همه زامبیها دنبال مغز نیستن، بعضیهاشون وقتی زنده بودن زیادی هوزیر رو جدی گرفتن، دارن میخزن تا خونهی عشقشون.
Forwarded from شیر اتاق زیر شیروونی
دیشب از سر کار قدم زنان برمیگشتم خونه و از هوای پسابارون موردعلاقم+ کوچهی خلوت لذت میبردم که یکم جلو تر توجهم به یه زنه جلب شد. همون لحظه خم شده بود یه جعبه رو با شدت تکون میداد. و یه همستر چاق تلپ! افتاد روی چمنای خیس. زنک دوزاری هم در ارامش راهشو گرفت که بره. صداش کردم برگشت گفت به بچهم گفتم مرده، نمیخوایمش! و فوری فلنگو بست.
فک افتادهم رو جمع کردم و زانو زدم کنار موش چاق و چلهی بیچاره که توی همون نقطه نشسته بود گیج و لرزون اطرافش رو بو میکشید. تا دستم رو نگه داشتم جلوش خزید توی استینم که کون یخ زدهش رو گرم کنه.
هیچی دیگه، رفتم خونه. رفتیم؛ درواقع.
فک افتادهم رو جمع کردم و زانو زدم کنار موش چاق و چلهی بیچاره که توی همون نقطه نشسته بود گیج و لرزون اطرافش رو بو میکشید. تا دستم رو نگه داشتم جلوش خزید توی استینم که کون یخ زدهش رو گرم کنه.
هیچی دیگه، رفتم خونه. رفتیم؛ درواقع.
Forwarded from ChinaWhite With the Dragon Tattoo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
You have heard of the black dog of depression, but have you heard of white rat of abandonment issues?
"Are you a boy or a girl?"
Well bartender, it's a plain to see, I'm the bad motherfucker called Stagger Lee.
Well bartender, it's a plain to see, I'm the bad motherfucker called Stagger Lee.
ما الان فهمیدیم، دیوید بویی 1974 فهمید.
"Are you a boy or a girl?"
I've got my mother in a whirl.
"Are you a boy or a girl?"
I've got my mother in a whirl.
"Are you a boy or a girl?"
Frankly, Mr. Shankly, I'm a sickening wreck
Frankly, Mr. Shankly, I'm a sickening wreck
Forwarded from برنامه ناشناس
“are you a boy or a girl?”
I wish I could be a girl, and that way you'd wish I could be your girlfriend, boyfriend
ساژا 😔
“are you a boy or a girl?”
I wish I could be a girl, and that way you'd wish I could be your girlfriend, boyfriend
ساژا 😔
- I can fix you.
- know me crazy, soothe me daily
Better yet, you wouldn't care.
https://t.me/MyHeadIsAnAnimal/1263
- know me crazy, soothe me daily
Better yet, you wouldn't care.
https://t.me/MyHeadIsAnAnimal/1263
Telegram
Cold Honey in the corner of the fridge
- I can fix you.
+ I like being in broken pieces
https://t.me/weeklythevoid/9609
+ I like being in broken pieces
https://t.me/weeklythevoid/9609
داریم The Killer میبینیم هر پنج دقیقه برمیگردن سمت من میگن:«میبینی؟ همه بدبختیهاش به خاطر همین Smiths گوش دادنشه.»
گربههای خیابونی رو ناز میکنم و فرداش جیغ میکشم چون جسد بدون سر یه کبوتر جلوی پلههاست. صمیمی شدن با هر کسی تاوان خودش رو داره و میدونم گربه قصد بدی نداشته و میدونم کبوتر به دل نگرفته. وقتی به سوپری میگم «یه دونه تن ماهی.» ازم میپرسه:«تند یا ساده؟» و این یعنی من شیش ماهه اینجا زندگی کردم. یعنی سوپری منو میشناسه. یعنی میدونه بستگی به روزم یه وقتایی تن ماهی معمولی میخوام و یه وقتایی تن ماهی تند. این برام عجیبه. تا وقتی یه چشم باشم بدون فکر توی مکان و زمان، هیچ بحران وجودیای ندارم چون بحران وجودیم درمورد خودم نیست. نادیده گرفتن خودم ساده بود. میتونستم تو مترو واستم و به خاطر این دچار بحران بشم که زنی که بغلم واستاده، وجود داره. بعد از اینکه از این مترو پیاده شد، جایی میره، فکری میکنه، حرفی میزنه و کسی رو از دست میده و چیزی رو به دست میاره و گاهی اوقات دلش بستنی میخواد. حالا که سوپری میدونه من یه روزایی تن ماهی تند میخورم و یه روزایی تن ماهی ساده، حالا که گربههای کوچه منو میشناسن و حالا که بچههای دانشگاه اسمم رو میدونن، دیگه فقط من نیستم که میبینم. من دیده میشم و دیده شدن حس عجیبیه چون یه روزایی هست که دوستام بهم نگاه میکنن و میپرسن:«حالت خوبه؟» و من تمام روز درگیر اینم که نکنه حالم خوب نیست و خودم نمیبینمش. حقیقت اینه که لازم بود حال خوب رو قربانی کنم تا حال بدی نداشته باشم و فقط یه عدهمونیم که باید همچین معامله "صفر و صد"ای بکنیم. واقعیت اینه شیدایی کیف میده ولی بعدش افسردگی میاد و باید تو این بین، زمینی پیدا کرد که برای رسیدن بهش نه لازم باشه معلق بشم نه لازم باشه سقوط کنم. جاذبه حوصلهسربرترین اتفاقیه که ممکنه برات بیافته. حقیقت اینه که همینه که هست. تا یه مدت طولانی. تا هر وقت که قبول کنم ارزشمندم و باید از خودم محافظت کنم. تا وقتی که بدون هدفون با جمعیت از مترو پیاده شم و قبول کنم همزمان هشت میلیارد آدم وجود دارن و بحران وجودی هیچکس، از سهم بحران وجودی بغلیش کم نمیکنه و همزمان وجود داشتن کسی، وجود داشتن بغلیش رو تضمین نمیکنه. تا وقتی که بعد ناز کردن گربههای خیابونی دستام رو بشورم و تا وقتی که جسد بدون سر کبوتر نخورم.
طبق قانون طبعیت من نباید وجود داشته باشم. به طور کلی خیلی از ماهایی که راه میریم و سرمون پایینه، هودی مشکی میپوشیم، دستامون رو تو جیبمون میکنیم چون نمیدونیم باید باهاشون چیکار کنیم، تو دفترچه خاطراتمون تمام چیزایی که باید میگفتیم رو مینویسیم، اطلاعات اضافی درمورد ارباب حلقهها جمع میکنیم و باور داریم Hey You داره با ما حرف میزنه؛ نباید اینجا میبودیم. چون من دیدم بقیه چیکار میکنن. من دیدم سالن با نور شمع روشنه و یهو یه نفر گیتار دستش میگیره و بداهه آهنگ میخونه و بقیه میدونن چطور باید با ریتمش هماهنگ شن و کلمات نوشته نشدهش رو تکرار کنن. من دیدم یکی بلند میشه و بقیه دنبالش میرن و همه بدون اینکه حرفی زده بشه تصمیم میگیرن برقصن. من دیدم همه با هم میز رو میچینن. من دیدم همه با هم غذا میخورن. من دیدم همه با هم میخندن و من دیدم که این چقد زیباست و نیاز اینکه همراهش باشی چقد قویه و چقد دردناکه که نتونی خودت رو جزوی ازش بدونی. من میدونم دلیل اینکه بقا تونست اونا رو تا اینجا برسونه این بود که یاد گرفتن درمورد هم و با هم حرف بزنن. من میدونم مناسک و آیینها و مراسمها وجود داشتن، از وقتی که دور آتیش چرخیدن تا وقتی که طبل تبدیل شد به اسپیکر. من میدونم مایی که نمیتونستیم توی قبیله با بقیه ارتباط برقرار کنیم کنار گذاشته میشدیم. حرف نزدن، مردنه. درخواست کمک نکردن، خفه شدنه همونطور که اون موقع شپش یکی دیگه رو تمیز نکردن، شپش گرفتن بود. من میدونم ما فقط همو داریم ولی انقد منزویایم که حتی نمیتونیم انزوا رو شریک بشیم و کنار هم تنها باشیم. من میدونم اگه سوپری سر کوچه هنوز بهمون نودل میفروشه، داریم سر طبیعت رو کلاه میذاریم و من میدونم بیشتر از هرکسی خودمون بابتش زجر میکشیم. معذرت میخوایم و ممنونیم.
تصور اولیه اینه که قرار نیست برای تو اتفاق بیافته. این بقیه آدمان که میدونن کدوم مارک سویا خوشمزهتره. از تغییر در امانی و همهچیز دور به نظر میرسه. تصور اولیه اینه که صرف اینکه تو یه چیزی رو برای بار اول تجربه میکنی، دلیل قانعکنندهایه برای باور به اینکه هیچکس دیگهای درک نکنه تو چه احساسی داری. اون شبی که روی زمین آشپزخونه براش گریه کردی، خاطره اصیلی به حساب میاد که هیچ آهنگی درموردش نوشته نشده. تصور اولیه اینه که هیچکس نمیتونه بهت کمک کنه. که مشکلت با دماغت ابدیه، که دلتنگیت دائمیه، که چتریهات هیچوقت دیگه بلند نمیشن، که خواننده موردعلاقهت قرار نیست پرونده sexual abuse داشته باشه، که فقط تو 1984 رو فهمیدی، که هیچکس جز تو نگران والها نیست، که واقعا دلت میخواد گیتار یاد بگیری، که فقط تو میدونی ما از گرد ستاره ساخته شدیم، که نمره ریاضی کلاس پنجم تا آخر دنیا قراره دنبالت بیاد. تصور اولیه اینه که همه اونایی که بهت میگن یه روز هیچکدوم از اینا مهم نیست رو دشمن ببینی. کسایی که دردت رو در مقیاس عمرت کوچیک نشون میدن علیه تجربه زیستی تو وایسادن. تصور اولیه اینه که تو کوچیکیِ خاطرات خودمون غرق بشیم و نتونیم تصویر بزرگتر رو بشنویم. تصور اولیه اینه که زندگی هر دفعه برای تو جدید باشه و هر دفعه ترس اینکه تو رویارویی با این زندگی تنهایی، فلجت کنه. تصور ثانویه اینه که تصور اولیه برای دوره خودشه. تصور ثانویه قبول کردن اینه که تصورهای بعدی هم خواهند بود. تصور ثانویه اینه که ندونستن بعد هیجده سالگی ادامه داره و لازم نیست یه سن رو برای بزرگسالی رمنتسایز کرد وقتی هیچوقت قرار نیست از خواب بیدار شی و بفهمی کدوم مارک سویا خوشمزهتره. تصور ثانویه اینه که اگه خاطرات رو صادقانه تعریف کنی، میفهمی یه نفر دیگه هم هست که روی زمین آشپزخونه برای یکی گریه کرده و شاید اون وقت زندگی دیگه فقط به کوچیکی تجربه تو نباشه و شاید کمتر احساس گمشدگی کنی و شاید بقیه هم به اندازه تو گمشدهن و شاید این بهترین چیز درمورد تجربهست، که هیچوقت هیچی فقط برای تو اتفاق نمیافته.
We Are the Dead (2016 Remaster)
David Bowie
Oh, dress yourself, my urchin one, for I hear them on the rails
Because of all we've seen, because of all we've said
We are the dead
Because of all we've seen, because of all we've said
We are the dead
کاری که تمام اجدادم کردن، رسوندن من به اینجا بوده و هر دفعه موقع رقص بدنم به ریتم تسلیم میشه، چیزیه که اونا همیشه برای من میخواستن. پس لازمه خودمون رو ببخشیم وقتی تمام خواستهمون از زندگیهایی که بهمون ارث رسیده، کلیشهایه. ما همه میخوایم خودمون رو تایید کنیم و بغل دستیمون تو اتوبوس با تلفن حرف نزنه. شاید برای همینه که دور شدن از خونه سختتر و سختتر میشه. یه روز از مترو پیاده میشی و به جمعیت تئاتر شهر میرسی و یادت میاد چهار سال پیش تمام چیزی که از زندگی میخواستی همین بود که بدونی تو تئاتر شهر کدوم وری بری و حالا که اینو میدونی چندان حس نمیکنی بهش تعلق داشته باشی. همه زندگیای که آرزوش رو داشتی خوابیه که ممکنه تو خود هشت سالهت ازش بیدار شی و بزرگ شدن به اندازه کافی واقعی به نظر نمیرسه. هر صبح که قهوهت رو آماده میکنی تو رو از خاطراتت دورتر میکنه. بهت هشدار داده بودن که دلتنگ بچگیت میشی ولی کسی بهت نگفته بود یه روز یادت میره بچه بودن چه حسی داشت. ندونستن و پذیرشش یه یادآوری به نظر میرسه و همه زندگیت بیشتر از اینکه نیاز به یاد گرفتن باشه، ترس نفهمیدنه.
یه روز بیدار میشم و بدون هیچ دلیلی خورشید بنفشه. تو آسمون قورباغه شنا میکنه و روی زمین ساعت میخزه. یه روز بیدار میشم و همه سازهای دنیا دهن دارن و هر کدوم با یه صدای متفاوت آهنگ میخونن. یه روز بیدار میشم و اونی که باید شیش سالشه و من پنج سالمه و همهچیز برامون آسونتر میشه. یه روز معنیها ساده میشن، من با اون بستنیم رو شریک میشم و اون به من دوچرخهش رو قرض میده و این تمام چیزیه که معنی رابطه میده. یه روز بیدار میشم و هیچی نمیدونم و این نمیترسونتم. ازم بپرسین چه استعارهای پشت گذاشتن تفنگ روی انجیل هست و من هیچ ایدهای درموردش ندارم و ازش استفاده نمیکنم و درموردش نمینویسم. یه روز بیدار میشم و نمیتونم بخونم. یه روز بیدار میشم و نمیتونم جملهبندیهام رو کامل کنم. درمورد هوا شعر نمیگم ولی دیدن خورشید بنفش خوشحالم میکنه. یه روزی که کلاههای کوچولو روی سر موشهای فاضلاب همونقد منطقیه که کراوات بستن آدما. یه روز تمام چیزی که درمورد خوردن و ایستادن و پوشیدن و نشستن و جدول ضرب و شاشیدن یاد گرفتم رو بیخیال میشم. یه روز شیرین که یادم میره خیلی چیزا رو یادم نمیاد. یه روزی که به جای مو، آب از جمجمهم رو شونهم میریزه و یه روزی که از سر انگشتهام قارچ رشد میکنه و میتونم ساعتها دور یه نقطه راه برم. یه روز جاذبه از هر طرف هجوم میاره و هر چی میافته، بالا میره. نوشتههای روی پوستر میرقصن و نقاشیها ذوب میشن. از زیر زمین ژله سبز بیرون میزنه و توی افق دایناسورها از دست شهابسنگ فرار میکنن و هر چیزی همون چیزیه که باید باشه چون هیچی قبل اون روز نبوده و هیچی بعد اون روز نمیاد. یه روزی که مغزم ذوب میشه و من به عنوان یه پیرزن توی تخت بیدار میشم و هیچکدوم از اینا دیگه مهم نیست.
The Next Day
David Bowie
They live upon their feet and they die upon their knees
They can work with satan while they dress like the saints
They know god exists for the devil told them so
They scream my name aloud down into the well below
They can work with satan while they dress like the saints
They know god exists for the devil told them so
They scream my name aloud down into the well below
یهو قبل اینکه بفهمی کمتر وجود داری و به این فکر میکنی اگه دوستای خیالی بچهها واقعی باشن، داریم بین یه عده پاندای صورتی و فیل پشمکی که نمیبینیم راه میریم و این خیلی ترسناکه. یهو قبل اینکه بفهمی کمتر وجود داری و میتونی فراموش کنی آهنگ موردعلاقهت چی بود و این نمیترسونتت. میتونی AUX رو بدی به بغل دستیت و برای چند دقیقه سلیقه اون رو قرض بگیری. یهو قبل اینکه بفهمی کمتر وجود داری و برات جالبه درمورد روز بقیه بدونی حتی اگه خودت توی یه ژله سبز بیدار شده باشی و لازم نیست این رو برای کسی تعریف کنی چون برات مهمه بفهمی یکی دیگه وقتی داشته نون برای صبحونهش گرم میکرده، تو فکر چی بوده. یهو قبل اینکه بفهمی کمتر وجود داری چون وقتی تو خیابون راه میری به اندازه خاطرهای که یه نفر از عروسک موردعلاقهش توی شیش سالگی داشته؛ فراموششدنیای و این چیز خوبیه. نمیدونی چرا داشتی از Once Upon Time in Hollywood دفاع میکردی و این باعث میشه بار علایق و سلایقت، سبکتر بشن و سایهت شفافتر و یهو قبل اینکه بفهمی کمتر وجود داری و هر چقد کمتر وجود داشته باشی، توی داستان فرعیتر میشی. چون ببین چه بلایی سر شخصیتهای اصلی میاد. ببین که به ماجرا دعوت میشن و مجبورن دعوت رو قبول کنن، با پیر دانا رو به رو میشن و مسئولیت به عهده میگیرن و روایت رو جلو میبرن. رها میشن، توی شکم نهنگ میافتن، گشنگی میکشن، دنبال رستگاری میگردن، انتقام میگیرن، لباسهایی که موشها دوختن میپوشن، زیر بارون راه میرن، درمورد بودن و نبودن مونولوگ میگن، فکر میکنن همه متقلبن، دنبال گنج میگردن و سرشون کلاههای عجیبغریب میذارن. شاید فرودو از پسش براومد ولی به نفع ماست که فرار کنیم. هیچکس نباید خودش رو مسئول بدونه که هر ثانیه زندگیش ارزش به یاد آوردن داشته باشه. با آهنگی که یکی دیگه گذاشته همراه میشیم و نگاه میکنیم بغل دستیمون چطور میچرخه و اگه کسی پرسید؛ ما هیچوقت اینجا نبودیم.