دانشکده
2.54K subscribers
11 files
163 links
https://www.daneshkadeh.org
دانشکده: چکیده پژوهش‌های به‌روز دانشگاهی، آموخته‌های کنشگری و تجربه‌های جهانی مرتبط با مسائل ایران
Download Telegram
آلن تورن، جامعه‌شناس سرشناس و تازه درگذشته‌ی فرانسوی، در آخرین مقاله‌ای که قبل از وفاتش منتشر شد، تأملی دارد بر آینده‌ی دموکراسی. او مسئولیت‌ها و توانایی‌های کنشگران اجتماعی را یادآوری می‌کند و بر این مبنا به تحلیل آن چیزی می‌پردازد که چهار حوزه‌ی ضروری «فاعلیت‌یابی» است: کشف مجدد فرد؛ مسئله‌ی زنان؛ مسئله‌ی مهاجران و پناه‌جویان؛ و حیطه‌ی دموکراسی و حقوق اساسی بشر.

● مفهوم «فاعلیت‌یابی» از نظر تورن شیوه‌ای است که جوامع انسانی به‌شیوه‌ی خود توانایی‌های خلاقشان را کشف می‌کنند. فاعلان در جامعه‌شناسی تورن کسانی هستند که به شکل‌های مختلف آزادی انسانی خود و توانایی‌شان برای خلق خویشتن و تغییر خویشتن، به طور فردی یا جمعی، را ابراز می‌دارند.

● تورن می‌گوید فقط وقتی فاعلان فردی و جمعی به مسئولیت و توانایی خود آگاه باشند می‌توانیم شاهد ظهور فاعل متعهد باشیم که هم فاعل بودن را می‌خواهد و هم در این مقام عمل می‌کند. این نخستین گام فاعلیت‌یابی «خود» است. تورن استدلال می‌کند که این فاعلیت نیست که فاعل را می‌سازد بلکه برعکس فاعل است که فاعلیت را شکل می‌دهد، و از اینجا به این نتیجه می‌رسد که بنابراین بدون عشق به آزادی، دموکراسی هم در کار نخواهد بود.

● تورن می‌گوید، در هر حوزه‌ی اندیشه‌ و عمل اجتماعی ما با دو نوع طرز فکر متفاوت مواجهیم: یک طرز فکر می‌خواهد نابرابری و خاص‌گرایی را حذف کند. طرز فکر دیگر می‌کوشد با اعمال فشار کسانی را که فرودست هستند فرادست کند، بدون این که لزوما نابرابری را از میان برد.

● مفهوم فاعلیت‌یابی در دنیای امروز از نظر تورن بیشتر زنانه است تا مردانه و چون با جامعه‌ی ارتباطی هم بیشتر همخوان است، می‌تواند توازن قدرت را به نفع زنان عوض کند. تا جایی که مردان خود را با زور، نیرو، کار و مشخصاً سلطه شناسایی کنند، زنان کنشگرانی «فعال‌تر» از مردان خواهند بود. مردان وقتی خود را با دنیای فناوری و سلطه هویت‌یابی کنند، خود را محکوم به پذیرش نقش خلاقانه‌ی برتر زنان در عرصه فرهنگ کرده‌اند.

● تورن به اتکای مفهوم فاعلیت‌یابی می‌گوید که رهایی‌یابی زنان را نباید به «فرصت‌های برابر» برای زنان تقلیل داد، بلکه رهایی‌یابی زنان همچنین حامل فکر خودسازی «کامل و مستقیم» انسان در مقام فاعل است.

● تورن اشاره می‌کند که در همه‌ی جهان شاهد پیوند حکومت‌های اقتدارگرا با هویت‌طلبی‌های محلی هستیم که انواع گرایش‌های خارجی‌ستیزی را می‌زایند. تورن می‌گوید لازم است از حقوق بشر جهانشمول در برابر این نوع سلطه‌جویی هویتی و نظام‌های متمرکز دفاع کنیم. در عین حال این دفاع را باید در چارچوب دفاع از قلمروهایی دنبال کرد که خود در نتیجه‌ی جهانی‌سازی نو لیبرال در خطر از دست دادن توانایی‌های خلاقانه‌شان و در نتیجه از دست دادن توانایی فاعلیتشان هستند.

● تورن معتقد است که که طبقه‌ی کارگر که اغلب از صنعت‌زدایی ناشی از جهانی‌سازی رنجور است، خصوصاً در اروپا و امریکا، علیه مهاجران و پناه‌جویان به پا خواسته است.

● نیروهای خارجی‌ستیز که اغلب در گسترش نئولیبرالیسم سهم عمده‌ای دارند، از میان کارگران یارگیری می‌کنند تا آنان را به جان مهاجران بیندازند. این در حالی است که خود این نیروها عامل اصلی ستم بر کارگران هستند. از نظر تورن باید عاملیت‌ جدیدی پدید آید که بتواند هر دو گروه کارگران و مهاجران/پناهجویان را که از علت مشترکی صدمه دیده‌اند نمایندگی کند و جلو ستیز میان ‌آنها را - که به نفع هیچ‌کدام‌شان نیست - بگیرد.

● آلن تورن: «پیروزی شر حتمی نیست. واقعیت این است: اینکه صدایمان دوباره شنیده شود به خودمان بستگی دارد. پس بیایید صحنه را تسخیر کنیم.»

چکیده‌ای از نکاتی که آلن تورن در مقاله‌اش مطرح کرده را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/11576/
@Daneshkadeh_org
حداقل ۴۰۸ مورد شورش قومی در خلال سال‌های ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۳ در سراسر جهان اتفاق افتاده است. حدود ۷۵درصد (۳۰۴ مورد) این شورش‌ها در جوامع در حال گذار به دموکراسی یا نیمه‌دموکراتیک رخ داده. جوامع در حال گذار به دموکراسی سطح بالاتری از بی‌ثباتی، ضعف نهادی، و تشدید مطالبات مبتنی بر بازتوزیع قدرت و منابع را تجربه می‌کنند و برای همین هم، همانطور که آمار نشان می‌دهد، فراوانی منازعات قومی در آن‌ها به شدت بالاست.
@Daneshkadeh_org
● ریزا جی توها، استاد علوم سیاسی، در کتاب اخیر خود داده‌های مربوط به منازعات قومی را در اندونزی در فاصله سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۵ مطالعه کرده تا از زاویه‌ی روند گذار به دموکراسی به موضوع شورش‌های قومی بپردازد.

● اندونزی از کشورهای دارای اکثریت مسلمان است ولی بیش از ۳۰۰ گروه قومی و ۶ دین رسمی دارد. در دوران گذار دموکراتیک در اندونزی شورش‌ها بیشتر در مناطق دارای شکاف‌های قومیتی رخ داد که فرصت رقابت عادلانه و برابر در انتخابات وجود نداشت.

هنگامی که سوهارتو، رییس‌جمهور دیکتاتور اندونزی، مجبور شد از قدرت کناره‌گیری کند، گروهی از «اصلاح‌طلبانِ» درون حکومت تلاش کردند تا فرآیند گذاری برای دموکراتیک‌تر شدن کشور را مدیریت کنند. اما وقتی مساله به مناطق قومی رسید، اصلاح‌طلبان روند طرد و حذف کاندیداهای اپوزیسیون را به روال سابق ادامه دادند و فقط اجازه رقابت به خودی‌ها در انتخابات دادند. به مردم احساس می‌کردند که چیزی عوض نشده و محرومیت‌های سیاسی همچنان مانند دوران قبل از گذار به دموکراسی ادامه دارد.

● از دیدگاه توها، شورش‌ها عکس‌العمل‌هایی هستند که در قبال نتایج ناامیدکننده‌ی انتخاباتی شکل می‌گیرند، نتایجی که نشانه‌ی اصلاحات نیم‌بند و تداوم حذف و به حاشیه‌راندن نخبگان ناراضی است.

● بازیگران محلی که از دسترسی به قدرت محروم شده‌ بودند به بسیج خشونت‌آمیز مردمی متوسل می‌شدند تا حضور خود را به کرسی بنشانند. شورش یکی از شیوه‌های بدیل مشارکت سیاسی است که به‌دنبال نتایج انتخاباتی ناعادلانه رخ می‌دهد که در آن‌ها خواسته‌های نخبگان محلی برای ورود به قدرت بی‌پاسخ می‌مانند و مردم محلی احساس نمی‌کنند که کسی مطالبات آن‌ها را نمایندگی می‌کند.

● پژوهش تجربی توها نشان می‌دهد که تا وقتی که فرآیند همه‌شمولی برای مشارکت همه‌ی گروه‌ها و نخبگان قومی در رقابت‌های سیاسی وجود نداشته باشد، خشونت‌های قومی نیز فروکش نخواهند کرد.

● این یافته‌ها اهمیت ایجاد و تقویت نهادهایی که بتوانند مطالبه‌ی همه‌شمول بودن مشارکت سیاسی را در دوران گذار به دموکراسی پیگیری و محقق کنند بیشتر می‌کند. تنش در صورت وجود نهادهای سیاسی رسمی می‌تواند به شکل صلح‌آمیزی پایان یابد. فقدان و یا ضعف نهادهایی که توان فرونشاندن و حل‌وفصل چنین تنش‌هایی را داشته باشند، می تواند نتایج فاجعه‌باری به همراه بیاورد.

خلاصه‌ای از این پژوهش را در زیر می‌توانید بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/11581/
@Daneshkadeh_org
جوان در مقام عامل انقلابی؟ کمی اغراق، کمی خوش‌بینی

پژوهشگران دانشگاهی و فعالان سیاسی بارها از جوانان شورشی جهان و از شورش جهانی جوانان ستایش کرده‌اند و با خوش‌بینی از پیشرو بودن این جوانان در جنبش‌ها سخن گفته‌اند. در بهار عربی برخی از صاحب‌نظران می‌گفتند که جهان از قاهره تا نیویورک در حال تجربه‌کردن انقلاب جوانانی آرمان‌گرا و سرخورده از وضع موجودست. این نگاه آرمانی به جوانان تاریخی طولانی دارد. در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ هم تحلیل‌گرانی معتقد بودند فعالان دانشجویی و انقلاب جوانان چهره دنیا را تغییر خواهد داد. اما آیا چنین تصوری درباره‌ی نقش جوانان اغراق‌شده نیست؟

میسون سُکَّریه استاد مطالعات خاورمیانه و استوارت تَنوک استاد جامعه‌شناسی آموزش در کتابشان با نام «قیام جوانان؟ سیاست جوانی در اقتصاد جهانی» به بررسی این پرسش می‌پردازند. چنین ادعاهایی درباره نقش جنبش جوانان چه اعتباری داشته‌اند و دارند؟

🔸گرچه رد فعالیت «جوانان» را از عهد باستان تا ملی‌گرایی‌های قرن نوزدهم اروپایی در سرتاسر تاریخ می‌توان یافت، اما به زعم نویسندگان آنچه امروزه «جنبش جوانان» خوانده می‌شود در سال‌های اولیه‌ی قرن بیستم در اروپا رخ داد و سپس در سرتاسر جهان منتشر شد.

🔸 سُکَّریه و تنوک می‌گویند با نگاه به شورش‌ها و انقلاب‌های صد سال گذشته که جوانان در آن جلودار بوده‌اند می‌توان الگوی منسجمی را مشاهده کرد:

● نخست، تغییرات اجتماعی و اقتصادی در این دوران باعث شده‌اند که گروه‌های خاصی از جوانان به‌عنوان «جنبش جوانان» توجه عمومی را به خود جلب کنند؛ این جوانان به‌واسطه‌ی مجموعه‌ای از هویت‌ها، منافع، و نهادها و ایدئولوژی‌ها که در واکنش به تغییرات اجتماعی شکل گرفته به فعالیت پرداختند یا واداشته شدند.
● دوم، این منافع و ایدئولوژی‌ها منجر به طرح ادعاهای اغراق‌آمیزی راجع به قدرت و تأثیرت مثبت و منفی جوانان (بسته به دیدگاه اظهارنظرکنندگان) شد که تحقق نیافت. اظهار نظرهایی که اغلب با ابراز شگفتی راجع به کم و کیف قدرت جوانان همراه بود.
● سوم، همین ادعاها راجع به قدرت انقلابی جوانان و تأثیرشان باعث شد نقش مستمر و محوری بزرگسالان و میان‌سالان در سازمان‌دهی جوانان و کار با آنان نادیده گرفته شود.
● و چهارم، برخی اوقات همین تمرکز بر جوانان باعث شد جنبش و مطالبات وسیع‌تری که در جریان بود به حاشیه رود و نزاع‌های سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی بنیادی، صرفاً به مسائل و مقولات جوانان و جوانی تقلیل یابند که گویی خواست‌هایی عجولانه و خام هستند.

🔸 در اروپای اوایل قرن بیستم، جنبش‌های جوانان اغلب با نهادهایی چون مدارس، کلیساها و احزاب سیاسی متصل بودند و متأثر از آرمان‌هایی چون ملی‌گرایی، امپریالیسم و نظامی‌گری بودند. فعالیت این جوانان در فضاهای طبیعی، صنعتی و نظامی تعریف می‌شد و نیروی جسمانی و قوت جوانیشان ستایش می‌شد. اما حالا، در عصر نولیبرال، تصویر غالب از جوانان، فارغ‌التحصیلان بیکار است. مکان فعالیت هم به فضاهای شهری تغییر یافته. در تحلیل‌های جدید مدام بر غیبت رهبری تأکید می‌شود و در عوض نقش مهمی برای فناوری‌های ارتباطات قایل می‌شود.

🔸نقد اساسی سُکَّریه و تنوک اما این است که قالب‌بندی قیام‌های جهانی اخیر، نظیر بهار عربی یا جنبش وال‌استریت، در چارچوب شورش‌هایی به رهبری جوانان تبیین اساساً نادرستی است که نقش محوری طیف گسترده‌ای از بزرگسالان و سازمان‌های تحت رهبری بزرگسالان را نادیده می‌گیرد، و اعتراضاتی را که به طیف گسترده‌ای از سنین مختلف مربوط است، به جوانان تقلیل می‌دهد. در عین حال، به‌رغم گفتار انقلابی که بسیار از فعالان این جنبش‌ها بر زبان داشتند، تأثیر جنبش‌های دانشجویی اندک بوده است. اندک بودن تأثیر جنبش‌های دانشجویی مستقل عجیب نیست؛ دانشجویان معمولاً اقلیتی از جامعه‌اند و اهرم‌های قدرت اندکی در اختیار دارند.

آنها بر پایه داده‌های موجود نشان می‌دهند که درصد جمعیت حاضران در جنبش‌ها (از جنبش ضد ریاضت اقتصادی در یونان گرفته تا جنبش اشغال وال استریت در آمریکا) که جوان به‌شمار می‌آمدند، بین ۲۵ تا ۳۷ درصد بوده است.

🔸نویسندگان همچنین سه نکته مهم را راجع به نقش گروه‌های متعدد جوانان جنبش‌های عربی یادآور می‌شوند:
● اول اینکه اکثر این گروه‌ها ظرف مدت کوتاهی پس از به انجام رسیدن ماجرا منحل شده و اعضایشان یا پراکنده یا جذب تشکیلات جاافتاده‌تر شدند؛
● دوم اینکه این گروه‌ها اکثراً در برانگیختن قیام نقش بارزی داشتند ولی در تداومش عاملیت زیادی نداشتند؛
● سوم اینکه اکثر گروه‌های جوان، بیشتر سیاستی انفعالی و دنباله‌رو داشته‌اند و نه پیش‌برنده‌ و هدایت‌کننده‌ی جریان‌های اجتماعی.

چکیده‌ای از پژوهش سُکَّریه و تنوک را می‌توانید در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/youth-politics/11600/
@Daneshkadeh_org
جوانان فقیر ایرانی چه نسبتی با حکومت جمهوری اسلامی داشته‌اند؟ آیا چنان‌که برخی نظریه‌پردازی‌های عمومی مدعی هستند باید آنها را به خاطر محرومیت‌شان نیرویی مخالف و مقاوم در برابر سیاست‌های حکومت دانست؟ یا برعکس، چنان‌که برخی مورخان نشان می‌دهند، جوانان فقیر ستون فقرات حامیان جمهوری اسلامی را تشکیل می‌دهند؟

ماناتا هاشمی جامعه‌شناس، مردم‌نگار و استاد دانشگاه اوکلاهاما در کتاب «بزرگ‌شدن در ایران: فقر و تقلا برای آبرو» (۲۰۲۰) می‌کوشد نشان دهد که ماجرا پیچیده‌تر از این دوگانه است. در این کتاب هاشمی در فاصله سال‌های ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۷ با ۴۴ جوان در بازه سنی ۱۵ تا ۲۹ سال در تهران و ساری گفتگو کرده. تمام جوانان متعلق به خانواده‌هایی بودند که درآمد ماهیانه‌شان زیر حداقل دستمزد ماهیانه در آن سال بوده.

● جوان‌های پژوهش هاشمی اغلب حداکثر تحصیلات دبیرستانی داشتند و به مشاغل جزئی مانند پادویی، سالن‌کاری، بازاریابی، و از این قبیل مشغول بودند. هاشمی در تحقیق میدانی خود زمان زیادی را در بازار، مسجد، خانه و فضاهای عمومی با این جوانان گذرانده تا با زندگی روزمره این جوانان آشنا شود. او در مصاحبه‌هایی آزاد راجع به باورهای اخلاقی این جوانان، وضع معیشت و کار و تصویرشان از آینده پرسیده است.

● هاشمی می‌گوید بیشتر تحلیل‌ها با طبقه متوسط و بالا در ارتباطند. این دسترسی تمرکز را معمولا بر زنان و مردان جوانی گذاشته که به دلیل موانع ساختاری از موقعیت‌های مولد زندگی محروم می‌مانند و عبورشان از مرحله‌ی «انتظار جوانی» به «استقلال بزرگسالی» مختل شده است. محققان همین اختلال و محرومیت را مقدمه‌ی شکل‌گرفتن فرهنگ مقاومت در بین جوانان ایرانی می‌دانند.

● از نظر هاشمی اغلب اوقات همین تحلیل‌ها به جوانان فقیر هم بسط داده می‌شود، اما زندگی جوانان فقیر پیچیدگی‌های زیادی دارد و نمی‌توان آنها را هم در تحلیل‌های متمرکز بر طبقه‌های متوسط یا بالا گنجاند. هاشمی تاکید می‌کند عباراتی چون ستمدیده، محروم، یا معاند هم فروکاهیدن هویت چندوجهی جوانان فقیر است.

● هاشمی بر پایه‌ی مطالعات مردم‌نگارانه‌اش می‌گوید جوانان فقیر عمدتاً در طلب ساختن زندگی‌ای «آبرومندانه» در بین همگنان خود هستند. منش اساسی این جوانان «آبروداری» است و می‌خواهند پیش دیگران «خوب جلوه کنند». این جوانان در خانه‌هایی محقر زندگی می‌کنند، اما سعی می‌کنند درون خانه را به بهترین شکل بیارایند. شاید برخی اوقات شام شب نداشته باشند، اما سعی می‌کنند طبق آخرین مدها لباس بپوشند.

● از نظر هاشمی آبروداری به فرد امکان می‌دهد در شرایط بد اقتصادی عزت نفس خود را حفظ کند و کاری کند که دیگران تصویر خوبی از او داشته باشند. به این ترتیب آبروداری به فرد اجازه می‌دهد که اندک‌اندک در سلسله مراتب اجتماعی جا افتاده پیرامونش بالا بیاید در حالی که کسانی که آبرومند نیستند از این امکان محروم می‌شوند.

● هاشمی تلاش جوانان فقیر ایرانی را بر اساس الگویی تبیین می‌کند که آن را «تحرک‌های جزئی» (incremental mobility) می خواند: «تغییرات خُرد اما مهم در جهت ارتقای وضع زندگی شخص، که آن را تحرک‌های جزئی می نامم، سلسله مراتب موقعیت‌های متنوعی میان فرد و همتایانش پدید می‌آورند که به این وسیله خود را هویت‌یابی می‌کند و وضعش را بهبود می‌بخشد. این تحرک‌ها می‌توانند تأثیرات مهمی بر رفتار و ارزش‌های شخصی فرد داشته باشند.»

● این خوب جلوه کردن در چشم دیگران، مبنای فرهنگ پذیرش هنجارهای اجتماعی حاکم را شکل می‌دهد؛ و نه مخالفت با آن را. قواعد اخلاقی «آبروداری» از نظر هاشمی مستلزم سازش با نظم اجتماعی است. این سازش در حکم کنار آمدن با نظمی است که جمهوری اسلامی مستقر کرده است، اما در عین حال پذیرش این نظم جوانان فقیر را قادر می‌کند عاملیت بیابند و بتوانند در فضای اجتماعی و اقتصادی تحرکی داشته باشند.

● لازمه‌ی آبرومندی پایبندی به هنجارهای اخلاقی جامعه است. پایبندی به اخلاقیات جامعه به تعبیر پی‌یر بوردیو تبدیل به «سرمایه‌ی اخلاقی» (moral capital) می‌شود، و سرمایه‌ی اخلاقی قابل تبدیل به سرمایه‌های مادی و معنوی دیگرست. این پیشرفت، گرچه برای چنین جوانانی تا حدی رضایت‌بخش است، اما از جنس تحرک عمودی طبقاتی نیست و معمولا به ارتقای جدی وضع طبقاتی‌شان نمی‌انجامد.

● جوانان با استفاده از این سرمایه اخلاقی «می‌کوشند با اندک بضاعت خود به بیشترین چیزی که می‌توانند برسند.» در این کشاکش دشوار آبروداری، بسیاری هم شکست می‌خورند. بسیاری هم در طی طریق آبروداری به نتیجه نمی‌رسند؛ هم آبرو می‌بازند، و هم همان اندک بهبود در وضع زندگی را به دست نمی‌آورند.

چکیده‌ای از نکاتی که هاشمی در کتابش طرح کرده را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/youth-politics/11589/

@Daneshkadeh_org
حال خوش شخصی در جامعه‌ی ناخوش

🔸این روزها هرگوشه اینترنت را که نگاه کنید صدایی در حال یادآوری هست که برای شاد زیستن فقط کافی است نگاهمان را عوض کنیم، مثبت بیندیشیم و خودمان را با جریان زندگی هماهنگ کنیم. ما مدام با یک دعوت به شادی مواجهیم. دعوتی که شادی را فقط در چند قدمی ما می‌داند و می‌گوید به‌کار‌گیری چند مهارت روزانه برای دستیابی به شادی کافی‌ست. اما آیا شادکامی واقعا یک پروژه فردی است؟ ساختارهای قدرت از این پروژه چه سودی می‌برند؟

🔸ادگار کاباناس، پژوهشگر روانشناسی در دانشگاه کامیلو خوزه سیلای اسپانیا، و ایوا ایلوز، استاد روانشناسی در دانشگاه عبری اورشلیم، در کتاب‌ اخیرشان به نقد جریان روانشناسی مثبت‌اندیش پرداخته‌اند. این نویسندگان البته با شادکامی مخالف نیستند، اما می‌خواهند با تکیه بر جامعه‌شناسی انتقادی نشان ‌دهند که چگونه ایده شادکامی و چیزی که آن را «استبداد مثبت‌اندیشی» می‌نامند مهار زندگی‌های ما را به دست گرفته است. تأکید مصرانه بر شادکامی و مثبت‌اندیشی، برخلاف ظاهرش ماهیتی سیاسی دارد که با تعهد به فهم اوضاع اجتماعی و بهبود آن در تضاد است.

🔸کسب‌وکار صنعت مثبت‌اندیشی پس از بحران‌ رکود اقتصادی ۲۰۰۸ رونق گرفت. در این زمان بود که سیاستمداران به سراغ روانشناسان و اقتصاددانان رفتند و از آنها پرسیدند حالا که شاخص‌های عینی برای اندازه‌گیری کیفیت زندگی و برابری افول کرده‌اند، آیا می‌شود سراغ شاخص‌‌هایی رفت که نشان می‌دهند مردم به رغم مشکلات هنوز احساس شادکامی دارند؟ پاسخ مثبت بود. و چه چیزی بهتر از این که در تحلیل وضعیت جامعه شاخص‌های داده‌محور و عینی نظیر پیشرفت اجتماعی با شاخص‌های ذهنی‌ای مانند شادکامی مردم جایگزین شوند؟ به قول کاباناس و ایلوز: «اگر مردم با وجود همه‌ی مشکلات اقتصادی و نابرابری‌های اجتماعی، بگویند که احساس شادکامی دارند، پس دیگر جایی برای نگرانی نیست.»

🔸در علم شادکامی این فرد است که باید با مثبت‌اندیشی، صبوری و پشتکار به اصطلاح پاشنه‌هایش را ور بکشد و به دنبال شادکامی برود. علم شادکامی بار موفقیت در برابر مشکلات را بر شانه‌های خود فرد قرار می‌دهد؛ به فرد وعده می‌دهد که به رغم همه‌ی نابرابری‌های ساختاری باز هم می‌تواند به کامیابی برسد؛ به فرد می‌گوید که باید «امید» داشته باشد.

🔸در این تعریف، ارتباط‌ فرد با سایر افراد جامعه قطع می‌شود و چنان وانمود می‌شود انگار همه چیز زندگیش در اختیار خودش است و خودش است که باید «بخواهد» که حالش خوب شود. این شکل از فردگرایی همان چیزی است که انواع نظام‌های خودکامه هم آن را تبلیغ می‌کنند؛ حتی وقتی ایدئولوژی‌هایی به ظاهر «جمع‌گرا» دارند. پشت تبلیغ این نوع شادکامی، نوعی سلب مسئولیت از نظام سیاسی و اقتصادی، و انداختن تقصیر همه‌ی ناکامی‌ها به گردن فرد است. فرد می‌تواند همچون گل نیلوفری باشد که در مرداب هم می‌شکفد و می‌بالد!

🔸کاباناس و ایلوز می‌گویند بخش مهمی از تلخ‌کامی افراد دست و پنجه نرم کردن با محرومیت‌های ساختاری، تبعیض‌ها و فشارهای سیاسی و مشاهده‌ی اختلاف طبقاتی است. اما از نظر روانشناسان مثبت‌اندیش ظاهراً جامعه نیازی به تغییر ندارد و افراد جامعه هستند که باید خودشان را تغییر دهند و با شرایط حاکم منطبق شوند تا پیشرفت کنند. متخصصان شادکامی به القای این توهم می‌پردازند که رسیدن به شادکامی حاصل نوعی انتخاب است، پس اگر فرد شادکام نیست، شایسته‌ی ملامت است؛ چون خودش نخواسته در زندگی بیشتر موفق و کامیاب باشد.

🔸روایت روانشناسی مثبت‌اندیش از شادکامی، محتوای خاصی ندارد و می‌تواند به هر شکلی دربیاید. پس برای جبران سستی چنین تعریفی، شادکامی را تبدیل به کالایی می‌کنند که هر کسی می‌تواند از بازار بخرد. در واقعیت مصرف این کالاها حال بسیاری از فرودستان را «خوب» نمی‌کند؛ چون عملاً تغییری در شرایط اجتماعی و سیاسی که عامل اساسی بدحالی‌شان است نمی‌دهد. از همین روست که فرودستان اکثراً اگر از نانشان بزنند و هزینه‌ی این کالاها و برنامه‌ها را فراهم کنند، بعد دچار سرخوردگی شدید و دوگانه می‌شوند. اگر هم بخواهند ولی به دلیل فقر نتوانند هزینه‌ها را تامین کنند، باز احساس ناکامی و محرومیت دو چندان می‌کنند.

🔸کاباناس و ایلوز می‌نویسند همه ما می‌خواهیم شادکام باشیم و در جامعه‌ای شاد زندگی کنیم اما ما به امید و شکلی از شادکامی نیاز داریم که بر تحلیل انتقادی، عمل جمعی و عدالت اجتماعی استوار باشد، نه امیدی که پدرانه و مقتدرانه برای ما تصمیم بگیرد. ما به امیدی نیاز داریم که توجه ما را از وخامت اوضاع و بی‌عدالتی‌ها منحرف نکند بلکه ما را به مثابه یک جامعه و نه به عنوان افراد جدا از یکدیگر برای مقابله با بی‌عدالتی‌ها آماده سازد.

چکیده‌ای از برخی نکاتی که کاباناس و ایلوز در کتابشان طرح می‌کنند را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/11612/
@Daneshkadeh_org
عراق در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی برای مقابله با تحریم‌های فلج‌کننده چه ابتکاراتی به خرج داد؟ این ابتکارات چقدر شبیه اقداماتی است که دیگر رژیم‌های سیاسی تحت تحریم، از جمله ایران، برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی جهانی و همچنین کاهش فشارها به کار گرفته‌اند؟

ساموئل هلفانت داستان ناگفته‌ی ابتکارات گسترده‌ی عراقی‌ها برای مقابله با تحریم‌ها را در کتاب خود ارائه کرده است. او با اتکا بر اسناد دسته‌اول وزارت اطلاعات (استخبارات) و حزب بعث، تلاش عراقی‌ها برای دور زدن یا لغو تحریم‌ را به‌ تصویر می‌کشد؛ تلاشی که غربی‌ها به آن «عملیات نفوذ» بغداد می‌گویند و خود عراقی‌ها «تحرک» می‌نامند.

🔸عراق که زیر فشار تحریم‌ها له شده بود، به‌ دنبال راهی برای دور‌زدن و یا لغو تحریم‌ها بود. در این راستا، دولت عراق در سراسر دنیا، نیروهایی را که می‌توانستند به هدف رژیم در حذف تحریم‌ها کمک کنند، پیدا می‌کردند و به آنها نزدیک می‌شدند. تعداد زیادی از افسران اطلاعاتی بعثی به غرب فرستاده شدند. آنها در غرب ظاهراً زندگی عادی داشتند و برخی از آنها رستوران و کبابی در حومه‌ی شهرها راه می‌انداختند؛ اما در خفا از تأسیسات فوق سری نظامی آمریکا اطلاعات جمع‌آوری می‌کردند. بعثی‌ها این عملیات را دست‌ کم در ۶۰ کشور دنیا اجرا کردند. برای بعثی‌ها گرایش سیاسی افراد و گروه‌های مورد هدف‌شان اهمیت نداشت و صرفا دنبال دریافت کمک برای لغو تحریم‌ها بودند. بنابراین شانس خود را همه‌جا امتحان می‌کردند و به چپ‌ها و راست‌ها، به دانشگاهیان، صلح‌طلب‌ها، لیبرال‌ها و حتی محافظه‌کاران نزدیک می‌شدند.

🔸 بعثی‌ها توانستند همکاری‌های موفقیت‌آمیزی با سازمان‌های مردم‌نهاد بزرگ و کوچک در آمریکا داشته باشند. مثلا بعثی‌ها موفق شدند از طریق یک سازمان پوششی و به‌ظاهر مردم‌نهاد، با یک فدراسیون برجسته همکاری‌ کنند که عراقی‌های شهروند آمریکا برای کمک به خانواده‌های تحت تحریم راه‌ انداخته‌ بودند. این به بعثی‌ها امکان ‌داد به منابع مالی و شخصیت‌های برجسته دسترسی پیدا کنند. نمونه دیگر ارتباط با «کمیته‌ی کودکان عراقی را نجات دهید» بود که ادبیاتی نزدیک و همسو با تبلیغات رژیم داشت. در این ارتباط بعثی‌ها نه‌ تنها شریکی برای تولید پروپاگاندا دست‌وپا کردند، بلکه به کانال‌هایی برای نفوذ به دولت‌های دیگر نیز دسترسی یافتند. بعثی‌ها همچنین اقدام به تأسیس «اتحادیه‌ی ملی دانشجویان عراقی» در آمریکا کردند و به‌تدریج این اتحادیه را گسترش دادند و توجه بسیاری از دیپلمات‌ها و فعالان را در غرب به خود جلب کردند.

🔸بعثی‌ها در عملیات دیگری که رهبری آن را یکی از اعضای بلندپایه‌ی حزب بعث برعهده داشت، نامه‌های سازمان ملل را رهگیری کردند تا سازمان‌ها و افرادی را پیدا کنند که مخالف سیاست تحریم علیه عراق بودند. آنها نام و آدرس این سازمان‌ها را جمع‌آوری کردند تا هم برای تبلیغات رسانه‌ای از آنها استفاده کنند و هم از طریق سازمان‌های همکار حزب بعث در اروپا و یا به‌ واسطه کانال‌های حرفه‌ای، آنها را به یکدیگر پیوند دهند. بعثی‌ها از این طریق توانستند روابط خاص و مهمی را شکل دهند که برای تأثیرگذاری بر دولت‌ها از جمله دولت‌های اروپایی بسیار اهمیت داشت. با اینکه اروپای غربی در جنگ خلیج، آمریکا را همراهی کرده و از اعضای ائتلاف بود، اما جامعه‌ی اروپا بابت درد و رنج ناشی از تحریم، همدلی زیادی با مردم عراق نشان می‌داد که کار بعثی‌ها را آسان می‌کرد.

🔸رژیم صدام در اجرای عملیات نفوذ موفقیت قابل توجهی کسب کرد. بعثی‌ها توانستند در ائتلافی که علیه عراق در نتیجه‌ی جنگ خلیج شکل گرفته بود، شکاف ایجاد کنند. عراق همچنین دیپلماسی منطقه‌ای را فعال کرد و با رقبای منطقه‌ای مثل ایران و سوریه روابطی را آغاز و به‌تدریج خود را از انزوا خارج کرد. در گزارش محرمانه‌ی کمیته مشترک اطلاعات بریتانیا در سال ۲۰۰۱ آمده بود که رژیم عراق توانسته در جهان عرب، حمایت کسب کند و از انزوا خارج شود.

🔸هلفانت می‌نویسد که بعثی‌ها زمانی بیش‌ترین تأثیر را داشتند که از نظر ایدئولوژیک چابک و انعطاف‌پذیر بودند و تلاشی برای تحمیل عقاید ایدئولوژیک حاکم در داخل کشور به مخاطبان خارجی نمی‌کردند. بعثی‌ها همچنین در استفاده از بازیگران و گروه‌های محلی و سازمان‌های غیردولتی که به طور خودجوش و مردم‌نهاد در کشورهای دموکراتیک غربی توسعه یافته بودند، موفق‌تر بودند. موفقیت بعثی‌ها به‌خصوص در زمان‌هایی چشمگیر بود که می‌توانستند زیرکانه و با چراغ خاموش با افراد یا گروه‌هایی متحد شوند که با رژیم بعثی برای پایان‌دادن به تحریم‌ها یا جلوگیری از حملات نظامی اشتراک نظر داشتند، حتی اگر همان افراد و گروه‌ها از صدام و رژیم او متنفر بودند.
چکیده‌ای از پژوهش ساموئل هلفانت را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/11616/
@Daneshkadeh_org
یکی از فرض‌های بنیادین مارکسیستی این بود که تخریب محیط زیست در نظام‌های کاپیتالیستی اتفاق می‌افتد. در عمل اما هم نظام‌های کاپیتالیستی و هم نظام‌های کمونیستی با سودای توسعه به طرق مختلف آسیب‌های جبران‌ناپذیری به محیط زیست وارد کردند.

فارغ از ایدئولوژی، این سودای توسعه بود که در بسیاری از موارد فاجعه‌های زیست‌محیطی را رقم زد. زمامداران مرکز‌نشین برنامه‌های بلندپروازانه‌‌ای برای توسعه‌ی کشور ریختند؛ اما این برنامه‌های بلند‌پروازانه بدون توجه به جامعه‌ها و باهمستان‌های محلیِ در معرض مداخلات و نیازها و شرایط آنها تدوین می‌شد.
یکی از بزرگ‌ترین فجایع زیست‌محیطی کره‌ی زمین در اثر همین برنامه‌های بلندپروازانه‌‌ی توسعه و «نیل به خودکفایی» در اتحاد جماهیر شوروی سابق اتفاق افتاد.

ریشارد کاپوشنسکی روزنامه‌نگار مشهور لهستانی به خسارت‌های برگشت‌ناپذیر یکی از این برنامه‌ها می‌پردازد: کشت پنبه.

● شوروی در زمان خروشچف یک برنامه عظیم کاشت پنبه ترتیب داد تا پاسخگوی نیاز صنایع نساجی باشد؛ صنایعی که قرار بود خودکفا شوند و کل نیاز تولید منسوجات اتحاد شوروی را تأمین کنند. قرار بود آب موردنیاز مزارع جدید پنبه از دو رود سیحون و جیحون تامین شود. برای این کار نهرهای طولانی عمود بر این دو رود به سمت مزارع حفر شدند.

● در طول تاریخ جلگه‌ی تمدن‌ساز این دو رود را مناطق سرسبزی پوشانده بودند که باغ‌های سیب و بادام و انجیر و انار داشتند و هوای مطبوع و چشم‌انداز دلپذیرشان شهرت داشت. در برنامه‌ی بلندپروازانه‌ی کشت پنبه اما در این زمین‌ها دیگر جایی برای این باغ‌ها باقی نمی‌ماند؛ نه فقط زمین‌های غیر‌قابل کشت باید سیراب و از پنبه بارآور می‌شدند، بلکه زمین‌های قابل کشت نیز به دستور دولت فقط باید به پنبه اختصاص می‌یافتند.

● با آغاز برنامه‌ی کشت پنبه خیلی زود چهره‌ی این مناطق عوض شد: مردمانی که به کارهای باغ‌داری و فرآوری محصولات کشاورزی متنوع و مشاغل پیوسته به آنها مشغول بودند زمین‌ها و کار خود را از دست دادند و از دهه‌ی ۱۹۶۰ همگی تبدیل شدند به کارگر مزارع پنبه.

● چرخه‌ی حیاتی که در همه‌ی فصول سال وقت این مردم را به شیوه‌های متنوع حول کار بر روی زمین‌هایشان پر می‌کرد، از هم گسست. تنوع‌ حرفه‌های مردم از بین رفت و دیگر نه استقلالی داشتند، نه هویت شغلی و نه در اکثر اوقات سال کاری برای انجام دادن. برای آفت‌کشی و بارآوری در مقیاس وسیع، سم‌پاشی صنعتی اجرا شد و مردم در معرض آسیب مواد شیمیایی قرار گرفتند.

● این مصیبت تازه اول ماجرا بود. بخش بزرگی از آب دو رودخانه به بیابان‌ها هدایت شد که خاک‌اش حاوی نمک بود. پس از حفر رودهای آبیاری نمک محلول در آب به‌تدریج به سطح خاک آمد و خاکی را که برای کشاورزی آماده کرده بودند، شوره‌زار کرد. آبی که قرار بود حاصلخیزی بیاورد، زمین را غیرقابل کشت کرد. باد نمک را با خود به این‌سو و آن‌سو می‌برد و زمین‌های دیگر را نیز شور می‌کند. از این گذشته، نمک در هوا سلامت مردم را به‌شدت به خطر می‌اندازد.

● ابعاد این بحران بسیار وسیع شد. دریا‌ی آرال که منبع آب بزرگ منطقه بود و تا پیش از مداخله‌ی شوروی محور تأمین زندگی مردمان آسیای میانه به شمار می‌رفت، تبدیل به نمک‌زار شد. سطح آرال در سال ۱۹۶۰حدود ۶۸هزار کیلومتر مربع وسعت داشت؛ در سال ۲۰۰۸ سطح آن به حدود ۳هزار کیلومتر مربع کاهش یافته بود! چنین بود که آدمی توانست با کبر و بی‌خردی دریا را خشک کند.

● زمامداران شوروی طرح‌های عظیمی برای دست‌کاری منابع آبی اجرا کردند. بعد که عواقب ناگوار این طرح‌ها نمایان شد، باز طرح‌های عظیم دیگری ریختند برای دست‌کاری دوباره‌ی منابع آبی تا بلکه آسیب‌های دست‌کاری قبلی جبران شود.

● «مناسب است ببینیم معنای وزارتخانه در امپراطوری شوروی چه بود: وزارت امور آب ۲‌میلیون کارمند داشت. هر روز صبح ۲‌میلیون نفر از تخت بلند می‌شدند، سرِ کار می‌رفتند، پشت میزشان می‌نشستند، کاغذ و قلم‌شان را در می‌آوردند و کاری می‌کردند. بختیارترین‌شان آنهایی بودند که کار میدانی داشتند. اینها انواع و اقسام ابزارهای اندازه‌گیری، اعم از ذره‌بین‌ و نقاله و گونیا و از این قبیل را برمی‌داشتند و به‌دقت همه چیز را اندازه می‌گرفتند. حتی اگر فکر کنیم این همه‌ چیز در دنیا هست که می‌توان اندازه‌شان گرفت، باز هم سخت است که بتوانیم برای ۲‌میلیون نفر از این راه شغل درست کنیم. به همین دلیل است که در چنین جایی انبوهی از متخصصان و مقامات خود را به هر فکری که بگویید – حتی غریب‌ترین افکار– مشغول‌ می‌کردند.»

● یکی از این «فکرها» هم این بود که برای رساندن آب به دریای خشکیده‌ی آرال، از سیبری نهری به طول ۲۵۰۰ کیلومتر حفر کنند!

چکیده‌ای از این مطلب را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/11004/
@Daneshkadeh_org
پنج رویکرد دیکتاتورها برای نفوذ در دانشگاه

تسلط کامل بر دانشگاه رویای هر دیکتاتور است. اما به نظر مایکل گروتنر، استاد تاریخ دانشگاه فنی برلین، این رویا هیچوقت به‌ طور کامل محقق نشده است. حکومت‌های استبدادی همواره به‌ شیوه‌های مختلف دنبال نفوذ و تسلط بر دانشگاه بوده‌اند؛ از جمله، از طریق گزینش، انتصاب «خودی‌ها» در سمت‌های ارشد، پاکسازی مخالفان، نظارت بر محتوای آموزشی، مداخله در موضوع و روش تحقیق، و همین‌طور رویه‌های تنبیهی مانند تعلیق و اخراج.

این رویه‌ها معمولاً خود حکومت را دچار مشکل می‌کنند. از یک سو، حکومت به نیروی متخصص پزشک و مهندس و اقتصاد‌دان نیاز دارد که تولیدش با سیاست‌های مداخله‌گر دچار اختلال می‌شود. از سوی دیگر، تضعیف دانشگاه باعث تضعیف نهاد پژوهشی کشور می‌شود و حکومت امکان شناخت و تحلیل جامعه را از دست می‌دهد. دانشگاهیان هم معمولاً فقط تا حدی مصالحه می‌کنند و پس از آن، حاضر نمی‌شوند برای راضی‌نگه‌داشتن دیکتاتور از استانداردهای پژوهشی بگذرند و یا ارتباط‌شان با جامعه‌ی جهانی در حوزه‌ی خود را کامل قطع کنند.

نتیجه آنکه، رابطه‌ی دیکتاتور و دانشگاه همواره در تنش باقی می‌ماند، بدون اینکه دانشگاه به طور کامل تحت سلطه‌ی حکومت قرار بگیرد. گروتنر در مجموعه‌مقالات «دانشگاه‌ها تحت دیکتاتوری» پنج رویکرد غالب دیکتاتورها برای نفوذ در دانشگاه را برمی‌شمرد:

🔸 اول، راه‌اندازی حوزه‌های مطالعاتی در خدمت ایدئولوژی حاکم
رژیم‌های استبدادی همواره به دنبال هم‌سو‌کردن پژوهش‌های دانشگاهی با ایدئولوژی حاکمان قدرت‌اند. این رژیم‌ها حوزه‌های مطالعاتی تعریف می‌کنند که بیش‌تر دنبال ترویج ایدئولوژی حاکم‌اند تا اینکه با پژوهش منتقدانه و علمی مرتبط باشند. مثلاً در در ایتالیا تحت حکومت موسولینی، حوزه‌ای به‌ نام «مطالعات نژادی» در دانشگاه شکل گرفت که در جهت ترویج ادعای موسولینی درباره‌ی برتری نژادی ایتالیایی‌ها بود. در آلمان زمان نازی‌ها، حوزه‌های مطالعاتی مانند «بهینه‌سازی نژادی»، علوم نظامی و فولکلور آلمانی (برای احیای فرهنگ «خالص» آلمانی) به کلاس‌های درس راه یافتند. نازی‌ها حتی تلاش کردند علوم طبیعی را با عقاید خود هم‌سو کنند و رشته‌ای راه‌ انداختند با عنوان «فیزیک آلمانی» که همان فیزیک بود اما مثلاً به فهم خاص آلمانی‌ها. دانشگاه‌ها در اتحاد جماهیر شوروی باید در حوزه‌های مطالعات مارکسیسم-لنینیسم و تاریخ جنبش‌های کارگری پژوهش می‌کردند.

🔸دوم، پاکسازی دانشگاه‌ها
حکومت‌های استبدادی معمولاً از همان ابتدای کار شروع می‌کنند به پاکسازی دانشگاه‌ها و اخراج دسته‌ای اساتید دانشگاهی. در اسپانیای تحت فرانکو، بیش از نیمی از کرسی‌های استادی کل کشور خالی شدند. این رویه ضربه‌ی شدیدی به بدنه‌ی کادر علمی سراسر اسپانیا زد. پس از پاکسازی، جای اساتید اخراجی را معمولاً چهره‌های سیاسی مورداعتماد می‌گیرند که می‌توانند ایدئولوژی حاکم را ترویج بدهند.

🔸 سوم، منع دسترسی به دانشگاه با روندهای گزینشی
حکومت‌های استبدادی دانشجویان ناهم‌سو با ایدئولوژی غالب را با نظارت بر روند پذیرش دانشگاهی از فضای دانشگاه محروم می‌کنند. این سیاست به‌ویژه در حکومت‌های کمونیستی مشهود بود که تلاش می‌کردند بدنه‌ی دانشجویی از مخالفین پاک باشد. این سیاست‌ها در حکومت‌های غیر‌کمونیستی هم با نفوذ کم‌تر پیدا می‌شود. مثلاً در زمان نازی‌ها، پروژه‌ای برای شناسایی دانشجویان «نژاد برتر» برای دسترسی به بهترین امکانات دانشگاهی به‌ راه افتاد، اما چندان فراگیر نشد.

🔸چهارم، از‌بین‌بردن قدرت دانشگاه‌ها برای مدیریت مستقل
حکومت‌های استبدادی در روند انتخاب و انتصاب اشخاص برای کرسی‌های تدریس و سمت‌های مدیریتی دخل‌و‌تصرف می‌کنند. مثلا استادی که پیشینه‌ی علمی دارد ارتقاء نمی‌یابد و سمت کلیدی به یک حکومتی بدون تخصص سپرده می‌شود. با این کار، نهاد دانشگاه به‌ جای اینکه مستقل عمل کند، در سازوکار حکومت ادغام و به انشعابی از بدنه‌ی حکومت تبدیل می‌شود.

🔸پنجم، محدود‌کردن ارتباط دانشگاهیان با جامعه‌ی بین‌المللی
حکومت‌های استبدادی با نیت‌های مختلف همواره دنبال قطع ارتباط دانشگاهیان داخلی با نهادهای خارجی بوده‌اند. مثلاً حاکمان کمونیستی هر نوع ارتباط‌گیری دانشگاهیان با دانشگاه‌های خارجی، به‌ویژه غربی را با شک نگاه می‌کردند و نگران بودند مبادا دانشگاهیان تحت تأثیر ایدئولوژی غربی قرار بگیرند.

مایکل گروتنر می‌نویسد، دعوای اصلی میان دیکتاتور و دانشگاه بر سر آزادی بیان است. دانشگاه‌ها برای کارشان به آن احتیاج دارند و دیکتاتورها به دنبال نابودی آن هستند. هزینه‌ی فشار حکومت بر دانشگاه برای جامعه گزاف است. تاریخ استبداد نشان می‌دهد هر دوره‌ی فشار سیاسی بر دانشگاه باعث تضعیف وضعیت علمی کل کشور شده است.
@Daneshkadeh_org
Forwarded from دانشکده
گذار به دموکراسی؛ گذار از دوگانه اصلاح و انقلاب؟

بسیاری از جنبش‌های سیاسی و اجتماعی در سراسر جهان برای نیل به دموکراسی تلاش کرده‌اند. چه مؤلفه‌هایی امکان موفقیت حرکت‌های مدنی را بیشتر می‌کند؟ چطور می‌شود کارآمدی جنبش‌ها و تشکل‌های مدنی را تقویت کرد؟ وظایف رهبری جنبشی در تشکل‌های مدنی چیست؟ این تشکل‌ها چطور می‌توانند توان طراحی و تطبیق راهبردی در شرایط متغیر سیاسی و اجتماعی داشته باشند؟ چه ظرفیت‌هایی برای فعال کردن اعضا وجود دارد؟ چگونه می‌شود دامنه‌ی حامیان را با وجود اختلاف سلیقه و عقیده بیشتر کرد؟ اقشار مختلف اجتماعی هر کدام چه نقشی در روند گذار به دموکراسی دارند؟ و اصلا چه نوع کنش‌های جمعی و در چه زمینه‌هایی احتمال موفقیت بیش‌تری دارند؟

مقالات دومین مبحث دانشکده - به انتخاب دکتر محمدعلی کدیور - به تحلیل‌ها و تجربه‌های مختلف جنبش‌های دموکراسی‌خواه و شیوه‌هایشان برای سازماندهی، ائتلاف‌سازی و اعتراض می‌پردازد.

می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید و یا در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://www.daneshkadeh.org/democracy-and-social-movements/

@Daneshkadeh_org
گذار به دموکراسی پس از خیزش انقلابی به‌مراتب دشوارتر از آن چیزی است که انقلابیون تصور می‌کنند. خیزش‌های بهار عربی نمونه‌ی آموزنده‌ا‌ی است از اینکه چگونه میان آنچه آرزو می‌شود و آنچه اتفاق می‌افتد فاصله و شکافی عمیق رخ می‌دهد.

عزمی بشارة روشنفکر مشهور جهان عرب و رئیس «مرکز عربی پژوهش و مطالعات سیاستگذاری» در یک مجموعه‌ی مفصل سه‌جلدی از منظر نظریه‌های گذار به دموکراسی به فراز و فرودهای بهار عربی، با تمرکز روی خیزش‌های تونس، مصر و سوریه پرداخته است.

به نظر بشاره، شش عامل در ناکامی خیزش‌های عربی در استقرار دموکراسی نقش داشتند:

🔸 اول، فقدان رهبری:
بشاره منتقد اندیشمندانی در میان چپ رادیکال مانند اسلاوی ژیژک، آنتونیو نگری، و مایکل هارت است که از جذابیت «انقلاب‌های بدون رهبر» در جهان امروز سخن می‌گویند. او ستایش نویسندگان فوق در مورد انقلاب بی‌رهبر را ابتر می‌شمارد. به نظر بشاره، اتفاقاً این بی‌مرکز‌بودن، خودانگیختگی و فقدان رهبری به جای نقطه‌ی قوت، به نقطه‌ی ضعف خیزش‌های عربی بدل شد و مانع از این شد که این خیزش‌ها منجر به گذار دموکراتیک پایدار شوند.

🔸 دوم، بدل‌شدن اعتراض خیابانی به هدف، به جای وسیله:
اعتراضات خیابانی جذاب و شورآفرین هستند. این جذابیت ممکن است پس از پیروزی انقلاب همچنان ادامه پیدا کند و به نوعی اینرسی منجر شود. پس از پیروزی انقلاب، اگر اعتراض‌ خیابانی همچنان اولین قالب واکنش برای ابراز هرگونه نارضایتی باشد، آن‌وقت می‌تواند تأمین ثبات و بازگشت به «زندگی عادی» را پس از براندازی دیکتاتور مختل کند. در این صورت، بخشی از مردم ممکن است از انقلاب بیگانه ‌شوند، تبلیغات ضد‌انقلاب برای ‌آنها قانع‌کننده به نظر برسد و حتی به سمت «ضدانقلاب» تمایل پیدا کنند. این وضعیت در تونس پس از پیروزی انقلاب ۲۰۱۱ رخ داد و تبعات آن تا امروز ادامه دارد.

🔸 سوم، تشدید دوقطبی‌ها:
انقلاب‌ها گاهی این توانایی را دارند که شکاف‌های فرقه‌ای یا هویت‌محور میان بخش‌های مختلف جامعه را عمیق‌تر کنند و دو قطبی‌ها را (مثلاً میان سکولارها و اسلامگرایان در جوامع تونس و مصر) افزایش دهند. این اتفاق نه تنها به کثرت‌گرایی سیاسی منجر نمی‌شود، بلکه به فرآیند بی‌پایانی از «برساخت هویت‌های متقابل باهم» دامن می‌زند که مانع استقرار دموکراسی پلورالیستی می‌شود.

🔸 چهارم، جنگ قدرت و سهم‌خواهی:
انقلاب‌ها معمولاً مبتنی بر وحدتی هرچند موقت علیه رژیم میان گروه‌های متنوع اپوزیسیون در فرایند براندازی هستند و بر خلاف اصلاحات تدریجی، معمولاً زمان و فرصتی برای گفتگو فراهم نمی‌کنند. برای همین ممکن است نیروهای سیاسی و ایدئولوژیک مختلف درگیر در انقلاب، پس از پیروزی انقلاب بر سر سهم‌خواهی به جان هم بیفتند. این جنگ قدرت عملاً دستاوردهای انقلاب را هم در سایه قرار می‌دهد. نمونه‌ی بارز این وضعیت لیبی بود که در آن گروه‌های اپوزیسیون هنوز نتوانسته‌اند بر سر قانون اساسی و نظام سیاسی جایگزین پس از سقوط قذافی به توافق برسند.

🔸 پنجم، دعواهای ایدئولوژیک:
این خطر هست که احزاب سیاسی با ایدئولوژی خاص (اسلام‌گرا مانند اخوان المسلمین در مصر یا برخی جریان‌های سکولار در تونس)، قبل از اینکه رژیم دموکراتیک نوپا به عنوان چهارچوبی دربرگیرنده برای کار احزاب متنوع با «ایدئولوژی‌ها و مفاهیم مختلف از خیر عمومی» جا بیفتد، به بحث و اختلافات ایدئولوژیک با جریان‌های رقیب دامن بزنند و، بدین‌ترتیب، خواسته یا ناخواسته در برابر تثبیت ساختار دموکراتیک جدید سنگ‌اندازی کنند. غرق‌شدن در این دعواهای ایدئولوژیک توجه عمومی را از ایجاد فرآیندها و برقراری ساختاری برای رقابت دموکراتیک منحرف می‌کند و به غلیان احساسات دامن می‌زند.

🔸 ششم، استبداد اکثریت:
درست است که دموکراسی به معنای حکومت اکثریت است. منتهی در یک ساختار معقول همین اکثریت باید بر اساس اصول دموکراتیک تضمین‌کننده‌ی آزادی‌های مدنی و حقوق سیاسی جریان‌های رقیب عمل و حکومت کند.

از نظر بشاره، یکی از دلایلی که منجر به شکست انقلاب‌ها در مصر و لیبی شد، برگزاری زودرس انتخابات در دوران گذار بود. برگزاری انتخابات معیاری کافی برای موفقیت گذار به دموکراسی نیست. بشاره تاکید می‌کند برگزاری انتخابات وقتی مفید است که شرایط لازم برای ایجاد حکومتی مردم‌سالار که در آن نمایندگان بتوانند در قالب احزاب مختلف در انتخابات شرکت و با یکدیگر رقابت‌کنند، فراهم شده باشد. به‌خصوص اگر انتخابات در شرایط تقابل دو قطبی‌های شدید «ایدئولوژیک یا فرهنگی/هویت‌گرایانه» برگزار شود، خود منجر به بحران تازه‌ای پس از سقوط دیکتاتور می‌شود.

نکات مهمی که بشاره در کتابش به آن‌ها پرداخته را در مطلب زیر مرور کنید:
https://daneshkadeh.org/global/11871/
@Daneshkadeh_org
Iraq-War-Reader.pdf
1.5 MB
کتاب سوم دانشکده: عراق، جنگ و حافظه
بحث‌هایی پیرامون تجربه‌ عراقی‌ها در دوران جنگ با ایران: زندگی روزمره، چشم‌انداز فرهنگی و جدال خاطره و نسیان
دبیر مجموعه: دکتر حوراء الحسن
@Daneshkadeh_org
چه بر مردم عراق در خلال جنگ هشت‌ساله با ایران گذشت؟ این جنگ چه جایگاهی در حافظه‌ی جمعی عراقی‌ها دارد و چگونه به یاد آورده می‌شود؟ روشنفکران عراقی چقدر در تولید پروپاگاندای دولتی مشارکت کردند و نقش خود را چگونه ارزیابی می‌کنند؟ وضعیت زنان عراقی دچار چه تحولاتی شد؟ کیفیت آثاری که تحت نظارت دولت بعث در زمینه‌ی جنگ پدید آمد چگونه بود؟ در این آثار مفاهیمی نظیر شهادت، ایثار، مهر میهن، وظیفه‌ی شرعی و «دشمن» چگونه ساخته و پرداخته شدند؟ آیا راه‌هایی برای مقاومت در برابر ادبیات غالب حکومتی وجود داشت؟ تجربه‌ی انسانی از جنگ در آن‌سوی مرزها چگونه بود؟

📚 در این کتابچه‌ی دانشکده برای اولین بار به زبان فارسی به برخی از مهم‌ترین آثار پژوهشی درباره‌ی تجربه‌ی جنگ در عراق زیر سلطه‌ی صدام حسین پرداخته می‌شود.

📚 روایت‌هایی که در این مجموعه گنجانده شده، شاید برای خواننده‌‌ای که با یک‌سوی ماجرا آشنا بوده شگفت‌انگیز باشد و گاه در مقام مقایسه شباهت‌های عجیبی را در شرایط سیاسی و اجتماعی و شیوه‌ی تبلیغات و بازنمایی جنگ با «بیگانه‌»ی آن‌سوی مرز کشف کند.

📚مقالات این مبحث دانشکده به انتخاب دکتر حوراء الحسن است. او دانش‌آموخته‌ی مطالعات خاورمیانه از دانشگاه کمبریج و هم‌اکنون پژوهشگر مدعو در مرکز مطالعات اسلامی این دانشگاه است.

📚 چنانکه دکتر الحسن در مقدمه‌ی این مبحث می‌نویسد، تبلیغاتی که در دوران جنگ ایران و عراق با حمایت دولت بعث منتشر شد بی‌سابقه و پرحجم بود. تنها حدود ۷۵ رمان تبلیغی طی این دوره نوشته شد و در آن زمان روشنفکران جهان عرب در جشنواره‌های ادبی-تخصصی از این رمان‌ها استقبال کردند.

📚 روشنفکران و تحصیل‌کردگان عراقی اما به‌ طور خودخواسته تولیدات فرهنگی و تبلیغاتیِ عراق تحت حکومت بعث را به وادی نسیان سپرده‌اند. آنان نه فقط متون تبلیغاتی، و تأثیری را که بر سابقه‌ی ادبیات مدرن عراق داشتند، عامدانه از تاریخ فرهنگی این کشور جدا می‌کنند، بلکه این متون را حتی از دایره‌ی پژوهش نیز کنار گذاشته‌اند.

📚 الحسن استدلال می‌کند که افراط در گفتار سیاسی نشان‌دهنده‌ی نوعی اضطراب ملی است: «محصولات ادبی تولید شده در عراق در طول جنگ با ایران هم به ‌لحاظ حجم مفرط بودند و هم در جنگ‌طلبی و نژادپرستی افراط‌کار. هر چه عملکرد عراق در جبهه‌های جنگ بدتر می‌شد، رمان‌های بیش‌تری هم تولید می‌شد؛ اضطراب ناشی از شکست‌ در جبهه‌های جنگ معمولاً به زبان «سرریز» می‌کرد. علاوه بر این، متون ادبی کارکرد التیام‌بخش داشتند، و قرار بود روحیه‌ی ازدست‌رفته‌ی سربازان عراقی را ترمیم کنند.»

می‌توانید کتابچه پی‌دی‌اف را دانلود کنید و یا همه مقالات را در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/iraq-war-memory/
@Daneshkadeh_org
«آزادی دانشگاهی» در سال‌های اخیر در سراسر دنیا موضوعی مناقشه برانگیز و البته مورد مطالبه بوده است. جوآن والاش اسکات، مورخ و استاد مدرسه‌ی علوم‌ اجتماعی در دانشگاه پرینستون، در این گفتار کوتاه می‌کوشد برای نشان دادن چیستی و اهمیت آزادی دانشگاهی وجوه مختلف آن را تحلیل کند.

🔸اسکات می‌گوید وقتی دولت خود را در تضاد با تفکر انتقادی بیند، جستجوی حقیقت را تعطیل می‌کند. وقتی مبلغان عوام‌گرا با پشتیبانی قدرت‌های مستقر به نخبه‌گرایی نهاد دانشگاهی حمله کنند، تولید دانش به سمت اهدافی شوم هدایت می‌شود. وقتی «سکولار» بودن نقادی دانشگاهی و پرهیز دانشگاه از ارائه‌ی تبیین‌های الهی و متعالی برای زندگی بشر محکوم شود، مرزهای دانش بسته می‌شوند و جستجوی حقیقت در تمامی حوزه‌ها ملغی می‌شود. به این ترتیب سلب آزادی دانشگاهی نشان شکست نهایی دموکراسی است و خبر از آینده‌ای شوم برای ملت دارد.

🔸اسکات در خصوص پا گرفتن دانشگاه‌های ملی کشورهای خاورمیانه پس از استقلال از استعمار بریتانیا و عثمانی از ادوارد سعید نقل می‌کند که چگونه این دانشگاه‌ها در ابتدا برای حفظ و بازسازی فرهنگ و زبان ملی شکل گرفتند اما خیلی زود به انقیاد دولت‌های سرکوبگر امنیتی درآمدند که پس از پیروزی جنبش‌های استقلال ملی به قدرت رسیده بودند.

🔸در این فضا ملی‌گرایی در دانشگاه دیگر نماینده‌ی آزادی نبود بلکه شعار اطاعت از حکومت و بیرق حاکمیت ترس و احتیاط بود؛ شعار لزوم التزام به ملی‌گرایی در واقع نوعی هشدار به حفظ خویشتن بود و نه تشویق به تلاش برای ارتقای دانش. سرکوب سیاسی در این دولت‌ها برای دانشگاه فاجعه‌بار بود.

🔸اتفاقاً در همین فضای دانشگاه خاورمیانه‌ای که زیر انقیاد استبدادهای تازه تأسیس رفته بودند، می‌شد دید که آزادی دانشگاهی و ارتقای فکری چه پیوند محکمی با هم دارند. از این رو بود که ادوارد سعید می‌پرسید آن هویت ملی‌ای که دانشگاه قرارست بسازد کدام است؟ و ربط این هویت با آزادی دانشگاهی چیست؟

🔸پاسخ خود سعید در مقاله‌ای با عنوان «هویت، اقتدار و آزادی» که در کتاب آینده‌ی آزادی دانشگاهی منتشر شد از این قرار بود: «ارزیابی من از حیات دانشگاهی در کشورهای عربی این است؛ بهایی که برای حفظ حکومت‌های ملی‌گرایی پرداخته شده که اجازه داده‌اند شور سیاسی و ایدئولوژی یکسان‌سازی بر نهادهای مدنی چون دانشگاه غالب شوند – بلکه آنها را ببلعند – بهایی بسیار گزاف بوده است. منطبق کردن کار و بحث فکری بر ایدئولوژی سیاسی از پیش معین، در واقع به معنای پوک کردن کلی مغز است.»

🔸سعید می‌گوید جریان داشتن بحث فکری یعنی داشتن آزادی نقادی. حیات فکری چیزی جز نقادی نیست. وقتی دانشگاه آزادی نقد نداشته باشد در معرض این خطر قرار می‌گیرد که نابرابری‌ها، بی‌رحمی‌ها و بی‌خردی‌هایی را که در تاریخ آدمی و تاریخ‌های ملی تنیده‌اند، بازتولید کند.

🔸تلقی ادوارد سعید از هویت ملی مبتنی بر تأکید بر فرادستی گروهی از مردم بر گروه دیگر و غالب شدن فرهنگشان بر کلیت جامعه نبود. بلکه مبتنی بر بازشناسی فرهنگ‌ها و هویت‌های گروه‌های متکثر داخل یک ملت از طریق رویکرد انتقادی اندیشمندان علوم انسانی و علم اجتماعی بود.

🔸برای ادوارد سعید «مسافر» یا «مهاجر» الگوی آزادی دانشگاهی به‌شمار می‌آید: کسی که از مکان‌های آشنا بیرون می‌رود و با ناشناخته‌ها مواجه می‌شود. فرد دانشگاهی باید مجاز باشد مانند مسافری که روادید بین‌المللی دارد و می‌تواند به هر سرزمینی سفر کند، به هر حوزه‌ای که پژوهشش او را می‌کشاند وارد شود. این صورت‌بندی سعید برای گذر از تنش ذاتی میان مأموریت‌های نهاد دانشگاه بود.

🔸اسکات با اشاره‌ به رساله‌ی مشهور امانوئل کانت می‌نویسد که دانشگاه مدرن با نوعی تناقض روبه‌روست: چطور می‌توان عقل و دولت، جستجوی حقیقت و لوازم قدرت را با هم آشتی داد؟ این تنشی بین «ملی‌گرایی فایده‌گرا» ست که در پی کسب خیر ملی است و «تحقیق غیرفایده‌گرا» که وابسته به آزادی بیان است.

🔸اسکات در ادامه می‌پرسد، اگر آزادی دانشگاهی صرفاً متعلق به گروهی از روشنفکران حرفه‌ای، متشکل از استادان و محققان دانشگاهی است، که در عین حال دانشگاهشان هم دموکراتیک نیست، پس این گروه بر چه اساسی می‌توانند چنین حقی را برای خود مطالبه کنند؟ استادان دانشگاه که در سراسر دنیا با حمله سیاستمداران مستبد مواجهند چه استدلالی برای مطالبه‌ی آزادی دانشگاهی دارند؟

🔸شاید تناقض‌آمیز به نظر بیاید اما قضیه واقعاً این است که حتی اگر خود دانشگاه دموکراسی کاملی نباشد باز هم سرنوشت کلیت دموکراسی در سطح ملی به دانشگاه بستگی دارد. زیرا تفکر انتقادی همچون خون در رگ‌های جوامع دموکراتیک است. بدون حفظ تفکر انتقادی چشم‌اندازی برای عدالت و امیدی به ادامه‌ی حیات دموکراسی‌ها نمی‌ماند.

چکیده‌ای از نکات جوآن والاش اسکات را در مقاله‌ زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/11975/

@Daneshkadeh_org
چرا عقب‌مانده‌ایم؟ چون تنبلیم؟

تنبلی مفهوم جدیدی نیست و ملامت‌کردنش‌اش هم کار تازه‌ای به‌ شمار نمی‌رود .اما تلقی تنبلی به‌ عنوان یک معضل ملی و عامل عقب‌ماندگی، تلقی متأخری است و مثل هر مفهوم اجتماعی دیگر می‌شود تاریخ و بستر سیاسی پیدایش آن را یافت.

● ایده‌ی تنبلی به عنوان یک مرض اجتماعی در بحث‌های حول مفهوم شهروندی در قرن نوزدهم ظهور پیدا کرد. به عنوان مثال می‌شود به سرمقاله‌ای رجوع کرد که در سال ۱۸۴۳ در نخستین روزنامه‌ی نیمه‌رسمی امپراطوری عثمانی منتشر شد. نویسنده‌ سرمقاله می‌گفت به‌رغم آب و هوای مساعدتر و خاک بارورتر و جمعیت هوشمندتر از مناطق دیگر، عثمانی به‌ لحاظ اقتصادی و نظامی از دیگر جاها عقب افتاده است. و بعد در توضیح علت شرح می‌دهد که ضعف عثمانی ناشی از این بود که مردمش «سعی و غیرت» نداشتند، زندگی را به تنبلی و بطالت می‌گذراندند، و نه به نفع خود کار می‌کردند و نه به جامعه سود می‌رساندند.

● ملیس حافظ، استاد تاریخ در دانشگاه کامنولث ویرجینیا، به این می‌پردازد که چگونه مفهوم «تنبلی» در این دوره نقشی اساسی در زایش فرهنگی جدید پیدا کرد. تلقی معضل تنبلی به عنوان عامل «عقب ماندگی ملی» فقط شامل حال امپراطوری عثمانی نبود و در ایران و دیگر ملت‌هایی نیز که با قدرت‌های اروپایی خود را مقایسه می‌کردند می‌توان رد چنین گفتمانی را حتی تا امروز دنبال کرد.

● در ابتدای عصر مدرن، نصیحت‌نامه‌های سیاسی عثمانی پر بودند از نقد سیاست‌های مشخص نخبگان و نهادهای حاکم و آنها را مسئول مشکلات امپراطوری می‌دانستند. مردم عامی، یعنی اهالی و رعایا، در این رساله‌ها در مقام کسانی تصویر می‌شدند که قربانی سیاست‌های فاسد و نادرست هستند. مردم عامل مشکلات نبودند بلکه برای مملکت «موهبت الهی» به شمار می‌رفتند که از قضا به دست حاکمان ستمگر محلی گرفتار بودند.
اما به اواخر قرن نوزدهم که می‌رسیم، نویسندگان اصلاح‌گرا دیگر کم‌تر به همان مشکلات سابق می‌پردازند؛ در عوض، جامعه‌ی «عثمانی» را کلیتی انتزاعی در نظر می‌گرفتند، به‌ نحوی ذات‌گرایانه متهمش می‌کردند، و به کنکاش در خصایص اجتماعی و اخلاقی فاسد «عثمانیان» می‌پرداختند. این کنکاش در روابط اجتماعی و اخلاقی عثمانیان فقط به قصد ملامت آنان بابت شکست‌های نظامی امپراطوری نبود؛ بلکه باید آن را تلاشی در جهت برقرار‌کردن هنجارهای جدید و وضع قواعد اخلاقی نو به قصد پدید‌آوردن روابط اجتماعی تازه و حکومتی اصلاح‌شده دانست.

● از دید مستشرقان غربی، در آن زمان تنبلی اصولاً خصیصه‌ی «مشرق‌زمینیان» شمرده می‌شد! اما از دید روشنفکران عثمانی ایده تنبلی نقد از درون بود. نویسندگان عثمانی تنبلی را به طیفی از عوامل متنوع، از سنت و فساد اخلاق گرفته تا دین و اسراف‌گرایی و استبداد سلاطین و جهل رعایا نسبت می‌دادند.

● حافظ می‌گوید با شایع‌شدن ملی‌گرایی در دنیا بود که فکر وجود «امراض اجتماعی» هم شایع شد. مفهوم جدید تنبلی بر تولید تمرکز داشت و به اقتصاد جهان مدرن پیوسته بود. در این مفهوم شهروندی که تولید ندارد در مقابل شهروند «سخت‌کوش» قرار می‌گیرد که با مجموعه ای از دغدغه‌ها و عملکرد‌ها برای فرهنگ تولید مفید است. این فکر، یا بگوییم این ایدئولوژی، که تنبلی را به‌ عنوان «مرضی اجتماعی» می‌توان از طریق نهادهای اجتماعی و اصلاحات اجتماعی و دولتی از میان برد فکر جدیدی بود؛ فکری که لازمه‌ی تحققش وجود راهبرانی بود که پیشبرد این اصلاحات را به‌ عهده بگیرند.

مروری بر کتاب جدید ملیس حافظ را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/11937/

@Daneshkadeh_org
استدلال «پس این چی؟» امروزه در بحث‌های مربوط به وقایع روز و خصوصاً در فضای مجازی خیلی به‌کار می‌رود. گاهی اوقات پیش کشیدن استدلال «پس این چی؟» می‌تواند مغالطه باشد، گاهی اوقات هم می‌تواند پرسشی موجه در واکنش به یک رفتار یا موقعیت نامنصفانه باشد.

🔸در بحث‌های حقوق بشری مکرراً شبیه این استدلال را از نمایندگان کشورهایی مانند چین و ایران شنیده‌ایم که: «غرب هیچ حقی ندارد از سابقه‌ی حقوق بشری ما انتقاد کند، پس خودشان چی که…»! در این مورد، طرف الف که «پس این چی؟» را پیش می‌کشد می‌خواهد نشان دهد که طرف ب مقابلش به‌لحاظ اخلاقی صلاحیت ندارد که او را به پرسش بگیرد. الف ممکن است روی ضعف درستی انگشت گذاشته باشد، و ب واقعاً سابقه‌ی رفتارهای ناشایستی داشته باشد، اما نکته این است که بی‌صلاحیت بودن ب دلیل موجهی برای رفع انتقاد از الف نیست؛ اینجاست که این استدلال تبدیل به مغالطه می‌شود.

🔸استفاده از «پس این چی؟» برای القای اینکه «طرف مقابل تزویر می‌کند پس حرفش نامعتبر است»، بسیار رواج دارد. مثلا گری لینه‌کر فوتبالیست سابق و مفسر فعلی فوتبال راجع به جنگ روسیه علیه اوکراین توئیتی را بازنشر کرده بود. این توئیت فیلم پدری اوکراینی را نشان می‌داد که با فرزندان خردسالش خداحافظی می‌کرد و خود می‌ماند تا بجنگد.

در واکنش به این جلب توجه به وضعیت مردم اوکراین، لینه‌کر پاسخ‌های زیادی دریافت کرد، از جمله پاسخی که این تبلیغات را مزورانه می‌دانست، با این استدلال که: «پس پدرها و بچه‌های بی‌نوای سوریه، فلسطین، یمن، بوسنی، کشمیر، کوبا چی…»! و کاربر دیگری روی این نظر پاسخ داده که: «نسل‌کشی اویغورها در چین را هم اضافه کن»!

🔸تفسیرهای مختلفی می‌توان از مقصود نظردهنده‌ها داشت. مثلا شاید نظردهنده‌ی اول خواسته نشان دهد که وقتی لینه‌کر راجع به رخدادهای این کشورها به همین ترتیب حساسیت به خرج نداده، پس توجهش به اوکراین مزورانه یا سوگیرانه است. (در این مورد مشخص، نظردهنده‌ی اول در عین حال می‌خواهد نشان دهد که امثال او از نوعی برتری اخلاقی برخوردارند چون برخلاف‌ لینه‌کر نسبت به همه‌ی این وقایع حساس بوده‌اند.) به این ترتیب نظردهنده‌ی اول ظاهراً با طرح «پس این چی؟» در پی این است که حرف اصلی گوینده را زیر سایه‌ی اتهام تزویر ببرد و با به میان کشیدن کشتارهای دیگر توجه را از رنج خانواده‌های اوکراینی به خانواده‌های جاهای دیگر منصرف کند.

🔸اما این تنها تفسیر ممکن نیست. ممکن است مقصود نظردهنده از طرح «پس بقیه چی؟»، منحرف کردن توجه از تجاوز روسیه به اوکراین نباشد بلکه قصدش دقیقاً استفاده از فرصت برای جلب توجه به رنج مردمان دیگر باشد که نادیده گرفته شده است. در اینجا هدف از توسل به «پس این چی؟» استفاده از موقعیت برانگیختگی احساسی و اخلاقی برای توجه دادن مردم به چیزی است که به قدر کافی توجه نگرفته است. نظردهنده می‌خواهد حس عدالت‌جویی برانگیخته‌شده‌ی مردم را مورد خطاب قرار دهد و بگوید «چرا به این مردم بیشتر از آن مردم دیگر توجه می‌کنیم؟»

در چنین مواردی «پس این چی؟» می‌تواند استدلالی منطقی، پذیرفتنی و متقاعد کننده در جهت نشان دادن تبعیض‌های واقعی و توجه دادن به وضعیت‌های عادلانه‌تر باشد. «پس این چی؟» همچنین می‌تواند در خدمت آشکار کردن سوگیری‌ تبعیض‌آمیز طرف‌ دیگر بحث باشد.

🔸پرسش «پس این چی؟» وقتی حالت مغالطه به خود می‌گیرد که یک طرف بحث با طرحش بخواهد با افشاکردن یک سوگیری ضمنی در کار طرف مقابل از آن برای رد تجویزی کلی که در استدلالش هست، استفاده کند. مثلا بخواهد اینطوری برای بد بودن جنگ و خشونت عذر بتراشد.

گاهی هم «پس این چی؟» می‌تواند مصداق مغالطه‌ی «از این بدتر هم هست» بشود. وقتی مرتکب این مغالطه می‌شویم که استدلال طرف مقابل را با توسل به موردی جدی‌تر از آنکه او برایش استدلال می‌کند رد کنیم. مثل اینکه بگوییم: «ترامپ می‌خواست استفاده از سیگار الکترونیکی را محدود کند؟ پس اسلحه چی؟» اگر مقصودمان این باشد که برای سیگار الکترونیکی نباید محدودیت قانونی گذاشت، چون محدودیت اسلحه قانونی نشده، دچار مغالطه‌ شده‌ایم: دلیلی ندارد فکر کنیم نمی‌شود هر دو محدودیت را گذاشت، و وضع محدودیت روی یکی، منطقاً و عملاً، مانعی برای محدود کردن دیگری به‌وجود نمی‌آورد. اما اگر مقصود این است که توجه را به ‌سوگیری قانون‌گذاران به‌نفع حامیان نگهداری اسلحه و نادیده گرفته شدن خطر به مراتب بیشتر اسلحه جلب کنیم، آن‌وقت حرف‌مان قابل شنیدن است.

🔸دکتر تریسی بوئل، استاد فلسفه در دانشگاه وایکاتو نیوزیلند، در مقاله‌ی زیر می‌خواهد نشان دهد که «پس این چی؟» می‌تواند شکل‌های متنوعی بگیرد. هر استدلال «پس این چی؟» را نمی‌توان مغالطه دانست، یا برعکس هر استدلالی از این نوع را نمی‌توان در جهت نشان دادن تبعیض‌های واقعی و توجه دادن به وضعیت‌های عادلانه‌تر تلقی کرد.
https://daneshkadeh.org/global/11984/
@Daneshkadeh_org
چه شرایطی باعث روی‌کار‌آمدن دموکراسی‌های پایدار می‌شود؟ چرا بعضی دموکراسی‌های نوپا رشد می‌کنند و می‌پایند، حال‌ آنکه دیگر دموکراسی‌های جوان تضعیف می‌شوند یا فرو می‌پاشند؟

🔸محمدعلی کدیور، استادیار جامعه‌شناسی و مطالعات بین‌الملل در کالج بوستون در کتاب اخیرش سیاست مردمی و نیل به دموکراسی پایدار پاسخی جامع به این پرسش‌ها ارائه می‌دهد. او با بررسی داده‌های ۱۱۲ گذار دموکراتیک در ۸۰ کشور جهان در خلال‌ سال‌های ۱۹۵۰ تا ۲۰۱۰ نشان می‌دهد که دموکراسی‌های پدید‌آمده از بسیج‌های اعتراضی طولانی‌مدت شانس بیش‌تر برای بقاء دارند، کیفیت دموکراسی بیش‌تر در آنها رشد می‌کند، و جامعه‌‌ی مدنی آنها نیز در طول زمان قوی‌تر می‌شود.

🔸حرکت‌های اعتراضی می‌توانند در دوره‌ای کوتاه به سطح بالایی از بسیج اعتراضی برسند. اما کدیور نشان می‌دهد که دست آخر معیارهای تعیین‌کننده‌ی موفقیت جنبش سازماندهی موثر و ائتلاف گسترده است و این دو در خلال حرکت‌های اعتراضی طولانی‌مدت شکل می‌گیرند. کدیور نتیجه می‌گیرد که گذارهایی که ریشه در حرکت‌های اعتراضی طولانی‌مدت داشته باشند، از آنجا که امکان سازماندهی و ائتلاف در آنها بیشتر است، از ظرفیت بسیار بالاتری برای پیروزی برخوردارند.

🔸سازماندهی یعنی شکل‌گیری سازمان‌های رسمی و غیررسمی در بین معترضان. سازماندهی بستری برای فراهم‌سازی منابع مادی و غیرمادی برای معترضان مهیا می‌کند. جنبش‌های دموکراسی‌خواه با سازماندهی و ائتلاف‌سازی قادرند در دوران حساس و نامطمئنِ گذار، رهبران اقتدارگرا را به عقب برانند، از تلاش‌های نخبگان نظام سابق برای محدود‌کردن نهادهای دموکراتیک ممانعت کنند، و هم‌زمان به شکل‌گیری احزاب و تشکل‌های مدنی جدید یا تقویت احزاب و تشکل‌های موجود یاری رسانند. این امر خصوصاً در دوران سرکوب، به بازیابی معترضان و حفظ انگیزه در میان آنها کمک می‌کند.

🔸سازمان‌ها همچنین ساختاری در جهت طراحی استراتژیک و تاکتیکی برای جنبش فراهم می‌کنند. سازمان‌ها به پرورش ظرفیت‌های رهبری درون جنبش نیز کمک می‌کنند و روایت‌هایی درباره‌ی گذشته‌ی جنبش، نارضایتی‌ها، و اهداف جنبش به دست می‌دهند که برای حفظ جهت و سوگیری جنبش‌ها ضروری‌اند. در میان سازمان‌های مختلف یک جنبش دموکراسی‌خواه، اتحادیه‌های کارگری و گروه‌های صنفی نقش و سابقه‌ای برجسته در جنبش‌های دموکراسی‌خواهی دارند.

🔸نهادینگی سیاسی یکی از معیارهای موفقیت یک جنبش دموکراسی‌خواه است. نهادینگی سیاسی یعنی در یک جنبش اجتماعی و سازمان‌های دربرگیرنده‌ی آن میزان اختیارات و مسوولیت‌های نهادهای مختلف سیاسی مشخص باشد و کنشگران سیاسی در زمینه‌ی قواعد نظام سیاسی اجماع داشته باشند. چنین رویه‌هایی تضمین می‌کنند که تصمیم‌گیری‌ها از طریق رایزنی جمعی صورت گیرد و رهبران برای اجرای تصمیمات پاسخگو باشند.

در مقابل آن، وضعیتی است که کنشگران سیاسی بر سر اختیارات و حدود‌ و‌ ثغور مقامات حکومت به منازعه می‌پردازند. چنین منازعاتی می‌تواند منجر به اختلاف و برهم‌زدن بازی دموکراتیک از راه‌های غیردموکراتیک شود.

🔸وجود سازوکارهای دموکراتیک در درون سازمان‌های یک جنبش‌ ضد‌استبدادی، یکی از ضرورت‌های پیروزی آن جنبش است. چنین رویه‌هایی تضمین می‌کنند که تصمیم‌گیری‌های سازمان‌ها از طریق رایزنی جمعی صورت گیرد و رهبران نیز برای اجرای تصمیمات در برابر اعضاء پاسخگو باشند. جنبش‌هایی که نتوانند در سطح سازمان‌های خود رویه‌های دموکراتیک را پیش ببرند در آینده برای ایجاد دموکراسی در سطح کلان نیز دچار مشکل می‌شوند.

🔸همچنانکه سازماندهی بر حرکات اعتراضی اثرگذار است، بسیج اعتراضی نیز بر نحوه‌ی سازمان‌یابی تأثیر دارد. سرکوب‌شدن و شکست‌های مقطعی می‌تواند معترضان را به ضرورت سازماندهی آگاه کند و موجب تقویت سازمان‌های رسمی و غیررسمی در جنبش گردد. حرکات اعتراضی همچنین قادرند عمق و گستره‌ی نارضایتی‌ها را به شهروندان بی‌طرف نشان دهند و آنها را به پیوستن به جنبش اعتراضی ترغیب کنند.

🔸جنبش‌های دموکراسی‌خواهی که ریشه در حرکت‌های اعتراضی طولانی‌مدت داشته‌اند عملاً در طول مبارزات رهبرانی را تربیت کرده‌اند که می‌توانند در نظام جدید در جایگاه‌های تصمیم‌گیری و نهادسازی قرار گیرند. در نهایت، بسیج اعتراضی و سازمان‌های قوی جامعه‌ی مدنی، این پیام را نیز به نیروهای نظامی می‌فرستد که کودتا هزینه‌ی بالایی برای آنان خواهد داشت. بنابراین در مذاکرات فرایند گذار به دموکراسی، این جنبش‌های ساختارمند توانی بیش‌تر در چانه‌زنی، امتیازدهی، و امتیازگیری دارند و آنجا که نیاز باشد، رهبران می‌توانند امتیازاتی به طرف مقابل بدهند بدون اینکه دچار ریزش درونی و تشتت در جنبش شوند.

چکیده‌ای از مهم‌ترین یافته‌های این پژوهش را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/12009/
@Daneshkadeh_org
Youth-Politics-Reader.pdf
2.4 MB
کتاب هفتم دانشکده: جوانان و سیاست
بحث‌هایی پیرامون شیوه‌ها و چشم‌اندازهای سیاست‌ورزی و کنشگری جوانان
دبیر مجموعه: دکتر آصف بیات
@Daneshkadeh_org
دانشکده
Youth-Politics-Reader.pdf
کتابچه هفتم دانشکده: جوانان و سیاست، به همت دکتر آصف بیات

آیا جوان بودن و جوانی کردن تبعات سیاسی دارد؟ چرا و چگونه جوانان به عاملان تحول در جهان معاصر و به خصوص خاورمیانه تبدیل شده‌اند؟ شکل‌های بروز مشارکت یا اعتزال سیاسی جوانان در بستری که آسیب‌پذیری، ناامنی و نگرانی موج می‌زند چیست؟ آنان از چه شیوه‌‌های برای ارتباط‌گیری و بیان اعتراضی استفاده می‌کنند؟ حکومت‌های اقتدارگرا از چه تدابیری برای مهار یا بسیج جوانان استفاده می‌کنند؟ جوانان در جامعه‌های در حال گذار و گرفتار بحران‌های سیاسی و اقتصادی چگونه میان امید و سرخوردگی گام بر‌می‌دارند؟ چگونه امکان پیوند خوردن مطالبات منحصر به جوانان با خواست‌های فراگیر اجتماعی به وجود می‌آید؟ این مبحث به پژوهش‌ها و تحلیل‌های مختلف درباره‌ی اقتصادسیاسی جوانان و تجربه‌های متنوع سیاست‌ورزی آنان می‌پردازد.

مجموعه مقالات کتابچه هفتم دانشکده، به انتخاب دکتر آصف بیات، استاد دانشگاه ایلینوی، به پژوهش‌ها و تجربه‌های مختلف درباره‌ی حضور و مشارکت جوانان در سیاست می‌پردازد.

چنانکه آصف بیات در مقدمه‌ی این مجموعه می‌نویسد، مطالعات آکادمیک از دهه‌های گذشته سه دیدگاه را درباره جوانان و سیاست مطرح کرده‌اند. دیدگاه اول جوانان را بیش‌تر از منظر امنیتی نگاه می‌کند و تمایل دارد که به تحقیق راجع به مسائلی نظیر خطر ورم جوانان، افراط‌گرایی، رادیکالیزم، و یا نظامی‌گری کودکان بپردازد. دیدگاه دوم جوانان را از منظر منادیان اصلاحات، دموکراسی، و بازار آزاد ارزیابی می‌کند. و بالاخره، در دیدگاه سوم، جوانان به عنوان گروه اجتماعی انقلابی و عاملین نظم نوین معرفی می‌شوند و مورد مطالعه قرار می‌گیرند.

پرسش مرکزی در این مجموعه این است که در نهایت رابطه‌ی جوانان با سیاست چگونه است و جوانان به عنوان یک گروه اجتماعی به‌خصوص چه نوع سیاستی را رقم می‌زنند. آیا آنان «طبقه‌ی خطرناک» دوره‌ی کنونی هستند که زندگی‌شان با بی‌ثباتی، فردیت، افراط، و انحراف درگیر است؟ آیا جوانان به‌راستی دموکراتیک، انقلابی، و خیال‌پردازان نظم اجتماعی نوین هستند و یا همواره منفعل و بدبین و بی‌خیال؟

به نظر آصف بیات جوانان دنباله‌روی هیچ نوع سیاست به‌خصوصی نیستند؛ یعنی آنها ضرورتاً رادیکال، محافظه‌کار، انقلابی، فعال، و یا بی‌خیال نیستند. ولی جوانان می‌توانند در برهه‌هایی و در شرایطی همه‌ی این موقعیت‌ها را تجربه کنند. در واقع نوع سیاست‌ورزی جوانان در واکنش به محدودیت‌های سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، و هویتی در تعامل‌شان با نخبگان سیاسی یا دولت، و در رابطه با بزرگسالان همواره در نوسان است.

می‌توانید کتابچه را به صورت پی‌دی‌اف دانلود کنید و یا در لینک زیر آنلاین بخوانید:
https://daneshkadeh.org/youth-politics/

@Daneshkadeh_org
مردم جهان در خلال سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ بیش از همه‌ی تاریخ برای اعتراض به خیابان آمدند. معترضان جوان به بی‌رهبری و سلسله‌مراتب افقی جنبش‌ خود می‌بالیدند. اما نتیجه این اعتراضات با اهداف معترضان بسیار متفاوت بود و اغلب هم شرایط بسیار بدتری برایشان به‌بار آورد.

وینسنت بِوینس، روزنامه‌نگار آمریکایی، در کتاب اخیر خود «اگر بسوزانیم: دهه‌ی اعتراضات توده‌ای و انقلابی که نشد» بدنبال این است که بفهمد چطور تقریباً همه‌ی این اعتراضات توده‌ای این دهه چنین سرنوشتی یافتند؟

🔸در سال ۲۰۱۱ معترضان گرد آمده در میدان تحریر قاهره در میان شعارهایشان از جمله نوشته بودند که «همه جا تحریر است.» این شعار حقیقتی در خود نهفته داشت و به یک شباهت بارز میان تمامی اعتراضات آن دهه‌ی میلادی اشاره داشت: سازمان‌دهی افقی و هماهنگی و بسیج‌دهی از طریق رسانه‌های دیجیتالی.

🔸فعالان این تظاهرات‌ها اغلب سازمان‌دهی بدون سلسله‌مراتب را پیش‌درآمدی برای سازمان‌دهی جامعه‌ی آینده می‌دانستند. این نحوه‌ی سازمان‌دهی محصول وقایع تاریخی بود و برای روشن شدن آن می‌شود رفت سراغ ظهور «دانشجویان خواهان جامعه‌ی دموکراتیک» در دهه‌ی ۱۹۶۰ در آمریکا و آغاز جریان «چپ نو».

🔸دانشجویان نماینده‌ی «چپ نو» با ایده‌ی سازمان‌دهی لنینی مخالف بود و آن را زاینده‌ی نظام سلسله‌مراتبی می‌دانست. چپ نو به‌سمت سازمان‌دهی غیر لنینی رفت و این رویکرد را «سیاست استقبالی» نامید: یعنی امروز با آنچه می‌کنید به استقبال فردا می‌روید. سیاست استقبالی در قرن ۲۱ میلادی با «افقی‌گرایی» پیوند خورد: فکری که در آرژانتین و به‌ویژه در آرای مارینا سیترین نظریه‌پرداز آنارشیست پا گرفت. سیترین از لزوم اداره‌ی سازمان‌ها بر اساس تصمیم‌گیری‌های مشارکتی و کنارگذاشتن مفهوم نمایندگی می‌گفت: از نظر او، نمایندگی عامل پاگرفتن نخبه‌گرایی بود.

🔸رویکرد چپ نو از همان آغاز هدف انتقادهای جدی بود. مثلا جو فریمن، نظریه‌پرداز فمینیست، در مقاله‌ای با نام «استبداد بی‌ساختاری» (۱۹۷۲) نوشت رهبران در هر جنبشی ظهور می‌کنند، اما اصرار بر اینکه جنبش رهبری ندارد باعث می‌شود سازوکار رهبری‌ مبهم باقی بماند. در عوض، اغلب دسته‌های کوچکی از رفقا تبدیل به رهبران غیررسمی جنبش می‌شوند که الزاما مسؤولیت‌های رهبری را نمی‌پذیرند.

🔸تظاهرات ۲۸ ژانویه سال ۲۰۱۱ در میدان تحریر تقریبا غیرمنتظره بود. این تظاهرات به‌سرعت شکل‌گرفت، بازیگران متنوع داشت و بی‌رهبر پیش رفت. آن شب معترضان بیش از ۵۰ پاسگاه پلیس را در سرتاسر کشور سوزاندند و پلیس درگیری را به معترضان باخت. انقلابیون آن شب می‌توانستند هر کاری بکنند، اما ترجیح دادند در میدان تحریر قاهره بمانند. اما چرا؟

🔸بوینس می‌گوید، بیایید فکر کنیم که مثلاً تظاهرکنندگان تلویزیون را اشغال می‌کردند. بعدش چه؟ چه کسی قرار بود در آنجا صحبت کند و قرار بود چه بگوید؟ این جنبشی نبود که انقلابیون پیشرو هدایتش کنند، بلکه توده‌هایی ناهمگون با فراخوانی فیس‌بوکی به آن پیوسته بودند. رویای پیشرویان مصری خیلی زود به باد رفت. اخوان‌المسلمین انتخابات‌ را برد. بعدتر هم ارتش کودتا کرد و ژنرال سیسی را به قدرت رساند که حکومت‌اش از مبارک بی‌رحمانه‌تر است.
🔸بویس با ۲۰۰ فعال کشورهای مختلف مصاحبه‌های گسترده‌ای داشته و یک مشاهده‌ی مشترک را اینطور توصیف می‌کند: اگر در مرکز نظامی سیاسی حفره‌ای بکنی و قدرت را از دست کسانی که اکنون به‌دستش دارند بیرون بیاوری، کسان دیگری وارد گود می‌شوند و قدرت را تصاحب می‌کنند. تاریخ نشان داده که هر وقت قدرت بی‌صاحب بماند حتماً کسی پیدا می‌شود که آن را بخواهد.

🔸مبارزات بی‌رهبر اعتراضات سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ در کندن حفره در ساختار سیاسی موفق بودند، اما توفیق چندانی در پر کردن آن نداشتند. همیشه نیروهایی آماده بودند که به‌رغم این جنبش‌های بی‌رهبر، قدرت را تصاحب کنند.

🔸درس تلخ این دهه را یک فعال مصری، به بهترین شکل بیان می‌کند: «سازمان‌دهی کنید. جنبش‌های سازمان‌یافته درست کنید. و از نمایندگی نترسید. ما فکر می‌کردیم نمایندگی نخبه‌گرایی است، اما در واقع نمایندگی اساس دموکراسی است.» این همان حرفی است که برخی از محققان علوم اجتماعی هم می‌زنند: جنبش‌های موفق اتفاقا ساختار سلسله‌مراتبی دارند.

🔸بوینس می‌گوید باید همیشه مرز بین تاکتیک و استراتژی را به یاد داشت. تاکتیکی که ممکن است ما را در مرحله‌ای از مبارزه پیش ببرد، شاید در مرحله‌ی بعدی دیگری کارآمد نباشد.

چکیده‌ای از پژوهش وینسنت بِوینس را در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/12491/
@Daneshkadeh_org
آیا رابطه‌ای بین برگزاری انتخابات سراسری و سرکوب سیاسی هست؟ ماهیت این رابطه چیست؟ انتظار عمومی‌ این است که سازوکارهای دموکراتیک و خصوصاً نهاد انتخابات، حتی به صورت ضعیف یا صوری، باعث کاهش سرکوب سیاسی شود. اما آیا شواهد آماری چنین انتظاری را تایید می‌کنند؟ کریستین دونپورت، استاد علوم سیاسی دانشگاه میشیگان، با بررسی داده‌های مربوط به ۴۹ کشور با نظام‌های حکومتی مختلف طی حدود ۳۵ سال، و داده‌های ۱۲ کشور دموکراتیک طی مدت مشابه تلاش می‌کند رابطه میان انتخابات سراسری و میزان سرکوب را نشان دهد.

🔸در حکومت‌های دموکراتیک می‌توان کارکردهای مشخص برای انتخابات سراسری برشمرد:
▫️انتخابات احتمال حرکت حکومت در مسیر صحیح از طریق رقابت میان برنامه‌های مختلف را بالا می‌برد.
▫️امکان دسترسی به قدرت از طریق انتخابات باعث می‌شود نیروهای اجتماعی به ائتلاف و هم‌افزایی قدرت تمایل پیدا کنند.
▫️مکانیزم رأی‌گیری بر اساس هر نفر یک رأی، باعث بالا‌رفتن شانس اجرای مطالبات فرودستان از جمله بازتوزیع منابع می‌شود.
▫️مناسک اجتماعی انتخابات، همچون برپایی کارزار‌های تبلیغاتی و مناظره‌ی نامزدها، باعث می‌شود طبقات مختلف به سرنوشت مشترک خود حساس شوند و حس تعلق و هویت ملی بین آنها تقویت شود.
▫️مردمی که احساس می‌کنند با شرکت در انتخابات در تصمیم‌های دولتی نقش دارند، فرمان‌های حکومتی را با آغوش بازتری می‌پذیرند.
▫️انتخابات برای حکومت اعتبار کسب می‌کند و دسترسی به امکانات بین‌المللی و تجارت با دیگر کشورها را آسان‌تر می‌کند.

🔸اما این کارکردها الزاما در نظام‌های غیردموکراتیک صادق نیست. در بسیاری از نظام‌های غیر‌دموکراتیک جامعه انتخابات‌ را نوعی نمایش یا فریب می‌داند: مناسکی ادواری که هدفش نمایش‌دادن اقتدار نظام و به‌رخ‌کشیدن پایگاه اجتماعی حکومت برای جامعه‌ی جهانی است.

🔸در عین حال، حکومت‌های اقتدارگرایی هم هستند که در آنها برخی از کارکردهای انتخابات اجرا می‌شوند. در این حکومت‌ها، انتخابات سراسری دست‌کم دو کارکرد دارد: بسیج و توسعه‌ی ارتباطات. در این نظام‌ها گروه‌های مختلف شهروندان حول حمایت یا اعتراض به سیاست‌های جاری یا گروه سیاسی حاکم بسیج می‌شوند.گروه‌های سیاسی سراسری پیام‌های فراوانی خطاب به رأی‌دهندگان منتشر می‌کنند و شهروندان هم مطالبات خود را به گوش نامزدها و احزاب می‌رسانند. شکل‌گیری ارتباطات و تمرین بسیج اجتماعی زمینه را برای فعالیت‌های سیاسی بیش‌تر فراهم می‌کند و می‌تواند روند مشارکت دائمی مردم در اداره‌ی حکومت را تسهیل کند.

🔸حکومت‌های اقتدارگرا به‌دقت این دو روند را رصد می‌کنند و می‌کوشند آنها را در چهارچوب قواعد و منافع خود مهار کنند. بسیج و ارتباطات مردمی شاخص‌های خوبی در جهت شناسایی نقاط افتراق و اتفاق نظر بین سیاست‌های جاری و خواست شهروندان برای حکومت هستند.

🔸اگر کنش‌ها و اعتراض‌های مردمی به اشکال عمل جمعی غیر‌انتخاباتی سرریز کند، ممکن است حکومت تصمیم بگیرد که سرکوب سیاسی کند. این سرکوب می‌تواند به انحای مختلف از جمله به صورت خشونت‌آمیز و یا به صورت جلوگیری از مشارکت نامزدهای مخالف و رقیب صورت گیرد. بر اساس شواهد می‌توان به کمک سه عامل، توسل حکومت به ابزار سرکوب را توضیح داد: ‌میزان مطلوبیت یک نتیجه‌ی خاص برای حاکمان؛ احتمال موفقیت یا ناکامی سرکوب؛ و هزینه‌های داخلی و بین‌المللی رفتار سرکوبگرانه.

🔸حکومت‌ها معمولاً وقتی دست به سرکوب زده‌اند که فکر کرده‌اند ساکت‌کردن فوری جامعه به‌شدت ضروری است، و احتمال موفقیت سرکوب زیاد است و هزینه‌های آن اندک.

🔸 دونپورت نشان می‌دهد که مکانیزم‌های دموکراتیک، همچون انتخابات، خود‌به‌خود قادر به تغییر رویه‌های سرکوبگرانه نیستند. مسئله‌ی اصلی معنادار‌بودن انتخابات است. اگر شهروندان متقاعد نشده باشند که انتخابات معنادار و مهم است، انتظار نمی‌رود که حکومت رفتار سیاسی خود را حول انتخابات تنظیم کند. به عبارت دیگر، بهره‌مند‌شدن از فواید انتخابات است که از انگیزه‌ی حکومت برای سرکوب می‌کاهد، نه صرف برگزاری هر نوع رأی‌گیری سراسری ادواری.

چکیده‌ای از پژوهش دونپورت را در زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/12495/
@Daneshkadeh_org
انتخابات در نظام اقتدارگرا: ابزار تثبیت یا وسیله‌ی تحول؟

در نگاه اول ماهیت برگزاری انتخابات با اقتدارگرایی در تضاد به‌نظر می‌رسد، اما در عمل بسیاری از حکومت‌های اقتدارگرا در سطوح مختلف انتخابات برگزار می‌کنند و منابع مختلف قدرت را از این طریق تقسیم می‌کنند. انتخابات در رژیم‌های اقتدارگرا به سود چه کسی است؟ ویژگی‌های حکومت‌های اقتدارگرا از نظر ترکیب ائتلاف حاکم، گروه‌های مخالف، و وضعیت اجتماعی چه تاثیری بر انتخاباتی که برگزار می‌کنند دارد؟

جنیفر گاندی استاد دانشگاه ییل و الن لاست-اوکار استاد دانشگاه گوتنبرگ سوئد در پژوهشی مشترک می‌کوشند ابعاد مختلف انتخابات در حکومت‌های غیردموکراتیک را روشن‌ کنند.

● انتخابات برای حکومت‌های اقتدارگرا فایده‌های کلیدی دارد:
۱. انتخابات راهی هوشمندانه برای تقسیم کرسی‌های قدرت میان گروه‌های خودی است که در کارزارهای انتخاباتی با هم رقابت می‌کنند، می‌کوشند تا مردم را به پای صندوق‌ رأی بیاورند و به این ترتیب نمایشی از مشروعیت برای نظام ترتیب دهند.
۲. دیکتاتورها از طریق انتخابات بین مخالفانی که اجازه‌ی شرکت و نامزدی در انتخابات را می‌یابند و آنهایی که هرگز امکان نامزدشدن را ندارند، تفرقه می‌اندازند؛ راهبردی که به تنش‌های دائمی در جبهه مخالفان دامن می‌زند.
۳. انتخابات می‌تواند اطلاعات زیادی از فضای اجتماعی در اختیار حاکم قرار دهد و به او امکان شناسایی حامیان و مخالفان خود را بدهد.
۴. انتخابات از احتمال اعتراض خشن مخالفان علیه حاکمان و قیام فقرا علیه ثروتمندان می‌کاهد.

● گاندی و لاست-اوکار معتقدند که برگزاری انتخابات به‌خودی‌خود ثبات نظام‌های اقتدارگرا را تهدید نمی‌کند. زیرا به‌رغم گردش محدود قدرت در نهادهای انتخاباتی، نیروهای نزدیک به حاکمیت همچنان انحصار منابع بزرگ مالی و نظامی را در اختیار خود نگه‌می‌دارند و دست بالای خود را حفظ می‌کنند. اما انتخابات در این حکومت‌ها برخی از منافع انتخابات دموکراتیک را برای شهروندان به همراه دارد.

● با برگزار شدن انتخابات مردم گاه فرصت پیدا می‌کنند اولویت‌های خود را به صراحت بیان کنند و به حکومت علامت دهند که در صورت تمرکز روی چه سیاست‌هایی نارضایتی اجتماعی کمتر خواهد شد.

● در حکومت‌های اقتدارگرا، مقامات انتخابی در نهایت قدرت سیاست‌گذاری اندکی دارند، و عملا نقش میانجی بین شهروندان و دولت را ایفا می‌کنند. به این ترتیب در این نظام‌ها انتخابات صرفاً نمایشی برای به قدرت رساندن فهرستی از پیش تعیین شده نیست، بلکه سازوکاری برای نوعی «حامی‌پروری رقابتی» هم محسوب می‌شود.

● یکی از عوامل اصلی تاثیرگذار بر رفتار رأی‌دهندگان، توزیع منابع از طریق شبکه‌های حامی‌پروری است. مردمی که در انتخابات شرکت می‌کنند گرچه دست کم بین دو گزینه، نزدیک‌تر و دورتر به هسته مرکزی حکومت، امکان انتخاب دارند، اما در یک تنگنای تراژیک ترجیح داده‌اند به حکومت وفادار بمانند و از مزایای مادی این وفاداری بهره‌مند شوند.

● انگیزه‌ی اکثر نامزدهایی که در انتخابات حکومت‌های اقتدارگرا شرکت می‌کنند سهم بردن از منابعی است که حکومت پیش از انتخابات و با انتخابات توزیع می‌کند.

● گاندی و لاست-اوکار می‌گویند همیشه این احتمال هست که رأی‌دهندگان نه بر اساس وعده‌ها و قدرت نامزدها، که برای ابراز اعتراض به جریانی رأی دهند که در بین رقبا بیشترین فاصله را با حاکمیت دارد.

● وقوع انقلاب‌های انتخاباتی – یا همان انقلاب‌های رنگی – توجه ناظران را به این موضوع جلب کرد که در چه شرایطی انتخابات موجب تغییر قواعد حکومت‌داری می‌شود؟ گاندی و لاست-اوکار یادآور می‌شوند که بهره‌برداری مردم از شکاف بین حاکمان، فرصت‌های خلق شده از دل بحران‌ها و کوچک شدن بخش عمومی در اثر سیاست‌های آزادسازی اقتصادی از زمینه‌های مشترک انقلاب‌های رنگی بوده‌اند. گاهی وقتی نامزدهای مخالف کمی آزادی عمل داشته باشند به مرور و در جریان چند انتخابات متوالی می‌توانند پروژه دموکراسی‌خواهی را پیش ببرند.

● حرف گاندی و لاست-اوکار این است که انتخابات در حکومت‌های اقتدارگرا پدیده‌ا‌ی کاملاً متمایز از انتخابات دموکراتیک است: موضوعاتی که در طول انتخابات به میان کشیده می‌شوند، و انگیزه‌های مشارکت و رفتار انتخاباتی، همگی با موارد مشابه در دموکراسی‌ها بسیار متفاوت هستند.

● آنچه مطالعه‌ی نظام‌های اقتدارگرای انتخاباتی به ما می‌آموزد این است که چنین انتخاباتی لزوماً موجب تقویت نهادهای دموکراتیک نمی‌شود، بلکه در اکثر موارد به تثبیت نظام اقتدارگرای موجود کمک می‌کند.

چکیده‌از از پژوهش گاندی و لاست-اوکار را می‌توانید در لینک زیر بخوانید:
https://daneshkadeh.org/global/12543/
@Daneshkadeh_org