چشـــم دکمهای ⚇_⚉
Suddenly I know I'm not sleeping hello, oh I'm still here all that's left of yesterday••• Hello
Do you need, do you need someone?
Are you scared of what's to come?
If you leave then who will the next one be?
Will he do the same or will he let you see?
You don't have to hurt, you don't have to hurt anymore
With a little time, take a look and find what you're searching for
You are broken on the floor
And you're crying, crying
He has done this all before
But you're lying, lying
To yourself, that he'll find help
That he will change to someone else
But you're broken on the floor
Still asking him for more•••
Broken
Are you scared of what's to come?
If you leave then who will the next one be?
Will he do the same or will he let you see?
You don't have to hurt, you don't have to hurt anymore
With a little time, take a look and find what you're searching for
You are broken on the floor
And you're crying, crying
He has done this all before
But you're lying, lying
To yourself, that he'll find help
That he will change to someone else
But you're broken on the floor
Still asking him for more•••
Broken
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
¶ ۱۰۰۹ - اولین سوکجین - دریای نروژ (دریای شمالی) سفر روی دریا رو دوست نداشت و اگر یه انتخاب خودش بود، حداقل توی کابین میموند و روی عرشه نمیاومد. بوی نمک توی هوا حالش رو بدتر میکرد، معمولاً دریا زده میشد و نمیتونست چیزی جز چای بی کیفیت و جوشیده بخوره اما…
¶ ۱۸۹۹ - اولین تهیونگ - زمین های ایالتی یوتا - آمریکا
مهربون بود. حداقل اینطوری فکر میکرد. شایدم فقط مودب بود. آخه از نسل اشراف انگلیسی بود که به عنوان نمایندهی ملکه اومده بودن اینجا.
برای همه وقت میذاشت، حتی شده یکم. دلش نمیاومد کسی رو ناراحت کنه. حتی من که تقریباً نامرئی بودم. بردهی شرقی که اربابش تو کره، در کنار چند طاقه ابریشم به یه تاجر آمریکایی هدیه داده بود.
محبت رو نمیشناختم تا اون نگاهش بهم افتاد. میگفت چشمهام گرد نقره داره و وقتی میخندم همهجا پر از ستاره میشه...
اما بعد از یه مدت دیگه دنبال گرد نقره نمیاومد. وقتی میدید با حسرت بهش نگاه میکنم میاومد کنارم و بهم میگفت شب به دیدنم میاد ولی بازم پیداش نمیشد... اونوقت بعد از چند روز بر میگشت پیشم و میگفت مشکل تو نیستی...
ولی مشکل دقیقا من بودم چون پیش همه بود بجز من... میفهمیدم که با اونها بهش خوش میگذره چون مثل خودش فکر میکردن. مثل خودش حرف میزدن و لباس میپوشیدن... اما لبخندهاش بهم قطع نمیشد.
فکر میکنم دلش نمیخواست ناراحتم کنه اما اینجوری فقط بیشتر اذیت میشدم.
اگه حداقل رک بهم میگفت نمیخواد باهام وقت بگذرونه شاید هربار با ذوق و شوق ازش نمیخواستم که برای تماشای اسب ها همراهم بیاد.
شاید هربار یه کُره اسب جدید راه میافتاد اولین نفر به اون نشونش نمیدادم...
وقتی نگاهش روی لب هام متوقف میشد و میگفت بوسیدن من رو توی رویاهاش دیده، شاید من اول به سمتش خم نمیشدم...
اگر فقط بهم میگفت میخواد حس خوبی پیدا کنه از اینکه میخوامش، میخواد ببینه که چقدر روم اثر میذاره و نگاهِ پر از علاقهام به خودش رو دوست داره، باهاش همراهی میکردم...
اما اینکه تا لحظهی آخر وانمود کرد میخواد ازم مراقبت کنه ولی وقتی یکی شبونه با عشقش، دیده بودشون، شایعه کرد اون پسر من بودم تا از اون پسر محافظت کنه...
اگر موقعی که داشتن دست هام رو میبستن اون رو پشت سرش پناه نداده بود شاید... فقط شاید اینقدر دیدنش قلبم رو درد نمیآورد
تههیونگ تو رقت انگیز زندگی کردی. اگه فقط یکم غرور داشتی، حداقل موقع سوختن بین شعلههای مجازات حداقل با چشمهای خیس نگاهش نمیکردی تا شاید تو چشمهای اون هم نمی از اشک نشسته باشه...
•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]
مهربون بود. حداقل اینطوری فکر میکرد. شایدم فقط مودب بود. آخه از نسل اشراف انگلیسی بود که به عنوان نمایندهی ملکه اومده بودن اینجا.
برای همه وقت میذاشت، حتی شده یکم. دلش نمیاومد کسی رو ناراحت کنه. حتی من که تقریباً نامرئی بودم. بردهی شرقی که اربابش تو کره، در کنار چند طاقه ابریشم به یه تاجر آمریکایی هدیه داده بود.
محبت رو نمیشناختم تا اون نگاهش بهم افتاد. میگفت چشمهام گرد نقره داره و وقتی میخندم همهجا پر از ستاره میشه...
اما بعد از یه مدت دیگه دنبال گرد نقره نمیاومد. وقتی میدید با حسرت بهش نگاه میکنم میاومد کنارم و بهم میگفت شب به دیدنم میاد ولی بازم پیداش نمیشد... اونوقت بعد از چند روز بر میگشت پیشم و میگفت مشکل تو نیستی...
ولی مشکل دقیقا من بودم چون پیش همه بود بجز من... میفهمیدم که با اونها بهش خوش میگذره چون مثل خودش فکر میکردن. مثل خودش حرف میزدن و لباس میپوشیدن... اما لبخندهاش بهم قطع نمیشد.
فکر میکنم دلش نمیخواست ناراحتم کنه اما اینجوری فقط بیشتر اذیت میشدم.
اگه حداقل رک بهم میگفت نمیخواد باهام وقت بگذرونه شاید هربار با ذوق و شوق ازش نمیخواستم که برای تماشای اسب ها همراهم بیاد.
شاید هربار یه کُره اسب جدید راه میافتاد اولین نفر به اون نشونش نمیدادم...
وقتی نگاهش روی لب هام متوقف میشد و میگفت بوسیدن من رو توی رویاهاش دیده، شاید من اول به سمتش خم نمیشدم...
اگر فقط بهم میگفت میخواد حس خوبی پیدا کنه از اینکه میخوامش، میخواد ببینه که چقدر روم اثر میذاره و نگاهِ پر از علاقهام به خودش رو دوست داره، باهاش همراهی میکردم...
اما اینکه تا لحظهی آخر وانمود کرد میخواد ازم مراقبت کنه ولی وقتی یکی شبونه با عشقش، دیده بودشون، شایعه کرد اون پسر من بودم تا از اون پسر محافظت کنه...
اگر موقعی که داشتن دست هام رو میبستن اون رو پشت سرش پناه نداده بود شاید... فقط شاید اینقدر دیدنش قلبم رو درد نمیآورد
تههیونگ تو رقت انگیز زندگی کردی. اگه فقط یکم غرور داشتی، حداقل موقع سوختن بین شعلههای مجازات حداقل با چشمهای خیس نگاهش نمیکردی تا شاید تو چشمهای اون هم نمی از اشک نشسته باشه...
•| #MyBooks - 7Sins [7 Deadly sins]
🔥12😢8
اگر کسی آخرین محافظ خونده و دوستش داشته ممنون میشم بیاد من رو قانع کنه آماده سازی برای آپ کردنش در لیبرته کار احمقانهای نیست 🤍
❤11
روحم امروز اینطوریه که صبح به زور کشوندمش سرکار، ساعت ۱۱ در گوشم گفت اگه دوست نداری بعد از ظهر قانعت کنم زیر اتوبوس دراز بکشی تا بمیریم، الان قانع شو که بریم خونه.
و الان با قدم هایی که هر کدوم ۵ ثانیه طول میکشن داریم میریم خونه...
و الان با قدم هایی که هر کدوم ۵ ثانیه طول میکشن داریم میریم خونه...
😢10❤1
Forwarded from برنامه ناشناس
https://t.me/ButtonEyed/7584
لطفا از لیبرته این نوشته جذاب رو دریغ نکن🙏
اصلا آپش کنی دوباره میخونم و نظر میدم😭✨✨
https://t.me/ButtonEyed/7584
لطفا از لیبرته این نوشته جذاب رو دریغ نکن🙏
اصلا آپش کنی دوباره میخونم و نظر میدم😭✨✨
Telegram
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
اگر کسی آخرین محافظ خونده و دوستش داشته ممنون میشم بیاد من رو قانع کنه آماده سازی برای آپ کردنش در لیبرته کار احمقانهای نیست 🤍
Forwarded from برنامه ناشناس
https://t.me/ButtonEyed/7584
من نخوندمش ولی به نظرم اگه از همین اول به کارت ایمان نداری قید آپ کردنش رو بزن. اگه از الان بهش شک داشته باشی در طول آپش هم اذیت میشی.
https://t.me/ButtonEyed/7584
من نخوندمش ولی به نظرم اگه از همین اول به کارت ایمان نداری قید آپ کردنش رو بزن. اگه از الان بهش شک داشته باشی در طول آپش هم اذیت میشی.
Telegram
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
اگر کسی آخرین محافظ خونده و دوستش داشته ممنون میشم بیاد من رو قانع کنه آماده سازی برای آپ کردنش در لیبرته کار احمقانهای نیست 🤍
👍6
Forwarded from Papkorn | پاپکورن
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
کاش یه راهی بود میشد فهمید اینی که الان داره مغزت رو سوراخ میکنه Overthink عه یا تعبیر درست از سیگنال های دریافتی از اطرافیان...
👍24🤔1
Forwarded from 𝒂𝒔𝒕ḗ𝒓
میا🥲
جین تو بلوبلاد
شبیه یه بغض خیلیییی کهنه ست که وقتی تو یه مجلس شلوغی و نمیتونی گریه کنی تو گلوت گیر کرده و تو حس میکنی خیلی سردته و خیلی تنهایی ولی هیچ راهی نداری
فقط این بغض لعنتی رو نه میتونی بشکنی نه میتونی قورتش بدی
اون سکانس که اتاق جدیدش رو توصیف میکردی دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه😔
#Blueblood
جین تو بلوبلاد
شبیه یه بغض خیلیییی کهنه ست که وقتی تو یه مجلس شلوغی و نمیتونی گریه کنی تو گلوت گیر کرده و تو حس میکنی خیلی سردته و خیلی تنهایی ولی هیچ راهی نداری
فقط این بغض لعنتی رو نه میتونی بشکنی نه میتونی قورتش بدی
اون سکانس که اتاق جدیدش رو توصیف میکردی دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه😔
#Blueblood
❤20👍1
𝒂𝒔𝒕ḗ𝒓
میا🥲 جین تو بلوبلاد شبیه یه بغض خیلیییی کهنه ست که وقتی تو یه مجلس شلوغی و نمیتونی گریه کنی تو گلوت گیر کرده و تو حس میکنی خیلی سردته و خیلی تنهایی ولی هیچ راهی نداری فقط این بغض لعنتی رو نه میتونی بشکنی نه میتونی قورتش بدی اون سکانس که اتاق جدیدش رو…
بهترین توصیفی که از جین خون آبی شنیدم. باید بهش جایزه بدم
❤12
وقتی چند روز نیستم اینجا زیاد میشیدید ولی تا از فیکشن هام حرف میزنم لفت میدید خب... چرا؟ 😅
😱12👎4🤔3❤1👍1🎉1
از کجا فهمیدم بزرگ شدم؟ از اینجایی که سرما خوردم و وقتی مامانم سوپ آورد غر نزدم و استقبال کردم
❤15😁7👍2🥰2😱1
بالاخره یه BL کرهای درست حسابی به دستم رسیده. تیما معرفی کرد بهم ازش ممنونم چون حس و حالم رو خوب کرد 😌
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
بالاخره یه BL کرهای درست حسابی به دستم رسیده. تیما معرفی کرد بهم ازش ممنونم چون حس و حالم رو خوب کرد 😌
کلیشهای و بد ساخت نبود اصلا. سکانس های مصنوعی هم تقریباً نداشت، بوسههاشون هم یخ و الکی نبود 😌🤍
•| #WatchWithMe | Semantic Error
•| #WatchWithMe | Semantic Error
❤22👍1
میدونم تو یه سری جمع ها اگر سکوت کنم، تهش خوشحالترم ها ولی نمیدونم چی میشه بازم حرف میزنم... واقعا نمیدونم...
👍22👏2😢2
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
Against The Current & Taka – Dreaming Alone
The story starts laying in the dark with someone new
I'm feeling tired from all the time I spent on you
But I know I'm strong from all the trouble I've been through
The story starts where the story falls apart with you
Don't lie bright eyes
Is it me that you see when you fall asleep?
'Cause I know it's you I dream about every night
Giving me a feeling like love in the summer
A way I've never felt with another
Don't lie bright eyes
Is it me that you see?
Tell me I'm not dreaming alone
I'm feeling tired from all the time I spent on you
But I know I'm strong from all the trouble I've been through
The story starts where the story falls apart with you
Don't lie bright eyes
Is it me that you see when you fall asleep?
'Cause I know it's you I dream about every night
Giving me a feeling like love in the summer
A way I've never felt with another
Don't lie bright eyes
Is it me that you see?
Tell me I'm not dreaming alone
❤6
Forwarded from 「 پرواز بدون بال 」
واقعا مشتاقم بدونم زندگیِ افرادی که هرروز با والدینشون درگیر نیستن و سر هرچیزی با هم بحثشون نمیشه چه شکلیه! خیلی دوست دارم بدونم.
👍29
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
اگر بالای سرم قند نمیسابید، امیلیا داره در مورد اقتصاد حرف میزنه.
امیلیا داره راجع به مسائل روز صحبت میکنه.