چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
433 subscribers
5.96K photos
577 videos
19 files
694 links
ᴮᵉᵗʷᵉᵉⁿ ᵗʰᵉ ᵍᵒᵒᵈ ᵃⁿᵈ ᵗʰᵉ ᵇᵉᵈ ᶦˢ ʷʰᵉʳᵉ ʸᵒᵘ ᶠᶦⁿᵈ ᵐᵉ ʳᵉᵃᶜʰᶦⁿᵍ ᶠᵒʳ ʰᵉᵃᵛᵉⁿ
- мια

ஐ Guide:
https://t.me/ButtonEyed/5202 🐈

ஐ Anonymous:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=271063224 🎐

ஐ ωαттρα∂: https://www.wattpad.com/user/maedeh1 📚
Download Telegram
میخواستم امشب قسمت هفتم 7 گناه کبیره رو نهایی کنم اما سردرد داره پاش رو روی گلوم فشار میده. فردا هم باید زود بیدار بشم و کلی کارهای جدی انجام بدم... زیادی به مخفی بودن، کار خاصی نکردن و سکوت عادت کردما 🫥
🏆7🐳1
چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
And the truth of the matter is I never let you go, let you go••• Marry on the cross
I will take it away before you stumble
(Hold on, hold on)
I will stay by your side until you survive
(Hold on, hold on)
I hope you bloom•••

Winter Flower
🐳6🍓1🍾1
چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
نمیخوام غر بزنم، ولی مجبورم بزنم چون استرس کاری شغل جدیدم خیلی بالاست... و تو همین هفته اول کلی کار مهم و جدی و پر مسئولیت بهم سپردن. من آدم تنبل و فراری از مسئولیتی هستم. چرا این کار رو با من می کنید؟؟
آقا من امروز ۲ تا ماموریت حضوری داشتم و دیشب داشتم غر هاش رو به ماریا می‌زدم ولی تا الان یکیش خیلی خوب و راحت پیش رفته، دومی ولی... پیدا کردنش یکم چالشیه و فعلا خودم رو برسونم تهرانپارس تا بعد ببینم سرای محله گلشن کجاست 😭😁
😁13🐳1
آقا اسیر شدم نگم براتون... بعد فکر کنید دست‌شویی هم داشتم این وسط... :/
نزدیک ۷۰۰۰ قدم پیاده‌روی کردم فقط... ولی خوبیش اینه که حداقل میدونم برای کمک به چهارتا آدم محروم دارم تلاش می‌کنم و با وجود اینکه کارم کسل کننده‌اس به این روش به خودم انگیزه میدم که ته کارت چند نفر کمتر در عذاب خواهند بود :(
🕊32🐳3
‌ ‌ ‌‌‌ ‌
میشه بپرسم کار این دفعه ات چیه
و چرا از کار قبلیت بیرون اومدی
🌚5
برنامه ناشناس
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ میشه بپرسم کار این دفعه ات چیه و چرا از کار قبلیت بیرون اومدی
کار قبلیم تدوین بود اما وقتی اینستاگرام فیلتر شد، ۵۰٪ در آمد شون رو از دست دادن و تهیه دوره‌های آموزشی رو متوقف کردن در نتیجه دیگه نیازی به نیروی تدوین نداشتن.
کارم این دفعه معاونت روابط عمومی تو یه مرکز خیریه‌اس که قبلا وقتی یک استارت‌اپ کوچوووولو بود، خودم مدیر اداری شون بودم ولی دوست داشتم در زمینه هنر کار کنم پس ازش اومدم بیرون...
وقتی کارم رو از دست دادم نزدیک ۲ ماه دنبال کار گشتم ولی کاری که میخواستم پیدا نمیشد اما دیگه پولم داشت تموم میشد و تو خونه هم اعصاب موندن نداشتم، گفتم هرکاری پیدا بشه میرم... زنگ زدم به این موسسه گفتن ما بخش رسانه و ارتباطات و تبلیغات داریم بیا!!!
ولی وقتی اومدم گفتن معاونت روابط عمومی مون الان خالیه و واقعا از تو و توانایی هات برمیاد این بخش رو درست کنی. این‌جا رو سر و سامون بده، بعد نیرو براش پیدا کنیم می‌تونی بری بخش رسانه🥲🥲
منم که از دنبال کار گشتن خسته شده بودم گفتم باشه و الانم اینجا هستم. 🥰

•| #Mia 🐱
👏39👌3🐳2
چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
کار قبلیم تدوین بود اما وقتی اینستاگرام فیلتر شد، ۵۰٪ در آمد شون رو از دست دادن و تهیه دوره‌های آموزشی رو متوقف کردن در نتیجه دیگه نیازی به نیروی تدوین نداشتن. کارم این دفعه معاونت روابط عمومی تو یه مرکز خیریه‌اس که قبلا وقتی یک استارت‌اپ کوچوووولو بود، خودم…
اینم اضافه کنم اون موسسه کوچولو الان ۳ طبقه فقط شعبه اصلیش شده و ۲ تا شعبه هم در اطراف شهر داره... ولی همزمان با بزرگ شدنش مسئولیت هاش هم بیشتر شده. مثلاً من اگر اینجا مونده بودم میشدم مدیر ارشد اداری که بعد از مدیرعامل و مدیر کل، عملاً همه باید به اون جواب پس بدن اما واقعاً خوشحالم که نموندم. کلی چیز این مدت یاد گرفتم. این کار خشک، پر مسئولیت و سنگینه. با اینکه در ظاهر، ساعت کاریش از کار قبلیم ۲ ساعت کمتره اما محیطش جدی تره و یک اشتباه ممکنه جریمه میلیونی داشته باشه 😭
🍓21😱10👌2🐳2
یه حال عجیب بدی ام. مثل کسی که ناراحت بوده ولی از این گاز های خنده واسه بی حسی دندون پزشکی بهش زدن. می‌خواد بخنده اما نه دلیلی برای خندیدن داره، نه میتونه جلوش رو بگیره.
یعنی می‌دونم حالم خوب نیست اما مثل این فیلم های ترسناک، الکی خجسته رفتار می‌کنم...
😢20🤯3
برای اولین بار در عمرم آرزو کردم کاش گوشیم بجای نوکیا سامسونگ بود چونکه ببینید زهرا برام چی پیدا کرده و میگه منم 😭 به هیچکس نمیدمش.😢 تازه علاوه بر حس کورالاین و گربه اسمشم میاست! 💖
🥰19🍓2
Forwarded from ‹ Liberté Novels ›
𖥔 #Shark

𖥔 I'm not afraid of God because He's been asleep for a long time.

─────✧─────
@LiberteNovels ཻུ࿐
🥰12
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزت هر طوری که گذشته، هرچقدر خسته و ناامید شدی، باز هم سعی کن شب رو آروم بخوابی. 🪐🌙

•| #WatchWithMe
🥰14
امروز سرکار یکی بهم گفت قشنگ حرف میزنی، میشه منو راهنمایی کنی... و نگران بود نکنه مشکل از اعتماد به نفس باشه... می‌گفت کلمات از ذهنش فرار می‌کنن و چون سال‌ها فقط ترکی صحبت کرده فارسی براش ملموس نیست. 🤍

اما با توجه به اینکه موقع صحبت صداش رسا بود و سرش رو بالا می‌گرفت و می‌تونست ارتباط چشمی بگیره، فهمیدم مشکلش اعتماد به نفس نیست. بهش گفتم چقدر مطالعه داری یا چقدر فیلم می‌بینی؟ گفت حوصله‌اش نمیگیره چندان، منم گفتم مشکل این نیست، چون مکالمات اداری تو زبونی هست که ازش استفاده زیادی نداشتی، با خوندن کتاب و دیدن فیلم میتونی تقویتش کنی این استعداد رو و بهش گفتم چقدر از من باحال تره چون یه زبون بیشتر از من بلده و این خیلی عالیه 👌😎
👌36🥰11
چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
I will take it away before you stumble (Hold on, hold on) I will stay by your side until you survive (Hold on, hold on) I hope you bloom••• Winter Flower
When the world's crashing down
When I fall and hit the ground
I will turn myself around
Don't you try to stop me
I, I won't cry

I, I'll get by
I, I'll survive•••

Alice
چشـــم دکمه‌ای ⚇_⚉
¶ ۱۸۹۹‌ - اولین تهیونگ - زمین های ایالتی یوتا - آمریکا مهربون بود. حداقل این‌طوری فکر می‌کرد. شایدم فقط مودب بود. آخه از نسل اشراف انگلیسی بود که به عنوان نماینده‌ی ملکه اومده بودن اینجا. برای همه وقت می‌ذاشت، حتی شده یکم. دلش نمی‌اومد کسی رو ناراحت کنه.…
1509 - اولین جیمین - بریتانیا

وقتی هنری هشتم ازدواجش رو با کاترین، همسر برادر مرحومش آرتور اعلام می‌کرد، برای شکارچی‌های بریتانیا خبر خوبی بود. می‌تونستن گوشت شکار رو برای برگزاری مراسمات، به قیمت خوبی به دربار بفروشن... جیمین، شکارچی شرقی هم خوشحال بود. به‌عنوان یه خارجی، شکارهاش هیچ‌وقت به اون خوبی فروش نرفته بودن اما به نظر می‌رسید پولی که به دست آورده بود، دیگه برای بیماری همسرش کمکی نمی‌کرد. خیلی وقت بود که برای درمان دیر شده بود. تب فراگیری که تا یک سال پیش بالاخره، تقریباً ریشه‌کن شده بود ناگهان دوباره شدت گرفت و زمین‌گیرش کرد. تب راجعه که گاهی حتی در عرض فقط چند ساعت می تونست یک آدم قوی رو کاملاً از پا در بیاره...
جیمین هیچ‌وقت بین روستایی‌ها محبوب نبود. هر چی نباشه یه خارجی بود که انگار از یه جنگ داخلی توی کشورش فرار کرده بود اما وقتی یکی از دختران روستا به درخواست ازدواجش جواب مثبت داد، نتونستن خیلی راحت با اونجا موندنش مخالفت کنن. هرچند، حالا چند روزی بود که به خاطر اون بیماری از روستای کوچیک شون هم بیرون شده بودن... نه جایی برای خواب یا غذای مناسبی برای خوردن داشتن و نه دارویی برای درمان و همین هم خیلی زود لیزا، تازه عروس زیبای شکارچیِ شرقی تبار رو ازش گرفت...
غم بزرگی که اون زمان روی قلب شکارچی نشست، با بی توجهی روستایی ها، شادی مردم از جشن ازدواج پادشاه و از دست رفتن آروزی داشتن یک بچه همراه با مرگ لیزا، سنگین و سنگین‌تر شد، به‌طوری‌که در اثر اون غصه، شکارچی خیلی زود شکسته و پیر شد. هر بار که شادی دیگران رو میدید، میدید که بچه ها چطور پدرهاشون رو صدا میزنن... یا هربار جشن عروسی شادمانه ای رو میدید آتشی درونش زبانه می کشید که فقط قلب خودش رو بیشتر خاکستر می کرد.
بیست سال بعد، وقتی هنری هشتم، تمام ارتباط‌ها رو با امپراتوری روم قطع کرد و خودش رو شاه بی‌قیدوشرط بریتانیا اعلام کرد، مرد میان‌سالی تنها توی جنگل زندگی می‌کرد که به بچه‌های بازیگوشی که بی‌خبر از پدر و مادر هاشون، پیشش می‌رفتن شکار یاد می‌داد و براشون قصه می‌گفت... اگر کسی می‌شنید اون مرد فقط 43 سالشه قطعاً باور نمی‌کرد، انقدر که در همین 20 سال فرتوت و شکسته شده بود. مردی که همیشه اخم می کرد، لبخند نمیزد اما بی آزار بود، و دیگه نه‌چندان توانی برای شکار کردن داشت و نه حتی زور بازویی برای شکستن و ذخیره کردن چوب برای زمستان...
در آخر هم، شبی سرد و زمستانی، وقتی آتش شومینه در اثر تموم شدن چوب خاموش شد و اتاق سرد و سردتر می‌شد، شکارچیِ تنها، در خواب و درحالی‌که حتی یک روز در بیست سال گذشته رو به شادی نگذرونده بود، توی رختخوابش یخ زد و اون زندگی رو ترک کرد.

•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]

. تب راجعه یا Relapsing fever یا شناخته شده با نام the Sweatingشایع در بریتانیا تا 1508. این بیماری نوعی بیماری باکتریایی بود که از طریق جوندگان یا حشرات منتقل میشد. از انگلستان شروع و تقریبا کل اروپا را فرا گرفت.
😢9🏆1
این وضعیت مملکت برای هر کی بد شد، برای مامان من خوب بهونه ای شد که هر جا میخوام برم بگه خطرناکه و اذیت کنه در مورد خروج از خونه.
یعنی سرکار که از چهارراه ولیعصر رد میشم هیچی نمیگه ولی میگم میخوام سر ظهر برم سر قبر یکی، میگه نه نمیشه خطرناکه ://
👌21🤡12😁2😢2🌚1
اون روز داشتم به امیلیا می‌گفتم، می‌گفتم از عذرخواهی خوشم نمیاد... چون مامانم باعث شده بنظرم مسخره بیاد. وقتی کاری می‌کنه که انقدر بده که حتی خودشم می‌فهمه کارش بد بوده و میاد عذرخواهی کنه، توقع داره من حتماً ببخشم و تازه ازش تشکر هم کنم! که غرورش رو شکسته و اومده عذرخواهی. :/
نمی‌خوام آقا جان، از این مدل عذرخواهی ها تحویل من یکی ندید. من راحت دلخور ممکنه بشم اما هیچوقت بیشتر از یکی دو ساعت طول نمی‌کشه... آدمی ام که واقعاً خیلی خیلی خیلی سخت از دست کسی دلخور می‌مونم... یعنی اگر با من به مشکل بخورید و مسأله رو رها کنید شانس بخشیده شدن تون بیشتر از وقتیه که عذرخواهی نادرست انجام بدید.
چون وقتی عذرخواهی با توقع بخشیدن انجام میشه، آدم علاوه بر عصبانیت حس می‌کنه خر هم فرض شده!!
💯24👌7🐳3
تتوی ایده‌آل وجود ند-
❤‍🔥19🥰6🍓2🤡1🐳1
ایشون که می‌بینید گوش راستش توی تصویره، یکجا بند نمیشد که ازش عکس بگیرم...
اونی هم که تو تصویر خودش رو نمی‌بینید، برام گلی آورده بود که منی هم که بویاییم تعطیله میتونستم بوی گله رو حس کنم.
یه اولین بار جالب رو هم تجربه کردم که شیرین و تلخ بود، تلخی موقت و شیرینی ای که چند دقیقه‌ای روی لب میموند. کاش بعدش پیتزا نمی‌خوردم و شیرینیش رو حفظ می‌کردم...
🥰11