چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
433 subscribers
5.96K photos
577 videos
19 files
694 links
ᴮᵉᵗʷᵉᵉⁿ ᵗʰᵉ ᵍᵒᵒᵈ ᵃⁿᵈ ᵗʰᵉ ᵇᵉᵈ ᶦˢ ʷʰᵉʳᵉ ʸᵒᵘ ᶠᶦⁿᵈ ᵐᵉ ʳᵉᵃᶜʰᶦⁿᵍ ᶠᵒʳ ʰᵉᵃᵛᵉⁿ
- мια

ஐ Guide:
https://t.me/ButtonEyed/5202 🐈

ஐ Anonymous:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=271063224 🎐

ஐ ωαттρα∂: https://www.wattpad.com/user/maedeh1 📚
Download Telegram
چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
¶ ۱۸۹۹‌ - اولین تهیونگ - زمین های ایالتی یوتا - آمریکا مهربون بود. حداقل این‌طوری فکر می‌کرد. شایدم فقط مودب بود. آخه از نسل اشراف انگلیسی بود که به عنوان نماینده‌ی ملکه اومده بودن اینجا. برای همه وقت می‌ذاشت، حتی شده یکم. دلش نمی‌اومد کسی رو ناراحت کنه.…
1509 - اولین جیمین - بریتانیا

وقتی هنری هشتم ازدواجش رو با کاترین، همسر برادر مرحومش آرتور اعلام می‌کرد، برای شکارچی‌های بریتانیا خبر خوبی بود. می‌تونستن گوشت شکار رو برای برگزاری مراسمات، به قیمت خوبی به دربار بفروشن... جیمین، شکارچی شرقی هم خوشحال بود. به‌عنوان یه خارجی، شکارهاش هیچ‌وقت به اون خوبی فروش نرفته بودن اما به نظر می‌رسید پولی که به دست آورده بود، دیگه برای بیماری همسرش کمکی نمی‌کرد. خیلی وقت بود که برای درمان دیر شده بود. تب فراگیری که تا یک سال پیش بالاخره، تقریباً ریشه‌کن شده بود ناگهان دوباره شدت گرفت و زمین‌گیرش کرد. تب راجعه که گاهی حتی در عرض فقط چند ساعت می تونست یک آدم قوی رو کاملاً از پا در بیاره...
جیمین هیچ‌وقت بین روستایی‌ها محبوب نبود. هر چی نباشه یه خارجی بود که انگار از یه جنگ داخلی توی کشورش فرار کرده بود اما وقتی یکی از دختران روستا به درخواست ازدواجش جواب مثبت داد، نتونستن خیلی راحت با اونجا موندنش مخالفت کنن. هرچند، حالا چند روزی بود که به خاطر اون بیماری از روستای کوچیک شون هم بیرون شده بودن... نه جایی برای خواب یا غذای مناسبی برای خوردن داشتن و نه دارویی برای درمان و همین هم خیلی زود لیزا، تازه عروس زیبای شکارچیِ شرقی تبار رو ازش گرفت...
غم بزرگی که اون زمان روی قلب شکارچی نشست، با بی توجهی روستایی ها، شادی مردم از جشن ازدواج پادشاه و از دست رفتن آروزی داشتن یک بچه همراه با مرگ لیزا، سنگین و سنگین‌تر شد، به‌طوری‌که در اثر اون غصه، شکارچی خیلی زود شکسته و پیر شد. هر بار که شادی دیگران رو میدید، میدید که بچه ها چطور پدرهاشون رو صدا میزنن... یا هربار جشن عروسی شادمانه ای رو میدید آتشی درونش زبانه می کشید که فقط قلب خودش رو بیشتر خاکستر می کرد.
بیست سال بعد، وقتی هنری هشتم، تمام ارتباط‌ها رو با امپراتوری روم قطع کرد و خودش رو شاه بی‌قیدوشرط بریتانیا اعلام کرد، مرد میان‌سالی تنها توی جنگل زندگی می‌کرد که به بچه‌های بازیگوشی که بی‌خبر از پدر و مادر هاشون، پیشش می‌رفتن شکار یاد می‌داد و براشون قصه می‌گفت... اگر کسی می‌شنید اون مرد فقط 43 سالشه قطعاً باور نمی‌کرد، انقدر که در همین 20 سال فرتوت و شکسته شده بود. مردی که همیشه اخم می کرد، لبخند نمیزد اما بی آزار بود، و دیگه نه‌چندان توانی برای شکار کردن داشت و نه حتی زور بازویی برای شکستن و ذخیره کردن چوب برای زمستان...
در آخر هم، شبی سرد و زمستانی، وقتی آتش شومینه در اثر تموم شدن چوب خاموش شد و اتاق سرد و سردتر می‌شد، شکارچیِ تنها، در خواب و درحالی‌که حتی یک روز در بیست سال گذشته رو به شادی نگذرونده بود، توی رختخوابش یخ زد و اون زندگی رو ترک کرد.

•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]

. تب راجعه یا Relapsing fever یا شناخته شده با نام the Sweatingشایع در بریتانیا تا 1508. این بیماری نوعی بیماری باکتریایی بود که از طریق جوندگان یا حشرات منتقل میشد. از انگلستان شروع و تقریبا کل اروپا را فرا گرفت.
😢9🏆1
این وضعیت مملکت برای هر کی بد شد، برای مامان من خوب بهونه ای شد که هر جا میخوام برم بگه خطرناکه و اذیت کنه در مورد خروج از خونه.
یعنی سرکار که از چهارراه ولیعصر رد میشم هیچی نمیگه ولی میگم میخوام سر ظهر برم سر قبر یکی، میگه نه نمیشه خطرناکه ://
👌21🤡12😁2😢2🌚1
اون روز داشتم به امیلیا می‌گفتم، می‌گفتم از عذرخواهی خوشم نمیاد... چون مامانم باعث شده بنظرم مسخره بیاد. وقتی کاری می‌کنه که انقدر بده که حتی خودشم می‌فهمه کارش بد بوده و میاد عذرخواهی کنه، توقع داره من حتماً ببخشم و تازه ازش تشکر هم کنم! که غرورش رو شکسته و اومده عذرخواهی. :/
نمی‌خوام آقا جان، از این مدل عذرخواهی ها تحویل من یکی ندید. من راحت دلخور ممکنه بشم اما هیچوقت بیشتر از یکی دو ساعت طول نمی‌کشه... آدمی ام که واقعاً خیلی خیلی خیلی سخت از دست کسی دلخور می‌مونم... یعنی اگر با من به مشکل بخورید و مسأله رو رها کنید شانس بخشیده شدن تون بیشتر از وقتیه که عذرخواهی نادرست انجام بدید.
چون وقتی عذرخواهی با توقع بخشیدن انجام میشه، آدم علاوه بر عصبانیت حس می‌کنه خر هم فرض شده!!
💯24👌7🐳3
تتوی ایده‌آل وجود ند-
❤‍🔥19🥰6🍓2🤡1🐳1
ایشون که می‌بینید گوش راستش توی تصویره، یکجا بند نمیشد که ازش عکس بگیرم...
اونی هم که تو تصویر خودش رو نمی‌بینید، برام گلی آورده بود که منی هم که بویاییم تعطیله میتونستم بوی گله رو حس کنم.
یه اولین بار جالب رو هم تجربه کردم که شیرین و تلخ بود، تلخی موقت و شیرینی ای که چند دقیقه‌ای روی لب میموند. کاش بعدش پیتزا نمی‌خوردم و شیرینیش رو حفظ می‌کردم...
🥰11
دارم از خواب میمیرم اما اگر الان بخوابم 4 صبح بیدار میشم 😭 و اونوقت ساعت خوابم کاملا بهم میریزه
👌5😢4
احتمالا ترسناکترین قسمت گربه داشتن اونجاس که یهو گربه‌ات خیره میشه به یه چیز نامرئی که نمیتونی ببینیش، بعد یهو میترسه و از چیزی که دیده فرار می‌کنه که بازم نمیتونی ببینیش...
و من، با تمام وجود می‌خوام این ترس رو تجربه کنم 🥺❤️
😁24
کاش بدونم در ۹ ماه اخیر چیکار کردم که ۱۰۰ نفر از چنل رفتن. در واقع بیشتر رفتن اما خب کلی هم همراه جدید داشتیم... که معلوم نمیکنه دقیقا چند نفر رفتن... اما بازم برام جای سواله 😅
🤯6😱4🌚4🍓3😁2😢2
Forwarded from the blue question mark (Meshkat⁷)
simple is the best he said
🐳21
باورم نمیشه دارم وجود داشتن محصولی به اسم "خامه عسلی" رو برای امیلیا توضیح میدم!
😁21
مامانم 🤝 هفته‌ای یک‌بار پرسیدن Are u gay؟

و وقتی «نه» نمیشنوه: 🤝 غصه خوردن

خب نپرس زن! صدبار بهت میگم این سوال رو از من نپرس! باز می‌پرسه بلکه نه بشنوه... متوجه نیست که تازه لطف می‌کنم، نمی‌خوام اذیت بشه نمیگم آره! 😿
🤯18😁9🐳8😱1
از وقتی امیلیا چنلش رو حذف کرده، غیر از ۱۰ - ۲۰ نفر دوستای حضوریم که سراغش رو گرفتن، همیشه پیام دادید که کجاست، کاش چنل بزنه باز و‌... برای همین دارم میارمش دوباره...
یه چنل مشترک که باهم قراره بگردونیمش! فعلا اینجا باشید تا رسماً راه‌اندازی بشه. فقط بهتون بگم، اگر انسان هایی هستید که بهتون بر میخوره، عقاید متفاوت رو نمی‌تونید تحمل کنید یا فکر می‌کنید فقط نظر شما در همه مسائل درسته، این چنل تشریف نیارید چون ممکنه چیزهایی بگیم که هیچکس قبول نداره و این به خودمون مربوط خواهد بود 🌱🐱

@CatWithASprout
🍾13👌2👏1
اون چیزی که باعث شد من امروز صبح هودی بپوشم، بر همون لعنت 🙂
😁5