چشـــم دکمهای ⚇_⚉
امیلیا داره در مورد روابط اجتماعی و دانشگاه و اینا حرف میزنه...
اگر بالای سرم قند نمیسابید، امیلیا داره در مورد اقتصاد حرف میزنه.
😁13❤1😱1
کاش میشد یه «توجه دهنده» استخدام کرد که وقتی به توجه احتیاج داریم دست به حرکات احمقانه نزنیم... که بعد ۶ سال وقتی یادمون میفته دوست داشته باشیم با زمان برگردان هری پاتر برگردیم عقب و به خودمون شلیک کنیم 😁
👍19😁1
بچهها میخوام بهم اسم پیشنهاد بدید. اسمی که بشه روی یک داستان گذاشت. داستانی که شخصیت اصلیش یه ماهی ترسو عه.
اسم میتونه از ترکیب المان ماهی یا ترس در زبون های مختلف بهره ببره. صد البته اولویت با ایدههای فارسیه. به برنده یک عدد بوس اهدا میشود 😈:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-10003-k0cekct
اسم میتونه از ترکیب المان ماهی یا ترس در زبون های مختلف بهره ببره. صد البته اولویت با ایدههای فارسیه. به برنده یک عدد بوس اهدا میشود 😈:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-10003-k0cekct
👍2
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
بچهها میخوام بهم اسم پیشنهاد بدید. اسمی که بشه روی یک داستان گذاشت. داستانی که شخصیت اصلیش یه ماهی ترسو عه. اسم میتونه از ترکیب المان ماهی یا ترس در زبون های مختلف بهره ببره. صد البته اولویت با ایدههای فارسیه. به برنده یک عدد بوس اهدا میشود 😈: http…
نه ولی جدی جایزه خوب میدم بهتون
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
موضوع: اتاق یک عمارت کلاسیک در زمان حال - اتاق خواب لوک آبنباتچی تاریخ: خرداد ۱۴۰۱ 🍭🍬 •| #DoOdles
موضوع: اتاق یک عمارت کلاسیک در زمان حال - اتاق خواب نیمه متروک دکتر جیکوب، مسافر زمان
تاریخ: خرداد ۱۴۰۱ 🕰⏱
•| #DoOdles
تاریخ: خرداد ۱۴۰۱ 🕰⏱
•| #DoOdles
❤22🤩7👍1🤯1
با یه زبان متوسط هم میتونید این رو متوجه بشید، من که کلی خندیدم و آخرش که گفت اسمش کیوانه فهمیدم ایرانیه 😂
https://youtu.be/t_YyrMV7SuE
•| #WatchWithMe
https://youtu.be/t_YyrMV7SuE
•| #WatchWithMe
YouTube
Women Can Make Anything An Insult. K-von - Full Special
Women can make anything an insult, especially a compliment. In the full Dry Bar Comedy special from K-Von, K-von breaks down just how many skills women have that men don't have, and how they can get away with things men could never dream of. Whether you're…
😁3👍1
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
موضوع: اتاق یک عمارت کلاسیک در زمان حال - اتاق خواب نیمه متروک دکتر جیکوب، مسافر زمان تاریخ: خرداد ۱۴۰۱ 🕰⏱ •| #DoOdles
میدونستید این عمارت کلاسیک واقعا وجود داره و اتاق هایی که میکشم، در واقع اتاق شخصیت هایی هستن که توسط نویسنده های عمارت خلق شدن؟
🚪 در ورودی عمارت
تازه یکم سرحال تر بشم، میخوام اتاق خود نویسنده ها رو هم بکشم 🤍
🚪 در ورودی عمارت
تازه یکم سرحال تر بشم، میخوام اتاق خود نویسنده ها رو هم بکشم 🤍
❤8
ای بابا من دلم میخواد ناکترن بخونممممممم ولی از در و دیوار کار میباره 😒🤬
👍4
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
<unknown> – Guess Who
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با سری دیگری از «کسی اینجا هست این دوتا رو یادش باشه؟» در خدمت شما هستیم. :)
👍60😢5😁2
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
با سری دیگری از «کسی اینجا هست این دوتا رو یادش باشه؟» در خدمت شما هستیم. :)
تا الان ۳ نفر یادشون بوده ولی فقط ۱ نفر اسم درست گفت.
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
با سری دیگری از «کسی اینجا هست این دوتا رو یادش باشه؟» در خدمت شما هستیم. :)
تعداد تون زیاد شد، در فارسی «موزی و مازی» در انگلیسی Bananas In Pijamas 🍌
👍6
اسم خودم رو تو تلگرام سرچ کردم، ببینم کی راجع بهم چی گفته و خاطرات رو مرور کنم. 😚
خیلی از مواردی که تو چنل خودم فوروارد کرده بودم از دوستام، اون طرف اون مطلب رو از چنل خودش پاک کرده بود... 😕
به قدیم برگشتم، اینکه چقدر مطالب مفید یاد میدادم و چقدر سوال میپرسیدید. اینکه گاهی چه اعتماد به نفس خوبی در مورد داستان هام داشتم، راحت تر غر میزدم...😀
حتی به سرم زد از اینا انجام بدم 😝
از اینا بذارم...
یا مثلا این! 😍
یا این یکی 💦 که اون زمان از دستم در رفته بود و ندیده بودم
چقدر بعضی چیزا تغییر کرده، دلم تنگ میشه برای اون زمان ها... خوشحال تر بودم، و حالا حس میکنم چقدر برای بعضی چیزها دیر کردم و اون موقع بی خبر بودم که میتونم منِ آینده (حالا) رو نجات بدم 🔰 امیدوارم الان درحال کاری باشم که منِ آینده افسوس نخوره...
خیلی از مواردی که تو چنل خودم فوروارد کرده بودم از دوستام، اون طرف اون مطلب رو از چنل خودش پاک کرده بود... 😕
به قدیم برگشتم، اینکه چقدر مطالب مفید یاد میدادم و چقدر سوال میپرسیدید. اینکه گاهی چه اعتماد به نفس خوبی در مورد داستان هام داشتم، راحت تر غر میزدم...😀
حتی به سرم زد از اینا انجام بدم 😝
از اینا بذارم...
یا مثلا این! 😍
یا این یکی 💦 که اون زمان از دستم در رفته بود و ندیده بودم
چقدر بعضی چیزا تغییر کرده، دلم تنگ میشه برای اون زمان ها... خوشحال تر بودم، و حالا حس میکنم چقدر برای بعضی چیزها دیر کردم و اون موقع بی خبر بودم که میتونم منِ آینده (حالا) رو نجات بدم 🔰 امیدوارم الان درحال کاری باشم که منِ آینده افسوس نخوره...
❤13😢3
چشـــم دکمهای ⚇_⚉
Voice message
بچهها، آرمان غزل تلاوت میکنه برام میفرسته، یکم تو راه بجای آهنگ های چرت و پرت گوش بدم روحیهام زیبا بشه 😭🤍🥺
😢3
یعنی ۹۰٪ بهترین فنآرتکِش های بنگتن، که طرح های کاپلی میکشن و گاهی حتی اسمات هم دارن مسلمونن 🤍☺️ مثل طراح اومگالیدرنیم که ماه رمضون ها طراحی رو محدود میکنه یا همین طراح کمیک boyfriends که میذارم لیبرته، اهل اندونزیه و مسلمون به احتمال بالا (فن آرت تو استایل رمضان کشیده بود.)
بعد اینجا چنل با ۲ عدد عضو معتقده «اگر دین اسلام رو انتخاب کردی، دیگه نه تنها حق نداری گی شیپ کنی، بلکه Queer هم نباید باشی و این کار سمیه...»
واقعاً جهان رو برام جای دلننشینی میکنن یه عده... حالا قضیه رو گسترده نکنم ولی اینقدر به خودتون اجازه ندید بگید چه کاری درسته و چه کاری غلط و کیا باید چیکار کنن تا با استانداردهای شما، «سم» نباشن... ممنون میشم 😌
بعد اینجا چنل با ۲ عدد عضو معتقده «اگر دین اسلام رو انتخاب کردی، دیگه نه تنها حق نداری گی شیپ کنی، بلکه Queer هم نباید باشی و این کار سمیه...»
واقعاً جهان رو برام جای دلننشینی میکنن یه عده... حالا قضیه رو گسترده نکنم ولی اینقدر به خودتون اجازه ندید بگید چه کاری درسته و چه کاری غلط و کیا باید چیکار کنن تا با استانداردهای شما، «سم» نباشن... ممنون میشم 😌
👍34❤5👎3
•° هرکسی که بهش حسودی میکنم (این مدت اینجوری ام که حتی به کوچکترین چیز ها غبطه و براشون حسرت میخورم) کلی کمبود داره و داره ازشون میناله، مثلا طرف فوقالعاده زیباست. یعنی واقعا تو زیبایی آدم رو دچار شگفتی میکنه اما میگه که نیست یا میگه آرایش دارم یا میگه فیلتر نرمافزاره... (یا راست میگه یا اعتماد به نفس خوبی نداره) اما واقعا چیزی که به بقیه نشون میده در نهایت زیباست.
¶ یا مثلا میگه برنامه خواب یا غذاخوردن مرتبی نداره، ولی بنظر در عوض اندام مناسبی داره. (و دوستانش کاملا هواش رو دارن در این زمینه که بهش یادآوری کنن غذا بخوره یا بخوابه)
°• طرف به هر دلیلی، تحت فشاره، خوشحال و خوشبخت نیست از درون، ولی من دقیقاً ۱ دونه نکته خوب تو زندگیش پیدا میکنم و میشینم در خلوت خودم حسرت میکشم...
¶ انگار مغزم نمیخواد بپذیره اون خوبیهایی که میبینه با مشکلاتی همراه هستن که از پسشون بر نمیاد!!!
∆ همونطور که خیلیها دورادور شرایط من رو نگاه میکنن و میگن کاش جای میا بودیم، با فلان دسته دوست بودیم، فیکشن هایی نوشته بودیم که شناخته شده بود، سرکار میرفتیم و...
اما خبر ندارن که پشت دیوارهای که از خوبیها چیدن چه خبره و این دیوار اجازه نمیده ببینن چی به چیه. روزهایی رو سپری میکنه که به ضرب و زور خودش رو قانع میکنه فردا، فقط تا فردا دوام بیار...
•° امروز هرچی سعی میکردم به همکارم بفهمونم من قبلا اینطوری نبودم، هی سعی داشت بگه تو نمیخوای حالت خوب بشه، اگر بخوای میشه... منم فلان و بهمان بودم الان دیگه اهمیت نمیدم به هیچی و خوب شدم... 😃
°• اولین بار بود که همه افکارم رو جلوش نریختم وسط، بهش نگفتم چی پشت سرگذاشتم، سعی نکردم متوجهش کنم این روشی که ازش حرف میزنه در عین قشنگی، واقعا قرار نیست جواب بده. اینکه بگه «تو به روانشناس احتیاج نداریا فقط خودت باید بخوای خوب بشی»
نتونستم حالیش کنم دقیقا مشکلم اینجاست که نمیخوام و باید برم که این خواستن رو ایجاد کنم... شایدم نخواستم. بهرحال حتی یکماه هم نیست که با من آشنا شده و حتی موقع حرف زدن هم اجازه نمیداد درست جملههام رو تموم کنم. عصبی شدم اما دلگیر نشدم. فکر کردم احتمالا خودمم یجاهایی از این روش ها روی دیگران پیاده کردم... بذار فکر کنه مفید بوده. بهرحال شنوای حرف های من که نبود.
¶ فکر کنم بزرگ شدم... قبلاً دلخور تر میشدم احتمالا... شایدم فقط دارم بیتفاوت تر میشم. کسی چه میدونه... من بعضی وقتا یکم خشکم و وقتی کاری بهم سپرده بشه سختگیر میشم... اگر اشتباهی ببینم باید تذکر بدم. یعنی حداقل قبلا بودم. جدیدا دارم اهمیت کمتری میدم. هنوز جواب قطعی نگرفتم اما حس بهتری داشته... هرچند ترکش هاش هنوز به سمتم برمیگرده اما همین که میدونم دیگه اونطوری نیستم احتمالا شروع خوبی باشه.
∆ هنوز مطمئن نیستم بی تفاوتی تا این حد رو چطوری کنترلش کنم اما عجلهای ندارم... آروم آروم بوجود اومده پس باید آروم آروم هم حل بشه.
[اگر ناراحت نمیشید ممنون میشم بعد از این پیام، حالم رو نپرسید واقعا دوست ندارم در موردش صحبت کنم و با اینکه حس درستی نیست اما وقتی بعد از گفتن چنین حرف هایی حالم پرسیده میشه حس میکنم صرفاً یه وظیفه بودم که یادآوری کردم بهم توجه بشه. فقط دارم سعی میکنم اینقدر حرف هام رو توی ذهنم نگه ندارم... همین. شب بخیر]
¶ یا مثلا میگه برنامه خواب یا غذاخوردن مرتبی نداره، ولی بنظر در عوض اندام مناسبی داره. (و دوستانش کاملا هواش رو دارن در این زمینه که بهش یادآوری کنن غذا بخوره یا بخوابه)
°• طرف به هر دلیلی، تحت فشاره، خوشحال و خوشبخت نیست از درون، ولی من دقیقاً ۱ دونه نکته خوب تو زندگیش پیدا میکنم و میشینم در خلوت خودم حسرت میکشم...
¶ انگار مغزم نمیخواد بپذیره اون خوبیهایی که میبینه با مشکلاتی همراه هستن که از پسشون بر نمیاد!!!
∆ همونطور که خیلیها دورادور شرایط من رو نگاه میکنن و میگن کاش جای میا بودیم، با فلان دسته دوست بودیم، فیکشن هایی نوشته بودیم که شناخته شده بود، سرکار میرفتیم و...
اما خبر ندارن که پشت دیوارهای که از خوبیها چیدن چه خبره و این دیوار اجازه نمیده ببینن چی به چیه. روزهایی رو سپری میکنه که به ضرب و زور خودش رو قانع میکنه فردا، فقط تا فردا دوام بیار...
•° امروز هرچی سعی میکردم به همکارم بفهمونم من قبلا اینطوری نبودم، هی سعی داشت بگه تو نمیخوای حالت خوب بشه، اگر بخوای میشه... منم فلان و بهمان بودم الان دیگه اهمیت نمیدم به هیچی و خوب شدم... 😃
°• اولین بار بود که همه افکارم رو جلوش نریختم وسط، بهش نگفتم چی پشت سرگذاشتم، سعی نکردم متوجهش کنم این روشی که ازش حرف میزنه در عین قشنگی، واقعا قرار نیست جواب بده. اینکه بگه «تو به روانشناس احتیاج نداریا فقط خودت باید بخوای خوب بشی»
نتونستم حالیش کنم دقیقا مشکلم اینجاست که نمیخوام و باید برم که این خواستن رو ایجاد کنم... شایدم نخواستم. بهرحال حتی یکماه هم نیست که با من آشنا شده و حتی موقع حرف زدن هم اجازه نمیداد درست جملههام رو تموم کنم. عصبی شدم اما دلگیر نشدم. فکر کردم احتمالا خودمم یجاهایی از این روش ها روی دیگران پیاده کردم... بذار فکر کنه مفید بوده. بهرحال شنوای حرف های من که نبود.
¶ فکر کنم بزرگ شدم... قبلاً دلخور تر میشدم احتمالا... شایدم فقط دارم بیتفاوت تر میشم. کسی چه میدونه... من بعضی وقتا یکم خشکم و وقتی کاری بهم سپرده بشه سختگیر میشم... اگر اشتباهی ببینم باید تذکر بدم. یعنی حداقل قبلا بودم. جدیدا دارم اهمیت کمتری میدم. هنوز جواب قطعی نگرفتم اما حس بهتری داشته... هرچند ترکش هاش هنوز به سمتم برمیگرده اما همین که میدونم دیگه اونطوری نیستم احتمالا شروع خوبی باشه.
∆ هنوز مطمئن نیستم بی تفاوتی تا این حد رو چطوری کنترلش کنم اما عجلهای ندارم... آروم آروم بوجود اومده پس باید آروم آروم هم حل بشه.
[اگر ناراحت نمیشید ممنون میشم بعد از این پیام، حالم رو نپرسید واقعا دوست ندارم در موردش صحبت کنم و با اینکه حس درستی نیست اما وقتی بعد از گفتن چنین حرف هایی حالم پرسیده میشه حس میکنم صرفاً یه وظیفه بودم که یادآوری کردم بهم توجه بشه. فقط دارم سعی میکنم اینقدر حرف هام رو توی ذهنم نگه ندارم... همین. شب بخیر]
❤24👍3👏3
‹ Liberté Novels ›
— #PhotoTeaser ๏ #7Sins ๏ #NamJin #YoonSeokMin #Vkook ๏ Haram, Romance, Adventure, Fantasy, Drama, Smut در زمان های خیلی دور، قبل از تقسیم سطح زمین به قاره های جداگانه، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، هفت نیروی جاودان وجود داشتند به قدمت کهکشان،…
برای نوشتن این فیکشن باید کلی اطلاعات تاریخی، جغرافیایی، دینی و فرهنگی رو بررسی کنم. 🥶 درسته که فانتزی و جهان موازیه و جهان ما نیست اما باز هم دوست دارم ملموس باشه و در کنارش بتونم بهتون یه چیزایی هرچند کوچیک هم یاد بدم... در نتیجه باید دنبال کتابهای تاریخ هنر جهانِ دوران هنرستان بگردم و از گوگل هم کمک بگیرم... چون قراره تو زمان های مختلف چرخ بزنیم که هر کدوم دین، پوشش و شرایط فکری خودشون رو دارن. 🤍
👏22❤5🤯1
دیروز پریروزا از ماریشکا پرسیدم کاپل جین با یکی دیگه بجز نامجون نوشتی؟ هنگ کرد... چون نامجون با انواع کاپل ها نوشته.
نتیجهاش امروز زیباتر از چیزی شده که میشد تصور کرد. 🤍
نتیجهاش امروز زیباتر از چیزی شده که میشد تصور کرد. 🤍
👍8👏2