دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.37K subscribers
568 photos
11 videos
489 files
703 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
گی با محمد
1402/04/29
#عاشقی #همکلاسی #گی

من پیمان(مستعار) یه پسر لاغر بودم با قد متوسط و پوست گندمی با موهای نسبتا بلند که یه طرف صورتم بود همیشه با چشای عسلی که همه ازشون تعریف میکردن
مخصوصا تو کلاس اکثر اوقات نگاها بهم فرق داشت مخصوصا نگاهای محمد(مستعار)
نمیدونم چرا هم حس خوبی داشتم از این موضوع هم حس بد
هنوز برام قابل درک نبود
حس داشتن من به یه پسر و بدتر ازون حس داشتن یه پسر به خودم
احساس میکردم یه جای کار میلنگه
تقریبا سال سوم دبیرستان بود دیگه متلک های بچه ها برام عادی شده بود اینکه همه میگفتن تو چرا حالتات مثل بقیه پسرا نیست و مسخرم میکردن
من سعی میکردم خودم باشم و واقعا پسرونه ولی یه گی همیشه تابلوعه حتی زمانی که خودشو هنوز نپذیرفته.
نگام که میکرد دلم میخواست دندوناشو تو دهنش خورد کنم اما اگه یه روز نمیومد همش چشم دنبالش بود تو کلاس
دیگه شده بودیم خروس جنگیای کلاس
بیچاره دوست مشترکمون یه وقتایی از دستمون عصبانی میشد جفتمونو ول میکرد میرفت
گذشت و اون سال مارو میخواستن ببرن راهیان نور منم خلاف میل باطنیم رفتم
از اونجایی که زندگیم همیشه رو یه روتین و برنامه بود خیلی بهم سخت می گذشت شبا تا دیر وقت بیدار بودن همه و نمیذاشتن بخوابم و صبحا هم زود بیدارمون میکردن توی یه سوله بودیم که کلی تخت دو طبقه چیده بودن من رفتم انتهای سالن کیفمو بزارم رو تخت اخر که دیدم محمد اومد و گفت اینجا جای منه فقط تخت بغلی خالیه منم ناچار کیفمو گذاشتم اونجا و حتی جوابشم ندادم
تا صبح راحت می خوابید و من شده بودم سپر بلای اون یکی از بالا می افتاد روم یکی یهو بغلم داد میزد یکی اب میریخت هر بار اتفاقی می افتاد من یه فحش به محمد میدادم حس میکردم تمام اتفاقای اونجا تقصیر اونه
روز اخر اجازه دادن یکم تفریح کنیم و خرید دیدم داره میاد سمتم از دور تو دلم گفتم این نکبت واسه چی داره میاد اومد جلو با اکراه گفت میخوام عطر بخرم زیاد نمیشناسم تو که هر روز یه عطر میزنی میای راهنماییم کنی؟
گفتم باشه و دنبالش رفتم مکالممون برای اولین بار مثل دو تا آدم شروع شد یه عطر انتخاب کردیم و تشکر کرد ازم و من رفتم
تو مسیر برگشت هم با هم کاری نداشتیم
برگشتیم تهران شمارمو تو سفر گرفته بود اون موقع ها لاین بود گاهی اوقات پست می فرستاد برام
عکسای عاشقانه و نوشته های عاشقانه منم اکثرا جواب نمیدادم
تا این که یه روز نوشت دوست دارم
نوشتم رفیقا همو دوس دارن اصولا ولی به هم نمیگن
گفت نه بیشتر از رفیق دوست دارم
متوجه حرفش نمی شدم یه حسی داشتم انگار تو دلم رخت میشورن و یه حس بد انگار یه اتفاق خلاف عرف افتاده
دیگه جواب ندادم تا فردا تو کلاس تو خودش بود نگاش میکردم سرش پایین بود همش تا اینکه زنگ خورد و اومد سمتم سلام داد احوال پرسی کردیم دیگه مثل قبل با هم نمی جنگیدیم اما دوستی عمیقی هم نداشتم باهاش
از تو کیفش چند تا بسته شکلات دراورد گفت بابام تو شرکتش کار میکنه چند وقت یک بار سهمیه دارن اینارم برای تو آوردم لبخند زدم بهشو تشکر کردمو تا حیاط همراهیش کردم اما فقط تا حیاط چون حرفی نداشتم باهاش بزنم رفتم پیش دوستای خودم
یه مدت همین شکلی گذشت تا یه روز که نیومده بود مدرسه
از دوست مشترکمون خبرشو گرفتم گفت مریضه شاید چند روز نیاد
این سوالم سر بحثو راجع به محمد باز کرد بچه ها شروع کردن از مهربونیاش از معرفتش از کارای خوبش و از اخلاقش گفتن
من فقط گوش میدادم و فکر میکردم
فکر کردم به اینکه بچه ها راست میگن واقعا خوب بود و من نمیدیدم واقعا مهربون بود و من دلیلی برای دشمنی نداشتم باهاش فقط بخاطر حسش به خودم گارد داشتم بهش که اونم تقصیر اون نبوده
کلی اون روز با خو
همکلاسی عوضی من (۱)
1402/04/30
#همکلاسی #گی

می خوام از اولین و تنها رابطه ام تا امروز براتون بگم.با اینکه چند سالی از اون موقع میگذره،هنوز هم باورم نمیشه که
همچین کاری کردم.
از وقتی که به سن بلوغ رسیدم،همیشه پسرها رو به دخترها ترجیح میدادم.نمیدونم این حس واقعی بود یا فقط به خاطر ترس و خجالتم از نزدیک شدن به دخترها بود.از دوران راهنمایی هم که دیگه با فیلم های پورن آشنا شدم،فهمیدم که فیلمهای گی به شدت تحریکم می کنند و شروع کردم به دیدنشون.دو سه سالی گذشت تا اینکه دیگه فهمیدم خودمم گی هستم و فقط پسرها توجهم رو جلب می کنند.هر جایی که میرفتم پسرهای خوشگل و خوشتیپ رو دید می زدم و اون ها رو وارد خیالات و تصورات خودم میکردم.اما تا اون روز نه دوستی داشتم و نه رابطه ای؛همش فقط خیالات بود.
خوش قیافه بودم و هیکل سکسی و خوبی داشتم.پوست سفید و چشم ها و موهای مشکیم توجه همه رو جلب می کرد و همه می خواستن باهام باشن اما به قول بچه ها آدم نچسبی بودم.یه پسر گوشه گیر که بیشتر اهل رمان و فیلم و گیم بود.سکوت و تنهایی رو ترجیح می دادم و جز مواقعی که ازم سوالی می پرسیدن،چیزی نمی گفتم.برای همین بعد یه مدت دورم رو خالی میکردن و می رفتن پی کار خودشون.تنها کسایی که هیچ وقت دست از سرم بر نمی داشتن یه عده از بچه ها بودن که بعد از بی محلی بهشون،شروع کردن به آزار و اذیتم.ولم نمیکردن و هر روز مدرسه سر به سرم می گذاشتن؛کیفم رو پرت می کردن،شلوارم رو پایین می کشیدن،آشغال می ریختن روی سرم و هرکاری از دستشون بر میومد می کردن تا روزم رو خراب کنن.بدترینشون هم امیرمحمد بود؛یه پسر خوشگل و خوش هیکل و محبوب توی کل مدرسه.همه عاشقش بودن و سعی می کردن باهاش دوست بشن به جز من.نه اینکه نمی خواستم،فقط اعتماد به نفسش رو نداشتم که برم جلو و باهاش صحبت کنم همین.با اینکه همسایمون بود و توی یه واحد و خونه های روبروی هم زندگی میکردیم تا حالا نشده بود بیشتر از چند کلمه با هم صحبت کنیم.ولی اون کمبود اعتماد به نفس من رو با بی محلی کردن بهش اشتباه گرفته بود و از من متنفر بود و این تنفر رو با خودش از آپارتمان و محله به مدرسه هم آورده بود.
سال دوم دبیرستان بود که فهمیدم دیگه نمی تونم تحمل کنم.خسته شده بودم از تحقیر و تمسخر بقیۀ بچه ها.بیشتر بچه ها که دیگه من رو میشناختن و می دونستن اهل دوستی و پایۀ رفاقت نیستم،کاری به کارم نداشتن حتی دوست های نزدیک امیرمحمد هم دیگه اذیتم نمیکردن اما امیرمحمد دست بردار نبود.هنوزم نمیدونم چرا ولی به نظر می اومد از تحقیر کردن من و باحال نشون دادن خودش لذت می برد.ساعت ها توی خلوت های همیشگی خودم فکر می کردم و نقشه می ریختم که چطور می تونم کاری کنم که امیرمحمد دست از این کارهاش برداره.و بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که باید ازش آتویی داشته باشم که با اون بتونم جلوش رو بگیرم.یه چیزی مثل یه فیلم.یه فیلم که توی اون امیرمحمد تحقیر می شد.عالی به نظر می اومد.یه پسر مغرور مثل امیرمحمد همیشه از کوچیک شدن جلوی بقیه ترس داره.پس باید همین کار رو می کردم.البته گفتنش راحت بود ولی عمل کردن بهش یه چیز دیگه بود. خیلی با خودم فکر کردم که باید چیکار کنم تا ازش یه فیلم یا حتی یه عکس تحقیرآمیز بگیرم تا اینکه فرصت مناسب خودش افتاد جلوی پام.
خانوادۀ من و امیر محمد علاوه بر همسایه بودن اشتراکات زیادی داشتن که یکی از اونا همکار بودن پدرهامون بود.و همین باعث رفت و آمدهای خانوادگی و صمیمیت بین دو خانواده شده بود که سال ها ادامه داشت.از اون جایی که من بر خلاف امیرمحمد پسر آروم و سر به راه و مودبی بودم،خانواده اش خیلی من رو دوست داشتن تا جا
بدون مقدمه
1402/05/06
#گی #همکلاسی

من ناصر هستم .کیر 14 سانتی دارم. از دوره راهنمایی سابقه جق و جا دادن اشیا داخل کونم رو داشتم و لذت می بردم.ولی بعدش به شدت احساس گناه می کردم ( جو مدرسه های دهه شصت) اما چند روز بعد دوباره آتش هوس روشن می شد و… .

دوران دبیرستان برای تحصیل از روستا به شهری که دبیرستان داشت اومدم و اتاقی اجاره کردم… شبی یکی از دوستان که همکلاسی هم بود اومد پیشم.
تا موقع خواب عادی بودیم. شام خوردیم کمی درسا رو مرور کردیم و بعد موقع خواب رسید.
ی رختخواب کوچک یک نفره که باید دونفری ازش استفاده می کردیم و ردیف کردم. به رسم مهمون نوازی به دوستم گفتم تو رو تشک بخواب منم رو زمین که گفت نه جا برای هر دومون میشه.
خلاص خوابیدیم و راحت به خواب رفتم.
نیمه شب کیر بی ملاحظه راست شده بود.
بی اختیار به پاش چسپیدم. نگو اونم بیداره و همراهی کرد.
کمی از رو شلوار کیرامونو به هم مالیدیم . بعد کیرمو در آوردم. دوستم هم همین کارو کرد. از روبرو کیرامونو لا پای همدیگر میذاشتیم.
برخورد کیرا به هم حس عجیبی داشت.
درحالی که سعی می کردم کیرمو لای پای دوستم بذارم دستم برای اولین بار به تخمهاش خورد. جریان شدیدی از احساس خوشایند سکس در بدنم پیچید.

بعد از مدتی دوستم بلند شد و رفت دستشویی.
موقع برگشتن هرکاری کردم ادامه نداد و اون شب به حسرت گذشت.
یک هفته بعد من به دیدن دوستم رفتم و آخر شب می خواستم برگردم خونه که دوستم مانع شد و خواست همونجا بخوابم.
میدونستم یه اتفاقی امشب قراره بیفته ولی از تهش خبر نداشتم.

رختخوابی انداخت و چراغا رو خاموش کرد و دو نفری رفتیم زیر پتو .

با کارهای شب اول شروع کردیم. اما کمی پرروتر. بعد از مدتی کیر مالی از رو شلوار دوستم منو چرخوند و اومد نزدیکم و کیرشو از رو شلوار چسبوند بهم . احساس خوشایندی داشتم.بعدش نوبت من شد. من شلوار دوستمو پایین کشیده و کیرمو به سوراخ کونش مالیدم.
بعد از کمی کیرمو با تف خیس کردم و کلاهک کیرمو گذاشتم دم سوراخش.
کمی مالیدم بهش و فشارش دادم بره تو که دوستم احساس درد کرد و فوری خودشو کنار کشید.

کمی با کیرای هم بازی کردیم و بعد منو چرخوند و شلوارمو کامل از پام درآورد.
در همین حین در حالی که داشت کیرشو تف مالی می کرد کونم منتظر کیرش بود واحساس اننظار خوشایندی داشتم.
بالاخره انتظار به سر رسید و کلاهک کیرش دم سوراخم رسید.
حس فوق العاده عالی بود تا زمانی که خواست بکنه توش.
خیلی زود احساس خوشایند جای خودشو به دردی خفیف داد.
کیرشو از کونم بیرون کشیده و گفتم بیشتر تف بزنه. بار دوم درد کمتری داشت و به زودی تمام کیر 15 سانتی دوستم در حال حرکت رفت و برگشتی داخل کونم بود و بسیار لذت می بردم.
سه چهار دقیقه بعد آبشو داخل کونم خالی کرد و نوبت من شد. کیرم به خاطر کون دادن کمی شل شده و داخل کون رفیقم نرفت یک دقیقه لاپایی زدم و آبمو همونجا خالی کردم. و تا صبح خوابیدیم. فردا صبح در حالی که کمی از هم خجالت میکشیدیم از دوستم خداحافظی کردم. این شروع رابطه ی دوساله ما تا پایان دوره مدرسه بود. و دیگه هیچ گاه فرصت تکرار تجربه دوساله رو پیدا نکردم.

نوشته: ناصر


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
گی حسین و حسن
1402/05/09
#همکلاسی #گی

سلام بنده حسینم(مستعار) یکی داخل مدرسمون بود به نام حسن(مستعار) بود که سفید بود ولی بدن متوسطی داشت یعنی کونش سفید بود ولی متناسب منم که دروغ نگم باهاش جق میزدم خلاصه همیشه توی فکرش بودم کیرمم دیده بود چند بار ی کیر پر رگ و مو ۱۵ سانتی کلفت همیشه وقتی باهم جق میزدیم نگاهش به کیرم بود میگفت عجب کیر کلفتی داری منم خوشم میامد میگفتن بهش دست بزن دست بزنم یکبار اومد اونم دستای سفیدش رو گذاشت رو کیرم بعد دهنشو برد نزدیک که ساک بزنه به هوشش اوردم خلاصه گذشت که گذشت که یروزی اومدیم بریم همون جای خالی همیشگی تا جق بزنیم وقتی با موتور رسیدم دیوونه شده بود روی موتور دست به کیرم میزد شلوارمو کشید پایین کیرم خورد توی صورتش شروع کرد ساک زدن بهم میگفت اوف جوننننن عجب کیر کلفتی گفت شلوارمو در بیار دوتا هلو سفید افتاد بیرون حشر به مغزمون نفوذ کرده بود کیرمو که ابشو اورد ریختم داخل دهنش همونجوری لختی نست کنارم دست میزد به کیرم باهاش ور میرم خودشو انگشت میکرد بردمش در خونه میدونستم نه نکنمش ول نمیکنه رسیدم داخل افتادم روی مبل و زانو زد اسممو صدا میزد ناله میکرد لعنتی خیلی سفید بود دستاش کونش همجاش کیرمو ول کرد که ابش نیاد لخت شد شلوارشو کشید پایین کونشو نشونم میداد دلبری میکرد میگفت پیرهنمو جر بده جرش دادم کونش با کیرم میمالوند یهو کونشو کذاشت روی کیرم بهم میگفت عشقم حال میکنی روی کیر کلفتتم منم میگفتم اره خیلی حال میده حشر چشامامو کور کرده بود داشتم دیوونه میشدم یهو خم شد قمبل کرد گفت لیس بزن شروع کردم لیس زدن اونم کیرم که سنگ شده بود میمالوند و ناله میکرد میگفت بکن توش بکن توش اون کیرو کلفتو منم لیز کردم سرشو کردم داخلش گفت اخخخخخخخخخ دردم گرفت خیلی تنگ بود انکشتمو کرد داخل دهنش تلمبه میزنم هعی میاوردم بیرون میکردم توی دهنش خیس که میشد میزاشتم پشتش ابم که اومد ریختم داخل کونش کیرم شل شد بازم سیر نمیشد گفت باید کیرتو بخورم لخته لخت بود نشست جلوم کیرم رو گذشات لا دستش و جق زد و شروع کرد خوردنم منم انگشتش میکرد درکونی بهش میزدم دهنش خسته شد ولم کرد لباساشو پوشید و گفت از این سکسمون هیچ جیزی نباید بگی اگر نگی دوباره بهت میدم الان داره میاد کونشو بگام با تشکر اگر میخواین عکس کیرمو بفرستم
نوشته: حسین


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
داستان کون دادن همکلاسیم به من
1402/05/20
#همکلاسی #گی

سلام من امیر هستم الان ۱۹ سالمه این داستان متعلق به دو سال پیش من یه دوستی داشتم به اسم فرزاد خیلی تو کفش بودم همیشه چون خیلی خوشگل و تمیز و کونش مث کونه دخترا بود بزرگی کونش دیونه میکرد ادمو خیلی صمیمی بودیم باهم همیشه باهاش به همدیگه فحش می‌دادیم یه روزی که داشتم بهش فحش میدادم گفتم کااش میشد این کونتو یه باری هم که شده بگام اونم خندید بهم فحش داد گفت کونی رو من چش داری گفتم آره کونه به این خوشگلی داری باید بدی بکنم رفت با من قهر کرد بهش اس دادم گفتم شوخی کردم بابا ناراحت نشو من تو که دوستیم خلاصه تو فکر این بودم چطوری مخشو بزنم بکنمش یه روزی که رفتم خونشون باهم داشتیم گیم بازی میکردیم بهش گفتم فلیم سکسی مبینی گفت نه گفتم بیا باهم ببینم رفتم تو پورن هوب زدم فلم گی آوردم دیدم گفت وا یعنی پسر با پسر هم سکس میکنن گفتم آره ببین اون پسر که داره میده چقدر حال می‌کنه خلاصه یه چند تا فیلم دیدیم فهمیدم حشری شده در اطاقشو بستم بعد شروع کردم به مالیدن اون دیدم عکس العملی نداره دستم بردم سمت کیرش گفتم میخوای حال کنیم گفت آره بعد گفتم در بیار شلوارتو شلوارشو درآورد وا کونشو برا اولین بار بود میدیدم گفتم جون چه کونی کیرش کوچیک بود انداختم خودم رو کیرش براش یه کم خوردم رفتم سمت سوراخش یکم خوردم دیدم خیلی حشرش زده بالا گفتم بکنم توش گفت آره گفت درد نداره گفتم ن خیالت راحت انگشت کردم توش دیدم دردش اومد آه کشید آهسته با انگشتم تلمبه زدن شروع کردم دوتا انگشت کردم بعد که کونشو باز کردم کیرمو دادم دهنش گفتم یکم خیس کن خیسش کرد بعد آروم سر کیرمو کردم سوراخش دیدم میخواست جیغ بکشه تا ته کردم توش دهنشو گرفتم گفتم آروم تموم شد دیدم میگه تورو خدا دربیار گفتم یکم صبر کن جا باز کنه حال می‌کنی به کم گذاشتم کیرم تو کونش جا باز کنه وقتی خوب جا باز کرد شروع کردم تلمبه زدن دیدم میگه خیلی درد داره گفتم صبر کن لذت می‌بری الان یکم که تلمبه زدم دیدم میگه آره بکن بکن گفتم جون لذتشو دیدی کونی خودمی یه چندقیقه تلمبه زدم آبم اومد آبمو خالی کردم تو کونش بعد اون روز هفته یکبار میکنم الان دیگه یه کونی خیلی ماهری شده جز من به پسر عموش هم میده تازه فهمیدم خیلی کونش میخاره‌
فحش ندین داستان واقعی
نوشته: امیر


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
کونکونک با همکلاسی
1402/05/28
#همکلاسی #گی

16 سالمون بود، همکلاسی بودیم، بعد از ظهرها با هم میرفتیم توی کوچه دوچرخه سواری میکردیم، اون روز زنجیر دوچرخه ی احسان افتاد و نشست که درستش کنه، منم نشستم روبروش که تماشا کنم چجوری داره دوچرخه اش رو درست میکنه، یهو نگاهم افتاد به خشتک شلوارش که پاره شده بود و سر کیرش زده بود بیرون، دلم ریخت پایین، گفتم احسان شلوارت سوراخه، همین که این حرف رو زدم و متوجه شد کیرش رو دیدم، ناراحت شد، گفت حالا که تو مال من رو دیدی منم باید مال تو. رو ببینم، که تلافی بشه، وگرنه باهات قهر میکنم، گفتم باشه کجا بریم که نشونت بدم، گفت دنبالم بیا، رفتیم کنار یه خرابه و دوچرخه هامون رو گذاشتیم و رفتیم داخل، احسان یهو شلوارم رو کشید پایین، با دیدن بدن َسفید و بدون موی من چشمش گرد شد، گفت تو چه بدن سفیدی داری، گفتم من که اینجوری مال تو رو ندیدم، تو هم شلوارت رو بکش پایین که منم مال تو رو ببینم، وقتی کشید پایین یه بدن سبزه با یه کیر سیاه رو دیدم، گفتم خب دیگه بسه بریم، گفت من تا تو رو نکنم جایی نمیرم، هیچ تصوری از دادن نداشتم، فقط شنیده بودم که بچه های مدرسه برای فحش دادن میگفتن کیرم توی کونت، چون توی ذهنم این کار فحش بود، گفتم به شرطی که منم تو رو بکنم، گفت باشه، سریع پشتش رو کرد به طرف من، رفتم پشتش و سعی کردم که کیرم رو بکنم توی کونش ولی چون نمیدونستم باید کیرم رو خیس کنم که بره تو فقط کیرم تونست گرمای لای کونش رو حس کنه، میخواستم دور کمرش رو بگیرم که کیرم رو فشار بدم توی سوراخ کونش ولی گفت من بدم میاد کمرم رو بگیری، توی تلاش بودم که آبم اومد و ریخت لای پاهاش، سریع برگشت گفت حالا نوبت توئه، همین که برگشتم، آب دهنش رو زد به انگشتش و فرو کرد توی سوراخم، تا خواستم بگم دست نزن، کیرش رو گذاشت لای کونم و با دو تا دستش محکم کمرم رو چسبید، چنان با سرعت کیرش رو توی کونم حس کردم که جیغم بلند شد، سعی کردم ازش جدا بشم ولی جوری به من چسبیده بود که هیچ راه فراری نداشتم، با چند. تا تلمبه آبش اومد و وقتی کیرش رو کشید بیرون تمام شلوارم رو خیس آبش کرد، از اون روز به بعد هر بعد از ظهر میومد دنبالم و منو می‌برد به همون خرابه و اول ادای دادن رو در می‌آورد ولی کاری می‌کرد که من هیچ وقت موفق نمی‌شدم کیرم رو بکنم توی سوراخش ولی اون هر روز موفق تر از دیروز من رو می‌کرد، دیگه شده بودم کونی اختصاصی احسان، تا اینکه سر یه خودکار با هم قهر کردیم، و احسان برای تحقیر کردن من به بچه های کلاس گفت که من هر روز آرش رو میکنم، از اون روز به بعد دستمالی کردن بچه های کلاس شروع شد، و وقتی می خواستم جلوشون رو بگیرم بلند میگفتن این کونی به احسان دماغ میده ولی نمیذاره ما بهش دست بزنیم، برای همین از ترس آبرو ریزی جرات نمیکردم به دستمالی شدن خودمم اعتراض کنم، دیگه رسما موقع درس دادن معلم، یکی داشت من رو دستمالی می‌کرد، برای همین اصلا متوجه درس ها نمی‌شدم، کم کم آوازه ی کونی بودن من توی کل مدرسه پیچید، دیگه کلاس بالاتری ها میومدن مزاحمم میشدن، حتی یه روز دو تا از بچه های سال بالاتر، که شنیده بودن احسان من رو کرده و توی مدرسه پخش کرده که آبروی من رو ببره، و رسوای عالمم کنه، و از طرفی آروم و مظلوم بودن من رو دیده بودن و عاشق چهره ی دخترونه ی من و کون تپلم شده بودن مثل بچه هایی که میرفتن جلوی مدرسه دخترونه و با موتور تک چرخ میزدن که نظر دخترها رو جلب کنن، توی مسیر خونه به مدرسه برای جلب توجه من، احسان رو جلوی چشم من جوری با زنجیر زدند و سیاه و کبود کردن که تا به هفته مدرسه نیومد، و اینجوری می خواستن نظر من رو جلب کنن، با ای
نیمکت جلویی
1402/06/29
#گی #همکلاسی #اولین_سکس

سلام رفقا چطورید؟
من حسین و الان ۲۱ سالمه و این داستانی که براتون میفرستم، برای سال ۹۶ هست ک من ۱۵ سالم بود
قدم ۱۸۲ و وزنم ۷۹ و کیرمم اون‌موقع ۱۴ بود الان ۱۸ یکم اضافه وزن دارم و هیکل توپر و خوراک دعوا
کلاس پیام های آسمان داشتیم
چهارشنبه بود
یادمه درس اونروز راجب بلوغ بود و داشتیم به چرت و پرتای معلم گوش میدادیم من ردیف سمت دیوار میز سوم
و داشتم به کردن نفر جلوییم فکر میکردم
میشستم میز اول مال دو تا از بچه خر خونا بود میز دوم دو تا از هم کلاسی هام به نام ایلیا و محمد نشسته بودن
اینا کلا از اوایل سال به گی بودن و اینا معروف شده بودن هر چند که بچه ها منو گی ترین شخص کلاس میدونستن که فقط از فاعل بودن لذت میبره و خلاصه دوست داشتم برای ‌کسی که بهم کون بده تمام پول تو جیبی هامو خرج کنم
خلاصه موقعیت های زیادی برای گی بوجود اومده بود اما من به هیچ کدومشون خیلی اهمیت نمیدادم چون یا سیاه ذغالی بودن یا اخلاقشون تخمی بود
بعد یه مدت سر کلاس فیزیک…
امیر( ی نفر از ردیف وسط): حسین اونجا رو نگاه
+چی شده
-منگل جلوتو ببین
دیدم که ایلیا داره تلاش میکنه از رو لباس محمد و انگشت کنه به یه بهونی ای پای تخته رفتم ک مثلا به دبیر نشون بدم بپرسم این درسته اما وقتی برگشتم پشمام ریخت
دیدم که محمد و ایلیا دارم با کیر هم بازی میکنن و تا فهمیدن من دارم میبینمشون سریع دستشونو انداختن(ما محمدو بخاطر این که قیافه دخترونه ای داشت و صداش خیلی نازک بود خیلی مسخره می کردیم)
دو زنگ بعدش
دفتر پژوهشی ما خیلی بی در و پیکر بود
پژوهشی دقیقا طبقه ی خودمون بود اما ما روبروی پژوهشی بودیم و بغل دست معاون طبقه سوم
زنگ های اخر اکثر روزا مسئول دفتر پژوهشی میرفت کلاس چون کلاس تفکر و کار و فناوری مسئولش اون بود
اکثرا هم یادش می رفت در رو قفل کنه
یا بعضی وقتا چون یه سری از بچه ها میومدن دفتر تا کارای پژوهشی انجام بدن نمیبست درو بعد کلاساشم بلافاصله با پرایدش میرفت خونه و کسی اهمیت نمیداد
ساعت آخر تموم شد و معاون زنگ رو زد که یعنی میتونید برید یه سری ها کلاس فوق برنامه داشتن میموندن ولی اکثرا رفتن
منم داشتم خیلی عادی میرفتم(هوا سرد بود طول کشید تا وسیله هام رو جمع کنم و کاپشن و کلاهمو بپوشم)
از در دفتر که رفتم بیرون دیدم برق دفتر پژوهشی روشنه(پنجره نداشت و هر وقت کسی میرفت بیرون می دیدم خالیه برق رو خاموش میکردم) کلا بچه صرفه جو گری هستم
خلاصه رفتم که برق رو خاموش کنم دیدم در رو یه نفر میخواد ببنده انگار ۱ ثانیه قبل من کسی رفته اونجا
در عرض ۰.۰۱ ثانیه چشمم خورد بهش و فهمیدم ایلیاس
اونم پشماش ریخته بود
ولی من قضیه رو نفهمیده بودم
+گمشید برید الان آقای هاشم زاده میاد کونتونو پاره میکنه
-برو تو! ما یکم کار پژوهشی داریم
+مگه کسی توئه
منتظر جوابش نشدم و کله کشیدم داخل محمد داشت با شلوارش ور میرفت انگار میخواست زیپشو وا کنه
+عجب
-چی عجب
+حاجی من کصخل نیستم ک بقیه هم نیستن همه فهمیدن داشتید با هم لاس میزدید سر کلاس امروز
-چرا کس میگی، کلاس کی؟
+کونی گوه اضافه نخور سر کلاس دینی میخوای امیر و بقیه بچه ها رم بیارم یقه ات کنن برینیم بهت آبروتون بره؟
اینو که گفتم محمد از داخل اتاق اشاره کرد یواش یعنی ساکت
(محمد رو من خیلی مسخره میکردم بعضی وقتا انگشت میکردم که تو مدرسه این حرکتا عادی بود مخصوصا مدرسه پسرونه و موقع زنگ تفریح اون موقع هایی ک سرد میشد و داخل کلاس می موندیم و…)
که سعی کردم برم تو و چون بدنم خیلی قوی تر از ایلیا بود راحت ازش رد شدم دیدم محمد شلوارشو پشت در گذاشته و با شورتک(شلوارک زیر شلوارش) وایستاده
مدرسه تو روز برفی
1402/07/01
#گی #همکلاسی

سلام داستان واقعی نیست امیدوارم خوشتون بیاد.
زمستون پارسال بود و برف خیلی زیاد تو تهران می بارید و لب مرز تعطیلی
بودیم اما مجبور شدیم برای امتحان ریاضی ترم‌اول به مدرسه بریم.هوای تهران معمولا اینطوری نمیشد و چون حیاط پر از برف بود وارد سالن امتحانات شدیم،دوباره دیدمش پسریو که به طرز عجیبی ازش خوشم اومده بود با اینکه خیلی وقت بود میشناختمش اما تا حالا انقدر ازش خوشم نیومده بود.اسمش هومن بود و قد بلندی داشت و پوستی جوگندمی با موهایی خرمایی،خب طبیعتا اگه از پسرا خوشتون بیاد از این آدم خوشتون میاد اما من تا حالا هیچوقت از پسری خوشم نیومده بود.
امتحانو دادیم و انقدر ذهنم درگیر بود طول کشید خراب شد و هومنم درس خون نبودو باهم اومدیم بیرون و هم صحبت شدیم اونم خراب کرده بود.
حیاط مدرسه ۲۰سانت برف نشسته بود و کوچه خیلی سر بود تو راه برگشت بازم دیدمش و اوضاع طوری بود که نمیتونستم برم خونه انقدر کوچه ها سر بود و اون گفت تا برف قطع شه بریم خونشون تا برف قطع شد دوباره راه بیفتم.
رفتیم تو و منو به مادرش معرفی کرد و مادرشم کلی پذیرایی تا وقتی که مادرش رفت خونه همسایه که دوستش بود،منو هومن مشغول گیم بودیم فیفا میزدیم تا اینکه گفت میره دستشویی منم گفتم میرم تو اتاقش ببینم چه خبره،اومد بیرونو یکم حرف زدیم تا اینکه بحثو کشوند سر دوس دخترو کراش اینا منم گفتم یکیو در نظر دارم ولی دختر نیست،اولش خندید و بعد فهمید جدیم و تعجب کرد چون تا اون موقع که در جریان بود اونم کلا با دوتا دختر دوست بودم که اون موقعم با کسی نبودم.
من از اون پرسیدم و داستان معلوم شد که اون گی هست ولی رو کسی کراش نداره ودیگه برف قطع شد و قرار شد که برم داشتم میرفتم که یه لحظه چشم تو چشم شدیمو با خودم گفتم الان که کسی نیست یه حرکتی بزنم تهش نمیگیره ضایع میشم دیگه و یه لب ریز ازش گرفتم و متاسفانه جواب خوبی نداد و کشید عقب منم رفتم سریع سمت در که برم که دستمو کشیدو لب تو لب شدیم،در خونرو قفل کرد دوباره و رفتیم تو اتاقش و بعد از لب گرفتن شرو کردم رفتم سراغ گردنش و لباسشو دراوردم و رفتم اروم اروم پایین تا رسیدم به کیرش ولی واقعا دوست نداشتم بخورمش و اینو بهش گفتم اونم از شانس خوب گفت دوست داره مفعول باشه و برگشت و کونش هم نسبتا بزرگ بود و هم شیو منم شروع کردم خوردنش صداش دراومده بود،اصن‌ فکر نمیکردم یه پسر لذت ببره از اینکار، و در اخر برای اینکه خودمم یه لذتی برده باشم رفت کرم اورد که چرب بشه و اول انکشت کردم و بعد کردمش حدود ۱۰ دیقه و جفتمون ابمون اومد،همو بغل کردیم و خوابیدیم من حدودا نیم ساعت بعدش بیدار شدم اونم بیدار کردم تا خودشو جمعو و جور کنه چون ممکن بود مامانش بیاد.
نوشته: Sterling1998

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
همکلاسی سفید
1402/08/05
#گی #خاطرات_نوجوانی #همکلاسی

سلام شهوانی های محترم
اسم‌های همه مستعاره
حمیدم . حدود ۱۶ - ۱۷ ساله بودم . یکی از بچه های کلاس به اسم مهدی خیلی بچه خوشگل بود . یکی دو تا از بچه پرروهای کلاس زنگهای تفریح یا تو کلاس قبل از اومدن معلم محسوس باهاش ور میرفتن . بقیه بچه ها میگفتن کونیه . مهدی قد متوسط سفید چشمهای رنگی و موهای لخت . بیشتر شبیه دختر خوشگلا بود البته خودش هم بچه خیلی پررویی بود . حاضر جواب و متلک پرون و بهش میگفتی بالای چشمت ابروئه میخواست بخورت . یه روز که حشری شده بودم به یکی از اون بچه پررو هایی که میمالیدنش گفتم که فلانی رو زمین زدید؟ اونم نه گذاشت و نه برداشت با جفت دست زد رو شونه هام و پرتاب کرد عقب و گفت زر زر نکن لاشی منظورت چیه ؟ گفتم یعنی کشتی گرفتید باهاش که بزنید زمین ؟ گفت برو لاشی خان خر خودتی و جد و آبادت . اینقدر زر زر نکن یه بار دیگه حرف مفت بزنی دهنت و میگاما. گفتم باشه بابا . چیزی نگفتم که .
کونکش میخواست خودش و رفیقش که گنده کلاس بودن فقط مهدی و بکنن و دست زیاد نشه . منم واقعا همجنس‌باز نبودم ولی این مهدی مثل دختری بود که اومده بود کلاس پسرها . نمیدونم چرا همش فکر میکردم دختره . گفتم بیرون کلاس مخشو بزنم . رشته ما انسانی بود. چند روز بعد بیرون دیدمش گفتم مهدی میخوای بیایی خونمون درس کار کنیم ؟ چپ‌چپ نگاه معنی داری کرد و گفت منظور؟ گفتم منظور چیه؟ چه منظوری ؟ گفت من درسم بد نیست مادر و خواهرم هم یکی دوتا درسی که ضعیفم و باهام کار میکنن . گفتم حالا چته ؟ معلم تاریخ که اون هفته رید بهت . گفت آخه کس کش کسی تاحالا تاریخ با کسی کار کرده که تو دومیش باشی ؟ گفتم چرا که نه .؟ مشکلش چیه ؟ همش که نباید مزاحم خواهر و مادر و این و اون بشی ؟ گفت آخه چی تاریخ و میخوای یادم بدی تاریخ خوندنیه . گفتم حالا اگه خواستی بگو . گفت نه لازم نیست ممنون . تیرم خورد به سنگ یعنی در اصل کیر خوردم . گذشت حدود ۲۰ روزی و سر کلاس همش تو فکر کون مهدی بودم . کلاس عربی داشتیم و معلم مهدی و دوتا دیگه رو آورد پا تخته چند تا سوال قواعد پرسید ازشون . مهدی نصف نیمه جواب داد . معلم گفت من خودم و پاره میکنم و هر چیو بلدم حتی خارج از کتاب یادتون دادم تازه اینجوری جواب میدی ؟ آخر ترم ۵ هم نمیگیری . حیف این همه زحمت من و والدین و مدرسه و جامعه که واسه شماها خرج میشه . تکونی بخورید . غیرت خرج بدید این چه وضعیه ؟. در کمال بدجنسی خوشحال شدم که مهدی ضایع شد . اون هم با همه کوننده پررویی اش سرخ شد و چیزی نگفت . اومدن نشستن و نصیحت‌های معلم ادامه داشت . تعطیل که شدیم خودم و نزدیکش کردم و هوا رو نگاه میکردم که مثلا ندیدمش و حواسم بهش نیست . من و دید . دو دل بود که چیزی بگه . ولی برگشت و گفت حمید عربی میتونی باهام کار کنی ؟ من عربی ام از اون تخمی تر بود ولی گفتم بله یادت میدم . گفت فردا بیا خونمون . خلاصه فرداش رفتم خونه شون . خونه خیلی خوبی داشتن . وارد که میشدی سمت چپ یه راهرو بود طولانی بود چون یه مغازه بر خیابان داشتن بعد پله میخورد و میرفت بالا که دو طبقه بالای مغازه بود و یه طبقه دست. پدر مادرش یه طبقه هم دست خواهرش و خودش . بعد یه حیاط شاید ۴۰ متری بود ته حیاط هم یه اتاق و کنارش هم حمام و دستشویی و بود . رفتیم تو حیاط یه درخت داشت و دوتا پله خورد و رفتیم تو اتاقه پرده سفید زده بودن از دو طرف و وسط پرده که به هم میرسیدن و به اندازه ۱ متر کنار زده بودن برای رفت و آمد و اینکه نور بیاد داخل . شروع کردیم مثلا درس خوندن . منم که چیز زیادی برای درس بلد نبودم . شروع کردم از درس اول مثلا تدریس کردن و . اون هم گفت دهن سرویس مثلا درس ۱۰ هستیم نه درس یک . این درس یک و که ننه ام هم بلده . گفتم از پایه میریم جلو . خلاصه دو درس اول و کار کردیم که دیدم در باز شد یه کوس درشت اندام اومد تو . سلام کردیم و مهدی گفت مامان حمید دوستمه . یه لبخند ملیح زد و گفت سلام آقا . مادرش عین ژاپنی ها بود .چادر سفید سرش بود دولا شد چایی و بزاره که کوچولو از بالای سوتین سینه هاش و دیدم . رفت اون طرف و یه چیزی از تو کمد ته اتاق برداشت و خداحافظی کرد و رفت . به مهدی گفتم هم خودت خوشگلی هم مامانت . ولی مامانت شبیه ژاپنی هاست تو چرا یه شکل دیگه ای ؟ گفت به بابام رفتم . به عکس رو دیوار اشاره کرد . رفتم جلو دیدم از من کیری تر بابای این بنده خداست . واقعا زشت بود . گفتم کجا شکل باباتی؟ نه شکل باباتی نه شکل مادرت . با اینکه شوخی نداشتم باهاش دل و زدم به دریا و گفتم اگه عکس قصاب سر کوچه تون و داشتی میفهمیدی شکل اونی . بهش برخورد و یقه ام و گرفت و گفت من رو مامانم حساسم هااااا اگه مهمونم نبودی میدونستم چکارت کنم . یقه ام از دستش رها کردم و درازش کردم رو زمین . شروع کرد تقلا . دیدم بهترین فرصته .
همکلاسی که همبسترم شد
1402/09/18
#همکلاسی #بیغیرتی #گی

سلام
علی هستم ۲۲ساله از اصفهان ظاهرم معمولیه چشم و ابروم مشکی پوستم سفید یه مقدار کم شکم و پهلو داشتم ولی چاق نیستم
باسنم نسبت به بدنم بزرگه هیچی هم مو نداشتم،همیشه کم مو بودم
تو بچگی پسر عموم چند بار لاپایی کرد اول، بعد چند بار کرد تو کونم که جرقه ی گی شدنم فک کنم اون بود
از دوم راهنمایی توی خودارضایی هام همیشه خودمو انگشت میکردم
یا دسته ی شونه میکردم تو باسنم

یه خواهر دارم دو سال از خودم کوچیکتره اسمش فاطمه است
آبم باهاش تو یه جوب نمی‌رفت مامان بابام همش هواشو داشتن اونم منو اذیت میکرد همش،ولی بخاطر پدر مادر جرات نمی‌کردم چیزی بهش بگم
ماجرا های مربوط به اون رو می‌خوام توی سری های بعدی بگم

مدرسه دولتی بودم و راه دور،بخاطر همین توی خوابگاه بودم

سوم راهنمایی یک بار برای دوستم توی خوابگاه جق زدم و وقتی آبش خواست بیاد کیرشو کردم تو دهنم آبشو خوردم ولی بعدش دیگه محل بهش ندادم چون اذیت میکرد با حرفاش
ولی اون روز واقعا لذت بخش بود برام چندین بار با فکر کردن به اون صحنه خود ارضایی کردم

اتفاق خاصی رخ نداد تا دوم دبیرستان
توی اون مقطع من منزوی بودم بخاطر گرایشم میترسیدم کسی بفهمه و اذیتم کنن می‌دونم درک نمیکنید فکر میکنید نجسم اشکالی هم نداره💔
ولی چون قدم کوتاه بود و سفید بودم چهرم هم زشت نبود(برد پیت هم نبودم🤭)
می‌دیدم رفتار بعضی بچه ها کلاس باهام فرق داره
تو شوخیا همش دستمالی میشدم
یا کسایی که باهام راحت نبودن بهم میچسبیدن بعد میگفتن اتفاقی بود😂
منم کاری نداشتم سعی میکردم مهربون باشم ولی خودمو دور نگه میداشتم واقعا منزوی بودم تو کلاس
هم نیمکتیم جا به جا شد وسط سال یه پسر مذهبی اومد کنارم که کاریم نداشت مودب بود
اسمش امید بود
امید دیگه باهاش جوری شدم تو خوابگاه هم اتاقم عوض کردم رفتم پیشش
پوستش سبزه متمایل ب سیاه،قدش متوسط دماغ گوشتی😂کلا سکسی نبود دروغ نمیگم ولی پسر مهربونی بود
یه روز که همه بیرون داشتن فوتبال بازی میکردن من هم داشتم تماشا می‌کردم گفتم برگردم اتاق وقتی برگشتم دیدم امید خودش تنهاست داره جق میزنه تا منو دید کیرشو کرد زیر شلوار ولی دیدم واقعا کلفت بود

رفتم به شوخی گفتم چیکار میکردی اول انکار کرد بعد با خجالت گفت فشار بهم اومد این کار کردم
گفتم در بیار بزن ادامه جقتو
تعجب کرد گفت نه ولش
گفتم نترس اون گوشی نداشت ولی من داشتم گوشیم رو در آوردم یه پورن پلی کردم گفتم با این بزن هیچی نگفت نگاه کرد
بعد چند دقیقه کیرش رو درآورد شروع کرد مالیدن کیرش
منم شلوارمو تا زانو در آوردم کیرم(کوچیکه۱۵سانته🤭)رو شروع کردم مالیدن
اونم پوست سفیدم رو دید گفت چقدر سفیدی گفتم اگر میخوای دست بزن به رونم اونم هیچی نگفت بعد چند ثانیه دستش رو گذاشت روی رونم و همزمان کیرش رو می‌مالید

سکوت عجیبی دو اتاق بود!!!

منم دستم رو گذاشتم رو تخماش شروع کردم مالیدن
چشماش چهارتا شد😂🤭
بعد آروم دستشو زدم کنار کیرشو گرفتم تو دستم اونم دستش بین پاهام بود کیرم خیلی شق کرده بود(ولی خوب کوچیک بود🤭)

یه خورده مالوندمش با دستم
توف کردم کف دستم زدم بین لپای باسنم بلند شدم نشستم رو کیرش

قشنگ ساکت ساکت بود خایه کرده بود😂

کیرشو کردم بین لپای باسنم (نه توش،بین چاک کونم)روش خودمو عقب جلو میکردم
کیرش خیلیییییی داغ بود
چند ثانیه بعد کونمو یکم بلند کرد کیرشو کرد بین پاهام
منم از بالا یه توف کردم بین پاهام که لیز شه بتونه قشنگ لاپامو بکنه
لپای کونم رو باز کرد انگشتش رو مالوند به سوراخم
قشنگ پیش آبم اومد خیلی حشری بودم
استرس هم داشتم میترسیدم کسی بیاد از تو حیاط🤭
خودم لپا کونمو وا کردم با دست عقب جلو کردم انگشتش فشار داد گفتم انگشتتو توف بزن اونم انگشتش رو تفی کرد فشار داد به سوراخم یه بندش رفت تو کونم

یه آه کشید خودمو بیشتر فشار دادم اونم فشار داد انگشتش تا اخرش رفت تو
بعد آروم عقب جلو میکرد منم خودمو بالا پایین میکردم
اوج شهوت بود توی سکوت اتاق یه جو دلهره آوری بود هر لحظه ممکن بود یکی بیاد😱

آروم بلندم کرد با دستاش گفت بیا چهار دست و پا شو رو تخت
با خودم گفتم نه بابا بلده حتما میخواد بکنه کونمو😁
منم داگی شدم کمرمم قوص دادم
خدایی همش سعی کردم تعریف الکی نکنم از خودم و راستشو بگم ولی داگی که میشم قمبل میکنم چند بار جلو آینه خودم رو دیدم
واقعی سکسی میشه باسن و بدنم

فک کردم میخواد بکنه ولی توف کرده بین چاک کونم و شروع کردم مالوندن کیرش به چاک کونم و سوراخم

منم خودم میدادم عقب که بکنه تو ولی نمی‌فهمید!!
بدجور میخاریدم
همزمان کیرم رو میمالیدم
اتاق ساکت بود فقط صدای نفس میومد و بدنمامون

چند دقیقه ین کونم کیرش رو مالوند بعد آبش اومد ریخت رو کمرم منم چند ثانیه همینطوری جق زدم ابم اومد ریختم رو تختش🤭

بعد بدون حرف یه دونه بوس از لپش کردم و رفتم سرویس
کنجکاوی باعث شد زندگیم نابود شه
1402/11/10
#همکلاسی #گی #تجاوز

سلام اسم من امین الان ۲۲ سالمه این داستان برمیگرده به دوران ۱۶ سالگی ولی قبلش بزارین از خودم بگم. ۱۷۵ قد ۹۰ کیلو وزن سفید خوشگل با چشمایه بزرگ مشکی.این داستانی که میخوام بگم براتون از اینجا شروع میشه که بابام به دلیل یه سری از مشکلات مالی مجبور شدیم خونمون رو به یکی از محله های پایین تعقیر بدیم که کونی شدنم از همونجا شروع شد. روز اول مدرسه جدید بود همه بچه ها شرو شور تا پامو گذاشتم تو مدرسه همه چپ چپ نگام میکردن رفتم تو کلاس که دیدم هیچ جا خالی نیست جز اون ته که معلوم بود از قصد اونجا رو خالی گذاشتن از شانس بدم همون روز اول ورزش داشتیم و من باید لباسامو عوض میکردم که همه دورم جمع شده بودن با هام صحبت میکردن میخواستن با هام دوست شن.یه پسری به اسم دانیال که گنده کلاس بود یه داد زد گفت همه بیرون عروسم میخواد لباس عوض کنه اینو که گفت انگار آب سرد ریختن روم همه بچه هام شروع به خندیدن کردن.گفتم نه لازم نیست میرم دستشویی که اومد پشتم گفت نه دستشویی اذیت میشی بیا من کمکت میکنم که از پشت چسبید به هم خودشم یه شرت قرمز نازک کوتاه پوشیده بود که قشنگ میتونستم کیر بزرگ شو ببینم خیلی بزرگ بود نمیتونستم بهش نگاه نکنم که اونم همینطوری منو نگاه میکرد که گفت نمیخوای لباستو در بیاری منم گفتم باشه پیرهنمو که در آوردم احساس کردم داره کیرش بزرگ تر میشه منم هی داغ تر میشدم تا شلوارم و در آوردم از قصد پشت بهش کردم که کونمو ببینه که کاشکی این کارو نمیکردم که یهو از پشت گرفت منو اومد در گوشم چاقوشو در آورد گفت ببین تو جنده منی از این به بعد هر کاری بگم باید بکنی گفتم بذار برم که با مشت یکی محکم زد به پشتم اشکم در اومد که سری بیا وقت نداریم منو برد گوشه کلاس با همه جام ور میرفت کیرشم شق شق سینه هامو میمالید لبامو میخورد با دودولم ور میرفت فکر میکردم فقط یه دستمالیم میکنه و میره منم گذاشتم کارشو بکنه سری تموم شه که منو رو دوتا زانو گذاشت و کیره کثیف و بزرگ و پر مو شو در آورد انقدر بوی بد میداد که همونجا شروع کردم به عوق زدن که گفت باید بخورییش گفتم نمیتونم که یکی زد زیره گوشم و گفت بهت گفته بودم که جنده منی از این به بعد پس بخورش تا کسی نیومده ابروی خودت به باد نرفته اونطوری باید جنده همه بشی منم بروز کیرشو کردم تو دهنم یه مزه شور و تند میداد هی تحقیرم میکرد میگفت تو چاقالی به هیچ دردی نمیخوری فقط یه کونی یکم که خوردم کیرش و گفت بخواب رو میز گفتم چرا دوباره زد زیره گوشم خوابیدم رو میز که منو هفتی کرد بعد شرتم که در اوارددودولو که دید زد زیره خنده گفت تو باید دختر میشدی منم زدم زیره گریه که دیدم داره سوراخ کونمو میخوره که گریم تبدیل به لذت شد همینطوری میخورد سوراخ کونمو نمیدونستم بعدش چه دردی باید بکشم اونم یهو پاشد شرتشو کرد تو دهنم بعدم سره کیرشو گذاشت دمه سوراخم و یه فشار محکم که دردش همه جایه بدنم رفت کیرش کامل تو کونم بود از درد داشتم میمردم گفتم تروخدا در بیار خیلی میسوزه اونم همینطوری تلمبه میزد یه بوی تعفنی راه افتاده بود که داشتم عادت می کردم به اون درد حس کردم داغ شدم دیدم او حروم زاده ابشو ریخت توم بعد سری لباساشو پوشید فرار کرد منم پاشدم با درد زیادی که داشتم یهو دیدم همه میز و شلوارم خونیه خیلی ترسیدم اون روز یکی از بدترین روزام بود از اون روز به بعد یه روزه خوش ندیدم مقعدم خیلی بد پاره شده بود و من سه روز پنهانش کردم تا اینکه مامانم فهمید و منو برد بیمارستان مقعدم پاره شده بود و به خاطره اون گوه خون و آب کیره کثیفه اون حروم زاده عفونت و چرک کرده بود که مجبور شدم
سکس با خانم دکتر مجرد
1402/11/19
#همکلاسی #خانم_دکتر #زن_بیوه

سلام بچه‌هادکترم و با داستان دیگه‌ای در خدمتم
این داستان مال چند وقت پیشه که تو یکی از دورهای دانشگاه شهید بهشتی با یه دختر خانمی آشنا شدم که وقتی اولین بار دیدمش فکر کردم ۲۳ سالشه
اما بعد از دو ماه فهمیدم ۳۳ سالشه و تو کرونا شوهرش رو از دست داده.
ما هم تیم بودیم روی پروژه کار میکردیم تا اینکه اشناییت جدی شد و رفتیم چندباری کافه و رستوران و دو بار دعوت شدم منزل خانم دکتر.
از اونجایی که من قم ساکنم گه گاهی سمیرا میومد پیشم.
یادم رفت بگم
من امیرم و دانشجوی دکترا
قد ۱۸۴ وزن ۸۸ ورزشکارم و تعریف از خود نباشه خوشگلم
سمیرا قد ۱۶۶ تپل و گوشتی و سفید سفید مثل برف.
خلاصه سمیرا رو دعوت کردم قم صبح اومد و صحبت کردیم و بغل و بوس اینا
که یدفعه گفت: امیر بهتره صیغه بخونیم تا من احساس گناه نکنم
گفتم : چشم
گفت ولی به این شرط که سکس نکنیم.
گفتم باشه عزیزم
خلاصه خوندیم و ناهار خوردیم و بغل و بوس و اینا پیرهنش رو در آوردم شروع کردم به ماساژ سینه‌هاش و تو همین حالت از زیر سوتین یکیشو کشیدم بیرون شروع کردم به خوردن
سمیرا تو آسمونا بود و فقط من همینجوری میخوردم.
دیدم خودمم بدجور دارم حشری میشم و میترسم بزنم زیر قولم و سکس کنم و بعدا دلخور بشه.
خلاصه با بوسه و اینا جمع شد و یه چایی ریختم و شروع کردیم به حرف زدن و بعدش سمیرا حرکت کرد به سمت تهران.
شب بهم پیام داد
ممنونم که به تعهدت پایبند بودی
با اینکه اذیت شدی اما نگه داشتی خودتو.
منم به شوخی گفتم دفعه بعدی جبران میکنم.
اونم گفت به همین خیال باش.
یه هفته گذشت و حرف زدیم و سمیرا گفت میخوام بیام پیشت و فرداش اومد
خودمم حس کرده بودم این دفعه به قصد دادن داره میاد اما باز به روی خودم نیاوردم.
سمیرا اومد و رسید یه ناهار خوردیم و رفتیم تو بغل هم شروع کردیم به لب گرفتن.
خیلی رو گردنش حساس بود به همین جهت زیاد مانور دادم روی اون قسمت و آروم آروم رفتم سراغ سینه‌ها و چند دقیقه ای خوردم و برگشتم بهش گفتم.
سمیرا بهتره بس کنیم چون بیشتر تو بغلت باشم میترسم زیر قولم بزنم و اونم گفت
امیرجان میتونیم‌ تمومش کنیم و سکس کنیم
و فقط میخواستم ببینم چقدر برات مهمم.
آقا من شلوارو در آوردم و اینقدر خجالت کشید که نگو و پتو رو کشید رو سرش.
بعدا فهمیدم که دو سالی که از فوت شوهرش میگذره اصلا سکس نداشته .
وقتی شلوارو در آوردم یه کص تمیز صورتی خوشگل جلوم بود، اینقدر تمیز و تاز بود که دلم نیومد بکنم.
دستمو گذاشتم رو سینشو و فشار دادم و آروم کیر کردم تو کص.
اینقدر تنگ بود که فکر کردم پرده داره
کس به تنگیش ندیده بودم.
درد و لذت قاطی شده بود و سمیرا گریه میکرد
گفتم سمیرا اذیت میشی
میگفت نه بکن
فقط بکن
راستش بار اول اینقدر معذب شد که روم نشد بهش بگم پوزیشن عوض کنیم تو همون حالت خوابیده ۲۰ دقیقه کردم و آبمو ریختم رو شکمش.
تو تمام این مدت سمیرا سرش زیر پتو بود.
خودم آبمو تمیز کردم و بغلش کردم.آقایان محترم صرفا جهت یادآوری چند نکته بهتون بگم
۱) سعی کنید تو قرار اول سکس نکنید ، خودم شده بکنما اما بهتره نکنیم تا بیشتر آشنا بشیم
۲) فشار نیارید به پارتنتون که حتما پوز یا کاری که دوست نداره و شما دوست دارید رو انجام بده , الان یک سالی هست با سمیرام اصلا بهش نگفتم ساک بزن چون میدونم بدش میاد و اینکه بهش توجه کنید خیلی مهمه
۳) بعد از سکس و اینکه ارضا شدید ، طرف رو ول نکنید ، بغل و بوس و تشکر و تعریف از بدنش و اینکه سعی کنید حتی تو پوشیدن لباس هم بهش کمک کنید 🌹
۴) به عقاید طرف مقابلتون احترام بذارید، مثلا اگه میگه شرعی باشه ، نگید که دین چیه شرع چیه.
اینکه به گرایش
شب بیاد ماندنی

#اولین_سکس #دانشجویی #همکلاسی

سلام خدمت همه ملجوقین بزرگ هر کی میگه نیستم چرت میگه همه اینکاره ایم داستان ازین قراره بنده دانشجوی یه شهر کوچیک تخمی تو جنوب ایران بودم و از اونجا که زمان ما فقط دانشگاه رفتن مهم بود و شهرش فرق نمی‌کرد از همه شهرها و قومیت ها بودن منم یکی مثل بقیه از ترس سربازی رفتم دانشگاه توی همکلاسیام که اتفاقا دخترم زیاد داشتیم همون روز اول چشمم رو یکی از دخترای کلاس که سنشم از ما بالاتر و خیلی هم خوشتیپ بود گرفت اون زمان هم این شلوار های پاچه کوتاه مدت شده بود ملت میپوشیدن ایییییی جاااان چه پرو پاچه ها
خلاصه تو فکر بودم چطور برم پیشنهاد بدم چون ما دهه ۶۰یا کلا تو این مسائل خجالتی و اصلا کسخول بودیم تا اینکه اتفاقی عصر تو بازار شهر دیدمش که تنها بود و ملتم تیکه بارونش کرده بودن اونم یهو منو دید خرذوق شد سریع آمد دیدم دست منو گرفت من شوکه شدم چکار می‌کنه گفت فقط منو ببر از اینجا گفتم حله چسبیدم بهش رفتیم سمت دانشگاه یکم خیابون خلوت تر شد گفت راحتی دیگه گفتم بله که راحتم تو هم نگران نباش من مثل شیر پشتتم خلاصه کم کم یخمون باز شد فقط یک ترم طول کشید من بهش بفهمونم می‌خوام بکنمت تا اینکه روزهای آخر ترم گفت می‌خوام انصراف بدم دیگه نیام اینجا بدرد من نمیخوره راستم می‌گفت اصلا سیسش به اونجا نمی‌خورد و اذیت بود ولی گفت می‌خوام یه خاطره خوب واست بسازم من سریع گفتم میخوای باهم رابطه داشته باشیم ازین حرفم خیلی ناراحت شد و بهش برخورد گفت اسکول من منظورم اینه روزهای آخر بیشتر باهم دور بزنم وقت بگذرونیم … ازین کسشعرا که دخترا میخوان ادای تنگا رو دربیارن منم عذرخواهی کردم از دلش درآوردم قرار شد شب آخر که میخواد بره کلا خوابگاه رو تحویل بده باهم بریم بگیردیم پروازش ساعت ۷ صبح فردا بود منتها از مرکز استان که ۲ ساعت فاصله داشتیم منم گفتم بیا عصر باهم بریم اون شهر تا صبح بگیردیم صبح ببرمت فرودگاه رفتیم اونجا یه هتل پیدا کردیم هر کدوم جدا جدا رفتیم اتاق گرفتیم خلاصه رفتیم بازار دور زدیم دورزدیم تا ساعت ۱۱ شب برگشتیم هتل هر کی اتاق خودش حدود ۱۲ ونیم اینا بود دیدم در میزنن در اتاق رفتم دیدم خودشه سویشرت کلاهدارم پوشیده یوقت حراست پشت دوربین شک نکنن البته اینا همش کسشعره من ندیدم که گیر بدن تا آمد داخل ناخودآگاه لبامون توهم قفل شد بغلش کردم بردمش رو تخت هنوز داشتیم لب می‌خوردیم دست زدم به سینهاش خیلی سفت و جمع جور بود سویشرت دادم بالا واااااای چه صحنه ای تازه از حموم آمده بود بدون سوتین بدن سفیییید بلوری شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم دستش رفت تو شلوارم کیرمو گرفت باهاش بازی کردن اونقدر حشری بودم که ارضا شدم اون زمانا کسی نمیدونست کمر سفت کردن چیه هر کی ام میخواست باید شیره میزد والا من که بعد فهمیدم مثلا قرص ترامادول چیه آقا من که ارضا شدم تمام حسم پرید که هیچ عذاب وجدانم گرفتم که حتما واسه رضایت من مجبور شده این کارو بکنه خلاصه بلند شدم خودمو تمییز کردم اون بدبختم تو کف موند البته از عدم آگاهی بود چون قبلش رابطه ای نداشتم ولی یه خاطره خیلی خوب موند تو ذهنمون دیگه ام ندیدمش هرجا هستش دمش گرم.
این آشنایی من با سکس بود حالا چه چیزا که دارم تعریف کنم …
فحشم خواستین بدین بتخمم چون واقعیتو گفتم
نوشته:



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
ساک مجلسی عرشیا بعد مدرسه

#ساک_زدن #گی #همکلاسی

درود خدمت همگی ، امیر هستم الان کلاس سال آخر دبیرستانم ولی این قصه برمیگرده به سال قبل یعنی وقتی یازدهم بودم…
اون موقع قدم دور ور 180 بود یه اندام معمولی داشتم شاید یکم رو فرم ، و به نسبت وضعیت کلاس معدل و درسام خوب بودن تو کلاس هم با همه خوب بودم. ( این از مقدمه داستان از اینجا به بعد شروع میشه ) 👇
یه روز امتحان تاریخ داشتیم و همانطور که گفتم درسام اینا خوب بود زنگ قبلش با بچه ها نشسته بودیم خدا خدا میکردیم که چیکار کنیم بعد من گفتم هرکس یه دور به من بده بهش امتحان رو میرسونم ( کص نمک بازی پسرا که معمولا عادیه ) بعدش هم همینطور خندیدیم تا که زنگ تموم شد و دیگه دیگه کم کم نزدیکای امتحان بود که کاراکتر اصلی داستان وارد میشه یعنی “عرشیا” قدش اون موقع از کل اکیپمون کوچکتر بود (173-174) بدنش هم یکمی کوچیک بود ولی از حق نگذریم مثل خودمون بچه مشتی بود یعنی اینطوری نبود که مثلا بگم آره از خیلی وقت پیش رو کونش در نظر داشتم ، انتظار حرفی هم که بهم زد رو نداشتم در هر صورت …
قبل وارد سالن / کلاس شدن ، یکم اینور تر از بقیه اومد بهم گفت : خداوکیلی میتونی بهم برسونی؟ منم دوباره با همون لحن کصنمک اگه بهم بدی شاید! ، و همونجا پرام ریخت گفت : به یه دستمالی راضیی؟ گفتم : بعد امتحان؟ سر تکون داد و از شانس خوبم به واسطه معلم کصخل به تقربیا کل کلاس سوال ها رو رسوندم ولی وسط امتحان مغزم گیر بود که آقا ناموسا میخواد بزاره دستمالیش کنم؟ *نه احتمالا شوخی کرده در هر حال امتحان تموم شد و زنگ آخر هم خورد داشتیم بیرون میومدیم که دوباره عرشیا رو دیدم ( رفیقام هم کنارم بودن ) یه لحظه خواستم بگم : آماده ای؟ که گفتم این رفیقام کسکشن فکر میکنن جدی میخواد بهم بده به هر حال نگفتم که یهو متوجه شدم 10-15 ثانیه اس بهم زل زده
از در که خارج شدیم دیدم سمت خونشون نمیره رفت یه ور دیگه و یه چشمک طور بهم زد … یعنی جدی جدی؟! رفیقام رو به بهانه ای پیچوندم و رفتم دنبالش یه 10 متر اونور تر رسیدم بهش دستم رو گذاشتم رو شونه اش ، یکم خجالت آمیز بهم نگاه کرد گفت بجای خوب بلدم ولی به شرطی که به کسی نگی…! همه چیز خیلی سریع داشت پیش میرفت اصلا باورم نمیشد می‌خوام چیکار کنم ولی باهاش رفتم بدون اینکه چیزی بگم …
یه ربع بعد رسیدیم به یه زمین اختلاف دار تو همون کوچه پس کوچه ها که مساحتش خیلی زیاد بود خود کوچه هم خیلی خلوت بود رفتیم یه گوشه که یه عالمه علف هرز هم بود کلا پرنده پر نمیزد ، پشت یه دیوار آجر طوری… من کلا یکم پاستوریزه بودم یکمم خجالتی سر همین یکم احساس گناه کردم ازش پرسیدم ، مطمئنی؟ و عرشیا رو دیدم یه پوزخند زد گفت نکنه میترسی؟ بهم خیلی برخورد و از اونجایی که دیگه در بهترین موقعیت بودیم تصمیم گرفتم کارم رو شروع کنم…
دیگه بدون اینکه ازش چیزی بپرسم کمرش رو گرفتم خودم هم یکی دو قدم بردم عقب کامل کونش رو چسبوندم به خودم ، دستم رو بردم وسط پاهاش اون یکی دستم رو هم حلقه کردم دور کونش همون‌طوری که داشتم کیرش دستمالی میکردم با اون یکی دستم کمرش رو به سمت کیرم فشار میدادم و از روی شلوار قشنگ کیرم توی کونش بود اون یکی دستم رو در آوردم بردم بالا سمت سینه هاش گذاشتم رو همینطوری داشتم فشار میدادم
عرشیا هم که شبیه جنده ها خیلی یواش ناله میکرد ، نگفتم هیکلش یکم کوچیک بود پیش من رفیقام؟ قشنگ اون لحظه عین یه دختر کوچولو نو بغلم داشتم میکردمش اون لذتی که تو شنیدن بلندتر شدن ناله هاش با محکم تر فشار دادن سینه هاشو می‌شنیدم رو با هزارتا کس صورتی روسی عوض نمی‌کردم ، زیادش نکنم یه 20 ثانیه بعدش دستم رو کشیدم ازش گذاشتم بلند شه ، یه لحظه برگشت صورتش رو دیدم رخ دیدم سرخ سرخ بود وای که چقدر سکسی بود گفتم تا اینجا اومدیم یه ساک نمی‌زنی برامون؟ ( اینکه با یه کیر 12 سانتی اینطوری جرات داشتم ازش درخواست ساک کنم واقعا جرات میخواست 🤣 حشریتم رو حافظم هم تاثیر گذاشته بود انگاری ) .
عرشیا یکم ساکت موند احساس کردم یکم ترسیده تا یه لحظه خواست دهن باز کنه بگه نه ، ته جملم یه “لطفاً” اضافه کردم ، باز چیزی نگفت ولی وقتی نگاهش رو به سمت کیرم برگردوند فهمیدم قبول کرده ، منم رفتم تکیه دادم به دیوار و شلوارم رو کشیدم پایین ، یهو دیدم عین بچه گربه ، رو زمین خوابیده و دهنش رو سمت کیرم میاره از رو قیافش معلوم بود که انتظار چیز بزرگتر داشت ولی دیگه چه کنیم 😂
اون لحظه خیلی سکسی بنظر میومد دوباره عین قبل عین عروسک شروع به ساک زدن کرد منم دستم رو گذاشتم رو سرش می‌کشیدم ، و میگفتم جنده کوچولو من کیه؟ اونم اخم میکرد انگار که نزدیک بود همون لحظه کیرم رو گاز بگیره ، اعصبانی بود ولی حشرش اجازه نمی‌داد ، همینطوری چشماش رو بست یه 40-50 ثانیه ادامه داد تا که ابم اومد کامل ریخت تو دهنش ولی درجا دهنش رو برد اونور و سعی کرد تف کنه با ا
اولین سکس با همکلاسی قابل اعتماد

#اولین_سکس #همکلاسی #گی

سلام اول از خودم بگم ۲۳سالمه قدم ۱۷۲ وزنم ۶۰
لاغرم، کمرم باریکه،البته ورزش جزو روتینمه سال آخر دبیرستان بودم سال ۹۷ با یکی از بچه های کلاس خیلی صمیمی شده بودم هر دومون احساس تنهایی داشتیم ولی زیاد رومون باز نشده بود یه شب همینجوری داشتیم چت میکردیم کار نمیدونم چجوری کشید به بحث های سکسی که پرسیدم سکس داشتی گفت آره یبار پسر خالم مجبوری گولم زده و اینا و کرده منو بعدش فرار کرده قرار بوده اینم بکنه که نشده بعدش از من پرسید یه ذره مکث کردم گفتم راستش اره ولی با خیار و هویج و بادمجون تعجب کرد گفت مگه میشه گفتم دیگه من اینجوریم خب ازش خواستم عکس کیرشو بفرسته اونم گف توهم بفرست واس اون یه کیر بزرگه ۱۸سانتی بود ،واس منم یه کیر لاغره ۱۳سانتی، نمیدونم چی شد بهش درخواست دادم که آیا دوست داری باهم حال کنیم و اینا که با کله قبول کرد خونمون هیچکی نبود شبش رفتم کامل خودمو شیو کردم پر از استرس بودم نمیدونستم کاری ک میکنم غلطه یا نه صب شد زنگ زد گفت داره میاد پیشم
اومد درو باز کردم داشتم میلرزیدم ولی اون خونسرد بود لبخند میزد میگفت خب که اینجوری پس گفتم آره دیگه
گفت شروع کنیم پس گفتم روم نمیشه تو اول لخت شو
گف باشه لباساشو کند یه شرت پاش بود اونم کند کیرش از عکس بزرگ تر بود
بدنش سفید و کم مو بود
منم با لرز کندم لخت شدم زمینو نگاه میکردم، اومد سمتم منم رفتم سمتش بدن همو لمس کردیم اون دستش رفت رو کمرم از اونور آروم آورد پایین سمت کونم منم کیرشو گرفتم و با تخماش بازی میکردم ،زانو زدم واسش واسه اولین بار کیر تو دهنم حس میکردم عقب جلو میکرد بزرگ شدنشو تو دهنم حس میکردم ی ذره خوردم که اوق زدم گفتم بسه گفت باشه بعدش به حالت داگی نشستم با انگشتاش شروع کرد بازی کردن با سوراخم یه چند دقیقه ای که اومد سرشو جا کنه که فرار کردم ناخودآگاه به جلو یه چن لحظه صبر کردیم دوباره امتحان کرد ،ایندفعه اروم تر، یذره یذره تا اینکه دیدم جا شده و دردش کم شده حالا نوبت تلمبه زدنا شده بود
میزد ولی اجازه نمی‌دادم تا ته بره چون به دل و روده ام میرسید.
پوزیشنو عوض کردیم اومدم پاهامو دادم بالا یه جورایی رو شونه هاش و کار و ادامه دادیم یه ۳دیقه ای تقریبا تا اینکه خسته شدیم گفتم وایسا نوبت منه اومدم نشستم رو کیرش و سواری میکردم که یکی دو بار کیرش پرید بیرون خودم جاش کردم تو همین حالت بودیم ک گف ابم میاد چیکار کنم گفتم داخل نریزیا یه کیسه همون جا بود ریختش داخلش بعدش دوتامون حس عذاب وجدان داشتیم ولی خب گذشت دیگه ولی حالا که فکر میکنم اگه استرس جاشو به لذت میداد خیلی بهتر می بود
امیدوارم خوشتون اومده باشه
کاملا واقعی بود
نوشته: همون پسر تنها


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
کلاس درس شهوت

#همکلاسی #گی

سلام به همگی
این داستان کاملا تخیلی می باشد و اولین داستانی هست که مینویسم کم و کاستی داشت عذر میخوام.
من آرشامم کلاس دهم هنرستان رشته عمران و بنظرم انتخاب رشتمم یه افتضاح محض بود چون بین اون همه دانش آموز عشق موتور و عشق لاتی من پفیلا بودم بین آجیل (:
از خودم بگم قدم ۱۷۵ و پوست گندمی و بدن نسبتا تو پری دارم و چاق نشون نمیدم با اینکه ۷۳ کیلو هستم.
روز اول مهر که شب قبلش با کلی هیجان تا صبح بیدار بودم و شاید دو ساعتی خوابیده بودم بیدار شدم و با شوق لباس فرممو اتو کردم و کیفمو حاضر کردم و با تاکسی به طرف مدرسه رفتم ، راه نسبتا نزدیک بود. وقتی رسیدم با مدرسه ای کم جمعیت مواجه شدم که بعدا فهمیدم هفته اول مهر قرار نیست بعضی بچه ها بیان.
داخل مدرسه شخصیتی تودار داشتم و با کسی خوش و بشی نداشتم تا چند هفته و زنگ تفریح ها زیر سایه درخت کاج داخل حیاط مینشستم.
هفته ای دو ساعت کارگاه داشتیم و من واقعا از اون دو ساعت لذت میبردم .
یک روز در کارگاه: یک روز که ساعت کارگاه بود فراموش کردم لباس کار و پیشبندم رو بیارم و با کلی خجالت داخل کلاس موندم و دانش آموزان که میرفتن معلم و یکی از دیگر دانش آموزان با مکث بیشتری خارج شدند چ متوجه من شدند آقای کشکولی پرسید چرا نمیای؟ و مرتضی پسر خوش مشرب و مورد اعتماد بقیه دانش آموزان با لبخند همراه آقای کشکولی منتظر جواب من بودند.
من: عذر میخوام ولی این بار لباس کارمو جا گذاشتم قول میدم تکرار نشه.
آقای کشکولی تا میخواست دهن به سخن باز کنه مرتضی پرید وسط و گفت من میتونم برات از سال بالاتر ها قرض بگیرم.
من : آخه زشته و زحمت میشه حالا یه جلسه چیزی نمیشه از دفعه بعد حتما میارم.
مرتضی : نه بابا آقا آرشام زحمت چیه سال بالایی ها رفیقمن مشکلی نداره.
و من با کلی خجالت قبول کردم و همراه آقای کشکولی و مرتضی رفتم.
این بنظر مکالمه ساده ای بود ولی برای من درونگرا این لطف مرتضی به منزله یک دوستی شمرده میشد.
تا کارگاه سنگینی نگاه مرتضی وقتی با آقای کشکولی صحبت میکرد رو روی خودم حس میکردم و حس هیجان در من رخنه کرد.
بعد از آن روز مرتضی برای صحبت پیش قدم میشد و هر روز با من سر صحبت رو باز میکرد و من خوشحال از اینکه دوستی پیدا کردم .
مرتضی و بقیه بچه ها با هم شوخی دستی میکردند. ولی من چون از اول با کسی صحبت نمی کردم بیشتر تیکه مینداختند و خبری از این شوخی ها نبود.
در بین همین شوخی ها وقتی معلم سر کلاس نیومده بود انقدر سرگرم شوخی بودند که مرتضی متوجه نبود که معلم در ان لحظه وارد کلاس شده و بلند داد زد کیرم دهن همتون و آقای رضایی که مرد گوشت تلخی بود سریعا او را بیرون کرد و من رو به عنوان نماینده فرستاد تا به دفتر ببرم.
وقتی رفتم بیرون خجالت میکشیدم که اون رو به دفتر ببرم.
البته برای اون مهم نبود و به طرف سالن ورزش میرفت و من همراهش رفتم وقتی رسید به سالن گفتم من به آقای رضایی میگم رسوندمت تا دفتر و اون اونقدر از شوخی های سر کلاس سرخوش بود که با ضربه زد به باسنم گفت عشق خودمی. و من با احساساتی مختلف مثل شادی و ناراحتی و خجالت برگشتم به کلاس .
آقای رضایی مشغول درس شده بود و من تا آخر درگیر حرکت مرتضی و حتی یه جورایی خوشم اومده بود.
حالا مرتضی رویش باز شده بود و هر روز به من به بهانه های مختلف اسپنک میزد و من یکی در میون برای اینکه فکر نکنه خوشم میاد بهش بر میگردوندم.
دیگه رسید به انگشت کردن و بیشتر از پیش جلو میرفت و به اصطلاح شوخی شوخی میکرد.
یروز صندلیشو گذاشت پشت سر من و وقتی زنگ یه معلم که نمیشد جلوش جیک زد شد آروم آروم شروع کرد به مالیدن و من هی دستشو پس میزدم و صدای خندشو میشنیدم که دنبال شیطنته هی مالید و مالید و من کم کم داشتم وا میدادم.
آخر میخواست دستشو کنه تو شلوارم که من هول کردم و زیر لب گفتم نهههه فقط از رو شلوار و چند ثانیه بعد فهمیدم چه دسته گلی به آب دادم و نمیتونم جمعش کنم .
مرتضی تو جمع هوامو داشت ولی وقتی کسی حواسش نبود از خدا خواسته شروع می کرد به دستمالی و منم دیگه مقاومتی نداشتم .
تا اینکه یه روز رسید که بچه هارو بردند اردو و قرار بود تا قبل تعطیلی مدرسه برگردند. من و مرتضی و چهار نفر دیگه موندیم کلاس و بقیه رفتند به اردو .
چهار نفر دیگه از دفتر توپ گرفتن و تو یارکشی مرتضی رو کشیدند ولی چون من اهل ورزش نبودم و تعدادشون فرد میشد تصمیم گرفتن منو مرتضی بیرون از بازی بمونیم .
با مرتضی رفتیم داخل کلاس( کلاس طبقه دومه ) و عجیب بود که دستمالیم نمیکرد و برعکس رفت نشست رو صندلی معلم و گوشیشو از پشت تخته برداشت.
منم مات و مبهوت بهش نگاه میکردم و متوجه شدم داره آروم آروم صدای گوشیشو زیاد میکنه و فیلم سوپر میبینه و من نگام افتاد به کیرش که میخواست شلوار فرم مدرسه رو پاره کنه.
کم کم صندلیمو برداشتم و رفتم بغلش نشستم و با
من و همکلاسیم نگین

#همکلاسی #خاطرات_نوجوانی

داستانی که براتون مینویسم برای کلاس دوم راهنماییم
هستش که تقریبا ۱۳ سالم بود
تا قبل از این سن من هیچ حسی به هیچکس نداشتم
نگین خیلی خوشگل و ناز بود
حرف زدن با نگین منو آروم میکرد
دوست داشتم یه بارم که شده لخت ببینمش
هر شب تو فکرم لختش میکردم باهاش لز میکردم
که یهو تو یکی از شبا به فکرم زد که بیارمش خونه
پنجشنبه غروب همیشه ما می رفتیم خونه مادربزرگم
و تا جمعه بعد از ناهار میموندیم و بعد برمیگشتیم
یه روز با اصرار به مادرم که من نمیخوام پنجشنبه بیام
میخوام بمونم خونه امتحان دارم درس باید بخونم
شما سه نفری برید داداش کوچیکترم ببرید
راضی شد که من تنها تو خونه بمونم
تو مدرسه هم با نگین هماهنگ کردم پنجشنبه با هم تعطیل شدیم بریم خونه ما تا فرداش
و بعد از کلی نه گفتن آخرش راضی شد که بیاد
خلاصه پنجشنبه شد و من با کلی ذوق و شوق
و شیطانی که تو من رفته بود اومدیم خونه
نشستیم کلی تنقلات خوردیم و کلی حرف زدیم
و فیلم دیدیم تا ساعت شد ۸ شب
بهش گفتم من میخوام برم حموم دوش بگیرم
تو نمیخوای دوش بگیری
نگین گفت نه بابا خودت برو
قشنگ معلوم بود هیچ حسی نداره بهم
رفتم تو حموم زیر دوش میخواستم فقط زار بزنم
که چطوری من نگین رو لختش کنم
یهو یه فکری به سرم زد
یه تیشرت نسبتا بلند داشتم تنم کردم
اما نه شورت پوشیدم نه شلوار
رفتم تو پذیرایی دیدم نشسته رو مبل
داره تخمه میخوره و ماهواره میبینه
منم رفتم دو تا مبل اونورتر جوری نشستم که راحت
وقتی منو نگاه کنه اونجامم ببینه
الکی مشغول ماهواره نگاه کردن بودم که یهو نگین
گفت بزن کانال یک فیلم داره الان
چشمش افتاد اونجامو دید
منم واسه اینکه منو بازم نگاه کنه گفتم چی
گفتی کانال چند بزنم
اونم با یه لحن خیلی آروم و با خجالت گفت یک
وای جوری داشتم ارضا میشدم اونجا که نگم براتون
وسط فیلم دیدن رفتم کنارش نشستم
بهش گفتم چیزی شده چرا یه جوری شدی
حالت خوبه اونم با یه لحن استرسی گفت چیزیم نیست
منم هی میرفتم تو آشپزخونه تو کابینت های بالا الکی دنبال وسیله میگشتم تا تیشرتم بره بالا
بعدش فهمیدم خوشش اومده یواشکی دید میزد
تا اینکه ساعت ۱۱ شد منم نتونسته بودم کاری باهاش کنم
یعنی نمیدونستم الان باید چیکار کنم
یهو از شانس مزخرف من مامانم اینا کلید انداختن برگشتن خونه به هوای من که تنها خونه هستم
وای نمیدونستم چیکار کنم من با تیشرت بدون شورت
همه جامم قشنگ بلند میشدم راه برم معلوم میشد
که یهو چشم مامانم و بابام به دوستم افتاد که تو خونه
ما ساعت ۱۱ شب هستش
سریع گفتم با دوستم اومدیم درس بخونیم شما چرا
نموندین مامانمم گفت دلم نیومد تنها باشی تو خونه
رفت تو آشپزخونه و بابامم رفت تو اتاق
اصلا حواسشون به اینکه من تیشرت خالی پوشیدم و
شلوار نپوشیدم نبود اما داداش کوچولوی من سریع دویید
سمت دوستم نگین و بیا بازی کنیم نگین هم خجالتی بود
منم بلند شدم دستشو بگیرم بگم برو اذیت نکن نگینو
یهو تیشرتم رفت بالا داداشم اونجامو دید
منو نگاه کرد خندید گفت بی تربیت شورت نپوشیدی
یهو بلند بلند داد زد مامان این شورت نپوشیده
اونجاشو من دیدم داد میزد منم سریع گفتم نگین بیا بریم تو اتاق رفتم تو اتاق تا درو ببندم دیدم مامانم درو باز کرد
نگین بیا بیرون ببینم منم رفتم بیرون یهو تیشرتمو زد بالا
دید من هیچی نپوشیدم داد زد سرم شورتت کو
خیلی بد بود اون صحنه
دوستم اومد بیرون بابام اومد بیرون از اتاق
داداشم داشت منو نگاه میکرد
مامانم عصبانی تیشرتمو گرفته بود بالا و داد زد حالت خوبه چرا هیچی نپوشیدی
منم گریه میکردم و دوستم گفت من برم خونمون
مامانم گفت صبر کن و رفت به بابام گفت نگینو ببرش خونشون . خلاصه فرداش مامانم منو از اون مدرسه
آورد بیرون و یه مدرسه دیگه تو یه منطقه دیگه ثبت نامم کرد
نوشته: بدشانس
همکلاسی حشری

#سکس_خشن #همکلاسی #گی

سلام دوستان این دومین داستان من هست که مثل داستان قبلی نصف داستان واقعی و نصف داستان فرض و الکی هست
برای شروع یه سری توضیحات هست که در داستان قبلی دادم این برای یک سال بعد هست وقتی من کلاس نهم بودم راستش به دوستی بود که سه سال با هم همکلاسی بودیم سال اول یعنی سال هفتم با هم حرف زیادی نمی زدیم اما سال بعد یعنی سال هشتم کنار هم مینشستیم من و این شخص و یکی دیگه یه گروه سه نفری داشتیم که بعضی اوقات برای شوخی از روی شلوار همو انگشت میکردیم یا دستمونو می بردیم سمت کیر همدیگه توی اون جمع سه نفر من میشه گفت کمتر از بقیه از این کارا می کردم و اون شخصی که میخوام در موردش حرف بزنم حشری ترین مون بود جوری که بعضی وقتا این وحشیا نیومد سمت کیر ما دوتا و سعی می کرد کیرمونو بگیر اون سال اتفاق خاصی نیفتاد چند تا تلاش ناموفق برای پایین کشیدن شلوار ما دوتا . یه بار گفت پول میدم به هر کسی بزاره بکنمش . یه بار داشت از پشت دستشو می برد طرف سوراخم و … اتفاقات اون سال بود . منم بدم نمیومد بزارم یه کارایی بکنه ولی زمانی که اتفاقات کی افتاد حل می شدم و بهش اجازه نمی دادم
یه سال گذشت و توی تابستون هم همو ندیدیم سال بعد بازم همکلاس شدیم و از روی عادت کنار هم نشستیم دو سه هفته اول ساده گذشت تا دوباره شوخی های اون شروع شد
من کسی نیستم که خیلی از دستشویی مدرسه یا کلا جاهای دیگه استفاده کنم اما یه روز مجبور شدم که برم حواسم پرت بود و ندیدم که منو تعقیب کرد کارم که تموم شد می خواستم پشم که دیدم دوتا چشم از زیر در به پایین تنم خیره شدن حل شدم و سریع شرت و شلوارمو کشیدم بالا اومدم بیرون که دیدم همون دوستمونه
یه چیزیم یادم رفت بگم من پوست سفید دارم بدن لاغرو کیرمم فک کنم کوچیکه کونمم تقریبا درسته
برگردیم به داستان من داشتم با تعجب بهش نگاه می کردم اون لبخند به لب یکی زد به درم و رفت
از اون روز به بعد هی به اونکی عضو گروه مون می‌گفت که من کیرم کوچیکه شوخیاشم دو برابر شده بود یه روز دیدم داره به پایین نگاه می کنه و کیرشو میماله اول فکر کردم داره به اونه کی دوستمون که نیمکت جلو میشینه نگاه می‌کنه و یه پوزخند زدم ولی یه لحظه به چشاش نگاه کردم دیدم سمت کنه چیزی بهش نگفتم یه هفته بعد یکم دیر اومد سر کلاس و یکی دیگه اومد کنارم نشست و اون رفت رو نیمکت پشت من نشست زنگ دوم احساس کردم یه مگس یا یه حشره بالای کونم نشسته با خودم گفتم دارم توهم میزنم و کاری نکردم یکم بعد دیدم داره میره پایین فکر کردم عرقه چون اون روز خیلی گرم بود بعد یهو دیدم یه چیزی رفت تو سوراخ کونم یه لحظه سوخت خوشبختانه جلوی خودمو گرفتم و نزاشتم صدایی ازم بیرون بره اما سریع دستور رد کردم لعنتی یه جوری گرد تو سوراخم که تا یه روز می سوخت فرداش برگشت بهم گفت حال داد دیروز با یه پوزخند جوابشو دادم از اون به بعد زیاد از این کارا میکرد اون هفته آنقدر فیلم پورن زیاد دیدم که نتم تموم شد و چون تازه پول نتو از بابام گرفته بودم جرات نکردم دوباره بهش بگم فرداش اومد بهم گفت دویست تومان میدم فقط برام ساک بزن و بخور تو فکر این رفتم که یه اینترنت می خرم بقیشم می‌زارم برا زمانی که دوباره نت تموم کردم قبول کردم زنگ بعد با هم دیگه رفتیم تو دستشویی چسبید به دیوار شلوارشو داد پایین و گفت شروع کن یکم اظطراب و ترس داشتم چون اولین بارم بود ولی نشستم و شورتشو دادم پایین کیرش یکم گنده بود گرفتم تو دستام و یکم جلو عقب کردم آروم دهنمو باز کردم و کیرشو داشتم میدادم تو دهنم که یهو سرمو ها داد جلو و کیرش تا ته رفت تو دهنم خیلی نرم و گرم بود ولی چندشم میشد بعد ده دقیقه که کلمو به زور جلو عقب کرد بالاخره ولم کرد نگران این بدم که نکنه آبشو تو دهنم خالی کنه که خوشبختانه نکرد گفتم پولمو بده گفت برای این صد تومنی هم نمی‌دم می خواست بگیرم بکنمش ولی یه حسی بهم گفت بزار بازم گی کنیم گفت اگه دویست تومان می خوای باید بزاری ده دقیقه انگشتان کنم و کونتو بدی به من
مجبور شدم قبول کنم از طرفی هم ممکن بود زنگو بزنن شلوارمو کشیدم پایین کیرمو گرفت تو دستش و تازه فهمیدم کیرم چقدر کوچیکه گفت برگرد و شروع کردم کونمو لیسیدن. حس خوبی داشت از طرفی کیرمو گرفته بود بعد از اینکه سوراخمو لیس زد اومد کیرشو بکنه تو فهمیدمو اومدم اجازه ندم که کرد تو با اینکه اصلا تو نرفت ولی خیلی سوخت داشت اشکم درمیومد که زنگ خورد اومدم خودمو جدا کنم نذاشت گفت هنوز ابم در نیومده یکم بعد آبش خورد تو کون و سوراخ کونم بالاخره تموم شد و رفتیم سر کلاس دو هفته اتفاق خاصی نیفتاد منم سعی میکردم با فرو کردن اجسام نرم و کیر شکل به کونم خودمو آماده کنم
بعد دوفته یه روز چهارشنبه گفت بیا بریم یه جایی سراغ دارم متروکست میتونم بکنمت هرچقدر هم بخوای پول میدم به شوخی گفتم ۵۰۰ تومن گفت باشه فرداش رفتیم
همکلاسی کردنی

#همکلاسی

سلام دوستان
(قبل از هرچیزی باید بگم این داستان نصف از واقعیت و نصفش خیالی و فقط برای لذت شما نوشته شده♥️)
این داستان برای زمانیه که من هشتم بودم البته برای آغاز داستان باید بریم یک سال قبل از اون یعنی سال هفتم
از اونجایی که ما تازه وارد مدرسمون شده بودیم اکثرا همدیگرو نمی‌شناختیم و ما داخل کلاس اون سالمون همه جور هم کلاسی داشتیم خوشتیپ و زشت درسخون و خنگ اهل دل و بچه مثبت ولی خب همون‌طور که گفتم سال اول اون مدرسه بود و هیچکی اخلاق واقعیشو رو نمی کرد سال بعد که سال هشتم شد کلاس کوچک تر شدن و خیلی از بچه های کلاس ما از ما جدا شدن یک از اونا یه پسر سفید لاغر تقریبا کوچیکی بود که برای حفظ حریم اسمشو نمی گم این از اونایی بود که اگه یه روز بهش می گفتن اگه لخت بری بیرون خیلی آدم باحالی هستی این کارو انجام میداد و از اونجایی که داستان برای زمانیکه که حرفایی مثل سکس خیلی رد و بدل می شد این دوستمون از این الفاظ استفاده می کرد و هرزگاهی هم برای شوخی از سکس کردن حرف می زد ما با چند تا از بچه ها از یه مسیر خاصی می رفتیم که با هم باشیم و این فرد هم باما بود پس ما از اینجور چیزا زیاد ازش می‌دیدیم از قدیم اینو زیاد به خاطر اندام خوب و پوستش مسخره می کردن جوری که شایعه شده بود یه سره کلاس که وارد شده بود همه اندام هاشون سیخ میشد😂 من هم روش کراش بودم حالا داستان زمانی اوج پیدا کرد که مدرسه کارو برد اردو طرفای اولای بهار بود ما رفتیم یه جایی که پر از انواع زمینهای فوتبال بود بزرگ و کوچیک سالن و چمن مصنوعی و طبیعی اون رو هوا گرم بود و تازه بازی مون تموم شده بود من کنار اون وایساده بودم که یهو پیرهنشو درآورد . حالا شما فکر کنید که با بدن کوچیکش و ممه های ریز و سفیدش چه چیزی بود .یهو چند تا از کسایی که مسخرش میکردن اومدن و بهش تیکه انداختنو بهش خندیدم اونم از روی عصبانیت دوباره پیرهنشو تن کرد و کارو از اون ویو محروم کرد اون روز گذشت و زمان امتحانا رسید یه روز بعد امتحانا تو راه بودیم و از شانسمون فقط ما دو تا تو اون راه بودیم حالا بقیه یا با ماشین می رفتن یا کار داشتن و از یه جای دیگه میرفتن تو راه بحث این شد که برگشت گفت کیر تو اندازه دماغته و حالا با اینکه شوخی بود من عصبانی شدم و گفتم خایه داری درار ببینیم برای کی بزرگتره شرط اینم گذاشتیم که هرکی باخت برای اونکیو پنج دقیقه میخوره قرارم شد اون اول دربیاره حالا موند توی خجالت ولی من آنقدر بهش تیکه انداختم که یهو شلوارشو داد پایین بعدم شورتشو یه لحظه کپ کردم کیرش یه کیر کوچیک سفید و خوردنی بود کی خواستم شرطو ول کنم و برم و شروع کنم کیرشو بخورم که یهو گفت چرا جا زدی به خودم اومدم و کشیدم پایین تازه فهمیدم که کیر خودمم همچین تعریفی ندارد کوچیک ولی کمتر از بره اون سفید حالا اون شروع کرد دلیل آوردن که بره من بزرگتره . چندشم میشه و … اما در نهایت مجبور شدکه قبول کنه ومن رفتم و به یه دیوار تکیه دادم و اون شروع کرد یه لحظه عالی بود البته که به جای پنج دقیقه ۲دقیقه خورد اما باز برای اینکه از دلش در بیارم منم برای اونو خوردم و مثل همونی بود که فکرشو می کردم اون روز گذشت و امتحانا هم تموم شد یه روز بهم زنگ زد و گفت مامان بابام رفتن مسافرت بیا که تنها نباشم حالا منم ذهنم منحرف نیست گفتم حتما چند نفره دیگه هم دعوت کرده تیپ زدم و رفتم اونجا اصلا غزیه اون روز رو یادم نبود وقتی رسیدم دیدم هیچکس جز من نیست گفتم حتما من زود رسیدم و منتظر موندم شروع به صحبت کردن کردیم که یهو گفت اون روزو یادته کیرمو خوردی اول تعجب کردم اومدم بگم برا اینکه ناراحت نشی من خوردم وگرنه نیازی نبود که با خودم گفتم ذوغ شو داغون نکن گفتم خب گفت خیلی حال داد بهم من چیزی نگفتم ولی با نگاهم بهش فهموندم که ادامشو بگه گفت میای بکنمت جا خوردم گفت هر کاری بخوای میکنم پولم میدم گفتم پول نمی خوام در ازاش بزار منم بکنمت ابن بچه یکم لجوجه اما آخر راضی شد در صورتی که اول اون منو بکنه گفتم کجا راحت تری گفت بریم رو تخت مامان بابام رفتیم اونجا بهش گفتم بخواب و شروع کردیم کیر نرمشو شروع کردم خوردن و برایش ساک زدم بعد منم رفتم رو تخت تا سوراخمو بخوره یکم لوس بود و آنقدر دلیل آورد که از زیرش در رفت آخر با تف سوراخمو خیس کرد و کرد تو سوراخمو تلمبه آغاز شد از اونجایی که اولین بارم بود خیلی می سوخت و احساس میکرد الان پاره میشم با این حال یه حس خوبی داشت بعد ۲۰دقیقه تموم شد بهش گفتم حالا نوبت توعه گفت بزار یکی دو ساعت دیگه و همون‌جوری لخت رفتیم بازی کنیم رفتیم و نشستیو پایه بازی دو ساعت بعد گفتم بسته باید شروع کنی به خوردن بازم داشت دلیل جور می کرد که مجبورش کردم شروع کنه و اینبار ده دقیقه تموم داشت کیرمو می خورد بعد به شیکم خوابید و شروع کردم کون و سوراخشو خوردن