دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.37K subscribers
568 photos
11 videos
489 files
703 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
آنی (۱)

#تریسام #زن_شوهردار #لزبین

من می خوام چندتا خاطره براتون تعریف کنم؛ ولی قبلش باید بگم اینها که می نویسم خاطره ی واقعی است و کوچکترین فانتزی درش وجود نداره …چونکه من با نوشتن داستان و خیالبافی خیلی مخالفم و معتقدم نوشته باید خاطره ی واقعی هر فرد باشه. بنابراین حجم خیلی زیاد از جزئیات و توضیحات حذف شده …بدلیل اینکه یا فراموش کردم و یا اینکه بنظرم اضافی بوده …

من اسمم آنی گ… هست و متولد ۱۳۷۴ هستم و حدودا ۲۷ سالمه… قدم فک کنم حدود ۱۶۲ یا این حدود ها هست (دقیق نمیدونم) و پوستم خیلی سفیده…وزنم هم حدودا ۶۰ کیلو هست. قبل از اینکه شروع کنم باید بگم که من حدود دوسال هست که ازدواج کردم …شوهرم افشین تو شغلش آدم خیلی زرنگیه و به اصطلاح میگن پشه رو رو هوا نعل میزنه… یک سگ خیلی کوچیک هم دارم نژاد هاوانیز ویلکرو، اسمشو گذاشتم مارشال… با افشین خیلی شبا با مارشال بازی می کنیم حتی موقع سکسمون هم تو تخت میاد همش به کس و کون و بدن من زبون میزنه . افشین مث من خیلی اهل شراب هست و آدم خیلی باحالیه و اهل همه جور برنامه ای هست … من و افشین پارسال و مرداد امسال با دوست صمیمی من نازی، سه نفری تری سام هم داشتیم… ( که البته موضوع داستان ما نیست ) …برای تنوع در سکسمون انجام دادیم …شوهرم خیلی اهل حال هست … البته من هم همینطور… من دوست داشتم که اینجا ماجرای لزم با دوستم غزل رو براتون تعریف کنم….البته برای اینکه بگم که از چه زمانی و چگونه با غزل آشنا شدم؛ کمی مقدمه میخواد …که بابت زیاده گویی پیشاپیش از خواننده های عزیز خیلی خیلی معذرت می خوام….

خاطره ی من از سال ۱۳۹۰ شروع میشه که من حدود ۱۶ سالم بود…کلاس دهم رشته ریاضی بودم…من خانواده ام پایان سال نهم مدرسه ام رو تغییر دادند و به مدرسه ای دولتی در شهرک غرب اومدم … که علتش تغییر منزل بود …وقتی روز اول مدرسه وارد کلاس شدم همه ی ذهنیتم بهم ریخت. چون خیلی با فضایی که در ذهن داشتم تفاوت داشت… به ما گفته بودند این دبیرستان دبیرهای خوب فیزیک و هندسه و غیره و ذالک داره ‌البته دبیرهاش نسبتا قدیمی و خوب بودن ولی خیلی بی حوصله و اما فضای کلاس هم خیلی ترسناک بود…دقیقا عین این فیلما و سریال ها که می‌سازن بود .
در مدرسه قبلی من ساعت حدود ۳/۳۰ بعد از ظهر تعطیل میشدم و بچه های مدرسه خیلی پاستوریزه و نایس بودن… اکثرا خیلی مودب بودن… و بعد مدرسه سریع می رفتن خونه هاشون ولی اینجا ساعت ۱۲/۳۰ ظهر تعطیل می‌شد و کلاس بچه های ریاضی که فک کنم حدودا ۲۰ نفر یا بیشتر بود؛ از این تعداد شاید نصفشون دخترهای خشن و لات بودن… و اهل همه جور برنامه … ولی من اون موقع ها جلوی اینها کم میاوردم…مث پسرها بودن و بقیه خیلی ازشون حساب میبردن… توی کلاس یک دختری بود که اسمش غزل بود و به اصطلاح لیدر و گنده لات کلاس بود… رنگ پوستش گندمی بود و صورت گرمی داشت و ابروهای مشکی پهن و موهای مجعد…حدود شاید هفت هشت نفر یا بیشتر مث غزل بودن اما همشون از غزل حساب میبردن …و من بعد حدود یک هفته که گذشت متوجه شدم که همه زیر نفوذ غزل هستن. حتی دخترهای خیلی ناز کلاس سه تا بودن که اسماشون یادم رفته ؛که درسشون خیلی خوب هم بود؛ اما همش براش قمیش یا عشوه میومدن انگار که می خواستن بهش بدن…و همش باهاش بودن. شاگرد اول کلاس یه دختری بود به اسم مهسا که با وجود اینکه اصلا تو این خط‌ها نبود و سرش همش به درس و سوال پرسیدن از معلما بود ولی خیلی ناز غزل رو می کشید.
غزل و دونفر دیگه این پایه رو افتاده بودن و سنشون بیشتر از بقیه بود. غزل قدش حدودا یه سر و کردن از من بلندتر بود… تو کلاس شاید ۴ نفر یا ۵ نفر از بچه ها از از غزل بلندتر بودن و دو نفر هم که خیلی دراز بودن اما همه شون ازش حساب میبردن… غزل آخر کلاس دم پنجره می نشست و اون سه دختر و بقیه ی رفیقاش بغلش و آخر کلاس می نشستن . من ردیف دوم کلاس بودم. درست یادمه اونها برای خیلی ها اسم گذاشته بودن و همش تیکه مینداختن به همه بچه ها… دست خیلی از بچه ها رو به شوخی میپیچوند و مثلا تهدیدشون می کرد…در نتیجه هم همشون خیلی از غزل حرف گوش کن بودن… خیلی ها باهم زنگ تفریح مچ مینداختن و غزل مچ همه رو میخوابوند. من وقتی اومدم به این مدرسه خیلی تعجب کردم انگار مدرسه ی پسرونه هست …کم کم با دوتا دختر بغل دستی ام که دختر های نازی بودن خیلی رفیق شدم اسماشون یادم رفته . کمی که باهاشون رفیق تر شدم اونها خیلی از روابط بچه های کلاس برام گفتن و البته خیلی هاش یادم نیست و خیلی محو یادمه و اینکه از غزل و دارودسته اس خیلی می ترسیدند و می گفتن اینها لات و همجنس بازن و غزل همه بچه ها رو میکنه… یکیشون میگفت اون سه تا دختر نازها دوست دخترای غزلن و من تو شهرک دیدم همش با همن. می گفت میگن غزل اینا رو انگشت می کنه و باهاشون سکس می کنه. بعدا فهمیدم که غزل باباش فوت کرده و مامانش باشگاه بدنسازی دا
مهمان

#گی #تریسام

مامانم در اتاق باز کرد و گفت پاشو یکم این اتاق مرتب کن مهمون داریم اصلا حسش نبود من محمدم یه پسر 19 ساله سال اول رشته حقوق یکی از دانشگاه های تهران در یک خانواده به شدت مذهبی و از بخت خوب یا بد گی هستم و با این حس کنار اومدم از بچه گی تو مسجد محل و بسیج و … مورد عنایت خیلی ها قرار گرفتم و الان هم یک سالی هست که دوتایی سکس فرند دارم که هر موقع مکان جور بشه یه حالی بهم میدن قدم 175 وزنم 65 و خیلی معمولی هستم همیشه به سلیقه خانوادم لباس می پوشم و هیچ آزادی خاصی ندارم همش دوست داشتم دانشگاه بیرون تهران قبول بشم که یکم از خانواده جدا بشم که متاسفانه نشد .
روز پنجم فروردین بود قرار بود یکی از دوستای پدرم برای نمایشگاه کتاب و حجاب و عفاف تهران بیان تهران و چند روزی منزل ما بمونن من این دوست بابام را ندیده بودم چند سال پیش تو سفر کربلا با خانواده من آشنا شده بودن و چند باری هم مامان و بابم رفته بودن اصفهان منزلشون فقط می دونستم که دو تا پسر دارن که از من بزرگتر هستن و کارشون هم واردات و فروش چادر بود خودشون می خواستن هتل بگیرن ولی به اصرار پدر من قرار شد بیان پنج روز منزل ما خونه ما یه دو طبقه است که طبقه بالا برای مهمونه و اتاق من و خانواده طبقه اول هستن حوالی ظهر بود که رسیدن چون ماه رمضان بود خانواده و من روزه بودیم البته من وانمود می کردم روزم حوصله گیر الکی مامانم را نداشتم ولی چون اونا مسافر بودن مامان نهار درست کرده بود رفتم توی سالن فقط یه خانوم آقا بودن سلام کردم و نشستم مامان اصرار می کرد که نهار بیاره ولی گفتن نه نهار تو راه خوردن صبر می کنن تا افطار که با ما بخورن فهمیدم که دو تا پسرشون هم برای تحویل غرفه رفتن نمایشگاه و شب اونام میان من برگشتم توی اتاقم داشتم روی یه تحقیق واسه دانشگاه کار می کردم که صدای زنگ اومدم فهمیدم پسراشون هم اومدن کنجکاو بودم برم ببینمشون یه نگاه به خودم تو آینه کردم و رفتم بیرون دو تا مرد جوان از همون بچه بسیجیی های که تصورش می کرد نشسته بودن تو سالن یکیشون حدود سی ساله به اسم محمد علی که علی صداش می کردن و یکیشون تقریبا هم سن و سال من به اسم حسین سلام کردم و دست دادم
چهره جذابی داشتن از اون مدل مردونه هایی که گی های بات دوس دارن ولی برام مهم نبود مامانم از من خواست وسیله های پسرا را ببرم تو اتاقم و دعوت کردم برن لباس عوض کنن با من اومدن تو اتاقم و گفتم بفرمایید راحت باشید لباس عوض کنید بیاین که افطار نزدیکه خودم از اتاق اومدم بیرون چند دقیقه بعد اونام اومدن رفتن سرویس وضو گرفتن نماز خوندن سفره افطار پهن شد و بعد خوردن غذا من اومدم تو اتاقم همه طبقه پایین مشغول صحبت بودن در اتاقم باز بود که دیدم یکی اومد طبقه بالا دیدم حسین اومد دم در اتاق گفت اجازه هست گفتم خواهش میکنم بفرمایید ساکش گوشه اتاق بود ساکش باز کرد و گفت با اجازه میخواد بره یه دوش بگیره یه حوله و لباس در آورد و من راهنمایش کردم و حمام طبقه بالا را نشونش دادم که علی هم اومد بالا پشت سرش هم پدر و مادرش اومدن و مادر من ما طبقه بالا دو تا اتاق داریم مامانم اون یکی اتاق و آماده کرده بود و رفت جای رخت و خواب و … را نشون مامانه داد گفت کاری چیزی داشتین حتما بگین به منم گفت برم شب پایین بخوابم که راحت باشن منم گفتم باشه رفتم تو اتاقم که علی اومد تو و گفت ببخشید محمد جون مزاحم تو هم شدیم اگه دوس داری بمون گفتم این حرفا چیه لب تابم و گوشی و شارژام و برداشتم و گفتم بفرمایید داداش راحت باشید مامانم یه رو تختی و یه تشک اورد داد بهم گذاشتم تو اتاق و رفتیم پایین
سحر بود که مامانم بیدارم کرد صدایی از بالا نمی اومد مشخص بود که خوابن سحری خوردیم و من تو اتاق پایین رو زمین خوابیده بودم ولی نمیدونم چرا خوابم نمیبرد لب تابم و روشن کردم و یه فیلم گذاشتن که پای فیلم خوابم برد ساعت 7 بود مامانم در اتاق باز کرد و اومد گفت بیا برو یا الله بگو این دو تا سینی را بزار بالا رفتم تو آشپزخونه مامانم صبحانه گذاشته بود رفتم بالا کسی تو سالن نبود سینی ها را گذاشتم و برگشتم بیام که در اتاق من باز شد علی بود با دیدن من سلام کرد یه شلوارک مامان دوز پاش بود و تیشرت سفید بدن ورزیده ای داشت سلام کردم گفتم صبحانه گذاشتم بفرمایید تشکر کرد و رفتم پایین با دیدن علی صبح داغ کردم رفتم پایین پای سیستمم بودم که مامان و باباش اومدن پایین ساکشون هم دنبالشون بود گویا اونا قرار بود برگردن اصفهان و پسرا تا اخر نمایشگاه تهران بمونن علی و حسینم اومدن که سر راه اونا رو بزارن ترمینال وبرن نمایشگاه من رفتم بالا ساک هاشون را از اتاق من گذاشته بودن تو اتاق مهمون رو تختم دراز کشیدم بوی غریبی می داد در و بستم که یه حالی به خودم بدم که مامانم صدام زد باهاش برم خرید برگشتم تا شب مشغول کمک مامان و کا
حامله شدن به هر روشی (۳)

#تریسام #دکتر #فانتزی

...قسمت قبل
سخنی با جقی یون : دوستان کیر به دست من که فقط بلدید کس شعر بگین به دوتا چیز توجه کنین یه نگاهی به برچسب بندازین و اگه معنی فانتزی نمیدونین برین بفهمین چیه بعد بیاین کس شعر بگین و دوم اینکه اینجا بخش داستان سکسی هست کسخولانه خاطرات سکسی پس یا کیرت بکن تو خشتکت یا داستانت بخون جقت بزن و هیسسسسس
و اما ادامه …
چند روز بعد برای بررسی نتیجه آزمایش دوباره رفتیم مطب دکتر گفت نتیجه آزمایش خوب بوده ولی اون قسمت التهاب دهانه رحم یکم ذهنمو مشغول کرده که پیشنهاد می‌کنم با کولپوسکوپی بررسی دقیق‌تری انجام بدیم بعد ازم پرسید چیزی که گفتمو رعایت کردین سکس وحشیانه و خیلی خشن که انجام ندادین من خندیدم گفتم روزی که از اینجا رفتیم خشن‌ترین سکس زندگیمونو انجام دادیم نمی‌دونم چرا هر دومون خیلی حشری‌تر شده بودیم فکر کنم دکتر فهمید که ما خیلی اهل حالیم و دوست داریم تنوع سکسی داشته باشیم دوباره به سارا اشاره کرد که گانو بپوش لباساتو عوض کن و روی تخت بخواب این دفعه دیگه سارا راحت‌تر شده بود و خیلی خجالت نمی‌کشید از حرف منم خجالتی نکشید و مثل دفعه پیش به پام ضربه نزد یا چشم غره نرفت دکتر گفت لطفاً دوباره لباساتو در بیار و گان رو بپوش سارا هم رفت پشت پرده ولی گان رو نپوشید و لخت از پشت پرده اومد بیرون اینو حتی با منم هماهنگ نکرده بود هر دو یه نگاه با مکثی بهش کردیم و خودمونو عادی نشون دادیم سارا گفت من اینجوری راحت‌ترم گان نو نیست و چندشم میشه نمیدونم قبلا تن کی بوده دکترم استقبال کرد و گفت اینا شسته میشه هربار ولی هرجوری که شما بخواید ولی از هر فرصتی که استفاده می‌کرد سینه‌ها برجسته ش و شکم صافشو دید می‌زد چون فوق العاده سکسی اند
فارسی گفتم ای بیشرف کار خودت کردی اخر اره؟
گفت گفته بودم که اینارم نشونش میدم ک چیزی نمونده باشه ببین داره با نگاه سینه هامو قورت میده دوست داری سینه هامو نشونش میدم؟
گفتم تو که بی حیا و شیطون میشی من دوست دارم خوابید رو تخت و دکتر بهش کمک کرد تا پاهاشو تو جایگاه خودش بذاره و بدون اینکه ما چیزی بگیم دوباره پرده رو بین ما کشید بدون اینکه من بخوام سارا چیزی بگه خودش طبق توافقی که دفعه پیش کرده بودیم شروع به توضیح کرد
بازم این ژله رو داره می‌ماله روی کسم
گفتم همون ژل لیزه
گفت آره خیلی لیزه حالا داره انگشتشو می‌کنه اون تو نفسشو که می‌کشه تو سینش حبس می‌کنه می‌فهمم که یه اتفاق جدید افتاده و دکتر داره یه کاری می‌کنه
گفتم چی شد
گفت حالا داره دو انگشتی می‌کنه توش بعد دیدم داره بدنش یه کوچولو تکون می‌خوره و سعی می‌کنه که خودشو به سمت پایین و بالا تکون بده دستشو از زیر پرده برد اون طرف و سعی کرد دست دکتر رو کنترل کنه گفت خیلی درد دارم لطفاً ادامه نده دکتر گفت من دارم سعی می‌کنم مسیر رو برای لوله کولپوسکوپی باز بکنم و لطفاً تحملش کن سارا گفت می‌دونم ولی اجازه بده خودم این کارو می‌کنم بعد از دکتر خواست که فقط دستشو ثابت نگه داره و خودش شروع کرد به صورت دایره‌ای شکمش و باسنشو تکون می‌داد تا انگشتای دکتر تو کسش جا باز کنه فکر کنم این دفعه دیگه حسابی دکترا حشری کرده بود و چیزی که با هم دربارش صحبت کرده بودیم و داشت انجام می‌داد یعنی حشری کردن دکتر و به اینجا ختم نشد تازه ازش خواست که میشه انگشتاتو بیشتر ژل بزنی دکتر ژل بیشتری رو انگشتاش ریخت و کرد تو سارا مچ دکتر و سعی کرد ثابت نگه داره و خودش با چرخش کون و شکمش انگشتو تو خودش بازی بده لبشو گاز می‌گرفت و با صدای آروم اووم اوووم می‌کرد و به من اشاره کرد که سینه‌هاشو بخورم خیلی دوست داشتم ببینم قیافه دکتر توی این شرایط چه شکلی شده و کیرش تو چه وضعیتیه بدون هماهنگی رفتم اونور پرده دیدم دکتر ی دستش تو کس ساراس و اون یکی دستش رو کسش داره با شستش چوچول سارا نوازش میکنه که سارا این قسمتش باز سانسور کرده بود و نگفته بود تا منو دید دستش کشید یه لبخندی زد که یعنی همه چیز خوب داره پیش میره رفتم پشت سر دکتر که ببینم چه صحنه ای داره میبینه اووووف سارا مچ دستش سفت گرفته بود و داشت بدنش دایره وار میچرخوند دور اصلا امده بود ک دکتر حشری کنه که به من ثابت کنه حشری شده ولی خودش حشری تر شده بود ظاهرا یکم ادامه دادن و دکتر لوله کولپوسکوپی کرد تو کسش اروم مثل دیلدو میکردش تو درش میاورد و هربار بیشتر پیشروی میکرد سارا میگفت بهش بگو یواااش اروم بکنه صداش خیلی حشری بود و منم حشری کرده بود به دکتر گفتم اروم تر لطفا گفت برای اینکه ترشح زیاد بشه و لیزتر من سعی میکنم تحریکش کنم
حالا جلو من دست دیگه ش گذاشت رو چوچوله سارا و باز با شستش شروع کرد دایره ای نوازش کردن رفتم سمت سارا دیدم سینه هاش گرفته تو مشتش و داره میچلونه و ناله میکنه به خودش میپیچه دکتر یکم لفتش داد و بعد چند دقیقه گفت خوب خوبه کار من با این قسم
روزهای خوش

#تریسام

با درود خدمت همه خواننده ها
اصلا داستان از اونجایی شروع شد که من تو سن ۳۷ یا ۳۸ سالگی فهمیدم که پریسا زنم دوست پسر داره البته تو مجازی و با هم چت میکنن و اون از یه شهر دیگه و ما یه جای دیگه
کیفیت سکس مون هم تکراری هر کاری هم میکردیم حال نمی‌داد بهمون
میرفتیم پشت بام سکس میکردیم تو انباری یا میرفتیم سرخه حصار ولی یه چیزی کم بود
و قسمت جالبش این بود که من اصلا ناراحت نشدم از اینکه زنم با یه غریبه چت میکنه و خوشحال هم نشدم
منم همچین پاک و پاکیزه نبودم هم دوست دختر داشتم هم کارگر های جنسی توی خیابان را رد نمی کردم هم تایلند میرفتم و هر شب تا صبح تو واکینگ استریت با ۱۰۰۰ بات کار را راه می‌انداختم یا میرفتم سکس ماساژ و…
خلاصه نشستم باهاش صحبت کردم و خیلی راحت گفت که برای من هم همه چیز تکراری شده و نیاز به یه نفر دارم برای تنوع
گفتم میخوای فرمان دست خودت باشه بریم جلو گفت باشه
یه چند وقتی گذشت و هر روز یا یه روز در میان حسابی آرایش می‌کرد و خوشگل و خوش تیپ میرفت بیرون
این هم بگم بدون اغراق کس خوبیه یعنی هم چهره هم بدن
کون اسبی ، کس غنچه ای ، سینه ۹۰ ، ووووو بسیار بی پروا در معاشقه و حشری به تمام معنای کلمه
تا اینکه یه شب آمد و گفت با یکی آشنا شدم میشه بهش اعتماد کرد و از همه مهمتر دهنش قرصه و سه نفره هم میاد
قرار شد یه چند باری با هم برن بیرون تا یه برنامه بچینیم
خلاصه یه شب را ردیف کردیم و بچه را فرستادیم منزل مادر زن و مشروب و تنقلات و یه سیگاری بنگ هم گذاشتیم کنار و طرف آمد اسمش مهم نیست
حالا ما دفعه اول اونم می‌خورد تازه کار باشه ولی با جرأت
تا جا داشتیم خوردیم و سنگ کاغذ قیچی بازی کردیم سر لخت شدن تا یخ ها باز بشه
سیگاری را آماده کردم و نفری یکی دوکام زدیم و آرام آرام پریسا رفت تو بغل طرف و از لب و لب بازی شروع شد و پسره آرام رفت سراغ سینه های پریسا و یکی اش در آورد و شروع کرد مالیدن لب گرفتن حالا من چشام گرد شد تا نعشگی و مستی کیرم شده عین دسته هونگ
سنگه سنگ
نزدیک ۱۴ سانت بعد آنقدر خون تو کله اش جمع شده بود که عین سر دنده پیکان جوانان شده بود
پسره هم بد نبود یه ۱۵ یا ۱۶ سانتی داشت
خلاصه از یه سینه شد دو سینه و آرام رفت رو شکم و ناف و خط سکس آرام شورت و کشید پایین با یه دست لای کس پریسا را باز کرد و با زبان شروع کرد چوچوله را لیس زدن و با اون انگشت هم آرام آرام داشت با سوراخ کون پریسا بازی می‌کرد
از احوالات پریسا بگم که فقط جیغ نمیزد
حالا ما هم آهنگ گذاشتیم و صدا را تا خشتک بردیم بالا باز هم جون جون آه و اوه پریسا خانم رفته بود بالا
پریسا هم داشت با یه دستش کیر من می‌مالید با یه دستش نوک سینه خودش
از اونجایی که دیر ارضا پریسا جان یه یه ربعی پسره کس و پستون این می‌خورد تا لرزید و آبش آمد
می‌دانستم که الان دریای حشره پریسا
دیگه پسره معطل نکرد آرام سرش گذاشت لب کس زنم و می‌خواست آرام جا کنه که پریسا مهلتش نداد و کشیدش جلو و تا دسته کیر پسره را کرد تو کسش
پسره یه دو دقیقه تلمبه زد و گفت تو بیا
فکر کنم داشت خراب میشد
منم که اصلا رو فضا بودم بغیر از سیگاری و مشروب و آهنگ همه چی تازگی داشت
اومدم جلو پریسا داشت با همان چشم های خمارش نگاه می‌کرد ببینه نظرم چیه که من یه لب ازش گرفتم و گفتم دوستت دارم عشقم
و همین طور که لب هاش میخوردم شروع کردم تلمبه زدن و پسره هم برای اینکه کیرش نخوابه داشت می‌مالیدش
خب من اسپری زده بودم اوکی بودم یه خورده زدم و بعد گفتم قنبل کن و شروع کردم داگی کردن و پسره هم رفت داد پریسا ساک بزنه
دیگه هی جا به جا شدیم تا فکر کنم یه بیست دقیقه ای کردیم و بعد هم اول من و بعد هم پسره ارضا شدیم و پریسا هم که گفت فکر کنم یه چهار یا پنج باری ارضا شدم
تجربه بی نظیری بود برای من و البته از فرداش زنم را هزار بار بیشتر دوست داشتم و اصلا دنیامون عوض شد
اینم بگم این بار اولمون بود ولی بار آخرمون نبود و مزه اش رفت زیر زبونمون و خلاصه ضربدری و گروپ و سکس پارتی و هرچی که پا میداد امتحان کردیم
الان از اون زمان ۱۰ سال گذشته و من و زنم برای هم می‌میریم و بدون اینکه کسی خبر داشته باشه یه دنیای سکسی عجیب و غریب و پر از فانتزی برای خودمون داریم
شاید یه روز باز هم نوشتم
الانم کیرم عین چنار سیخ شده برم بدم پریسا یه دهنی پر تف بره
شب خوش
نوشته: پژمان
حامله شدن به هر روشی (۴ و پایانی)

#تریسام #دکتر #فانتزی

...قسمت قبل
یه ماهی گذشت و هر هفته سارا تست بی بی چک میزد ولی خبری نبود این شد که رفتیم باز پیش دکتر دیگه مارو که میدید گل از گلش می شکفت و خوشش میومد میدونست باز قراره با سارا ور بره خلاصه باهاش در میون گذاشتیم که طبق توصیه هاش عمل کردیم ولی نتیجه تست بارداری منفی بوده گفت چه عجیب خوب باید پنج تا آزمایش انجام بدیم
آزمون خونی برای هورمون‌های تخمدانی که برای اندازه‌گیری هورمون‌هایی مثل اِستروژن و پروژسترون در خون
آزمون تخمدانی با مونیتورینگ فولیکول که برای بررسی اندازه و رشد ساختمان‌هایی که تخمک‌ها در داخل آنها رشد می‌کنند و با استفاده از سونوگرافی انجام میشه
آزمون تخمک‌گذاری این آزمون بررسی می‌کنه که آیا سطح هورمون لوتئینیزه در اوج رشد تخمک‌ها در دوران تخمک‌گذاری به میزان مناسب است یا خیر.
و آزمون پوشاندن لوله‌های رحم تا مطمئن بشیم که لوله‌های رحم بلاک نشده‌اند
گفتم پنجمی چی؟ گفت اون مربوط به شماس که بعدا میگم
بعد سارا هدایت کرد به تخت معاینه سارا خودش دیگه میدونست باید چیکار کنه رفت پشت پرده و باز بدون گان لخت لخت اومد سمت تخت معاینه دکتر ی نگاه سر تا پایی بهش کرد و با لبخند ازش اجازه گرفت پاهاش باز کنه و روی دستک های کنار تخت بذاره اومد بعدش پایه های پرده اورد تا باز پرده بذاره که سارا گفت نیازی نیست دیگه شما هرچی میخواستی ببینی دیدی دیگه چیزی برای خجالت نداریم دکتر گفت دیدن بهتون گفتم بعد از چند جلسه باهم راحت میشیم باشه خیلی هم خوب بعد دستکش های دستش کرد و باز ژلش ریخت رو انگشتش
سارا دست من گرفت انگار میخواست باهام مچ بندازه گفت دیگه خودت ببین لازم نیست من چیزی گزارش کنم منم چشمام ب نشونه تایید بستم و باز کردم و لبخندی زدم بهش دکتر انگشت اشاره و وسط رو همزمان اروم اروم کرد تو سارا نفس باز حبس کرد دکتر گفت راحتی ؟ گفت اره فقط ژل سرده یهو بدنم یخ میکنه اولش
دکتر گفت الان بدنت گرم میشه و عادت میکنی فکنم منظورش این بود حشری میشی فشار خونت میره بالا بعد باز شروع کرد به انگشت کردن اروم میکرد تو درمی آورد وقتی تا انتها انگشت کرد تو سارا بدنش به نشانه درد سفت کرد دکتر گفت درد داری؟ گفت اره بعد دستگاه سونوگرافی آورد باز کلی ژل زد ولی این بار روی شکمش و هر سه دست دکتر توی مانیتور کنار دستگاه میدیدیم که میره تو و در میاد انگار ی کیر بود که میره تو و درمیاد من حسابی راست کرده بودم و سارا هم دستم محکم گرفته بود فشار میداد دکتر گفت اگه راحت نیستی میتونی خودت حرکت کنترل کنی مثل دفعه قبل سارا هم گفت اره اونجوری بهتره بعد دست منو ول کرد و مچ دکتر گرفت باز شروع کرد خودش پیچ تاب دادن و دست دکتر تو کسش بازی دادن و با اون یکی دستش شروع کرد چوچولش مالیدن گفت خوبه کمک میکنه ترشح شون زیاد بشه و راحت تر انجام بشه شما هم میتونی کمک کنی گفتم چه کمکی؟ گفت هر حرکتی که تحریکش کنه همسر شماس چی تحریکش میکنه؟
من دیدم سینه های تپلی سکسیش بدون لمس موندن منم شروع کردم سینه هاش مالیدن دکتر چونشو به سمت بالا داد که یعنی انتخاب خوبی بود و تایید کرد
وضعیت عجیبی بود سارا در حالی مچ دکتر گرفته بود انگشتهاش تو کسش بازی میداد دکتر قلتک سونوگرافی رو شکمش میچرخوند و خودشم چوچولش میمالید و مثل مار به خودش میپیچید منم سینه هاش میمالیدم یهو به فارسی بهم گفت سینه هامو بخور گفتم اینجا ؟ مطمئنی ؟ جلو دکتر؟ گفت اره بخووور وگرنه دختر بدی میشم به دکتر ومیگم بخوره ها
منم حشری تر از همیشه شروع کردم به خوردن دکتر هم داشت از نمایشش لذت می برد شرط میبندم اگه روپوش گشادش نبود معلوم میشد کیرش حسابی باد کرده حدود ۲۰ دقیقه ای این وضعیت ادامه داشت و دکتر کارش با سارا تموم شد چشماش خمااار خماررر شده بود و فقط منتظر بود برسیم خونه تا بکنمش بعد دکتر گفت خوب حالا میرسیم به تست آخر به مربوط به شما هست گفتم من؟ چه تستی؟ دکتر گفت تست اسپرم من به اسپرم شما نیاز دارم تا هر دو طرف بررسی کنم ببینم مورد چی بوده به هر حال اینکه باروری صورت نگرفته یه احتمال ۵۰-۵۰ هست که باید دو طرف چک بشن
گفتم حالا باید چیکار کنم؟ یه ظرف بهم داد و گفت هرجوری که راحتی اسپرمت تو این ظرف بریز و بهم بده
گفتم نمیشه خونه انجام بدم بیارم؟ گفت نه طول عمر اسپرم ها چند دقیقه هستش هر ثانیه که بگذره حرکتشون هم کندتر میشه و تا برسه اینجا از بین رفتن همین الان میخوامش
سارا حشری با چشمای خمار سکسش به فارسی طوری که دکتر نفهمه گفت مگه دوست نداشتی جلو دکتر باشه خوب منم که کس کونم لخت این وسط همه چیمو دیده بیا خودم آبت میارم یه ساک زدنم ندیده که اونم الان میبینه بعد همونجوری که رو تخت پاهاش باز و رو هوا بود شروع کرد کمربند منو باز کردن دکتر ی سری به تایید تکون داد سارا شلوارم باز کرد با ی اشاره افتاد پایین و کیر راست شده منو در آورد گف
دادن اجباری

#تریسام

سلام دوستان
این داستانی که براتون مینویسم مربوط به اولین سکس تریسام منه. من با یه پسری دوست بودم به اسم عارف که خیلی دوستش داشتم و بخاطر علاقه زیادم بهش راضی شدم تو سن ۲۷ سالگی از جلو باهاش سکس کنم. از هیکلم بگم سینه هام ۹۰ و کونم گرد و تپلم. یه شب عارف بهم زنگ زد گفت خونه ی رفیقمم و مست کردم بیا پیشم منم که شرایط نداشتم شب برم جایی بمونم بهش گفتم نمیتونم بیام گفت باشه صبح بیا گفتم پس دوستت چی اون که خونست به شوخی گفت من تو رو میکنم اونم منو میکنه منم خندیدم گفتم مسخره جدی باش اونم گفت جدی گفتم و خندید منم گفتم مسته یه چیزی میگه واسه خودش خلاصه قرار شد ۷ صبح برم پیشش. خیلی حشری بودم و صبح پاشدم حسابی شیو کردمو یه نیم تنه مشکی با یه لگ سبز پوشیدم و البته یه ست لوازم bdsm که یه قلاده و دستبند و نقاب و شلاق بود هم با خودم بردم چون من و عارف عاشق سکس خشنیم. خلاصه رفتم خونه ی دوست عارف دیدم دوستش که اسمش امین بود خوابه روی کاناپه عارفم یه سفره پهن کرده بود وسط پذیرایی و بساط مشروبش به راه بود هرچی گفت بخور من نخوردم چون از مشروب کلا بدم میاد هرچی اصرارش کردم دیگه نخوره گوش نداد با اینکه اونقدر مست بود که تلو تلو میخورد و چشاش به زور باز میشد. بعد از اینکه سفره رو به زور جم کردم دیدم عارف داره رفیقشو بیدار میکنه منم از خجالت داشتم میمردم چون با لباس لختی جلوی دوستش بودم دوستشم خیلی عادی و صمیمی برخورد کرد تا خجالت من بره ولی یهو همونجور که امین جلومون نشسته بود عارف گفت کیرمو دربیار بخور من داشتم آب میشدم رفیقشم متوجه شد رفت تو اشپزخونه تا من یه کم اوکی شم من سختم بود واقعا تا حالا تجربه نداشتم جلوی کسی سکس کنم چه برسه که بخوام یکیم بیاد وارد سکسمون شه. عارف کیرشو دراورد و به زور وادارم کرد براش ساک بزنم منم پشتم به اشپزخونه بود و مجبور شدم خم شم ساک بزنم واسش یهو حس کرد امین پشت سرمه دیدم عارف تو گوشم گفت بهت دست بزنه؟ منم یهو داغ کردم گفتم باشه ولی حس بدی داشتم یه حس خیانت و عذاب وجدان چون عارف حساس بود روم همیشه. امین شروع کرد از روی لگم بوس کردن کونم و مالیدن کصم دیگه بدجور داغ کردم امین از پشت دستشو برد زیر نیم تنم و شروع کرد مالوندن سینه هام منم که روی سینه هام حساسم دیونه شدم با حرص ساک میزدم واسه عارف که امین اروم لگمو دراورد و از روی شرت داشتم کصمو میمالوند یهو عارف بلندم کرد خوابوندم روی کاناپه و تو چشمام نگاه کرد وقتی چشاشو دیدم و دیدم داره با جدیت نگام میکنه گفتم وای نکنه همش داشت امتحانم میکردو الان بام تموم میکنه تو اوج لذت همش حس خیانت داشتم اما دیدم عارف دستشو برد زیر شرتم انگشتشو کرد تو کصمو اروم اروم جلو عقب میکرد امینم سینه هامو از تاپم دراورد و دوتایی شروع کرد خوردن سینه هام دیگه رو ابرا بودم حسابی خیس کردم و نالم بلند شد امین همش تو گوشم حرف میزد که باعث میشد حشری تر بشم کلا مشخص بود توی سکس حرفه ایه هی میگفت حال میکنی؟ منم میگفتم اره اما همش نگام به عارف بود بعد دوتاشون لخت شدن واای کیر امین عالی بود دراز ولی نه اونقد کلفت و خیلی تمییز بود اما کیر عارف کوتاه تر بود و چون خیلی مست بود همش شل بود کیرش و نمیتونست درست سیخ بشه. عارف گفت برم ستم رو بیارم منم رفتم تو اتاق نقابمو زدم دستامو بستمو قلادمو گذاشتم و اومدم بیرون عارف چون اولین بار بود ستمو میدید خیلی حشری شد نشوندم بینشون و شروع کردم واسه هر دوش ساک زدن عارفم هی کیر امینو از دهنم درمیاورد کیر خودشو میکرد تو دهنم و شلاق میزد رو کونم ولی نه زیاد محکم بعد خوابوندم کیرشو کرد تو کصم امینم اومد سینه هامو میخورد و ازم لب میگرفت و بهم لذت میداد اما عارف سریع ابش اومد بعد عارف بلند شد رفت توس تراس سیگار بکشه از توی تراسم نگاهمون میکرد امین کصمو گذاشت لبه مبل و شروع کرد تند تند تلمبه زدن اخ با اینکه کیرش دراز بود و چون اوایل اوپن شدنم بود و یه کم درد داشتم اما بلد بود چجور بکنتم کمرشم سفت بود هرچی تلمبه میزد ابش نمیومد عارفم اومد داخل و نگامون میکرد فقط منم نگام به عارف بود هم لذت میبردم هم خجالت میکشیدم ازش بعد اومد قلادمو کشید تا کیرشو ساک بزنم امینم اروم تر میکردمو سینه هامو میخورد بعد عارف کیرشو کرد تو کصم و تلمبه میزد امین بیچاره هم مجبور شد دوباره به من لذت بده همش حواسش به من بود تا اذیت نشم بعد عارف دوباره سریع ابش اومد و بیحال افتاد رو زمین امینم که خیالش راحت شد عارف دیگه نمیاد سمتم کیرشو کرد تو کصمو تند تند میکردم هرچی ناله میکردمو با دستام میخواستم بفرستمش عقب ول نمیکرد تا ته میکرد تو کصم منم دستام بسته بود نمیتونستم کاری کنم اما همزمان لذتم میبردم دیگه انقدر تند تند تلمبه زد تا ابش بعد از دو ساعت سکسمون اومد و همشو پاشید روی شکمم. بعد با خجالت رفتم دستش
تری سام نجمه

#همکار #تریسام

سلام…انباردار یه هایپر بودم…یه فروشنده خانم خوشکل و خوش هیکل و شیک پوش (نجمه خانم) توی هایپر کار می کرد…همیشه مانتوهای جلوباز چاک دار میپوشید…رون های توپر،کس تپل،کون قمبل و سینه های فوق العاده سکسی داشت…به بهونه های مختلف باهاش لاس میزدم و هیکلش رو دید میزدم…اهل حال دادن بود …یه روز پنج شنبه صبح که هایپر خلوت بود ،رفتم پیشش ،باهاش احوالپرسی کردم…یه لیوان چای نبات زنجبیل دستم بود تعارفش کردم،خندید گفت داری آماده میشی واسه شب جمعه…دیدم داره چراغ سبز میده ،خودم رو زدم پررویی و گفتم اره دیگه،شب جمعه کیفش مال شما خانما و منتش سر ما آقایون هست…گفت خدا شانس بده،ما که از این شانسا نداریم …گفتم شوهرت معلومه ادم خوش شانسی هست که همچین خانم خوشکلی رو داره…گفت چه فایده ،عرضه استفاده کردن نداره…همش میگه باید یه نفر کمکم بده…خندیدم گفتم من حاضرم کمکش بدم…گفتش خیلی خوش اشتها هستی…گفتم به بهونه کمک دادن بیا توی انبار(یه فروشنده دیگه هم داشتیم) تا اشتهام رو بهت نشون بدم…رفتم انبار،بعد از یه رب اومد…گفت واقعا کمک میخواستی؟…گرفتمش توی بغلم،دستم رو گذاشتم روی باسنش،گفتم این بهترین کمک به منه…یه لب ازش گرفتم بردمش ته انبار…کیرم رو درآوردم شروع کرد به خوردن…گفت این همه من به تو چراغ سبز نشون دادم واقعا خنگی…گفتم میترسیدم ناراحت بشی…سینه هاش رو دراوردم و شروع به خوردن کردم…فوق العاده حشری بود…حالت داگی گرفت کون و کسش رو حسابی لیس زدم…کیرم رو گذاستم توی کونش یه کم فشار دادم دردش اومد…کشیدم بیرون و شروع کردم با انگشت کونش رو مالیدن…یه کم جا با کرد…یواش یواش کیرم رو هل دادم توی کونش…فوق العاده داغ بود…شروع کردم به تلمبه زدن…بهش گفتم غیر از شوهرت با کس دیگه ای سکس داشتی…گفت اره ،با شوهرم و دوستش تری سام داشتم…گفتم واقعا تو رو باید دونفره گایید…هم کس توپی داری و هم کون نازی داری…کیرم رو از کونش کشیدم بیرون،چشم افتاد به کس تپل و سفیدش…هل دادم توی کسش،و تلمبه زدم…جلو خودم رو میگرفتم تا ارضا نشم تا بیشتر بکنمش…گفت بزار بشینم رو کیرت…نشت رو کیرم و تملبه میزد منم سینه هاش رو میخوردم…ابش رو ریختم توی کسش…خیلی حال داد…بغلش کردم…گفت اگه با شوهرم هماهنگ کنم میای تری سام…گفتم من از خدامه…قرار شدخبر بده…جمعه بهم زنگ زد…گفتم جونم عزیزم…یهو صدای یه مرد رو شنیدم گفت سلام…ترسیدم…گفتم سسلام…گفت شما همکار نجمه هستین…گفتم بله…گفت زنگ زدم واسه شبی تشدیف بیار خونه ما…لوکیشن واست میفرستم…گفتم چشم مزاحم میشم…خیلی ترسیده بودم …نمیدونستم چه کار باید بکنم…مزه ی کس و کون نجمه زیر زبونم بود…ساعت ۸ شب رفتم…در زدم یه مرد خوش تیپ در رو رو باز کرد و گفت بفرما من نیما هستم…رفتم داخل…دیدم نجمه تیپ سکسی زده و حسابی به خودش رسیده…یه حال و احوال کردم سرم رو انداختم پایین…نیما گفت خجالت نکش ،نجمه گفته دیروز حسابی بهش حال دادی…شام رو خوردیم…بعدشم قلیون و مشروب…نیما گفت میخوام جلوم نجمه رو بکنی …خیلی از کردنت واسم تعریف کرده…بلندشدم از پشت نجمه رو بغل کردم کیرم رو باسنش بود،دستم کردم توی سوتینش و سینه هاش رو مالیدم…بردمش رو کاناپه لختش کردم ،لباسش رو درآوردم شروع کردم به خوردن کسش…نیما هم کیرش رو میمالید…داشتم کس میخوردم دید نیما از پشت کمر رو گرفت گفت عجب کونی داری،تو نجمه رو بکن منم تو رو…بلند شدم گفتم قرارمون این نبود …گفت نترس شوخی کردم…با هم‌میکنمیش…خوابید کف سالن،نجمه نشت رو کیرش و کونش رو قمبل کرد…منم از عقب گذاشتم توی کونش و تلمبه میزدم…دو نفری حسابی نجمه رو کردیم…نجمه خیلی خوش سکس بود واقعا لذت بردم…تا حالا چندین بار هم با هم تری سام داشتیم
نوشته: آرش
تریسام طلاق

#تریسام #طلاق

خودم:
سلام به همه شهوانی های عزیز…
سیناهستم۲۷سالمه مجردم تنها زندگی میکنم…گاه گداری شیطونی میکنم اما حوصله اینکه با کسی ادامه دار باشم یا ازدواج کنم رو ندارم…هر روز ورزش میکنم اما نه حرفه ای…در ضمن کارمند بانک هستم…البته این و هم باید بگم که سه سال قبل با دختر خاله ام ازدواج کردم اونم به اصرار مادرم ولی اصلا اخلاقمون بهم نخورد من بی خیال بودم اما اون دائم گیر میداد.اون اهل روزه نماز بود من دنیا رو به تخم چپم دایورت کرده بود.اون اهل قلیون مشروب نبود من گاه گداری مصرف میکنم…همش گیر بود این و بپوش اون رو نپوش…فقط خوبیش این بود که زود بدون هیچ گیر و گوری از هم توافقی جدا شدیم…چون اونا بیشتر طالب ازدواج بودن تامن…اونا منظورم مادرم، خودش خاله ام وحتی پدرش…بعد طلاق من رابطه ام کلا با خانواده خودمم کم شد…و اینو هم بگم راحت شدم.و اما شروع ماجرای ما،، یکبار شکوفه همون خانومم اومد بانک برای اینکه پولی رو شبا کنه جایی قرار بود من بهش مقداری پول بجای سکه بدم…ازش رسید گرفتم به شماره ای که داد من۱۰۰میلیون براش زدم و تقریبا بهش بدهی نداشتم…شاید چند ماهی از جداشدنمون گذشته بود…وقتی میخواست بره بیرون گفت سینا ازم که ناراضی نیستی پولی که بهم دادی حلالمه دیگه؟گفتم شکوفه تو دختر خوبی هستی اما ما برای هم ساخته نشده بودیم…گفت هنوز تنهایی گفتم آره.تو چی گفت من هم تنهام خواستگار داشتم اما نخواستم ازدواج کنم…گفتم شکوفه بیکاری گفت آره گفتم بریم خونه گفت برای چی گفتم تو بیا تا بهت بگم…گفت باشه بریم…رفتم مرخص گرفتم رفتیم خونه…گفت عوض کردی خونه رو گفتم آره.توی یک ساختمون هستم خیلی خوبه نه کسی کار داره متاهلی یا مجرد.نه کسی میپرسه این خانوما کجا میرن کجا میان…خیلی خوب و باکلاسه…مدیر داره همه چی همش تمیز و مرتبه…فقط شارژ باید سرماه برای هزینه ها پرداخت بشه…رفتیم توی آسانسور گفت چکارم داری…گفتم یعنی خودت نمدونی گفتم اول صیغه بخون کار حروم نکنیم بعدش…در ضمن اینجوری نیست که هر وقت تو هوس کنی بخوای ها…بعضی وقتا من خیلی دلم رابطه میخواد باید نامردی نکنی نوبت من شد نه نگی…گفتم باشه…خودش از توی اینترنت صیغه رو دید و خوند…رفتیم تو من که دوهفته بود رابطه نداشتم جنده پولی کرده بودم…اما این الان خیلی هوس داشت یک‌جوری بوس می‌کرد کیر می‌خورد که بهش گفتم لعنتی اگه اونموقع ازینکارا میکردی که طلاقت نمی‌دادم.گفت این چندماه اینقدر بی کیری کشیدم و با خیار بادمجون به خودم حال دادم کوسم ازم قهر کرده کیر دلش میخاد…اینقدر فیلم دیدم که تو کف کیر گیر کردم…گفتم نامرد اون زمان بهت میگفتم بیا باهم فیلم ببینیم دو پیک شراب بخور گرم شیم حال کنیم میگفتی نه…اونوقت الان…خودت تنهایی ازین کارا مکنی‌‌.رفت روی تخت گفت سینا محکم تا ته بکن تو کوسم…گفت چشم دختر خاله…گفت نامرد چرا نمیگی گلم عشقم…گفتم شاید ناراحت بشی…گفت نه بگو بکن…زیاد بکن…فقط زود آبت نیاد این کوس چندماهه کیر ندیده تشنه است…ولی لامصب اینقدر ناله کرد که پنج دقیقه نشد خالی شدم…دوباره گفت میکنی گفتم بزار دوش بگیرم برم دستشویی بعد گفت منم بیام گفتم بیا خوشگل خانوم…اومد تو دیدم زیر سینه هاش کبودی داره…گفتم تو که گفتی رابطه نداشتی پس این چیه…تا تو آینه نگاه کرد…گفت وای خدا…بخدا سینا اینو… به تته پته افتاد…گفتم برام مهم نیست تو هم نبودی من هم چندبار هرز پریدم.خب تو هم آدمی دل داری حالا کی بوده این کوس وکون تپلت رو حال آورده اینقدر توی دادن استاد شدی…گریه کرد زیر دوش بودیم …بغلش کردم گفتم بهت میگم بمن ربطی نداره…تو الان فقط دختر خاله منی زنم که نیستی.‌گفت لعنتی برات مهم نیست زیر کی خوابیدم…خب اقلا تعصب پسر خالگی که داشته باش.ولی بخدا فکر بد نکن با دوستم سحر لز کردیم خیلی وحشیه بد میخوره می‌میماله دیلدو داره بد میکنه…ولی من کیر دوست دارم…اونم فقط مال تو…گفتم مگه کیر دیگه هم دیدی…زد زیر گریه گفت همش تقصیر تویه…تو نبودی مجبور شدم به دوست پسرش بدم…ولی اینقدر کیرش کوچیک بود رفت توش چون نازک بود حال نکردم ازش بدم اومد…گریه میکرد حرف میزد…گفتم خودت مقصری اینقدر بهم گیر دادی همش زنگ میزدی آمار میگرفتی…من هم بیشتر لج میکردم…زیر دوش حرف میزدیم درد و دل می‌کردیم… گفت میخوام به تلافی اینکه منو داد دوستش کرد…تو هم بکنیش…گفتم هه دمت گرم هوای پسرخاله رو داری،گفتم کی گفت آخر هفته به بهانه سفر با تور برای زیارت قم میارمش خونه ات…ازون قرصهات بخور با کیر کلفتت عقب جلو بکنش کونش رو پاره کن…گفتم چرا…بازم گریه کرد گفت نامردها بزور کردن کونم…گفتم تو که میگفتی گناهه از کون نباید کرد…گفت میگم که بزور.کردن دستامو محکم گرفت اون لعنتی زورش رو انداخت روم مث خرس بود.خوب بود کیرش کوچیک بود ولی تا ته کرد توش پاره کرد کونم رو…گفتم ببین همه اون کارا که ازت میخواستم برام انج
مونا (۲)

#تریسام #لزبین

...قسمت قبل
یادمه یک روزِ شنبه؛ چند ماه پیش بود…، ساعت حدود ۹ صبح……شهاب هنوز سرکار نرفته بود … لباس پوشیده بود ولی داشت با شخصی که نمیشناختم و پشت خط موبایلش بود؛ جر و بحث می کرد و صداش هم کم کم بلند تر و بلند تر میشد … کمی که گذشت متوجه شدم اون طرف خط، فاطی؛ خواهر شوهرم هست!!! هی دعواشون بیشتر میشد و به داد و بیداد کشید ….و گویا فاطی از اون طرف خط، گوشی رو قطع کرد …بعدش شهاب برام تعریف کرد که خواهر شوهرم؛ فاطی با شهاب سر اجاره ی مغازه ی پدرشون؛ که باید شهاب، سهمِ فاطی رو به کارتِ فاطی میزنه دعواشون شده بود …. و دعواشون به جاهای دیگه کشید و هردو همدیگه رو‌شستند و آویزون کردند ….گویا شهاب چون خودش چک داشته دست کسی و‌حسابش خالی بوده ، سهم فاطی رو برای چک خودش واریز کرده بوده؛ من نمیدونستم اون وسط چی باید بگم ؟؟؟ خیلی می ترسیدم … شهاب خداحافظی کرد و رفت سر کار …
من بلافاصله به فاطی زنگ زدم کلی زنگ خورد … دوبار زنگ زدم … گوشیشو جواب نمی داد …
نمی دونستم این وسط که دعوا شده باید طرف کی رو‌ بگیرم ؟! البته قاعدتاً آدم عاقل باید طرف شوهرشو بگیره همیشه … من هم قطعاً می خواستم که طرف شهاب رو بگیرم … اما مجبور بودم برای حفظ ظاهر هم که شده ، به اصلاح زیرمیزی بازی کنم …یعنی هم از توبره بخورم هم از آخور….علتش هم ضعیف بودن منه چون آدم ضعیفی هستم ….
خلاصه حدود یک ساعت بعدش؛ فاطی بهم زنگ زد دلجویی ازش کردم … خیلی کلافه و عصبانی بود …
بهش گفتم بیاد خونه ما … گفت اصلا و ابدا … تو بیا خونه من… خلاصه من پاشدم رفتم خونه اش …
فاطی رو که دیدم اتفاقاً اصلاً ناراحت بنظر نمی رسید … از ترسم ازش معذرت خواهی کردم … گفت تو چرا معذرت خواهی می کنی؟ با ترس و لرز گفتم آخه شهاب خیلی کار بدی کرد … من طرف تو هستم همیشه … اومد جلو با هم لب داد …و بعد لپ‌ّ منو بوسید… گفت اینکه اون اینقدر حیوون هست اصلاً تقصیر تو نیست!!!.. بعد گفت بیا لباسهاتو همینجا در بیار برام ببینمت ….دم درب آپارتمان فاطی وقتی همه لباسامو درآورد و لخت مادر زادم کرد از رنگ‌ لاک زرد که به ناخن‌پاهام زده بودم خیلی تعریف کرد و از هیکلم و کس و کونم… بعد گفت الان خودت بیشتر خوشت نمیاد که انقدر جلوی من لخت و راحتی ؟ بهتر از قبلا نیست که تا بالای گردن لباس می پوشیدی ؟ و ما سر انگشت دستتم بزور میدیم و هی کلاس میزاشتی و حرفهای قلمبه میزدی … کلی خندیدیم …بعد با خنده دستشو کرد لای کونم … و هی می گفت اوف عجب کونیه … بیکار انداختیش … هی سوراخ کونمو می مالید … بعد در حالیکه ممه ی راستمو‌ با دست می مالید و من بی قرار شده بودم گفت الان تو زن منی کس و کونت مال منه. حرف زیادی بخوای بزنی یا اینکه طرف شهاب رو بگیری از وسط جر ‌واجرت می کنم …
من در اون لحظه برای اینکه بیشتر خودمو تحقیر کنم و فاطی رو بیشتر تحریک کنم با ناز و عشوه بهش گفتم من غلط بکنم …کُه بخورم طرف شهاب رو بگیرم یا اینکه نظرم غیر نظر تو باشه …هرچی تو بگی همیشه همونه. … بعد با خنده دوباره گفتم اگه هرموقع زر زیاد زدم منو بکن …
فاطی هم کلی خندید بعد یهو موهامو کشید گفت همین الان هم زیاد داری قد قد می کنی… من درحالیکه در اوج تحریک بودم و قلبم داشت کنده میشد تو چشماش نگاه کردم… بهش گفتم خب بکن منو زود…. فاطی موهامو کشید منو وادار کرد باهاش رفتم پرتم کرد روی تخت عین حیوون!!……بعد خودش هم اومد با شلوار کوتاه پاش بود …بعد گفت کردن تو از اوجب واجباته….که هیچوقت نباید به تأخیر انداخت …بعد شروع کرد گردنمو بوس کردن … ممه هامو خیلی آهسته ناز کرد و مالید و کرد تو دهنش و هی میک میزد شون… بعد خیلی آروم بهم گفت
تو دختر ناز و خوشگل منی… هرچی بهت میگم باید گوش بدی … دختر حرف شنوی باش …باشه ؟منم گفتم چشم هرچی تو بگی…فاطی هی همه جامو دستمالی کرد … و سینه هامو خورد …کسمو کلی خورد … ولی لباساشو در نیاورد …گفت صبح پریو‌د شده …فاطی با دیلدو منو کرد… عین خیار جرم داد…بعد گفت دراز بکش…یکم استراحت کن برم میوه بیارم …و با ظرف میوه اومد …رو تخت دراز کشیدیم کنار هم … صورتامون بطرف هم بود و ظرف میوه رو گذاشت وسطمون …از هر دری و هر موضوعی حرف زدیم … خیلی از دست شهاب کلافه بود … حتی از گذشته هم کمی گفت که شهاب در حقش نامردی کرده بوده … و اینکه این مملکت برای زندگی مردهاست نه برای زندگی ما زنها… و همش باید کوتاه بیاییم …و همیشه حق رو همه به مردها میدن همیشه نه به ما… من هم خیلی احساسی شده بودم … چند روز بعدش هم تولد فاطی بود … رفت از تو کمد یک جعبه کوچیک مخملی سرمه آورد و بازش کرد….یک گردنبند توش بود با پلاک حرف F انگلیسی…
و گفت اینو دوست پسرش عرشیا بهش کادو داده پیشاپیش؛گفت خود عرشیا هم تولدش سه روز بعد از تولد فاطی هست!! ازش پرسیدم فاطی جون من چی بهت کادو بدم؟ خندید… بهم گفت یک چیزی ازت
لذت بردن خانوووومم زیر دیگران

#بیغیرتی #تریسام

سلام . من شایان هستم و 32 سالمه ، زنم اسمش ساناز هست و 28 ساله ، من و ساناز 4 ساله که باهم عروسی کردیم. البته 2 سال هم با هم نامزد بودیم و عقد کرده بودیم در کل 6 سالی از ازدواجمون می گذشت.
ساناز ، زنم بسیار خوش هیکل و مانکن بود . راستش من وقتی اولین بار دیدمش جذب باسن و سینه هاش شدم و توی یه پاساژی بهش شمارمو دادم و چون با مادر و خواهرش بود نشد باش صحبت کنم به طوری که پس از چند روز که زنگ زد و قرار گذاشتیم تا همو ببینیم در سر قرار من صورتش یادم نمی اومد و از فرم کونش تشخیص دادمش و رفتم جلو و سلام کردم.
خلاصه هیکل و اندام ساناز واقعا دیوونه کننده بود ، مانتوی تنگ می پوشید و کوتاه و چسب ، طوری که وقتی تو خیابون راه میرفتیم ، با اینکه با من هم بود بازم یه سری از مردها و پسرها نمی تونستن جلوی خودشونو بگیرند و تیکه به ساناز می انداختن.
دیگه جوری شده بود که هر جا می خواستیم بریم من تاکسی در بست می گرفتم.
خلاصه از قصه اصلی پرت نشیم ، من چند هفته قبل از ازدواجمون ، یه خونه اجاره کردم و یه سال اونجا نشستیم و خونه بعدی یه دو سالی بودیم تا چند وقت پیش (6 ماه ) اومدیم این خونه که الان هم توش ساکنیم. یه آپارتمان چهار طبقه که طرفهای آریاشهر (ستار خان ) هست و بسیار با کلاس و شیک . هر طبقش هم دو واحده و مجهز. استخر مشترک هم داره . واحد پهلویی ما یه زن و شوهر بودن که دو ماه بعد از اینکه ما اومدیم ، رفتن . و جاشون سه تا مرد اومدن که سن بالا بودن ودوتاشون مجرد بودن و یکیشونم متاهل بود ( اینها رو کم کم فهمیدیم ). متاهله اینجا رو واسه عشق و حالش گرفته بود و مغازه مانتو فروشی داشت ، اون دوتا هم با هم شریک بودن و باشگاه بدنسازی داشتن که بعد از مدتی فهمیدیم که یه سری کلاسهای یک نفره یا دونفره و خصوصی شونو آخر شبها (یازده) اینجا تمرین می دن و چون تو ی طبقه پایین استخر مشترک داشتیم هر وقت که نوبتشون بود مشتریهای خصوصی شونو اونجا تمرین می دادن.
ما که اومدیم اینجا اون آقاهه و زنش(همسایه قبلی رو میگم ) شبهایی که باهم حال میکردن صداشون واضح می اومد آخه اتاق خوابشون چسبیده به دیوار ما بود و قشنگ من و ساناز آخ و اوخشونو می شنیدیم و اگر گوشمونو به دیوار میچسبوندیم دیگه صدای نفسهای شونم می شنیدیم. این کار دیگه کم کم واسمون یه عادت شده بود و هر شب که یارو زنش رو می کرد من هم ساناز و میکردم . اسمه شوهره وحید بود و خانمش سمیرا ، اونها هم جوون بودن و یه بچه کودکستانی هم داشتن. آقا وحید چهارشونه و هیکلی و خیلی خوش اندام طوری که توجه ساناز رو به خودش جلب کرده بود چون اون روزهای اول یه شب که با ساناز در مورد همسایه ها حرف می زدیم گفت که شوهر واحد پهلویی رو تو ی پیلوت دیده و یه جوری در مورد هیکل یارو تعریف میکرد ، انگار بدش نمیومد که مرده یه دست هم بکنتش هنوزم وقتی تصور این صحنه رو می کنم که آقا وحید با اون اندام قوی و چار شونش داره زنم ساناز رو می کنه ، کیرم یهو راست می شه. یادم میاد اون شبهایی که سمیرا رو می کرد ، ساناز با چه شهوتی به حرفاشون از پشت دیوار گوش می کرد و وقتی که می خواستم بکنمش می دیدم کسش خیس خیسه. یادمه یه بار که در واحدمونو زدن و ساناز از چشمی در نگاه کرد تا ببینه کیه ، …چون اصلا لباس مناسبی تنش نبود ، که اگه لازمه بره لباس بپوشه ، ولی اونشب در رو باز کرد . من اولش فکر کردم خانومهای یکی از همسایه ها هست که ساناز همونطوری در رو وا کرده ولی وقتی صدای آقا وحید و شنیدم که منومن کنان گفت “سلام ببخشید که مزاحمتون شدم… اقا شایان هستن ؟… یه لحظه باهاشون در مورد شارژ ساختمون کار داشتم …” خشکم زد و از اینکه ساناز با یه تاپ حلقه ایی و یه استرج بسیار نازک که تمام خط شورت و سوتینش رو میشد دید ، در رو واسه یه مرد غریبه باز کرده تعجب کرده بودم.
خلاصه این صحنه ها بود که منو به فکر می برد و تحریک می کرد. من همش توی این خیال بودم که ببینم اقا وحید روی زنم خوابیده …
اما به وحید با اینکه بدم هم نمی اومد زنمو بکنه ، اصلا شک نکرده بودم تا الان که از اینجا رفتن .
چون سمیرا خانم زن وحید دوست زنم بود و حواسش به آقا وحید بود . اخه اقا وحید اونقدر خوش اندام بود که منم بعضی وقتها دلم میخواست زیر اون بازوهای گنده و کلفتش می بودم و اون روم دراز می کشید. به هر صورت دیگه سوژه ایی واسه سکس نداشتیم که شبها ساناز به یاد کیر اقا وحید زیرم آخ . اوخ کنه.
ساناز زنم ورزشکار بود و شنا به صورت حرفه ایی می کرد. از یه طرف هم به بدنش می رسید و کلا کارش همین بود ، فقط تو مد و لباس و …بود .
خلاصه اون دفعه ؛ حدود 1 سال پیش بود که رفته بود واسه یه دوره آرایشگری دبی که با گروه دوستاش برنگشت موند سینه هاشو عمل کرد که من رفتم اونجا با هم برگشتیم ، بعد از اون تو این یک سال 4 دفعه به بهانه نشون دادن سی