرا به خالت گفتی الانه می رسه. تنهایی خب می موندی پیش خالت .گفت نه بابامن همیشه تنهام میدونم شما یه شب تنها بدون عزیز نخوابیدین نخواستم مزاحم بشم.گفتم تو چیکار داشتی ماجا خودمون می خوابیدیم .گفت اره دیگه نمی گین یه زن دیگه هم تو هال خوابیده چند روزیه تنهاست.قشنگ داشت می گفت بابا بیا منو بکن.روراست منم بدجور دلم بود ولی از بدش می ترسیدم.با اصرارش قبول کردم. گفتم بزار پس ماشینو قفل کنم بیام.جلوتر از من رفته بود .منم تا رفتم تو دیدم وایی با ته تیشترت استین کوتاه سفید تنگ الانه ممه هاش بزنه بیرون با همون
شلوارک خونه ما اومد جلو .کپ کرده بودم .گفت بفرما درم پشت سرم بست و رفت اشپزخونه با دوتا شربت اومد و خم شد تعارف کرد از دیدن سینه گندش با لرزش دست شربتو برداشتم و اونم با نگاه تو چشمام نشست مبل بغلی با زاویه نود درجه پاشو قشنگ باز گذاشت کوسش قشنگ معلوم بود طاقتم تموم شد شربتو یه قلوب خوردم گفتم سارینا شلوارت پارس کس دیگه ببینه بد میشه.اونم عوض اینکه ناراحت بشه یا پاشو جمع کنه گفت کی میخواد ببینه شوهره گاوهو و شماهم غریبه نیستی ببین نوش جونت. دونستم دیگه علنا کیر میخواد گفتم اخه خالت چی؟گرفت دستمو گفت اولا یه باره ثانیا تقصیر خودشه ازبس از بزرگی و طرز کردنت گفته حالم خرابه برات بعدشم کمک به مستمندبی کیره شما کمک نکنی مجبورم به غریبه ها رو بندازمکشیدمش جلو خودم لب توولب. بقیه داستان باشه برا قشمت بعدی
نوشته: David1975
کباب زیر پلو با نون اضافه (۲)
تا اونجا رسیدیم من و سارینا لب تو لب مشغول شدیم. و اما بقیه داستان.
دستمو بردم لای پاش واییاییی کوسش انگار حوض اب گرم بود انگشت کردم توش فرج فرج صدا میداد. گفتم سارینا پس شورتت کو ؟گفت دراوردمش هوا بخوره گفتم اها اون بود گذاشتی تو کیفت گفت اره خوبه همش منو زیر نظر داری. خوب حال کردی دیگه سر سفره .گفتم اووووف چجورم خالت نبود همون کنار سفره گاییده بودمت.تیشرتشو دادم بالا ممه هاشو انداختم دهنم گفتم سارینا اینارو کی شیر مین دازیشون گفت لامصب نمیشه این دفعه .سری قبل هرچی گفتی انجام دادم شد .گفتم نترس خودم پرت می کنم دیگه شوهرت زحمت نکشه. کمربندمو باز کرد شلوار شورتمو باهم داد پایین عین گرسنه ها هجوم برد رو کیرم .یه لحظه در اورد گفت اووف جوون داشتم غش میکردم براش کوفتش بشه خاله چه کیفی بااین می کنه دوباره انداخت دهنش.تیشرت و سوتینشو از بالا سرش کشیدم بیرون گرفتم از زیر بغلاش گذاشتمش رو مبل و خودش لنگاشو داد بالا و با دست گرفتشون. کوسشو انداختم دهنم مگه جا میشد چند تایی لیس زدم و چوچولشو انداختم دهنم داشت از حال می رفت. گفت فرشید بسه تورو خدا بزن توش گرفتم از ساق پاش و رو زانو ایستادم تا کیرم رو برو کوسش وایسه یه نمه اب دهن زدم سر کیرم .سارینا نگاه می کرد با نوک کیرم دوسه تا بالا پایین کردم و یه ضرب زدم توش .چنان ازکون و کوسش گوزید گفتم الانه مادرشوهرش از طبقه بالا بیاد.دستشو گرفت دهنش تا جیغش درنیاد دستشو اورد جلو نذاشت دوباره محکم بزنم بریده بریده گفت اوووخ مامان جر خوردم عوضی یواش . گفتم جوونم دردت گرفت .گفت درد؟مردم گفتم رحمم پاره شد.گفتمنترس هیچ زنی سر دادن نمرده چیزیت نمیشه .دوباره کشیدم بیرون این دفعه روانتر رفت تو هم تلمبه می زدم و هم حرف می زدم .گفتم سارینا عمدا در اتاقو باز کردی؟گفت اره ازبس عزیز پیش منو وخاله سپید در مورد بزرگی و کردنت حرف زد .دلمونو اب کرد. سپید ه گفت کوفتت بشه تک خور.ما ی بدبخت هفته ای یه بار دوبار اونم شوهره بالا نرفته زرتش در میاد.منم گفتم اره والا فرشاد فقط میخواد بریزه پرم کنه دیگه نمی بینه منم ریختم نریختم.عزیز گفت مال شما مبارکتون باشه همون باهم ببرین بکنتون .با حرفای عزیز داشت از کوسم اب می چکید بلند شد رفت دستشویی به سپیده گفتم شیطونه می گه طورش کن ببینم اون وقتم از این حرفا میزنه.سپید گفت سارینا جون خودم به فرشید چراغ بدی میاد.پرسیدم از کجا میدونی گفت میدونم دیگه پرسیدم جوون من از کجا میدونی گفت بین خودمون باشه .موقعی که امید بازداشت بود تو تلگرام عکس کیرشو فرستاد برام چه بزرگم بود منم چند ماهی بود کیر نداشتم همون در جا مالیدم ابم اومد.با امدن خاله حرفمون قطع کردیم .حرف سارینا به اینجا رسید با تلمبه زدن گفتم اونم دلشه نه؟گفت اره بد جورم گفتم سارینا باهم حالم می کنین با خاله هات .گفت فقط با خاله سپید در حد انگشت و گرفتن ممه.قرصی که خورده بودم تازه اثرشو می ذاشت با کردنم سارینا گفت تندترفرشید جوون من حوووون من دارم میام اوووف بزن .بزن عوضی بزن بایه فشار و گوزیدن خالی شد تا کشیدم بیرون ابش مثل فواره زد بیرون تموم مبل و فرش زیرشو خیس کرد.تا خواستم دوباره بزارم دستشو اورد جلو نذاشت با بی حالی گفت بسه دیگه تورو خدا نمی تونم دیگه. بلندش کردم رو یه مبل دیگه نشوندم بغلم. گرفتم از ممه هاش و گردنشو میخوردم دستشو اورد پشتش سر منو فشار میداد رو گردنش سرشو بالا می گرفت گردنشو بیشتر لیس بزنم گفتم هروقت حالت جا اومد بگو.برگشت روبرو زبونشو انداخت دهنم چند تایی مکش زدم و باهم لب و زبون همو خوردیم گفت فرشید جوون من خاله
رو هم همین طور می کنی ؟گفتم اره اخرش دیگه نمی زاره میدوه حموم ابشو می پاشه وگرنه هرروز باید تشک خشک کنیم . گفت خوش به حالش .رفتم اتاق خوابشون گفتم تشکاتون کجاست گفت جا رخت خوابیو باز کن یکی رنگی هست اونو بیار .تشکو انداختم. اومد خوابید منم رفتم بغلش گفتم فرشاد کی میاد ؟گفت ول کن عوضیو تا از زنای دیگه سیر نشه نمیاد .کارتو بکن .رفتم زیر باش لنگاشو گذاشتم رو شونم اومدم جلوتر.گفت فرشید یواش بزازیا. گفتم چشم به شرطی که کون بدی .گفت اصلا و ابدا میخوای بدبختم کنی جر بخورم.گفتم پس چنان بکوبم به صدات مامانت لخت و پاپتی بیاد .گفت خاله چرا نیاد مامانم بیاد این که نزدیک تره گفتم کدوم خاله سپید؟گفت نکنه اونم مثل من زدی زمین ؟گذاشتم تو کوسش این دفعه راحت کشید تو البته محکم نزدم خوابیدم روش کم کم سر کیرم قلقلکش میومد میخواست ابم بیاد .گفتم سارینا می تونی سپیده رو جور کنی یه تری سام بزنیم.گفت چی چی سام؟گفتم سه نفره. گفت یعنی واقعا میخوای ؟گفتم تو درستش کن اره اونم شوهرش نیست بد جور کیر میخواد.گفت گوشیمو بده کشیدم بیرون تا گوشیشو بیارم .خواستم دوباره بزارم با اشاره نذاشت .شماره سپیده رو گرفته بود .سا؛الو خاله سلام
تا اونجا رسیدیم من و سارینا لب تو لب مشغول شدیم. و اما بقیه داستان.
دستمو بردم لای پاش واییاییی کوسش انگار حوض اب گرم بود انگشت کردم توش فرج فرج صدا میداد. گفتم سارینا پس شورتت کو ؟گفت دراوردمش هوا بخوره گفتم اها اون بود گذاشتی تو کیفت گفت اره خوبه همش منو زیر نظر داری. خوب حال کردی دیگه سر سفره .گفتم اووووف چجورم خالت نبود همون کنار سفره گاییده بودمت.تیشرتشو دادم بالا ممه هاشو انداختم دهنم گفتم سارینا اینارو کی شیر مین دازیشون گفت لامصب نمیشه این دفعه .سری قبل هرچی گفتی انجام دادم شد .گفتم نترس خودم پرت می کنم دیگه شوهرت زحمت نکشه. کمربندمو باز کرد شلوار شورتمو باهم داد پایین عین گرسنه ها هجوم برد رو کیرم .یه لحظه در اورد گفت اووف جوون داشتم غش میکردم براش کوفتش بشه خاله چه کیفی بااین می کنه دوباره انداخت دهنش.تیشرت و سوتینشو از بالا سرش کشیدم بیرون گرفتم از زیر بغلاش گذاشتمش رو مبل و خودش لنگاشو داد بالا و با دست گرفتشون. کوسشو انداختم دهنم مگه جا میشد چند تایی لیس زدم و چوچولشو انداختم دهنم داشت از حال می رفت. گفت فرشید بسه تورو خدا بزن توش گرفتم از ساق پاش و رو زانو ایستادم تا کیرم رو برو کوسش وایسه یه نمه اب دهن زدم سر کیرم .سارینا نگاه می کرد با نوک کیرم دوسه تا بالا پایین کردم و یه ضرب زدم توش .چنان ازکون و کوسش گوزید گفتم الانه مادرشوهرش از طبقه بالا بیاد.دستشو گرفت دهنش تا جیغش درنیاد دستشو اورد جلو نذاشت دوباره محکم بزنم بریده بریده گفت اوووخ مامان جر خوردم عوضی یواش . گفتم جوونم دردت گرفت .گفت درد؟مردم گفتم رحمم پاره شد.گفتمنترس هیچ زنی سر دادن نمرده چیزیت نمیشه .دوباره کشیدم بیرون این دفعه روانتر رفت تو هم تلمبه می زدم و هم حرف می زدم .گفتم سارینا عمدا در اتاقو باز کردی؟گفت اره ازبس عزیز پیش منو وخاله سپید در مورد بزرگی و کردنت حرف زد .دلمونو اب کرد. سپید ه گفت کوفتت بشه تک خور.ما ی بدبخت هفته ای یه بار دوبار اونم شوهره بالا نرفته زرتش در میاد.منم گفتم اره والا فرشاد فقط میخواد بریزه پرم کنه دیگه نمی بینه منم ریختم نریختم.عزیز گفت مال شما مبارکتون باشه همون باهم ببرین بکنتون .با حرفای عزیز داشت از کوسم اب می چکید بلند شد رفت دستشویی به سپیده گفتم شیطونه می گه طورش کن ببینم اون وقتم از این حرفا میزنه.سپید گفت سارینا جون خودم به فرشید چراغ بدی میاد.پرسیدم از کجا میدونی گفت میدونم دیگه پرسیدم جوون من از کجا میدونی گفت بین خودمون باشه .موقعی که امید بازداشت بود تو تلگرام عکس کیرشو فرستاد برام چه بزرگم بود منم چند ماهی بود کیر نداشتم همون در جا مالیدم ابم اومد.با امدن خاله حرفمون قطع کردیم .حرف سارینا به اینجا رسید با تلمبه زدن گفتم اونم دلشه نه؟گفت اره بد جورم گفتم سارینا باهم حالم می کنین با خاله هات .گفت فقط با خاله سپید در حد انگشت و گرفتن ممه.قرصی که خورده بودم تازه اثرشو می ذاشت با کردنم سارینا گفت تندترفرشید جوون من حوووون من دارم میام اوووف بزن .بزن عوضی بزن بایه فشار و گوزیدن خالی شد تا کشیدم بیرون ابش مثل فواره زد بیرون تموم مبل و فرش زیرشو خیس کرد.تا خواستم دوباره بزارم دستشو اورد جلو نذاشت با بی حالی گفت بسه دیگه تورو خدا نمی تونم دیگه. بلندش کردم رو یه مبل دیگه نشوندم بغلم. گرفتم از ممه هاش و گردنشو میخوردم دستشو اورد پشتش سر منو فشار میداد رو گردنش سرشو بالا می گرفت گردنشو بیشتر لیس بزنم گفتم هروقت حالت جا اومد بگو.برگشت روبرو زبونشو انداخت دهنم چند تایی مکش زدم و باهم لب و زبون همو خوردیم گفت فرشید جوون من خاله
رو هم همین طور می کنی ؟گفتم اره اخرش دیگه نمی زاره میدوه حموم ابشو می پاشه وگرنه هرروز باید تشک خشک کنیم . گفت خوش به حالش .رفتم اتاق خوابشون گفتم تشکاتون کجاست گفت جا رخت خوابیو باز کن یکی رنگی هست اونو بیار .تشکو انداختم. اومد خوابید منم رفتم بغلش گفتم فرشاد کی میاد ؟گفت ول کن عوضیو تا از زنای دیگه سیر نشه نمیاد .کارتو بکن .رفتم زیر باش لنگاشو گذاشتم رو شونم اومدم جلوتر.گفت فرشید یواش بزازیا. گفتم چشم به شرطی که کون بدی .گفت اصلا و ابدا میخوای بدبختم کنی جر بخورم.گفتم پس چنان بکوبم به صدات مامانت لخت و پاپتی بیاد .گفت خاله چرا نیاد مامانم بیاد این که نزدیک تره گفتم کدوم خاله سپید؟گفت نکنه اونم مثل من زدی زمین ؟گذاشتم تو کوسش این دفعه راحت کشید تو البته محکم نزدم خوابیدم روش کم کم سر کیرم قلقلکش میومد میخواست ابم بیاد .گفتم سارینا می تونی سپیده رو جور کنی یه تری سام بزنیم.گفت چی چی سام؟گفتم سه نفره. گفت یعنی واقعا میخوای ؟گفتم تو درستش کن اره اونم شوهرش نیست بد جور کیر میخواد.گفت گوشیمو بده کشیدم بیرون تا گوشیشو بیارم .خواستم دوباره بزارم با اشاره نذاشت .شماره سپیده رو گرفته بود .سا؛الو خاله سلام
سپید؛سلام جووونم بلا .
سا؛اه خاله کجام بلاست دختر به این ارومی .
سپید؛اره مگه اینکه دونفر روت باشند نزارند تکون بخوری اروم باشی.
سا؛چیه بدجنس هوس دوتایی کردی؟
سپ؛اره ارواح کوسم یکیم نیست چه برسه به دوتا
سا؛راسی سپید با بی کیری چی می کنی؟
سپ؛هیچی دیگران چی می کنند
سا؛جووون من اخه تو با اون حشرت چطور طاقت میاری؟
سپید؛سارینا تو هم وقت گیر اوردیا نعشه کیریو داری چرت می پرسی هیچی تو حموم می مالم ابم بیاد
سا؛چه خوب من تا کیر نباشه مگه میاد
سپ؛بدجنس رو دار خجالتم نمی کشه چه کیر کیریم راه انداخته یه دوتاشو بده ما اگه زیادیته.
سارینا؛خخخخ نه زیادیم نیست میخوای؟هستشا
سپی؛کوفت طوری حرف می زنه انگار جدی میگه
سا؛جدی میگم دارما
سپید انگار باورش شده بودپرسید کی شوهرت؟اونکه بی بخاره بازمال من .نیست اگه بود راضیم میکرد.
سارینا غش غش می خندید منم انگشت کرده بودم تو کوسش اونم لباشو میخورد.
سارین؛نه بابا شوهرمن ؟خودم چیم یه پا بکنم.
سپید ؛سارینا چرت نگو دیرمه شام نذاشتم کاری نداری؟
سارینا؛اووه کو تا شام میگم سپید بیا پیش من شب بد نمیگذره یکم ماساژت بدم یا میخوای من بیام؟
سپید؛اتفاقا میخواستم بیام یه سر هم به مادر شوهرت بزنم.
سارینا ؛بیا منم تنهام قول میدم ابتو بیارم حتما میای؟
سپید؛جون من جنده بازی در نیاری میام کاری نداری؟
سارینا؛همین الان بیای یه چیز خوب دارم برات تا تموم نشد جلدی بیا
سپید ؛اخ از دست تو جنده باشه اومدم؛
تا گوشیو قطع کرد گفتم سارینا چی کار کردی می خوای برم؟
سارینا؛نه کجا تا برات کوس جور کردم حالا بکن تا ابت بیاد سپید اومد زرتی شل نشی .
به زور خوابوندمش لنگاشو انداختم زیرم اونم تقلا میزد نزاره هی می گفت نه نه نمیزارم مامانی این مال خودمه.
دوتا دستشو گرفتم بالا سرش با یه دستم کیرمو گذاشتم رو کوسش یه ضرب زدم تو انگار نفسش بند اومد ساکت شد ودستاش و پاش افتاد.بریده بریده گفت اوووخ عوضی چه خبرته از حرص کردن خالم منو جر میدی.گفتم تا تو باشی منو سرکار نزاری
سارینا ؛نه بخدا میاد سپید ه .تو برو تو اتاق اوکی دادم بیا
من؛اخه چطوری؟
سارینا؛ تو کارت نباشه فقط کاری کن بتونی بکنی.
شروع کردم به تلمبه زدن چندتایی زدم ابم اومد دهنمو فشار دادم دهن سارینا بعد ریختن بی حال خوابیدم روش سارینا نازم میکرد خودشو از زیرم کشید بیرون گفت برو تو اتاق الان میرسه.بلند شدم با بی حالی ر
فتم رو تختشون افتادم.نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای ایفون بیدارشدم .سارینا دکمه رو زد اومد در اتاقو کیپ کرد ولی نبست کامل .سپید اومد تو حال و احوال ماچ و بوس لباس بیرونشو در میاورد.از سارینا پرسید پس فرشاد نیست؟سارینا؛نه بابا مسافرته خیر سرش
سپیده؛وتوهم از بی کیری داری میمیری.
سارینا؛اخ گفتی عزیز یعنی هرچی باشه الان می زارم توش غریبه هم باشه میدم
سپیده؛ای بدبخت کار ندی دستت؟انگار زده بود لاپای سپیده گفت توخودت الان اینو سیر کردی خبر نداری ازمن گرسنه
سپید؛کجا سیرش کردم الان دوساله نرفته توش .
سارینا؛پس حسابی گریه می کنه کیر میخواد
سپیده؛بدجنس گفتم اسم این ویلانو نیار حالم خراب میشه.
سارینا؛این شربتو بخور الان خودم اشکاشو پاک می کنم
سپیده؛سارینا بدجنس نشیا یه دقیقه اومدم اینجا همو ببینیم بدتر حال ادمو خراب نکن دیروز خالت ازبس گفته از کردن زیر دلم داره می ترکه باد کرده
سارینا؛الهی کوش بزار ببینم.
سپیده ؛نکن سارینا میرما اه نکن دیگه. اوووف نکن بدجنس دستاش چه داغه
معلوم بود شل شده که صدای لب و بوسیدن اومد.
سپیده؛بد جنس کار خودتو کردی حالا چیکار کنیم .سارینا؛هیچی لباستو در بیار من درو قفل کنم سر خر نیاد.در قفل کرد یکم از در اتاق رو باز کرد تا منم بتونم ببینم.رفت پیش سپیده گفت جووون چه سیخم شده ممه هاش .منم اروم سرمو می بردم جلو تا ببینم .دیدم سپیده خوابیده رو تشک سارینا پشت به در داره ممه سپیده رو ورز می ده و می ماله جلو دید سپیده رو گرفته بو د نمی تونست منو ببینه .اوووف سپیده چه ووس گنده ای داشت بزرگتر از مال خواهرش بود و سفیدتر ولی لبه هاش زیاد اویزون نبود معلوم بود زیاد کار نکرده.با این صحنه ها کیرم باز سیخ میشد.سارینا خوابید رو سپیده ودستشو برد رو کوسش شروع کرد مالیدن سر و صداشون در اومده بود.
سپیده؛وای جنده عوضی بمال بخور اوووف تند تر تندتر یه کیر بیار کیر بیار.سارینادهنشو ازرو کوس سپیده برداشت انگشت کرد توش .گفت جووونم کیر میخوای کیر کیو میخوای؟
سپیده هرچی فقط کیر باشه خیار باشه چی میدونم اه یه کاری بکن.
تا سارینا بلند شد من سرمو کشیدم سپیده نبینه.سپیده اههه کجا رفتی داشت میومد .سارینا اومد .دینگ دینگ واسه خاله جووون خیار اوردم.سپیده ؛نه اون سرده داغ می خوام.
سا؛اه خاله کجام بلاست دختر به این ارومی .
سپید؛اره مگه اینکه دونفر روت باشند نزارند تکون بخوری اروم باشی.
سا؛چیه بدجنس هوس دوتایی کردی؟
سپ؛اره ارواح کوسم یکیم نیست چه برسه به دوتا
سا؛راسی سپید با بی کیری چی می کنی؟
سپ؛هیچی دیگران چی می کنند
سا؛جووون من اخه تو با اون حشرت چطور طاقت میاری؟
سپید؛سارینا تو هم وقت گیر اوردیا نعشه کیریو داری چرت می پرسی هیچی تو حموم می مالم ابم بیاد
سا؛چه خوب من تا کیر نباشه مگه میاد
سپ؛بدجنس رو دار خجالتم نمی کشه چه کیر کیریم راه انداخته یه دوتاشو بده ما اگه زیادیته.
سارینا؛خخخخ نه زیادیم نیست میخوای؟هستشا
سپی؛کوفت طوری حرف می زنه انگار جدی میگه
سا؛جدی میگم دارما
سپید انگار باورش شده بودپرسید کی شوهرت؟اونکه بی بخاره بازمال من .نیست اگه بود راضیم میکرد.
سارینا غش غش می خندید منم انگشت کرده بودم تو کوسش اونم لباشو میخورد.
سارین؛نه بابا شوهرمن ؟خودم چیم یه پا بکنم.
سپید ؛سارینا چرت نگو دیرمه شام نذاشتم کاری نداری؟
سارینا؛اووه کو تا شام میگم سپید بیا پیش من شب بد نمیگذره یکم ماساژت بدم یا میخوای من بیام؟
سپید؛اتفاقا میخواستم بیام یه سر هم به مادر شوهرت بزنم.
سارینا ؛بیا منم تنهام قول میدم ابتو بیارم حتما میای؟
سپید؛جون من جنده بازی در نیاری میام کاری نداری؟
سارینا؛همین الان بیای یه چیز خوب دارم برات تا تموم نشد جلدی بیا
سپید ؛اخ از دست تو جنده باشه اومدم؛
تا گوشیو قطع کرد گفتم سارینا چی کار کردی می خوای برم؟
سارینا؛نه کجا تا برات کوس جور کردم حالا بکن تا ابت بیاد سپید اومد زرتی شل نشی .
به زور خوابوندمش لنگاشو انداختم زیرم اونم تقلا میزد نزاره هی می گفت نه نه نمیزارم مامانی این مال خودمه.
دوتا دستشو گرفتم بالا سرش با یه دستم کیرمو گذاشتم رو کوسش یه ضرب زدم تو انگار نفسش بند اومد ساکت شد ودستاش و پاش افتاد.بریده بریده گفت اوووخ عوضی چه خبرته از حرص کردن خالم منو جر میدی.گفتم تا تو باشی منو سرکار نزاری
سارینا ؛نه بخدا میاد سپید ه .تو برو تو اتاق اوکی دادم بیا
من؛اخه چطوری؟
سارینا؛ تو کارت نباشه فقط کاری کن بتونی بکنی.
شروع کردم به تلمبه زدن چندتایی زدم ابم اومد دهنمو فشار دادم دهن سارینا بعد ریختن بی حال خوابیدم روش سارینا نازم میکرد خودشو از زیرم کشید بیرون گفت برو تو اتاق الان میرسه.بلند شدم با بی حالی ر
فتم رو تختشون افتادم.نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای ایفون بیدارشدم .سارینا دکمه رو زد اومد در اتاقو کیپ کرد ولی نبست کامل .سپید اومد تو حال و احوال ماچ و بوس لباس بیرونشو در میاورد.از سارینا پرسید پس فرشاد نیست؟سارینا؛نه بابا مسافرته خیر سرش
سپیده؛وتوهم از بی کیری داری میمیری.
سارینا؛اخ گفتی عزیز یعنی هرچی باشه الان می زارم توش غریبه هم باشه میدم
سپیده؛ای بدبخت کار ندی دستت؟انگار زده بود لاپای سپیده گفت توخودت الان اینو سیر کردی خبر نداری ازمن گرسنه
سپید؛کجا سیرش کردم الان دوساله نرفته توش .
سارینا؛پس حسابی گریه می کنه کیر میخواد
سپیده؛بدجنس گفتم اسم این ویلانو نیار حالم خراب میشه.
سارینا؛این شربتو بخور الان خودم اشکاشو پاک می کنم
سپیده؛سارینا بدجنس نشیا یه دقیقه اومدم اینجا همو ببینیم بدتر حال ادمو خراب نکن دیروز خالت ازبس گفته از کردن زیر دلم داره می ترکه باد کرده
سارینا؛الهی کوش بزار ببینم.
سپیده ؛نکن سارینا میرما اه نکن دیگه. اوووف نکن بدجنس دستاش چه داغه
معلوم بود شل شده که صدای لب و بوسیدن اومد.
سپیده؛بد جنس کار خودتو کردی حالا چیکار کنیم .سارینا؛هیچی لباستو در بیار من درو قفل کنم سر خر نیاد.در قفل کرد یکم از در اتاق رو باز کرد تا منم بتونم ببینم.رفت پیش سپیده گفت جووون چه سیخم شده ممه هاش .منم اروم سرمو می بردم جلو تا ببینم .دیدم سپیده خوابیده رو تشک سارینا پشت به در داره ممه سپیده رو ورز می ده و می ماله جلو دید سپیده رو گرفته بو د نمی تونست منو ببینه .اوووف سپیده چه ووس گنده ای داشت بزرگتر از مال خواهرش بود و سفیدتر ولی لبه هاش زیاد اویزون نبود معلوم بود زیاد کار نکرده.با این صحنه ها کیرم باز سیخ میشد.سارینا خوابید رو سپیده ودستشو برد رو کوسش شروع کرد مالیدن سر و صداشون در اومده بود.
سپیده؛وای جنده عوضی بمال بخور اوووف تند تر تندتر یه کیر بیار کیر بیار.سارینادهنشو ازرو کوس سپیده برداشت انگشت کرد توش .گفت جووونم کیر میخوای کیر کیو میخوای؟
سپیده هرچی فقط کیر باشه خیار باشه چی میدونم اه یه کاری بکن.
تا سارینا بلند شد من سرمو کشیدم سپیده نبینه.سپیده اههه کجا رفتی داشت میومد .سارینا اومد .دینگ دینگ واسه خاله جووون خیار اوردم.سپیده ؛نه اون سرده داغ می خوام.
دوباره من سرمو اروم بردم جلو.سارینا میدونست چیکار کنه جلو دید سپیده رو گرفته بود داشت خیارو رو کوسش می مالید.گفت الان واست داغش می کنم جیگر. با یه اووفی رد کرد توکوسش خم شد رو سپیده.
سپیده دستشو برد لاپای سارینا.سارینا خیارو گرفت دستش شروع کرد تکون دادن باهم لب گرفتن.یه دستشو برد زیرسپیده پاشو یکم بلند کرد خواست پشت به اون بکنه .سپیده چرخید وسارینا گفت قمبل کن .شانس من طرف دراتاق نگاه نمی کرد و تو حس بود.سارینا انگشت شصتشو گذاشت رو سوراخ کون سپیده اوف چه خوشگل بود داشتم غش می کردم هی خدا خدا می کردم زود اشاره کنه.چند باری رو کوس سپیده دستشو مالید خیارو اورد دهنش خیسش کرد یه تفی هم زد رو سوراخ کون سپیده.
سپیده سرشو بلند کرد ببینه چیکار می کنه من زودی کشیدم کنار.سپیده گفت سارینا نزاری کونم بزار کوسم .کونشو تکون داد گفت بزار دیگه جنده .سرشو گرفته بود تو دستاش .سارینا خیارو گذاشت کوسش سپیده یه اوووفی کشید انگار کیر گنده رفته تو کوسش.
سارینا؛جووون کیف داد
سپیده اره بکن زودتر تندتر
سارینا ؛کاش جای این یه کیر گوشتی بود .صدای سپیده انگار که از ته چاه میادگفت اره هههه ارهههه کیر گوشتی اوووف مامان کیر میخوام کیر میخوام عوضی برو کیر بیا هرکی باشه از تو کوچه یکیو بیار.
سارینا خیارو کشید بیرون یه تف اند
سپیده دستشو برد لاپای سارینا.سارینا خیارو گرفت دستش شروع کرد تکون دادن باهم لب گرفتن.یه دستشو برد زیرسپیده پاشو یکم بلند کرد خواست پشت به اون بکنه .سپیده چرخید وسارینا گفت قمبل کن .شانس من طرف دراتاق نگاه نمی کرد و تو حس بود.سارینا انگشت شصتشو گذاشت رو سوراخ کون سپیده اوف چه خوشگل بود داشتم غش می کردم هی خدا خدا می کردم زود اشاره کنه.چند باری رو کوس سپیده دستشو مالید خیارو اورد دهنش خیسش کرد یه تفی هم زد رو سوراخ کون سپیده.
سپیده سرشو بلند کرد ببینه چیکار می کنه من زودی کشیدم کنار.سپیده گفت سارینا نزاری کونم بزار کوسم .کونشو تکون داد گفت بزار دیگه جنده .سرشو گرفته بود تو دستاش .سارینا خیارو گذاشت کوسش سپیده یه اوووفی کشید انگار کیر گنده رفته تو کوسش.
سارینا؛جووون کیف داد
سپیده اره بکن زودتر تندتر
سارینا ؛کاش جای این یه کیر گوشتی بود .صدای سپیده انگار که از ته چاه میادگفت اره هههه ارهههه کیر گوشتی اوووف مامان کیر میخوام کیر میخوام عوضی برو کیر بیا هرکی باشه از تو کوچه یکیو بیار.
سارینا خیارو کشید بیرون یه تف اند
حسین و شیوا
سلام به همه جغیا ،اسمم حسینه ۲۵سالمه ،این داستانی که میخام بگم برمیگرده به ۶سال پیش وقتی که من یه محصل بودم ،اون موقع تازه برنامه های مثله تانگو و بیتالک اومده بود،یروز که موله هولا داشتم تو بیتالک دنبال یکی میگشتم باهاش کس و شعر بگم یه اکانته بدون عکس سرچ شد به اسم شیوا ،خلاصه شروع کردیم صحبت کردن اون ۱۸سالش بود یه سال از من کوچیکتر ،چند ماهی با هم حرف میزدیم اما هرچی اصرار میکردم عکسی نمیفرستاد ، که یه روز قرار گذاشتیم بعد مدرسشون همو ببینیم من بعد از اینکه کلاسم تموم شد سریع رفتم کلی به خودم رسیدمو رفتم دمه مدرسشون وقتی اومد بدجور خورد تو ذوقم اون منو مشناخت پروفایلم عکس داشت ولی من اونو نمیشناختم از دور داشت میومد بسمتم میخاستم بپیچم برم که راستش روم نشد اون منو دیده بود ،خلاصه راه افتادیم پیاده به سمته خونشون ،خانوادش بدجور بهش گیر میدادن نمیتونست زیاد بیرون بمونه ،تو را دو تا رانی گرفتم تا دمه خونشون خوردیم بعدش رفتش بالا منم حرکت کردم بسمته خونه به خودم میگفتم کم کم سیکشو میزنم بره دنباله زندگیش ،یه مدت کمتر بهش محل میدادم دیر جوابه پیاماشو میدادم تا اینکه یروز خونه پسر خالم بودم :
پیام اومد برام دیدم میگه :
مامان بابام دارن میرن تولد
-گفتم خوب که چی
گفت مبخام ببینمت
-گفتم یعنی بیام خونتون
شروع کرد ادای تنگارو دراوردن ،(خودش کرم داشت میخاست بگه خونمون خالیه نمیدونست چجوریه بگه)گفت تو بیا اخه منو میکنیو این حرفا
من زدم تو اون کانال خاکسته بازی که اگه بمن اعتماد نداری چرا با من موندی (این روشا الان دیگه جواب نمیده واسه اون زمان بود ):)
گفتم اصلا دیگه بهم پیام نده
گفت خوب باشه من اعتماد دارمو این حرفا گفت شب ساعت ۱۰ میرن
من زدم بیرون رفتم بسمته خونه رفتم حموم پشمارو ریختم پایین کلی به سالار رسیدم رفتم سمته پارکه محل پیشه رفیقام تا رمان بگذره به ۲تا از رفیقام گفته بودم اونا فک میکردن کس میگم
چند ساعتی گذشتو ما هم کم کم رفتیم سمته کوچه شیوا اینا ،گفتم نزدیک باشم زنگ زد سریع برم
خلاصه گذشت ساعت شد ۱۰شب
وایسادم گفتم زنگ میزنه خودش اخه جلو ننه باباش نمیتونست حرف بزنه با اگه زنگ میزدم اونا بودن براش داستان میشد،،شد ۱۰:۳۰
اعصابم داشت کم کم کیری میشد زنگ زدم بهش دیدم جواب نمیده گفتم کیرم کرده جنده خانوم بعد رفیقامم شروع کرده بودن نیس خند زدن منم هی زنگ میزدم اینم جواب نمیداد ،به بچه ها گفتم بربم میخاستیم بریم که تاکسی بگیرم زنگ زد من کلی غور زدمو قاطی کردم
گفت ببخشید حموم بودم (رفته بوده شیو کنه )
درو میزنم بیا طبقه چهارم لای درو باز گذاشتم بیا تو
منو میگی انگار تو کونم عروسی بود به نگاه با قدرت به دوستام کردم کفتم شما برید من برم سیخو بزنم بعد میام محل 😂
خلاصه درو زدو رفتم بالا دیدمش پشمام ریخت
عجب هیکلی داشت یه لگ با یا تشرت جذب پوشیده بو د که بدجور سینه ها ۷۵ خوشفرمشو زیخته بیرون دهنم باز مونده بود کلی ارایش کرده بود باور نمیشد این همون دختره اونروزه
خلاصه نشستم رو مبلو گفت چیزی میخوری ببخشید زیاد مهمونداری بلد نیستم
گفتم یه لیوان اب فقط جفتمون خجالت میکشیدیم از هم بار دوم بود همو میدیدیم حتی همو بوس نکرده بودیم
من میدونستم زمانه کمی دارم یکمی هم میترسیدم کسی بیاد وقتی لیوان ابو داد بهم دستشو گرفتم نشوندمش بغل خودم رو یه مبله سه نفر ابو که خوردم دستم انداختم دور گردنش شروع کردم لپش اروم بوس کردن وای که چه بوی سکسیی میداد اونم همینجوری نشسته بودو هیچی نمیگفت کم کم رفتم به سمته گوششو شروع کردم خوردن نفساش داشت تند میشد دست میکشیدم رو رونش اروم میمال
یدم دستمو خیلی اروم از رو لباس بردم رو نازشو شروع کردم مالیدن اول یزره مقاومت کرد بعدش خودش ولو شد رو مبل
منم دستم بردم تو تیشرتش سینه هاشو دراوردم وای که چه خوش فرم با نوکای خیلی کوچولو که تاالانم به خوبیش ندیدم داشت (فیتنس کار میکرد که بدنش جبرانه قیافش باشه )افتادم به جونه سینه هاش تند تند میک میزدم شروع کردم به لخت کردنشو فقط یه شرت پاش مونده بود افتادم روشو هم سینه هاشو مخوردم هم نازشو از رو شرت میمالیدم که غرق اب بود
اومدم پایینه مبل میخاستم شرتشو درارم که نمیزاشت گفتم میخام فقط بخورمش که کم کم ول کرد شرت چه ناز کوچولو توپولی داشتی یسری جاهاش موهاشو کامل نزده بود با سرعت داشته میزده جا گذاشته بود معلوم بود کیرم دیگه داشت کنده میشد وقتی کسشو دیدم شروع کردم زبونمو روش کشیدن یه لحظه یه تندی حس کردم بعد دیگه خوشمزه شد یه ربعی فقط لیسش میزدم اون دختر بودو نمیشد از جلو کرد افتادم روسشو یکم کیرمو مالیدم رو کسش گفتم بخور برام گفت من دوست ندارمو منم بیخیال شدمو برشگردوندمو داگی نشوندمش میگفت فقط تو نکنیا گفتم برگرد کس نگو
سلام به همه جغیا ،اسمم حسینه ۲۵سالمه ،این داستانی که میخام بگم برمیگرده به ۶سال پیش وقتی که من یه محصل بودم ،اون موقع تازه برنامه های مثله تانگو و بیتالک اومده بود،یروز که موله هولا داشتم تو بیتالک دنبال یکی میگشتم باهاش کس و شعر بگم یه اکانته بدون عکس سرچ شد به اسم شیوا ،خلاصه شروع کردیم صحبت کردن اون ۱۸سالش بود یه سال از من کوچیکتر ،چند ماهی با هم حرف میزدیم اما هرچی اصرار میکردم عکسی نمیفرستاد ، که یه روز قرار گذاشتیم بعد مدرسشون همو ببینیم من بعد از اینکه کلاسم تموم شد سریع رفتم کلی به خودم رسیدمو رفتم دمه مدرسشون وقتی اومد بدجور خورد تو ذوقم اون منو مشناخت پروفایلم عکس داشت ولی من اونو نمیشناختم از دور داشت میومد بسمتم میخاستم بپیچم برم که راستش روم نشد اون منو دیده بود ،خلاصه راه افتادیم پیاده به سمته خونشون ،خانوادش بدجور بهش گیر میدادن نمیتونست زیاد بیرون بمونه ،تو را دو تا رانی گرفتم تا دمه خونشون خوردیم بعدش رفتش بالا منم حرکت کردم بسمته خونه به خودم میگفتم کم کم سیکشو میزنم بره دنباله زندگیش ،یه مدت کمتر بهش محل میدادم دیر جوابه پیاماشو میدادم تا اینکه یروز خونه پسر خالم بودم :
پیام اومد برام دیدم میگه :
مامان بابام دارن میرن تولد
-گفتم خوب که چی
گفت مبخام ببینمت
-گفتم یعنی بیام خونتون
شروع کرد ادای تنگارو دراوردن ،(خودش کرم داشت میخاست بگه خونمون خالیه نمیدونست چجوریه بگه)گفت تو بیا اخه منو میکنیو این حرفا
من زدم تو اون کانال خاکسته بازی که اگه بمن اعتماد نداری چرا با من موندی (این روشا الان دیگه جواب نمیده واسه اون زمان بود ):)
گفتم اصلا دیگه بهم پیام نده
گفت خوب باشه من اعتماد دارمو این حرفا گفت شب ساعت ۱۰ میرن
من زدم بیرون رفتم بسمته خونه رفتم حموم پشمارو ریختم پایین کلی به سالار رسیدم رفتم سمته پارکه محل پیشه رفیقام تا رمان بگذره به ۲تا از رفیقام گفته بودم اونا فک میکردن کس میگم
چند ساعتی گذشتو ما هم کم کم رفتیم سمته کوچه شیوا اینا ،گفتم نزدیک باشم زنگ زد سریع برم
خلاصه گذشت ساعت شد ۱۰شب
وایسادم گفتم زنگ میزنه خودش اخه جلو ننه باباش نمیتونست حرف بزنه با اگه زنگ میزدم اونا بودن براش داستان میشد،،شد ۱۰:۳۰
اعصابم داشت کم کم کیری میشد زنگ زدم بهش دیدم جواب نمیده گفتم کیرم کرده جنده خانوم بعد رفیقامم شروع کرده بودن نیس خند زدن منم هی زنگ میزدم اینم جواب نمیداد ،به بچه ها گفتم بربم میخاستیم بریم که تاکسی بگیرم زنگ زد من کلی غور زدمو قاطی کردم
گفت ببخشید حموم بودم (رفته بوده شیو کنه )
درو میزنم بیا طبقه چهارم لای درو باز گذاشتم بیا تو
منو میگی انگار تو کونم عروسی بود به نگاه با قدرت به دوستام کردم کفتم شما برید من برم سیخو بزنم بعد میام محل 😂
خلاصه درو زدو رفتم بالا دیدمش پشمام ریخت
عجب هیکلی داشت یه لگ با یا تشرت جذب پوشیده بو د که بدجور سینه ها ۷۵ خوشفرمشو زیخته بیرون دهنم باز مونده بود کلی ارایش کرده بود باور نمیشد این همون دختره اونروزه
خلاصه نشستم رو مبلو گفت چیزی میخوری ببخشید زیاد مهمونداری بلد نیستم
گفتم یه لیوان اب فقط جفتمون خجالت میکشیدیم از هم بار دوم بود همو میدیدیم حتی همو بوس نکرده بودیم
من میدونستم زمانه کمی دارم یکمی هم میترسیدم کسی بیاد وقتی لیوان ابو داد بهم دستشو گرفتم نشوندمش بغل خودم رو یه مبله سه نفر ابو که خوردم دستم انداختم دور گردنش شروع کردم لپش اروم بوس کردن وای که چه بوی سکسیی میداد اونم همینجوری نشسته بودو هیچی نمیگفت کم کم رفتم به سمته گوششو شروع کردم خوردن نفساش داشت تند میشد دست میکشیدم رو رونش اروم میمال
یدم دستمو خیلی اروم از رو لباس بردم رو نازشو شروع کردم مالیدن اول یزره مقاومت کرد بعدش خودش ولو شد رو مبل
منم دستم بردم تو تیشرتش سینه هاشو دراوردم وای که چه خوش فرم با نوکای خیلی کوچولو که تاالانم به خوبیش ندیدم داشت (فیتنس کار میکرد که بدنش جبرانه قیافش باشه )افتادم به جونه سینه هاش تند تند میک میزدم شروع کردم به لخت کردنشو فقط یه شرت پاش مونده بود افتادم روشو هم سینه هاشو مخوردم هم نازشو از رو شرت میمالیدم که غرق اب بود
اومدم پایینه مبل میخاستم شرتشو درارم که نمیزاشت گفتم میخام فقط بخورمش که کم کم ول کرد شرت چه ناز کوچولو توپولی داشتی یسری جاهاش موهاشو کامل نزده بود با سرعت داشته میزده جا گذاشته بود معلوم بود کیرم دیگه داشت کنده میشد وقتی کسشو دیدم شروع کردم زبونمو روش کشیدن یه لحظه یه تندی حس کردم بعد دیگه خوشمزه شد یه ربعی فقط لیسش میزدم اون دختر بودو نمیشد از جلو کرد افتادم روسشو یکم کیرمو مالیدم رو کسش گفتم بخور برام گفت من دوست ندارمو منم بیخیال شدمو برشگردوندمو داگی نشوندمش میگفت فقط تو نکنیا گفتم برگرد کس نگو
شروع کردم با انگشت مالیدن سوارخه کونه کوچولوش که اندازه عدس بود اروم اروم با انگش بازش کردمو کسشم با اون یکی دستم میمالیدم بعد از چند دیقه اروم نوک کیرم کردم تو پرید جلو دراومده داشتم از شهوت کلافه میشدم دوباره این سری اروم تر کردمو چند دیقه فقط نوکشو تلمبه میزدم کسش میمالیدم اونم دیگه بدجور حشری شده بودو دردشم عادی کفت بکن ،بکن تا ته کردم تو اروم تلمبه میزدم نازشم میمالیدم جفتمون داشتیم میپیچیدیم که با هم ارضا شدیمو ابمو تو کونش خالی کردم واقعا بی نظیر بود پاشدم خودمو شستمو چند دیقه نشستمو یکم لش کردمو بعدشم رفتم یه مدتی چند وقت یبار خونشون خالی میشدو میرفتم میکردمش بعدشم که کات کردم باهاشبه یکی از دوستام شمارشو دادم ااونم رو همون مبل سه نفره کردش هههه
نوشته: حسین
نوشته: حسین
مامان دوستم رامین
نمیدونم چرا ولی همیشه دوست داشتم با یکی همسن مامانم رابطه داشته باشم تازه سربازیم تموم شده بود و با یکی از هم خدمتی هام خیلی صمیمی بودم اسمش رامین بود چندباری باهم شیطونی کرده بودیم قضیه از اونجا شروع شد که پدر مادر رامین خواستن طلاق بگیرن رامین بهم ریخته بود و ازم خواست یه مسافرت باهم بریم تو هتل برا اینکه فضا عوض شه شوخی شوخی کونشو گاییدم و همونجا شوخی با مامانش رو شروع کردم طلاقشون حدود یکسال و نیم طول کشید و منم همش به شوخی میگفتم میخوام مامانتو بعد اینکه طلاق گرفت صیغه کنم و از این حرفا رامینم بدش نمیومد یه بارم مادرشو آورد باهم رفتیم بیرون و گرم گرفتیم و همونجا به بهانه دعانویس و بختم رو بستن و از این حرفا شمارشو گرفتم که بریم پیش دعا نویسی که مامانش میشناخت سی سالم رو رد کرده بود مامان رامینم که اسمش شهناز بود پیگیر بود که چرا زن نمیگرم نمیدونست ترتیب پسر کونیشو میدم یه روز رامین بهم گفت که طلاق انجام شده اما مادرش خواستگار داره دیدم داره همه چیز بهم میخوره از واتس آپ پیام دادم بهش به بهونه همون دعانویسه قرار گذاشتیم وضع مالی متوسطی داشتن بعد طلاقم چیزی دستشون رو نگرفته بود رامین با مادرش یه خونه اجاره کرده بودن اونم اطراف شهر خواهرشم که از رامین کوچیکتر بود با پدرش زندگی میکرد سر این قانون تخمیه حضانت که اونم 14سالش نشده از خونه فرار کرد و با یه افغانی ازدواج کرد و رفته بود افغانستان پدرش فردای طلاق یه صیغه ای آورده بود و اونم الفرار خلاصه شبیه فیلمای هندی شده بود زندگیشون رامین تو کارگاه نجاری کارگری میکرد و مادرش تو خونه خیاطی بزور داشتن زندگی میکردن رفتم از درخونشون برش دارم که گفت برم سرخیابون اونجا سوار شه بیچاره از حرف مردم میترسید بالاخره اومد از دفعه های قبل بیشتر به خودش رسیده بود منظورم چندباری که دیده بودمش تو راه خودش سر صحبت رو بازکرد و من فهمیدم رامین جریان رو بهش گفته یعنی پدرسوخته مسیجهایی که واسه رامین فرستاده بودم رو نشون مامانش داده بود اینو بعدا فهمیدم خیلی راحت ازم پرسید که میخوام صیغه اش کنم یا نه منم از خدا خواسته قبول کردم قرار شد هماهنگ بشیم حدودا 1 هفته مونده بود تا عده اش تموم شه تو این یه هفته باهم در تماس بودیم و کار رسیده بود به اینکه من چجوری دوست دارم بکنم و فانتزی های سکس و اینکه چه آرایش دوست دارم رو چه لباسی فیتش دارم و از اینحرفا رامینم کلا در جریان بود خودمو برا روز موعود حسابی آماده کرده بودم خودش یه آخوند پیدا کرده بود رفتیم پیش اون و مدارک رو دادیم و من میخواستم صیغه 2 ماهه باشه اما آخونده گفت کمتر از یکسال نمیشه 20 دقیقه طول نکشید با عقدنامه اومدیم بیرون استرس گرفته بودم سر ظهر بود رفتیم بیرون نهار خوردیم رسوندمش خونه گفت عصر با رامین برم پیشش چیزی نگفتم هرچی میگفت فقط میگفتم چشم پیاده شد رفت به رامین پیام دادم که عصر میام کارگاه فک میکردم خبر نداره به خونه هم گفتم میرم مسافرت چن روز نیستم قرص و کاندوم جور کردم عصر با رامین رفتیم خونشون تو راه گفت ترتیب مامانمو دادی که فهمیدم در جریانه گفتم نه و جریان رو بهش گفتم گفت من جای تو بودم جرش میدادم و از اینحرفا پدرسوخته شیرینی مامانشم سر راه گرفت وقتی هم فهمید با ماهی پونصد تومن صیغه اش کردم دادش رفت هوا که گفتم مامانت اینجوری خواست مامانش یه آرایش خلیجی خیلی جیغ کرده بود که تو هیچ جا ندیده بودم البته چادر سرش کرده بود ومعلوم بود اون زیرا چه خبره برامون چایی آورد و با شیرینی خوردیم و به شوخی به رامین گفت میدونی شیرینی چیه که همه باهم خندیدیم خونشون یه طب
قه و نیم بود ولی خیلی کوچیک بود پایین یه اتاق و آشپزخونه بود و بالا هم یه بهار خواب و پشت بوم حصار شده مامانش ازم پرسید که میمونم گفتم آره چن روز در خدمتم که یه لبخند رضایت اومد رو لباش و فهمید بله امشب هرجور شده کار تمومه شام رو خوردیم و با رامین رفتیم طبقه بالا سیگار بکشیم اونجا به رامین گفتم اگه ناراحته از قضیه میتونم الان برم و فردین بازی و از این حرفا که خیلی رک گف مامانش هوس کیر داره میخواسته با یه پیری ازدواج کنه که هم پولی دستشو بگیره و هم به کیر برسه که رامین منو پیشنهاد داده و الانم خیلی راضیه بهش گفتم من فقط بخاطر سکس صیغه اش کردمو اگه فردا روزی از اینکه دوباره ازدواج نکرده پشیمون نشه و این حرفا که گفت نه فکر همه جاشو کردن یه دستی هم به کیرم زد و برگشتیم پایین مامانش قلیون رو چاق کرده بود و تا رسیدیم گفت فهمیدم سیگار کشیدین ما هم زدیم زیر خنده هنوز چادرشو برنداشته بود که رامین گفت این چیه پیچیدی دور خودت که برش داشت یه ست نخی پوشیده بود شرت و سوتینش هم معلوم بود من خجالت میکشیدم نگاش کنم ولی حشرش زده بود بالا رامین چن دیقه بیشتر پایین نموند بمن گفت میره بالا که راحت باشیم منم خواستم دنبالش برم که دستشو گذاشت رو زانوم نذاشت بلند بشم گفت کارتو بکن
نمیدونم چرا ولی همیشه دوست داشتم با یکی همسن مامانم رابطه داشته باشم تازه سربازیم تموم شده بود و با یکی از هم خدمتی هام خیلی صمیمی بودم اسمش رامین بود چندباری باهم شیطونی کرده بودیم قضیه از اونجا شروع شد که پدر مادر رامین خواستن طلاق بگیرن رامین بهم ریخته بود و ازم خواست یه مسافرت باهم بریم تو هتل برا اینکه فضا عوض شه شوخی شوخی کونشو گاییدم و همونجا شوخی با مامانش رو شروع کردم طلاقشون حدود یکسال و نیم طول کشید و منم همش به شوخی میگفتم میخوام مامانتو بعد اینکه طلاق گرفت صیغه کنم و از این حرفا رامینم بدش نمیومد یه بارم مادرشو آورد باهم رفتیم بیرون و گرم گرفتیم و همونجا به بهانه دعانویس و بختم رو بستن و از این حرفا شمارشو گرفتم که بریم پیش دعا نویسی که مامانش میشناخت سی سالم رو رد کرده بود مامان رامینم که اسمش شهناز بود پیگیر بود که چرا زن نمیگرم نمیدونست ترتیب پسر کونیشو میدم یه روز رامین بهم گفت که طلاق انجام شده اما مادرش خواستگار داره دیدم داره همه چیز بهم میخوره از واتس آپ پیام دادم بهش به بهونه همون دعانویسه قرار گذاشتیم وضع مالی متوسطی داشتن بعد طلاقم چیزی دستشون رو نگرفته بود رامین با مادرش یه خونه اجاره کرده بودن اونم اطراف شهر خواهرشم که از رامین کوچیکتر بود با پدرش زندگی میکرد سر این قانون تخمیه حضانت که اونم 14سالش نشده از خونه فرار کرد و با یه افغانی ازدواج کرد و رفته بود افغانستان پدرش فردای طلاق یه صیغه ای آورده بود و اونم الفرار خلاصه شبیه فیلمای هندی شده بود زندگیشون رامین تو کارگاه نجاری کارگری میکرد و مادرش تو خونه خیاطی بزور داشتن زندگی میکردن رفتم از درخونشون برش دارم که گفت برم سرخیابون اونجا سوار شه بیچاره از حرف مردم میترسید بالاخره اومد از دفعه های قبل بیشتر به خودش رسیده بود منظورم چندباری که دیده بودمش تو راه خودش سر صحبت رو بازکرد و من فهمیدم رامین جریان رو بهش گفته یعنی پدرسوخته مسیجهایی که واسه رامین فرستاده بودم رو نشون مامانش داده بود اینو بعدا فهمیدم خیلی راحت ازم پرسید که میخوام صیغه اش کنم یا نه منم از خدا خواسته قبول کردم قرار شد هماهنگ بشیم حدودا 1 هفته مونده بود تا عده اش تموم شه تو این یه هفته باهم در تماس بودیم و کار رسیده بود به اینکه من چجوری دوست دارم بکنم و فانتزی های سکس و اینکه چه آرایش دوست دارم رو چه لباسی فیتش دارم و از اینحرفا رامینم کلا در جریان بود خودمو برا روز موعود حسابی آماده کرده بودم خودش یه آخوند پیدا کرده بود رفتیم پیش اون و مدارک رو دادیم و من میخواستم صیغه 2 ماهه باشه اما آخونده گفت کمتر از یکسال نمیشه 20 دقیقه طول نکشید با عقدنامه اومدیم بیرون استرس گرفته بودم سر ظهر بود رفتیم بیرون نهار خوردیم رسوندمش خونه گفت عصر با رامین برم پیشش چیزی نگفتم هرچی میگفت فقط میگفتم چشم پیاده شد رفت به رامین پیام دادم که عصر میام کارگاه فک میکردم خبر نداره به خونه هم گفتم میرم مسافرت چن روز نیستم قرص و کاندوم جور کردم عصر با رامین رفتیم خونشون تو راه گفت ترتیب مامانمو دادی که فهمیدم در جریانه گفتم نه و جریان رو بهش گفتم گفت من جای تو بودم جرش میدادم و از اینحرفا پدرسوخته شیرینی مامانشم سر راه گرفت وقتی هم فهمید با ماهی پونصد تومن صیغه اش کردم دادش رفت هوا که گفتم مامانت اینجوری خواست مامانش یه آرایش خلیجی خیلی جیغ کرده بود که تو هیچ جا ندیده بودم البته چادر سرش کرده بود ومعلوم بود اون زیرا چه خبره برامون چایی آورد و با شیرینی خوردیم و به شوخی به رامین گفت میدونی شیرینی چیه که همه باهم خندیدیم خونشون یه طب
قه و نیم بود ولی خیلی کوچیک بود پایین یه اتاق و آشپزخونه بود و بالا هم یه بهار خواب و پشت بوم حصار شده مامانش ازم پرسید که میمونم گفتم آره چن روز در خدمتم که یه لبخند رضایت اومد رو لباش و فهمید بله امشب هرجور شده کار تمومه شام رو خوردیم و با رامین رفتیم طبقه بالا سیگار بکشیم اونجا به رامین گفتم اگه ناراحته از قضیه میتونم الان برم و فردین بازی و از این حرفا که خیلی رک گف مامانش هوس کیر داره میخواسته با یه پیری ازدواج کنه که هم پولی دستشو بگیره و هم به کیر برسه که رامین منو پیشنهاد داده و الانم خیلی راضیه بهش گفتم من فقط بخاطر سکس صیغه اش کردمو اگه فردا روزی از اینکه دوباره ازدواج نکرده پشیمون نشه و این حرفا که گفت نه فکر همه جاشو کردن یه دستی هم به کیرم زد و برگشتیم پایین مامانش قلیون رو چاق کرده بود و تا رسیدیم گفت فهمیدم سیگار کشیدین ما هم زدیم زیر خنده هنوز چادرشو برنداشته بود که رامین گفت این چیه پیچیدی دور خودت که برش داشت یه ست نخی پوشیده بود شرت و سوتینش هم معلوم بود من خجالت میکشیدم نگاش کنم ولی حشرش زده بود بالا رامین چن دیقه بیشتر پایین نموند بمن گفت میره بالا که راحت باشیم منم خواستم دنبالش برم که دستشو گذاشت رو زانوم نذاشت بلند بشم گفت کارتو بکن
اصلا میرم بیرون یکی دوساعت چرخی میزنم قبل اومدن هم زنگ میزنم اوکی شد میام تو مامانش عمدا موند تو آشپزخونه که بره بعد اینکه صدای در اومد اومد بیرون گفت رامین کجا رفت گفتم کار داشت بیرون رفت و نذاشتم حرف اضافه ای بزنه بلند شدم رفتم سمتش گفتم حسابی خوشگل کردی و از آرایشش تعریف کردم و همزمان دستم رفت سراغ پستوناش و انگار دنیام عوض شد جلو در آشپزخونه خوابوندش رو زمین و روش داراز کشیدم یه حس شبیه به ترس داشتم دمر خوابیده بود و کیرم مماس کونش بود میخواست بلند شه نذاشتم تکون بخوره و حسابی کیرمو با مالوندن رو کونش راست کردم بلند شدیم و دستش رو گذاشتم رو کیرم تا از رو شلوار برام بماله یکم ازش فاصله گرفتم و دوباره دست کردم تو کونش لامصب خیلی نرم بود مثل ژله بود حتی از کون پسرشم نرم تر بود برگشتم نشستم رو مبل خودش اومد نشست کنارم و یه حس خجالت و شهوت باهم قاطی شده بود سکوت رو شکست و کقت رامین برنگرده گفتم خیالت گفت وقتی برگده زنگ میزنه شروع کردم به مالوندش به همه جاش دست میزدم بعدش گفتم برام برقصه و اون فانتزی هایی که باهم دربارش حرف زده بودیم با درخواست من زنده شد یه سیگار روشن کردمو و جلوم شروع کرد به عشوه اومدن و رقصیدن یه آهنگ از گوشیش باز کرد با اون شروع کرد به رقصیدن و هروقت اشاره میکردم میومد رو کیرم میشست و دوباره رقص یه ده دقیقه اینجوری گذشت یه شرت خرطوم دار پوشیده بودم که پشتش بندی بود یکی از دوستام مغازه لباس زیر داشت از اون گرفته بودم شلوار و پیرهنم رو در آموردم با دیدن بدنم و اون شرت سکسی کنترلش رو از دست داد و یه آه جیغ مانند حشری کشید و اومد جلو و خاست کیرمو بکنه تو دهنش که دستشو محکم گرفتم و نذاشتم چهارزانو داشت التماس کیرمو میکرد و من گفتم بازم باید برقصه اما اختیارشو نداشت و تمام تنش داشت میلرزید تشنه کیر بود با اینکه 2تا وایگرا خورده بود اما احساس میکردم کیرم داره منفجر میشه و انگار کل آبم میخواد بزنه بیرون اگه آبم میومد خیلی ضایع بود بلندش کردم و بلوزش رو دادم بالا و سینه هاشو انداختم بیرون و شروع کردم به میک زدن تعادل نداشت و تلو تلو میخورد دوباره رو زمین خوابوندمش و مستقیم رفتم سمت کونش و شلوارشو تا نصفه کشیدم پایین یه زنه 40 ساله که دوبارم زایمان کرده و مرتب زیر کیر شوهر بوده اندام ج
نیفری نداره اما کون و پستون ردیفی داری منم عاشق اون اندام بودم یه زن ایرانی که آفتاب به پوستش نخورده مثل یه بچه سفیده سفید و نرم طوریکه هرجا دست میزدی قرمز میشد جاش مخصوصا شکم خط خطیش چون رامینو تو 16 سالگی حامله بود پوست شکمش جر خورده بود و آویزون بود یه تیکه جواهر با اینهمه برنامه ریختن و حرف زدم شرم تمام وجودش رو گرفته بود و این حس قابل وصف نبود مجبورش کردم به حرف بیاد و چندبار ازش پرسیدم چی دوس داری و چی میخوای که با صدای آروم گفت کیر میخوام و منم هی ازش خواستم بلند تر بگه و اجازه دادم کیرمو بگیره تو دستش اما نذاشتم ساک بزنه چهارزانو نشوندمش و بعد ور رفتن با کیرم نزاشتم دست بزنه گفتم فقط دهنتو با ز کن با اون آرایش غلیظ داشتم دیوونه میشدم با ولع تمام چندبار تو دهنش جلو عقب کرد طوری میک میزد که انگار زنده بودنش به کیر وصله چن قدم عقب رفتم که کیرم از دهنش اومد بیرون دوباره کرد تو دهنش و اینکار رو اونقدر تکرار کردم که فکر کنم 10دور خونه رو عقب عقب دور زده بودم خیلی حال میداد حتما امتحان کنین بعد سرشو گرفتمو و چند بار تو دهنش تلمبه زدم و در آوردم ازش پرسیدم سیر شدی از خوردن گفت آره گفتم پس بریم سراغ کردنت کاندوم رو آوردم بکشم رو کیرم که گفت از من میترسی تا حالا تو عمرم فقط به شوهرم دادم گفتم نه ترس نیست تاخیری میخوام حسابی تلمبه بزنم سرخ سرخ شده بود کاندوم رو کشیدم رو کیرم و دوباره دهنشو گاییدم لباش بی حس شده بود کوسش حسابی آب انداخته بود داگی کردم تو کوسش و شالاپ شولوپ حالا نزن کی بزن نه تنگ بود نه گشاد حس ملسی داشت ولی معلوم بود داره درد میکشه داشت آبم میومد که کشیدم بیرون و خودمو با هر بدبختی بود کنترل کردم تا به کونش برسم بهش گفتم بره وازلین بیاره فیمید میخوام از کون بکنمش رفت با یه کرم برگشت گفتم وازلین ندارین گفت پیدا نکردم قمبل کرد منم سوراخشو چرب کردم و کاندوم رو برداشتم و کردم تو دهنش و گفتم حسابی توفیش کنه خودمم چند تف انداختم رو کیرمو و دم کونش حسابی کیرم لزج شده بوده گفتم سوراختو باز کن ببینم این کون با گاییدن اینجوری شده یا از اولش بزرگ بوده گفتم شوهرت انگار نتونسته با کوست کاری کنه ببینم با کونت کاری کرده یا نه و بدون اینکه انگشتش کنم کردم توش خیلی راحتم نه ولی رفت توش و با تلمبه زدنم حشری تر میشد مخصوصا با حرفایی که میزدم بعد چن دیقه کامل داز کشید رو زمین و منم خوابیدم روش و خیلی آروم جلو عقب کردم تا آبم بیاد تو این فاصله برای چندمین بار ارضا شد و منم فشار دادم تا ته و آبم ریخت تو کونش یکم لب بازی کردم و بلند شدم
نیفری نداره اما کون و پستون ردیفی داری منم عاشق اون اندام بودم یه زن ایرانی که آفتاب به پوستش نخورده مثل یه بچه سفیده سفید و نرم طوریکه هرجا دست میزدی قرمز میشد جاش مخصوصا شکم خط خطیش چون رامینو تو 16 سالگی حامله بود پوست شکمش جر خورده بود و آویزون بود یه تیکه جواهر با اینهمه برنامه ریختن و حرف زدم شرم تمام وجودش رو گرفته بود و این حس قابل وصف نبود مجبورش کردم به حرف بیاد و چندبار ازش پرسیدم چی دوس داری و چی میخوای که با صدای آروم گفت کیر میخوام و منم هی ازش خواستم بلند تر بگه و اجازه دادم کیرمو بگیره تو دستش اما نذاشتم ساک بزنه چهارزانو نشوندمش و بعد ور رفتن با کیرم نزاشتم دست بزنه گفتم فقط دهنتو با ز کن با اون آرایش غلیظ داشتم دیوونه میشدم با ولع تمام چندبار تو دهنش جلو عقب کرد طوری میک میزد که انگار زنده بودنش به کیر وصله چن قدم عقب رفتم که کیرم از دهنش اومد بیرون دوباره کرد تو دهنش و اینکار رو اونقدر تکرار کردم که فکر کنم 10دور خونه رو عقب عقب دور زده بودم خیلی حال میداد حتما امتحان کنین بعد سرشو گرفتمو و چند بار تو دهنش تلمبه زدم و در آوردم ازش پرسیدم سیر شدی از خوردن گفت آره گفتم پس بریم سراغ کردنت کاندوم رو آوردم بکشم رو کیرم که گفت از من میترسی تا حالا تو عمرم فقط به شوهرم دادم گفتم نه ترس نیست تاخیری میخوام حسابی تلمبه بزنم سرخ سرخ شده بود کاندوم رو کشیدم رو کیرم و دوباره دهنشو گاییدم لباش بی حس شده بود کوسش حسابی آب انداخته بود داگی کردم تو کوسش و شالاپ شولوپ حالا نزن کی بزن نه تنگ بود نه گشاد حس ملسی داشت ولی معلوم بود داره درد میکشه داشت آبم میومد که کشیدم بیرون و خودمو با هر بدبختی بود کنترل کردم تا به کونش برسم بهش گفتم بره وازلین بیاره فیمید میخوام از کون بکنمش رفت با یه کرم برگشت گفتم وازلین ندارین گفت پیدا نکردم قمبل کرد منم سوراخشو چرب کردم و کاندوم رو برداشتم و کردم تو دهنش و گفتم حسابی توفیش کنه خودمم چند تف انداختم رو کیرمو و دم کونش حسابی کیرم لزج شده بوده گفتم سوراختو باز کن ببینم این کون با گاییدن اینجوری شده یا از اولش بزرگ بوده گفتم شوهرت انگار نتونسته با کوست کاری کنه ببینم با کونت کاری کرده یا نه و بدون اینکه انگشتش کنم کردم توش خیلی راحتم نه ولی رفت توش و با تلمبه زدنم حشری تر میشد مخصوصا با حرفایی که میزدم بعد چن دیقه کامل داز کشید رو زمین و منم خوابیدم روش و خیلی آروم جلو عقب کردم تا آبم بیاد تو این فاصله برای چندمین بار ارضا شد و منم فشار دادم تا ته و آبم ریخت تو کونش یکم لب بازی کردم و بلند شدم
کیرم طوری خوابید که امیدی به بلند شدنش دیگه نبود رفتم سمت گوشی دیدم میس کال رامین افتادم زنگ زدم گفتم 20دیقه بعد میتونه برگرده بلند شد بره سمت دستشویی که منم همراهش رفتم و گفتم مثل اینکه یادت رفته چه قولی دادای چون قرار بود بشاشم رو صورتش بردمش حموم و شاشیدم رو صورت و سرش و همه جاش بعدش یه دوش فوری گرفتیم اومدیم بیرون رامینم برگشت یه چایی خوردیم و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده زن نعمته بشرطیکه هرچی بگی قبول کنه برده وار در خدمتت باشه تو این یه سال هرکاری خواستم برام انجام داد موندم شوهر بیغیرتش چرا زندگیشونو به لجن کشید و زن به این خوبی رو طلاق داد
نوشته: اسد
نوشته: اسد
:
کمک به مادر
درست قبل از تعطیلات تابستونی بعد از سال دوم دانشگاه بود که مادرم با من تماس گرفت و بهم اطلاع داد که بیژن ناپدریم بهش خیانت کرده و دارن جدا میشن. خیلی راحت می شد فهمید که چقدر ناراحته و بیشتر از یک ساعت با هم صحبت کردیم. من نسبت به این قضیه احساس وحشتناکی داشتم، بیژن با من خوب بود، اما من واقعاً هیجوقت یه رابطه خوب باهاش احساس نکردم و فکر میکردم که اون اونطور که باید با مادرم رفتار نمیکرد. اون لزوماً باهاش بد نبود، اما فکر میکنم تو خیلی از جهات اونقدرا هم رفتاراش محترمانه نبود. پدرم قبل از ۳ سالگی فوت کرد و مادرم تا ۱۳ سالگی بیوه موند تا اینکه با بیژن آشنا شد و من از دانشگاه دیگه ازشون جدا شدم و تو تهران دور از شهر پدریم برای خودم خونه اجاره کردم. من ۲ تا امتحان دیگه داشتم که باید میدادم و بعدش میتونستم به خونه برگردم و بهش کمک کنم تا از این وضعیت عبور کنه، مشخصاً اون نیاز به حمایت عاطفی داشت.
چند روز بعد باهاش تماس گرفتم تا بگم که فردا به خونه برمیگردم. این ترجیح من نبود، من میخواستم تابستون رو با دوست دخترم بگذرونم و با رفیقام سفر برم. اما تک فرزند بودن و دونستن در مورد همه چیزایی که مادرم برای من فدا کرده بود، انتخاب آسونی بود. الان فقط باید با دوست دخترم سحر توضیح میدادم و میدونستم که اون متوجه منظورم میشه. روز بعد با سحر تو یه رستوران برای ناهار قرار گذاشتم و توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده و احساس میکنم باید این کارو انجام بدم. اون کاملاً درک میکرد و خیلی ازم حمایت کرد. ما همچنین بحث کردیم که ممکنه مادرم خیلی زود با این شرایط کنار بیاد و به سرعت احساس بهتری کند و بتونه به زندگیش ادامه بده و من اواخر تابستون برگردم تهران
بعد از آخرین امتحان، من وسایلمو جمع و جور کردم و آماده رفتن به شهرم شدم و مسیر ۶ ساعته را برای بازگشت به زادگاهم طی کردم. تمام چیزی که تو ذهنم بود این بود که مادرم لیاقت این تجربه تلخ رو نداشت، اون قلب طلایی داره و کسیه که همیشه تلاش میکنه تا مطمئن بشه همه اطرافیاش و نزدیکاش خوشحال هستن
شب ساعت ۸ غروب بود که بهش اطلاع دادم دارم حرکت میکنم و ممکنه بخاطر خستگیم بین راه بخوابم و موقع طلوع برسم خونه. دیروقت بود، ولی حالم خوب بود، خسته نبودم و ترافیک خیلی کم بود، وقتی فهمیدم فقط ۲ ساعت با خونه مادرم فاصله دارم تصمیم گرفتم به رانندگی ادامه بدم و تو خونه بخوابم. کلید خونه رو داشتم میتونستم مخفیانه برم تو و به رختخوابم برم و صبح چمدونا رو باز کنم
حوالی ساعت ۲ بامداد وارد کوچمون شدم و از بیرون چراغای خونه رو دیدم که خاموش بود. پس بی سر و صدا به خودم اجازه دادم تا مامانم رو بیدار نکنم. به اتاقم رسیدم و روی تخت رفتم. به محض اینکه به رختخواب رفتم، احساس کردم چقدر خستم. چند دقیقه ای دراز کشیده بودم که صدایی مث ناله یا گریه کسی رو شنیدم. بلافاصله نگران شدم که مادرمه، اما اون نمیدونست که من برگشتم. از راهرو به سمت اتاقش رفتم و در باز بود، وقتی به اتاقش نزدیک شدم صداها بلندتر میشد
چیزی که من دیدم فراتر از باورم بود، مادرم به پشت دراز کشیده بود و پاهاشو باز کرده بود، کاملاً برهنه یه دیلدو رو تو کوسش فرو میکرد و با صدای بلند ناله میکرد. من یخ زده بودم، نمیتونستم حرکت کنم، این چیزی نبود که انتظار دیدنش رو داشته باشم. یادم میاد که متوجه شدم سینههاش چقدر بزرگ به نظر میرسیدن و نوک سینههاشو خیلی خشن فشار میداد
بخشی از قلبم احساس میکرد که به بخش خصوصی زندگیش دارم تجاوز میکنم و احساس گناه می کردم. تقریباً تو همون لحظه متوجه شدم که کیرم داره راست
میشه و دستمو بردم تو شورتم و میمالیدم. مامانم بلند ناله کرد و شروع کرد به لرزیدن، میدونستم داره جلوی چشام به ارگاسم میرسه، سریع برگشتم تو اتاقم که نبینه منو. چیزی که من تازه شاهدش بودم سکسیترین ترین چیزی بود که تا به حال دیده بودم، کیرم تو شورتم داشت منفجر میشد، و سرکیرم با پیشمنی خیس شده بود، در عرض چند دقیقه بعد از مالیدن کیرم، اندازه یه گالن ارضا شدم و آبمو داخل جورابم خالی کردم. بلافاصله احساس شرم و انزجار میکردم، وای خدا! من برای مادرم جق زدم.
مدت زیادی نگذشت تا در نهایت از خستگی زیاد خوابم برد. حوالی ساعت ۹ صبح از خواب بیدار شدم و فکر کردم شاید داشتم خواب میدیدم و واقعاً این اتفاق نیفتاد. چندتا لباس پوشیدم و رفتم پایین تا مادرمو ببینم. اون تو پذیرایی بود و لبخند زد و منو بغل کرد. بلافاصله به چیزی که شب قبل دیدم فکر کردم و هنوز برام خیلی غیر واقعی بود. با هم گپ زدیم و من مدام به سینه هاش توجه کردم که قبلاً هیچوقت اینشکلی ندیده بودمشون، ازش پرسیدم که وزن کم کردی؟ اون گفت که آره لاغر کرده و میخواد چند کیلو دیگه کم کنه.
کمک به مادر
درست قبل از تعطیلات تابستونی بعد از سال دوم دانشگاه بود که مادرم با من تماس گرفت و بهم اطلاع داد که بیژن ناپدریم بهش خیانت کرده و دارن جدا میشن. خیلی راحت می شد فهمید که چقدر ناراحته و بیشتر از یک ساعت با هم صحبت کردیم. من نسبت به این قضیه احساس وحشتناکی داشتم، بیژن با من خوب بود، اما من واقعاً هیجوقت یه رابطه خوب باهاش احساس نکردم و فکر میکردم که اون اونطور که باید با مادرم رفتار نمیکرد. اون لزوماً باهاش بد نبود، اما فکر میکنم تو خیلی از جهات اونقدرا هم رفتاراش محترمانه نبود. پدرم قبل از ۳ سالگی فوت کرد و مادرم تا ۱۳ سالگی بیوه موند تا اینکه با بیژن آشنا شد و من از دانشگاه دیگه ازشون جدا شدم و تو تهران دور از شهر پدریم برای خودم خونه اجاره کردم. من ۲ تا امتحان دیگه داشتم که باید میدادم و بعدش میتونستم به خونه برگردم و بهش کمک کنم تا از این وضعیت عبور کنه، مشخصاً اون نیاز به حمایت عاطفی داشت.
چند روز بعد باهاش تماس گرفتم تا بگم که فردا به خونه برمیگردم. این ترجیح من نبود، من میخواستم تابستون رو با دوست دخترم بگذرونم و با رفیقام سفر برم. اما تک فرزند بودن و دونستن در مورد همه چیزایی که مادرم برای من فدا کرده بود، انتخاب آسونی بود. الان فقط باید با دوست دخترم سحر توضیح میدادم و میدونستم که اون متوجه منظورم میشه. روز بعد با سحر تو یه رستوران برای ناهار قرار گذاشتم و توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده و احساس میکنم باید این کارو انجام بدم. اون کاملاً درک میکرد و خیلی ازم حمایت کرد. ما همچنین بحث کردیم که ممکنه مادرم خیلی زود با این شرایط کنار بیاد و به سرعت احساس بهتری کند و بتونه به زندگیش ادامه بده و من اواخر تابستون برگردم تهران
بعد از آخرین امتحان، من وسایلمو جمع و جور کردم و آماده رفتن به شهرم شدم و مسیر ۶ ساعته را برای بازگشت به زادگاهم طی کردم. تمام چیزی که تو ذهنم بود این بود که مادرم لیاقت این تجربه تلخ رو نداشت، اون قلب طلایی داره و کسیه که همیشه تلاش میکنه تا مطمئن بشه همه اطرافیاش و نزدیکاش خوشحال هستن
شب ساعت ۸ غروب بود که بهش اطلاع دادم دارم حرکت میکنم و ممکنه بخاطر خستگیم بین راه بخوابم و موقع طلوع برسم خونه. دیروقت بود، ولی حالم خوب بود، خسته نبودم و ترافیک خیلی کم بود، وقتی فهمیدم فقط ۲ ساعت با خونه مادرم فاصله دارم تصمیم گرفتم به رانندگی ادامه بدم و تو خونه بخوابم. کلید خونه رو داشتم میتونستم مخفیانه برم تو و به رختخوابم برم و صبح چمدونا رو باز کنم
حوالی ساعت ۲ بامداد وارد کوچمون شدم و از بیرون چراغای خونه رو دیدم که خاموش بود. پس بی سر و صدا به خودم اجازه دادم تا مامانم رو بیدار نکنم. به اتاقم رسیدم و روی تخت رفتم. به محض اینکه به رختخواب رفتم، احساس کردم چقدر خستم. چند دقیقه ای دراز کشیده بودم که صدایی مث ناله یا گریه کسی رو شنیدم. بلافاصله نگران شدم که مادرمه، اما اون نمیدونست که من برگشتم. از راهرو به سمت اتاقش رفتم و در باز بود، وقتی به اتاقش نزدیک شدم صداها بلندتر میشد
چیزی که من دیدم فراتر از باورم بود، مادرم به پشت دراز کشیده بود و پاهاشو باز کرده بود، کاملاً برهنه یه دیلدو رو تو کوسش فرو میکرد و با صدای بلند ناله میکرد. من یخ زده بودم، نمیتونستم حرکت کنم، این چیزی نبود که انتظار دیدنش رو داشته باشم. یادم میاد که متوجه شدم سینههاش چقدر بزرگ به نظر میرسیدن و نوک سینههاشو خیلی خشن فشار میداد
بخشی از قلبم احساس میکرد که به بخش خصوصی زندگیش دارم تجاوز میکنم و احساس گناه می کردم. تقریباً تو همون لحظه متوجه شدم که کیرم داره راست
میشه و دستمو بردم تو شورتم و میمالیدم. مامانم بلند ناله کرد و شروع کرد به لرزیدن، میدونستم داره جلوی چشام به ارگاسم میرسه، سریع برگشتم تو اتاقم که نبینه منو. چیزی که من تازه شاهدش بودم سکسیترین ترین چیزی بود که تا به حال دیده بودم، کیرم تو شورتم داشت منفجر میشد، و سرکیرم با پیشمنی خیس شده بود، در عرض چند دقیقه بعد از مالیدن کیرم، اندازه یه گالن ارضا شدم و آبمو داخل جورابم خالی کردم. بلافاصله احساس شرم و انزجار میکردم، وای خدا! من برای مادرم جق زدم.
مدت زیادی نگذشت تا در نهایت از خستگی زیاد خوابم برد. حوالی ساعت ۹ صبح از خواب بیدار شدم و فکر کردم شاید داشتم خواب میدیدم و واقعاً این اتفاق نیفتاد. چندتا لباس پوشیدم و رفتم پایین تا مادرمو ببینم. اون تو پذیرایی بود و لبخند زد و منو بغل کرد. بلافاصله به چیزی که شب قبل دیدم فکر کردم و هنوز برام خیلی غیر واقعی بود. با هم گپ زدیم و من مدام به سینه هاش توجه کردم که قبلاً هیچوقت اینشکلی ندیده بودمشون، ازش پرسیدم که وزن کم کردی؟ اون گفت که آره لاغر کرده و میخواد چند کیلو دیگه کم کنه.
تو اون موقع در مورد هر اتفاقی که تو این مدتی که نبودم افتاد، گپ زدیم و گفت که بیژن مدتی بود که با یه زن رابطه داشت. زنه همسن و سال مادرم بود، مادرمم زن خوش هیکل و زیباییه اما به گفته مادرم زنه با سکس با ناپدریم دلشو برده بود. من فقط گوش دادم و بهش اجازه دادم همه چیزو بگه. فکر میکردم اون فقط به کسی نیاز داشت که باهاش صحبت کنه، بهش اطمینان دادم که اون زیباست و یه خانوم خیلی شیرین، مهربون و دوست داشتنیه و این بیژن بود که تو رو از دست داد. اما مادرم سزاوار کسی بود که باهاش صادق باشه
اون بارها و بارها از من تشکر کرد و ما خندیدیم و فکر میکنم او احساس آرامش پیدا کرد و بهم گفت که برم یه دوش بگیرم تا اون نارهارو آماده کنه
دوش گرفتم و لباس پوشیدم و در حالی که منتظر مامان بودم، به سحر زنگ زدم تا بهش بگم که سالم رسیدم. من در مورد صحبتام با مادرم هم بهش توضیح دادم و اون به من اطمینان داد که بهترین کارو میکنم که فقط به حرفاش گوش میدم و بهش دلداری بدم. من سعی میکردم پیشنهادایی که سحر بهم میگه گوش کنم
رفتیم ناهار و مامان خیلی بانمک به نظر میرسید، شلوارک، صندل و تاپ پوشیده بود و زیرش سوتینی که به سختی سینههای بزرگش رو نگه میداشت. نشسته بودم و صحبت میکردم، به مادرم نگاه میکردم، حدس میزنم اولین باری بود که متوجه شدم اونم یه آدمه و ما تمایل داریم با والدینمون مث فرشته ها برخورد کنیم و گاهی فراموش میکنیم که اونا دقیقاً مث ما درگیریها رو تجربه میکنن. اون صحبت میکرد، من گوش دادم و من با نگاه دیگه ای تماشاش میکردم، مادرم خیلی زیبا بود که به خوبی با شخصیتی خارق العاده ای که داشت هماهنگ میشد.
دوباره در مورد بیژن و دو تا ازدواج ناموفقش صحبت کرد که متوجه شدم همونطور که داره حرف میزنه بعض کرده و داره احساساتی میشه، اما بعد گفت که خیلی تلاش کرد تا خودشو از این گودال نجات بده و سعی کرده شرایط خودشو بدون کوچکترین تاثیری از این خیانت تغییر بده
من از فرصت استفاده کردم و بهش توضیح دادم: “مامان من اینجا هستم تا ازت حمایت کنم و هر طور که میتونم بهت کمک کنم. من قصد ندارم به هیچ وجه بهت فشار بیارم، فقط میخوام احساس راحتی داشته باشب که بتونی در مورد هر چیزی که بهت کمک میکنه با من صحبت کنی”
اون به من گفت که چقدر از کاری که انجام میدم قدردانی میکنه و از صحبت کردن با من احساس راحتی میکنه. او ادامه داد که چگونه به مشاوره رفته و با یک تراپیست جنسی ملاقات داشته. پ
رسیدم: “کمکی هم می کنه؟” اون گفت که قرصایی بهش پیشنهاد داده که بهش کمک کرده اما عوارض جانبی داره. من زیاد در مورد این قضیه بهش اصرار نکردم و فقط بهش اجازه دادم تا جاییکه میتونه راحت جواب بده. اون به من گفت که این قرصا باعث لاغریش شده و حجم سینهاش رو هم یکم بالا برده. من مادرم رو زیر نوری کاملاً با نگاه دیگه ای میدیدم و این باعث عذاب وجدانم شده بود
ناهار رو تموم کردیم و گفت که میخواد بره خرید و باهم بلند شدیم که بریم بیرون. از صندلی میزناهارخوری که پاشدم فهمیدم چقدر کیرم سفت شده و توجهم از حرفای مامان پرت شده بود. این آزارم میداد که من هیچوقت نمیتونم با زن به زیبایی اون رابطه داشته باشم.
بیرون بودیم و مادرم خریداشو کرده بود و منم تو ماشین مونده بودم که ازش پرسیدم کار دیگه ای هست که بخواد انجام بده، و اون به من گفت ترجیح میده به خونه بریم تا استراحت کنه.
ما به خونه برگشتیم، و من خودمو تو رویای چیزی که دیشب دیده بودم، سپری میکردم. مجبور شدم دیگر بهش فکر نکنم و از رویا بیام بیرون. اون یه زن عادی با نیازهای عادیه و اتفاقا اون مادر منه. همونطور که تو سالن پذیرایی نشسته بودم این افکار تو ذهنم میچرخید، متوجه پاهای مادرم و خوش فرم بودن و همچنین خوش تراش بودن ساق پاش شدم
نتونستم تحمل کنم و به اتاق رفتم. باید خودمو جمع و جور می کردم، افکاری که در مورد مادرم داشتم اصلاً افکار عادی نبود. زنگ زدم و یکم با سحر صحبت کردم، دلم براش تنگ شده بود. بعد از صحبت با سحر، میخواستم فقط دراز بکشم و شاید چرت بزنم، هر چقدر تلاش کردم نتونستم بخوابم.
بلند شدم و به سمت پنجره رفتم، مامانو تو حیاط دیدم که داشت گلا رو آب میداد. اون خم شده بود طوری که کون گندش روبروم داشت به نما میومد. وقتی بهش نگاه کردم، نتونستم به چیزی که شب قبل تماشا کرده بودم فکر نکنم. سینه هاش اوقدر بزرگ و سفت بود و مثل اکثر خانومای هم سنش آویزون نبود. اون شکم کوچیکی داشت، اما واضح بود که وزن کم کرده بود و بدنش شگفت انگیز به نظر میرسید. موهای بلند بلوندش که دور شونه هاش ریخته بود، مامانم خیلی سکسی شده بود. قایمکی از پشت پنجره نگاش میکردم و دست کردم تو شورتم و شروع کردم به مالیدن کیر سفتم. میدونستم اشتباهه، اما نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم، اون خیلی خوب و جذاب به نظر میرسید. فکر کنم یه دقیقه هم نشدم که ارضا شدم و آبمو تو شورتم خالی کردم
اون بارها و بارها از من تشکر کرد و ما خندیدیم و فکر میکنم او احساس آرامش پیدا کرد و بهم گفت که برم یه دوش بگیرم تا اون نارهارو آماده کنه
دوش گرفتم و لباس پوشیدم و در حالی که منتظر مامان بودم، به سحر زنگ زدم تا بهش بگم که سالم رسیدم. من در مورد صحبتام با مادرم هم بهش توضیح دادم و اون به من اطمینان داد که بهترین کارو میکنم که فقط به حرفاش گوش میدم و بهش دلداری بدم. من سعی میکردم پیشنهادایی که سحر بهم میگه گوش کنم
رفتیم ناهار و مامان خیلی بانمک به نظر میرسید، شلوارک، صندل و تاپ پوشیده بود و زیرش سوتینی که به سختی سینههای بزرگش رو نگه میداشت. نشسته بودم و صحبت میکردم، به مادرم نگاه میکردم، حدس میزنم اولین باری بود که متوجه شدم اونم یه آدمه و ما تمایل داریم با والدینمون مث فرشته ها برخورد کنیم و گاهی فراموش میکنیم که اونا دقیقاً مث ما درگیریها رو تجربه میکنن. اون صحبت میکرد، من گوش دادم و من با نگاه دیگه ای تماشاش میکردم، مادرم خیلی زیبا بود که به خوبی با شخصیتی خارق العاده ای که داشت هماهنگ میشد.
دوباره در مورد بیژن و دو تا ازدواج ناموفقش صحبت کرد که متوجه شدم همونطور که داره حرف میزنه بعض کرده و داره احساساتی میشه، اما بعد گفت که خیلی تلاش کرد تا خودشو از این گودال نجات بده و سعی کرده شرایط خودشو بدون کوچکترین تاثیری از این خیانت تغییر بده
من از فرصت استفاده کردم و بهش توضیح دادم: “مامان من اینجا هستم تا ازت حمایت کنم و هر طور که میتونم بهت کمک کنم. من قصد ندارم به هیچ وجه بهت فشار بیارم، فقط میخوام احساس راحتی داشته باشب که بتونی در مورد هر چیزی که بهت کمک میکنه با من صحبت کنی”
اون به من گفت که چقدر از کاری که انجام میدم قدردانی میکنه و از صحبت کردن با من احساس راحتی میکنه. او ادامه داد که چگونه به مشاوره رفته و با یک تراپیست جنسی ملاقات داشته. پ
رسیدم: “کمکی هم می کنه؟” اون گفت که قرصایی بهش پیشنهاد داده که بهش کمک کرده اما عوارض جانبی داره. من زیاد در مورد این قضیه بهش اصرار نکردم و فقط بهش اجازه دادم تا جاییکه میتونه راحت جواب بده. اون به من گفت که این قرصا باعث لاغریش شده و حجم سینهاش رو هم یکم بالا برده. من مادرم رو زیر نوری کاملاً با نگاه دیگه ای میدیدم و این باعث عذاب وجدانم شده بود
ناهار رو تموم کردیم و گفت که میخواد بره خرید و باهم بلند شدیم که بریم بیرون. از صندلی میزناهارخوری که پاشدم فهمیدم چقدر کیرم سفت شده و توجهم از حرفای مامان پرت شده بود. این آزارم میداد که من هیچوقت نمیتونم با زن به زیبایی اون رابطه داشته باشم.
بیرون بودیم و مادرم خریداشو کرده بود و منم تو ماشین مونده بودم که ازش پرسیدم کار دیگه ای هست که بخواد انجام بده، و اون به من گفت ترجیح میده به خونه بریم تا استراحت کنه.
ما به خونه برگشتیم، و من خودمو تو رویای چیزی که دیشب دیده بودم، سپری میکردم. مجبور شدم دیگر بهش فکر نکنم و از رویا بیام بیرون. اون یه زن عادی با نیازهای عادیه و اتفاقا اون مادر منه. همونطور که تو سالن پذیرایی نشسته بودم این افکار تو ذهنم میچرخید، متوجه پاهای مادرم و خوش فرم بودن و همچنین خوش تراش بودن ساق پاش شدم
نتونستم تحمل کنم و به اتاق رفتم. باید خودمو جمع و جور می کردم، افکاری که در مورد مادرم داشتم اصلاً افکار عادی نبود. زنگ زدم و یکم با سحر صحبت کردم، دلم براش تنگ شده بود. بعد از صحبت با سحر، میخواستم فقط دراز بکشم و شاید چرت بزنم، هر چقدر تلاش کردم نتونستم بخوابم.
بلند شدم و به سمت پنجره رفتم، مامانو تو حیاط دیدم که داشت گلا رو آب میداد. اون خم شده بود طوری که کون گندش روبروم داشت به نما میومد. وقتی بهش نگاه کردم، نتونستم به چیزی که شب قبل تماشا کرده بودم فکر نکنم. سینه هاش اوقدر بزرگ و سفت بود و مثل اکثر خانومای هم سنش آویزون نبود. اون شکم کوچیکی داشت، اما واضح بود که وزن کم کرده بود و بدنش شگفت انگیز به نظر میرسید. موهای بلند بلوندش که دور شونه هاش ریخته بود، مامانم خیلی سکسی شده بود. قایمکی از پشت پنجره نگاش میکردم و دست کردم تو شورتم و شروع کردم به مالیدن کیر سفتم. میدونستم اشتباهه، اما نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم، اون خیلی خوب و جذاب به نظر میرسید. فکر کنم یه دقیقه هم نشدم که ارضا شدم و آبمو تو شورتم خالی کردم
من عصبانی بودم و باید خودمو کنترل میکردم، این موضوع از کنترلم خارج میشد و من اینو میدونستم. لباسامو عوض کردم و دوباره سعی کردم بخوابم اما نمی توانستم بخوابم، تلویزیون تماشا کردم و سعی کردم ذهنمو مشغول کنم. مصمم بودم خودمو از این افکار مزخرف بیرون بیارم و تو زمانی که مادرم بهم بیشتر نیاز داشت کمک کنم.
دو روز گذشت و من داشتم تو تمیز کردن خونه به مادرم کمک میکردم و تو خونه هرکاری میکردم که ذهنم به سمت اندام سکسی مادرم نره. متوجه شدم که اون متفاوت لباس میپوشید، با دامنهای کوتاهتر یا شورتهای تنگتر، لباسای یقه باز، جواهرات و صندل های پاشنهدار تو خونه میگشت. اما من به تعهد خودم در مورد اینکه با دیدنش تحریک نشم پایبند موندم
همون شب که مشغول خوردن شام بودیم، میتونستم احساس کنم مشکلی وجود داره و مادرم ناراحته، پس ازش پرسیدم: “خوبی مامان؟”. او به من گفت که “بیژن پسفردا میاد که وسایلشو از تو خونه برداره”. بهش گفتم: “همه چیز درست میشه و من کنارت میمونم تا مطمئن بشم هیچ مشکلی پیش نمیاد”. اون به من گفت که دوستم داره، و این برای من خیلی شیرین بود، اما بهم گفت که: “وقتی اومد باید دور از چش
م بیژن بمونی، چون دوست نداره ببینه که تو برگشتی و من و تو اینجا تنهاییم”. و منم بهش اطمینان دادم که این کارو میکنم
من هر روز با سحر صحبت میکردم و در مورد زندگیمون باهم رویاپردازی میکردیم، تقریباً یک ماه دیگه باید دور از هم میموندیم. واقعا دلم برای دیدنش تنگ شده بود وقتی روزی رسید که بیژن برگشت تا بقیه وسایلشو با خودش ببره، من تو اتاقم تو طبقه بالا موندم اما میتونستم حرفایی که به هم میزنن رو بشنوم
به نظر میرسید همه چیز به اندازه کافی آروم شروع شده، و بیژن داره وسایلشو تو وانت بار میزنه و اونا عادی صحبت میکردن. شنیدن اینکه چه حرفایی میزنن سخت بود. اما شنیدم که بیژن میگفت: “تقصیر من نبود، خراب کردن این زندگی تقصیر خودت بود” همون موقع بود که احساس کردم جو متشنج شده، صدای مامانمو می شنیدم که بلندتر و بلندتر میشد
که یدفعه بیژن چیزی گفت که شوکه شدم. گفت: “تو همش تو سکس سروصداتو بلند میکردی. همش از من میخواستی که فعالتر بشم. تو خونه وقتی میدیدی توان سکس باهاتو ندارم با دیلدو ور میرفتی. تو حشرت خیلی بالاست. من نمیتونستم انتظاراتت رو برآورده کنم و منو سرزنش میکردی”
بیژن بعد از اینکه داشت بحثش با مامانم بالا میگرفت، دیگه ادامه نداد و رفت و فقط قبلش گفت: “این تو بودی که به زندگیمون خیانت کردی”
صدای گریه مادرمو میشنیدم اما نمیتونستم بهش نزدیک بشم، چیزایی که تازه شنیده بودم نباید میشنیدم و شوکه شده بودم. یعنی این بیژن نبود که به مادرم خیانت کرده. این مادرم بود؟
من کاملاً مطمئن نبودم که باید چه کار کنم و چطور برای کمک به مادرم باید رفتار کنم، فقط روی تختم دراز کشیدم و تمام چیزایی رو که تازه شنیده بودم دوباره مرور کردم. این موقعیت خیلی برام عذاب آور بود. بعد از یک ساعت یا بیشتر، شنیدم که اون از پله ها بالا میاد و در اتاقمو زد و خواست که داخل بشه.
اون وارد شد و به وضوح ناراحت بود و گریه می کرد، اون به من گفت که چقدر از اومدن من به خونه برای کمک بهش خوشحاله و چقدر ناراحته که نباید این چیزا رو میشنیدم. اما خواست که باهام صادق باشه و همه چیزو بهم بگه
نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم، بدون هیچ قصدی گفتم: “مامان، تو میتونی در مورد هر چیزی که راحتی به من بگی. تو مادرمی هر چی که باشه من همیشه دوستت دارم”
به من لبخند زد و شروع کرد: “من و بیژن برای مدتی با مشکل مواجه شده بودیم، اون میخواست من از نظر جنسی آرومتر باشم وحقیقتو بگم، حسم رو بهش از دست دادم. پس سعی کردیم تغییراتی تو زندگی زناشوییمون بدیم، کارای زیادی رو انجام دادیم. شروع کردیم به رژیم گرفتن و ورزش کردیم، با هم لباسهای جذابتر خریدیم. حتی درمان های هورمونی انجام دادیم، بزرگ شدن سینم هم بخاطر قرصای هورمونی بود نه قرصا ضد افسردگی و لاغری. بیژن معمولا بعد از سکس تا ۳-۴ روز حس سکس نداشت، ولی من این حسو نداشتم و دائم سکس میخواستم. پس فیلمای پورن میدیدم و با دیلدو خودمو ارضا میکردم. اساساً هر کاری که لازم بود انجام دادم تا زندگی زناشوییمونو نجات بدم. فکر میکنم کارساز بود و نسبت به خودم احساس خیلی بهتری داشتم ولی این به بابات کمکی نمیکرد”
اون مکثی کرد، به من نگاه کرد و گفت: “واقعا من حشرم بالاست؟ نباید اینو ازت بپرسم، فقط دوست دارم این حرفا تو سینم نمونه و بهت بگم”
فقط بهش نگاه کردم و گفتم: “مامان هرچی تو دلته بگو. میخوام باهام راحت باشی و بهت کمک کنم”
اون ادامه داد: “رابطمون داشت بهتر میشد و زندگی زناشوییمون بهبود پیدا کرده بود ولی بعد یه مدت مشکل نعوظ و زودانزالی پیدا کرد. اون پیش دکتر رفت که خودشو درمان کنه و من
دو روز گذشت و من داشتم تو تمیز کردن خونه به مادرم کمک میکردم و تو خونه هرکاری میکردم که ذهنم به سمت اندام سکسی مادرم نره. متوجه شدم که اون متفاوت لباس میپوشید، با دامنهای کوتاهتر یا شورتهای تنگتر، لباسای یقه باز، جواهرات و صندل های پاشنهدار تو خونه میگشت. اما من به تعهد خودم در مورد اینکه با دیدنش تحریک نشم پایبند موندم
همون شب که مشغول خوردن شام بودیم، میتونستم احساس کنم مشکلی وجود داره و مادرم ناراحته، پس ازش پرسیدم: “خوبی مامان؟”. او به من گفت که “بیژن پسفردا میاد که وسایلشو از تو خونه برداره”. بهش گفتم: “همه چیز درست میشه و من کنارت میمونم تا مطمئن بشم هیچ مشکلی پیش نمیاد”. اون به من گفت که دوستم داره، و این برای من خیلی شیرین بود، اما بهم گفت که: “وقتی اومد باید دور از چش
م بیژن بمونی، چون دوست نداره ببینه که تو برگشتی و من و تو اینجا تنهاییم”. و منم بهش اطمینان دادم که این کارو میکنم
من هر روز با سحر صحبت میکردم و در مورد زندگیمون باهم رویاپردازی میکردیم، تقریباً یک ماه دیگه باید دور از هم میموندیم. واقعا دلم برای دیدنش تنگ شده بود وقتی روزی رسید که بیژن برگشت تا بقیه وسایلشو با خودش ببره، من تو اتاقم تو طبقه بالا موندم اما میتونستم حرفایی که به هم میزنن رو بشنوم
به نظر میرسید همه چیز به اندازه کافی آروم شروع شده، و بیژن داره وسایلشو تو وانت بار میزنه و اونا عادی صحبت میکردن. شنیدن اینکه چه حرفایی میزنن سخت بود. اما شنیدم که بیژن میگفت: “تقصیر من نبود، خراب کردن این زندگی تقصیر خودت بود” همون موقع بود که احساس کردم جو متشنج شده، صدای مامانمو می شنیدم که بلندتر و بلندتر میشد
که یدفعه بیژن چیزی گفت که شوکه شدم. گفت: “تو همش تو سکس سروصداتو بلند میکردی. همش از من میخواستی که فعالتر بشم. تو خونه وقتی میدیدی توان سکس باهاتو ندارم با دیلدو ور میرفتی. تو حشرت خیلی بالاست. من نمیتونستم انتظاراتت رو برآورده کنم و منو سرزنش میکردی”
بیژن بعد از اینکه داشت بحثش با مامانم بالا میگرفت، دیگه ادامه نداد و رفت و فقط قبلش گفت: “این تو بودی که به زندگیمون خیانت کردی”
صدای گریه مادرمو میشنیدم اما نمیتونستم بهش نزدیک بشم، چیزایی که تازه شنیده بودم نباید میشنیدم و شوکه شده بودم. یعنی این بیژن نبود که به مادرم خیانت کرده. این مادرم بود؟
من کاملاً مطمئن نبودم که باید چه کار کنم و چطور برای کمک به مادرم باید رفتار کنم، فقط روی تختم دراز کشیدم و تمام چیزایی رو که تازه شنیده بودم دوباره مرور کردم. این موقعیت خیلی برام عذاب آور بود. بعد از یک ساعت یا بیشتر، شنیدم که اون از پله ها بالا میاد و در اتاقمو زد و خواست که داخل بشه.
اون وارد شد و به وضوح ناراحت بود و گریه می کرد، اون به من گفت که چقدر از اومدن من به خونه برای کمک بهش خوشحاله و چقدر ناراحته که نباید این چیزا رو میشنیدم. اما خواست که باهام صادق باشه و همه چیزو بهم بگه
نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم، بدون هیچ قصدی گفتم: “مامان، تو میتونی در مورد هر چیزی که راحتی به من بگی. تو مادرمی هر چی که باشه من همیشه دوستت دارم”
به من لبخند زد و شروع کرد: “من و بیژن برای مدتی با مشکل مواجه شده بودیم، اون میخواست من از نظر جنسی آرومتر باشم وحقیقتو بگم، حسم رو بهش از دست دادم. پس سعی کردیم تغییراتی تو زندگی زناشوییمون بدیم، کارای زیادی رو انجام دادیم. شروع کردیم به رژیم گرفتن و ورزش کردیم، با هم لباسهای جذابتر خریدیم. حتی درمان های هورمونی انجام دادیم، بزرگ شدن سینم هم بخاطر قرصای هورمونی بود نه قرصا ضد افسردگی و لاغری. بیژن معمولا بعد از سکس تا ۳-۴ روز حس سکس نداشت، ولی من این حسو نداشتم و دائم سکس میخواستم. پس فیلمای پورن میدیدم و با دیلدو خودمو ارضا میکردم. اساساً هر کاری که لازم بود انجام دادم تا زندگی زناشوییمونو نجات بدم. فکر میکنم کارساز بود و نسبت به خودم احساس خیلی بهتری داشتم ولی این به بابات کمکی نمیکرد”
اون مکثی کرد، به من نگاه کرد و گفت: “واقعا من حشرم بالاست؟ نباید اینو ازت بپرسم، فقط دوست دارم این حرفا تو سینم نمونه و بهت بگم”
فقط بهش نگاه کردم و گفتم: “مامان هرچی تو دلته بگو. میخوام باهام راحت باشی و بهت کمک کنم”
اون ادامه داد: “رابطمون داشت بهتر میشد و زندگی زناشوییمون بهبود پیدا کرده بود ولی بعد یه مدت مشکل نعوظ و زودانزالی پیدا کرد. اون پیش دکتر رفت که خودشو درمان کنه و من
به تلاشم ادامه می دادم تا براش سکسی تر باشم. من زیاد خودارضایی میکردم، مدام افکار و نیازای جنسی داشتم. لباسای کوتاه و جذب میپوشیدم، صندل پاشنه بلند، دامن کوتاه. برای من این رفتار و پوشش جدید دیگه عادی شده بود. بیژن اما حالش بهتر نمیشد و ناامید بود که باعث شد دیگه حتی به لیسیدن واژنم هم علاقه ای نداشته باشه. با قرصای هورمونی که میخوردم نیازای من هر روز قوی تر میشد و علاقه اون به سرعت کمتر میشد. رابطمون نسبت به قبل کمرنگ تر شده بود. او به تلاش برای حل مشکلاتش ادامه داد و من متوجه شدم که با تغییرات جدیدی که کردم دارم از خودم لذت میبرم و خودمو سکسی تر میدیدم ولی از زندگی زناشویی راضی نبودم، چون بیژن دیگه نمیتونست منو تو سکس راضی کنه”
در حالی که مادرم تو شرایط ناراحت کننده ای داشت هرچی تو دلش بود میگفت، من خیلی سخت داشتم جلوی حشری شدنم و سفت شدن کیرمو میگرفتم. فراموش کردن این واقعیت که او مامان من بود باعث شد کیرم با حرفای مامان راست بشه. پامو گذاشتم رو هم تا متوجه راست شدن کیرم نشه و به حرفاش گوش میدادم
“خودارضایی، فیلمای پورن، دیلدوها، ویبراتورها فقط نیازم به سکس رو بیشتر و قوی تر میکرد. من به یه مرد نیاز داشتم، کسی که کنارم باشه، کسی که منو راضی کنه. من خیلی کارا رو با بیژن امتحان کردم تا حشر بیژنو بالا ببرم. حشرش بالا میرفت، اما زیاد رو تخت دووم نمیاورد. من به یه ارضای شدید نیاز داشتم. شروع کردم به معاشقه با بعضی از مردایی که میشناختمشون. تا اینکه تو یه لحظه ای که نتونستم خودمو کنترل کنم این اتفاق افتاد و من با کسی غیر از بیژن رابطه جنسی داشتم. خودمو اینطوری راضی میکردم که بیژن کسی بود که همه این چیزا رو شروع کرد، تقصیر من نبود که اون مشکل داشت. بعد از این خیلی احساس گناه کردم، اما برای اولین بار بعد از مدت ها همون سکسی رو داشتم که میخواستم. به خودم گفتم این یه اتفاق بود و هیچوقت دیگه تکرار نمیشه. من تونستم برای چند روز به این قول خودم پایبند باشم و بیشتر و بیشتر خودارضایی کنم ولی بعدش تسلیم شدم و شروع کردم به دیدن مرتب اون پسره و سعی میکردم این کارو از بیژن مخفی نگه دارم. معشوق جدیدم تلاش میکرد نیازامو براورده کنه تا اینکه بیژن یه روزی بهم مشکوک شد و تعقیبم کرد و بعد این قضیه رو فهمید. ما چندین روز دعواهای خیلی بدی داشتیم و اون زمان بود که بیژن تصمیم گرفت که طلاقم بده و بره”
همونطور که اون همه اینها رو به من می گفت دستش زیر پتوی تختم بود و من تقریباً مطمئن بودم که داشت پتو رو چنگ میزد، نوک سینه هاش سفت شده بود و از روی تاپش معلوم بود و نفس زدنش سنگینتر شده بود یا حداقل من فکر می کردم که اینطوره. من چیزی نگفتم، اما کیرم داشت بین پاهام منفجر میشد، و پیشمنی ازم بیرون اومده بود
اون ادامه داد:“این واقعیت چیزیه که اتفاق افتاده، ببخشید که بهت دروغ گفتم اما نمیخواستم تو اینا رو بفهمی. اگر فکر میکنی بعد این حرفا باید از پیشم بری، یا حداقل برای مدتی، من این تصمیمتو کاملا درک میکنم”
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم، مخصوصاً بعد اینکه واقعیتو فهمیدم که مادرم با کسی غیر از شوهرش خوابیده چه واکنشی باید بهش نشون بدم. من واقعاً هیچ حرفی برای گفتن نداشتم و کاملا تو شوک بودم
مامان: “من احساس وحشتناکی دارم و خواستم بهت بگم تا ازت کمک بگیرم، یا پیش یه مشاور برم، اما از وقتی که طلاق گرفتیم دیگه پیش مشاور نرفتم. جلوت لباسای پوشیده میپوشم تا تو هم راحت باشی. اما من از شرایط خودم خیلی ناراحتم. از وقتی اومدی دیگه رابطه ای نداشتم تا تو رو تو شرایط سختتری قرار ندم. منو ببخش ا
ما از پنهون کردن واقعیت خسته شدم. امیدوارم بتونی بعد این قضیه مامانتو ببخشی”
اون شروع به گریه کرد، من نمیدونستم چیکار کنم، از یه طرف عصبی بودم، از یه طرف حشر خودمم بالا زده بود، اما اون مامان من بود و باید بهش آرامش بدم. بغلش کردم و بهش گفتم: “همه چی درست میشه. ما باید این شرایطو درست کنیم مامان. چیکار کنم تا بهت کمک کنه”
و با گریه گفت: “واقعاً نمی دانم چطور باید جلوی خودمو بگیره، نیازهام خیلی قوی و شدیده”
ازش پرسیدم: “هنوز اون پسره رو میبینی؟”
جواب داد: “نه به محض اینکه بیژن متوجه شد که با من تو رابطس اونم از ترس دیگه باهام تماس نگرفت و منم دیگه پیگیرش نشدم”
گفتم: “باشه مامان تو خیلی ناراحتی و من خیلی گیج شدم، فکر می کنم باید یکم به هم وقت بدیم و به مسائل فکر کنیم. در ضمن من میخوام تو خونه خودت احساس راحتی داشته باشی، پس لطفا طوری رفتار کن که انگار من اینجا نیستم. من پسرتم حداقل با راحت بودن خودتو از استرس و فشار دور کن”
در حالی که مادرم تو شرایط ناراحت کننده ای داشت هرچی تو دلش بود میگفت، من خیلی سخت داشتم جلوی حشری شدنم و سفت شدن کیرمو میگرفتم. فراموش کردن این واقعیت که او مامان من بود باعث شد کیرم با حرفای مامان راست بشه. پامو گذاشتم رو هم تا متوجه راست شدن کیرم نشه و به حرفاش گوش میدادم
“خودارضایی، فیلمای پورن، دیلدوها، ویبراتورها فقط نیازم به سکس رو بیشتر و قوی تر میکرد. من به یه مرد نیاز داشتم، کسی که کنارم باشه، کسی که منو راضی کنه. من خیلی کارا رو با بیژن امتحان کردم تا حشر بیژنو بالا ببرم. حشرش بالا میرفت، اما زیاد رو تخت دووم نمیاورد. من به یه ارضای شدید نیاز داشتم. شروع کردم به معاشقه با بعضی از مردایی که میشناختمشون. تا اینکه تو یه لحظه ای که نتونستم خودمو کنترل کنم این اتفاق افتاد و من با کسی غیر از بیژن رابطه جنسی داشتم. خودمو اینطوری راضی میکردم که بیژن کسی بود که همه این چیزا رو شروع کرد، تقصیر من نبود که اون مشکل داشت. بعد از این خیلی احساس گناه کردم، اما برای اولین بار بعد از مدت ها همون سکسی رو داشتم که میخواستم. به خودم گفتم این یه اتفاق بود و هیچوقت دیگه تکرار نمیشه. من تونستم برای چند روز به این قول خودم پایبند باشم و بیشتر و بیشتر خودارضایی کنم ولی بعدش تسلیم شدم و شروع کردم به دیدن مرتب اون پسره و سعی میکردم این کارو از بیژن مخفی نگه دارم. معشوق جدیدم تلاش میکرد نیازامو براورده کنه تا اینکه بیژن یه روزی بهم مشکوک شد و تعقیبم کرد و بعد این قضیه رو فهمید. ما چندین روز دعواهای خیلی بدی داشتیم و اون زمان بود که بیژن تصمیم گرفت که طلاقم بده و بره”
همونطور که اون همه اینها رو به من می گفت دستش زیر پتوی تختم بود و من تقریباً مطمئن بودم که داشت پتو رو چنگ میزد، نوک سینه هاش سفت شده بود و از روی تاپش معلوم بود و نفس زدنش سنگینتر شده بود یا حداقل من فکر می کردم که اینطوره. من چیزی نگفتم، اما کیرم داشت بین پاهام منفجر میشد، و پیشمنی ازم بیرون اومده بود
اون ادامه داد:“این واقعیت چیزیه که اتفاق افتاده، ببخشید که بهت دروغ گفتم اما نمیخواستم تو اینا رو بفهمی. اگر فکر میکنی بعد این حرفا باید از پیشم بری، یا حداقل برای مدتی، من این تصمیمتو کاملا درک میکنم”
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم، مخصوصاً بعد اینکه واقعیتو فهمیدم که مادرم با کسی غیر از شوهرش خوابیده چه واکنشی باید بهش نشون بدم. من واقعاً هیچ حرفی برای گفتن نداشتم و کاملا تو شوک بودم
مامان: “من احساس وحشتناکی دارم و خواستم بهت بگم تا ازت کمک بگیرم، یا پیش یه مشاور برم، اما از وقتی که طلاق گرفتیم دیگه پیش مشاور نرفتم. جلوت لباسای پوشیده میپوشم تا تو هم راحت باشی. اما من از شرایط خودم خیلی ناراحتم. از وقتی اومدی دیگه رابطه ای نداشتم تا تو رو تو شرایط سختتری قرار ندم. منو ببخش ا
ما از پنهون کردن واقعیت خسته شدم. امیدوارم بتونی بعد این قضیه مامانتو ببخشی”
اون شروع به گریه کرد، من نمیدونستم چیکار کنم، از یه طرف عصبی بودم، از یه طرف حشر خودمم بالا زده بود، اما اون مامان من بود و باید بهش آرامش بدم. بغلش کردم و بهش گفتم: “همه چی درست میشه. ما باید این شرایطو درست کنیم مامان. چیکار کنم تا بهت کمک کنه”
و با گریه گفت: “واقعاً نمی دانم چطور باید جلوی خودمو بگیره، نیازهام خیلی قوی و شدیده”
ازش پرسیدم: “هنوز اون پسره رو میبینی؟”
جواب داد: “نه به محض اینکه بیژن متوجه شد که با من تو رابطس اونم از ترس دیگه باهام تماس نگرفت و منم دیگه پیگیرش نشدم”
گفتم: “باشه مامان تو خیلی ناراحتی و من خیلی گیج شدم، فکر می کنم باید یکم به هم وقت بدیم و به مسائل فکر کنیم. در ضمن من میخوام تو خونه خودت احساس راحتی داشته باشی، پس لطفا طوری رفتار کن که انگار من اینجا نیستم. من پسرتم حداقل با راحت بودن خودتو از استرس و فشار دور کن”
اون با موافقت سرشو تکون داد و گفت: “مرسی که درکم میکنی. با تمام وجود دوستت دارم”. اون بلند شد تا به اتاقش بره، و وقتی پشت بهم داشت راه میرفت متوجه شدم شلوارکش خیس خیس شده.
هنوز نمیدونم چرا این کار رو کردم، اما گفتم: “مامان، صبر کن منو ببخش. من نباید بذارم تو احساس تنهایی کنی”. اون به سمت من برگشت و رفتم سمتشو بغلش کردم و احساس کردم که سینه های بزرگش بهم خورد و کیر سفتم به زیر شکمش چسبید. دیگه نتونستم تحمل کنم. وقتی چشمام تو چشماش بود، لباشو محکم بوسیدم. دستم به طور غریزی سینه بزرگش رو گرفته بود. ممانعت نمیکرد و با دستش کیرمو از روی شورت لمس میکرد. ما خیلی پرشور، جوری همو میبوسیدیم، که انگار گرسنه ی لبای هم بودیم.
تاپ و سوتینشو درآوردم و رو تخت نشوندمش و سینه های شگفت انگیزشو مالیدم و بوسیدم و لیسیدم. اون با ناله و نفس زنان گفت: “میخوام کیرتو بخورم”. از لیسیدن سینه های یاقوتیش دست کشیدم، اون سریع کنار تخت روی زانو هاش نشست و شورتمو درآورد و کیرمو یک راست تا جایی که میتونست کرد تو دهنش، باور نکردنی بود. به پایین نگاه کردم و دیگه مامانمو نمیدیدم، یک بلوند سکسی و حشری رو میدیدم که از کردن کیرم تو دهنش سیر نمی شد. با یه دست موهاشو نوازش میدادم و به دست دیگم سرشو گرفته بود و با شدت بیشتری ساک میزد
بعد از چند دقیقه دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم و بهش گفتم: “بسه مامان دیگه نوبت منه” به محض گفتن این جمله، اون با شهوت خالصی که تو چشماش بود به من نگاه کرد و گفت: “فقط منو بکن عزیزم”
معطل نکردم داگی استایل گذاشتمش رو تخت و کنار تخت وایسادم و از پشت کمرشو گرفتم. و کیرمو تو خیس و داغترین کوسی که تجربه کرده بودم، وارد کردم. تمام مدت داشت ناله می کرد و جیغ می زد. “منو بکن، وای خدا، من مال تو ام، عاشقتم، جرم بده”
دیگه حس عذاب وجدان و ممانعت توم مرده بود. با تمام وجود میخواستم مامانمو بکم. به هیچ چیزی جز کوسش فکر نمیکردم. پوزیشنو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و ازش خواستم به صورت پوزیشن گاو چرون رو کیرم سوار شه. و سواری بهش دادم که تو عمرش تجربه نکرده بود. دستمو دور کمرش حلقه زدم. سینه هاش رو صورتم چسبیده بود. جوری تلمبه میزدم که صدای کیرم به کون تپلش تو کل اتاق پیچیده بود. اینقدر محکم تلمبه زدم تا جاییکه با یه ارگاسم شدید کل بدنش لرزید و گفت: “بسه شدم”. ولی اون خسته نشده بود.
از رو کیرم بلند شد و دوباره شروع کرد به ساک زدن ولی من دیگه طاقت ادامه نداشتم وبهش گفتم که: “مامان دارم میشم”. سرشو آورد بالا و گفت: “ای جون. همشو بریز تو دهنم”. به مح
ض گفتن این جمله دیگه نتونستم جلوی نیومدن آبمو بگیرم و همشو تو دهنش خالی کردم و اونم با حرص هر قطرشو قورت میداد. این شدیدترین ارضایی بود که تابحال تجربه کرده بودم و به شدت بدنم سست شده بود. مادرم حشری ترین زنی بود که دیده بودم. اون متوقف نمیشد و همینطور به لیسیدن کیرم ادامه میداد، تا زمانی که کیرم کامل از آب منیم پاک شد.
رو تخت دراز کشیده بودم و نفسمون بالا نمیومد. و در حالیکه سرش روی سینه هام بود و لخت تو بغل هم بودیم داشت خوابمون میگرفت. تموم چیزی که از اون شب میتونم بیاد بیارم اینه که این هیجان انگیزترین و باورنکردنی ترین رابطه جنسی بود که تا به حال داشتم
بهش نگاه میکردم و لباشو عمیقانه بوسیدم، چونَش رو گرفتم و ازش تشکر کردم. به شبایی که قراره از این به بعد باهم داشته باشیم فکر میکردم. اما این برای فردا بود. امشب فقط میخواستم تو آغوش حشری ترین زنی که تو زندگیم دیدم بخوابم
نوشته: ناشناس
هنوز نمیدونم چرا این کار رو کردم، اما گفتم: “مامان، صبر کن منو ببخش. من نباید بذارم تو احساس تنهایی کنی”. اون به سمت من برگشت و رفتم سمتشو بغلش کردم و احساس کردم که سینه های بزرگش بهم خورد و کیر سفتم به زیر شکمش چسبید. دیگه نتونستم تحمل کنم. وقتی چشمام تو چشماش بود، لباشو محکم بوسیدم. دستم به طور غریزی سینه بزرگش رو گرفته بود. ممانعت نمیکرد و با دستش کیرمو از روی شورت لمس میکرد. ما خیلی پرشور، جوری همو میبوسیدیم، که انگار گرسنه ی لبای هم بودیم.
تاپ و سوتینشو درآوردم و رو تخت نشوندمش و سینه های شگفت انگیزشو مالیدم و بوسیدم و لیسیدم. اون با ناله و نفس زنان گفت: “میخوام کیرتو بخورم”. از لیسیدن سینه های یاقوتیش دست کشیدم، اون سریع کنار تخت روی زانو هاش نشست و شورتمو درآورد و کیرمو یک راست تا جایی که میتونست کرد تو دهنش، باور نکردنی بود. به پایین نگاه کردم و دیگه مامانمو نمیدیدم، یک بلوند سکسی و حشری رو میدیدم که از کردن کیرم تو دهنش سیر نمی شد. با یه دست موهاشو نوازش میدادم و به دست دیگم سرشو گرفته بود و با شدت بیشتری ساک میزد
بعد از چند دقیقه دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم و بهش گفتم: “بسه مامان دیگه نوبت منه” به محض گفتن این جمله، اون با شهوت خالصی که تو چشماش بود به من نگاه کرد و گفت: “فقط منو بکن عزیزم”
معطل نکردم داگی استایل گذاشتمش رو تخت و کنار تخت وایسادم و از پشت کمرشو گرفتم. و کیرمو تو خیس و داغترین کوسی که تجربه کرده بودم، وارد کردم. تمام مدت داشت ناله می کرد و جیغ می زد. “منو بکن، وای خدا، من مال تو ام، عاشقتم، جرم بده”
دیگه حس عذاب وجدان و ممانعت توم مرده بود. با تمام وجود میخواستم مامانمو بکم. به هیچ چیزی جز کوسش فکر نمیکردم. پوزیشنو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و ازش خواستم به صورت پوزیشن گاو چرون رو کیرم سوار شه. و سواری بهش دادم که تو عمرش تجربه نکرده بود. دستمو دور کمرش حلقه زدم. سینه هاش رو صورتم چسبیده بود. جوری تلمبه میزدم که صدای کیرم به کون تپلش تو کل اتاق پیچیده بود. اینقدر محکم تلمبه زدم تا جاییکه با یه ارگاسم شدید کل بدنش لرزید و گفت: “بسه شدم”. ولی اون خسته نشده بود.
از رو کیرم بلند شد و دوباره شروع کرد به ساک زدن ولی من دیگه طاقت ادامه نداشتم وبهش گفتم که: “مامان دارم میشم”. سرشو آورد بالا و گفت: “ای جون. همشو بریز تو دهنم”. به مح
ض گفتن این جمله دیگه نتونستم جلوی نیومدن آبمو بگیرم و همشو تو دهنش خالی کردم و اونم با حرص هر قطرشو قورت میداد. این شدیدترین ارضایی بود که تابحال تجربه کرده بودم و به شدت بدنم سست شده بود. مادرم حشری ترین زنی بود که دیده بودم. اون متوقف نمیشد و همینطور به لیسیدن کیرم ادامه میداد، تا زمانی که کیرم کامل از آب منیم پاک شد.
رو تخت دراز کشیده بودم و نفسمون بالا نمیومد. و در حالیکه سرش روی سینه هام بود و لخت تو بغل هم بودیم داشت خوابمون میگرفت. تموم چیزی که از اون شب میتونم بیاد بیارم اینه که این هیجان انگیزترین و باورنکردنی ترین رابطه جنسی بود که تا به حال داشتم
بهش نگاه میکردم و لباشو عمیقانه بوسیدم، چونَش رو گرفتم و ازش تشکر کردم. به شبایی که قراره از این به بعد باهم داشته باشیم فکر میکردم. اما این برای فردا بود. امشب فقط میخواستم تو آغوش حشری ترین زنی که تو زندگیم دیدم بخوابم
نوشته: ناشناس
تینا و داستان اولین سکسمون (۱)
قبلش بگم که این شروع داستان منو تیناس این پارت ده درصد محتوای فوت فتیش داره که اگه از داستانم خوشتون اومد خاطره های فوت فتیشمم خواستین بدونین برام کامنت بزارید چون با خودم فکر کردم شاید تو شهوانی کسی خوشش نیاد
سلام خاطره ای که میخوام بگم مال چند سال پیشه دختر خاله من تینا
دختری خیلی خوشگل ترکه ای با بدن سفید قدی نسبتا بلند ممه های پرتقالی که تازه داشت رشد میکرد اون۱۵ سالش بودو منم به شدت رفته بودم تو کف اون.
خلاصه پنج سال اختلاف داشتیم خودم یه پسر معمولی هیکلی موهای کوتاه پوست سفید بودم با کیر حدود ۱۷ سانت کار من شده بود فکر کردن به تینا سکس یا حتی خوردن پاهای سکسیش از پاهاش بگم که سفید انگشتای دخترونه کوچیک جذاب پاهای استخونی کشیده جوراب ها کالج فانتزی همیشه میپوشید .
هرموقع میومد خونمون من از بیرون میومدم قبل اینکه در بزنمو وارد خونه بشم بوی اون پاهای سکسی سفیدشو استفاده میکردمچ کفش خودشو خالمو حسابی بو میکردم
ما از بچگی باهم هم بازی بودیم ولی بعد یه مدت به خاطر اینکه باباش حساس بود از هم جدا شده بودیم سرسنگین بودیم اون دختر خونگی بود همیشه توی خونه بود درس میخوند کار من شده بود ازش یواشکی عکس گرفتن شبا براش جق زدن.
یک روز اون یه تیشرت جذب زرد پوشیده بود یا یک شلوار لی جوراب های مچی انقدر که جذاب شده بود دلم میخواست بپرم روش فقط تلمبه بزنم ولی حیف که فقط یا خونه خودشون یا خونه مادر بزرگم یا خونه خودمون میدیدمش.
اون روز کون گردو سکسیش ممه های پرتقالیش داشت خودنمایی میکرد تا اون روز نمیدونست حسی روش دارم ولی اون روز شک کرد که همش گوشیم طرفشه نگاهاش سنگین شده بود منم سریع خودمو جمع کردم یه مدت ازش دوری کردم
خلاصه چند ماهی از اون قضیه گذشتو من حتی دور برش پرسه نمیزدم که نفهمه که عروسی داییم فرا رسیدو همه قرار بود تو یک باغ سالن دار که داییم برای عروسیش اجاره کرده بود خیلی هم بزرگ بود عروسیشون برگذار کنیم
ساعت هشت اینا قرار شد بابام منو دختر خالمو سوار کنه ببره چون خاله و مامانم اونجا بودن وقتی رسیدیم دم خونه تینا داشتم میترکیدم لباس مجلسی ابی پوشیده بود که پاهاش تا مچ پیدا ارایش فوق سکسی ذستاش پیدا با یک روسری بلند روی سرش وقتی دیدمش مخصوصا کفش پاشنه بلند قرمز پاشو اون پاشنه پاهای سفیدشو زبونم بند اومد باهم سلام کردیم اون عقب نشسته بود . خلاصه تا اونجا من فقط داشتم کیرمو تو شلوارم گم میکردم که لو نرم رسیدیم دختر خالم پیاده شدو رفت منو بابامم رفتیم تو سالن اونم رفت پیش خانما تو قسمت مردونه ساعت طرفای ده بود مراسم خیلی بزن برقص منم تو فکر تینا که یهو خالم دیدم تو گوشی بابام زنگ زده برداشتم دیدم تینا پشت خطه فهمید منم بهم گفت میشه بیای کلیدو بیاری من گوشیم تو ماشینتون جا مونده نیازش دارم.
منم گفتم باشه الا میام زدم بیرون فقط نمیدونستم تو این شلوار مجلسی تنگ اگه شق کنم چه گوهی باید بخورم رفتم بیرون اون دم ماشین بود درو براش باز کردم بوی عطرش باعث شد شق کنم همه تو سالن مشغول بزنو برقص بودن ماشین ته پارکینگ بود کسی نبود اونم برای همین روسری نداشت
گوشیشو پیدا کرد لب ماشین نشست گفت تو میخوای بری تو گفتم نه عجله ای نیست گفت خب باشه کفشاشو دراورد لب صندلی ماشین نشست گفت ولی این کفشا پامو داغون کرد کف پاش قرمز شده بود اون پاهای سفید با لاک مشکی یعنی دقیقا مثل پاهای فوت مدلا شده بود رگاش زده بود بیرون از فشار روش .
گفتم اشکال نداره من سیگار بكشم گفت نه بکش اون یکبار دیده بود من سیگار میکشم با یک خنده گفت بکش کسی نیست داشتم میکشیدم تیکه به دیوار دید میزدمش اونم
سرش تو گوشی بود بهش گفتم سیگار میخوای گفت
اووم دوست دارم یبار امتحان کنم.
اومد پایین سیگارمو بهش دادم یه پک زد سرفه کرد سیگارم رژی شده بود گفت اوه چه کوفتیه نمیخوام گفت ببخشید سیگارتم رژی کردم گفتم نه بابا بهتر دیدم یهو نگاهم کرد هول کردم گفتم یعنی خب رژت قشنگه اونم متوجه هول کردن من شد گفت مرسی منم روم بیشتر شد چند پیقه بعدش گفتم امشب خیلی خوشگل شدیا گفت برای همین داشتی انقدر منو دید میزدی باز که عکس نگرفتی اینو که گفت اب سرد انگار ریختن رو من کلی خجالت کشیدم زبونم بند اومد گفتم نهه ببخشید نمیدونم چی میگی گفت نترس بابا چیزی بهت نگفتم اون روز اعصبانی شدم ولی الا نه ولی براچی از من عکس گرفتی واقعن منم سرمو انداختم پایین گفتم روت کراش دارم اونم یه خنده ریزی بهم زدو گفت دیوونهه رو من اخه.
گفتم اره خب تو خیلی جذابی برای من گفت واا من کجام جذابه خیلی معمولیم که گفتم نه نگو تو هم صورت قشنگی داری هم هیکل قشنگی اینارو که میگفتم فقط دستمو به صورت خیلی داغونی جلو کیرم نگه میداشتم نبینه هی میخواستم یه جوریی اونو نفهمه ولی میدونستم فهمیده .
قبلش بگم که این شروع داستان منو تیناس این پارت ده درصد محتوای فوت فتیش داره که اگه از داستانم خوشتون اومد خاطره های فوت فتیشمم خواستین بدونین برام کامنت بزارید چون با خودم فکر کردم شاید تو شهوانی کسی خوشش نیاد
سلام خاطره ای که میخوام بگم مال چند سال پیشه دختر خاله من تینا
دختری خیلی خوشگل ترکه ای با بدن سفید قدی نسبتا بلند ممه های پرتقالی که تازه داشت رشد میکرد اون۱۵ سالش بودو منم به شدت رفته بودم تو کف اون.
خلاصه پنج سال اختلاف داشتیم خودم یه پسر معمولی هیکلی موهای کوتاه پوست سفید بودم با کیر حدود ۱۷ سانت کار من شده بود فکر کردن به تینا سکس یا حتی خوردن پاهای سکسیش از پاهاش بگم که سفید انگشتای دخترونه کوچیک جذاب پاهای استخونی کشیده جوراب ها کالج فانتزی همیشه میپوشید .
هرموقع میومد خونمون من از بیرون میومدم قبل اینکه در بزنمو وارد خونه بشم بوی اون پاهای سکسی سفیدشو استفاده میکردمچ کفش خودشو خالمو حسابی بو میکردم
ما از بچگی باهم هم بازی بودیم ولی بعد یه مدت به خاطر اینکه باباش حساس بود از هم جدا شده بودیم سرسنگین بودیم اون دختر خونگی بود همیشه توی خونه بود درس میخوند کار من شده بود ازش یواشکی عکس گرفتن شبا براش جق زدن.
یک روز اون یه تیشرت جذب زرد پوشیده بود یا یک شلوار لی جوراب های مچی انقدر که جذاب شده بود دلم میخواست بپرم روش فقط تلمبه بزنم ولی حیف که فقط یا خونه خودشون یا خونه مادر بزرگم یا خونه خودمون میدیدمش.
اون روز کون گردو سکسیش ممه های پرتقالیش داشت خودنمایی میکرد تا اون روز نمیدونست حسی روش دارم ولی اون روز شک کرد که همش گوشیم طرفشه نگاهاش سنگین شده بود منم سریع خودمو جمع کردم یه مدت ازش دوری کردم
خلاصه چند ماهی از اون قضیه گذشتو من حتی دور برش پرسه نمیزدم که نفهمه که عروسی داییم فرا رسیدو همه قرار بود تو یک باغ سالن دار که داییم برای عروسیش اجاره کرده بود خیلی هم بزرگ بود عروسیشون برگذار کنیم
ساعت هشت اینا قرار شد بابام منو دختر خالمو سوار کنه ببره چون خاله و مامانم اونجا بودن وقتی رسیدیم دم خونه تینا داشتم میترکیدم لباس مجلسی ابی پوشیده بود که پاهاش تا مچ پیدا ارایش فوق سکسی ذستاش پیدا با یک روسری بلند روی سرش وقتی دیدمش مخصوصا کفش پاشنه بلند قرمز پاشو اون پاشنه پاهای سفیدشو زبونم بند اومد باهم سلام کردیم اون عقب نشسته بود . خلاصه تا اونجا من فقط داشتم کیرمو تو شلوارم گم میکردم که لو نرم رسیدیم دختر خالم پیاده شدو رفت منو بابامم رفتیم تو سالن اونم رفت پیش خانما تو قسمت مردونه ساعت طرفای ده بود مراسم خیلی بزن برقص منم تو فکر تینا که یهو خالم دیدم تو گوشی بابام زنگ زده برداشتم دیدم تینا پشت خطه فهمید منم بهم گفت میشه بیای کلیدو بیاری من گوشیم تو ماشینتون جا مونده نیازش دارم.
منم گفتم باشه الا میام زدم بیرون فقط نمیدونستم تو این شلوار مجلسی تنگ اگه شق کنم چه گوهی باید بخورم رفتم بیرون اون دم ماشین بود درو براش باز کردم بوی عطرش باعث شد شق کنم همه تو سالن مشغول بزنو برقص بودن ماشین ته پارکینگ بود کسی نبود اونم برای همین روسری نداشت
گوشیشو پیدا کرد لب ماشین نشست گفت تو میخوای بری تو گفتم نه عجله ای نیست گفت خب باشه کفشاشو دراورد لب صندلی ماشین نشست گفت ولی این کفشا پامو داغون کرد کف پاش قرمز شده بود اون پاهای سفید با لاک مشکی یعنی دقیقا مثل پاهای فوت مدلا شده بود رگاش زده بود بیرون از فشار روش .
گفتم اشکال نداره من سیگار بكشم گفت نه بکش اون یکبار دیده بود من سیگار میکشم با یک خنده گفت بکش کسی نیست داشتم میکشیدم تیکه به دیوار دید میزدمش اونم
سرش تو گوشی بود بهش گفتم سیگار میخوای گفت
اووم دوست دارم یبار امتحان کنم.
اومد پایین سیگارمو بهش دادم یه پک زد سرفه کرد سیگارم رژی شده بود گفت اوه چه کوفتیه نمیخوام گفت ببخشید سیگارتم رژی کردم گفتم نه بابا بهتر دیدم یهو نگاهم کرد هول کردم گفتم یعنی خب رژت قشنگه اونم متوجه هول کردن من شد گفت مرسی منم روم بیشتر شد چند پیقه بعدش گفتم امشب خیلی خوشگل شدیا گفت برای همین داشتی انقدر منو دید میزدی باز که عکس نگرفتی اینو که گفت اب سرد انگار ریختن رو من کلی خجالت کشیدم زبونم بند اومد گفتم نهه ببخشید نمیدونم چی میگی گفت نترس بابا چیزی بهت نگفتم اون روز اعصبانی شدم ولی الا نه ولی براچی از من عکس گرفتی واقعن منم سرمو انداختم پایین گفتم روت کراش دارم اونم یه خنده ریزی بهم زدو گفت دیوونهه رو من اخه.
گفتم اره خب تو خیلی جذابی برای من گفت واا من کجام جذابه خیلی معمولیم که گفتم نه نگو تو هم صورت قشنگی داری هم هیکل قشنگی اینارو که میگفتم فقط دستمو به صورت خیلی داغونی جلو کیرم نگه میداشتم نبینه هی میخواستم یه جوریی اونو نفهمه ولی میدونستم فهمیده .
بهم گفت خیلی به خودت ور میری چته گفتم هیچی پسره ها مشکلاتش خنید اونم گفت پس خیلی جذاب شدم که مشکلات پسرونت زیاد شده
قلبم روی هزار بود نبضش گفتم خب چجوری حلش کنم گفت خب بیا بشین تو ماشین حداقل
رفتم کنارش صندلی عقب نشستم لباسش رفت بود بالا تا روی رونش پیدا بود
گغت پیع انقدر هیز نباش گفتم ببخشید خواستم بالشتک ماشینو بزارم روی کیرم گفت نمیخواد ولش کن طفلیوو اینو که گفت داشتم میشدم کم کم
گفتم ببخشید من تا الا دوست دختر نداشتم تو هم خیلی جذابی گفت نه بابا عذر خواهی چی میکنی پسری دیگه منم پرو تر شدم گفتم میخوای ببینش گفت یکی میاد ابرومون میره
گفتم نترس شیشه ها که دودیه انیجا تاریک بعد حرفی نزد منم دراوردم گفت وای من تا الا ندیده بودم انگشتشو کشید روش گفت ایی پس چرا خیسههه
گفتم اخ ببخشید به خاطر توعه با دستمال پاکش کردم اونم دستشو دورش حلقه کرد گفت خوب بزرگم هست ماشالله گفتم میشه برام بخوریش گفت نه نمیتونم حالم بهم میخوره گفتم خب تف بزن برام جق بزن گفت باشه ناخناش بلند بود اونم ناشیانه ولی کف دست نرمش که دور کیرم رفت بالا پایین کرد طولی نکذشته بود که پاشییدمم تو عمرا اینطوری ارضا نشده بودم رو ابرا بودم تینایی که غر میزد ایی یعنی چی چرا نمیگی داره میاد دستشو پاک کردو در ماشینو با عصبانیت بست رفت منم انگار روحم در رفته بود تو ماشیین دراز کشیده بود مچ خوابم رفته بود و کیرم از زیپ شلوارم بیرون که دیدم بابام میزنه رو شیشه پریدم بالا گفت کجایی کل سالن دنبالت گشتیم گوشیتم که برنمیداری…
نوشته: ناخدای بینام
قلبم روی هزار بود نبضش گفتم خب چجوری حلش کنم گفت خب بیا بشین تو ماشین حداقل
رفتم کنارش صندلی عقب نشستم لباسش رفت بود بالا تا روی رونش پیدا بود
گغت پیع انقدر هیز نباش گفتم ببخشید خواستم بالشتک ماشینو بزارم روی کیرم گفت نمیخواد ولش کن طفلیوو اینو که گفت داشتم میشدم کم کم
گفتم ببخشید من تا الا دوست دختر نداشتم تو هم خیلی جذابی گفت نه بابا عذر خواهی چی میکنی پسری دیگه منم پرو تر شدم گفتم میخوای ببینش گفت یکی میاد ابرومون میره
گفتم نترس شیشه ها که دودیه انیجا تاریک بعد حرفی نزد منم دراوردم گفت وای من تا الا ندیده بودم انگشتشو کشید روش گفت ایی پس چرا خیسههه
گفتم اخ ببخشید به خاطر توعه با دستمال پاکش کردم اونم دستشو دورش حلقه کرد گفت خوب بزرگم هست ماشالله گفتم میشه برام بخوریش گفت نه نمیتونم حالم بهم میخوره گفتم خب تف بزن برام جق بزن گفت باشه ناخناش بلند بود اونم ناشیانه ولی کف دست نرمش که دور کیرم رفت بالا پایین کرد طولی نکذشته بود که پاشییدمم تو عمرا اینطوری ارضا نشده بودم رو ابرا بودم تینایی که غر میزد ایی یعنی چی چرا نمیگی داره میاد دستشو پاک کردو در ماشینو با عصبانیت بست رفت منم انگار روحم در رفته بود تو ماشیین دراز کشیده بود مچ خوابم رفته بود و کیرم از زیپ شلوارم بیرون که دیدم بابام میزنه رو شیشه پریدم بالا گفت کجایی کل سالن دنبالت گشتیم گوشیتم که برنمیداری…
نوشته: ناخدای بینام
ضربدری ما تو آلمان
سلام این داستان که میخوام تعریف کنم حدود ۷ ماه پیش برای ما اتفاق افتاده و خب من واقعا حس میکنم که نیازه در موردش با یه نفر حرف بزنم … چرا اینجا… چون ادم حس میکنه داره با یه عده صحبت میکنه بدون اینکه نه اونا منو بشناسن نه من اونارو ولی حداقل من حس سبک تر شدن میکنم. من اینجا نوجوون بودم میشناختم و هفته ی پیش یهو یادم اومد و اومدم اینو بنویسمو برم.
من امیدم قد ۱۸۵ و لاغر اندام ۷ سال میشه ازدواج کردم با همسر من مینا اسمشه و ما قبلش هم ۴ سال با هم دوست بودیم از زمان دانشگاه همو میشناسم و نسبتا شناخت خوبی از هم داریم. در مورد. مینا هم قدش ۱۶۸ هست و وزنش اخرین بار ۵۷ بوده کاملا یه هیکل معمولی داریم و هیچ چیز خیلی خواصی در مورد ما وجود نداره حتی سکس لایف ما هم خیلی معمولیه و وقتاییم که مستیم و سکس داریم طولانی تر میشه چون من مست بشم آدم خیلی دیر میاد که فک کنم همه همینجوری باشن یا حداقل خیلیا.
ما حدود ۶ سال پیش از طریق کاری مهاجرت کردیم المان از همون اولا حدود ۵ ماه بعد از اینکه من کارمو شرو کردم یکی از همکارام که اونم ازدواج کرده خودشو دعوت کرد خونمون و اومدن مهمونی خونه ما. این همکار من اسمش مارتینه و وقتی اومدن با خانمش اومد خودش قدش فک کنم ۱۹۰ اینا باشه و هیکل درشت تری نسبت به من داره اینم بگم که من ۳۳ و مینا ۳۲ سالشه همکار من خودش ۴۵ و خانمش ۳۹ سالشه. خانمش هم قد مینا هست ولی هیکل پر تری داره چاق نه فقط یه مقدار پر تر شاید چون یه بچه دارن یه دختر ۱۵ ساله اینا هم ۷ سال پیش تازه ازدواج کردن و مدت زیادی دوست دختر پسر بودن :. خانمش اسمش یوهانا هست و سینه ها به نسبت کوچیکه نسبت به هیکلش داره ولی کون بزرگی داره که یه مقدار نسبت به بقیه بدنش بزرگتره و خب چون المانین جفتشون موهای زرد و چشمای آبی و پوست سفید دارن.
ما توی این ۵ سال از اشنایی زیاد رفتیمو اومدیم خونشون و اومدن و خیلی هم مهربونن اوایل خیلی من در مورد المان و قوانین عجیب غریب سوال میپرسیدم البته هنوزم میپرسم ولی خلاصه اینکه توی این ۵ سال هیچ اتفاق خواصی بین ما نیوفتاده بود و همه چیز دقیقا مثل ۲ تا خانواده که با هم رفتو امد خانوادگی دارن بوده تا ۷ ماه پیش که من اینارو یه شنبه برای مشروب خوری دعوت کردم خونمون که البته این بار اول نبود و من قبلا هم این کارو کردم.
من رفتن یه شراب جدید گرفتم که به نسبت بقیه شرابا خییلی گرونتر بود معمول شرابا بین ۶ تا ۸ یورو هست و اونی که من گرفتم ۳۲ یورو بود که خییلی گرونه (البته بگم که انداختم بهم تعمش تخمی بود).
و کنارش هم ۸ تا ابجو ۶ تا از اون مدلایی که میدونم مارتین و یوهانا میخورن ۲ تا کرونا که میدونم مینا دوس داره و یدونه هم اضافه گرفتمو البته من همیشه همینقدر میگیرم ولی خوب هیچ وقت همشونو نمیخوریم شااااید بعد از شراب ۲ تا ابجو اونم منو مارتین نه خانما.
خلاصه اون روز عصر مارتین و یوهانا اومدن و اونا هم یه شیشه شراب اورده بودنو ماهم خندیدیم که ما هم گرفتیمو امشب امیدوارم با ماشین نیومده باشید که مست برید خونه و نیازی نباشه رانندگی کنید (که با ماشین نیومده بودن). ما شرو کردیم شراب منو باز کردن و هیچ کس خیلی براش جذاب نبود بر خلاف قیمت زیادش ولی چون گرون بود همه خوردیم یه شیشیه شراب دقیقا برای ۴ نفر کافیه یه نکته این که حد مینا برای مشروب خیلی کنه و من میدونم با همون شیشه شراب مست میشه چپ نمیشه ولی قشنگ مست میشه. ما شیشه اولو تموم کردیم و دومیو باز کردیم میخوردیمو گرم صحبت بودیم در مورد همه چی حرف میزدیم این اواخر خیلی در مورد سیاست حرف میزنیم و مینا همیشه به من می
گه حرف نزن اینا ممکنه خوششون نیاد ولی خودشون بحثو همیشه پیش میکشن. خلاصه بحث ما در مورد همه چی میشد سیاست جنگ تو خاورمیانه دین مدرسه و اموزش بازیافت و اونروزم در مورد همه چی حرف میزدیم. مشروب دوم که تموم شد من نگاه مینا کردم و دیدم که دیگه کنسله اون تفریبا براش یه لیوان اب اوردن که یکم استراحت کنه و مارتین گفت میدونم که اب جو هم داری درسته ؟ منم گفتم اره دارم … هیجان زده شدم چون خیلی کم بعد از شراب اب جو میخورن و من هر موقع مشروب میخورم دوس دارم واقعا مست بشم نه فقط حال کنم … خلاصه ۴ تا ابجو اوردم اون ابجوهایی که برای خودمون اوردم سنگین تر از کرونایی بود که برای مینا اوردم و بهش تاکید کردم که خیلی یواش بخوره ولی یوهانا کنارش نشسته بود و بهش میگفت که من میدونم تو میتونی اینو تموم کنی و مینارو شیر میکرد که بخوره که بی تاثیرم نبود و من واقعا نگران بودم چون دیگه از حد مینا گذشته بود و من هواسم ریز ریز بهش بود.
سلام این داستان که میخوام تعریف کنم حدود ۷ ماه پیش برای ما اتفاق افتاده و خب من واقعا حس میکنم که نیازه در موردش با یه نفر حرف بزنم … چرا اینجا… چون ادم حس میکنه داره با یه عده صحبت میکنه بدون اینکه نه اونا منو بشناسن نه من اونارو ولی حداقل من حس سبک تر شدن میکنم. من اینجا نوجوون بودم میشناختم و هفته ی پیش یهو یادم اومد و اومدم اینو بنویسمو برم.
من امیدم قد ۱۸۵ و لاغر اندام ۷ سال میشه ازدواج کردم با همسر من مینا اسمشه و ما قبلش هم ۴ سال با هم دوست بودیم از زمان دانشگاه همو میشناسم و نسبتا شناخت خوبی از هم داریم. در مورد. مینا هم قدش ۱۶۸ هست و وزنش اخرین بار ۵۷ بوده کاملا یه هیکل معمولی داریم و هیچ چیز خیلی خواصی در مورد ما وجود نداره حتی سکس لایف ما هم خیلی معمولیه و وقتاییم که مستیم و سکس داریم طولانی تر میشه چون من مست بشم آدم خیلی دیر میاد که فک کنم همه همینجوری باشن یا حداقل خیلیا.
ما حدود ۶ سال پیش از طریق کاری مهاجرت کردیم المان از همون اولا حدود ۵ ماه بعد از اینکه من کارمو شرو کردم یکی از همکارام که اونم ازدواج کرده خودشو دعوت کرد خونمون و اومدن مهمونی خونه ما. این همکار من اسمش مارتینه و وقتی اومدن با خانمش اومد خودش قدش فک کنم ۱۹۰ اینا باشه و هیکل درشت تری نسبت به من داره اینم بگم که من ۳۳ و مینا ۳۲ سالشه همکار من خودش ۴۵ و خانمش ۳۹ سالشه. خانمش هم قد مینا هست ولی هیکل پر تری داره چاق نه فقط یه مقدار پر تر شاید چون یه بچه دارن یه دختر ۱۵ ساله اینا هم ۷ سال پیش تازه ازدواج کردن و مدت زیادی دوست دختر پسر بودن :. خانمش اسمش یوهانا هست و سینه ها به نسبت کوچیکه نسبت به هیکلش داره ولی کون بزرگی داره که یه مقدار نسبت به بقیه بدنش بزرگتره و خب چون المانین جفتشون موهای زرد و چشمای آبی و پوست سفید دارن.
ما توی این ۵ سال از اشنایی زیاد رفتیمو اومدیم خونشون و اومدن و خیلی هم مهربونن اوایل خیلی من در مورد المان و قوانین عجیب غریب سوال میپرسیدم البته هنوزم میپرسم ولی خلاصه اینکه توی این ۵ سال هیچ اتفاق خواصی بین ما نیوفتاده بود و همه چیز دقیقا مثل ۲ تا خانواده که با هم رفتو امد خانوادگی دارن بوده تا ۷ ماه پیش که من اینارو یه شنبه برای مشروب خوری دعوت کردم خونمون که البته این بار اول نبود و من قبلا هم این کارو کردم.
من رفتن یه شراب جدید گرفتم که به نسبت بقیه شرابا خییلی گرونتر بود معمول شرابا بین ۶ تا ۸ یورو هست و اونی که من گرفتم ۳۲ یورو بود که خییلی گرونه (البته بگم که انداختم بهم تعمش تخمی بود).
و کنارش هم ۸ تا ابجو ۶ تا از اون مدلایی که میدونم مارتین و یوهانا میخورن ۲ تا کرونا که میدونم مینا دوس داره و یدونه هم اضافه گرفتمو البته من همیشه همینقدر میگیرم ولی خوب هیچ وقت همشونو نمیخوریم شااااید بعد از شراب ۲ تا ابجو اونم منو مارتین نه خانما.
خلاصه اون روز عصر مارتین و یوهانا اومدن و اونا هم یه شیشه شراب اورده بودنو ماهم خندیدیم که ما هم گرفتیمو امشب امیدوارم با ماشین نیومده باشید که مست برید خونه و نیازی نباشه رانندگی کنید (که با ماشین نیومده بودن). ما شرو کردیم شراب منو باز کردن و هیچ کس خیلی براش جذاب نبود بر خلاف قیمت زیادش ولی چون گرون بود همه خوردیم یه شیشیه شراب دقیقا برای ۴ نفر کافیه یه نکته این که حد مینا برای مشروب خیلی کنه و من میدونم با همون شیشه شراب مست میشه چپ نمیشه ولی قشنگ مست میشه. ما شیشه اولو تموم کردیم و دومیو باز کردیم میخوردیمو گرم صحبت بودیم در مورد همه چی حرف میزدیم این اواخر خیلی در مورد سیاست حرف میزنیم و مینا همیشه به من می
گه حرف نزن اینا ممکنه خوششون نیاد ولی خودشون بحثو همیشه پیش میکشن. خلاصه بحث ما در مورد همه چی میشد سیاست جنگ تو خاورمیانه دین مدرسه و اموزش بازیافت و اونروزم در مورد همه چی حرف میزدیم. مشروب دوم که تموم شد من نگاه مینا کردم و دیدم که دیگه کنسله اون تفریبا براش یه لیوان اب اوردن که یکم استراحت کنه و مارتین گفت میدونم که اب جو هم داری درسته ؟ منم گفتم اره دارم … هیجان زده شدم چون خیلی کم بعد از شراب اب جو میخورن و من هر موقع مشروب میخورم دوس دارم واقعا مست بشم نه فقط حال کنم … خلاصه ۴ تا ابجو اوردم اون ابجوهایی که برای خودمون اوردم سنگین تر از کرونایی بود که برای مینا اوردم و بهش تاکید کردم که خیلی یواش بخوره ولی یوهانا کنارش نشسته بود و بهش میگفت که من میدونم تو میتونی اینو تموم کنی و مینارو شیر میکرد که بخوره که بی تاثیرم نبود و من واقعا نگران بودم چون دیگه از حد مینا گذشته بود و من هواسم ریز ریز بهش بود.