حقیقتا گند زدم تو روند خوابم. صبح همچنان زود بیدار میشم اما خستگی بهم ریختگی خوابم داره میسابه و نازک میکنه اعصابمو 😪
من واقعاً خیلی حس خوبی دارم از اینکه بتونم آنلاین بودن یا نبودن دوستان نزدیکم رو ببینم. خودم همیشه براشون باز میذارم مال خودمو.
صد البته سواستفاده نمیکنم از این آگاهی که توقع کنم حالا که هستن باید پیام منو جواب بدن یا چنین چیزی.
اصلا.
ولی همین که میبینم به این اعتماد رسیدیم که بتونیم این مساله رو باهم به اشتراک بذاریم و به مشکل نخوریم دل گرمم میکنه که این یه دوستی واقعیه ✅👌
صد البته سواستفاده نمیکنم از این آگاهی که توقع کنم حالا که هستن باید پیام منو جواب بدن یا چنین چیزی.
اصلا.
ولی همین که میبینم به این اعتماد رسیدیم که بتونیم این مساله رو باهم به اشتراک بذاریم و به مشکل نخوریم دل گرمم میکنه که این یه دوستی واقعیه ✅👌
💅11🦄6
اگه یه روش درست حسابی برای بروز خشمم داشتم، شاید الان وضعیتم این شکلی نبود. چه از نظر روحی چه از نظر موقعیت خانوادگی، اجتماعی
تو خانواده ما این چرخه بیمار وجود داره. «اگه من اون کسی نباشم که گذشت میکنه پس نمیذارم گذشت کردن بقیه هم کار رو جلو ببره.»
به این صورت که اگر مثلا من دوست دارم فیلم ببینیم و مامانم دوست داره کتاب بخونیم. اگر من بجای اینکه در سکوت تو سری بخورم و اطاعت کنم، برگردم بگم «باشه، کتاب بخونیم ولی ترجیحم فیلم بود» مامان این رو به منزله نوعی تهدید برداشت میکنه و میگه اصلا نمیخوام کتاب بخونیم.
باز اینجا به دو دسته تقسیم میشه. یا من هیچی نمیگم و میذارم مامان بخشنده ی جمع باشه و با فخر فروشی اظهار کنه که همیشه میذاره حرف من به کرسی بشینه، یا من هم غر میزنم و میگم نمیخوام من که گفتم کتاب بخونیم... حالا یا به حدی باید اصرار کنم کتاب بخونیم که مامان یادش بره اول خودش کسی بوده که کتاب خوندن رو میخواسته... یا بذارم یه جنگ بزرگ رخ بده.
حالا همین رو در همه چی تعمیم بدید. از بیرون رفتن گرفته تا غذا درست کردن و هررر چیز کوچیک و بزرگی که فکرش رو بکنید.
نمیتونیم باهم مثل انسان های متمدن صحبت کنیم. همیشه از همدیگه خشم داریم و همه معتقدن دارن از حق خودشون میگذرن و به نفرات دیگهی خونه لطف میکنن در هر لحظه....
تو خانواده ما این چرخه بیمار وجود داره. «اگه من اون کسی نباشم که گذشت میکنه پس نمیذارم گذشت کردن بقیه هم کار رو جلو ببره.»
به این صورت که اگر مثلا من دوست دارم فیلم ببینیم و مامانم دوست داره کتاب بخونیم. اگر من بجای اینکه در سکوت تو سری بخورم و اطاعت کنم، برگردم بگم «باشه، کتاب بخونیم ولی ترجیحم فیلم بود» مامان این رو به منزله نوعی تهدید برداشت میکنه و میگه اصلا نمیخوام کتاب بخونیم.
باز اینجا به دو دسته تقسیم میشه. یا من هیچی نمیگم و میذارم مامان بخشنده ی جمع باشه و با فخر فروشی اظهار کنه که همیشه میذاره حرف من به کرسی بشینه، یا من هم غر میزنم و میگم نمیخوام من که گفتم کتاب بخونیم... حالا یا به حدی باید اصرار کنم کتاب بخونیم که مامان یادش بره اول خودش کسی بوده که کتاب خوندن رو میخواسته... یا بذارم یه جنگ بزرگ رخ بده.
حالا همین رو در همه چی تعمیم بدید. از بیرون رفتن گرفته تا غذا درست کردن و هررر چیز کوچیک و بزرگی که فکرش رو بکنید.
نمیتونیم باهم مثل انسان های متمدن صحبت کنیم. همیشه از همدیگه خشم داریم و همه معتقدن دارن از حق خودشون میگذرن و به نفرات دیگهی خونه لطف میکنن در هر لحظه....
🦄13👻2👾2
حس میکنم قهوه داره اثرش رو روم از دست میده :»
تو لغتنامه جلوی معنی «زیادهروی» اسم من نوشته شده 🙂
تو لغتنامه جلوی معنی «زیادهروی» اسم من نوشته شده 🙂
مقداری حالم گرفته شد. با اینکه طرفی که حالم رو گرفت بصورت پایهای حق باهاشه و اینکه نمیتونم حق رو یه خودم بدم حتی دورا دور، داره آزارم میده 😪
🦄10✍1
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
Thousand Autumns | Qian Qiu •| #ReadWithMe
اینم تموم شد، دونگهواشم دیدم. قشنگ بود. کاش فصل ۲ ش رو بسازن. دونگهوا سیستم ناجی شرور دیدم. اونم کاش فصل ۲ ش بیاد زودتر حقیقتا نیاز دارم به دیدن بیشترش.
الانم میرم برای بار هزارم سیستم بخونم بلکه رستگار بشم. 🤍🎐
الانم میرم برای بار هزارم سیستم بخونم بلکه رستگار بشم. 🤍🎐
👾6
Forwarded from ✧ LeeNaeGin ✧