''زوال''
301 subscribers
276 photos
24 videos
2 files
102 links
[سرگشته‌ی محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل‌تر از آنیم که دیوانه نباشیم.]

t.me/HidenChat_Bot?start=5632935333
یا این:

https://t.me/HarfinoBot?start=5996ae9ead6aa94
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from معمولی ترین
..
﴿نزنم نمک به زخمی که همیشگی‌ست، باری
کـه نه خسته‌ی نخستین، نه خراب آخرینم.﴾

حسین منزوی
[اللهم العن قتلة امیرالمومنین]
امشب خیلی دعا کنید بچه‌ها، به خدا بگیم که با ظهور صاحب‌الزمان طلوع پرامید خورشید و غروب روشن‌ش رو به ما نشون بده ان شاءالله.
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]
Forwarded from •|مرجو 🌱؛

از محضر امام حسن مجتبی (ع) پرسیدند:
عقل چیست؟
آقا فرمودند:
جام اندوه را جرعه جرعه نوشيدن و سازش و نرمى با دشمنان.
Forwarded from مهموم
به روی دست شب ماندم، گذشته نیمه شب، امّا
پس از تو، خواب هم دیگر مرا گردن نمی‌گیرد...

• مهموم همدانی
Forwarded from ''زوال''
[هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت.]
داشتم تصور می‌کردم علاوه بر غمِ عمیقِ این بچه، اگه به بارونی‌ش رنگ زرد بدم موضوع می‌تونه حتی ترسناک و جنایی‌ هم بشه.
حضرت امیر می‌فرمایند:
﴿چشمِ عاشق از ديدن عيب هاى معشوق، كور است و گوش او از شنيدن زشتىِ بدى‌های‌ش كر.﴾

غررالحکم، ۶۳۱۴
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]
Sangeh Saboor
Mohsen Chavoshi
[هیچکی نمی‌فهمه چه حالی دارم،
چه دنیای رو به زوالی دارم.]
ماهِ امشب.
عطرِ گیسوی رهایی آمد و آزاد کرد
پادشاهی را که در زندانِ خود محبوس بود
هر زمان از عشق پرسیدند، گفتم آه، عشق...
خاطراتِ بی‌شماری پشتِ این افسوس بود ...

سجاد سامانی
https://t.me/DarkChocolatete
﴿زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی
بعد ازین مرده حسابم کن و بگذار بمیرم.﴾

شهریار
امام باقر می‌فرمایند:
﴿سزاوار است كه مؤمن هنگام آسايش همان گونه دعا كند كه هنگام گرفتارى دعا می‌کند.﴾

الکافی
Forwarded from "سفیر"
کاش یک شب، ماه دروازه ی قلبت را نشانم بدهد.
این روزها درونِ خود گم شده‌ام و هرچه بیشتر این باتلاقِ عمیقِ ذهن را پرسه می‌زنم کمتر به نتیجه می‌رسم، گویی درون همین ذهن به فراموشی رسیدم و حتی ذره‌ای از خاکسترِ خودِ گذشته‌ام را نمی‌یابم. گاهی هم گمان می‌کنم که نکند غریبه‌ای در من متولد شده، بسیار متفاوت از من و این فکر یکی از بزرگترین ترس‌های این روزهای من است؛ اینکه باید وانمود کنی خودت هستی درحالی که درونِ یک منِ جدید غریبانه و وحشت‌زده به دنبال گذشته می‌گردی. به مانند دوره‌گردی، کوچه به کوچه‌ی ذهنم را برای یافتنِ خود طی می‌کنم و در نهایت عاجز و ناتوان درونِ تاریکیِ آسمانِ بی‌ستاره‌ی ذهن غرق می‌شوم. شاید همین روزها، که تماشای رویا و خیال را رها کرده‌ام برای حلقه‌ی جدیدِ افکار آغوش باز کنم و به این نتیجه برسم که پس از خاکسپاری خودِ گذشته باید برای پذیرشِ منِ جدید خود را آزاد کنم. شاید حالا زمان‌ش رسیده، زمان پاک شدن تو از درونِ من و استراحت دادن به خودم، خودِ گذشته‌ام. حتی اگر این نتیجه، به معنای تسلیم شدن در برابر کینه‌ی عمیق این سرنوشتِ شوم باشد.

نتیجه جنون و آشفتگیِ عمیقِ ذهن،
پس از نیمه‌شب.