نشستم و سنگ هام رو با خودم واکندم.اون زمان تازه کارای پذیرش یکی از دانشگاه های خارج از کشوز رو انجام داده بودم و منتظر جوابشون بودم.وقتی فهمیدم که موافقت شده دیگه عزمم رو جزم کردم.وقتش شد که با نغمه راجع به آینده صحبت کنم.تصمیم داشتم بدونم اگر نغمه هم حسش به من جدا از حس خواهری و برادری هست قید رفتن رو بزنم اما اگر به هر دلیلی من رو نمیخواد واسه هردومون بهترِ که من برم.
چون میدونستم توی رویاهاش دوست داشت مردی که قرارِ
ازش خواستگاری کنه مثل توی فیلمای عاشقانه جلوی پاش زانو بزنه و ازش درخواست ازدواج کنه دقیقا همچین برنامه ای رو تدارک دیدم.
به رستوران دعوتش کردم و ازش خواستم سر ساعت معین اونجا باشه.بهش گفتم تو نمیخواد بیای خونه مستقیم برو منم خودم رو میرسونم.
توی اتاقم جلو آینه کارایی که قرار بود جلو نغمه انجام بدم رو تمرین میکردم.
لباس کاملا رسمی به تن داشتم.جعبه ی حلقه رو باز کردمو زانو زدم.
نغمه جان من دوست دارم بقیه عمرم رو در کنار تو زندگی کنم و لحظه لحظه اش رو با تو بگذرونم.با من ازدواج میکنی؟؟
من توی عالم خودم سیر میکردم ، غافل از اینکه تمام مدت نازی جون داشته منو میدیده که دارم چیکار میکنم.
داخل شد و چنان سیلی بهم زد که هنوزم صداش توی گوشم میپیچه.
× تو پیش خودت چه فکری کردی که میخوای همچین پیشنهاد بی شرمانه ای رو به دختر من بدی پسره ی احمق؟؟
نوشته: blue eyes
چون میدونستم توی رویاهاش دوست داشت مردی که قرارِ
ازش خواستگاری کنه مثل توی فیلمای عاشقانه جلوی پاش زانو بزنه و ازش درخواست ازدواج کنه دقیقا همچین برنامه ای رو تدارک دیدم.
به رستوران دعوتش کردم و ازش خواستم سر ساعت معین اونجا باشه.بهش گفتم تو نمیخواد بیای خونه مستقیم برو منم خودم رو میرسونم.
توی اتاقم جلو آینه کارایی که قرار بود جلو نغمه انجام بدم رو تمرین میکردم.
لباس کاملا رسمی به تن داشتم.جعبه ی حلقه رو باز کردمو زانو زدم.
نغمه جان من دوست دارم بقیه عمرم رو در کنار تو زندگی کنم و لحظه لحظه اش رو با تو بگذرونم.با من ازدواج میکنی؟؟
من توی عالم خودم سیر میکردم ، غافل از اینکه تمام مدت نازی جون داشته منو میدیده که دارم چیکار میکنم.
داخل شد و چنان سیلی بهم زد که هنوزم صداش توی گوشم میپیچه.
× تو پیش خودت چه فکری کردی که میخوای همچین پیشنهاد بی شرمانه ای رو به دختر من بدی پسره ی احمق؟؟
نوشته: blue eyes
" کوس دختر باجناغم…"
لذیذ تر از نان زیر کباب
سلام دوستان گلم ،
محسن هستم ، معرف حضور تان .
این بار ماجرای دختر باجناغم را براتون مینویسم.
انشاله لذت ببرید ،،،،
لذیذ تر از نون زیر کباب ،،
میدونین که میگن خواهر زن مث نون زیر کباب هست. ولی دختر خواهر زن ، لذیذ تر از اونه، مث کباب بره ،
یه باجناغ از خودم بزرگتر دارم. که چند سال پیش دختر خوشکل و در دانه اش سارگل را شوهر داد.
از سارگل بگم که ۲۴ سالشه، ۱۸۰ قد و ۸۰ وزن. توپر ، استاندارد، باسن برجسته و مو سرش تا کمرش میرسد. بدجور دوس داشتنی و تو دل برو هست ، مگه میشه سارگل را دید و کیرت سیخ نشه ، بخدا امکان نداره .
چیزی من میگم ، ولی واقعیتش خیلی فرق داره،
شنیدن کی بود مانند دیدن…
سارگل ما تو ۲۰ سالگی با عاشق و معشوقی ، زن پسر عموش شده بود ، بعد چهارسال به مشکل خوردند . شوهرش واقعا قدرش را نمیدونست. و سارگل هم مچش را گرفته بود . هم دوس دختر داشت و هم اعتياد.
سارگل مغموم و دلشکسته برگشته خونه پدرش . بخاطر همسایگی با ما و باجناغ بودن ، هر روز سارگل را می دیدم یا خانه ما پیش خاله اش می آمد.
سارگل با من راحت حرف میزد و از مشکلات شوهرش برام میگفت . منو عمو محسن صدا میزد .
همیشه وقتی خونه ما بود ، منو با رکابی و شلوارک میدید . زیر چشمی نگاه میکرد . بدن من هم با ۱۸۵ قد و ۹۲ وزن ، رو فرم و بخاطر ورزش و کوهنوردی ، مناسب بود.
من هم بدنش را دید میزدم. از کنارش رد میشدم . وقتی خانمم حواسش نبود ، حرفهای مثبت ۱۸ به سارگل میزدم . بعضی وقتها دستی به بازوش میکشیدم. میگفتم، سارگل میدونی پدرام شوهرت خیلی خره ، قدر این لعبت را نمیدونه، اونهم می خندید میگفت آره واقعا.
میگفتم کاش من جای پدرام بود …
میگفت اسمش نیار ،
دوسه ماهی سارگل خانه پدرش بود . و بین او و شوهرش فاصله افتاده بود . احساس کردم روحیه اش خرابه و نیاز به تنوع داره . یه شب بحث مسافرت پیش آوردم و گفتم بخاطر عوض شدن روحیه سارگل، باید سفری به شمال بربم، گفتم کلید ویلای همکارم هم میارم، باجناغم خسیس بود و به ندرت خرج میکرد.
گفتم لازم نیست ماشین هم بیارین . هر دوخانوده با ماشین جک خودم میرویم.
خلاصه سفر انجام شد و دو خانواده رفتیم بندر انزلی و در ویلا مستقر شدیم. ،، بعد شام همه خسته بودن و هرکسی گوشه ای افتاده بود. من بلند شدم و گفتم برم ساحل دوری بزنم.
چند قدم نرفته بودم که صدای سارگل اومد ، عمو محسن صبر کن من هم بیام .
هیچ وقت اینقدر خوشحال نشده بودم . سارگل رسید و کنار من حرکت کرد. ،کمی قدم زدیم . ساحل هوای مطبوعی داشت .ولی کمی به سردی میزد.
ساعت حدود ۱ شب بود. کنار ساحل خلوت نشستیم، و به صدای زیبای آب دریا گوش دادیم، سکوت مطلق حکمفرما بود .
به شدت نیاز به سیگار داشتم.
با نگاه زل زده سارگل ، سیگاری روشن کردم ، یه پک زدم به سیگار و به سارگل دادمش. بدون هیچ حرفی ازم گرفت و شروع به کشیدن سیگار کرد.
سارگل :
عمو محسن، تو چقدر درک بالایی داری!!!
ممنونم بخاطر سیگار. خیلی بهش نیاز داشتم.
کمی بهش نزدیکتر شدم رو یه تخته سنگ بودیم . دستش را گرفتم، فشار دادم و به سیگار کشیدنش نگاه کردم
. قشنگ و دخترانه میکشید.
گفتم سارگل خدا لعنت کند پدرام را ، نگذاشت تو از جوانی و زندگیت لذت کافی ببری!!!
یک لحظه بهم نزدیک تر شد و اومد سمت من . گفتم مث اینکه سردته؟
گفت آره …
من هم کاپشن خودم را دراوردم ، و نزدیک سارگل شدم رو دوشش انداختم، اونهم نزدیکتر اومد ، تقریبا تو بغلم بود ، سرش را رو سینه ام گذاشت . و من هم با کم کم با موهاش بازی میکردم.
سارگل جونم : میدونم این ماهها چقدر تنهای
ی ، میدونم چقدر کودک شاد درونت را سرکوب میکنی .
میدونم در تنهایی میسوزی و هیچکس درکت نمیکند.
بابات فقط سرکوفت میزنه ،
مامانت فقط کنترلت میکند …
اون شوهرت هم …
ولی تو نیار داری به همه چیز ،،،،
سارگلم میدونی اختلاف سن من وتو فقط ۸ ساله . و این یعنی فرزند یک دهه و یک نسلیم…
قطره اشک سارگل رو دستم افتاد .
داشت گریه میکرد. با انگشتم دور چشاش را پاک کردم و کامل بغلش کردم. گردن و بالا تنه اش را نوازش میکردم. و براش بصورت نرم و ریز و آهسته شعری حزن انگیزی میخواندم.
حیفه چشای نازت باران اشک ببارد …
پشت سر مسافر گریه شگون نداره
حیفه چشای نازت بارون اشک بباره
شب به خیر شب و روزت به خیر
الهی از زندگیت ببینی خیر
میرم سفر مواظب خودت باش
به یاد من بمون و منتظرم باش
سخته برام به تنهایی این سفر
فانوس جاده ها تو بودی ای کاش
نذار که بیشتر بشه درد و رنجم
گریه نکن میرمو برمیگردم
اخماتو وا کن نازنین
عشقو توی چشام ببین
لذیذ تر از نان زیر کباب
سلام دوستان گلم ،
محسن هستم ، معرف حضور تان .
این بار ماجرای دختر باجناغم را براتون مینویسم.
انشاله لذت ببرید ،،،،
لذیذ تر از نون زیر کباب ،،
میدونین که میگن خواهر زن مث نون زیر کباب هست. ولی دختر خواهر زن ، لذیذ تر از اونه، مث کباب بره ،
یه باجناغ از خودم بزرگتر دارم. که چند سال پیش دختر خوشکل و در دانه اش سارگل را شوهر داد.
از سارگل بگم که ۲۴ سالشه، ۱۸۰ قد و ۸۰ وزن. توپر ، استاندارد، باسن برجسته و مو سرش تا کمرش میرسد. بدجور دوس داشتنی و تو دل برو هست ، مگه میشه سارگل را دید و کیرت سیخ نشه ، بخدا امکان نداره .
چیزی من میگم ، ولی واقعیتش خیلی فرق داره،
شنیدن کی بود مانند دیدن…
سارگل ما تو ۲۰ سالگی با عاشق و معشوقی ، زن پسر عموش شده بود ، بعد چهارسال به مشکل خوردند . شوهرش واقعا قدرش را نمیدونست. و سارگل هم مچش را گرفته بود . هم دوس دختر داشت و هم اعتياد.
سارگل مغموم و دلشکسته برگشته خونه پدرش . بخاطر همسایگی با ما و باجناغ بودن ، هر روز سارگل را می دیدم یا خانه ما پیش خاله اش می آمد.
سارگل با من راحت حرف میزد و از مشکلات شوهرش برام میگفت . منو عمو محسن صدا میزد .
همیشه وقتی خونه ما بود ، منو با رکابی و شلوارک میدید . زیر چشمی نگاه میکرد . بدن من هم با ۱۸۵ قد و ۹۲ وزن ، رو فرم و بخاطر ورزش و کوهنوردی ، مناسب بود.
من هم بدنش را دید میزدم. از کنارش رد میشدم . وقتی خانمم حواسش نبود ، حرفهای مثبت ۱۸ به سارگل میزدم . بعضی وقتها دستی به بازوش میکشیدم. میگفتم، سارگل میدونی پدرام شوهرت خیلی خره ، قدر این لعبت را نمیدونه، اونهم می خندید میگفت آره واقعا.
میگفتم کاش من جای پدرام بود …
میگفت اسمش نیار ،
دوسه ماهی سارگل خانه پدرش بود . و بین او و شوهرش فاصله افتاده بود . احساس کردم روحیه اش خرابه و نیاز به تنوع داره . یه شب بحث مسافرت پیش آوردم و گفتم بخاطر عوض شدن روحیه سارگل، باید سفری به شمال بربم، گفتم کلید ویلای همکارم هم میارم، باجناغم خسیس بود و به ندرت خرج میکرد.
گفتم لازم نیست ماشین هم بیارین . هر دوخانوده با ماشین جک خودم میرویم.
خلاصه سفر انجام شد و دو خانواده رفتیم بندر انزلی و در ویلا مستقر شدیم. ،، بعد شام همه خسته بودن و هرکسی گوشه ای افتاده بود. من بلند شدم و گفتم برم ساحل دوری بزنم.
چند قدم نرفته بودم که صدای سارگل اومد ، عمو محسن صبر کن من هم بیام .
هیچ وقت اینقدر خوشحال نشده بودم . سارگل رسید و کنار من حرکت کرد. ،کمی قدم زدیم . ساحل هوای مطبوعی داشت .ولی کمی به سردی میزد.
ساعت حدود ۱ شب بود. کنار ساحل خلوت نشستیم، و به صدای زیبای آب دریا گوش دادیم، سکوت مطلق حکمفرما بود .
به شدت نیاز به سیگار داشتم.
با نگاه زل زده سارگل ، سیگاری روشن کردم ، یه پک زدم به سیگار و به سارگل دادمش. بدون هیچ حرفی ازم گرفت و شروع به کشیدن سیگار کرد.
سارگل :
عمو محسن، تو چقدر درک بالایی داری!!!
ممنونم بخاطر سیگار. خیلی بهش نیاز داشتم.
کمی بهش نزدیکتر شدم رو یه تخته سنگ بودیم . دستش را گرفتم، فشار دادم و به سیگار کشیدنش نگاه کردم
. قشنگ و دخترانه میکشید.
گفتم سارگل خدا لعنت کند پدرام را ، نگذاشت تو از جوانی و زندگیت لذت کافی ببری!!!
یک لحظه بهم نزدیک تر شد و اومد سمت من . گفتم مث اینکه سردته؟
گفت آره …
من هم کاپشن خودم را دراوردم ، و نزدیک سارگل شدم رو دوشش انداختم، اونهم نزدیکتر اومد ، تقریبا تو بغلم بود ، سرش را رو سینه ام گذاشت . و من هم با کم کم با موهاش بازی میکردم.
سارگل جونم : میدونم این ماهها چقدر تنهای
ی ، میدونم چقدر کودک شاد درونت را سرکوب میکنی .
میدونم در تنهایی میسوزی و هیچکس درکت نمیکند.
بابات فقط سرکوفت میزنه ،
مامانت فقط کنترلت میکند …
اون شوهرت هم …
ولی تو نیار داری به همه چیز ،،،،
سارگلم میدونی اختلاف سن من وتو فقط ۸ ساله . و این یعنی فرزند یک دهه و یک نسلیم…
قطره اشک سارگل رو دستم افتاد .
داشت گریه میکرد. با انگشتم دور چشاش را پاک کردم و کامل بغلش کردم. گردن و بالا تنه اش را نوازش میکردم. و براش بصورت نرم و ریز و آهسته شعری حزن انگیزی میخواندم.
حیفه چشای نازت باران اشک ببارد …
پشت سر مسافر گریه شگون نداره
حیفه چشای نازت بارون اشک بباره
شب به خیر شب و روزت به خیر
الهی از زندگیت ببینی خیر
میرم سفر مواظب خودت باش
به یاد من بمون و منتظرم باش
سخته برام به تنهایی این سفر
فانوس جاده ها تو بودی ای کاش
نذار که بیشتر بشه درد و رنجم
گریه نکن میرمو برمیگردم
اخماتو وا کن نازنین
عشقو توی چشام ببین
100 دفه گفتم باز میگم
عاشق ترینم رو زمین
نذار که بیشتر بشه دردو رنجم
گریه نکن میرمو برمیگردم
وسارگل همراه من میخوند…
…
گفت ، بخوان عمو محسن!!!
سوز صدات آرامم میکند.
خوندم براش چند بار…
کم کم دستم را تو سینه اش کردم و مالش دادم. چشاش بسته بود، و پاهاش را به هم فشار میداد. که دستم به نوک سینه اش رسید . نوک سینه اش را فشارش دادم و بین دو انگشتم گرفتم . سفت و برآمده شده بودن
یه سیگار دیگر روشن کردم. اولین کام که گرفتم. دهانم را رو دهان سارگل گذاشتم و دود سیگار را کامل تو دهانش دادم. و لبش را باهاش بوسیدم. ، چشاش بسته بود . گریه اش قطع شده بود . کام بعدی سیگار که گرفتم ، دیدم خودش دهان باز کرد و من اینبار زبانم را هم در دهانش فرو بردم. اونهم زبانم را مکید. و بوسید.
اونو کامل بالا کشیدم . باسنش روکیرم قرار گرفت. لبخندی زدو آهی کشید.
دستم رو نافش قرار دادم و ضمن مالش اون قسمت از شکمش ، کم کم دستم را سمت کوسش فرستادم.
ساپورت تنگی پاش بود . راحت دستم به کوسش رساندم. با انگشتم رو شیارش کشیدم .کامل خیس بود .
اینبار سیگار رابه لب او گذاشتم. کام بزرگی گرفت ، گردنم را خم کرد و دودش را به دهانم داد.
تو گوشش قربان صدقه هیکلش میرفتم. و تعریف میکردم از بدنش .
انگشتم را تو کوسش فرو بردم ، خودش به سمت بالا کشید . ضمن لب گرفتن ، انگشتم را در کوسش حرکت میدادم . صدای ناله اش بلند شده بود. بعد چند دقیقه مالش شیار کوسش ، آی بلندی کشید و شل شد.
تو بغلم آرام گرفت . نوک سینه اش را تو دهانم گرفته بودم و میخوردم.
سارگل چشاش بسته و درحال خوش خودش در خلسه بود .دستاش را دور گردنم انداخته بود و محکم لبم را می بوسید کیرم در زیر باسنش عین گرز شده بود .باسنش را رو کیرم جابجا کرد . و گفت وای عمو محسن اون چیه ؟ الان ساپورتم را پاره میکنه ،!!!
ساپورت تنگ وچسبانش را تا زانو پايين کشیدم ، کیرم در آستانه انفجار بود . ، سارگل دستان ظریفش را سمت کیرم برد و لمسش کرد .
یک لحظه با دستش اندازه اش گرفت و لبخندی زد.
زیر لب گفت ، کوفت خاله ام بشه ، این سالار را همیشه داشته ، دستش را با آب دهانش خیس کرد و رو کیرم کشید. بعد چند دقیقه، آرام باسنش را بلند کرد سر کیرم را به سمت کوسش برد. اونقدر کوسش خیس بود که نیار به هبچ چیزی نداشته باشه ، کامل روش نشست و تا خایه در کوسش رفت . آی بلندی کشید و باسنش را بلند کرد . اونقدر بهم چسبیده بودیم که امکان جدا شدن نبود . حالا کیرم کامل در کوسش بود و فیس تو فیس لبهاش را میخوردم. گفت سیگاری روشن کن . سیگاری به لبش دادم ، اون پک میزد و در دهان من خالی میکرد. همزمان از
رو کیرم بلند میشد .
شب تاریک وکنار ساحل و صدای آب ، رو تخته سنگ بزرگ ، برای تلمبه زدن حال میداد. سارگل را از خودم جدا کردم . اونو چرخاندم ، شکمش را رو سنگ گذاشتم ،دستانش را به سنگ تکیه داد . پشتش قرار گرفتم. باسنش را عقب داد . موهاش تا رو باسنش بود . موهاش را تو دستم گرفتم و کیرم را وارد کوسش کردم ، کامل باسنش را عقب داده بود . حدود ۵ دقیقه فقط تلمبه زدم . با هر تلمبه ، سلرگل آی بلندی میکشید . که مجبور شدم دستم را جلو دهانش قرار بدم . از درد و لذت دستم را گاز گرفته بود و بی رحمانه دندانش را در نرمی دستم فرو می برد . تا اینکه با هم ارضا شدیم. تمام آبم را داخل کوسش ریختم . همونجور ماند تا آبم از کوسش بیرون ریخت .
بی حال روش افتاده بودم ، با شورت خودم کوسش را تمیز کردم. سیگاری روشن کردم و بهش دادم . نمیتوانست بلند بشه . خودش را بغلم انداخت ، تو گوشش نجوا کنان حرف میزدم . گفتم سارگل ، ببخشید، نتونستم خودمو کنترل کنم.
گفت هیس عمو محسن عزیزم ،
هیچ نگو .
حال خوبم را خراب نکن …
کل دوران زندگی با شوهرم آرزو اینجور سکسی به دلم مونده بود . کامل تخلیه شدم . سبک شدم .
تو استثنایی . تو در همه چیز تک هستی . من مدتهاست عاشق رفتار ومنش ات هستم . خیلی ساله میدونم دوستم داری …
بهت افتخار میکنم. نياز جسمی، جنسی و روحی خودم به سکس مدتهاست اذیتم میکنه و نتوانستم به کسی اعتماد کنم .گفت شش ماهه سکس نداشتم .
بعد از ده دقیقه سمت ویلا رفتیم . همه خواب بودن. ما هم دوش گرفتیم وخوابیدیم
صبح ساعت ۱۰ ، وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم کسی در ویلا نیست . زنگی به باجناغ زدم که گفت با خانمم و خانم شما اومدیم بازار ، و ساحل دوری بزنیم . .ناهار هم از بیرون میاریم .
گفتم من هم الان میام بیرون .
صبحانه خوردم . رفتم سمت اتاق سارگل. که تو اتاقش فقط با شورت و سوتین خوابیده بود . دربهای ویلا را بستم . و رفتم تو اتاقش
عاشق ترینم رو زمین
نذار که بیشتر بشه دردو رنجم
گریه نکن میرمو برمیگردم
وسارگل همراه من میخوند…
…
گفت ، بخوان عمو محسن!!!
سوز صدات آرامم میکند.
خوندم براش چند بار…
کم کم دستم را تو سینه اش کردم و مالش دادم. چشاش بسته بود، و پاهاش را به هم فشار میداد. که دستم به نوک سینه اش رسید . نوک سینه اش را فشارش دادم و بین دو انگشتم گرفتم . سفت و برآمده شده بودن
یه سیگار دیگر روشن کردم. اولین کام که گرفتم. دهانم را رو دهان سارگل گذاشتم و دود سیگار را کامل تو دهانش دادم. و لبش را باهاش بوسیدم. ، چشاش بسته بود . گریه اش قطع شده بود . کام بعدی سیگار که گرفتم ، دیدم خودش دهان باز کرد و من اینبار زبانم را هم در دهانش فرو بردم. اونهم زبانم را مکید. و بوسید.
اونو کامل بالا کشیدم . باسنش روکیرم قرار گرفت. لبخندی زدو آهی کشید.
دستم رو نافش قرار دادم و ضمن مالش اون قسمت از شکمش ، کم کم دستم را سمت کوسش فرستادم.
ساپورت تنگی پاش بود . راحت دستم به کوسش رساندم. با انگشتم رو شیارش کشیدم .کامل خیس بود .
اینبار سیگار رابه لب او گذاشتم. کام بزرگی گرفت ، گردنم را خم کرد و دودش را به دهانم داد.
تو گوشش قربان صدقه هیکلش میرفتم. و تعریف میکردم از بدنش .
انگشتم را تو کوسش فرو بردم ، خودش به سمت بالا کشید . ضمن لب گرفتن ، انگشتم را در کوسش حرکت میدادم . صدای ناله اش بلند شده بود. بعد چند دقیقه مالش شیار کوسش ، آی بلندی کشید و شل شد.
تو بغلم آرام گرفت . نوک سینه اش را تو دهانم گرفته بودم و میخوردم.
سارگل چشاش بسته و درحال خوش خودش در خلسه بود .دستاش را دور گردنم انداخته بود و محکم لبم را می بوسید کیرم در زیر باسنش عین گرز شده بود .باسنش را رو کیرم جابجا کرد . و گفت وای عمو محسن اون چیه ؟ الان ساپورتم را پاره میکنه ،!!!
ساپورت تنگ وچسبانش را تا زانو پايين کشیدم ، کیرم در آستانه انفجار بود . ، سارگل دستان ظریفش را سمت کیرم برد و لمسش کرد .
یک لحظه با دستش اندازه اش گرفت و لبخندی زد.
زیر لب گفت ، کوفت خاله ام بشه ، این سالار را همیشه داشته ، دستش را با آب دهانش خیس کرد و رو کیرم کشید. بعد چند دقیقه، آرام باسنش را بلند کرد سر کیرم را به سمت کوسش برد. اونقدر کوسش خیس بود که نیار به هبچ چیزی نداشته باشه ، کامل روش نشست و تا خایه در کوسش رفت . آی بلندی کشید و باسنش را بلند کرد . اونقدر بهم چسبیده بودیم که امکان جدا شدن نبود . حالا کیرم کامل در کوسش بود و فیس تو فیس لبهاش را میخوردم. گفت سیگاری روشن کن . سیگاری به لبش دادم ، اون پک میزد و در دهان من خالی میکرد. همزمان از
رو کیرم بلند میشد .
شب تاریک وکنار ساحل و صدای آب ، رو تخته سنگ بزرگ ، برای تلمبه زدن حال میداد. سارگل را از خودم جدا کردم . اونو چرخاندم ، شکمش را رو سنگ گذاشتم ،دستانش را به سنگ تکیه داد . پشتش قرار گرفتم. باسنش را عقب داد . موهاش تا رو باسنش بود . موهاش را تو دستم گرفتم و کیرم را وارد کوسش کردم ، کامل باسنش را عقب داده بود . حدود ۵ دقیقه فقط تلمبه زدم . با هر تلمبه ، سلرگل آی بلندی میکشید . که مجبور شدم دستم را جلو دهانش قرار بدم . از درد و لذت دستم را گاز گرفته بود و بی رحمانه دندانش را در نرمی دستم فرو می برد . تا اینکه با هم ارضا شدیم. تمام آبم را داخل کوسش ریختم . همونجور ماند تا آبم از کوسش بیرون ریخت .
بی حال روش افتاده بودم ، با شورت خودم کوسش را تمیز کردم. سیگاری روشن کردم و بهش دادم . نمیتوانست بلند بشه . خودش را بغلم انداخت ، تو گوشش نجوا کنان حرف میزدم . گفتم سارگل ، ببخشید، نتونستم خودمو کنترل کنم.
گفت هیس عمو محسن عزیزم ،
هیچ نگو .
حال خوبم را خراب نکن …
کل دوران زندگی با شوهرم آرزو اینجور سکسی به دلم مونده بود . کامل تخلیه شدم . سبک شدم .
تو استثنایی . تو در همه چیز تک هستی . من مدتهاست عاشق رفتار ومنش ات هستم . خیلی ساله میدونم دوستم داری …
بهت افتخار میکنم. نياز جسمی، جنسی و روحی خودم به سکس مدتهاست اذیتم میکنه و نتوانستم به کسی اعتماد کنم .گفت شش ماهه سکس نداشتم .
بعد از ده دقیقه سمت ویلا رفتیم . همه خواب بودن. ما هم دوش گرفتیم وخوابیدیم
صبح ساعت ۱۰ ، وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم کسی در ویلا نیست . زنگی به باجناغ زدم که گفت با خانمم و خانم شما اومدیم بازار ، و ساحل دوری بزنیم . .ناهار هم از بیرون میاریم .
گفتم من هم الان میام بیرون .
صبحانه خوردم . رفتم سمت اتاق سارگل. که تو اتاقش فقط با شورت و سوتین خوابیده بود . دربهای ویلا را بستم . و رفتم تو اتاقش
لخت شدم و پشتش دراز کشیدم . کم کم با سینه و گردنش بازی کردم. چشاش باز کرد و به صورتم لبخند زد .
صبحت بخیر عزیزم …
بغلش کردم لب رو لبش گذاشتم . و با کوسش بازی میکردم . که آب کوسش راه افتاد .
باسنش را عقب داد . گفت مطمئنی کسی نمیاد . گفتم خیالت راحت.
یه متکا زیر شکمش گذاشتم . باسن اش بالا آمد ، با زبانم سوراخ کونش را لیس زدم . آه و ناله اش کل ویلا را فرا گرفته بود. اونقدر زبان زدم تا کامل تحریک شد . گفت محسن جان تو را خدا آرام . دیشب زیر کیرت جررررر خوردم . الان درد دیشب را حس میکنم .
گفتم سارگل عزیزم، تحمل ندارم باید سیرم کنی .
گقت بخدا کونم توان تحمل این کیر را نداره …
گفتم اول یه دست کونت میگام. تحمل کن …
آرام با کرم کونش را چرب کردم . سر کیرم بر کونش نهادم و ذره ذره فرو بردم و نگه داشتم . خواستم اذیت نشه… واقعا نفسش بند آمده بود . متکا را گاز گرفته بود …کم کم کیرم تا خایه در کونش گذاشتم ، واقعا درد میکشید . مشغول تلمبه زدن شدم . صدای آه و آی ووناله اش بلند بود و تلمبه زدن من بلند تر . دیگه واقعا روان شده بود . و لذت میبرد. چندتا عکس و یه فیلم از کونش که کیرم در آن بود گرفتم . و نشانش دادم . باورش نمیشد اینقدر گشاد شده باشه.
تا اینکه ارضا شدیم . و حدود نیمساعت بی حرکت بغل هم بودیم .
بلند شدیم با هم دوش گرفتم. زیر دوش هم یکبار از کوس ارضاش کردم.
گفت عمو محسن ، بخدا از دیشب اندازه یه ماه پدرام سکس کردی . ولی واقعا تخلیه روحی و روانی شدم.
نیاز داشتم به این سکس ها …
هفت روز در ویلا بودیم هر شب آخر وقت میرفتیم ساحل و کنار ساحل سکس میکردیم . تو ویلا هم به روش های مختلف سک
س میکردیم.
روحیه سارگل اونقدر عوض شده بود که قابل توصیف نبود . روزهای آخر سفر پدر ومادرش گفتن ، واقعا از سارگل نا امید شده بودیم ، احساس کردیم افسردگی گرفته. . ولی الان به لطف و پیشنهاد آقا محسن و این سفر ، کامل روحیه اش برگشته. خدایا شکر …
روز آخر سفر با سارگل رفتیم بازار ، یه انگشتر طلای سفید یادگار براش خریدم. اصلا قبول نمیکرد ، بخصوص که قیمتش بالا بود ، اونو خودم تو انگشتش کردم و گفتم سارگل عزیزم ، این حلقه دوست داشتن من در دست توست ، تا زمانیکه دوستم داری ، اینو تو دستت داشته باش،
همونجا بغلم کرد .تو گوشم آرام گفت ، عمو محسن ، این انگشتر را روز خاکسپاریم ، خودت از انگشتم در بیار ،
گفتم زبانت لال بشه…
سفر تمام شد و برگشتیم شهر خودمون ، با هماهنگی سارگل نزد شوهرش رفتم . و صحبت های فراوانی باهاش کردیم. اختلافات را حل کردیم و به زندگی مشترک برگشتن . از اون تاریخ تا کنون ، هر زمان سارگل بخواد ، نیازهای جنسی اش را خودم رفع میکنم . هفته ای حداقل یکبار سکس داریم …
هم از کوس هم از کون میکنمش… به پیشنهاد من ، سارگل در بیشتر موارد اختلافی با شوهرش کوتاه میاد و با شوهرش هم زندکی آرامی دارند . و قراره به زودی حامله بشه . ببینم خدا چی میخواد…
نوشته: محسن
صبحت بخیر عزیزم …
بغلش کردم لب رو لبش گذاشتم . و با کوسش بازی میکردم . که آب کوسش راه افتاد .
باسنش را عقب داد . گفت مطمئنی کسی نمیاد . گفتم خیالت راحت.
یه متکا زیر شکمش گذاشتم . باسن اش بالا آمد ، با زبانم سوراخ کونش را لیس زدم . آه و ناله اش کل ویلا را فرا گرفته بود. اونقدر زبان زدم تا کامل تحریک شد . گفت محسن جان تو را خدا آرام . دیشب زیر کیرت جررررر خوردم . الان درد دیشب را حس میکنم .
گفتم سارگل عزیزم، تحمل ندارم باید سیرم کنی .
گقت بخدا کونم توان تحمل این کیر را نداره …
گفتم اول یه دست کونت میگام. تحمل کن …
آرام با کرم کونش را چرب کردم . سر کیرم بر کونش نهادم و ذره ذره فرو بردم و نگه داشتم . خواستم اذیت نشه… واقعا نفسش بند آمده بود . متکا را گاز گرفته بود …کم کم کیرم تا خایه در کونش گذاشتم ، واقعا درد میکشید . مشغول تلمبه زدن شدم . صدای آه و آی ووناله اش بلند بود و تلمبه زدن من بلند تر . دیگه واقعا روان شده بود . و لذت میبرد. چندتا عکس و یه فیلم از کونش که کیرم در آن بود گرفتم . و نشانش دادم . باورش نمیشد اینقدر گشاد شده باشه.
تا اینکه ارضا شدیم . و حدود نیمساعت بی حرکت بغل هم بودیم .
بلند شدیم با هم دوش گرفتم. زیر دوش هم یکبار از کوس ارضاش کردم.
گفت عمو محسن ، بخدا از دیشب اندازه یه ماه پدرام سکس کردی . ولی واقعا تخلیه روحی و روانی شدم.
نیاز داشتم به این سکس ها …
هفت روز در ویلا بودیم هر شب آخر وقت میرفتیم ساحل و کنار ساحل سکس میکردیم . تو ویلا هم به روش های مختلف سک
س میکردیم.
روحیه سارگل اونقدر عوض شده بود که قابل توصیف نبود . روزهای آخر سفر پدر ومادرش گفتن ، واقعا از سارگل نا امید شده بودیم ، احساس کردیم افسردگی گرفته. . ولی الان به لطف و پیشنهاد آقا محسن و این سفر ، کامل روحیه اش برگشته. خدایا شکر …
روز آخر سفر با سارگل رفتیم بازار ، یه انگشتر طلای سفید یادگار براش خریدم. اصلا قبول نمیکرد ، بخصوص که قیمتش بالا بود ، اونو خودم تو انگشتش کردم و گفتم سارگل عزیزم ، این حلقه دوست داشتن من در دست توست ، تا زمانیکه دوستم داری ، اینو تو دستت داشته باش،
همونجا بغلم کرد .تو گوشم آرام گفت ، عمو محسن ، این انگشتر را روز خاکسپاریم ، خودت از انگشتم در بیار ،
گفتم زبانت لال بشه…
سفر تمام شد و برگشتیم شهر خودمون ، با هماهنگی سارگل نزد شوهرش رفتم . و صحبت های فراوانی باهاش کردیم. اختلافات را حل کردیم و به زندگی مشترک برگشتن . از اون تاریخ تا کنون ، هر زمان سارگل بخواد ، نیازهای جنسی اش را خودم رفع میکنم . هفته ای حداقل یکبار سکس داریم …
هم از کوس هم از کون میکنمش… به پیشنهاد من ، سارگل در بیشتر موارد اختلافی با شوهرش کوتاه میاد و با شوهرش هم زندکی آرامی دارند . و قراره به زودی حامله بشه . ببینم خدا چی میخواد…
نوشته: محسن
زن غریبه در اتوبوس
اقا فتیش پا از نظر من خیلی چیز تخمی بود تا چند شب پیش که در ادامه براتون توضیح میدم😊
مثل هر ایرانی پس از تلاش برای ثبت نام ماشین اسمم در اومد و یه شاهین برنده شدم(که بعد متوجه شدم دلیلش استقبال کم مردم بوده)خلاصه قدر همینو دونستم و تکمیل وجه کردم تا اینکه چند روز پیش زنگ زدن گفتن که ما پول نداریم براتون بفرستیم و خودتون بیاین ماشین رو از تهران تحویل بگیرین.
منم یه بلیط اتوبوس واسه ساعت ۹ شب گرفتم و سوار بر اتوبوس از مبدا شیراز به تهران حرکت کردم.
شاید برا شما هم اینجور باشه که وقتی سوار اتوبوسی حشری میشین و حس میکنم دلیلش حوصله سر رفتن و فکرای مبتذل توی ذهن خرابمونه🤷🏻♂️
تو اتوبوس فیلم میدیدم و اهنگ گوش میدادم تا سرگرم بشم و حواسم از دوتا ادمی که ردیف کناری من نشسته بودن پرت بشه(من تو ردیف تک صندلی بودم و اونا کنار من رو جفت صندلی نشسته بودن)این دوتا موجود از اولش داشتن میخوردن و حرف میزدن و اشغال میریختن خلاصه خیلی رو اعصاب بودن بگذریم از اینا…
اتوبوس وایساد برا شام که من ساندویچی که خانومم برام درست کرده بود رو برداشتم رفتم رو صندلی و خیلی سریع خوردم تا وقت داشته باشم بتونم یکم گل بکشم و یه نخ سیگار!
اونجا کنار دیوار سوپر یکم تاریکتر بود و من رفتم و چندتا پک گل کشیدم و سیگارمو روشن کردم و اطرافو دید زدم دیدم یه خانوم که پشتش به منه و قد بلندی هم داره گوشه دیوار وایساده داره قهوه میخوره که منم از سر ادب و اینکه موذب نشه رفتم تو قسمتی که نور بود تا اون خانوم اذیت نشه و خودمم دید بهتری به اتوبوس داشته باشم تا شاید بتونم قبل از حرکت یه نخ دیگه هم سیگار بکشم تا ذخیره کنم😁
چشم فوضولم چرخید و خانمو دیدم که سیگار روشن کرد و منم تو یه لحظه با وجود نور کم خیلی سریع انالیز کردم قد تقریبا ۱۷۵ هیکل رو فرم و تراشیده بدون چربی اضافی و بینی که چسب روش بود رنگ پوست سفید صورت خوشکل و حدودا ۳۸ ساله
ینی اصل جنس بود که من میخواستم یه میلف نامبر وان که از همه مهمتر پرستیژ خاصی که داشت رو دوست داشتم😍
خیلی دوس داشتم برم باهاش حرف بزنم ولی فایدش چی بود من متاهل نمیتونم با کسی دوست بشم و تصمیم گرفتم بزارم تو ارامش خودش سیگارشو بکشه
که وقتی رفت سمت اتوبوس متوجه شدم که بعله خانوم صندلی پشت سری من نشست و البته گفتم چه فرقی به حالم میکنه 🤕
ته سیگارمو شوت کردم و رفتم سمت اتوبوس سوار شدم متوجه شدم یه پلاستیک که وسایل شخصیش توشه رو گذاشته دقیقا کنار صندلی من و هی از توش چیز میز برمیداره و سرشو تا نزدیک من میاره منم پشتی صندلی رو خوابونده بودم برا همین بیشتر نزدیک بودنشو احساس میکردم
یکی دو ساعت گذشت که راننده تو پمپ گازوئیل وایساد و پریدم که یه نخ سیگار بکشم که دوباره اون دلبر زیبا رو دیدم که داره سیگارشو بیرون میاره تا روشن کنه و همینجور از جلو من رد شد و رفت سمت راستم پشت سرم جوری که دید بهش نداشتم وایساد
همه اون پسرای اتوبوس که تو همون شعاع چند متری بودن چشماشون از هر زاویه ای داشت اونو دید میزد ولی من متوجه بودم که همه اونا زاقارت بودن و به چشم خانوم نمیان و اینو احساس کرده بودم که از من بدش نمیاد ولی اسلام دست و بال منو بسته بود پس سعی کردم جنتلمن باشم(گرچه هستم😜😎)
سوار شدیم و چون اون زودتر از من رفته بود نشسته بود موقع نشستن من باهاش چشم تو چشم شدم که دلمو بدجوری ریخت تو شرتم
نشستم و دیگه از فکرش بیرون نیمدم و بلاخره دلو زدم به دریا گفتم حد اقل هم صحبت باشیم تا مقصد اخه کلی راه مونده بود
تو یادداشت گوشیم نوشتم:
حوصلت سر نرفته؟منکه داغونم
گوشیمو بگیر شمارتو بنویس تا بهت پ
یام بدم
اینو نوشتم و وقتی اومد از تو پلاستیکش چیز میز برداره از کنار صندلی نشونش دادم و گوشیمو گرفت و خیلی شیک و مجلسی گفت نه! و گوشیمو داد
من:مزاحمت نمیخوام بشم خیلی صادقانه و خیلی مودبانه درخواستمو گفتم!
دلبر:خب منم خیلی مودبانه گفتم نه
من:ممنونم و ببخشید🤕
دلبر:خواهش میکنم اشکال نداره
اون برگشت تکیه داد به صندلی(سرشو اورده بود جلو و من سرمو برگردونده بودم به پشت و از کنار صندلی داشتیم حرف میزدیم)
چند دقه گذشت از فکرش بیرون نمیومدم که دوباره دیدم داره چیز میز برمیداره و متن جدیدی نوشتم:
واقعا حوصلم سر رفته یه همصحبت میخوام
حد اقل ایدی اینستاتو بده اونجا چت کنیم🙏
نشونش دادم و برا اینکه بهتر بخونه گوشیمو گرفت و دوباره اومد نزدیک و گفت نه!
نمیتونم شوهر دارم و بچه
من:خب من کار به زندگیت ندارم ما فقط همسفریم.گفتم که نمیخوام مزاحمت باشم فقط همصحبتی
دلبر:نه!ببخشید واقعا نمیتونم
اقا فتیش پا از نظر من خیلی چیز تخمی بود تا چند شب پیش که در ادامه براتون توضیح میدم😊
مثل هر ایرانی پس از تلاش برای ثبت نام ماشین اسمم در اومد و یه شاهین برنده شدم(که بعد متوجه شدم دلیلش استقبال کم مردم بوده)خلاصه قدر همینو دونستم و تکمیل وجه کردم تا اینکه چند روز پیش زنگ زدن گفتن که ما پول نداریم براتون بفرستیم و خودتون بیاین ماشین رو از تهران تحویل بگیرین.
منم یه بلیط اتوبوس واسه ساعت ۹ شب گرفتم و سوار بر اتوبوس از مبدا شیراز به تهران حرکت کردم.
شاید برا شما هم اینجور باشه که وقتی سوار اتوبوسی حشری میشین و حس میکنم دلیلش حوصله سر رفتن و فکرای مبتذل توی ذهن خرابمونه🤷🏻♂️
تو اتوبوس فیلم میدیدم و اهنگ گوش میدادم تا سرگرم بشم و حواسم از دوتا ادمی که ردیف کناری من نشسته بودن پرت بشه(من تو ردیف تک صندلی بودم و اونا کنار من رو جفت صندلی نشسته بودن)این دوتا موجود از اولش داشتن میخوردن و حرف میزدن و اشغال میریختن خلاصه خیلی رو اعصاب بودن بگذریم از اینا…
اتوبوس وایساد برا شام که من ساندویچی که خانومم برام درست کرده بود رو برداشتم رفتم رو صندلی و خیلی سریع خوردم تا وقت داشته باشم بتونم یکم گل بکشم و یه نخ سیگار!
اونجا کنار دیوار سوپر یکم تاریکتر بود و من رفتم و چندتا پک گل کشیدم و سیگارمو روشن کردم و اطرافو دید زدم دیدم یه خانوم که پشتش به منه و قد بلندی هم داره گوشه دیوار وایساده داره قهوه میخوره که منم از سر ادب و اینکه موذب نشه رفتم تو قسمتی که نور بود تا اون خانوم اذیت نشه و خودمم دید بهتری به اتوبوس داشته باشم تا شاید بتونم قبل از حرکت یه نخ دیگه هم سیگار بکشم تا ذخیره کنم😁
چشم فوضولم چرخید و خانمو دیدم که سیگار روشن کرد و منم تو یه لحظه با وجود نور کم خیلی سریع انالیز کردم قد تقریبا ۱۷۵ هیکل رو فرم و تراشیده بدون چربی اضافی و بینی که چسب روش بود رنگ پوست سفید صورت خوشکل و حدودا ۳۸ ساله
ینی اصل جنس بود که من میخواستم یه میلف نامبر وان که از همه مهمتر پرستیژ خاصی که داشت رو دوست داشتم😍
خیلی دوس داشتم برم باهاش حرف بزنم ولی فایدش چی بود من متاهل نمیتونم با کسی دوست بشم و تصمیم گرفتم بزارم تو ارامش خودش سیگارشو بکشه
که وقتی رفت سمت اتوبوس متوجه شدم که بعله خانوم صندلی پشت سری من نشست و البته گفتم چه فرقی به حالم میکنه 🤕
ته سیگارمو شوت کردم و رفتم سمت اتوبوس سوار شدم متوجه شدم یه پلاستیک که وسایل شخصیش توشه رو گذاشته دقیقا کنار صندلی من و هی از توش چیز میز برمیداره و سرشو تا نزدیک من میاره منم پشتی صندلی رو خوابونده بودم برا همین بیشتر نزدیک بودنشو احساس میکردم
یکی دو ساعت گذشت که راننده تو پمپ گازوئیل وایساد و پریدم که یه نخ سیگار بکشم که دوباره اون دلبر زیبا رو دیدم که داره سیگارشو بیرون میاره تا روشن کنه و همینجور از جلو من رد شد و رفت سمت راستم پشت سرم جوری که دید بهش نداشتم وایساد
همه اون پسرای اتوبوس که تو همون شعاع چند متری بودن چشماشون از هر زاویه ای داشت اونو دید میزد ولی من متوجه بودم که همه اونا زاقارت بودن و به چشم خانوم نمیان و اینو احساس کرده بودم که از من بدش نمیاد ولی اسلام دست و بال منو بسته بود پس سعی کردم جنتلمن باشم(گرچه هستم😜😎)
سوار شدیم و چون اون زودتر از من رفته بود نشسته بود موقع نشستن من باهاش چشم تو چشم شدم که دلمو بدجوری ریخت تو شرتم
نشستم و دیگه از فکرش بیرون نیمدم و بلاخره دلو زدم به دریا گفتم حد اقل هم صحبت باشیم تا مقصد اخه کلی راه مونده بود
تو یادداشت گوشیم نوشتم:
حوصلت سر نرفته؟منکه داغونم
گوشیمو بگیر شمارتو بنویس تا بهت پ
یام بدم
اینو نوشتم و وقتی اومد از تو پلاستیکش چیز میز برداره از کنار صندلی نشونش دادم و گوشیمو گرفت و خیلی شیک و مجلسی گفت نه! و گوشیمو داد
من:مزاحمت نمیخوام بشم خیلی صادقانه و خیلی مودبانه درخواستمو گفتم!
دلبر:خب منم خیلی مودبانه گفتم نه
من:ممنونم و ببخشید🤕
دلبر:خواهش میکنم اشکال نداره
اون برگشت تکیه داد به صندلی(سرشو اورده بود جلو و من سرمو برگردونده بودم به پشت و از کنار صندلی داشتیم حرف میزدیم)
چند دقه گذشت از فکرش بیرون نمیومدم که دوباره دیدم داره چیز میز برمیداره و متن جدیدی نوشتم:
واقعا حوصلم سر رفته یه همصحبت میخوام
حد اقل ایدی اینستاتو بده اونجا چت کنیم🙏
نشونش دادم و برا اینکه بهتر بخونه گوشیمو گرفت و دوباره اومد نزدیک و گفت نه!
نمیتونم شوهر دارم و بچه
من:خب من کار به زندگیت ندارم ما فقط همسفریم.گفتم که نمیخوام مزاحمت باشم فقط همصحبتی
دلبر:نه!ببخشید واقعا نمیتونم
من:اوکی(بایه لبخند مزحک)
دلبر:اون دوتا پسری که ردیف کنارت نشستن خیلی رو اعصابم هستن
من:اره واقعا برا منم همینجوره ولی چیکارشون میشه کرد
دلبر:😐 وبه صندلی خویش تکیه داد
منم برگشتم به حالت اولیه
مگه این فکر لعنتی من از این میلف خوش رو خوش صحبت میکشه بیرون؟؟
نیم ساعتی گذشت تو همین فکرا بودم که یه بار دیگه تلاشمو کنم شاید بتونم یه پل ارتباطی بینمون ایجاد کنم واقعا هم فقط میخواستم باهاش تا صبح لاس بزنم حوصلمون سر نره ولی حس میکردم دیگه نباید پیشنهاد بدم و کار درستی نیست.
نوز قرمز اتوبوس فقط روشن بود تا فضا رو برای مسافران محترم سکسی تر کنه و اکثریت خواب بودن که در همین حین دیدم خانم پاهاشو دراز کرد و از کنار صندلی تا جا دستی سمت چپ من که میشه سمت شیشه و دستمو روش گذاشته بودم رسوند و پاشو تکیه داد🧐
یه چند لحظه نگذشت که پای اونیکی هم گذاشت روی پاش و منم اول بو کردم ببینم بو میده یا نه که متوجه بو خوبش شدم بجای بو گند پا👌(اخه یه بار دیگه اینجوری سرم اومده بود تو اتوبوس که بو گند پای طرف بیاد)
و تو چندتا تکون اتوبوس ارنجمو که فاصله ای با پاش نداشت یکم جابجا کردم و همینجور با تکون های اتوبوس میمالید به انگشتش
خب مطمینا اگر با این قضیه مشکل داشت پاشو میکشید عقب اخه یکمم زیادی پاشو اورده بود جلو
برا اینکه ازش تاییدیه بگیرم با چشمام زوم بودم رو انگشتاش ببینم چه عکس العملی داره که متوجه اوکی بودن قضیه شدم و ساعد و بازومو کاملا چسبوندم به پاش جوری که ساعدم کف پاش بود و بخشی از بازوم قوزک پاشو لمس میکرد
ولی باز هم با در نظر گرفتن جوانب اروم و یواش با تکون های اتوبوس دست من و پاش به همدیگه مالیده میشد
پاهای خیلی خوشکل با انگشت های بلندی داشت که خیلی پوستش نرم و لطیف بود و داشتم واقعا لذت میبردم از لمس همچین پوستی
مثل یه سگ که استخون میبینه دلم داشت پررر میکشید واسه یه لحظه لیس زدنش و مکیدن انگشتاش😋
شهوت تمام وجودمو گرفته بود مطمئنا وجود اونو هم همینطور.
جراتمو بیشتر کردم و وارد عمل شدم شروع کردم انگشتاشو مالیدن همینجور دونه به دونه مالیدمو ماساژ دادم کف پاشو هم همینطور
از انگشت شروع شد به کف پا رسید و روی پاش همینطور اروم اروم مچ پاشو ماساژ دادم که پاهاش خسته شد چون ثابت بود و بردشون عقب منم برگشتم به حالت اولیه
که دیدم داره صدای پلاستیکش میاد یکم سرمو بردم کنار صندلی و با چشمای خواب الود نیگام کرد و با صدای گرفته گفت ببخشید نا خواسته بود نمیخواستم مزاحمت بشم خواب بودم(اره جون عمت)
من: اشکال نداره،گفتم که حوصلم سر رفته اتفاقا خوب بود ممنون(قیافم😊)
دلبر:سردم شده
و پتو مسافرتی که تو پلاستیکش بود رو
برداشت و کشید روش منم برگشتم از کنار صندلی که راه ارتباطی بین من و اون بود گفتم پاتو بزار بالا راحت باش با یکم احساس خجالت که زشته مزاحمتم همونجور که لبه پتو رو به نوک انگشتش گیر داده بود پاشو گذاشت رو دسته صندلی ایندفعه راحت دراز کشید و درست حسابی پاشو اورد جلو جوری که کامل در اختیارم باشه😇
الان دیگه راحتتر بودم و چون پتو رو پاهاش بود با خیال راحت بدون ترس از اینکه کسی ببینه دستمو بردم زیر پتو انگشتاشو که یکم یخ کرده بود تو دستم گرفتم تاگرمشون کنم و دوتا پاشو یه ماساژ درست حسابی دادم
دم صبح بود و همه خواب که باعث میشد جرات بیشتری به خودم بدم و از مچ پا جلو تر رفتم ماساژ دادنم تموم شد و رفتم تو فاز نوازش
عاشق پاهاش شده بودم پوست خیلی لطیفی داشت لیزر شده و صاف و بوی خوب
همه جای پاهاشو با انگشتام به صورت کاملا حرفه ای و سکسی نوازش کردم و اروم اروم از مچ پاش رفتم بالا به ساق پاش رسیدم و پشت ساق پاشو کاملا تو دستم گرفته بودم و داشتم واقعا میپرستیدم و ستایش میکردم.شلوار بگ پارچه ای پاش بود که باعث میشد دسترسی من راحت باشه و منم تا جایی که میتونستم خودمو پیچ و تاب میدادم و راهی برای رد کردن دستم از اون جای تنگ کنار صندلی که الان یه دست و دوتا پا ازش رد شده باز میکردم تا بتونم به رون پاهاش برسم و که فقط تونستم با انگشتم یکم بالا تر از زانو رو لمس کنم
در حین لذت بردن از پاهای بانو یاد این افتادم که من قرار بود با خودم پتو مسافرتی بیارم که تو اتوبوس سردم نشه ولی یادم رفت که اگر باهام بود الان میتونستم پتو رو بکشم روم و پاهاشو لیس بزنم😋 ولی حیف که نبود😪
همینجوری ادامه دادم که چند نفر وسط راه پیاده شدن هوا هم تقریبا روشن بود ولی ملت خواب بودن
من برا اینکه ضایع نباشه دستمو کشیدم و عادی رفتار کردم اونم پاهاشو برداشت
سرمو چرخوندم دیدم چشماشو بسته و متوجه یه جفت صندلی کنار هم خالی شدم که پشت سرمون وسطای اتوبوس هست
دلبر:اون دوتا پسری که ردیف کنارت نشستن خیلی رو اعصابم هستن
من:اره واقعا برا منم همینجوره ولی چیکارشون میشه کرد
دلبر:😐 وبه صندلی خویش تکیه داد
منم برگشتم به حالت اولیه
مگه این فکر لعنتی من از این میلف خوش رو خوش صحبت میکشه بیرون؟؟
نیم ساعتی گذشت تو همین فکرا بودم که یه بار دیگه تلاشمو کنم شاید بتونم یه پل ارتباطی بینمون ایجاد کنم واقعا هم فقط میخواستم باهاش تا صبح لاس بزنم حوصلمون سر نره ولی حس میکردم دیگه نباید پیشنهاد بدم و کار درستی نیست.
نوز قرمز اتوبوس فقط روشن بود تا فضا رو برای مسافران محترم سکسی تر کنه و اکثریت خواب بودن که در همین حین دیدم خانم پاهاشو دراز کرد و از کنار صندلی تا جا دستی سمت چپ من که میشه سمت شیشه و دستمو روش گذاشته بودم رسوند و پاشو تکیه داد🧐
یه چند لحظه نگذشت که پای اونیکی هم گذاشت روی پاش و منم اول بو کردم ببینم بو میده یا نه که متوجه بو خوبش شدم بجای بو گند پا👌(اخه یه بار دیگه اینجوری سرم اومده بود تو اتوبوس که بو گند پای طرف بیاد)
و تو چندتا تکون اتوبوس ارنجمو که فاصله ای با پاش نداشت یکم جابجا کردم و همینجور با تکون های اتوبوس میمالید به انگشتش
خب مطمینا اگر با این قضیه مشکل داشت پاشو میکشید عقب اخه یکمم زیادی پاشو اورده بود جلو
برا اینکه ازش تاییدیه بگیرم با چشمام زوم بودم رو انگشتاش ببینم چه عکس العملی داره که متوجه اوکی بودن قضیه شدم و ساعد و بازومو کاملا چسبوندم به پاش جوری که ساعدم کف پاش بود و بخشی از بازوم قوزک پاشو لمس میکرد
ولی باز هم با در نظر گرفتن جوانب اروم و یواش با تکون های اتوبوس دست من و پاش به همدیگه مالیده میشد
پاهای خیلی خوشکل با انگشت های بلندی داشت که خیلی پوستش نرم و لطیف بود و داشتم واقعا لذت میبردم از لمس همچین پوستی
مثل یه سگ که استخون میبینه دلم داشت پررر میکشید واسه یه لحظه لیس زدنش و مکیدن انگشتاش😋
شهوت تمام وجودمو گرفته بود مطمئنا وجود اونو هم همینطور.
جراتمو بیشتر کردم و وارد عمل شدم شروع کردم انگشتاشو مالیدن همینجور دونه به دونه مالیدمو ماساژ دادم کف پاشو هم همینطور
از انگشت شروع شد به کف پا رسید و روی پاش همینطور اروم اروم مچ پاشو ماساژ دادم که پاهاش خسته شد چون ثابت بود و بردشون عقب منم برگشتم به حالت اولیه
که دیدم داره صدای پلاستیکش میاد یکم سرمو بردم کنار صندلی و با چشمای خواب الود نیگام کرد و با صدای گرفته گفت ببخشید نا خواسته بود نمیخواستم مزاحمت بشم خواب بودم(اره جون عمت)
من: اشکال نداره،گفتم که حوصلم سر رفته اتفاقا خوب بود ممنون(قیافم😊)
دلبر:سردم شده
و پتو مسافرتی که تو پلاستیکش بود رو
برداشت و کشید روش منم برگشتم از کنار صندلی که راه ارتباطی بین من و اون بود گفتم پاتو بزار بالا راحت باش با یکم احساس خجالت که زشته مزاحمتم همونجور که لبه پتو رو به نوک انگشتش گیر داده بود پاشو گذاشت رو دسته صندلی ایندفعه راحت دراز کشید و درست حسابی پاشو اورد جلو جوری که کامل در اختیارم باشه😇
الان دیگه راحتتر بودم و چون پتو رو پاهاش بود با خیال راحت بدون ترس از اینکه کسی ببینه دستمو بردم زیر پتو انگشتاشو که یکم یخ کرده بود تو دستم گرفتم تاگرمشون کنم و دوتا پاشو یه ماساژ درست حسابی دادم
دم صبح بود و همه خواب که باعث میشد جرات بیشتری به خودم بدم و از مچ پا جلو تر رفتم ماساژ دادنم تموم شد و رفتم تو فاز نوازش
عاشق پاهاش شده بودم پوست خیلی لطیفی داشت لیزر شده و صاف و بوی خوب
همه جای پاهاشو با انگشتام به صورت کاملا حرفه ای و سکسی نوازش کردم و اروم اروم از مچ پاش رفتم بالا به ساق پاش رسیدم و پشت ساق پاشو کاملا تو دستم گرفته بودم و داشتم واقعا میپرستیدم و ستایش میکردم.شلوار بگ پارچه ای پاش بود که باعث میشد دسترسی من راحت باشه و منم تا جایی که میتونستم خودمو پیچ و تاب میدادم و راهی برای رد کردن دستم از اون جای تنگ کنار صندلی که الان یه دست و دوتا پا ازش رد شده باز میکردم تا بتونم به رون پاهاش برسم و که فقط تونستم با انگشتم یکم بالا تر از زانو رو لمس کنم
در حین لذت بردن از پاهای بانو یاد این افتادم که من قرار بود با خودم پتو مسافرتی بیارم که تو اتوبوس سردم نشه ولی یادم رفت که اگر باهام بود الان میتونستم پتو رو بکشم روم و پاهاشو لیس بزنم😋 ولی حیف که نبود😪
همینجوری ادامه دادم که چند نفر وسط راه پیاده شدن هوا هم تقریبا روشن بود ولی ملت خواب بودن
من برا اینکه ضایع نباشه دستمو کشیدم و عادی رفتار کردم اونم پاهاشو برداشت
سرمو چرخوندم دیدم چشماشو بسته و متوجه یه جفت صندلی کنار هم خالی شدم که پشت سرمون وسطای اتوبوس هست
بهش گفتم بریم اونجا و با اکراه قبول کرد و رفت منم پشت سرش رفتم
اون کنار پنجره بود و گفت من قرص خواب خوردم برا همین بیهوشم باید ببخشید و بعد رو به بالا دراز کشید و پتو رو کشید رو خودش یه کمش هم رو من بود که بیشتر جنبه پنهان کاری رو داشت تا بتونم بدون اینکه کسی ببینه دستمو برسونم بهش
خب متاسفانه بخاطر دسته صندلی که وسطمون بود اینجا هم دسترسی اسونی نداشتم و اینکه حس میکردم همه فهمیدن یه خبراییه ولی به رو خودشون نمیارن پشت سری ها رو هم که نمیدیدم!
سعی میکردم با کمترین تحرکات کارمو انجام بدم دستمو به هر سختی بود رسوندم به رونش و انگشتامو بردم بین پاش جوری که انگشت کوچیکم رو خط کسش بود و سعی میکردم با پشت بازو یا آرنجم سینه هاشو هم یکم لمس کنم البته سخت بود!
اهل اتوبوس داشتن بیدار میشدن و وقت من داشت تموم میشد
دوست نداشتم هیچوقت برسیم و دوست نداشتم هوا روشن باشه ساعت تقریبا هفت بود
گفتم این دیگه اخرشه پس بزار کسش رو فتح کنم تا تو دلم نمونه و دستمو از زیر کش شلوار و شرتش رد کردم به یه کس خیس و لیزر شده رسیدم
اخخ که چه لحظه ای بود البته اینکه دیگه وقتم سر اومده خیلی داشت ناراحتم میکرد ولی خب چاره ای نبود اخه اطرافیامون تازه داشتن بیدار میشدن و همه جا رو سرک میکشیدن
ولی من چند دقه ای با اب کسش چوچولشو مالیدم و تلاش کردم انگشتمو کنم توش ولی دستم دیگه داشت کنده میشد از بس کش اومده بود
چند دقه ای هم کسشو مالیدم و خوب خیسش کردم که حس کردم داره اذیت میشه(از اینکه نمیتونست لذت بردنشو ابراز کنه و باید جلو خودشو میگرفت)
منم دیدم ضایعس دستمو کشیدم بیرون
و تو همون حالت
خوابم برد و وقتی رسیدیم تهران بیدار شدم و دیدم داره خودشو جمع و جور میکنه
گفتم پیاده شدیم بریم صبحونه بخوریم؟
که گفت منتظرم وایسادن که برسم
و ازم تشکر کرد بابت دیشب و در ادامه گفت خیلی خوب بود و ارامش گرفتم و دوباره تشکر کرد
اینم پای ناز اون خانم خوشکل و مهربون که البته بدون اجازه گرفتم😐
واسه اونایی که تا اخرشو خوندن
منم ازش تشکر کردم و پیاده شدیم و جدا شدیم
خب ببخشید که سرتون رو درد اوردم اگر اشکال ادبی داشت هم شما منو ببخشید که سوادم بیشتر از این نیست
ممنون که وقت گذاشتید نظر فراموش نشه
نوشته: weedboy+
اون کنار پنجره بود و گفت من قرص خواب خوردم برا همین بیهوشم باید ببخشید و بعد رو به بالا دراز کشید و پتو رو کشید رو خودش یه کمش هم رو من بود که بیشتر جنبه پنهان کاری رو داشت تا بتونم بدون اینکه کسی ببینه دستمو برسونم بهش
خب متاسفانه بخاطر دسته صندلی که وسطمون بود اینجا هم دسترسی اسونی نداشتم و اینکه حس میکردم همه فهمیدن یه خبراییه ولی به رو خودشون نمیارن پشت سری ها رو هم که نمیدیدم!
سعی میکردم با کمترین تحرکات کارمو انجام بدم دستمو به هر سختی بود رسوندم به رونش و انگشتامو بردم بین پاش جوری که انگشت کوچیکم رو خط کسش بود و سعی میکردم با پشت بازو یا آرنجم سینه هاشو هم یکم لمس کنم البته سخت بود!
اهل اتوبوس داشتن بیدار میشدن و وقت من داشت تموم میشد
دوست نداشتم هیچوقت برسیم و دوست نداشتم هوا روشن باشه ساعت تقریبا هفت بود
گفتم این دیگه اخرشه پس بزار کسش رو فتح کنم تا تو دلم نمونه و دستمو از زیر کش شلوار و شرتش رد کردم به یه کس خیس و لیزر شده رسیدم
اخخ که چه لحظه ای بود البته اینکه دیگه وقتم سر اومده خیلی داشت ناراحتم میکرد ولی خب چاره ای نبود اخه اطرافیامون تازه داشتن بیدار میشدن و همه جا رو سرک میکشیدن
ولی من چند دقه ای با اب کسش چوچولشو مالیدم و تلاش کردم انگشتمو کنم توش ولی دستم دیگه داشت کنده میشد از بس کش اومده بود
چند دقه ای هم کسشو مالیدم و خوب خیسش کردم که حس کردم داره اذیت میشه(از اینکه نمیتونست لذت بردنشو ابراز کنه و باید جلو خودشو میگرفت)
منم دیدم ضایعس دستمو کشیدم بیرون
و تو همون حالت
خوابم برد و وقتی رسیدیم تهران بیدار شدم و دیدم داره خودشو جمع و جور میکنه
گفتم پیاده شدیم بریم صبحونه بخوریم؟
که گفت منتظرم وایسادن که برسم
و ازم تشکر کرد بابت دیشب و در ادامه گفت خیلی خوب بود و ارامش گرفتم و دوباره تشکر کرد
اینم پای ناز اون خانم خوشکل و مهربون که البته بدون اجازه گرفتم😐
واسه اونایی که تا اخرشو خوندن
منم ازش تشکر کردم و پیاده شدیم و جدا شدیم
خب ببخشید که سرتون رو درد اوردم اگر اشکال ادبی داشت هم شما منو ببخشید که سوادم بیشتر از این نیست
ممنون که وقت گذاشتید نظر فراموش نشه
نوشته: weedboy+
بخاطر یه جزوه منو کرد
#نامزدی #دانشجویی
سلام رها هستم 20 سالمه دانشجو ام این داستان برمیگرده به 3ماه پیش 1ساله عقد کردم اسم نامزدم امیر علی هست رابطه ما تو این چند ماه در حد همون لب بوس بغل مالیدن سینه هام بوده تا حالا س. کس نداشتیم داستان از اونجایی شروع میشه ک با آرایش نسبتن غلیظی داشتم تو محیط دانشگاه میچرخیدم متوجه اومدن یکی از دانشجو ها به سمت خودم شدم
سلام خانوم احمدی …سلام خیلیی ممنون بفرماید؟ متاسفانه من امروز نتونستم بیام سر کلاس شما جزوه نوشتین میتونین بهم امانت بدین 😅
بله حتما… جزوه از داخل کیفم در آوردم به طرفش گرفتم بفرماید… خیلی ممنون
عجب دست خط زیباییم دارین لبخندی زدمو خیلی ممنون… با اجازتون خانوم احمدی من برم به کلاس بعدیم برسم… خواهش میکنم بفرماید…
با رفتن پسره صدای زنگ گوشیم بلند شد . الو… سلام امیر خوبی… هه اگه لاس زدنت تموم شد گمشو بیا تو ماشین … امیر چی داری میگی… زرتی گوشی قطع کرد. یا خدا به سمت خروجی دانشگاه حرکت کردم ماشین امیر دیدم به سمتش حرکت کردم نشستن تو ماشین همانا دیدن اخمای امیرم همانا
این حرف چی بود پشت گوشی … نزاشت حرف تموم بشه با پشت دستش زد تو دهنم… خفه شو دهنت ببند . چشام پر از اشک شد امیر استارت زد حرکت کرد مگه من چیکار کردم . خفه میشی رها یا خفت کنم . با گفتن این حرف سرمو چسبوندم به شیشه اشکام ریخت جلوی آپارتمانی ک قرار بود بعد از عروسی زندگی کنیم پارک کرد… با صدایی عصبی… پیاده شو بدون حرف پیاده شدم… پشت سرش وارد خونه شدم… نشست رومبل سرش بین دستاش گرفت به طرفش رفتم جلوش زانو زدم. امیر حالت خوبه.بخدا من کاری نکردم چرا باورم نداری ازم جزوه خواست منم دادم بهش اینکارا یعنی چی تو به من اعتماد نداری.؟ فقط جزوه اون خندیدنا چی بود رها… امیر جان به من اعتماد کن بخدا اونجور نیس…
بایه حرکت لباش روی لبام گذاشت شروع کردن به خوردن مقنعمو از سرم در آورد شروع کرد به لیس زدن گاز گرفتن گردنم دستمو کردم داخل موهاش سرش آورد بالا با چشایی خمار نگام کرد… از رو پاش بلند شدم کلافه دست کشید تو موهاش شروع کردم به باز کردن دکمه های مانتوم مانتوم از تنم ور آوردم تاپمم در آوردم دکمه شلوارمو باز کردم شلوارمم در آوردم تو این مدت خیره شده بود بهم رو مبل نشستمم لبام به لباش رسوندم انگار تازه فهمید چی شده با ولع شروع به خوردن لبام کرد دستت انداخت بند سوتینم باز کرد خوابوندم رو مبل وزنشو انداخت روم با تموم وجود لبام مک میزد سینه هامو میمالید لبام ول کرد اومد پایین تر سراغ سینم یکی از سینه هام میخورد یکیش میمالید اون یکی دستشم مرد داخل شرتم گذاشتش رو کصم اه کشیدم
جوووون رها میخامت مال خودمی اخخ قربون این سینه هات برم
اممممممممم الهی فدات شم رهای من
شرتم کشید پایین چشمش خورد به کص سفیدم مث وحشیا افتاد به جونم لیس میزد مک میزد زبونش میکرد داخلم … آه اوهم کل خونه پر کرده بود
بغلم کرد بردم داخل اتاق گذاشتم روی تخت لخت شد سالارش افتاد بیرون یکم ترسیدم ولی شهوتم زیاد از حد بود
میخوری.
اره
نشست لبه تخت رفتم وسط پاش.
دهنت باز کن فقط دندون نزن
سرمو تکون دادم گرفتمش تو دستم زبونم کشیدم روش تا خیس بشه
بخورشش…
لبام دورش حلقه کردم شروع کردم به خوردن مواظب بودم دندونم بهش نخوره امیر موهام گرفت سرمو با دستش فشار داد. تا ته گلوم حسش میکردم
تف هام روی تخم هاش ریختن اوق زدم یکم دیگه براش خوردم تا رضایت داد
خوابوندم روی تخت اومد بین پاهام با کیرش چند تا ضربه به کسم زد مالیدش به کسم .
آماده ای؟
ارهه
سرش کرد داخلم یهو کل کیرش تا آخر کرد داخلم از درد چشمامو بستم از داخلم در آورد سرش خونی بود با دستم
ال خودش تمیز کرد لبامو بوسید
خانوم شدنت مبارک عشقم حالت خوبه رنگت پریده
آره خوبم
بیا بریم حموم وان پر از آب کرد دوتایی رفتیم داخلش …
نوشته: …
#نامزدی #دانشجویی
سلام رها هستم 20 سالمه دانشجو ام این داستان برمیگرده به 3ماه پیش 1ساله عقد کردم اسم نامزدم امیر علی هست رابطه ما تو این چند ماه در حد همون لب بوس بغل مالیدن سینه هام بوده تا حالا س. کس نداشتیم داستان از اونجایی شروع میشه ک با آرایش نسبتن غلیظی داشتم تو محیط دانشگاه میچرخیدم متوجه اومدن یکی از دانشجو ها به سمت خودم شدم
سلام خانوم احمدی …سلام خیلیی ممنون بفرماید؟ متاسفانه من امروز نتونستم بیام سر کلاس شما جزوه نوشتین میتونین بهم امانت بدین 😅
بله حتما… جزوه از داخل کیفم در آوردم به طرفش گرفتم بفرماید… خیلی ممنون
عجب دست خط زیباییم دارین لبخندی زدمو خیلی ممنون… با اجازتون خانوم احمدی من برم به کلاس بعدیم برسم… خواهش میکنم بفرماید…
با رفتن پسره صدای زنگ گوشیم بلند شد . الو… سلام امیر خوبی… هه اگه لاس زدنت تموم شد گمشو بیا تو ماشین … امیر چی داری میگی… زرتی گوشی قطع کرد. یا خدا به سمت خروجی دانشگاه حرکت کردم ماشین امیر دیدم به سمتش حرکت کردم نشستن تو ماشین همانا دیدن اخمای امیرم همانا
این حرف چی بود پشت گوشی … نزاشت حرف تموم بشه با پشت دستش زد تو دهنم… خفه شو دهنت ببند . چشام پر از اشک شد امیر استارت زد حرکت کرد مگه من چیکار کردم . خفه میشی رها یا خفت کنم . با گفتن این حرف سرمو چسبوندم به شیشه اشکام ریخت جلوی آپارتمانی ک قرار بود بعد از عروسی زندگی کنیم پارک کرد… با صدایی عصبی… پیاده شو بدون حرف پیاده شدم… پشت سرش وارد خونه شدم… نشست رومبل سرش بین دستاش گرفت به طرفش رفتم جلوش زانو زدم. امیر حالت خوبه.بخدا من کاری نکردم چرا باورم نداری ازم جزوه خواست منم دادم بهش اینکارا یعنی چی تو به من اعتماد نداری.؟ فقط جزوه اون خندیدنا چی بود رها… امیر جان به من اعتماد کن بخدا اونجور نیس…
بایه حرکت لباش روی لبام گذاشت شروع کردن به خوردن مقنعمو از سرم در آورد شروع کرد به لیس زدن گاز گرفتن گردنم دستمو کردم داخل موهاش سرش آورد بالا با چشایی خمار نگام کرد… از رو پاش بلند شدم کلافه دست کشید تو موهاش شروع کردم به باز کردن دکمه های مانتوم مانتوم از تنم ور آوردم تاپمم در آوردم دکمه شلوارمو باز کردم شلوارمم در آوردم تو این مدت خیره شده بود بهم رو مبل نشستمم لبام به لباش رسوندم انگار تازه فهمید چی شده با ولع شروع به خوردن لبام کرد دستت انداخت بند سوتینم باز کرد خوابوندم رو مبل وزنشو انداخت روم با تموم وجود لبام مک میزد سینه هامو میمالید لبام ول کرد اومد پایین تر سراغ سینم یکی از سینه هام میخورد یکیش میمالید اون یکی دستشم مرد داخل شرتم گذاشتش رو کصم اه کشیدم
جوووون رها میخامت مال خودمی اخخ قربون این سینه هات برم
اممممممممم الهی فدات شم رهای من
شرتم کشید پایین چشمش خورد به کص سفیدم مث وحشیا افتاد به جونم لیس میزد مک میزد زبونش میکرد داخلم … آه اوهم کل خونه پر کرده بود
بغلم کرد بردم داخل اتاق گذاشتم روی تخت لخت شد سالارش افتاد بیرون یکم ترسیدم ولی شهوتم زیاد از حد بود
میخوری.
اره
نشست لبه تخت رفتم وسط پاش.
دهنت باز کن فقط دندون نزن
سرمو تکون دادم گرفتمش تو دستم زبونم کشیدم روش تا خیس بشه
بخورشش…
لبام دورش حلقه کردم شروع کردم به خوردن مواظب بودم دندونم بهش نخوره امیر موهام گرفت سرمو با دستش فشار داد. تا ته گلوم حسش میکردم
تف هام روی تخم هاش ریختن اوق زدم یکم دیگه براش خوردم تا رضایت داد
خوابوندم روی تخت اومد بین پاهام با کیرش چند تا ضربه به کسم زد مالیدش به کسم .
آماده ای؟
ارهه
سرش کرد داخلم یهو کل کیرش تا آخر کرد داخلم از درد چشمامو بستم از داخلم در آورد سرش خونی بود با دستم
ال خودش تمیز کرد لبامو بوسید
خانوم شدنت مبارک عشقم حالت خوبه رنگت پریده
آره خوبم
بیا بریم حموم وان پر از آب کرد دوتایی رفتیم داخلش …
نوشته: …
سکس همسرم در مالزی
این جریان که تعریف میکنم مال پارسال تابستون هستش که اتفاق افتاد که من با خانمم کتی دوتایی رفتیم برای گشتن و عشقو حال مالزی
از قبل اینکه بریم صحبتشو کرده بودیم و قرار گذاشته بودیم که اگه موردی پیش اومد برای سکس اوکی باشیم منم گفتم باشه چون خود کتی خیلی دوست داشت با یک نفر دیگه سکس داشته باشه که من بدونم که به من خیانت نکرده باشه. رفتیم اونجا شب سوم بود که رفتیم دیسکو مشروب هم خورده بودیم مسته مست بودیم کتی داشت اون وسط برای خودش میرقصید که گیر داد به یه سیاه پوسته اونم تنها بود و شروع کردن با هم رقصیدن سیاه پوسته هم از کتی خیلی خوشش اومده بود چون هم کتی هیکل سکسی داره و سینه های بزرگ سکسی داره هم یه لباس یقه باز سکسی کوتا تا بالای زانو پوشیده بود سیاه هم هی خودشو میمالید و میچسبوند به کتی بعد حدود نیم ساعت کتی اومد و گفت حامد دوست دارم با این سکس کنم ی جوری بهش بگو بفهمه
با هر بدبختی بود بهش فهموندیم طرف اهل برزیل بود و از اونجا اومده بود
اون هم از خدا خواسته اوکی داد زدیم بیرون و راه افتادیم به سمت هتل خودمون رفتیم توی اتاق کتی اینقدر حشری شده بود که دیدن داشت.
تا نشستیم رفت نشست روی پاشو شروع کرد باهاش ور رفتن و ازش لب گرفتن اونم شروع کرد دستشو کرد زیر لباسو شورت کتی، که کتی از خدا خواسته همه کند با ی شورتو سوتین شد اونم پیرهنشو در آورد و نشست لبه تخت کتی هم سریع خوابید روی تخت پاهاشو باز کرد و بهش اشاره کرد بیا برام کوسمو بخور اونم سریع شورت کتی رو در آورد شروع کرد به خوردن کوسو کون سینه های کتی.
من که لبه تخت نشسته بودم باورم نمیشد که زنم جلوی من روی تخت لخت خوابیده و ی مرد غریبه سیاه پوست برزیلی داره کوسو کونشو میخوره براش خلاصه؟
بعد چند دقیقه کتی بلندش کرد و بهش اشاره کرد که شلوارتو در بیار.
تا شلوارشو کشید پایین دیدم ی کیری داره به اندازه و کلفتی اسپری رنگ کلفت و سیاه کتی که با دیدن کیر طرف جا خورد من که کپ کرده بودم
ی نگاه به زنم کردم گفتم میتونی جا بدی کتی هم با دیدن کیر سیاه پوسته خشکش زده بود و با حالت ناباوری گفت نمیدونم امتحان میکنم.
اول که اومد براش ساک بزنه سر کیر برزیلیه جا نشود توی دهن کتی به زور سرش رفت توی دهن زنم بعد سریع از توی دهنش در آورد و ی نگاه به من کرد گفت حامد خیلی کیرش بزرگو کلفته.
اینم بگم که کتی ی حالتی که داره وقتی خیلی حشری میشه هم کوسش پر آب و لیز میشه هم باز میشه.
ما با خودمون ژل مخصوص سکس و لیز کننده برده بودیم که وقتی میمالی به خودت راحت لیز میخوره و میره تو برای خودمون دوتا چون من کیرم خیلی بزرگه،
کتی گفت حامد ژلو بیار اینو بدون ژل نمیتونم جا بدم توی کوسم جرم میده منم رفتم هم کاندوم آوردم هم ژل دادم به کتی دوباره نشستم لبه تخت.
کاندومو داد بهش اینقدر کیرش کلفت بود کاندومو به زور کشید روی کیرش کتی کمکش کرد کاندومو کشید روی کیرش بعد کتی خوابید روی تخت و پاهاشو باز کرد کوسشو با ژل خیس خیس کرد و کیر اون هم ژل زیادی زدو خوابید روی تختو اشاره کرد بهش که بیا کیرتو بکن توش،
بعد سیاه اومد نشست جلوی کتی و پاهاشو باز کرد وسر کیرشو گذاشت دم کوس کتی و شروع کرد بازی بازی با فشار که بده بره تو ولی تو نمیرفت و افتاد به جون سینه های کتی و خوردن و میک زدنشون کتی خیلی حشری شده بود و کوسش باز شده بود ولی کیر سیاه خیلی کلفت بود و تو نمیرفت و صدای ناله و آخ آخ وای وای کتی تمام اتاقو پر کرده بود خلاصه بعد چند دقیقه فشار دادن
بالاخره با هر زورو زحمتی بود سر کیرش رفت تو که یک لحظه کتی ی جیغ کوچک زد و گفت آخ جر خوردم حامد، چشماشو بسته
بود فقط ناله میکرد اونم نشسته بود لای پاش شروع کرد آروم آروم بقیه کیرشو داد بره توی کوس کتی.
کتی هم فقط ناله میکرد آخ آخ وای وای میکرد و تند تند نفس میکشید.
تا به خودمون اومدیم دیدیم همونجور که افتاده روش و داره سینه هاشو میخوره کیرشو تا ته کرده رفته تو تخماش چسبیده بود دم سوراخ کون کتی.
کتی که توی اون حالت یکبار ارگاسم شد.
بعد شروع کرد آروم عقب جلو کردن قشنک وقتی کیرش میومد بیرون دوباره میرفت تو شکم و ناف کتی بالا پایین میشد قشنگ سر کیرش معلوم بود تا دم نافش رسیده بود
بعد 10 دقیقه عقب جلو کردن دیدم ناله سیاه در اومد و آبش اومد چون کاندوم داشت از توی کوس کتی کیرشو در نیاورد همون تو تمام آبشو خالی کرد بعد افتاد روی کتی شروع کرد به بوس کردنش و به زبون برزیلی از کتی تشکر کردن بخاطر سکسی که باهاش کرد بعد چند دقیقه که کیرشو از توی کوس کتی در آورد دیدم وای کاندوم تا نصفه پر آب کیر شده قشنگ اندازه ی استکان آب کیر توش بود که از بغل کاندوم کیر سیاه ریخت بیرون.
این جریان که تعریف میکنم مال پارسال تابستون هستش که اتفاق افتاد که من با خانمم کتی دوتایی رفتیم برای گشتن و عشقو حال مالزی
از قبل اینکه بریم صحبتشو کرده بودیم و قرار گذاشته بودیم که اگه موردی پیش اومد برای سکس اوکی باشیم منم گفتم باشه چون خود کتی خیلی دوست داشت با یک نفر دیگه سکس داشته باشه که من بدونم که به من خیانت نکرده باشه. رفتیم اونجا شب سوم بود که رفتیم دیسکو مشروب هم خورده بودیم مسته مست بودیم کتی داشت اون وسط برای خودش میرقصید که گیر داد به یه سیاه پوسته اونم تنها بود و شروع کردن با هم رقصیدن سیاه پوسته هم از کتی خیلی خوشش اومده بود چون هم کتی هیکل سکسی داره و سینه های بزرگ سکسی داره هم یه لباس یقه باز سکسی کوتا تا بالای زانو پوشیده بود سیاه هم هی خودشو میمالید و میچسبوند به کتی بعد حدود نیم ساعت کتی اومد و گفت حامد دوست دارم با این سکس کنم ی جوری بهش بگو بفهمه
با هر بدبختی بود بهش فهموندیم طرف اهل برزیل بود و از اونجا اومده بود
اون هم از خدا خواسته اوکی داد زدیم بیرون و راه افتادیم به سمت هتل خودمون رفتیم توی اتاق کتی اینقدر حشری شده بود که دیدن داشت.
تا نشستیم رفت نشست روی پاشو شروع کرد باهاش ور رفتن و ازش لب گرفتن اونم شروع کرد دستشو کرد زیر لباسو شورت کتی، که کتی از خدا خواسته همه کند با ی شورتو سوتین شد اونم پیرهنشو در آورد و نشست لبه تخت کتی هم سریع خوابید روی تخت پاهاشو باز کرد و بهش اشاره کرد بیا برام کوسمو بخور اونم سریع شورت کتی رو در آورد شروع کرد به خوردن کوسو کون سینه های کتی.
من که لبه تخت نشسته بودم باورم نمیشد که زنم جلوی من روی تخت لخت خوابیده و ی مرد غریبه سیاه پوست برزیلی داره کوسو کونشو میخوره براش خلاصه؟
بعد چند دقیقه کتی بلندش کرد و بهش اشاره کرد که شلوارتو در بیار.
تا شلوارشو کشید پایین دیدم ی کیری داره به اندازه و کلفتی اسپری رنگ کلفت و سیاه کتی که با دیدن کیر طرف جا خورد من که کپ کرده بودم
ی نگاه به زنم کردم گفتم میتونی جا بدی کتی هم با دیدن کیر سیاه پوسته خشکش زده بود و با حالت ناباوری گفت نمیدونم امتحان میکنم.
اول که اومد براش ساک بزنه سر کیر برزیلیه جا نشود توی دهن کتی به زور سرش رفت توی دهن زنم بعد سریع از توی دهنش در آورد و ی نگاه به من کرد گفت حامد خیلی کیرش بزرگو کلفته.
اینم بگم که کتی ی حالتی که داره وقتی خیلی حشری میشه هم کوسش پر آب و لیز میشه هم باز میشه.
ما با خودمون ژل مخصوص سکس و لیز کننده برده بودیم که وقتی میمالی به خودت راحت لیز میخوره و میره تو برای خودمون دوتا چون من کیرم خیلی بزرگه،
کتی گفت حامد ژلو بیار اینو بدون ژل نمیتونم جا بدم توی کوسم جرم میده منم رفتم هم کاندوم آوردم هم ژل دادم به کتی دوباره نشستم لبه تخت.
کاندومو داد بهش اینقدر کیرش کلفت بود کاندومو به زور کشید روی کیرش کتی کمکش کرد کاندومو کشید روی کیرش بعد کتی خوابید روی تخت و پاهاشو باز کرد کوسشو با ژل خیس خیس کرد و کیر اون هم ژل زیادی زدو خوابید روی تختو اشاره کرد بهش که بیا کیرتو بکن توش،
بعد سیاه اومد نشست جلوی کتی و پاهاشو باز کرد وسر کیرشو گذاشت دم کوس کتی و شروع کرد بازی بازی با فشار که بده بره تو ولی تو نمیرفت و افتاد به جون سینه های کتی و خوردن و میک زدنشون کتی خیلی حشری شده بود و کوسش باز شده بود ولی کیر سیاه خیلی کلفت بود و تو نمیرفت و صدای ناله و آخ آخ وای وای کتی تمام اتاقو پر کرده بود خلاصه بعد چند دقیقه فشار دادن
بالاخره با هر زورو زحمتی بود سر کیرش رفت تو که یک لحظه کتی ی جیغ کوچک زد و گفت آخ جر خوردم حامد، چشماشو بسته
بود فقط ناله میکرد اونم نشسته بود لای پاش شروع کرد آروم آروم بقیه کیرشو داد بره توی کوس کتی.
کتی هم فقط ناله میکرد آخ آخ وای وای میکرد و تند تند نفس میکشید.
تا به خودمون اومدیم دیدیم همونجور که افتاده روش و داره سینه هاشو میخوره کیرشو تا ته کرده رفته تو تخماش چسبیده بود دم سوراخ کون کتی.
کتی که توی اون حالت یکبار ارگاسم شد.
بعد شروع کرد آروم عقب جلو کردن قشنک وقتی کیرش میومد بیرون دوباره میرفت تو شکم و ناف کتی بالا پایین میشد قشنگ سر کیرش معلوم بود تا دم نافش رسیده بود
بعد 10 دقیقه عقب جلو کردن دیدم ناله سیاه در اومد و آبش اومد چون کاندوم داشت از توی کوس کتی کیرشو در نیاورد همون تو تمام آبشو خالی کرد بعد افتاد روی کتی شروع کرد به بوس کردنش و به زبون برزیلی از کتی تشکر کردن بخاطر سکسی که باهاش کرد بعد چند دقیقه که کیرشو از توی کوس کتی در آورد دیدم وای کاندوم تا نصفه پر آب کیر شده قشنگ اندازه ی استکان آب کیر توش بود که از بغل کاندوم کیر سیاه ریخت بیرون.
کتی که نا نداشت تکون بخوره بیحال بی جون افتاده بود روی تخت و هیچ حرکتی نمیکرد.
بعد چند دقیقه چشماشو باز کرد توی ی عالم دیگه بود که بعد بهم گفت 3 بار آبش اومده بود و ارگاسم شده بود. سیاه از روی کتی بلند شد و رفت توی دستشویی
خودشو شستو لباسهاشو پوشید و رفت. کوس کتی تا چند دقیقه همینجوری باز مونده بود و قشنگ توی کوسش معلوم بود که بعد چند دقیقه دوباره جمع شد و مثل اولش شد ولی کتی تا یک هفته درد داشت و نمی شد دست به کوسش بزنی من خودم کیرم خیلی بزرگه کتی عادت داره به کیر بزرگ و کلفت ولی مال این خیلی کلفت بود قشنگ اندازه و سایز اسپری رنگ بود من اصلا فکر نمیکردم که کتی بتونه و جا بره توی کوسش ولی با کمال ناباوری دیدم با ژل و به زور کتی داد رفت توی کوسش ولی گفت وقتی کیرش رفت توی کوسم نفس نمیتونستم بکشم و تکون بخورم و حرکت بکنم گفت قشنگ کوسم پر شده بود و سر کیرشو توی شکمم احساس میکردم وقتی کیرشو از توی کوس کتی درآورد باورم نمیشود که اون کیر به اون بزرگی و کلفتی از توی کوس زن من اومد بیرون.
این هم جریان سکس و کوس دادن کتی توی مالزی با سیاه پوسته برزیلی بود
این داستان که براتون نوشتم نه خیالی هستش و نه زاده خیالبافی یک حقیقت بود که فقط اسم من و خانمم عوض شد و فقط همین یکبار بود که اتفاق افتاد چون ما هردو دوست داشتیم یکبار این حسو امتحان کنیم توی زندگی مشترکمون و برای هیچکس این کارمون را تعریف نکردیم🙏
امیدوارم لذت برده باشین
نوشته: حامد
بعد چند دقیقه چشماشو باز کرد توی ی عالم دیگه بود که بعد بهم گفت 3 بار آبش اومده بود و ارگاسم شده بود. سیاه از روی کتی بلند شد و رفت توی دستشویی
خودشو شستو لباسهاشو پوشید و رفت. کوس کتی تا چند دقیقه همینجوری باز مونده بود و قشنگ توی کوسش معلوم بود که بعد چند دقیقه دوباره جمع شد و مثل اولش شد ولی کتی تا یک هفته درد داشت و نمی شد دست به کوسش بزنی من خودم کیرم خیلی بزرگه کتی عادت داره به کیر بزرگ و کلفت ولی مال این خیلی کلفت بود قشنگ اندازه و سایز اسپری رنگ بود من اصلا فکر نمیکردم که کتی بتونه و جا بره توی کوسش ولی با کمال ناباوری دیدم با ژل و به زور کتی داد رفت توی کوسش ولی گفت وقتی کیرش رفت توی کوسم نفس نمیتونستم بکشم و تکون بخورم و حرکت بکنم گفت قشنگ کوسم پر شده بود و سر کیرشو توی شکمم احساس میکردم وقتی کیرشو از توی کوس کتی درآورد باورم نمیشود که اون کیر به اون بزرگی و کلفتی از توی کوس زن من اومد بیرون.
این هم جریان سکس و کوس دادن کتی توی مالزی با سیاه پوسته برزیلی بود
این داستان که براتون نوشتم نه خیالی هستش و نه زاده خیالبافی یک حقیقت بود که فقط اسم من و خانمم عوض شد و فقط همین یکبار بود که اتفاق افتاد چون ما هردو دوست داشتیم یکبار این حسو امتحان کنیم توی زندگی مشترکمون و برای هیچکس این کارمون را تعریف نکردیم🙏
امیدوارم لذت برده باشین
نوشته: حامد
از بهترین لزهای عمرم
سلام. داستانای شهوانی مخصوصا لزها رو میخونم و دنبال میکنم. میخوام براتون بهترین لز عمرمو تعریف کنم. من مرجان هستم ۳۵ ساله. متاهل. حوالی مرزداران ساکنم. لز زیاد میکنم از اول گرایشم به لز بوده. قابل ت جه دوستانی که میگن چرا پس متاهلی اونم بخاطر داستانایی ک مملکت ما داره متاهل شدیم. بگذریم. ی روز بهاری که داشتم از سر کار برمیگشتم خونه ( با مترو از سمت شرق ) وارد مترو که شدم بالای پله برقیا دیدم که ی خانوم خیلی خوش هیکل با لباس فرم جذب و موهای بلوند و فوقالعاده خوشگل داره از پله ها میره پایین. انقد این زن خوشگل بود که هرچی بگم کم گفتم. منم ک اولین بارم نبود لز میکنم حشری تر از قبل یجوری خودمو بهش رسوندم. شونه به شونش داشتم میرفتم هیچی نمیگفتیم. تا اینکه کاملا متوجه شد من کنارشم ولی خب عادی بود براش. رسیدیم منتظر قطار خیلی خیلی ایستگاه شلوغ بود چند باری آروم خودمو چسبوندم بهش از پشت.اروم و با ناز خاصی برگشت و منو نگا کرد منم ب روی خودم نمیاوردم. تا اینکه سوار قطار شدیم. اینم بگم طول این مدت همش پایینم خیس بود چون علاوه بر هیکل و قیافه عالی بوی عالی هم داشت. سوار قطار ک شدیم واگن خانما انقد شلوغ بود ک سوزن پایین نمیومد خیلی خیلی شلوغ بزور چپوندم خودمو توی واگن چون اون حوری رفت داخل. ی جوری خودمو رسوندم پشتش و چسبیدم بهش. دیگه عادی شده بود براش انقد حشری شده بودم ک نمیدونستم چکار کنم.آروم دستمو گذاشتم روی پهلوش. لباس فرم اداری سرمهای جذب تنش بود که جذابیتشو چند برابر کرده بود دستم ک رفت روی پهلوش یکه خورد ولی سعی کرد عادی باشه. هم حشری بودم هم میترسیدم سر و صدا کنه داستان شه. خلاصه با ترس و لرز دستمو نگه داشتم رو پهلوش. انقد واگن شلوغ بود که کسی اگر لختم میشد هیشکی نمیفهمید. دستمو یکم بعدش جابجا کردم روی کونش از بغل و یکم اروم فشار دادم دیگه نمیدونستم دارم چیکار میکنم. یهو دیدم یکم کونشو داد عقب و فشار داد به کوصم. خیلی حال کردم و فهمیدم اوکیه. دستمو بردم روی کونش و کونشو گرفتم توی دستم. ی بارم برگشت نگام کرد لبخند ریزی زد و گفت ببخشید عزیزم کجا پیاده میشی. اسم ایستگاهو بهش گفتم و مثلا خواست ادرس ی ایستگاهو بپرسه گفت کجاست گفتم بهش معلوم حشریه مخش درست کار نمیکنه. پرسیدم تو کجا پیاده میشی ک دو تا ایستگاه اونورتر رو گفت. همینجوری ب مالش و نگاه و لبخند گذشت ک رسیدیم ایستگاه من ولی من پیاده نشدم. راه افتاد و همینجوری اروم داشتم میمالیدمش ک رسیدیم ایستگاه اون. پیاده شد منم پشت سرش رفتم. گفت چرا پیاده نشدی گفتم چون میخواستم باشما صحبت کنم عزیزم. همدیگرو خوب برانداز کردیم حسابی حشریت از چشای جفتمون میبارید دست دادیم باهم ولی دستامو ی طور خاصی نوازش کرد ک نتونستم جلو خودمو بگیرم و چشامو بستم. خودشو معرفی کرد اسمش المیرا بود ۳۴ سالش بود و متاهل مث من ولی لامصب انگار خدا تراشیده بودش. از من خیلی بهتر بود هیکلش. خلاصه شونه ب شونه هم از مترو اومدیم بیرون. گاهیم دستمو میمالیدم ب دستش توی مسیر. کار رسید به خونواده و اینکه کجا میشینی و اینا. گفتم خوشحال میشم بیای پیشم. پنجشنبه و جمعه تعطیلم باهم بریم گشت بزنیم میتونیم دوستای خوبی باشیم برای هم. منظورمو گرفت. شماره رد و بدل کردیم. اونروز ۳ شنبه بود و من دل توی دلم نبود ک پنجشنبه یا جمعه ببینمش ک رسیدم خونه و دیدم پیام اومد توی واتساپ ک دیدم نوشته مخمو زدیا. فهمیدم المیراس ولی مثلا ب روی خودم نیاوردم گفتم شما گفت المیرام.ب شوخی و سلام علیک گذشت. دیدم شب ساعتای ۱۱ بود ک شوهرم خوابیده بود ولی من معمولا ۱۲ میخوابم پیام
اومد از المیرا ک بیداری گفتم اره عزیزم. شروع کرد سوالای بی سر و ته ک معلوم بود مخش تحت فرمان کوصشه. منم بدتر از اون ی سکس ناقص با شوهرم داشتم که ارضا نشده بودم کوصم باز خیس شد. حس میکردم میخواد ی چیزی بگه ولی همش میپیچوند. یهو ی استیکر لز فرستاد که توش دوتا لز میلف که فیلمشو دیده بودم و داشتمش توی پوشه مخفی گوشیم داشتن با شورت و سوتین از هم لب میگرفتن. من این فیلمو هزار بار دیده بودم هربارم باهاش خود ارضایی یا لز کرده بودم. ولی هربار ک میدیدم دوباره برام تازگی داشت. منم نامردی نکردم ی گیف لز از اون حشری کنندههاش براش فرستادم که دوتا زن حشری میلف ایستاده روبروی هم دارن از هم لب جانانه میگیرن شدید. گفت اووف. گفتم جون چیه گفت هیچی فقط حالی به حالی شدم. گفتم دوس داری چیزی نگفت بحثو عوض کرد و یهو گف شببخیر. یکی دو روز خبری نشد ک پنجشنبه زننگید روی موبایلم. بیروت بودم جواب دادم یا ی صدای پدر دربیار و ناز و حشری کننده اسممو گف. وسط خیابون نزدیک بود غش کنم. گفت کجایی مرجان جان. آدرسمو دادم اومد پیشم وقتی رسید من که زن بودم از دیدنش فکم باز موند چ برسه به مردا. همه وایساده بودن نگاش میکردن. جلو باز تنش بود با ی شلوار جذب براق.
سلام. داستانای شهوانی مخصوصا لزها رو میخونم و دنبال میکنم. میخوام براتون بهترین لز عمرمو تعریف کنم. من مرجان هستم ۳۵ ساله. متاهل. حوالی مرزداران ساکنم. لز زیاد میکنم از اول گرایشم به لز بوده. قابل ت جه دوستانی که میگن چرا پس متاهلی اونم بخاطر داستانایی ک مملکت ما داره متاهل شدیم. بگذریم. ی روز بهاری که داشتم از سر کار برمیگشتم خونه ( با مترو از سمت شرق ) وارد مترو که شدم بالای پله برقیا دیدم که ی خانوم خیلی خوش هیکل با لباس فرم جذب و موهای بلوند و فوقالعاده خوشگل داره از پله ها میره پایین. انقد این زن خوشگل بود که هرچی بگم کم گفتم. منم ک اولین بارم نبود لز میکنم حشری تر از قبل یجوری خودمو بهش رسوندم. شونه به شونش داشتم میرفتم هیچی نمیگفتیم. تا اینکه کاملا متوجه شد من کنارشم ولی خب عادی بود براش. رسیدیم منتظر قطار خیلی خیلی ایستگاه شلوغ بود چند باری آروم خودمو چسبوندم بهش از پشت.اروم و با ناز خاصی برگشت و منو نگا کرد منم ب روی خودم نمیاوردم. تا اینکه سوار قطار شدیم. اینم بگم طول این مدت همش پایینم خیس بود چون علاوه بر هیکل و قیافه عالی بوی عالی هم داشت. سوار قطار ک شدیم واگن خانما انقد شلوغ بود ک سوزن پایین نمیومد خیلی خیلی شلوغ بزور چپوندم خودمو توی واگن چون اون حوری رفت داخل. ی جوری خودمو رسوندم پشتش و چسبیدم بهش. دیگه عادی شده بود براش انقد حشری شده بودم ک نمیدونستم چکار کنم.آروم دستمو گذاشتم روی پهلوش. لباس فرم اداری سرمهای جذب تنش بود که جذابیتشو چند برابر کرده بود دستم ک رفت روی پهلوش یکه خورد ولی سعی کرد عادی باشه. هم حشری بودم هم میترسیدم سر و صدا کنه داستان شه. خلاصه با ترس و لرز دستمو نگه داشتم رو پهلوش. انقد واگن شلوغ بود که کسی اگر لختم میشد هیشکی نمیفهمید. دستمو یکم بعدش جابجا کردم روی کونش از بغل و یکم اروم فشار دادم دیگه نمیدونستم دارم چیکار میکنم. یهو دیدم یکم کونشو داد عقب و فشار داد به کوصم. خیلی حال کردم و فهمیدم اوکیه. دستمو بردم روی کونش و کونشو گرفتم توی دستم. ی بارم برگشت نگام کرد لبخند ریزی زد و گفت ببخشید عزیزم کجا پیاده میشی. اسم ایستگاهو بهش گفتم و مثلا خواست ادرس ی ایستگاهو بپرسه گفت کجاست گفتم بهش معلوم حشریه مخش درست کار نمیکنه. پرسیدم تو کجا پیاده میشی ک دو تا ایستگاه اونورتر رو گفت. همینجوری ب مالش و نگاه و لبخند گذشت ک رسیدیم ایستگاه من ولی من پیاده نشدم. راه افتاد و همینجوری اروم داشتم میمالیدمش ک رسیدیم ایستگاه اون. پیاده شد منم پشت سرش رفتم. گفت چرا پیاده نشدی گفتم چون میخواستم باشما صحبت کنم عزیزم. همدیگرو خوب برانداز کردیم حسابی حشریت از چشای جفتمون میبارید دست دادیم باهم ولی دستامو ی طور خاصی نوازش کرد ک نتونستم جلو خودمو بگیرم و چشامو بستم. خودشو معرفی کرد اسمش المیرا بود ۳۴ سالش بود و متاهل مث من ولی لامصب انگار خدا تراشیده بودش. از من خیلی بهتر بود هیکلش. خلاصه شونه ب شونه هم از مترو اومدیم بیرون. گاهیم دستمو میمالیدم ب دستش توی مسیر. کار رسید به خونواده و اینکه کجا میشینی و اینا. گفتم خوشحال میشم بیای پیشم. پنجشنبه و جمعه تعطیلم باهم بریم گشت بزنیم میتونیم دوستای خوبی باشیم برای هم. منظورمو گرفت. شماره رد و بدل کردیم. اونروز ۳ شنبه بود و من دل توی دلم نبود ک پنجشنبه یا جمعه ببینمش ک رسیدم خونه و دیدم پیام اومد توی واتساپ ک دیدم نوشته مخمو زدیا. فهمیدم المیراس ولی مثلا ب روی خودم نیاوردم گفتم شما گفت المیرام.ب شوخی و سلام علیک گذشت. دیدم شب ساعتای ۱۱ بود ک شوهرم خوابیده بود ولی من معمولا ۱۲ میخوابم پیام
اومد از المیرا ک بیداری گفتم اره عزیزم. شروع کرد سوالای بی سر و ته ک معلوم بود مخش تحت فرمان کوصشه. منم بدتر از اون ی سکس ناقص با شوهرم داشتم که ارضا نشده بودم کوصم باز خیس شد. حس میکردم میخواد ی چیزی بگه ولی همش میپیچوند. یهو ی استیکر لز فرستاد که توش دوتا لز میلف که فیلمشو دیده بودم و داشتمش توی پوشه مخفی گوشیم داشتن با شورت و سوتین از هم لب میگرفتن. من این فیلمو هزار بار دیده بودم هربارم باهاش خود ارضایی یا لز کرده بودم. ولی هربار ک میدیدم دوباره برام تازگی داشت. منم نامردی نکردم ی گیف لز از اون حشری کنندههاش براش فرستادم که دوتا زن حشری میلف ایستاده روبروی هم دارن از هم لب جانانه میگیرن شدید. گفت اووف. گفتم جون چیه گفت هیچی فقط حالی به حالی شدم. گفتم دوس داری چیزی نگفت بحثو عوض کرد و یهو گف شببخیر. یکی دو روز خبری نشد ک پنجشنبه زننگید روی موبایلم. بیروت بودم جواب دادم یا ی صدای پدر دربیار و ناز و حشری کننده اسممو گف. وسط خیابون نزدیک بود غش کنم. گفت کجایی مرجان جان. آدرسمو دادم اومد پیشم وقتی رسید من که زن بودم از دیدنش فکم باز موند چ برسه به مردا. همه وایساده بودن نگاش میکردن. جلو باز تنش بود با ی شلوار جذب براق.
باقیشو نمیگم ولش کن خودم بعد یادآوریش حالم ناجور میشه. خلاصه ک خیلی حشری و هات. اومد جلو سلام داد دست دادیم مث سری قبل با دستش دستمو لمس کرد طولانی ک باز چشامو بستم. من نوازش خیلی تحریکم میکنه. اونم کثاقت فهمیده بود اینو. رفتیم یکم گشتیم منم توی تمام مدت چشمم ب خط کوصش بود ک از روی شلوارش معلوم بود بس ک جذب بود.ی بارم تیکه انداختم که همه رو داری میکشونی دنبالتا. چیزی نگفت. داشتیم حرف میزدیم نزدیکای عصر بود ک گفتم شام بیا پیشم گفت اومدم برا همین که امشب پیش تو شام بخورم عزیزدلم. اینو که گفت دلم ریخت کف پیاده رو. قند توی دلم اب شد. گشت زدیم و از ذوق و با فکر خبیثی که به سرم زد براش رفتیم به زور من براش یه تاپ شلوارک خوشگل و سکسی براش خریدیم. بزور قبول کرد. گفتم حالا بریم خونه ما. شوهرم خداروشکر رفته بود ماموریت از طرف شرکتشون چهارشنبه و قرار بود شنبه صبح برسه. برای اطمینان ی زنگ بهش زدم ک نیاد یهو گفت شنبه میاد. مطمئن که شدم رفتیم خونه و شامو از بیرون سفارش دادم. غذای مورد علاقه المیرای خودمو. عاشق فسنجون بود و من از رستورانی ک میشناختم سفارش دادم و میدونستم غذاش بینظیره. اسنپ گرفتم نشستیم صندلس عقب. چسبیدم بهش رانندشو زدم بانوان بیاد ک راحت باشیم. همینجوری ک نشسته بودم پیشش دستشو گرفتم توی دستم و نوازش میکردم و گوشیمو اوردم ک عکسای خودمو بهش نشون بدم. ساق پاهامون بهم میخورد و فشار میداد ساقشو به ساقم. با یه حالت دیوونه واری رسیدم خونه و درو براش بازد کردم رفنیم داخل آسانسور. داشت بالا میرفت آسانسور که یهو گفت خوشحالم پیش منی مرجان من. و برگشت ی بوس کرد گوشه لپم بین لب و لپ. حالی ب حالی شدم. جفتمون داشتیم روانی میشدیم چیزی نگفتم رسیدیم دم در در آپارتمانو باز کردم رفت داخل. گف وای چ خونه قشنگی داریا. گفتم قابل تورو نداره عزیزم. شالشو انداخت روی شونش. عین ستاره توی اسمون بود لامصب. گفتم راحت باش میخوای لباس راحتی بهت بدم که گفت نه دارم. تعجب کردم که کجا داره. گفتم پس برو توی اتاق عوض کن الان شام میرسه. رفت داخل اتاق و دیدم دیر کرد رفتم در اتاقو زدم خواستم دید بزنم که دیدم میگه مرجان جانم یه دقیقه میای؟ خوشحال شدم رفتم داخل دیدم تاپ و شلوارکی ک براش خریدمو پوشیده و موهاشو باز کرده روی شونش. وای خدا دیگه داشتم دیوونه میشدم. گفت چطور شد
م عزیزم. گفتم ماه شدی نفس. رفتم جلو و بی اختیار دستمو انداختم گردنش و گفتم شوهرت اگر بود که جرت میداد. اولین بار همچین حرفی میزدیم بهم. اونم جواب داد که حالا زحمتشو شما میکشی دیگه. اینو ک گفت لبامو چسبوندم به لباش. داغ داغ بودیم مث آتیش. همو میخوردیم دیوونه وار. آخ که چقد لبای خوبی داشت نرم عین پنبه. دهنامونو روی هم گذاشته بودیم و زبونارو میچرخوندیم توی دهن هم. زبونشو براش میک میزدم و اونم لبامو میکرد توی دهنش. اصن ی وضعی بود ک جدا شد ازم و گفت دیوونه وار از روزی ک دیدمت منتظر این صحنه بودم و دوباره چسبید بهم. صدای ناله های خفه و ملچ ملوچامون کل خونه رو برداشته بود. همدیگه رو فشار میدادیم بهم. انقد ک آب از لب و لوچمون میریحت پایین. من اسلاپی خیلی دوس دارم. یخورده کثیف کاری ولی نه خیلی. آب دهنش انقده خوشمزه بود انقد دهنش خوشبو بود ک دلم میخواس کل آب دهنشو قورت بدم. اونم مث من اسلاپی دوس داشت بعدا فهمیدم. خلاصه باهم ور میرفتیم و همو میخوردیم که زنگ آیفونو زدن. خروس بی محل نمیتونست زودتر بیاره غذارو اد وسط داستان. خلاصه جمع و جور کردیم خودمونو و رفنتم غذارو گرفنم حساب کردم اومدم داخل که غذاهارو ازم گرفت گذاشت اونور و دوباره چسبید بهم. انداختم رو مبل و نشست روبروم روی پام. داشتیم همدیگه رو قورت میدادیم مانتومو ک درآورده بودم تیشرتمو هنوز عوض نکردع بودم که از آب دهن جفتمون خیس شده بود تاپ اونم خیس بود سر و صورت و گردنمون خیس بود ک تیشرتمو دراورد و افتاد به جون سینه هام از روی سوتین. منم هی ناله میکردم و کونشو و بدنشو میمالیدم. تیشرتشو درآوردم ک اونم با سوتین شد. بلندش کردم ایستاده چسبیدم بهش و مشغول لببازی شدیم. شلوارشو درآوردم با شورت جلوم بود این هیکل بی نهایت قشتگ و خوشتراش بود. شلوار منم درآورد و با شورت و سوتین چسبیدیم بهم.موهاش بلند بود مث موهای من موهای همو از پشت گرفته بودیم و لبا و زبونامون توی هم قفل بود. انقد لبای همو خوردیم ک نزدیک بود ارضا شیم. چون لب بازی خیلی بهم لذت میده حتی از خوردن کوص بیشتر. دستشو گرفتم بردمش روی تخت دو نفرمون. دراز کشیدم اومد روم و مالید خودشو بهم و لبا توی هم. سوتینشو باز کردم. دوتا سینه بی نهایت گرد و قشنگ و سفت افتاد بیرون. بی اختیار دستم گرفتم جفتشو و مالیدم. کیف میکرد روی ابرا بود. سوتین منو سعی کرد باز کنه منم کمکش کردم. شورتشم درآوردم و اونم شورت منو درآورد. دوباره اومد روی من لخت لخت روی هم دراز کشیدیم.
م عزیزم. گفتم ماه شدی نفس. رفتم جلو و بی اختیار دستمو انداختم گردنش و گفتم شوهرت اگر بود که جرت میداد. اولین بار همچین حرفی میزدیم بهم. اونم جواب داد که حالا زحمتشو شما میکشی دیگه. اینو ک گفت لبامو چسبوندم به لباش. داغ داغ بودیم مث آتیش. همو میخوردیم دیوونه وار. آخ که چقد لبای خوبی داشت نرم عین پنبه. دهنامونو روی هم گذاشته بودیم و زبونارو میچرخوندیم توی دهن هم. زبونشو براش میک میزدم و اونم لبامو میکرد توی دهنش. اصن ی وضعی بود ک جدا شد ازم و گفت دیوونه وار از روزی ک دیدمت منتظر این صحنه بودم و دوباره چسبید بهم. صدای ناله های خفه و ملچ ملوچامون کل خونه رو برداشته بود. همدیگه رو فشار میدادیم بهم. انقد ک آب از لب و لوچمون میریحت پایین. من اسلاپی خیلی دوس دارم. یخورده کثیف کاری ولی نه خیلی. آب دهنش انقده خوشمزه بود انقد دهنش خوشبو بود ک دلم میخواس کل آب دهنشو قورت بدم. اونم مث من اسلاپی دوس داشت بعدا فهمیدم. خلاصه باهم ور میرفتیم و همو میخوردیم که زنگ آیفونو زدن. خروس بی محل نمیتونست زودتر بیاره غذارو اد وسط داستان. خلاصه جمع و جور کردیم خودمونو و رفنتم غذارو گرفنم حساب کردم اومدم داخل که غذاهارو ازم گرفت گذاشت اونور و دوباره چسبید بهم. انداختم رو مبل و نشست روبروم روی پام. داشتیم همدیگه رو قورت میدادیم مانتومو ک درآورده بودم تیشرتمو هنوز عوض نکردع بودم که از آب دهن جفتمون خیس شده بود تاپ اونم خیس بود سر و صورت و گردنمون خیس بود ک تیشرتمو دراورد و افتاد به جون سینه هام از روی سوتین. منم هی ناله میکردم و کونشو و بدنشو میمالیدم. تیشرتشو درآوردم ک اونم با سوتین شد. بلندش کردم ایستاده چسبیدم بهش و مشغول لببازی شدیم. شلوارشو درآوردم با شورت جلوم بود این هیکل بی نهایت قشتگ و خوشتراش بود. شلوار منم درآورد و با شورت و سوتین چسبیدیم بهم.موهاش بلند بود مث موهای من موهای همو از پشت گرفته بودیم و لبا و زبونامون توی هم قفل بود. انقد لبای همو خوردیم ک نزدیک بود ارضا شیم. چون لب بازی خیلی بهم لذت میده حتی از خوردن کوص بیشتر. دستشو گرفتم بردمش روی تخت دو نفرمون. دراز کشیدم اومد روم و مالید خودشو بهم و لبا توی هم. سوتینشو باز کردم. دوتا سینه بی نهایت گرد و قشنگ و سفت افتاد بیرون. بی اختیار دستم گرفتم جفتشو و مالیدم. کیف میکرد روی ابرا بود. سوتین منو سعی کرد باز کنه منم کمکش کردم. شورتشم درآوردم و اونم شورت منو درآورد. دوباره اومد روی من لخت لخت روی هم دراز کشیدیم.
همو بغل کرده بودیم و لبا توی هم قفل بود و کوص روی کوص سینه روی سینه بود.داشتیم میمالیدیم خودمونو بهم و من توی آسمونا بودم. خیلی حشری بودیم خیلی. بلندش کردم گفتم بچرخ ۶۹ شیم.برگشت و گوص طلاییش روبروم قرار گرفت. اونم کوص منو میمالید انقد حرفهای اینکارو میکرد ک انگار باقی اونایی ک باهاشون لز کردم هیچی بلد نبودن جلو المیرا. منم دیوونه وار کوصشو انگشت میکردم و میخوردم انقد اینکارو کردیم که نالههای جفتمون زیاد شد و تقریبا دیگه جیغ میزدیم. همزمان لرزیدیم شدید و افتاد روی من. به سختی خودشو جابجا کرد و اومد توی بغلم. اونجام حسابی از هم لب گرفتیم و کیف کردیم. یکم ک حالمون جا اومد رفنیم شامو بخوریم ک من یه دست شورت و سوتین سکسی بهش دادم بپوشه. خودمم با شورت و سوتین. شامو ک خوردیم. مشروب داشتیم توی خونه آوردم. میریختم دهنش و از دهن اون مشروب میخوردم آخ که چقد خوشمزه تر میشد. خوردیم و مست کردیم و پاشدیم رقصیدن. که حین رقص دیدم دراورد سوتین منو منم سوتین اونو درآوردم شورتمو کشید پایین منم شورتشو درآوردم ی فیلم لز م
اهواره داشت پخش میکرد از اونورم آهنگ گذاشته بود المیرا با گوشیش اصن توی حال خودمون نبودیم کلی بهم چسبیدیم و لب بازی و مالیدن کوص و خوردن سینه همدیکه ک خسته شدیم گفتم بریم روی تخت. رفتیم اونجا ضربدری نشستیم کوصامونو بهم میمالوندیم انقد شالاپ شالاپ صدا میداد و ناله میکردیم که اون زودتر از من ارضا شد منم یگم بعدش شدم. چ کیفی داد همونجا لخت توی بغل هم خوابمون برد بهترین خواب عمرم بود. انقد خوش گذشته بود ک تلویزیون چراغا و خلاصه همه چیو ول کرده بودیم یادمونم نبود. تا اینکه پاشدیم دیدیم صبحه. قرار بود تا شب پیشم باشه که رفتیم حموم توی وان آب گرم نشستیم اونجام کلی حال همو جا آوردیم لامصب به خوشگلیش هرلحظه اضافه میشد. تا شبم دو سه بار دیگه لز کردیم کلی هم تقویتی زدیم که جون داشته باشیم. الانم بعد گذشت چند وقت با همیم و هر وقت بشه با هم لز میکنیم. بهترین لز عمرم بود. برنامه دارم براش که لز کنه با یه خانوم چادری خیلی خوشگل خیلی خیلی خوشگل. مث خودش عروسک. میخوام لزشونو ترتیب بدم و خودپ ببینم و لذت ببرم. اگه این داستانو میخونه میگم بهش که المیرای من دوستت دارم از صمیم قلب.
دری وری نگین لطفا. نظر بدین.
اگر از خانومای خوشگل لز هستین پیام بدین خوشحال میشم با شمام لز کنم خوشگلا.
نوشته: مرجان
اهواره داشت پخش میکرد از اونورم آهنگ گذاشته بود المیرا با گوشیش اصن توی حال خودمون نبودیم کلی بهم چسبیدیم و لب بازی و مالیدن کوص و خوردن سینه همدیکه ک خسته شدیم گفتم بریم روی تخت. رفتیم اونجا ضربدری نشستیم کوصامونو بهم میمالوندیم انقد شالاپ شالاپ صدا میداد و ناله میکردیم که اون زودتر از من ارضا شد منم یگم بعدش شدم. چ کیفی داد همونجا لخت توی بغل هم خوابمون برد بهترین خواب عمرم بود. انقد خوش گذشته بود ک تلویزیون چراغا و خلاصه همه چیو ول کرده بودیم یادمونم نبود. تا اینکه پاشدیم دیدیم صبحه. قرار بود تا شب پیشم باشه که رفتیم حموم توی وان آب گرم نشستیم اونجام کلی حال همو جا آوردیم لامصب به خوشگلیش هرلحظه اضافه میشد. تا شبم دو سه بار دیگه لز کردیم کلی هم تقویتی زدیم که جون داشته باشیم. الانم بعد گذشت چند وقت با همیم و هر وقت بشه با هم لز میکنیم. بهترین لز عمرم بود. برنامه دارم براش که لز کنه با یه خانوم چادری خیلی خوشگل خیلی خیلی خوشگل. مث خودش عروسک. میخوام لزشونو ترتیب بدم و خودپ ببینم و لذت ببرم. اگه این داستانو میخونه میگم بهش که المیرای من دوستت دارم از صمیم قلب.
دری وری نگین لطفا. نظر بدین.
اگر از خانومای خوشگل لز هستین پیام بدین خوشحال میشم با شمام لز کنم خوشگلا.
نوشته: مرجان
علیاحضرت قسمت یکم.zip
54.4 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
اولین سکس بعد بیوه شدنم
سلام
من اسمم فاطمه ۲۱ سالمه بیوه هستم چون طلاق گرفتم و اون اقا برام مرده پس میگم بیوه هستم
سه سال پیش من به زور مادرم عروس شدم و دقیقا تایمی بود که دلم میخواست با دوستام گردش برم از زندگی لذت ببرن اما نشد شوهرم ی ادم بیکار که البته تو تاکسی رانی کار میکرد ولی اخراجش کردن طلاق ماهم از همینجا شروع شد چون دلیل اخراجش از تاکسی رانی شکایت ی خانم بود که گفته بود بهم دست درازی کرده تجاوز نه دست درازی وقتی ما هم متوجه شدیم پدرم اصرار به طلاق کرد چون چیزای دیگه هم درموردش شنیده بود و ما پارسال جدا شدیم
۴ ماه بعد جدایی با خانواده ام رفتیم بندر عباس خونه یکی از فامیلای دورمون که البته اونا ساکن اونجا نبودن خونه آپارتمانی واسه تفریح خریده بودن وقتی رسیدیم و خواستیم بریم داخل پسر خانواده که میشه پسر ، پسر خاله بابا بزرگم خبر نداشت ما داریم میایم و وقتی وارد شدیم ی شلوارک پوشیده بود و بدون هیچ لباسی وقتی دیدمش خیلی حس خوبی بود چون این اقا پسر (امیر)۲۸ ساله بدنساز بود (خودش میگفت بادی بیلدینگ که بعد ها فهمیدم یعنی چی) خیلی بزرگ بود دور بازوهاش اندازه کمرم بود و اولین بار بود از نزدیک میدیدم بلاخره متوجه شد رفت لباس عوض کرد و اومد پیش ما نشست اون شب آخرش واسه ما گذشت تا روز بعد وقتی قرار شد بریم ساحل و شنا کنیم باز لخت شد و فقط ی شرت کوتاه تنش بود اون حجم بزرگ وای خیلی باحال بود وقتی رفتیم تو اب از هم فاصله داشتیم دیدم چند تا دختر دارن نگاهش میکنم و من ناخداگاه حس حسادت کردم غیرتی شدم واسه خودم عجیب بود گذشت گذشت و رسید روز برگشت ما برگشتیم و اونا دو روز بعد قرار شد وقتی اسانسور خونه رو تعمیر کردن خیالشون راحت شد برگردن وقتی فهمیدم رسیده شهرمون از طریق اینستای عمش اینستاشو پیدا کردم و پیام دادم وقتی گفت سلام قلبم داشت میومد تو دهنم یکم چت کردیم و خاطره های بندر ساحل مرور کردیم همینجوری گذشت تا سومین روز چتمون (چون جدا شده بودم و بلاخره حس و احساس دارم) باهاش شروع کردم در مورد ازدواجمم و نیازهام حرف زدم که اره شوهرم فلان بود خیلی سختی کشیدم و فلان اینم اضاف کنم که ما مذهبی هستیم ولی امیر با اینکه خانوادش مذهبیه اما خودش نه نمیدونم چی شد گفت چطوری دخترگی خودتو تو سن ۱۸ سالگی دادی دست ی مرد منم شروع کردم که اره اجبار خانواده و فلان سرتونو به درد نیارم تموم شد این چند روز چت کردن قرار گذاشتیم بیرون در حد ی ربع ببینمش چون مادرم نمیزاره خیلی برم بیرون خونه اومد دنبالم و نشستم تو ماشینش وقتی نشستم دستشو دراز مرد وقتی دست دادم حس و حال ارامش گرفتم بعد رفتیم کنار ی پارک واستادیم و تو ماشین داشتیم حرف میزدیم وقتی حرف میزدم با دستش و ناخوش صورتمو ناز میکرد و من داشتم از خودم بیخود میشدم داشتم شل میشدم 😅 حرفامون تموم شد اومد برسونتم ناخداگاه لپشو بوسیدم وقتی شب شد شروع کردیم چت کردن و دیگه حرفامون ی جورایی سکسی شده بود
امیر : چی شد بوسم کردی
من : خب دوستت دارم بعدا نیازه هر دختریه
امیر : قبول منم میخواستم چرا فرار کردی نزاشتی من بوست کنم
من : خب اخر هفته خوبه بریم بیرون
من : قبوله
اخر هفته شد اومد دنبالم رفتیم کنار همون پارک قبلی بعد حرف زدن بوس کردن شروع شد ی جوری شدم هیچ وقت این حسو تو زندگی خودم تجربه نکرده بودم بعد یکم بوس بازی حس کردم شرتم داره خیس میشه قشنگ پر اب شده بود نتونستم دیگه خودمو کنترول کنم بهش پیشنهاد دادم رابطه برقرار کنیم اونم گفت باشه ولی باید صیغم بشی والا نه منم سریع قبول کردم رفتیم خونه مجردی خودش که مبله و خونه تکمیلیه ولی پیش باباش زندگی میکنه وقتی
رفتیم تو خونه
از اینجا بخون 🙈
اول از همه اون پیراهنشو در اورد وقتی از پشت دیدمش ترسیدم گفتم بیفته روم من خفه میشم از این همه عضله بهم گفت بشین رو تخت منم الان میام رفت ی شربت خنک درست کرد اورد بهش گفتم نیازی نیست من وقت زیادی ندارم هااا
اومدم رو تخت بغل کردیم همو شروع کردیم بوس بازی من تو آسمونا بودم وقتی سینه های منو میمالید منم دستمو میکشیدم رو بدنش سینه هاش از منم بزرگ تر بود 😅 بعد نشوندتم مانتومو در اورد و حرفای قشنگی میزد و من لذت میبردم باز منو خابوند و سینه هامو میخورد ی لخظه دستو برد رو شرتم و من دیگه تحمل نداشتم گفتم میشه بکنی اونم پاشد شلوارشو در اورد وای چه کیر بزرگی واقعا بزرگ و کلفت بود ترسیدم بهش گفتم این جا نمیشه خیلی بزرگه گفت حالا امتحان میکنیم نشد هب اذیتت نمیکنم بیخیال میشم منم دلم قرص شد شروع کردم خوردن کیرش که فقط سرش تو دهنم جا میشد بعد دیگه بهش گفتم بسه بریم ادامه اومد خوابوندتم رو تخت و پاهامو داد بالا وای وقتی کیرش میزاشت رو کوسم قشنگ حس میکردم این جا نمیشه تو من نمیره بعد یکم بازی دادن دیگه گرمای بدنم قشنگ حس میکردم امیر شروع کرد اروم کم کم نوکشو میکرد تو میآورد بیرون درد داشتم ولی خیلی لذتش بیشتر بود هر دفعه که میاورد
سلام
من اسمم فاطمه ۲۱ سالمه بیوه هستم چون طلاق گرفتم و اون اقا برام مرده پس میگم بیوه هستم
سه سال پیش من به زور مادرم عروس شدم و دقیقا تایمی بود که دلم میخواست با دوستام گردش برم از زندگی لذت ببرن اما نشد شوهرم ی ادم بیکار که البته تو تاکسی رانی کار میکرد ولی اخراجش کردن طلاق ماهم از همینجا شروع شد چون دلیل اخراجش از تاکسی رانی شکایت ی خانم بود که گفته بود بهم دست درازی کرده تجاوز نه دست درازی وقتی ما هم متوجه شدیم پدرم اصرار به طلاق کرد چون چیزای دیگه هم درموردش شنیده بود و ما پارسال جدا شدیم
۴ ماه بعد جدایی با خانواده ام رفتیم بندر عباس خونه یکی از فامیلای دورمون که البته اونا ساکن اونجا نبودن خونه آپارتمانی واسه تفریح خریده بودن وقتی رسیدیم و خواستیم بریم داخل پسر خانواده که میشه پسر ، پسر خاله بابا بزرگم خبر نداشت ما داریم میایم و وقتی وارد شدیم ی شلوارک پوشیده بود و بدون هیچ لباسی وقتی دیدمش خیلی حس خوبی بود چون این اقا پسر (امیر)۲۸ ساله بدنساز بود (خودش میگفت بادی بیلدینگ که بعد ها فهمیدم یعنی چی) خیلی بزرگ بود دور بازوهاش اندازه کمرم بود و اولین بار بود از نزدیک میدیدم بلاخره متوجه شد رفت لباس عوض کرد و اومد پیش ما نشست اون شب آخرش واسه ما گذشت تا روز بعد وقتی قرار شد بریم ساحل و شنا کنیم باز لخت شد و فقط ی شرت کوتاه تنش بود اون حجم بزرگ وای خیلی باحال بود وقتی رفتیم تو اب از هم فاصله داشتیم دیدم چند تا دختر دارن نگاهش میکنم و من ناخداگاه حس حسادت کردم غیرتی شدم واسه خودم عجیب بود گذشت گذشت و رسید روز برگشت ما برگشتیم و اونا دو روز بعد قرار شد وقتی اسانسور خونه رو تعمیر کردن خیالشون راحت شد برگردن وقتی فهمیدم رسیده شهرمون از طریق اینستای عمش اینستاشو پیدا کردم و پیام دادم وقتی گفت سلام قلبم داشت میومد تو دهنم یکم چت کردیم و خاطره های بندر ساحل مرور کردیم همینجوری گذشت تا سومین روز چتمون (چون جدا شده بودم و بلاخره حس و احساس دارم) باهاش شروع کردم در مورد ازدواجمم و نیازهام حرف زدم که اره شوهرم فلان بود خیلی سختی کشیدم و فلان اینم اضاف کنم که ما مذهبی هستیم ولی امیر با اینکه خانوادش مذهبیه اما خودش نه نمیدونم چی شد گفت چطوری دخترگی خودتو تو سن ۱۸ سالگی دادی دست ی مرد منم شروع کردم که اره اجبار خانواده و فلان سرتونو به درد نیارم تموم شد این چند روز چت کردن قرار گذاشتیم بیرون در حد ی ربع ببینمش چون مادرم نمیزاره خیلی برم بیرون خونه اومد دنبالم و نشستم تو ماشینش وقتی نشستم دستشو دراز مرد وقتی دست دادم حس و حال ارامش گرفتم بعد رفتیم کنار ی پارک واستادیم و تو ماشین داشتیم حرف میزدیم وقتی حرف میزدم با دستش و ناخوش صورتمو ناز میکرد و من داشتم از خودم بیخود میشدم داشتم شل میشدم 😅 حرفامون تموم شد اومد برسونتم ناخداگاه لپشو بوسیدم وقتی شب شد شروع کردیم چت کردن و دیگه حرفامون ی جورایی سکسی شده بود
امیر : چی شد بوسم کردی
من : خب دوستت دارم بعدا نیازه هر دختریه
امیر : قبول منم میخواستم چرا فرار کردی نزاشتی من بوست کنم
من : خب اخر هفته خوبه بریم بیرون
من : قبوله
اخر هفته شد اومد دنبالم رفتیم کنار همون پارک قبلی بعد حرف زدن بوس کردن شروع شد ی جوری شدم هیچ وقت این حسو تو زندگی خودم تجربه نکرده بودم بعد یکم بوس بازی حس کردم شرتم داره خیس میشه قشنگ پر اب شده بود نتونستم دیگه خودمو کنترول کنم بهش پیشنهاد دادم رابطه برقرار کنیم اونم گفت باشه ولی باید صیغم بشی والا نه منم سریع قبول کردم رفتیم خونه مجردی خودش که مبله و خونه تکمیلیه ولی پیش باباش زندگی میکنه وقتی
رفتیم تو خونه
از اینجا بخون 🙈
اول از همه اون پیراهنشو در اورد وقتی از پشت دیدمش ترسیدم گفتم بیفته روم من خفه میشم از این همه عضله بهم گفت بشین رو تخت منم الان میام رفت ی شربت خنک درست کرد اورد بهش گفتم نیازی نیست من وقت زیادی ندارم هااا
اومدم رو تخت بغل کردیم همو شروع کردیم بوس بازی من تو آسمونا بودم وقتی سینه های منو میمالید منم دستمو میکشیدم رو بدنش سینه هاش از منم بزرگ تر بود 😅 بعد نشوندتم مانتومو در اورد و حرفای قشنگی میزد و من لذت میبردم باز منو خابوند و سینه هامو میخورد ی لخظه دستو برد رو شرتم و من دیگه تحمل نداشتم گفتم میشه بکنی اونم پاشد شلوارشو در اورد وای چه کیر بزرگی واقعا بزرگ و کلفت بود ترسیدم بهش گفتم این جا نمیشه خیلی بزرگه گفت حالا امتحان میکنیم نشد هب اذیتت نمیکنم بیخیال میشم منم دلم قرص شد شروع کردم خوردن کیرش که فقط سرش تو دهنم جا میشد بعد دیگه بهش گفتم بسه بریم ادامه اومد خوابوندتم رو تخت و پاهامو داد بالا وای وقتی کیرش میزاشت رو کوسم قشنگ حس میکردم این جا نمیشه تو من نمیره بعد یکم بازی دادن دیگه گرمای بدنم قشنگ حس میکردم امیر شروع کرد اروم کم کم نوکشو میکرد تو میآورد بیرون درد داشتم ولی خیلی لذتش بیشتر بود هر دفعه که میاورد
بیرون بار بعد بیشتر میکرد تو بعد قشنگ سرشو تو خودم حس میکردم گفت دیدی رفت ماشالله خانومیه واسه خودش خندم گرفت گفتم مال خودته مرد من ی دفعه کل کیرشو تو خودم حس کردم درد داشت ولی وای داغی کیرش اینقدر زیاد بود که حسش اصلا قابل گفتن نیست شروع کرد همون تو بود یکم جلو عقب کردن بعد گفت دیگه باز شد کامل جلو عقب میکرد بهم میگفت ابتو نگاه ناقلا منم حس میکرد دارم ارضا میشم ی دفعه سریع کرد جلو عقب کردنشو تا به خودم اومدم دیدم از فشار پوست تن و صورتم قرمز شده همین لحظه بود مادرم تماس تصویری گرفت خیلی ضد حال بود جوابشو ندادم و گفتم امیر برسونتم بقیش واسه بعدا که برگشت بهم گفت تندش کنم تمومش کنم خب منم نمیخواستم نصفه ولش کنم گفتم اره شروع کرد محکم عقب جلو کردن وقتی میکرد تو کیرشو تو دلم حس میکردم و نمیتونستم ناله نکنم ی جاش کیرش اومد بیرون وقتی دوباره کرد تومن همون درد اولی رو دوباره حس کردم جیغ زدم که دهنمو کرفت گفت همسایه ها میفهمن برم گردوند رو شکم فکر کردم میخواد بکنه تو کونم بهش گفتم امیر نه توروخدا میمیرم که گفت نه دیوونه کوستو میکنم شروع کرد جلو عقب کردن دیدم اب گرمی داره از بین پاهام میاد پایین بهش گفتم ریختی توم گفت خوشگلم این اب تویه منم الاناست بیاد ی چند دقیقه محکم میزد و منم نالم هوا بود ی دفعه در اورد ریخت رو کمرم یکم از ابش رو موهامم ریخت داغ داغ بود گرم نه هااااا داااااغ بود اینقدر کیف کردم که اگه مامانم زنگ نزده بود دلم میخواست ی بار دیگه هم بهش بدم وقتی تموم شد ی حوله اورد کمرمو پاک کرد بعد تو بغلش اروم بودم و گاهی هم بازوشو چنگ میزدم دو سه دقیقه بعد بغل پاشدیم منو رسوند بعد اون روز سه بار دیگه هم سکس کردیم اما چون مامانم خیلی گیره نتونستم دیگه باهم سکس کنیم ولی هنوز دوستیم
تمام
اینم اخرین حرف الان دلم میخواد سکس و لز با دختر تجربه کنم اینم از دست شهوانی فانتزی اورده واسم
نوشته: فاطمه
تمام
اینم اخرین حرف الان دلم میخواد سکس و لز با دختر تجربه کنم اینم از دست شهوانی فانتزی اورده واسم
نوشته: فاطمه
علیاحضرت قسمت دوم.zip
46.3 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
سرگذشت یک کیر بی گناه (۱)
سلام 👋🏻👋🏻👋🏻
داستانی براتون روایت میکنم از آقای شاهین …
خب بهتره داستان رو از زبون خودشون بشنویم …
خب یک روزی بود مثل بقیه روزها 🥱
مثل بقیه آدما … منم چاره ای نداشتم …
منم سکس واقعی رو بیشتر ، نه ، خیلی بیشتر دوست داشتم …
از جلق زدن خسته شده بودم … هر وقت بهت فشار میاد مجبوری خودت خودت رو ارضا کنی … دنبال پورن مورد تاییدت بگردی یا دنبال عکس زنان حشری و ارضا کننده بگردی …
آبت رو خالللییی کنییی :
تو دستشویی … 💦😆
تو حموم …. تو رخت خواب … 🤤💦
تو اتاقت … رو عروسک آبجیت … 😋💦🤤💦
تو شورت خودت … تو شورت آبجیت … تو شورت مامانت
بری دنبال پورن مرتبط با سلایقت بگردی :
با سینه های کوچیک ، متوسط ، بزرگ ، خیلی بزرگ ، غول آسا ، … 🤤😋🤩💦💦
با کوس های لاغر ، کشیده ، معمولی ، تپل ، سیاه ، مودار ، تراشیده ، چوچوله بزرگ ، چوچوله کوچیک ، پرز دار ، صاف ، بد بو ، خوش بو ، …😋🤤💦💦💦💦
با کون های کوچولو ، معمولی ، درشت و تپل ، مخملی و غول آسا ، …🤤💦💦💦💦💦💦
با پوست های برنزه ، سبزه ، سفید ، سیاه ، سرخ … 😍🤤🤩💦💦💦💦💦
با بدن های استخونی ، لاغر ، معمولی ، تپل ، خیلی چاغ ، … 😍🤤🤩😋💦💦💦💦💦💦💦💦💦
صدها پورن دیده بودم … 💦
هزاران عکس سکسی دیده بودم … 💦
هزاران بار خیال پردازی کرده بودم … 💦
چند ده لیتر آب پمپاژ کرده بودم …. رو عکس هاشون . با فیلم هاشون . با فکر کردن بهشون اونم تو خونمون .
صدها بار باهاشون حال کرده بودم :
دیگه نمیتونم تحمل کنم ، باید برم تو کارش :
اوههههههه …🤤💦
اوهههههه … 😋💦💦
اااااووههههههههه … اوووههههه .… 😋😆😈
آههههههههه … آههههه … 🤤💦💦🤤
اوهههه … اوهههه … آه … آهههههه … آههه …. اوههههههه …. 💦😈😆
چییییللییییق … چیییلیییق … چلق … چیلللللیییییقققق …😈💦💦😁
چلق … چلللق … چلللق …. چیلیققققققققق …😄💦💦
آرهههه … آررره … سریع تتتتتترررر … بیییییششششتر … 😆😋💦💦💦
چیچیلیقققق … چیلیق چیلیق چیلیق … چیلیققققق … 😈😍😋💦
چللللق … چچچچلللقققق … چییییییییلیییق … 😁😆💦
آهااااااا … آرههه … بییییااااا دیییگگگگه … آره آرهه آرههههه … 🤤💦💦
آرهههههههه .… آااااررررررههههه …😆💦💦😆
اوممممممممد …💦💦😄
اووووممممممددد …😆💦💦💦
خودددددشههههه… زووووودددددد باااااششششش ددددیگههه … 😆💦😋
آرههههه … آرههههه … آرهههه …🥵
آخخخخخییییییییششششش …🤤🤤😋 💦💦❤💦❤
تمومممم شد … بالاخرههههه 🥵😆🤤
🤤💦💦💦💦💦
اه … دوباره کثیف کاررررری شددددد کههههه … 😬💦😩😫
برم دستمال بیارم …
تا این که … یه روز ، یه اتفاقی افتاد که ، سرنوشت تنها بودن کیرم رو ، برای همیشه عوض کرد …
من شاهین هستم ، 17 سالمه . یه برادر 9 سال بزرگتر دارم اسمش شکور هست که تو اراک با زنش زندگی میکنه و پیش ما نیس . یه خواهر ناز و مودب و خوشگل هم دارم اسمش شیوا خانومه ، 19 سالشه . و طبیعتا یه مادر و یه پدر .
توی اتاقم بودم و طبق معمول داشتم تو نت میچرخیدم که بعد از چند ساعت دیدم نه خیر ، دیگه نمیشه ، دیگه نمیییییشه ، اصلا راه نداره ، باید برم دوباره انجامش بدم . اما عوارضش چی میشه ؟ جبران میشه ؟ فک نمیکنم ولی …
چاره ای هم ندارم …
رفتم سراغ سایت پورن مورد علاقم .
خب حالا … کدومو ببینم ؟؟؟ نه . حالم از پورن به هم میخوره . حتی اگه بهم نخوره هم ، من باز همشون رو دیدم … دیگه چیز خوبی توش پیدا نمیشه .
پس چیکار کنم ؟ 🤔
فکر کن ، فکر کن … فکککککککر کن .
آهاااا … آرههه … همینه … خودشه 😆 …
میرم سراغ اون عروسک مو مشکی توی کمد و اتاق خواهرم شیوا 😋 …
تازه خریده و به مجموعه ش اضافه کرده . حتما باید امتحانش کنم .
ساعت چنده ؟؟؟ اوه ، الان که دیگه شیوا پیداش میشه . نمیتونم تو این مدت کم انجامش بدم . نه ، خواستن توانستن است ،
من باید انجامش بدم .
پس بریم تو کارش . اگه امروز نشد ، فردا انجامش میدم … به هر حال …
عروسک جدیدش به زودی توسط کیرم افتتاح و حامله میشه .
اینم از برکات تابستونه که خونه خلوته 😄 …
مامان بابا هم که تا ماه دیگه تو سفرن ، میتونم یه دور کامل مجموعه بانوان شیوا خانوم رو حامله کنم . اوف . کیرم … سیخ شده ناجور . شیوا الان دیگه پیداش میشه . باید عجله کنم . برو که بریم :
غییییژ … غییییییییییییژ
خب وارد شدم ، در اتاقش چه قد صدا میده ، مثل در اتاق خودم شده ، باید بعدا روغن بزنم بهشون …
خب مجموعه رو یه نگاه بندازم . کدووووم بود … این نه … این نه … اینم نه … اینم که هفته پیش جرش دادم … آهاااا .… یافتممممم 😍 .
خودشه . عروسک تازه وارد شیوا جون … باربی مو سیاه من … 🤤
سلام 👋🏻👋🏻👋🏻
داستانی براتون روایت میکنم از آقای شاهین …
خب بهتره داستان رو از زبون خودشون بشنویم …
خب یک روزی بود مثل بقیه روزها 🥱
مثل بقیه آدما … منم چاره ای نداشتم …
منم سکس واقعی رو بیشتر ، نه ، خیلی بیشتر دوست داشتم …
از جلق زدن خسته شده بودم … هر وقت بهت فشار میاد مجبوری خودت خودت رو ارضا کنی … دنبال پورن مورد تاییدت بگردی یا دنبال عکس زنان حشری و ارضا کننده بگردی …
آبت رو خالللییی کنییی :
تو دستشویی … 💦😆
تو حموم …. تو رخت خواب … 🤤💦
تو اتاقت … رو عروسک آبجیت … 😋💦🤤💦
تو شورت خودت … تو شورت آبجیت … تو شورت مامانت
بری دنبال پورن مرتبط با سلایقت بگردی :
با سینه های کوچیک ، متوسط ، بزرگ ، خیلی بزرگ ، غول آسا ، … 🤤😋🤩💦💦
با کوس های لاغر ، کشیده ، معمولی ، تپل ، سیاه ، مودار ، تراشیده ، چوچوله بزرگ ، چوچوله کوچیک ، پرز دار ، صاف ، بد بو ، خوش بو ، …😋🤤💦💦💦💦
با کون های کوچولو ، معمولی ، درشت و تپل ، مخملی و غول آسا ، …🤤💦💦💦💦💦💦
با پوست های برنزه ، سبزه ، سفید ، سیاه ، سرخ … 😍🤤🤩💦💦💦💦💦
با بدن های استخونی ، لاغر ، معمولی ، تپل ، خیلی چاغ ، … 😍🤤🤩😋💦💦💦💦💦💦💦💦💦
صدها پورن دیده بودم … 💦
هزاران عکس سکسی دیده بودم … 💦
هزاران بار خیال پردازی کرده بودم … 💦
چند ده لیتر آب پمپاژ کرده بودم …. رو عکس هاشون . با فیلم هاشون . با فکر کردن بهشون اونم تو خونمون .
صدها بار باهاشون حال کرده بودم :
دیگه نمیتونم تحمل کنم ، باید برم تو کارش :
اوههههههه …🤤💦
اوهههههه … 😋💦💦
اااااووههههههههه … اوووههههه .… 😋😆😈
آههههههههه … آههههه … 🤤💦💦🤤
اوهههه … اوهههه … آه … آهههههه … آههه …. اوههههههه …. 💦😈😆
چییییللییییق … چیییلیییق … چلق … چیلللللیییییقققق …😈💦💦😁
چلق … چلللق … چلللق …. چیلیققققققققق …😄💦💦
آرهههه … آررره … سریع تتتتتترررر … بیییییششششتر … 😆😋💦💦💦
چیچیلیقققق … چیلیق چیلیق چیلیق … چیلیققققق … 😈😍😋💦
چللللق … چچچچلللقققق … چییییییییلیییق … 😁😆💦
آهااااااا … آرههه … بییییااااا دیییگگگگه … آره آرهه آرههههه … 🤤💦💦
آرهههههههه .… آااااررررررههههه …😆💦💦😆
اوممممممممد …💦💦😄
اووووممممممددد …😆💦💦💦
خودددددشههههه… زووووودددددد باااااششششش ددددیگههه … 😆💦😋
آرههههه … آرههههه … آرهههه …🥵
آخخخخخییییییییششششش …🤤🤤😋 💦💦❤💦❤
تمومممم شد … بالاخرههههه 🥵😆🤤
🤤💦💦💦💦💦
اه … دوباره کثیف کاررررری شددددد کههههه … 😬💦😩😫
برم دستمال بیارم …
تا این که … یه روز ، یه اتفاقی افتاد که ، سرنوشت تنها بودن کیرم رو ، برای همیشه عوض کرد …
من شاهین هستم ، 17 سالمه . یه برادر 9 سال بزرگتر دارم اسمش شکور هست که تو اراک با زنش زندگی میکنه و پیش ما نیس . یه خواهر ناز و مودب و خوشگل هم دارم اسمش شیوا خانومه ، 19 سالشه . و طبیعتا یه مادر و یه پدر .
توی اتاقم بودم و طبق معمول داشتم تو نت میچرخیدم که بعد از چند ساعت دیدم نه خیر ، دیگه نمیشه ، دیگه نمیییییشه ، اصلا راه نداره ، باید برم دوباره انجامش بدم . اما عوارضش چی میشه ؟ جبران میشه ؟ فک نمیکنم ولی …
چاره ای هم ندارم …
رفتم سراغ سایت پورن مورد علاقم .
خب حالا … کدومو ببینم ؟؟؟ نه . حالم از پورن به هم میخوره . حتی اگه بهم نخوره هم ، من باز همشون رو دیدم … دیگه چیز خوبی توش پیدا نمیشه .
پس چیکار کنم ؟ 🤔
فکر کن ، فکر کن … فکککککککر کن .
آهاااا … آرههه … همینه … خودشه 😆 …
میرم سراغ اون عروسک مو مشکی توی کمد و اتاق خواهرم شیوا 😋 …
تازه خریده و به مجموعه ش اضافه کرده . حتما باید امتحانش کنم .
ساعت چنده ؟؟؟ اوه ، الان که دیگه شیوا پیداش میشه . نمیتونم تو این مدت کم انجامش بدم . نه ، خواستن توانستن است ،
من باید انجامش بدم .
پس بریم تو کارش . اگه امروز نشد ، فردا انجامش میدم … به هر حال …
عروسک جدیدش به زودی توسط کیرم افتتاح و حامله میشه .
اینم از برکات تابستونه که خونه خلوته 😄 …
مامان بابا هم که تا ماه دیگه تو سفرن ، میتونم یه دور کامل مجموعه بانوان شیوا خانوم رو حامله کنم . اوف . کیرم … سیخ شده ناجور . شیوا الان دیگه پیداش میشه . باید عجله کنم . برو که بریم :
غییییژ … غییییییییییییژ
خب وارد شدم ، در اتاقش چه قد صدا میده ، مثل در اتاق خودم شده ، باید بعدا روغن بزنم بهشون …
خب مجموعه رو یه نگاه بندازم . کدووووم بود … این نه … این نه … اینم نه … اینم که هفته پیش جرش دادم … آهاااا .… یافتممممم 😍 .
خودشه . عروسک تازه وارد شیوا جون … باربی مو سیاه من … 🤤
ای بابا … هنوز که بازش نکرده …
حالا چه جوری بکنمش ؟
بسته بندی این باربی ها همیشه مایه عذاب منه …
خب ، باید یه جوری بازش کنم که بعدا نفهمه … دینگ دونگ .
وای نه شیوا اومد … حالا باید چه خاکی بریزم سرم . دینگ دونگ .
خب باربی دلبرم ، فعلا برگرد سر جات . قول میدم فردا دو سه باری آب کیر مهمونت کنم … اونم تو حموم … چه شود … جوووونننننننن … ز 😘😋💦
دینگ دونگ … دینگ دونگ . دینگ دونگ …
اومدم دیگههههه …
کلیک … بیا بالا کشتی منو دیگه
شیوا : سلام داداشی … سلام یادت ندادن ؟؟؟
شاهین : حالا بگم سلام چیزی بهم میرسه ؟ سلام شیوا خانوم .
شیوا : ناهار خوردی ؟؟؟ اگه نخوردی بگو تا پیتزا رو برات گرم کنم .
شاهین : نه . ممنون . یه بسته نودل رو یخچال بود . اونو صبح خوردم . الانم سیرم .
شیوا : خب پس من رفتم تو اتاقم .
شاهین : منم همینطور . فعلا .
شاهین : ای بابا !!! نتم تموم شد . ساعتم یک نصفه شبه که …
کیرم داره میترکه ، حالا با چی خالیش کنم ؟؟؟
فکر کن … فکر کنن … فکککککککر کن .
آهاااااا ، شیوا خوابه الان . پس میرم عروسکه رو میدزدم میارم اینجا …
بعد از معاشقه … کاملا با دستمال کاغذی و یکم آب تمیزش میکنم و میزارمش سر جاش تو کمد شیوا …
آرههههه 😋 …
چه حالی بکنم من … 😆😋🤤💦💦💦💦
غیییییییییژژژ … غغیییژ…
ای بابا یادم رفت این در رو روغن بزنم .
خب خوبه ، شیوا هنوز خوابه .
عملیات آغاز میشود :
موضوع عملیات : نجات یکی از هزاران همسرانم ( البته بعد از کردنش همسرم محسوب میشه فعلا نامحرمه )
خب بذار چراغ قوه موبایلم رو روشن کنم 🙂 .
یواششششش ، 🤭 یواشکی … خییییییییلی آروم باربی رو بردار و بزن به چاک شاهین .
خب بذار ببینم …
خیله خب پیدات کردم خانوم خانوما ، بریم که امشب تا صبح تلمبه کاری و پمپاژکاری داریم عشقم … 😆🤤
عملیات با موفقیت به پایان رسید . 🤩😍💦
خییییله خوببب … دیگه تمومه . 😄
غیییییییییژ ، اوه یادم رفت در اتاق شیوا رو ببندم .
غیییییییییییییژ ، تپ .
آخيش تموم شد … 😄
چند ثانیه بعد در اتاقم :
خب خب خب .… اول چجوری شروع کنیم ؟؟؟
عشقم اول ساک میزنی یا بمالمت به کیرم یا تو کوس و کونت تلمبه بزنم ؟؟؟
خب … از اون جایی که هفته پیش اون باربی لباس زرده کیرم رو حسابی خورد و کمرم رو تا ته خالی کرد … فک کنم چهار بار شد . امروز ، بهتره که … بهتره که … بکنمت و کیرم رو روت بمالم . آره ، خودشه ، همین عالیه .
خب یه بار از کوس ، نه دوبار از کوس ، یه بار از کون ، یه بارم با شامپوی بیشتری لیزت میکنم و کیرمو اونقدر میمالم روت و عقب و جلو میکنم تا کمرم کاملا خالی بشه . آره عزیزم اینه … زندگی زناشویی 😋😆🤤💦.
خب بیا اول شامپو بزنم به بدنت حسابی لیز بشی عسلم . اوه آره … جووون
خب … بریم جهاد در راه خدا رو شروع کنیم . اول با حامله کردن و حامله شدن شروع می کنیم . 🤭🤤😋💦
1.دفع
ه اول ، کوس دادن :
چییلیق ، چییلییق ، چیییللللیییق … چلللق …💦
تپپلپپپلپ ، تلللللپ❤ … چیلیق … چلققققققق …
تللللللپ … ❤تلللللپ …❤ چیلیقققق … چیلیییییق …
اوهههههه اوههه اوهههه آرهههه … آرههه … بلههههه …💦
…💦💦💦
بعد از پنج دقیقه :
اوههههههه … اوه …. اوه … اوه 💦❤… آرهههههه … بلهههههه … 💦💦
بالاااخره … دارررررررهههههه ، می یااااد … اوهههه … اوه …
نههههههه … دارههههه میاددددد … عشششششقم …
داره میییییاد … همش اومممممد❤ … برای تو عشششششقم …
آرررههه … اومممددددد … آه … آههه …. اوههههههه اوووووه … 💦💦💦
آخیییییییییش تموم شد❤💦 … اوههههه …💦💦💦
خب تبریک میگم عزیزم ، تو … حامله شدی .
2 . بیست دقیقه بعد ، دفعه دوم ، کون دادن :
شییییلییییپ ، چیلیپ ، چییییلللیییق … چلقق
چللللق … چلق ، چیلیق ، چلق …❤ چلللللق ، چللللق ، چللللق …
شلپ ، شلللپ ، شلللللپ ، شلپپپپپ ، شیلیپپپپ … شلپ …💦💦
…
بعد از چند دقیقه :
اووووه … اووووووووووه ، اوههههه ، چیلیق ، اوه ، چیلیق ، آره …
اوهههه … دوبااااااره … آرههههههه … زود باششششش … بیا دیییگه …
لعنتییییییی … چللللق … چیلیقققققققق ، چییییلللللییییق ، چلقققققق …
اوهههههه … نههه … نه نه نه … زوددددد باشششش … دددیگهههه…💦
اوههههه … آخییییش … آخیییش .… اوه اوه اوه اوه …❤💦 اووووووهه …
بالاخره … ریختم ، رو کونت ، باربی من … 💦🤤😋
واییییییییییی، چقد زیاده … فک کنم نصف لیوانی بشه … کمرم نصفش خالی شده … نصف دیگه مونده .😋💦💦💦😈
3 . نیم ساعت بعد ، دفعه سوم ، کوس دادن :
چیلق … چیلیق … چییییلیییق … اوهههه … اووووه ... عجب حسی ….🤤
عالییییییههههه … چیلیلیق … چیق ، چیلیق ، چیلییییق ، آره آره …😆
حالا چه جوری بکنمش ؟
بسته بندی این باربی ها همیشه مایه عذاب منه …
خب ، باید یه جوری بازش کنم که بعدا نفهمه … دینگ دونگ .
وای نه شیوا اومد … حالا باید چه خاکی بریزم سرم . دینگ دونگ .
خب باربی دلبرم ، فعلا برگرد سر جات . قول میدم فردا دو سه باری آب کیر مهمونت کنم … اونم تو حموم … چه شود … جوووونننننننن … ز 😘😋💦
دینگ دونگ … دینگ دونگ . دینگ دونگ …
اومدم دیگههههه …
کلیک … بیا بالا کشتی منو دیگه
شیوا : سلام داداشی … سلام یادت ندادن ؟؟؟
شاهین : حالا بگم سلام چیزی بهم میرسه ؟ سلام شیوا خانوم .
شیوا : ناهار خوردی ؟؟؟ اگه نخوردی بگو تا پیتزا رو برات گرم کنم .
شاهین : نه . ممنون . یه بسته نودل رو یخچال بود . اونو صبح خوردم . الانم سیرم .
شیوا : خب پس من رفتم تو اتاقم .
شاهین : منم همینطور . فعلا .
شاهین : ای بابا !!! نتم تموم شد . ساعتم یک نصفه شبه که …
کیرم داره میترکه ، حالا با چی خالیش کنم ؟؟؟
فکر کن … فکر کنن … فکککککککر کن .
آهاااااا ، شیوا خوابه الان . پس میرم عروسکه رو میدزدم میارم اینجا …
بعد از معاشقه … کاملا با دستمال کاغذی و یکم آب تمیزش میکنم و میزارمش سر جاش تو کمد شیوا …
آرههههه 😋 …
چه حالی بکنم من … 😆😋🤤💦💦💦💦
غیییییییییژژژ … غغیییژ…
ای بابا یادم رفت این در رو روغن بزنم .
خب خوبه ، شیوا هنوز خوابه .
عملیات آغاز میشود :
موضوع عملیات : نجات یکی از هزاران همسرانم ( البته بعد از کردنش همسرم محسوب میشه فعلا نامحرمه )
خب بذار چراغ قوه موبایلم رو روشن کنم 🙂 .
یواششششش ، 🤭 یواشکی … خییییییییلی آروم باربی رو بردار و بزن به چاک شاهین .
خب بذار ببینم …
خیله خب پیدات کردم خانوم خانوما ، بریم که امشب تا صبح تلمبه کاری و پمپاژکاری داریم عشقم … 😆🤤
عملیات با موفقیت به پایان رسید . 🤩😍💦
خییییله خوببب … دیگه تمومه . 😄
غیییییییییژ ، اوه یادم رفت در اتاق شیوا رو ببندم .
غیییییییییییییژ ، تپ .
آخيش تموم شد … 😄
چند ثانیه بعد در اتاقم :
خب خب خب .… اول چجوری شروع کنیم ؟؟؟
عشقم اول ساک میزنی یا بمالمت به کیرم یا تو کوس و کونت تلمبه بزنم ؟؟؟
خب … از اون جایی که هفته پیش اون باربی لباس زرده کیرم رو حسابی خورد و کمرم رو تا ته خالی کرد … فک کنم چهار بار شد . امروز ، بهتره که … بهتره که … بکنمت و کیرم رو روت بمالم . آره ، خودشه ، همین عالیه .
خب یه بار از کوس ، نه دوبار از کوس ، یه بار از کون ، یه بارم با شامپوی بیشتری لیزت میکنم و کیرمو اونقدر میمالم روت و عقب و جلو میکنم تا کمرم کاملا خالی بشه . آره عزیزم اینه … زندگی زناشویی 😋😆🤤💦.
خب بیا اول شامپو بزنم به بدنت حسابی لیز بشی عسلم . اوه آره … جووون
خب … بریم جهاد در راه خدا رو شروع کنیم . اول با حامله کردن و حامله شدن شروع می کنیم . 🤭🤤😋💦
1.دفع
ه اول ، کوس دادن :
چییلیق ، چییلییق ، چیییللللیییق … چلللق …💦
تپپلپپپلپ ، تلللللپ❤ … چیلیق … چلققققققق …
تللللللپ … ❤تلللللپ …❤ چیلیقققق … چیلیییییق …
اوهههههه اوههه اوهههه آرهههه … آرههه … بلههههه …💦
…💦💦💦
بعد از پنج دقیقه :
اوههههههه … اوه …. اوه … اوه 💦❤… آرهههههه … بلهههههه … 💦💦
بالاااخره … دارررررررهههههه ، می یااااد … اوهههه … اوه …
نههههههه … دارههههه میاددددد … عشششششقم …
داره میییییاد … همش اومممممد❤ … برای تو عشششششقم …
آرررههه … اومممددددد … آه … آههه …. اوههههههه اوووووه … 💦💦💦
آخیییییییییش تموم شد❤💦 … اوههههه …💦💦💦
خب تبریک میگم عزیزم ، تو … حامله شدی .
2 . بیست دقیقه بعد ، دفعه دوم ، کون دادن :
شییییلییییپ ، چیلیپ ، چییییلللیییق … چلقق
چللللق … چلق ، چیلیق ، چلق …❤ چلللللق ، چللللق ، چللللق …
شلپ ، شلللپ ، شلللللپ ، شلپپپپپ ، شیلیپپپپ … شلپ …💦💦
…
بعد از چند دقیقه :
اووووه … اووووووووووه ، اوههههه ، چیلیق ، اوه ، چیلیق ، آره …
اوهههه … دوبااااااره … آرههههههه … زود باششششش … بیا دیییگه …
لعنتییییییی … چللللق … چیلیقققققققق ، چییییلللللییییق ، چلقققققق …
اوهههههه … نههه … نه نه نه … زوددددد باشششش … دددیگهههه…💦
اوههههه … آخییییش … آخیییش .… اوه اوه اوه اوه …❤💦 اووووووهه …
بالاخره … ریختم ، رو کونت ، باربی من … 💦🤤😋
واییییییییییی، چقد زیاده … فک کنم نصف لیوانی بشه … کمرم نصفش خالی شده … نصف دیگه مونده .😋💦💦💦😈
3 . نیم ساعت بعد ، دفعه سوم ، کوس دادن :
چیلق … چیلیق … چییییلیییق … اوهههه … اووووه ... عجب حسی ….🤤
عالییییییههههه … چیلیلیق … چیق ، چیلیق ، چیلییییق ، آره آره …😆
خوبههههه … ادامههه … مییدم … چییییلللیق .… چییییزیییی ، نمونده …
… 😆💦💦💦❤
بعد از سه دقیقه :
اوهههه … اووووه … آه آه … آه … چیلییییق … چلق … چلقققق .…💦
تقررررریبا … آماااااادسسسس … آره … فقط … یککککم دییییگههه …
آره .… آره … شرررروع شد … چیلییییییق ، چییییلیق ، شلپ ، شالاپ ، شالاپ ، چالاپ چالاپ …❤💦💦❤
اوههه … عاللللللیهههه … آخ …. آه … آخ ، کیرررررم …حاااال کرد .💦😋
یک چهارم کل حجم آب کیر درون کمر باقی مانده ، استراحت تا مرحله آخر …
4 . یک ساعت بعد ، دفعه چهارم ، مالیدن کیر روی باربی :
خب ، و حالا مرحله آخر . آب یه لیوان خوردم … شیر هم خوردم … ده تا هم خرما خوردم برا جبران …😁
بریم عشقبازی :
چیلییق چلق شلپ ، شالاپ … اوه … چه قدر … مالیدن .… عالیههههه …
چیلیلیق ، چلق …❤ چیییییلییییق چیللللللیق …💦 چییییییللللللیییییق …
شالاپ شالاپ شولوپ … شیلیپ شولوپ شالاپ .…
اوه … آرههه …. آرههه … آره ، چه حااااااالللللی میده …💦💦💦💦
…
بعد از ربع ساعت :
آه ، آه ، آه ، آه … چیلیق … چیلیق … چییییییییلللللللللللیق …🤤❤🤤
تلپ ، تپ تپ تپ تلللللپ … تلللللپ …. ❤😋
چیییییییییلیییییق … چیلق … چیلیق .… چیلیییق … چیلیق چیلیق …
و بالاخره …
اوهههههههه … اووووووووووه … آرهههههه آره … 💦💦
کمرم خالی شد …💦💦 چیلییییییق ، چییییلیییق شالاپ شالاپ شالاپ …
پیلیققققق ، شالاااااپ … وااااااای … 🥵💦💦💦💦🥵
وای کمرم ، درد میکنه ، کیرمم دیگه نا نداره … کامل تخلیه ش کردم …
وای چقد ، خوابم میاد …😵😴❤
شش ساعت بعد ، صبح :
شیوا : آخيش ، چه خوابی کردم … برم یه چیزی بخورم .😃
نیم ساعت بعد
شیوا : برم ببینم عروسکه که خریدم چجوریاس .
پس کوش ؟؟؟ هرچی میگردم نیس .
وایسا ببینم ، چرا اصلا این عروسک کوچولوم جابه جا شده کلا ؟
رو میز چیکار میکنه ؟ باید تو کمد باشه . پس …
باید کار شاهین باشه . پریروز که عروسکه رو خریدم فقط من
بودم و شاهین .
تا الانم که هیشکی نیومده اینجا .
برم ببینم عروسکم دست اون چیکار میکنه .
غییژ … غیییژژژژ
وای … خدای من ، این دیگه چی وضعیه 😨😱 ؟؟؟؟
شرح وضعیت :
شاهین کاملا لخت و بدون پتو و با کیر بی رمقش رو به پشت خوابیده بود و عروسک شیوا هم با بدنی کاملا لخت و پر از منی نیمه خشک و خشک شده روی کیر او خودنمایی میکرد .
شیوا : منو باش که فک میکردم شاهین سر به راهه … پس بگو صبح تا شب تو این اتاق چیکارا میکنه .
بیچاره دادشم 😢❤ ، برای ارضا شدن حاضره با یه عروسک هم سکس کنه .😢
با این وضعی که من میبینم حداقل باید دو سه باری با عروسکم روی هم ریخته باشن . 🤤😋🤣
من کمکت میکنم دادش کوچیکه … نگران نباش . ❤🥰🤤
دیگه لازم نیست نگران نداشتن یه شریک جنسی خوب باشی .💦
هر چی نباشه ، من خواهرتم … پس میتونم بهت کمک کنم … آخه خودمم خیلی وقت بود میخواستم با یکی تجربه ش کنم …
این داستان ادامه دارد …
لایک و کامنت و ایده فراموش نشه . ممنون از اینکه وقت گذاشتین . 🙏🏻
❤💦🥰😍🙏🏻🙏🏻🙏🏻🥰😍💦❤
نوشته: Ino Hen3
… 😆💦💦💦❤
بعد از سه دقیقه :
اوهههه … اووووه … آه آه … آه … چیلییییق … چلق … چلقققق .…💦
تقررررریبا … آماااااادسسسس … آره … فقط … یککککم دییییگههه …
آره .… آره … شرررروع شد … چیلییییییق ، چییییلیق ، شلپ ، شالاپ ، شالاپ ، چالاپ چالاپ …❤💦💦❤
اوههه … عاللللللیهههه … آخ …. آه … آخ ، کیرررررم …حاااال کرد .💦😋
یک چهارم کل حجم آب کیر درون کمر باقی مانده ، استراحت تا مرحله آخر …
4 . یک ساعت بعد ، دفعه چهارم ، مالیدن کیر روی باربی :
خب ، و حالا مرحله آخر . آب یه لیوان خوردم … شیر هم خوردم … ده تا هم خرما خوردم برا جبران …😁
بریم عشقبازی :
چیلییق چلق شلپ ، شالاپ … اوه … چه قدر … مالیدن .… عالیههههه …
چیلیلیق ، چلق …❤ چیییییلییییق چیللللللیق …💦 چییییییللللللیییییق …
شالاپ شالاپ شولوپ … شیلیپ شولوپ شالاپ .…
اوه … آرههه …. آرههه … آره ، چه حااااااالللللی میده …💦💦💦💦
…
بعد از ربع ساعت :
آه ، آه ، آه ، آه … چیلیق … چیلیق … چییییییییلللللللللللیق …🤤❤🤤
تلپ ، تپ تپ تپ تلللللپ … تلللللپ …. ❤😋
چیییییییییلیییییق … چیلق … چیلیق .… چیلیییق … چیلیق چیلیق …
و بالاخره …
اوهههههههه … اووووووووووه … آرهههههه آره … 💦💦
کمرم خالی شد …💦💦 چیلییییییق ، چییییلیییق شالاپ شالاپ شالاپ …
پیلیققققق ، شالاااااپ … وااااااای … 🥵💦💦💦💦🥵
وای کمرم ، درد میکنه ، کیرمم دیگه نا نداره … کامل تخلیه ش کردم …
وای چقد ، خوابم میاد …😵😴❤
شش ساعت بعد ، صبح :
شیوا : آخيش ، چه خوابی کردم … برم یه چیزی بخورم .😃
نیم ساعت بعد
شیوا : برم ببینم عروسکه که خریدم چجوریاس .
پس کوش ؟؟؟ هرچی میگردم نیس .
وایسا ببینم ، چرا اصلا این عروسک کوچولوم جابه جا شده کلا ؟
رو میز چیکار میکنه ؟ باید تو کمد باشه . پس …
باید کار شاهین باشه . پریروز که عروسکه رو خریدم فقط من
بودم و شاهین .
تا الانم که هیشکی نیومده اینجا .
برم ببینم عروسکم دست اون چیکار میکنه .
غییژ … غیییژژژژ
وای … خدای من ، این دیگه چی وضعیه 😨😱 ؟؟؟؟
شرح وضعیت :
شاهین کاملا لخت و بدون پتو و با کیر بی رمقش رو به پشت خوابیده بود و عروسک شیوا هم با بدنی کاملا لخت و پر از منی نیمه خشک و خشک شده روی کیر او خودنمایی میکرد .
شیوا : منو باش که فک میکردم شاهین سر به راهه … پس بگو صبح تا شب تو این اتاق چیکارا میکنه .
بیچاره دادشم 😢❤ ، برای ارضا شدن حاضره با یه عروسک هم سکس کنه .😢
با این وضعی که من میبینم حداقل باید دو سه باری با عروسکم روی هم ریخته باشن . 🤤😋🤣
من کمکت میکنم دادش کوچیکه … نگران نباش . ❤🥰🤤
دیگه لازم نیست نگران نداشتن یه شریک جنسی خوب باشی .💦
هر چی نباشه ، من خواهرتم … پس میتونم بهت کمک کنم … آخه خودمم خیلی وقت بود میخواستم با یکی تجربه ش کنم …
این داستان ادامه دارد …
لایک و کامنت و ایده فراموش نشه . ممنون از اینکه وقت گذاشتین . 🙏🏻
❤💦🥰😍🙏🏻🙏🏻🙏🏻🥰😍💦❤
نوشته: Ino Hen3
علیاحضرت قسمت سوم.zip
61.2 MB
داســـــتـان تصـــــویری💦👆❤️
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙
꧁ @Dastan_Sexi_Tanin ꧂👙