اما چطور می توانیم بدون چنان نادانی و بیدقتیای زندگی کنیم؟ اگر میدانستیم چه اتفاقی میافتد؟ اگر از همهی چیزهایی که بعد اتفاق میافتاد خبر داشتیم_اگر از قبل نتیجه ی اعمالمان را میدانستیم_ دچار عقوبت میشدیم. همانقدر بهدردنخور بودیم که اعتقادمان.
یک سنگ بودیم. هیچوقت نمیخوردیم. نمیآشامیدیم. نمیخندیدیم. یا صبح از رختخواب بیرون نمیآمدیم. هیچوقت کسی را دوست نمیداشتیم. نه دیگر هیچوقت، هرگز جرئت نمیکردیم ...
👤 مارگارت اتوود
🌱 @Cottagee
یک سنگ بودیم. هیچوقت نمیخوردیم. نمیآشامیدیم. نمیخندیدیم. یا صبح از رختخواب بیرون نمیآمدیم. هیچوقت کسی را دوست نمیداشتیم. نه دیگر هیچوقت، هرگز جرئت نمیکردیم ...
👤 مارگارت اتوود
🌱 @Cottagee
آغاز زندگی چه بسیار با پایان آن تفاوت دارد!
یکی مملو از آرزوهای دروغین و سرشار از لذت جسمانی، و دیگری، میوه ی فرسایش و فساد کالبد و بوی مرگ. زندگی، تا آن جا که به خوشبختی و لذت مربوط می شود، راهی است دو بخشی: اول خوشی ها، رویاهای کودکی و سرور جوانی، و دوم، ناخوشی ها، زحمات میانسالی، رنج و ضعف مداوم کهنسالی، و در آخر سکرات موت و پنجه در افکندن با مرگ _ آیا همه ی این ها احساسی جز آن به دست می دهند که زندگی جز یک اشتباه دیگر هیچ نیست، نتیجه ی خبطی اندک اندک هویدا می گردد؟
عاقلانه ترین کار این است که زندگی را چون پنداری بیهوده، چون یک فریب بنگریم؛ افسانه ای که بس واقعی می نماید...
👤 آرتور شوپنهاور
🌱 @Cottagee
یکی مملو از آرزوهای دروغین و سرشار از لذت جسمانی، و دیگری، میوه ی فرسایش و فساد کالبد و بوی مرگ. زندگی، تا آن جا که به خوشبختی و لذت مربوط می شود، راهی است دو بخشی: اول خوشی ها، رویاهای کودکی و سرور جوانی، و دوم، ناخوشی ها، زحمات میانسالی، رنج و ضعف مداوم کهنسالی، و در آخر سکرات موت و پنجه در افکندن با مرگ _ آیا همه ی این ها احساسی جز آن به دست می دهند که زندگی جز یک اشتباه دیگر هیچ نیست، نتیجه ی خبطی اندک اندک هویدا می گردد؟
عاقلانه ترین کار این است که زندگی را چون پنداری بیهوده، چون یک فریب بنگریم؛ افسانه ای که بس واقعی می نماید...
👤 آرتور شوپنهاور
🌱 @Cottagee
گرسنگی قیمت ها رابه من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملا از خود بی خود می کرد، و من غروب ها ساعت های متمادی بی هدف در شهر پرسه می زدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم به جز نان. چشم هایم می سوخت، زانوهایم از ضعف خم می شد و حس می کردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان. من مثل آدمی مرفینی، معتاد به نان بودم...
👤 هاینریش بل
🌱 @Cottagee
👤 هاینریش بل
🌱 @Cottagee
پدرم به من گفته بود برو سراغ جایی که اول بهت پول میدهند و بعد امید این که میتوانی پول را برگردانی.
این یعنی بانکداری و بیمه.
آن چیزی را که واقعی است ازشان بگیر و بهجایش یک تکه کاغذ تحویلشان بده.
پولشان را خرج کن. باز هم خواهد رسید.
دو چیز محرکِ آنهاست: طمع و ترس.
یک چیز محرکِ توست: فرصت.
به نظر نصیحت خوبی میرسید. فقط مسئله این بود که پدرم وقتی مُرد کاملاً ورشکسته بود!
👤 چارلز بوکوفسکی
🌱 @Cottagee
این یعنی بانکداری و بیمه.
آن چیزی را که واقعی است ازشان بگیر و بهجایش یک تکه کاغذ تحویلشان بده.
پولشان را خرج کن. باز هم خواهد رسید.
دو چیز محرکِ آنهاست: طمع و ترس.
یک چیز محرکِ توست: فرصت.
به نظر نصیحت خوبی میرسید. فقط مسئله این بود که پدرم وقتی مُرد کاملاً ورشکسته بود!
👤 چارلز بوکوفسکی
🌱 @Cottagee