چشـــم دکمهای ⚇_⚉
کار قبلیم تدوین بود اما وقتی اینستاگرام فیلتر شد، ۵۰٪ در آمد شون رو از دست دادن و تهیه دورههای آموزشی رو متوقف کردن در نتیجه دیگه نیازی به نیروی تدوین نداشتن. کارم این دفعه معاونت روابط عمومی تو یه مرکز خیریهاس که قبلا وقتی یک استارتاپ کوچوووولو بود، خودم…
اینم اضافه کنم اون موسسه کوچولو الان ۳ طبقه فقط شعبه اصلیش شده و ۲ تا شعبه هم در اطراف شهر داره... ولی همزمان با بزرگ شدنش مسئولیت هاش هم بیشتر شده. مثلاً من اگر اینجا مونده بودم میشدم مدیر ارشد اداری که بعد از مدیرعامل و مدیر کل، عملاً همه باید به اون جواب پس بدن اما واقعاً خوشحالم که نموندم. کلی چیز این مدت یاد گرفتم. این کار خشک، پر مسئولیت و سنگینه. با اینکه در ظاهر، ساعت کاریش از کار قبلیم ۲ ساعت کمتره اما محیطش جدی تره و یک اشتباه ممکنه جریمه میلیونی داشته باشه 😭
🍓21😱10👌2🐳2
یه حال عجیب بدی ام. مثل کسی که ناراحت بوده ولی از این گاز های خنده واسه بی حسی دندون پزشکی بهش زدن. میخواد بخنده اما نه دلیلی برای خندیدن داره، نه میتونه جلوش رو بگیره.
یعنی میدونم حالم خوب نیست اما مثل این فیلم های ترسناک، الکی خجسته رفتار میکنم...
یعنی میدونم حالم خوب نیست اما مثل این فیلم های ترسناک، الکی خجسته رفتار میکنم...
😢20🤯3
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
آقا اسیر شدم نگم براتون... بعد فکر کنید دستشویی هم داشتم این وسط... :/ نزدیک ۷۰۰۰ قدم پیادهروی کردم فقط... ولی خوبیش اینه که حداقل میدونم برای کمک به چهارتا آدم محروم دارم تلاش میکنم و با وجود اینکه کارم کسل کنندهاس به این روش به خودم انگیزه میدم که ته…
از اونجایی جدی جدی فهمیدم داره 30 سالم تموم میشه که حالا که اومدم خونه، پاهام دارن درد میکنن................
🍾10
Forwarded from ‹ Liberté Novels ›
𖥔 #Shark
𖥔 I'm not afraid of God because He's been asleep for a long time.
─────✧─────
@LiberteNovels ཻུ࿐
𖥔 I'm not afraid of God because He's been asleep for a long time.
─────✧─────
@LiberteNovels ཻུ࿐
🥰12
‹ Liberté Novels ›
𖥔 #Shark 𖥔 I'm not afraid of God because He's been asleep for a long time. ─────✧───── @LiberteNovels ཻུ࿐
از اینا بخونید واسه پوست تون خوبه ❣
🥰11
امروز سرکار یکی بهم گفت قشنگ حرف میزنی، میشه منو راهنمایی کنی... و نگران بود نکنه مشکل از اعتماد به نفس باشه... میگفت کلمات از ذهنش فرار میکنن و چون سالها فقط ترکی صحبت کرده فارسی براش ملموس نیست. 🤍
اما با توجه به اینکه موقع صحبت صداش رسا بود و سرش رو بالا میگرفت و میتونست ارتباط چشمی بگیره، فهمیدم مشکلش اعتماد به نفس نیست. بهش گفتم چقدر مطالعه داری یا چقدر فیلم میبینی؟ گفت حوصلهاش نمیگیره چندان، منم گفتم مشکل این نیست، چون مکالمات اداری تو زبونی هست که ازش استفاده زیادی نداشتی، با خوندن کتاب و دیدن فیلم میتونی تقویتش کنی این استعداد رو و بهش گفتم چقدر از من باحال تره چون یه زبون بیشتر از من بلده و این خیلی عالیه 👌😎
اما با توجه به اینکه موقع صحبت صداش رسا بود و سرش رو بالا میگرفت و میتونست ارتباط چشمی بگیره، فهمیدم مشکلش اعتماد به نفس نیست. بهش گفتم چقدر مطالعه داری یا چقدر فیلم میبینی؟ گفت حوصلهاش نمیگیره چندان، منم گفتم مشکل این نیست، چون مکالمات اداری تو زبونی هست که ازش استفاده زیادی نداشتی، با خوندن کتاب و دیدن فیلم میتونی تقویتش کنی این استعداد رو و بهش گفتم چقدر از من باحال تره چون یه زبون بیشتر از من بلده و این خیلی عالیه 👌😎
👌36🥰11
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
I will take it away before you stumble (Hold on, hold on) I will stay by your side until you survive (Hold on, hold on) I hope you bloom••• Winter Flower
When the world's crashing down
When I fall and hit the ground
I will turn myself around
Don't you try to stop me
I, I won't cry
I, I'll get by
I, I'll survive•••
Alice
When I fall and hit the ground
I will turn myself around
Don't you try to stop me
I, I won't cry
I, I'll get by
I, I'll survive•••
Alice
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
¶ ۱۸۹۹ - اولین تهیونگ - زمین های ایالتی یوتا - آمریکا مهربون بود. حداقل اینطوری فکر میکرد. شایدم فقط مودب بود. آخه از نسل اشراف انگلیسی بود که به عنوان نمایندهی ملکه اومده بودن اینجا. برای همه وقت میذاشت، حتی شده یکم. دلش نمیاومد کسی رو ناراحت کنه.…
¶ 1509 - اولین جیمین - بریتانیا
وقتی هنری هشتم ازدواجش رو با کاترین، همسر برادر مرحومش آرتور اعلام میکرد، برای شکارچیهای بریتانیا خبر خوبی بود. میتونستن گوشت شکار رو برای برگزاری مراسمات، به قیمت خوبی به دربار بفروشن... جیمین، شکارچی شرقی هم خوشحال بود. بهعنوان یه خارجی، شکارهاش هیچوقت به اون خوبی فروش نرفته بودن اما به نظر میرسید پولی که به دست آورده بود، دیگه برای بیماری همسرش کمکی نمیکرد. خیلی وقت بود که برای درمان دیر شده بود. تب فراگیری که تا یک سال پیش بالاخره، تقریباً ریشهکن شده بود ناگهان دوباره شدت گرفت و زمینگیرش کرد. تب راجعه که گاهی حتی در عرض فقط چند ساعت می تونست یک آدم قوی رو کاملاً از پا در بیاره...
جیمین هیچوقت بین روستاییها محبوب نبود. هر چی نباشه یه خارجی بود که انگار از یه جنگ داخلی توی کشورش فرار کرده بود اما وقتی یکی از دختران روستا به درخواست ازدواجش جواب مثبت داد، نتونستن خیلی راحت با اونجا موندنش مخالفت کنن. هرچند، حالا چند روزی بود که به خاطر اون بیماری از روستای کوچیک شون هم بیرون شده بودن... نه جایی برای خواب یا غذای مناسبی برای خوردن داشتن و نه دارویی برای درمان و همین هم خیلی زود لیزا، تازه عروس زیبای شکارچیِ شرقی تبار رو ازش گرفت...
غم بزرگی که اون زمان روی قلب شکارچی نشست، با بی توجهی روستایی ها، شادی مردم از جشن ازدواج پادشاه و از دست رفتن آروزی داشتن یک بچه همراه با مرگ لیزا، سنگین و سنگینتر شد، بهطوریکه در اثر اون غصه، شکارچی خیلی زود شکسته و پیر شد. هر بار که شادی دیگران رو میدید، میدید که بچه ها چطور پدرهاشون رو صدا میزنن... یا هربار جشن عروسی شادمانه ای رو میدید آتشی درونش زبانه می کشید که فقط قلب خودش رو بیشتر خاکستر می کرد.
بیست سال بعد، وقتی هنری هشتم، تمام ارتباطها رو با امپراتوری روم قطع کرد و خودش رو شاه بیقیدوشرط بریتانیا اعلام کرد، مرد میانسالی تنها توی جنگل زندگی میکرد که به بچههای بازیگوشی که بیخبر از پدر و مادر هاشون، پیشش میرفتن شکار یاد میداد و براشون قصه میگفت... اگر کسی میشنید اون مرد فقط 43 سالشه قطعاً باور نمیکرد، انقدر که در همین 20 سال فرتوت و شکسته شده بود. مردی که همیشه اخم می کرد، لبخند نمیزد اما بی آزار بود، و دیگه نهچندان توانی برای شکار کردن داشت و نه حتی زور بازویی برای شکستن و ذخیره کردن چوب برای زمستان...
در آخر هم، شبی سرد و زمستانی، وقتی آتش شومینه در اثر تموم شدن چوب خاموش شد و اتاق سرد و سردتر میشد، شکارچیِ تنها، در خواب و درحالیکه حتی یک روز در بیست سال گذشته رو به شادی نگذرونده بود، توی رختخوابش یخ زد و اون زندگی رو ترک کرد.
•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]
. تب راجعه یا Relapsing fever یا شناخته شده با نام the Sweatingشایع در بریتانیا تا 1508. این بیماری نوعی بیماری باکتریایی بود که از طریق جوندگان یا حشرات منتقل میشد. از انگلستان شروع و تقریبا کل اروپا را فرا گرفت.
وقتی هنری هشتم ازدواجش رو با کاترین، همسر برادر مرحومش آرتور اعلام میکرد، برای شکارچیهای بریتانیا خبر خوبی بود. میتونستن گوشت شکار رو برای برگزاری مراسمات، به قیمت خوبی به دربار بفروشن... جیمین، شکارچی شرقی هم خوشحال بود. بهعنوان یه خارجی، شکارهاش هیچوقت به اون خوبی فروش نرفته بودن اما به نظر میرسید پولی که به دست آورده بود، دیگه برای بیماری همسرش کمکی نمیکرد. خیلی وقت بود که برای درمان دیر شده بود. تب فراگیری که تا یک سال پیش بالاخره، تقریباً ریشهکن شده بود ناگهان دوباره شدت گرفت و زمینگیرش کرد. تب راجعه که گاهی حتی در عرض فقط چند ساعت می تونست یک آدم قوی رو کاملاً از پا در بیاره...
جیمین هیچوقت بین روستاییها محبوب نبود. هر چی نباشه یه خارجی بود که انگار از یه جنگ داخلی توی کشورش فرار کرده بود اما وقتی یکی از دختران روستا به درخواست ازدواجش جواب مثبت داد، نتونستن خیلی راحت با اونجا موندنش مخالفت کنن. هرچند، حالا چند روزی بود که به خاطر اون بیماری از روستای کوچیک شون هم بیرون شده بودن... نه جایی برای خواب یا غذای مناسبی برای خوردن داشتن و نه دارویی برای درمان و همین هم خیلی زود لیزا، تازه عروس زیبای شکارچیِ شرقی تبار رو ازش گرفت...
غم بزرگی که اون زمان روی قلب شکارچی نشست، با بی توجهی روستایی ها، شادی مردم از جشن ازدواج پادشاه و از دست رفتن آروزی داشتن یک بچه همراه با مرگ لیزا، سنگین و سنگینتر شد، بهطوریکه در اثر اون غصه، شکارچی خیلی زود شکسته و پیر شد. هر بار که شادی دیگران رو میدید، میدید که بچه ها چطور پدرهاشون رو صدا میزنن... یا هربار جشن عروسی شادمانه ای رو میدید آتشی درونش زبانه می کشید که فقط قلب خودش رو بیشتر خاکستر می کرد.
بیست سال بعد، وقتی هنری هشتم، تمام ارتباطها رو با امپراتوری روم قطع کرد و خودش رو شاه بیقیدوشرط بریتانیا اعلام کرد، مرد میانسالی تنها توی جنگل زندگی میکرد که به بچههای بازیگوشی که بیخبر از پدر و مادر هاشون، پیشش میرفتن شکار یاد میداد و براشون قصه میگفت... اگر کسی میشنید اون مرد فقط 43 سالشه قطعاً باور نمیکرد، انقدر که در همین 20 سال فرتوت و شکسته شده بود. مردی که همیشه اخم می کرد، لبخند نمیزد اما بی آزار بود، و دیگه نهچندان توانی برای شکار کردن داشت و نه حتی زور بازویی برای شکستن و ذخیره کردن چوب برای زمستان...
در آخر هم، شبی سرد و زمستانی، وقتی آتش شومینه در اثر تموم شدن چوب خاموش شد و اتاق سرد و سردتر میشد، شکارچیِ تنها، در خواب و درحالیکه حتی یک روز در بیست سال گذشته رو به شادی نگذرونده بود، توی رختخوابش یخ زد و اون زندگی رو ترک کرد.
•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]
. تب راجعه یا Relapsing fever یا شناخته شده با نام the Sweatingشایع در بریتانیا تا 1508. این بیماری نوعی بیماری باکتریایی بود که از طریق جوندگان یا حشرات منتقل میشد. از انگلستان شروع و تقریبا کل اروپا را فرا گرفت.
😢9🏆1
این وضعیت مملکت برای هر کی بد شد، برای مامان من خوب بهونه ای شد که هر جا میخوام برم بگه خطرناکه و اذیت کنه در مورد خروج از خونه.
یعنی سرکار که از چهارراه ولیعصر رد میشم هیچی نمیگه ولی میگم میخوام سر ظهر برم سر قبر یکی، میگه نه نمیشه خطرناکه ://
یعنی سرکار که از چهارراه ولیعصر رد میشم هیچی نمیگه ولی میگم میخوام سر ظهر برم سر قبر یکی، میگه نه نمیشه خطرناکه ://
👌21🤡12😁2😢2🌚1
اون روز داشتم به امیلیا میگفتم، میگفتم از عذرخواهی خوشم نمیاد... چون مامانم باعث شده بنظرم مسخره بیاد. وقتی کاری میکنه که انقدر بده که حتی خودشم میفهمه کارش بد بوده و میاد عذرخواهی کنه، توقع داره من حتماً ببخشم و تازه ازش تشکر هم کنم! که غرورش رو شکسته و اومده عذرخواهی. :/
نمیخوام آقا جان، از این مدل عذرخواهی ها تحویل من یکی ندید. من راحت دلخور ممکنه بشم اما هیچوقت بیشتر از یکی دو ساعت طول نمیکشه... آدمی ام که واقعاً خیلی خیلی خیلی سخت از دست کسی دلخور میمونم... یعنی اگر با من به مشکل بخورید و مسأله رو رها کنید شانس بخشیده شدن تون بیشتر از وقتیه که عذرخواهی نادرست انجام بدید.
چون وقتی عذرخواهی با توقع بخشیدن انجام میشه، آدم علاوه بر عصبانیت حس میکنه خر هم فرض شده!!
نمیخوام آقا جان، از این مدل عذرخواهی ها تحویل من یکی ندید. من راحت دلخور ممکنه بشم اما هیچوقت بیشتر از یکی دو ساعت طول نمیکشه... آدمی ام که واقعاً خیلی خیلی خیلی سخت از دست کسی دلخور میمونم... یعنی اگر با من به مشکل بخورید و مسأله رو رها کنید شانس بخشیده شدن تون بیشتر از وقتیه که عذرخواهی نادرست انجام بدید.
چون وقتی عذرخواهی با توقع بخشیدن انجام میشه، آدم علاوه بر عصبانیت حس میکنه خر هم فرض شده!!
💯24👌7🐳3
ایشون که میبینید گوش راستش توی تصویره، یکجا بند نمیشد که ازش عکس بگیرم...
اونی هم که تو تصویر خودش رو نمیبینید، برام گلی آورده بود که منی هم که بویاییم تعطیله میتونستم بوی گله رو حس کنم.
یه اولین بار جالب رو هم تجربه کردم که شیرین و تلخ بود، تلخی موقت و شیرینی ای که چند دقیقهای روی لب میموند. کاش بعدش پیتزا نمیخوردم و شیرینیش رو حفظ میکردم...
اونی هم که تو تصویر خودش رو نمیبینید، برام گلی آورده بود که منی هم که بویاییم تعطیله میتونستم بوی گله رو حس کنم.
یه اولین بار جالب رو هم تجربه کردم که شیرین و تلخ بود، تلخی موقت و شیرینی ای که چند دقیقهای روی لب میموند. کاش بعدش پیتزا نمیخوردم و شیرینیش رو حفظ میکردم...
🥰11
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
ایشون که میبینید گوش راستش توی تصویره، یکجا بند نمیشد که ازش عکس بگیرم... اونی هم که تو تصویر خودش رو نمیبینید، برام گلی آورده بود که منی هم که بویاییم تعطیله میتونستم بوی گله رو حس کنم. یه اولین بار جالب رو هم تجربه کردم که شیرین و تلخ بود، تلخی موقت و…
وای بچهها یکی تون بجای گوش های گربه، اون آقایی که اون پشت محو شده رو دیده و فکر کرده موضوع اونه 😭 کمک- 😂😂
😁17
دارم از خواب میمیرم اما اگر الان بخوابم 4 صبح بیدار میشم 😭 و اونوقت ساعت خوابم کاملا بهم میریزه
👌5😢4
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
ಡ ͜ ʖ ಡ MatchaBlossom 🌱🌸 •| #WatchWithMe
🌱 MatchaBlossom 🌸 for soul cleansing 🤍
😢8🍓3