تو گروه گنشین دارن غر میزنن که نباید کاوه و الهیثم رو شیپ کنن چون تو تاریخ دو کشور این مسأله پذیرفته نبوده... دقیقا به چی فکر میکنید قبل از حرف زدن؟ کدوم کشور جهان از اول با LGBTQ کاملا اوکی بودن آخه؟
✍24👾2
قرار نیست ما رو همونطوری ترک مون کرده بودید، با همون لبخند، ایستاده همون نقطه جاده با آغوش باز پیدا کنید.
احمق ترین آدم ها هم بعد از مدتی از باز نگه داشتن دست هاشون، ایستادن بیهوده کنار جاده و در آخر از انتظار خسته میشن. 🤷♀
احمق ترین آدم ها هم بعد از مدتی از باز نگه داشتن دست هاشون، ایستادن بیهوده کنار جاده و در آخر از انتظار خسته میشن. 🤷♀
👾16✍5
Forwarded from > Once in a Moon (𝑺𝒂𝒓𝒂 𝑨𝒄)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وای این خیلی کیوت و خوشگل بود=((💜✨
👾4
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
قراره دامین های این وسایل زندگی کنم فعلا. گل و باسش هم جدیده ای خدا 😍🥺😭 یادم نمیاد آخرین باری که یه چیزی رو به این شدت خواستم کی بوده •| #MyGames
یکم نقشه جدید گنشین رو بگردم و وسایل آپگرید کاوه جمعآوری کنم 😔🍿
👾7
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
اینبار یوکا منو یافته 🐱 انیمه: Suzume's Door-locking •| #WatchWithMe
خب خب خب، فایلش اومده ظاهراً و تا بخوام از سرکار بیام، پیدا و دانلود کنم و ببینم پیر خواهم شد 😱
Forwarded from چشـــم دکمهای ⚇_⚉ (Mια)
یه زمانی هر هفته، گاهی حتی هفتهای ۲ بار کیک و شیرینی درست میکردم... دوران زیبایی بود :»
✍13👾5
از این غمگین بودنِ بیوقفهی تلخ و طولانی خسته شدم. نمیتونم نشون بدم این خستگی یعنی چی. از اون خستگیهایی که نه با خوابیدن خوب میشه نه با استراحت، نه با حرف زدن برطرف میشه نه با نوشتن.
انگار اومده که بمونه. به هر قیمتی که شده.
انگار اومده که بمونه. به هر قیمتی که شده.
✍27
دوشنبهها رو دوست دارم. با یوکا {هاعو} میریم باس هفتگی گنشین میزنیم. هیچوقت بهمدیگه غر نمیزنیم و سعی نمیکنیم روش بازی همدیگه رو تغییر بدیم. در صلح آمیز ترین حالت ممکن میریم کشتوکشتار، بعدشم با احترام میره تا هفته بعدش.
درسته که اضطراب دارم هربار کسی از جلوی در اتاق رد میشه مامانم باشه و بیاد غر بزنه «باز که داری بازی میکنی» ولی میپسندم. نه حرف و مکالمه آزار دهندهای رخ میده نه چیزی بیشتر از اون که نیاز داریم انجام میدیم که جو معذب کننده باشه.
درسته که اضطراب دارم هربار کسی از جلوی در اتاق رد میشه مامانم باشه و بیاد غر بزنه «باز که داری بازی میکنی» ولی میپسندم. نه حرف و مکالمه آزار دهندهای رخ میده نه چیزی بیشتر از اون که نیاز داریم انجام میدیم که جو معذب کننده باشه.
👾10
🧶 مطلب قرار نیست راهحلی ارائه بده. فقط نوعی بلند فکر کردنه.
🧵 نمیدونم اسم این معضلی که خیلیهامون باهاش سروکله میزنیم چیه ولی اکثرا خانواده صداش میکنیم...
کسانی که ندارنش احتمالا بگن باید از خداتون باشه، حق هم دارن، خانواده، به معنی ای که باید باشه، مفهوم زیباییه. آدمهایی که بشناسنت، از همه مشکلاتت با خبر باشن. بتونی بهشون تکیه کنی... و حتی اگه باهاشون اختلاف نظر داشته باشی بتونی پیش اونها احساس امنیت کنی.
البته این مفهوم خیلی آرمانیه. میدونم این چیزی نیست که بیشتر آدمها تجربه میکنن اما چیزی که تعداد زیادی از ما این روزها باهاش رو به رو هستیم، یه تودهی تاریک از اختلافات، عصبانیت ها، ناراحتی های حل نشده و اجباره.
🪡 به طور مثال، من به مادرم میگم، حوصله ندارم. چون میدونم معمولاً وقتی این ساعت میاد اتاقم، میخواد راجع به یک موضوع خاص صحبت کنه. من با آگاهی از این موضوع، در ساعات دیگهی روز وقت بیشتری رو بهش اختصاص دادم که وقتی حالا بهش بگم حوصله ندارم، دست از سرم برداره و بهونهای نداشته باشه... ولی مامان، با دیدن این ماجرا، پیش خودش میگه، خب بجای ۷۰٪ مطلب، ۳۰٪ ش رو میگم که رعایت حالش رو کرده باشم.
🪢 یعنی اینجا هر دو طرف اصطلاحا و با استانداردهای خودشون، به طرف مقابل لطف کردن... و توقع دارن طرف شون با قدردانی باهاشون برخورد کنه... اما من که حس میکنم زیادی لطف کردم، به مامان میتوپم و میگم «مگه نمیگم حوصله ندارم؟!؟»
و مامان که فکر میکنه به من لطف کرده، میگه «اخلاق گهته که نمیذاره یه شب خوب داشته باشیم ۲ دقیقه تحمل میکردی رفته بودم!»
🧣 این پایه روز ها و ساعت ها دلخوری و ناراحتی های آینده رو فراهم میکنه. محیطی که همه حس میکنن بهشون بی عدالتی شده. قدرشون دونسته نمیشه و نمیتونن تحمل کنن... و دفعه بعد حتی بیشتر هم به خودشون حق میدن.
🪼 چرخهی نفرین شدهایه که سالهاست ادامه داره. تا وقتی حس کنی «با اینکه حق با من بود، در حقم بی عدالتی شد» اسم این محیط رو نمیشه خانواده گذاشت... و در ضربهی آخر... برای تعداد زیادی از ما به دلایل مالی، اعتقادی و اخلاقی یا هرچی، امکان فاصله گرفتن ازش وجود نداره...
🪽 فقط هر روزی که میگذره یه وزن سنگینی روی قلب و شونههامون حس میکنیم و گاهی انقدر بهش عادت میکنیم که یادمون نمیاد چرا داریم درجا میزنیم و توان جلوتر رفتن رو نداریم. فقط دنبال راهی میگردیم که سبک بشیم. ممکنه به کسی که مقصر نیست بتوپیم. خودمون، همون خانوادهای که تو یک مورد خاص مقصر هم نیست، دوست، آشنا یا حتی غریبه. بدترین حالتش وقتیه که کسی سعی داره کمکت کنه اما دوست داری سرش داد بزنی که تنهات بذاره...
🪻 تو خونهی ما یه مرحلهی دیگه هم بعد از اون بحثی که مثالش رو زدم وجود داره. اینه که این حس بهم القا میشه که آخرش کاسه کوزهها سر من شکست... و این خیلی بده. چون فقط از هر نوع صحبت و تلاش فراریم میده. اینکه فکر کنم هر چقدر هم تلاش کنم، هیچوقت برنده نخواهم شد. یه زمانی اهمیتی برام نداشت، برام مسخره بود که بعضیا اهمیت میدادن. همین که خودم میدونستم تقصیر من نیست برام کافی بود... دوران خوبی بود.
🪸 قبل از اینکه جنگجوی درونتون بمیره یا فلج بشه یه فکری به حال خودتون بکنید. نمیدونم چی یا چطوری ولی اگه حس میکنید یه بخشی از وجود تون هنوز توان ایستادن داره بهش گوش بدید. صداتون رو به گوش بقیه برسونید تا دست کم گرفتن تون رو تموم کنن... چون یه روزی میرسه که دیگه نمیتونید اون جنگجوی هرچند کم توان رو پیدا کنید.
🪷 من امروز جایی ایستادم که یکی از آرزوهای بزرگم اینه که میتونستم برای چیزی اونقدر ذوق کنم که جیغ بزنم. یه جیغ واقعی و هیجانی و از ته دل... فارغ از اینکه اونقدر عقب نشینی کردم که حتی تو اتاق خودم راحت نیستم بخوام یه ویدئو چت شرکت کنم چه برسه به جیغ، راستش هیچی نمونده که در حد جیغ زدن خوشحالم کنه. دوست دارم از تمام قول و قرارهایی که دادم پا پس بکشم و فقط خودم باشم و خودم. نه دوستی که حس کنم باید برای حفظ کردنش حتما یه تعداد دفعات مشخصی باهاش مکالمه یا دیدار داشته باشم. نه کاری که بخاطرش مجبور باشم خلاقیتم رو به کار بگیرم، نه قولی که مجبور باشم برای نگه داشتنش، خودم رو مجبور کنم فکر کنم.
🪇 امیدوارم قبل از رسیدن به چنین نقطهای یه فکری به حال خودتون کنید و مجبور نباشید برای اینکه بتونید به چیزی فکر نکنید، روز شب تون رو تو یه دنیای غیر واقعی اما رنگارنگ مثل یه بازی بگذرونید.
کسانی که ندارنش احتمالا بگن باید از خداتون باشه، حق هم دارن، خانواده، به معنی ای که باید باشه، مفهوم زیباییه. آدمهایی که بشناسنت، از همه مشکلاتت با خبر باشن. بتونی بهشون تکیه کنی... و حتی اگه باهاشون اختلاف نظر داشته باشی بتونی پیش اونها احساس امنیت کنی.
البته این مفهوم خیلی آرمانیه. میدونم این چیزی نیست که بیشتر آدمها تجربه میکنن اما چیزی که تعداد زیادی از ما این روزها باهاش رو به رو هستیم، یه تودهی تاریک از اختلافات، عصبانیت ها، ناراحتی های حل نشده و اجباره.
🪡 به طور مثال، من به مادرم میگم، حوصله ندارم. چون میدونم معمولاً وقتی این ساعت میاد اتاقم، میخواد راجع به یک موضوع خاص صحبت کنه. من با آگاهی از این موضوع، در ساعات دیگهی روز وقت بیشتری رو بهش اختصاص دادم که وقتی حالا بهش بگم حوصله ندارم، دست از سرم برداره و بهونهای نداشته باشه... ولی مامان، با دیدن این ماجرا، پیش خودش میگه، خب بجای ۷۰٪ مطلب، ۳۰٪ ش رو میگم که رعایت حالش رو کرده باشم.
🪢 یعنی اینجا هر دو طرف اصطلاحا و با استانداردهای خودشون، به طرف مقابل لطف کردن... و توقع دارن طرف شون با قدردانی باهاشون برخورد کنه... اما من که حس میکنم زیادی لطف کردم، به مامان میتوپم و میگم «مگه نمیگم حوصله ندارم؟!؟»
و مامان که فکر میکنه به من لطف کرده، میگه «اخلاق گهته که نمیذاره یه شب خوب داشته باشیم ۲ دقیقه تحمل میکردی رفته بودم!»
🧣 این پایه روز ها و ساعت ها دلخوری و ناراحتی های آینده رو فراهم میکنه. محیطی که همه حس میکنن بهشون بی عدالتی شده. قدرشون دونسته نمیشه و نمیتونن تحمل کنن... و دفعه بعد حتی بیشتر هم به خودشون حق میدن.
🪼 چرخهی نفرین شدهایه که سالهاست ادامه داره. تا وقتی حس کنی «با اینکه حق با من بود، در حقم بی عدالتی شد» اسم این محیط رو نمیشه خانواده گذاشت... و در ضربهی آخر... برای تعداد زیادی از ما به دلایل مالی، اعتقادی و اخلاقی یا هرچی، امکان فاصله گرفتن ازش وجود نداره...
🪽 فقط هر روزی که میگذره یه وزن سنگینی روی قلب و شونههامون حس میکنیم و گاهی انقدر بهش عادت میکنیم که یادمون نمیاد چرا داریم درجا میزنیم و توان جلوتر رفتن رو نداریم. فقط دنبال راهی میگردیم که سبک بشیم. ممکنه به کسی که مقصر نیست بتوپیم. خودمون، همون خانوادهای که تو یک مورد خاص مقصر هم نیست، دوست، آشنا یا حتی غریبه. بدترین حالتش وقتیه که کسی سعی داره کمکت کنه اما دوست داری سرش داد بزنی که تنهات بذاره...
🪻 تو خونهی ما یه مرحلهی دیگه هم بعد از اون بحثی که مثالش رو زدم وجود داره. اینه که این حس بهم القا میشه که آخرش کاسه کوزهها سر من شکست... و این خیلی بده. چون فقط از هر نوع صحبت و تلاش فراریم میده. اینکه فکر کنم هر چقدر هم تلاش کنم، هیچوقت برنده نخواهم شد. یه زمانی اهمیتی برام نداشت، برام مسخره بود که بعضیا اهمیت میدادن. همین که خودم میدونستم تقصیر من نیست برام کافی بود... دوران خوبی بود.
🪸 قبل از اینکه جنگجوی درونتون بمیره یا فلج بشه یه فکری به حال خودتون بکنید. نمیدونم چی یا چطوری ولی اگه حس میکنید یه بخشی از وجود تون هنوز توان ایستادن داره بهش گوش بدید. صداتون رو به گوش بقیه برسونید تا دست کم گرفتن تون رو تموم کنن... چون یه روزی میرسه که دیگه نمیتونید اون جنگجوی هرچند کم توان رو پیدا کنید.
🪷 من امروز جایی ایستادم که یکی از آرزوهای بزرگم اینه که میتونستم برای چیزی اونقدر ذوق کنم که جیغ بزنم. یه جیغ واقعی و هیجانی و از ته دل... فارغ از اینکه اونقدر عقب نشینی کردم که حتی تو اتاق خودم راحت نیستم بخوام یه ویدئو چت شرکت کنم چه برسه به جیغ، راستش هیچی نمونده که در حد جیغ زدن خوشحالم کنه. دوست دارم از تمام قول و قرارهایی که دادم پا پس بکشم و فقط خودم باشم و خودم. نه دوستی که حس کنم باید برای حفظ کردنش حتما یه تعداد دفعات مشخصی باهاش مکالمه یا دیدار داشته باشم. نه کاری که بخاطرش مجبور باشم خلاقیتم رو به کار بگیرم، نه قولی که مجبور باشم برای نگه داشتنش، خودم رو مجبور کنم فکر کنم.
🪇 امیدوارم قبل از رسیدن به چنین نقطهای یه فکری به حال خودتون کنید و مجبور نباشید برای اینکه بتونید به چیزی فکر نکنید، روز شب تون رو تو یه دنیای غیر واقعی اما رنگارنگ مثل یه بازی بگذرونید.
✍24👾3
صحبت از بازی شد، منطقه جدیدی که قراره تو گنشین باز بشه، فونتین، قراره یه فضای قرن نوزدهم طور با سبک SteamPunk داشته باشه. فعلا قصد دارم خودم رو با اینکه برای اون منطقه ذوق دارم گول بزنم و بگم هیجان زده ام...
خوشحالم که خلاقیت هنوز در جهان وجود داره. 🎐
•| #MyGames
خوشحالم که خلاقیت هنوز در جهان وجود داره. 🎐
•| #MyGames
👾9
Guitar, Loneliness And Blue Planet
Kessoku Band
I can’t even breathe, the pressure of information
Sends me into a dizzying spiral, I don’t know where I am
Even though, like this, I can hear my laboured breaths
It’s strange, that I can’t hear the sounds of the world
It’s not enough, not enough, no one knows I’m here
I let out a scream, even though I couldn’t make a scribble of a sound
Who am I supposed to show that “Just who I am” to
Singing like the fool that I am
I vent out to the stars
[ #Music 🛹 #Battle ]
Sends me into a dizzying spiral, I don’t know where I am
Even though, like this, I can hear my laboured breaths
It’s strange, that I can’t hear the sounds of the world
It’s not enough, not enough, no one knows I’m here
I let out a scream, even though I couldn’t make a scribble of a sound
Who am I supposed to show that “Just who I am” to
Singing like the fool that I am
I vent out to the stars
[ #Music 🛹 #Battle ]
👾2