چشـــم دکمهای ⚇_⚉
امروز (یا فردا) کدوم رو براتون بذارم:
ناینا داره مجبورم میکنه یونگی هفت گناه رو به کشتن بدم 😗
😱18
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
¶ 1509 - اولین جیمین - بریتانیا وقتی هنری هشتم ازدواجش رو با کاترین، همسر برادر مرحومش آرتور اعلام میکرد، برای شکارچیهای بریتانیا خبر خوبی بود. میتونستن گوشت شکار رو برای برگزاری مراسمات، به قیمت خوبی به دربار بفروشن... جیمین، شکارچی شرقی هم خوشحال بود.…
¶ 1780 - یونگی – آمریکای لاتین
در سال 1779 اسپانیا، برای حفظ منافع و مستعمرات خود در آمریکای جنوبی برابر ارتش بریتانیا، تصمیم گرفت به کلونی های آمریکا که در آن زمان به "انقلابیون آزادی طلب" معروف شده بودند کمک کند. تامین باروت، پتو، پول، کفش و سلاح از جمله این کمک ها بود.
یک سال بعد از شروع جنگ، زمانی که ارتش بریتانیا بخاطر تب زرد موفق به فتح نیکاراگوئه نشد، تعدادی از سربازان و فرماندهان که از عقبه ی ارتش جدا افتاده بودند به ناچار در دریاهای میان جامایکا و نیکاراگوئه، در جزیره ای کوچک پناه گرفتند... غافل از اینکه آن جزیره ی کوچک و بی اهمیت که حتی روی اکثر نقشه های دریایی حتی به تصویر کشیده نشده بود، میزبان قبلیه ای از بومی های آن ناحیه است.
بومی هایی با رسوم خاص و باور هایی متفاوت از هر آنچه زندگی یک سرباز ممکن است به او بیاموزد... و شاید ترسناک تر از رویارویی با چنین گروهی، این حقیقت بود که با دیدن وسایل و لباس های نظامی اسپانیا، سربازان و فرماندهان بریتانیایی، خیلی زود پی بردند که آن ها اولین کشتی نظامی مهمان آن جزیره نبودند. یک کشتی اسپانیایی فقط چند روز قبل از آن ها، بعد از یک طوفان در نزدیکی آن جزیره به گل نشسته بود.
کشتی اسپانیایی چندین برابر کوچکتر از ناو بریتانیایی بود و تمام افسران آن اسیر شده و برخی... در مراسمات قربانی دهی قبلیه، از دست رفته بودند اما ارتش قدرتمند بریتانیا با داشتن دو فرمانده لایق در کمتر از نیمی از روز موق به فتح جزیره شد.
عده ای معتقد بودند که فرمانده* جانگ هوسوک و ستوان** پارک جیمین که به طور مرموزی با دستور مستقیم ملکه، با یک ناوگان کامل به ارتش ملحق شده بودند عمدا کشتی را به این سمت کشانده اند. این فرض به علت مخالفت مستقیم ملکه در به کار گیری نیرو های خارجی در درجات بالا، به شدت با تردید مواجه شد اما مهر سلطنتی جایی را برای مخالفت باقی نگذاشته بود. هرچند زمانی که آن دو نفر به وضوح در بین اسیران اسپانیاییِ جزیره مشغول به پرس و جو از یک اسم خاص کردند، شک بسیاری از سربازان مبنی بر عدم صداقت آن دو افسر به یقین تبدیل شد.
زمانی که آن دو نفر، پیکر بیهوش و عریان یک اسیر اسپانیایی را از حلقه ی قربانیان بیرون کشیدند، سربازان بریتانیایی تصمیم گرفته بودند که آن دو فرمانده را در محاصره گرفته و برای تحویل بعد از ترک جزیره، دستگیر کنند اما کاپیتان جانگ با دیدن آن ها فقط چند جمله کوتاه به ستوانِ همیشه مورد اعتماد خود گفت: «تو یونگی رو ببر خونه ی اشرافی کانادا، نامجون اونجا با کاردار فرانسه آشنایی نزدیک داره. من با سربازان مون از طرف تو هم خداحافظی میکنم.»
بیشتر آن سربازان جوان بعد از هفته ها سردرگمی و بیاد نداشتن اینکه چطور از آن جزیره سردرآورده اند، در اثر تب زرد تلف شدند. چند نفری که از آن جزیره جان سالم بدر بردند، باور داشتند که در آن جزیره، فرشته و شیطان را ملاقات کرده اند.
•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]
. Captain: بالاترین درجه در ناوگان بریتانیا در قرن 17
. Lieutenant: یک درجه در ناوگان بریتانیا در قرن 17
در سال 1779 اسپانیا، برای حفظ منافع و مستعمرات خود در آمریکای جنوبی برابر ارتش بریتانیا، تصمیم گرفت به کلونی های آمریکا که در آن زمان به "انقلابیون آزادی طلب" معروف شده بودند کمک کند. تامین باروت، پتو، پول، کفش و سلاح از جمله این کمک ها بود.
یک سال بعد از شروع جنگ، زمانی که ارتش بریتانیا بخاطر تب زرد موفق به فتح نیکاراگوئه نشد، تعدادی از سربازان و فرماندهان که از عقبه ی ارتش جدا افتاده بودند به ناچار در دریاهای میان جامایکا و نیکاراگوئه، در جزیره ای کوچک پناه گرفتند... غافل از اینکه آن جزیره ی کوچک و بی اهمیت که حتی روی اکثر نقشه های دریایی حتی به تصویر کشیده نشده بود، میزبان قبلیه ای از بومی های آن ناحیه است.
بومی هایی با رسوم خاص و باور هایی متفاوت از هر آنچه زندگی یک سرباز ممکن است به او بیاموزد... و شاید ترسناک تر از رویارویی با چنین گروهی، این حقیقت بود که با دیدن وسایل و لباس های نظامی اسپانیا، سربازان و فرماندهان بریتانیایی، خیلی زود پی بردند که آن ها اولین کشتی نظامی مهمان آن جزیره نبودند. یک کشتی اسپانیایی فقط چند روز قبل از آن ها، بعد از یک طوفان در نزدیکی آن جزیره به گل نشسته بود.
کشتی اسپانیایی چندین برابر کوچکتر از ناو بریتانیایی بود و تمام افسران آن اسیر شده و برخی... در مراسمات قربانی دهی قبلیه، از دست رفته بودند اما ارتش قدرتمند بریتانیا با داشتن دو فرمانده لایق در کمتر از نیمی از روز موق به فتح جزیره شد.
عده ای معتقد بودند که فرمانده* جانگ هوسوک و ستوان** پارک جیمین که به طور مرموزی با دستور مستقیم ملکه، با یک ناوگان کامل به ارتش ملحق شده بودند عمدا کشتی را به این سمت کشانده اند. این فرض به علت مخالفت مستقیم ملکه در به کار گیری نیرو های خارجی در درجات بالا، به شدت با تردید مواجه شد اما مهر سلطنتی جایی را برای مخالفت باقی نگذاشته بود. هرچند زمانی که آن دو نفر به وضوح در بین اسیران اسپانیاییِ جزیره مشغول به پرس و جو از یک اسم خاص کردند، شک بسیاری از سربازان مبنی بر عدم صداقت آن دو افسر به یقین تبدیل شد.
زمانی که آن دو نفر، پیکر بیهوش و عریان یک اسیر اسپانیایی را از حلقه ی قربانیان بیرون کشیدند، سربازان بریتانیایی تصمیم گرفته بودند که آن دو فرمانده را در محاصره گرفته و برای تحویل بعد از ترک جزیره، دستگیر کنند اما کاپیتان جانگ با دیدن آن ها فقط چند جمله کوتاه به ستوانِ همیشه مورد اعتماد خود گفت: «تو یونگی رو ببر خونه ی اشرافی کانادا، نامجون اونجا با کاردار فرانسه آشنایی نزدیک داره. من با سربازان مون از طرف تو هم خداحافظی میکنم.»
بیشتر آن سربازان جوان بعد از هفته ها سردرگمی و بیاد نداشتن اینکه چطور از آن جزیره سردرآورده اند، در اثر تب زرد تلف شدند. چند نفری که از آن جزیره جان سالم بدر بردند، باور داشتند که در آن جزیره، فرشته و شیطان را ملاقات کرده اند.
•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]
. Captain: بالاترین درجه در ناوگان بریتانیا در قرن 17
. Lieutenant: یک درجه در ناوگان بریتانیا در قرن 17
⚡9❤🔥5💯3
Forwarded from 🦋بلوجات!🤓💙
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌊- Kamisato clan❄️
🥰2
Stomp The Yard
<unknown>
This is the hour to know whose side to stand by, hey!
Raise up the standard in battle for every fellow tribe, hey!
Where warriors are fighting
There's a revival igniting
Reserved for such a time
Yeah, arise you blazing fire
Brave friends stand firm and listen to your destiny, hey!
The rhythm of our Father moves with victory, hey!
Where warriors are fighting
There's a revival igniting
Consume us, oh God
And arise, blazing fire
Your heartbeat
I feel it, I feel it... yeah
I feel your heartbeat
I feel it, I feel it... yeah
I feel your heartbeat
[ #Music 🛹 #Battle ]
Raise up the standard in battle for every fellow tribe, hey!
Where warriors are fighting
There's a revival igniting
Reserved for such a time
Yeah, arise you blazing fire
Brave friends stand firm and listen to your destiny, hey!
The rhythm of our Father moves with victory, hey!
Where warriors are fighting
There's a revival igniting
Consume us, oh God
And arise, blazing fire
Your heartbeat
I feel it, I feel it... yeah
I feel your heartbeat
I feel it, I feel it... yeah
I feel your heartbeat
[ #Music 🛹 #Battle ]
🤯2
Forwarded from Watson's
پاک کردن دو طرفهی یک چت اوج بیشعوری و زهرآگین بودن یک فرد برای اطرافیانشه.
👌16
این کانال سم های کراشیابی دانشگاه هست؟ کاش ورژن وسایل نقلیه عمومیش وجود داشت که من میتونستم به اون دختری که از خط ولیعصر - راهآهن الان از BRT پیاده شد، موهای فرفری داشت، پالتو قرمز پوشیده بود و کلاه فرانسوی داشت بگم چقدر خوشگله 😭
❤🔥33😁9
کاش میتونستم اون چیزی که داره اذیتم میکنه بیان کنم شاید اونجوری سبک میشدم اما اصلا کلمات همراهیم نمیکنن... حسش شبیه اینه که بارونی که عاشق باریدنش هستی، دقیقا روزی بباره که داری کار دستی ای که خیلی براش زحمت کشیدی میبری برای ارائه، وسط خیابون موندی، هیچکدوم از دوستات تلفن شون رو جواب نمیدن و یه ماشین هم از جلوت رد میشه یه تُن آب میپاشه روت... اونم وقتی بهترین/تنها لباس خوبت رو پوشیده بودی... اگر دیر به ارائه برسی شغل/نمره مورد نظرت رو از دست میدی...
بعد سعی میکنی با دویدن حداقل برسی به اونجا اما میفتی زمین هم کاردستیه خرد میشه، هم گوشیت هم زانوهات 🙂
بعد سعی میکنی با دویدن حداقل برسی به اونجا اما میفتی زمین هم کاردستیه خرد میشه، هم گوشیت هم زانوهات 🙂
😢25🤯2🕊1
بدترین حالت ماجرا چیه؟ اینکه انقدر نمیتونم گریه کنم، الان که حالم بده و چون نزدیک پریودمه احساساتم بهم ریخته و ممکنه گریه کنم، هر کی ببینه میخواد بگه "عه! ایول آره گریه کن سبک شی..." :////
باید یه قبری چیزی رزرو کنم که اگر واقعا بعد 1000 سال تونستم گریه کنم کسی نبینه و اظهار نظر نکنه. 😗
باید یه قبری چیزی رزرو کنم که اگر واقعا بعد 1000 سال تونستم گریه کنم کسی نبینه و اظهار نظر نکنه. 😗
😢22🕊1
سینگل اومدن به باغ کتاب میتونه عذاب الهی باشه یا نعمت... موجودات زیبا همه جا 😭
🌚22😁6😈1
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
مامانم تو چنل جاسوس داره... چون تنها راهی که یه سری چیزا رو بدونه حضورش اینجاست... و من واقعاً احساس نا امنی دارم... اگر هر کدوم از آشنایان اینجا داره اطلاعات بنظر خودش بی ضرر رو بهش میده، خواهشاً متوجه باش داری چه آسیبی بهم وارد میکنی و این کار رو تمومش…
این دیگه از جاسوس گذشته. داره تبدیل به دوربین و ردیاب وصل بودن بهم میشه :)
🤯28🤡9😱7😢2💯1
گُه تو امروز تا آخرین زمانی که شرایط این شکلی باشه... با تشکر/
👌18👏1
چند روزه خیلی مضطربم. برای همایشی که موسسه میخواد برگزار کنه دنبال ورزشگاه سرپوشیده ام اما یا رزرون یا گرون. جوری مضطربم که من که اصلا خواب نمیدیدم شبا کابوس میبینم و نمیتونم بخوابم، بعد در طول روز همه ش خسته ام... و این استرس نمیذاره روی کارهای دیگه هم تمرکز کنم. 😞
😢19
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
یه برنامهای چیدم برای مهر، طوری که حتی دارم براش پول جمع میکنم و بررسی میکنم وسایل مورد نیازم براش چیه. کاریه که میخوام قبل از ۳۰ سالگی انجامش بدم. پارسال هم (قبل از ورود به ۳۰ سالگی) مهر برنامهی دوست دختر داشتن چیدم و دو ماه جالبی رو سپری کردم که خوبی…
این هم کنسله راستی دوستان...
The clown I am today 🤡😊
The clown I am today 🤡😊
🎂 از بین تبریکات دریافتی دیروز هم چندتا منتخب میذازم یادگاری برای خودم بمونن:
Forwarded from ◆ Liberté Photobook ◆
— #HBD | To our MioMia
از اینجا تا دنیای ذهن تو، یه تونل از جنس رُز وجود داره که پشت یه در کوچولوی سفید پنهان شده. کلیدش هم شکل یه دکمهست!
گربهها میتونن از راههای مختلف، به دنیات رفت و آمد کنن و اونها از رازهات محافظت میکنن؛ از طرحهایی که روی کاغذها میزنی، از اتاقهای رنگینی که هر روز توی دنیات میسازی.
اینطوریه که هرچقدر اونجا راه بریم، به صفحات سفید نمیرسیم؛ همه رو سریع نقاشی میکنی!
امروز بهانهای شد تا بخاطر تولدت؛ بابت دنیاهایی که ساختی و بهمون نشون دادی تشکر کنیم؛ از اینکه کاری نداشتی گربهایم یا نه، راهمون دادی و یادمون دادی.
ممنون باشیم که بدنیا اومدی، سخت بود ولی بزرگ شدی... دوام آوردی که ما سعادت آشنایی باهات رو داشته باشیم.
خواهر بزرگتر ِ همه، خالق چشمدکمهای دوستداشتنی و یکی از میازاکیهای دوران خودت، تولدت مبارک.
پدر، جیکوب، لیبرته و تمام گربههای دنیا، دوستت دارن.
─────✧─────
@LibertePhotoBook ཻུ࿐
از اینجا تا دنیای ذهن تو، یه تونل از جنس رُز وجود داره که پشت یه در کوچولوی سفید پنهان شده. کلیدش هم شکل یه دکمهست!
گربهها میتونن از راههای مختلف، به دنیات رفت و آمد کنن و اونها از رازهات محافظت میکنن؛ از طرحهایی که روی کاغذها میزنی، از اتاقهای رنگینی که هر روز توی دنیات میسازی.
اینطوریه که هرچقدر اونجا راه بریم، به صفحات سفید نمیرسیم؛ همه رو سریع نقاشی میکنی!
امروز بهانهای شد تا بخاطر تولدت؛ بابت دنیاهایی که ساختی و بهمون نشون دادی تشکر کنیم؛ از اینکه کاری نداشتی گربهایم یا نه، راهمون دادی و یادمون دادی.
ممنون باشیم که بدنیا اومدی، سخت بود ولی بزرگ شدی... دوام آوردی که ما سعادت آشنایی باهات رو داشته باشیم.
خواهر بزرگتر ِ همه، خالق چشمدکمهای دوستداشتنی و یکی از میازاکیهای دوران خودت، تولدت مبارک.
پدر، جیکوب، لیبرته و تمام گربههای دنیا، دوستت دارن.
─────✧─────
@LibertePhotoBook ཻུ࿐
❤🔥7