اگر نظر مخالف شما را عصبانی میکند، نشان آن است که شما ناخودآگاه میدانید که دلیل خوبی، برای آنچه فکر میکنید درست است، ندارید. اگر کسی اصرار کند که جمع دو با دو برابر پنج است یا ایسلند روی خط استوا قرار دارد شما بیشتر احساس دلسوزی میکنید تا خشم؛ مگر اینکه آنقدر کم از حساب و جغرافی بدانید که نظر او عقیدهی شما را به لرزه درآورد!
– برتراند راسل
🌱 @Cottagee
– برتراند راسل
🌱 @Cottagee
مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود:
اگر می خواهی چیزی را نابود کنی، اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی، کافی است آن را محدود کنی، کافی است آن را محصور کنی. آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود، پژمرده می شود و می میرد!
– بعد از عشق اثر الیف شافاک
[ لینک: معرفی کتاب بعد از عشق ]
🌱 @Cottagee
اگر می خواهی چیزی را نابود کنی، اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی، کافی است آن را محدود کنی، کافی است آن را محصور کنی. آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود، پژمرده می شود و می میرد!
– بعد از عشق اثر الیف شافاک
[ لینک: معرفی کتاب بعد از عشق ]
🌱 @Cottagee
چیزى که نمىفهمیدم این بود که مردم تفکر نمىکنن، تکرار مىکنن. تحلیل نمىکنن، نشخوار مىکنن. هضم نمىکنن، کپى مىکنن. اون وقتها یه ذره مىفهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکانهایى که وجود خارجى ندارن.
🌱 @Cottagee
🌱 @Cottagee
با آنکه بچه بودم اما خوب می فهمیدم که آقای تاناکا دنیای دورو برش را همان گونه که هست می بیند؛ مثل پدرم نگاهش هرگز گنگ نمی شد. به چشم من، چنان بود که چکیدن قطرات شیره برتنه ی درختان کاج و حلقه ی روشنایی آسمان رادر جایی مرئی زندگی می کرد، حتی اگرهمیشه از بودن در آن احساس خشنودی نمی کرد. می دانستم که متوجه درخت ها، متوجه گل ولای و متوجه بچه ها در جاده می شود، اما دلیلی وجود نداشت که باور کنم به طور کلی متوجه من نیز شده است. شاید همین بود که وقتی با من حرف میزد، سوز اشک را در چشمم احساس می کردم.
خاطرات یک گیشا | آرتور گلدن | مترجم: مریم بیات
🌱 @cottagee
خاطرات یک گیشا | آرتور گلدن | مترجم: مریم بیات
🌱 @cottagee
نمیتوانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه ای در جهان باشم، ولی می توانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقاب های مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست داشتنی، متفکر، خوش بین، شاداب، شکننده – این ها نقابهای سادهای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقاب های پیچیده تری به صورت می زدم، محزون و شاداب، آسیب پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. این ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقاب های پیچیده زنده زنده تو را می خورند.
🌱 @Cottagee
🌱 @Cottagee